مجبور شدم یه هفته به اون عوضی خدمت کنم

1402/12/08

اول از همه بگم این داستان 90 درصدش غیر واقعیه
و یه جور فانتزیه که به ذهنم میاد

سلام
من اسمم پریا قدم 165 و وزنم 60 و یه سال و نیمه که ازدواج کردم شوهرم سعید خیلی باهام مهربونه و من همه جوره دوستش دارم با این که اصلا وضع خوبی نداریم ولی من با همه چیش می‌سازم اونم هرجور که بتونه سعی می‌کنه منو خوشحال کنه
چند وقتی بود که تو قسطای ماهانه مون رو هم بزور پرداخت می کردیم و من به سعید میگفتم اجازه بده منم کار کنم ولی نمیذاشت.
چند وقت گذشت و من یه دوست مجازی پیدا کردم به اسم زهرا که خیلی وضعشون خوب بود و کلی باهاش درد و دل کردم یه روز زهرا گفت که شوهر خواهرش کارخونه داره و اگه میخواد بهش بسپاره که اگه کارگر خواستن واسه سعید سفارش کنه منم از خدا خواسته کلی ازش تشکر کردم و دعا دعا میکردم که قبول کنن چون زهرا می‌گفت که خیلی خوب پول میده به کارگرا
چند روز بعد زهرا گفت که شوهر خواهرش گفته که چون وضعشون خوب نیست اشکالی نداره بهش کار میدم منم کلی از زهرا تشکر کردم و موضوع رو به سعید گفتم که اولش گفت نه خوشم نمیاد یکی منت بزاره سرم که من بهت کار دادم ولی من بهش اصرار کردم حداقل یبار بره اونجا چون از زهرا شنیده بودم طرف آدم خیری هست

با اصرار من راضی شد یبار بره فرداش با زهرا هماهنگ کردیم و سعید رفت و منم دل تو دلم نبود
نزدیک غروب بود و من کلی به سعید زنگ میزدم ولی جواب نمی‌داد خیلی دلشوره داشتم
سعید که اومد چادر رنگی پوشیدم و سریع رفتم دم در دیدم با یه ماشین شاسی بلند اومده بود چشمام چهارتا شد گفتم این چیه سعید
اونم معلوم بود خیلی خوشحاله گفت بیا بشین بهت بگم رفتم سریع لباس پوشیدم. و اومدم که ببینم قضیه چیه

گفت این که دوستت معرفی کرده همکلاسیم بوده تو دبیرستان خیلی باهاش رفاقتی نداشتم ولی صبح که رفتم پیشش خیلی تحویلم گرفت و گفت که از وضعمون خبر داره این ماشین هم داد گفت خانوم تو ببر بیرون شام مهمون من باشید چون یه رستوران هم داره گفت هر وقت خواستید هم ماشین هم رستوران در اختیار خودتون
و منم کلی ذوق زده شدم. از شنیدنش و خلاصه اون شب رفتیم بیرون شام خوردیم و من باز کلی از زهرا تشکر کردم

شوهر خواهر زهرا که اسمش مجید بود خیلی با سعید خوب بود و چون سعید حسابداری خونده بود اونو حسابدار شرکت گذاشته بود و کلی هم بهمون کمک میکرد.

چند وقت بعد که وضعمون بهتر شد من گفتم. این آقا مجید رو دعوت کنیم خونمون سعید هم موافقت کرد
وقتی که اومدن من خیلی تحویلشون گرفتم و همه چی واسشون فراهم کردم که ازشون قدردانی کنم ولی مجید خیلی هیز بود و از اینش خیلی بدم اومد ولی خب به هر حال زندگیمونو نجات داده بود
خانمش اسمش غزل بود و اندام خیلی لاغری داشت و کم حرف بود برعکس مجید که خیلی تو پر بود و مخه آدم و میخورد انقدر که حرف میزد

