سلام من جلال هستم و باره اولمه دارم داستان واقعی زندگمیو مینویسم. من زیاد حاشیه نمیرم. من دو تا مادر بزرگ دارم که در واقع پدر بزرگم دو تا زن گرفته که یکی از مادربزرگ هام نسبت به بابا بزرگم خیلی جوونه از همون پونزده سالگی تو کف سکس با مامان بزرگم بودم هیکل مامان بزرگم زیاد خوب نیست ولی کونش که الهی قبرمربونش خیلی گندس واسه همین شبا به عشق اون کون گنده که زیر دامن هی میلرزه و کپولاش همدیگرو هول میدن جلق میزنم خلاصه یه روز مامان بزرگم داشت تو اتاق خودش استراحت میکرد من داشتم از کنار در رد میشدم که یهو چشم به پستونای خوشکل اعظم مامان بزرگم افتاد اختیار خودمو از دست دادم به بهانه سوال کردن یهو سر زده رفتم تو مامان بزررگم باهام خیلی راحت بود واسه همین جلوم خودشو جمع نکرد بهش گفتم مامان بزرگ میشه یه سوال ازت بپرسم گفت بگو گفتم آدم دوست دختر داشته باشه گناه داره یکم با تعجب بهگ نگاه کرد چون تا حالا همچین شوالی ازش نپرسیده بودم اون یه کوچولو مذهبی بود بعد بهم گفت این سوالو چرا از من میپرسی گفتم ببخشید گفت اشکالی نداره الان نمیتونم بعدا که خونه خلوت شد بیا ازم بپرس گفتم چشم اخه مامان بزرگم همیشه عادت داشت سرش خلوت باشه. یک هفته گذشت خونمون هیچکس نبود واجب هم نمیدونم بگم کجا رفته بودند رفته بودن پیکنیک. من رفتم سروقت لباسای مامان بزرگ حسابی شرتاشو شلواراشو پر آب کی کردم و همش تصور می کردم اون کون و کس گنده و هلویش تو اینا بوده حسابی دلی از عضا درآوردم. ساعت سه بعد از ظهر شد که برگشتند دیدم مادربزرگ میخواد بره حموم بعد یکی دو ساعت خواستم برم بیرون یهو مادر بزرگم صدام زد رفتم اتاقش گفت بیا بشین کارت دارم دیدم شرتو با شلوارشو انداخت روی تخت گفت یه چیزو میگم راس بگو من فهمیدمو خودمو زدم به کوچه علی چب گفت تو شورتمو کثیف کردی گفتم نه این چه حرفی مادربزرگ گفت دروغ نگو صب که رفتم خودم گذاشتم تو کمد و به غیر از تو کس تو خونه نبوده الکی. قسم خوردم اون گفت میدونم کار توه ولی من مامانبزرگتم تو این کارو باید با دوست دخترت بکنی نه من شریعت اجازه نمیده گفتم مامان بزرگ تو رو خدا غلط کردم فقط به هیچکی نگو الکی خودمو به گریه انداختم اونم گفت اگه قرار بود به کسی بگم صدات نمیکردم تو اتاقم. بعد یکم روم باز شد گفتم مامان بزرگ بخدا دس خودم نیس گفت میدونم ولی واسه ارضا شدن راههای دیگهای. هم هست گفتم چه راهی گفت الان نه برو بیرون همه شک میکنن منم گفتم چشم زقتم بیرون دیدم همه دور هم دارن از پیکنیک حرف میزنن. برگشتم رفتم تو خونه یهو دیدم مادر بزرگم داره شلوارشو عوض میکنه وای خدای من چه کوننننننننی کوپولاش داشتن با گن حرف میزدن بعد جالب اینجاست که همون شورتو شلواری که اره همونا رو پوشید بعد یه کشیده رو کپلاش زد تازه فهمیدم مامان بزرگم بد جور هوسناکه و هوس کیر تو کپلاش داره حیاتو نگا کردم دیدم همه گرم کسشر گفتنن رفتم اتاق مامان بزرگ کیرم بد جور تابلو بود راستی شونزده سانته سلام کردم اعظم جووووووونم برگشت گفت اینجا چکار میکنی گفتم همه بیرون دارن خوش میگذرونن واسه اینکه روم باز شه گفتم منم اومدم اینجا خوش بگذرونم اونم یه خنده کرد گفت با شورتام منم جرقه توم ایجاد شد گفتم نه با خودت باورم نميشد همین جور داشت میخندید. گفت اخه من چی دارم گفتم بگم گفت مگه تو شرم و حیا هم داری بگو گفتم از گووووووووونت خیلی گندس