چند باری که اومدن و یه بارم ما رفتیم خونشون همش متوجه این بودم که با چشاش منو میخوره مجید ولی برام جالب بود که چرا خانمش هیچی نمیگه
سعید که رفت دستشویی مجید همینجوری داشت ور ور حرف میزد که گفت میخوای شوهرتو تو محل کار ببینی منم گفتم آره اومد نشست کنارم و پاش خورد به پام خانمش هم تو آشپزخونه داشت سر خودشو گرم میکرد
من خودمو جمع کردم و همش نگران بودم خانمش ببینه و شر بشه واسش اونم لج کنه سعید رو اخراج کنه که دید زیاد محل نمیزارم بهش دستشو گذاشت روی رونم و فشار داد و از جاش بلند شد و رفت پیش خانمش
سعید اومد بیرون و من هی به سعید آروم میگفتم بریم خونه ولی سعید اصلا متوجه نبود و نمی‌خواستمم چیزی بفهمه که یه وقت به خاطر این کارشو ول نکنه
خلاصه چند وقتی گذشت و هی مجید بهم نخ میداد ولی من محل نمیزاشتم بهش تا این که یروز زنگ در رو زدن و دیدم که مجیده پشت آیفون گفتم بفرمایید گفت سعید یکمی کارش طول کشید من وسایلی که خواسته بودید رو خریدم آوردم واستون
در رو باز نکردم خودم رفتم پایین یه ذره لای در رو باز کردم که گفت ای بابا اینجوری از مهمون پذیرایی میکنید که. من داشت حالم بهم. میخورد ازش گفتم من دعوتت نکردم گفت تو انگار نمیدونی اگه من نبودم که. بدبخت بودید گفتم بابت اون ممنونم ولی دیگه شما خیلی پاتونو از گلیمتون درازتر میکنید اینارو که میگفتم قلبم تند تند میزد سریع وسایل هارو گرفتم و در رو محکم بستم
همش فکر میکردم امروز سعید رو اخراج میکنه
سعید بعد از ظهر اومد و من هی از شرکت ازش می‌پرسیدم که اونجا باهات خوبن و اینا که گفت چرا نگرانی خیلی هوامو داره و حتی یه جورایی منم شریک کرده خیلی آدم خوبیه نگران نباش و منم دیگه هیچی نگفتم

هفته بعد ساعت نزدیک 10 بود که بهم پیام داد سلام خانم امینی ( فامیلی سعید امینی بود )
از رو ناچاری سلام کردم و اونم ادامه داد خواستم ببینم اگه دوست داشته باشید با هم بریم بیرون چون امروز سعید تا دیر وقت اینجا باید باشه گفتم نه ممنون میرم خونه مادرم گفت چرا مزاحم اونا بشیم بیا خونه ما راحت تریم
منم. دیگه صبرم لبریز شده بود گفتم این پیامتو واسه خانومت می‌فرستم و اونم گفت هرجور که راحتی و منم سریع از صفحه عکس گرفتم و فرستادم واسه غزل اونم نگاه کرد ولی جوابی نداد
که فردا دیدم اومد دم در و همون حرفای قبلی ولی یکمی جدی تر گفت من از کسی خواهش و تمنا نمیکنم چندین بار محترمانه خواستم ازت یه کاری نکن تو التماسم کنی
گفتم من بمیرمم همچین چیزی نمی‌خوام برو گمشو عوضی بی شرف
انتظار داشتم اونم فحشم بده ولی یه لبخند زد و گفت بهم برخورد و رفت منم دوباره تا شب دلشوره داشتم ولی گفتم امشب به سعید میگم که دیگه اونجا نره و بکار دیگه پیدا کنه گور بابای مجید و پولش
قبل اینکه سعید بیاد خونه دیدم چندتا عکس واسم فرستاده مجید که شیش تا چک به اسم سعید بود با مبلغ های خیلی بالا نزدیک ۸ میلیارد و گفت بی زحمت اینارو واریز کنید که طلبکار ها خیلی عصبین ممکنه برگشت بخوره و آقای امینی برن زندان
یکمی طول کشید که منظورشو بفهمم
ولی از دیگه دل تو دلم نبود رنگم سفید شده بود
سعید که اومد دید حالم بده گفت چی شده گفتم تو چک داری سعید ؟
که. گفت تو از کجا فهمیدی گفتم چرا به من نگفتی گفت مهم نیست که مجید گفت واسه کارای شرکت دسته چک بگیر که بدرد خودتم بخوره واست اعتبار میاره تو بازار و اینا حالا چرا حالت بده
منم پیچوندم گفت خب یه وقت چک بدی پول نداریم که برگشت میخوره اون وقت نمیری زندان گفت نه بابا خیالت راحت باشه اینجوریام نیستش مجید خودش پاس می‌کنه چکارو .

خلاصه اون شب که گذشت من تا صبح نخوابیدم یکمی هم تو گوگل در مورد چک برگشتی خوندم که دیدیم فایده نداره اگه قبول نکنم بدبخت میشیم

صبح پیام دادم به مجید و گفتم که باشه ولی فقط یبار اونم باید قول بدی همه چکارو پاره کنی بریزی دور
که جواب داد چی همین یبار ؟
گفتم چیزی که میخواستی دیگه
گفت چی میخواستم ؟
-خودت گفتی بیا با هم بریم بیرون یه دوری بزنیم
+خب مگه نگفتی نه.
یاد حرف اونروزش افتادم که. گفت یه کاری. نکن التماسم کنی
گفتم تو رو خدا اذیت نکن خب منو میخوای قبوله دیگه فقط تو چک هارو پاره کن
گفت نه نمی‌خواد به سعید بگو سریع تر حساب رو تسویه کنه من پول ندارم
از اون وقت به بعد همش من بهش پیام میدادم و ازش خواهش میکردم که اونارو بریزه دور هرکاری بخواد واسش میکنم و اونم اصلا نم پس نمی داد و زیر بار نمی‌رفت
بعد از دو هفته دیدیم که چند نفر اومدن دم در و با سر و صدا پولشون رو میخوان و چک ها دستشونه
هرچی سعید به مجید زنگ زد جواب نداد فردا که رفت شرکت خبردار شدم برگشت خورده و. اومدن سعید رو بردن
و منم اشکم دراومده بود پیام دادم خب از من چی میخوای من که التماست هم کردم پس چرا قبول نمیکنی
با حالت تمسخر گفت که اون موقع یه همدم میخواستم ولی الان دیگه نه
گفتم الان چی میخوای خب گفت یه هفته باید خدمتکار من. بشی
یکمی جا خوردم ولی زیاد طول نکشید که ازش پرسیدم باید چکار کنم گفت خیلی سوال می پرسی ولش کن اینم نمی‌خوام برو سراغ زندگیت که سریع گفتم غلط کردم هرچی میخوای قبوله الان چکار کنم
گفت بیست دقیقه. دیگه بیا دم در تا بهت بگم منم دستام می‌لرزید نیم ساعت رد شد که زنگ خورد در رو زدم گفت خودت بیا پایین منم رفتم
گفت که سوار شو گفتم کجا یه نگاه ترسناک با اخم کرد
و من زود گفتم ببخشید
صبر کن برم لباس عوض کنم که دیدم پشت سر من اومد بالا رسیدیم دم در گفتم یه دقیقه وایستا من سریع میام که. هیچی نگفت ولی نذاشت در رو ببندم و اومد تو منم از خجالت و ترس زبونم بند اومده بود
گفت خب عوض کن دیگه من همینجوری نگاش کردم گردنمو گرفت گفت منو مسخره می‌کنی گفتی میخوام عوض کنم زود باش و منو پرت کرد زمین
اومدم بلند شم پاشو گذاشت پشت کمرم دوباره افتادم چند تا لباس از کشو من برداشت و گفت اینارو بپوش یه دامن خیلی کوتاه بود که وقتایی که میخواستم سعید رو به هوس بندازم میپوشیدم
من اشکم در اومده. بود که یهو از موهام گرفت بلندم کرد درد خیلی بدی داشت یه سیلی محکم زد تو گوشم که دنیا دور سرم چرخید از ترس سریع شلوارمو در آوردم و شورتم رو هم. درآوردم و دامن رو پوشیدم خواستم پیراهنم رو هم عوض کنم که گفت خیلی وقت منو داری میگیری بدو گمشو تو ماشین که گفتم نمیتونم اینجوری برم سریع یه چادر سرم کردم و رفتیم پایین سمت ماشین سوار که شدیم هیچ حرفی نزد رسیدیم دم در خونشون و من با خودم گفتم حتما غزل نیستش منو برد تو و در هارو قفل کرد و رفت من یکمی گریه کردم که دیدم غزل تو اتاق خواب بود و گفت چه خبرته با تعجب نگاهش کردم. و گفتم تو خونه ای گفت کجا باشم میخوای ازت اجازه بگیرم ؟
گفتم نه آخه…
پرید تو حرفم و گفت حالا چی شده که آوردت اینجا منم واسش تعریف کردم و اونم می‌خندید گفت که ببین اون خیلی وحشیه و به نفعمه هر کاری میخواد انجام بدم ولی خیالت راحت باشه روز اول بهت سخت نمیگیره
شک کردم که غزل زنش نباشه از نگاهم فهمید گفت نمی‌خواد زیاد هم فکر کنی بیا اینجا
رفتم جلوی یه کمد که توش پر از وسایل بی دی اس ام بود از دستبند و پابند تا چشم‌بند و قلاده و…
گفت اون اینجوری دوست داره و منم همینطور ولی خیالت راحت باشه من از اون خیلی مهربون ترم
دامن کوتاهی که داشتم خیلی منو معذب میکرد گفت کامل لخت شو
که من همینجوری نگاش کردم
گفت درسته روز اوله و سخت نمی‌گیریم ولی قرار نیست نافرمانی کنی و موهامو کشید سرم که رفت بالا چند تا سیلی بهم زد و به قول خودش حساب کارو داد دستم به ساعت نگاه کرد گفت برو خونه رو تمیز تمیز کن برق بنداز یه ساعت دیگه اینجا باش نباشی خودت میدونی
منم لخت شدم و رفتم تند تند خونه رو جمع میکردم