خیلی از لمبرات. خوشم میاد. گفت البته با یه لهن سکسی پورو شدیا منم شرمم ریخت گفتم چرا شورتی که اب کیرم رو ریختم توش پوشیدی گفت. خوشم میاد به تو چه چشم چرون که امان ندارم لباسامو عوض کنم گفتم تقصیر جاذبه لمبراته. که کیرمو میکشونه طرفش اومد طرفم گفت یعنی تو میخوایی با من گفتماره میخوام باعات حال کنم مگه تو نمیخوایی گفت به یه شرط گفتم زود بگو گفت کسی بویی نبره گفتم مگه بچم که یهو دست شو گذاشت رو کیرم و گفت وای ببینم این کیه که شبو ذوز دنبال کس و کونم را افتاده گفتم دربیار ببینی حواسم به بیرون بود شلوار راحتیمو کشید پایین گفت جون خیلی کلفته بیچاره زنت گفتم اره زنم تویی بیچاره خودت… خندیدیم یکم ماش داد منم یهو چنگ انداختم تو پستوناش گفتم مم مم میخوام گفت قربونت بشم ممه هاشو در اورد گفت بیا مم بخوووووووووورر نوش جونت نوه عزیزم اوا ببخش شوهر جدید کیر کلفتم یکم ممه هاشو خوردم دیدم داداش کوچولوم داره میا تو جمو جور کردیم اعظم جونم گفت شب نمیتونم دوری شوهرم و تحمل کنم کوس و کونم کیرتو میخواد جلال جونم گفتم باشه رفتیم بیرون خوشبختانه این قد گرم بودن حتی یه ذره هم شک نکردن شب شد همه ذفتن بخوابن دیدم مامانبزرگم یه چشمک زد رفت تو اتاقش ساعت دوازده شد همه خواب بودن ما چند خواهر برادر با مامان بزرگم تو طبقه با هرکی تو اتاقش میخوابه البته فقط منگ مامان بزرگ تنها میخوابیدیم بقیه تو دو اتاق دیگه بودنرفتم سراغ مامان بزرگم دیدم درو باز گگذاشته، چراغ خواب هم روشم بود. در و بستم دیدم مامان بزرگ قمبل کرده داره لمبراشو میماله و میلرزونه میخنده پریدم رو تختش کپلاشو داشتم تو صورتم میکردم مامان بزرگ گفت کونم امشب بد جور واسه اون کییییییر کلفتت میخاره از خارش بندازش گفتم یه جوری بگامت. که حال کنی گفت زود باش کیرمو گرفت گفت خفش نکن بنداز بیرون وجودمو. خودش شلوار راحتی مو بیرون اورد کیرمو گذاشت تو دهنش حسابی داشت لیس میزد خیلم حرفه ای بود بهش گفتم اعظم جونم امشب میخوام حسابی کونتو پر اب کیر کنم. گفت زود باش که کونم بدجور ابتو میخواد گذاشتم دم سوراخ کون گندش نکردم توش باهاش لب تو لب شدم اونم گفت شوهرم جلال جونم منو زنت کن منو بگا کونم انداز کلفتی کیرت کن. جون کیرمو یهو کردم تو کونش البته یکم با فشار بدون اینکه دردش بگیره گفت اوووووف جوووون مامان بزرگتو با کیرت اه کن زن جدیدتو محم بگا منم حسابی تو کونش میکوبیدم گفتم مامان بزرگ حسابی این کپلات منو دیوونه کرده بودن گفت مال تو ا صب لمبرامو بخو ر. بکن بگا. منم داشتم با تمام وجود میگاییدمش یهو ابم اومد ریختم تو کونش یکمم ریختم رو لمبرای کونش ولی مامان بزرگ کونش بدجور خارش داشت برگشت گفت بازم میخوام منو بگا تاصب کس و کونمو یکی. کاش من زنت بودم کاش حاملهم میکردی کاش ازت بچه دار میشدم… و خیلی حشری داشت صخبت میکرد تا صب لمبرای کون گندشو میخوردمو میگاییدم نمیدونم کی حوابم برد صب ساعت پنچ از خواب بیدار شدم دیدم کیرم لای پاشه دستشو انداخته بود رو کیرم خوابش برده بو یهو بیدار شد چشم تو چشم شدیم یلب گرفتیم در حالی که کیرمو میمالید میگفت قربون ای کلفتیش برم که دیشب منو به هلاکت رسوند ولی هنوز واسم خودشو بلند کلفت کرده یکم ممه هاش خوردم گفتم میرم اتاقم گفت. شب زود بیایی کونمو لمبرامو تو کف نذاری امشب باز باید اونا رو بگایی گفتم باشه رفتم بیرون یهو. … ادامه دارد.