خیلی تحقیر شده بودم ولی خودمو قانع میکردم که این واسه زندگی منو سعیده و اشکالی نداره
حواسم به ساعت بود دقیقا سر ساعتی که گفت رفتم جلوش و گفتم تموم شد ولی اصلا توجهی نکرد نشسته بود رو صندلی و داشت ناخوناشو لاک میزد ده دقیقه گذشت که دیدم جواب نمیده منم نشستم رو اون یکی صندلی
تا نشستم برگشت گفت مگه گفتم بشینی ها؟
گفتم نه گفت از این بعد میگی نه خانم فهمیدی ؟
گفتم بله فهمیدم و یه نیشگون خیلی محکم از نوک ممه هام گرفت گفت فهمیدی ؟ گفتم بله خانم فهمیدم
ول کرد و لاک زدنش که تموم شد بلند شدیم منو با خودش برد گفت ببین یک بار بیشتر نمیگم آقا که اومد میای دو زانو اینجا میشینی اول کفشاشو در میاری بعد کتشو میگیری و آویزون می‌کنی و هر وقت خواست بشینه میای چهار دست و پا جلوش تا پاش رو بزاره روت مگه اینکه خودش بگه نیازی نیست
به غزل نگاه میکردم و باورم نمیشد این همون دختر ساکت باشه که خونه خودمون دیدمش اولین بار کم و حرف چ خیلی مهربون به نظر می‌رسید خلاصه همه وظایفمو بهم گفت و یه لباس زیر و سوتین توری داد که بپوشم بعدشم خودش رفت بیرون و گفت که شام رو درست کنم
اون رفت منم مشغول شام درست کردن شدم که صدای در اومد دیدم سعید اومده از در اومد تو من همه چی یادم بود ولی غرورم نزاشت اون کار هارو بکنم رفتم جلو گفتم کتتونو بدید من آویزون کنم اونم چپ چپ یه نگاه کرد و کتش رو داد دستم و رفت داخل خونه گفت خونه خوب تمیز شده آفرین خدمتکار خوبی هستی اینو که گفت غزل هم اومد داخل و گفت آقا خوش اومدی و یه نگاه به من کرد گفت چی شد پس مگه بهت نگفتم یبار که تا اومدم حرف بزنم موهامو گرفت کشید و برد پیش سعید اونم نشسته بود رو مبل غزل منو چهار و دست پا کرد و سعید پاشو گذاشت رو کمرم و گفت که حالا سخت نگیر روز اولشه غزل هم گفت که از روز اول باید تربیت بشن این حیوونا دیگه و هر هر میخندیدن یه نیم ساعتی تو همون حالت بودم که احساس میکردم کمرم خشک شده و پاهام درد گرفته بود سعید پاهاشو برداشت و گفت شام رو بیار منم از خدا خواسته سریع بلند شدم و رفتم سمت آشپزخونه که صدام زد گفت بیا اینجا رفتم جلو گفت نشنیدم بگی چشم
یکم زبونم گرفت گفتم چشم
گفت نه این که نشد دیگه بلند شد یه میله آورد و بهش طناب وصل بود گفت بخواب به پشت منم خوابیدم و پاهامو بست به اون طناب و داد بالا جفت پاهام با فاصله بسته شده بود و کسم رو به روش بود با شصت پا کشید رو کسم گفت که تو خیلی قدر نشناسی و باید یکمی ادب یاد بگیری و بدونی باید از کی تشکر کنی یه شلاق کوچیک غزل بهش داد و زد به کف پاهام خیلی سوخت گفت من که نشنیدم تشکر کنی
دوباره زد گفت یک من آروم گفتم ممنون آقا
به غزل گفت چیزی شنیدی ؟ اونم گفت نه یکی دیگه زد گفت یک گفتم ممنون آقا گفت آها یکی دیگه محکم تر زد و دوباره گفتم. ممنون آقا با گریه
همینجوری ده تا زد که دیگه پاهامو حس نمی‌کردم بازشون کرد و گفت حالا برو شام بیار گفتم چشم و رفتم شام رو آماده کردم و شروع کردن به خوردن منم مثل خدمتکارا کنار میز وایستاده بودم و نگاه میکردم بعد از اون غزل گفت من خیلی خستم و رفت خوابید و مجید رفت نشست جلوی تلویزیون و منم چهار دست و پا شدم جلوش و پاهاشو گذاشت رو کمرم یه دست کشید رو سرم و گفت آفرین خانم. امینی ( واسه تحقیر من اینجوری می‌گفت ) چقدر شما حرف گوش کن بودی من فکر میکردم یه جنده ای
منم چیزی نمیگفتم و به خاطر زندگیم تحمل میکردم
نامرد این دفعه انگار نمی‌خواست بلند شه دستام داشت میارید که نتونستم تحمل کنم افتادم. پایین یه نگاه از رو تمسخر کرد و گفت شما اونجا بودین ببخشید حواسم نبود و خندید و بهم گفت که بلند شم وقت خوابه منو برد تو اتاق خواب دیدم غزل لخت خوابیده بود گفت شانس آوردی امشبو برو بخواب رفت از کمد یه قلاده و بند آورد و بست گردن من پایین تخت به پایه پیچید و گفت که صبح راس ساعت شیش بیدارش کنم و گفت فقط اگه صدات در بیاد کشتمت و رفت رو تخت یکمی با غزل عشقبازی کردن و من سعی میکردم که. نخوابم ولی چشمام خیلی سنگین شده. بود و خوابم برد بیدار که شدم دیدم ساعت ۵/۵۰ دقیقه بود که ترسیدم و با خودم گفتم شانس آوردم منتظر بودم که شیش بشه و بیدارش کنم دیدم غزل که کنارش بود بیدار شد و گفت بیا کسمو لیس بزن منم بیشتر نگران این بودم که ساعت از شیش بگذره واسه همین سریع رفتم بیا پاهای غزل اونم خندش گرفت و گفت عجب سگ خوبی هستی حرف گوش کنی و لپم رو میکشید و من فقط واسم مهم بود که این چند روز رو رد کنم و سریع شروع کردم زبونمو کشیدم رو کسش و همینجوری که براش می‌خوردم حواسم به ساعت بود یه دقیقه دیگه. مونده بود به شیش که تند تند داشتم می‌خوردم کسشو اونم سرمو فشار میداد به کسش و پاهاش که لرزید و ارضا شد ولم کرد که دیدم ای وای پنج دقیقه از شیش گذشته میخواستم صداش بزنم که یاد حرف دیشبش افتادم غزل گفت واسش بخور دوست داره شایدم بخشیدت واسه اینکه دیر بیدارش کردی ته دلم داشتم به غزل فحش میدادم ولی رو زبونم گفتم چشم پتو رو دادم کنار دیدم کیرش خوابیده. بود خیلی خجالت کشیدم آروم سرمو بردم سمت کیرش و با بی میلی زبونم رو کشیدم رو کیرش یکمی که کشیدم دیدم کیرش داره سفت میشه دیگه یخم داشت باز میشد کیرشو کردم تو دهنم که دیدم سفت سفت شده بود نگاه کردم یکمی چشمش باز شد و سریع دستشو کشید رو موهای من هی میگفت آفرین چه خوب میخوری کیرمو حیف این همه مدت کجا بودی و منم تحقیر میشدم موهامو گرفت دستش و سرمو برد سمت تخماش منم شروع کردم لیس زدنشون و مجید به غزل گفت ببین چجوری میخوره انگار عاشقه شونه و هی با هم می‌خندیدن که ساعت نزدیک ۶/۳۰ شد گفت بیا بالاتر ابم که اومد برو صبحونه رو بیار بخوریم رفتم بالاتر کیرشو خوردم و صبحونه رو هم آوردم و رفت
چند روز گذشت که دیگه من یه خدمتکار تمام عیار شده بودم ولی هنوز منو نکرده بود و من به این نتیجه رسیدم که منم فقط واسه تحقیر کردن می‌خواسته و واسه کردن زنش رو ترجیح میده
با خودم حساب کردم دیدم امروز روز آخره و بهتره کاری نکنم که باهام لج کنه صبح رفتم سراغ غزل که هنوز خواب بود و واسش کسشو خوردم اونم حسابی حال میکرد و سرمو بین پاهاش قفل کرده بود و فشار میداد تا ارضا شد و دوباره مثل روزای قبل رفتم کیر مجید رو هم خوردم به امید اینکه روز آخر اینجا بودنمه
رفتم کیرشو لیس بزنم که غزل قلاده مو گرفت و کشید نزاشت زبونم به کیرش برسه دوباره. رفتم جلو و دیدم نه غزل کرمش گرفته و تمام سعیمو میکردم. زبونمو به کیر مجید برسونم که یه لحظه وایستادم دیدم مجید و غزل با هم منو نگاه میکنن و میخندن که مجید گفت خانم امینی چرا دنبال کیر منی نکن زشته اینا واسه شما ولی چون خیلی دوست داری یکم بهت میدم موهامو چنگ زد و کیرشو کشید رو صورتم و با کیرش بهم چک میزد و آخر اونم نزاشت بخورم واسش و بلند شد و رفت شرکت غزل منو صدا زد و گفت که میخواد بره حموم و من برم بشورمش گفتم چشم خانم و اون رفت تو وان دراز کشید و منم سوتین و شورتمو درآوردم و رفتم تو یکمی بدنشو لیف کشیدم و سرشو شامپو زدم و کارش که تموم شد بلند شد و یه نگاهی به من کرد یکمی پشم داشتم محکم کشیدشون که از درد خم شدم می‌گفت اینارو بزن تمیز باش ولش کرد من از درد سرم پایین بود نوک یکی از ممه هامو گرفت و اونو فشار داد اینبار افتادم و اونم پاشو گذاشت رو صورتم و بعدش رفت بیرون منم خودمو تمیز کردم رفتم دیدم با حوله نشسته داره آرایش می‌کنه گفت چهار و دست و پا بیا اینجا رفتم کنارش گفت پاهامو لاک بزن با دقت خیلی زیاد واسش لاک زدم بعد اون. یکی پارو آورد و اونم لاک زدم گفت برو خونه رو تمیز تمیز کن