نوشته: جلال
تو ین سایت بی درو پیکر داستانهای بیشزمانه زیاد دیده ام ولی این یکی دیگه نوبر بود…
نتونستم تا آخر اراجیفتو بخونم… ولی بچه خجالت نمیکشی چنین توهماتی داری؟! یعنی اطرافت آدم بهتری نبود که راجع بهش خیالپردازی کنی؟!
برو بچه بو کونتو بده خوش باش یکم هم شرم و حیا کن…
اینجت هم نیا . مگه نمیبینی نوشته بالای18
برو گمشو !
بي عرضگيت به حدي رسيده رفتي يه پيرزن را كه ( كه نسبت مادر بزرگي هم يدك ميكشه ) را كردي .
بهتره بري يه كم كون بدي تا راه و چاه سكس را مفتي ياد بگيري و پاپيچ مادر بزرگ و پدر بزرگت نشي .
احمق عوضي
آدم وا می مونه از نظر دادن. چی بگم بابا.
مقصر کیه واقعا؟
یه فیلم فرانسوی دیدم تا یک ساعت داشتم خودم و دوستمو فحش کش میکردم که آخه مگه ما کسخلیم این و ببینیم. وقتی ام داشتیم میدیدیم هی میگفتم خاک تو سرمون که هیچی از زندگی نفهمیدیم.
براشون یه سری مسائل تو سن 17 سالگی حل شده بود که دنبال فلسفه زندگی بودن. اون وقت اینجا یکی باید تو فکر مامان بزرگش به مکان معروف گا بره.
قبل اینکه این گزینه ی ارسال بی صاب رو بزنی یه نگاه کن ببین خودت این چرندیات مزخرف رو میتونی باور کنی ؟!!!
گفت وای ببینم این کیه که شبو ذوز دنبال کس و کونم را افتاده… dash1 من دیگه حرفی ندارم
خخخخخخ بعد این همه فانتزی بودن تازه ادامه هم داره… ولی اسمت بو خون میداده
جـــــــــلال ROFL صددرصد همین مامان بزرگت اسمت و انتخاب کرده بوده
مطمئنن بابا بزرگت اول کرده تو کونت که شرم و.حیات ریخته
بعدشم
پشه کونت گذاشته که اینقدر میخواره
اول برو یاد بگیر چه جوری فارسی بنویسی بعد بیا اینجا اون تخیلات مغز جغیت رو بنویس.
این که کسشر بود و کاری ندارم
اما دنبال یه خانوم سن بالای حشری ام واسه دوستی و سکس
اگه بود خصوصی پیام بده
از زن و خواهر و مادر رسیدیم به مادربزرگ. یعنی نمیشه توهم و تخیلات مقبول تری داشت تا داستان چندش آور نباشه.
تا خط آخر داستانت که جز توهّم و تخیل، چیزی ننوشته بودی، ولی خط آخر که با یهو تموم میشه رو من تکمیل میکنم:
اصل داستان:
جلال که تازه از زیر هشت دایی و دوازده عموش، شاد و گشاد اومده بود بیرون، یهو با پدربزرگش کمال کلُفت مواجه میشه و اون گشادیش، یرای کمال یه سوراخ صفر بود و جوری جلال رو گشاد میکنه که بعد از ده سال، هنوز نتونسته گوشی دست بگیره و باقی داستان رو بنویسه.
تمام ویلچرهای ایران حوالهت بادا ابله گشاد پارهپورهی داغون الدنگ متوهّم بیسواد جرواجر!
کير تو اين مغزت بى مخ