گفتم چشم و رفتم. سراغ تمیزکاری و گذشت تا بعد از ظهر شد و غزل گفت آقا الان میاد برو یه سری چیز گذاشتم واست رو تخت اونا رو بپوش تا نیومده منم گفتم چشم و رفتم تو اتاق دیدم شورت و سوتین ست مشکی بود یه قلاده بود بدون بند جوراب بلند بود یه نیم تنه که از زیر سینه هام تا کمرم بود همه اینارو پوشیدم و رفتم گفت برو زانو بزن جلو در تا بیاد آقا گفتم چشم رفتم نشستم یه ده دقیقه طول کشید تا اومد دست کشید رو سرم و دوباره لبخند از رو تحقیر پاهاشو آورد جلو و من خم شدم کفشاشو درآورد خواستم بلند شم کتشو بگیرم گفت که نه بشین بعد سرمو فشار داد پایین رو پاش که پاشو بوس کردم صدای غزل اومد که عزیزم اینم کادوت که یه چیزی داد به مجید اونم گردن منو گرفت و بند قلاده رو بست گردنم همینجوری پاهاشو بوس میکردم که بند رو کشید و سر منم اومد بالا دو زانو شده بودم که. غزل یه چیزی با ماژیک رو صورتم نوشت و دوتایی خندیدن خیلی میخواستم بدونم چی نوشتن ولی مهم نبود مهم این بود که فردا دیگه من از این خراب شده میرم راه افتادن رفتن و قلاده منم با خودشون میکشیدن مجید نشست رو مبل و منم چهار دست پا جلوش بودم می‌گفت تو چشمام نگاه کن
یکمی حرف زد و تحقیرم کرد می‌گفت یادته ازت محترمانه خواستم که یه دوری بزنیم و بعد لبخند پیروزمندانه ای میزد گفت از اول باید می فهمیدم دوست دارم سگ باشی تا جلو خود سعید میکردمت همون شب اول الآنم موقعی میری خونه که بکنمت چه فردا چه هفته دیگه چه سال دیگه
حالا بستگی داره چقد ازم بخوای که بکنمت
منم مظلوم تو چشماش نگاه کردم و اون دوباره خندید و یه سیلی زد تو صورتم غزل اومد دیدم دستش شلاق و یه دیلدو اومد نشست کنار مجید و سوال کرد تو چکاره ای اینجا گفتم من خدمتکارتونم که خندیدن دوباره
مجید گفت اون که خیلی بالاست تو چی دقیقا که گفتم من سگتونم گفت حالا شد دیلدو رو پرت کرد اونور که برو بیارش سریع و غزل با شلاق یکی زد رو کونم و منم چهار دست و پا رفتم دیلدو رو بگیرم دهنم بیارم ولی نمیشد خیلی بزرگ بود بزور چرخوندمش و سرشو کردم تو دهنم و اومدم پیش مجید . غزل گفت ببین چقد دوست داره خب بده بهش مال خودشو دیگه که گفت نه هنوز زوده
گفت دیلدو رو بچسبون رو میز چون زیرش حالت حبابی داشت محکم می شد چسبوندم و گفت کیر سعیدو چجوری میخوری نشونمون بده و من رفتم تو فکر و دیدم که دیگه صبر ندارم خیلی دارم تحقیر میشم که. غزل یکی خیلی محکم زد با شلاق سریع دیلدو رو کردم تو دهنم و نمیدونم چرا واقعا همون مدلی که سعید دوست داشت واسش بخورم خوردم اونام هر هر می‌خندیدن و هی اسمای مختلف میگفتن مثلا کیر آقا پرویز سرایدار شرکت رو چجوری میخوری انقد خوردم که خودشون خسته شدن بعد مجید یکی از دهن بندا گردا گذاشت تو دهن من و از پشت محکم کرد .
گفت دو زانو بشین نشستم و گفت که نوک ممه هاتو فشار بده محکم منم فشار دادم که غزل نوک ممه مو گرفت کشید که میخواست کنده بشه گفتم محکم بکش جنده
خیلی سوخت هر چند ثانیه بهم. می‌گفت بکششون و ولشون کن هی تحریک تر میشدم و نوکش سفت شد خیلی داشتم اذیت میشدم گفت اگه بتونی بدون دست غزل رو ارضا کنی دهنتو باز میکنم غزل هم پاشو باز کرد رفتم سمتش صورتمو می‌کشیدم رو کسش مخصوصا دماغمو تا بعد بیست دقیقه ارضا شد و دهن بندمو باز کرد منم افتادم به التماس و خواهش که منو آقا لطفاً منو بکنین توروخدا من کیرتونو میخوام و التماس میکردم که منو بکنه تا آزاد بشم از اینجا
گفت خب پس خودت خواستی جنده خانوم و صورتمو می‌گرفت دستش و سیلی میزد و دوباره همینجوری
از موهام گرفت بلندم کرد و مرتب به ممه هام سیلی میزد از درد داشتم می افتادم ولی موهام دردش بیشتر بود
انگشت شصتش رو گذاشت تو دهنم میک میزدم می‌گفت چقدر هول کیری تو اگه سعید آزاد شد باید بگم طلاقت بده
همینجوری مجید منو میزد تا غزل رفت و به کاندوم آورد فهمیدم میخواد بکنه خوشحال شدم که دیگه قراره برم غزل گفت چه ذوقی کردی حالا یه کیره دیگه اینجوری نشون نده جنده ای خوب نیست
کاندوم رو باز کرد و یکمشو باز کرد گذاشت تو دهن من
گفت اینو بکش رو کیر آقا خودشم موهامو جمع کرد پشت سرم مجیدم لپمو میکشید هم تحقیرم میکرد من شلوارشو کشیدم پایین کیرش نیمه شق بود میخواستم کیرشو بکنم دهنم دیدم نمیشه دستمو آوردم که. با دست بمالش غزل دستامو گرفت پشتم و با دستبند بست منم زانو زده بودم جلو مجید و کاندوم تو دهنم بود کیر مجید هم جلوم انقدر صورتمو بهش کشیدم که شق شد و سریع کاندوم رو گذاشتم سر کیرش ولی هرچی میخواستم کامل بکشمش عقب نمیومد و گیر میکرد مجید هم با لبخند منو نگاه میکرد که هی کی‌روش میکنم تو دهنم بالاخره تونستم و کامل روی کیرش رو گرفت مجید منو بلند کرد و کشید روی تخت دستامو بست بالای سرم و پاهامم از زانو به کناره های تخت بست کسم افتاده بود بیرون بعد خودشون اومدن دو طرف من و از هم لب می‌گرفتن منم کم کم دلم میخواست چون یه هفته بود همش واسشون می‌خوردم و خودم هم نمیذاشت ارضا بشم
منم داغ داغ شده بودم دوست داشتم منو بکنه که هم زودتر برم هم دلم کیر میخواست میدونستم دوست داره التماسش کنم
ولی خودمو نگه داشتم غزل هی نوک ممه هامو فشار میداد
وول می کرد بعد رفت یه چیزی مثل پماد آورد با انگشت یکمی مالید داخل کسم و بعد از چند دقیقه احساس کردم داخل کسم میخاره دیگه طاقت نداشتم شروع کردم خواهش و تمنا از مجید که کسم میخاره چون کاندومش هم خار دار بود
ولی اصلا محل نمی‌داد دوست داشت زجرم بده
می‌گفت خب بکنمت در ازاش چکار واسم می‌کنی و منم دست خودم نبود میگفتم کلفتیتو میکنم هرکاری بخوای میکنم
گفت تو که این همه کیر میخوای چرا از اول کلاس می‌زاری که اینجوری بشه و غزل هم هی می‌خندید
هی خارش داخل کسم بیشتر میشد و داشت میشد سوزش دیگه که مجید رفت بین پاهام و کیرشم دستش بود منم خیس خیس بودم غزل اومد کیر مجید رو گرفت دستش و کشید دور کسم و من دست و پا میزدم دیگه طاقت نداشتم
هرچی بیشتر دست و پا میزدم اونا بیشتر خوششون میومد و هی تحقیرم میکردن مجید می‌گفت دوست داری بیای سگ من باشی کلا من میگفتم. من سگتم جنده توام منو بکن کیرت رو میخوام بکنش تو دارم میمیرم کیرشو کشید رو خط کسم یکمی خودمو هل دادم طرفش سر کیرش رفت تو ولی چون پامم بسته بود نتونستم دیگه اومد جلو صورتم چند تا چک خیلی محکم زد و گفت مگه بهت اجازه دادم منم فقط میگفتم ببخشید غلط کردم ولی اون ول نمی‌کرد همینجوری میزد غزل هم همزمان سوراخ کونمو می‌مالید که بدتر حشریم میکرد مجید گفت کیرمو بخور زود باش منم مثل جنده ها سریع کیرشو کردم تو دهنم تند تند واسش می‌خوردم و میک میزدم که دیگه نزنه منو ولی موهامو که چنگ زده بود ولی نمی‌کرد دو دقیقه واسش خوردم که گفت هوی جنده چه خبرته ابم الان به کست نمی‌رسه منم از ترس آرومش کردم خیلی آروم که خودشم دیگه صبر نداشت رفت سمت کسم غزل اومد دماغمو می‌گرفت با دهنم که نفس نمیتونم بکشم دست و پا که میزدم ول میکرد یبار که. نفس نداشتم یهو مجید همه کیرشو کرد توم و من نفسم گرفت بزور نفس می‌کشیدم غزل می‌گفت جنده حالا نمیری واسه یه کیر و من داشتم از اون خار های روی کاندوم لذت می‌بردم انقدر حشری بودم که سریع ارضا شدم ولی بدنم خیلی می‌لرزید و تمومی نداشت غزل دستامو باز کرد و مجید کیرشو کشید بیرون و کاندوم رو دراورد و گرفت جلوی من و من سریع گرفتمش دستم و واسش تند تند مالیدم تا آبش اومد خیلی زیاد بود ریخت رو صورتم و سینه هام پر آب شد که گفت واسش همینجوری تخماشو بمالم و منم گفتم چشم و تخماشو مالیدم و مالیدم که گفت فردا شوهرت رو آزاد میکنم که من از خوشحالی لبخند زدم ولی سریع کیرشو کرد تو دهنم و من هرچی تلاش کردم نتونستم از روم بلندش کنم و داشت تو دهنم تلمبه میزد و از این که روش اسپرم بود خیلی بدم میومد چون تازه هم ارضا شده بود خیلی طول کشید آبش بیاد و و حدود ده دقیقه روی من بود و داشت تلمبه میزد تا آبش اومد و با این که خیلی متنفر بودم از این حرکت ولی آبشو خوردم که پشیمون نشه بعد از اون دیگه. رفتم حموم خودمو تمیز کردم و منو رسوندن خونه و فرداش شوهرم آزاد شده بود و مجید هم واسش یه داستانی سر هم کرده بود که. کارشو توجیه کنه.

و سه ماه بعد با اصرار من از اون شهر رفتیم و سعید هم یه کار دیگه پیدا کرد

تمام

نوشته: پریا


👍 23
👎 10
49401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

972874
2024-02-28 00:01:40 +0330 +0330

عجب …

0 ❤️

972876
2024-02-28 00:07:53 +0330 +0330

مستر امیرم اگر مینوای اسلیوم باشی پیام بده

0 ❤️

972899
2024-02-28 02:04:13 +0330 +0330

فیلمای اره رو همشو دیدیا

0 ❤️

972941
2024-02-28 12:25:16 +0330 +0330

آفرین به این داستان زیبا و روانت،قلمت خیلی قشنگ و ذهنت خیلی خلاق بودش

2 ❤️

972953
2024-02-28 15:38:36 +0330 +0330

احتمالاً فقط سلام‌ت واقعی بود.

0 ❤️

972962
2024-02-28 17:27:29 +0330 +0330

داستانت خیلی حشری کننده بود ایولا

0 ❤️

972967
2024-02-28 19:20:14 +0330 +0330

خیل خوب روان متفاوت

0 ❤️

972969
2024-02-28 19:28:11 +0330 +0330

…:
https://t.me/fmusm

فیلم سکس

0 ❤️

972981
2024-02-28 22:55:41 +0330 +0330

چقدر دوست داشتم داستانتو‌😍

0 ❤️

973032
2024-02-29 03:20:21 +0330 +0330

یعنی حالم بهم میخوره از این زنایی که همون اول روز اول حرفی به شوهرشون نمیزنن اخرشم اینحوری کیر میشن حقارت میکشن
نمیخوام بزنم تو سرت ولی خاک توسرت که همون نکاه هیز اولشو نگفتی

0 ❤️

973033
2024-02-29 03:21:20 +0330 +0330

الان بالای داستانو خوندم دیدم غیر واقعیه ولی واقعا از این مدل ادمای خر هست

0 ❤️

973100
2024-02-29 16:51:36 +0330 +0330

چه فانتزی تخمیه این BDSM

0 ❤️




آخرین بازدیدها