شاگرد زرگر (۱)

1403/01/27

صدای آلارم گوشی مثل مته رفت توی مخم. با هزار بدبختی دستمو از زیر پتو دراوردم و خاموشش کردم. چرا روزا هزار ساعت طول میکشن ولی شب انگار ی ثانیه بیشتر نیست؟ از بعد از طلاقم فقط خوابیدنو دوس داشتم. حتی نفس کشیدنم واسم عذاب آور بود ولی چاره چیه؟ از جام بلند شدم و بعد از یه دوش کوتاه صبحونه نخورده از خونه زدم بیرون. اگه میدونستم کی اولین بار گفت کلاس دانشگاه باید از 8 صبح شروع بشه شخصا روی قبرش مجسمه گوهیشو می ساختم. منتظر تاکسی بودم و سرمای اوایل دی ماه خیلی آزار دهنده بود. بالاخره ی پراید قراضه جلوم وایساد و سوار شدم. صندلی جلو ی آقا بود و عقب دوتا دختر جوون و خوشگل سانتی مانتال! کنار دخترا سوار شدم. یه کارت ویزیت دست وسطیه بود و با دوستش نگاش میکردن و زیر گوش هم پچ پچ میکردن و میخندیدن. یکم جلوتر اون دوتا پیاده شدن و دختره کارتو انداخت کف ماشین. نمیدونم چرا کنجکاو شدم و برش داشتم. کارت یه طلافروشی بود و پشتش یه شماره موبایل با خودکار مشکی نوشته شده بود. واسه اولین بار بعد از جدایی کرمم گرفت و به شماره پشت کارت پیام دادم:سلام. امری داشتید؟
چند ثانیه بعد نوشت:شما؟
نوشتم:معلومه به خیلیا شماره میدی که نمیدونی من کدومشونم
فوری گوشیم زنگ خورد. جواب دادم. یه صدای دورگه و جذاب داشت. بعد از سلام و احوالپرسی خودشو میثم معرفی کرد و گفت من کلا به کسی شماره نمیدم ولی شمارو که توی تاکسی دیدم خیلی به دلم نشستی. بعدم کلی چاپلوسی و کس لیسی کرد. گذاشتم حسابی حرفاشو بزنه بعد گفتم بمیرم که اینقدر بدشانسی. توی صداش تعجب موج میزد وقتی پرسید چطور مگه؟ گفتم آخه اونی که اینهمه سعی کردی مخشو بزنی شمارتو انداخت دور. منم از توی تاکسی برش داشتم و خواستم بگم منتظرش نباشی. انتظار داشتم کلی لیچار بارم کنه ولی خیلی مودبانه گفت خیلی لطف کردید، روز خوبی داشته باشید.
انتظار نداشتم انقدر باشخصیت باشه. صداشم که حسابی شورتمو خیس کرده بود. انقدر مشغول حرف زدن باهاش بودم ک نفهمیدم کی رسیدم ب حیاط دانشگاه و ساعتم 8ونیم شده. خب به ریاضی مهندسی ک نرسیدم. مدار منطقیم ک ساعت 2 شروع میشد و تااونموقع بیکار بودم. آدرس روی کارتم زیاد از دانشگاه دور نبود. با چند تا فحش آبدار به ارواح اونایی که جلوی عیب دونستن تحصیل دخترا در آمدن و باعث شدن الان من توی این خراب شده باشم راهمو کشیدم و رفتم سمت مغازه میثم. پیاده ی ربع راه بود. وقتی رسیدم ی پسر 20،21ساله داشت ویترین میچید. واسه داشتن اون مغازه و سرمایه زیادی جوون بود. خواستم برم تو و سراغ میثمو بگیرم که توی شیشه در عکس خودمو دیدم. سر و وضعم افتضاح بود. اصلا یادم نبود که دوساله آرایش کردنو کلا کنار گذاشتم. لباسامم که شبیه زباله گردا بود رسما. خلاصه یه ترکیبی شبیه شرک از خودم ساخته بودم. سر خرو کج کردم سمت خونه و حسابی به خودم رسیدم. یه پالتوی تنگ ک سینه ها و کونمو حسابی بیرون انداخته بود با یه لگ مشکی و بوت تا زانو پوشیدم و دوباره رفتم در مغازه. ساعت 11 شده بود. دیدم یه آقای حدودا 60 ساله کنار همون پسر جوون پشت پیشخوانن. بدجوری توی ذوقم خورد چون یکی حدود 10 سال ازم کوچیکتر بود و اونیکی لااقل 30 سال ازم بزرگتر بود. واسه رفع کون سوزیم رفتم تو شاید یه تیکه زیرگرم پیدا کنم و بخرم که دست خالی برنگشته باشم. سلام کردم. پیره مرده با سر جواب داد ولی پسره با همون صدای دورگه و جذابش خیلی گرم سلام کرد. باز شورتم خیس شد. با دقت نگاش کردم. قدش نسبتا بلند بود،خوش هیکل، چشم و ابرو مشکی و بینی قلمی. همینطور شانسی ی گوشواره حلقه ای ریز و گفتم واسم حساب کنن. پیرمرد شروع کرد به حساب و کتاب و حواسش به من نبود. سریع کارتی ک توی تاکسی برداشته بودم و دادم دست میثم.یه لبخند و یه چشمک بهش زدم و پول طلارو حساب کردم و زدم بیرون. دو دقیقه بعد پیام اومد:میتونم چند دقیقه وقتتونو بگیرم؟
خودم بهش زنگ زدم
_سلام، امرتون
+سسلام… رراستش من… چجوری بگم… من یعنی شما…
_چته؟ جن دیدی مگه؟
+نه ولی خانومی به زیبایی شما تاحالا ندیدم
_ینی ازونی که بهش شماره دادیم زیباترم؟
+خیلی
_خب حالا کارتو بگو
+عه چیزه… میتونم ی جا ببینمتون؟ یه کافه دنج همین نزدیکاس
_آدرسشو بفرست. ساعت 6 اونجا باش
+چشم. ممنون

سر کلاس فقط حواسم پیش اون جغله بچه بود. تعارف که نداریم فقط بهش حس جنسی پیدا کرده بودم. فقط میخواستم منو بکنه…

من یه زن شدیدا حشریم ک 2 ساله از همسر سابقم جدا شدم، 30 سالمه،قدم 172،وزنم 76،سینه هام 80،کونمم خوشفرم و برجستس.چشمام مشکیه، ی کوچولو شکم دارم ک انداممو جذاب تر کرده. موهام بلند و صاف تا بالای کونمه… اسمم مانداناس…

حدودا یه ربع زود رسیدم ب کافه. دیدم داخل منتظرمه. ی کت و شلوار تیره با کراوات کرمی راه راه تنش بود. خندم گرفت از رسمی لباس پوشیدنش ولی انصافا جذاب تر شده بود. من هیچوقت دوست نداشتم زود ب قرارم برسم، یه جورایی کسر شأن بود واسم. صبر کردم تا 5 دقیقه از گذشت.بعد رفتم تو. سریع از جاش بلند شد و صندلیو واسم عقب کشید. ازین حرکتای جنتلمنانه خیلی خوشم میومد. قبل از نشستن دستمو دراز کردم طرفش. باهام دست داد، کشیدمش طرف خودم و یه بوس ریز ب لبش زدم. اصلا حوصله لاس زدن و این قرتی بازیا رو نداشتم، میخواستم زودتر برسیم ب هاصل مطلب. صورتش از خجالت سرخ شد. ی لبخند شیطنت آمیز زدم و کنارش نشستم. وقتی گفت 25سالشه هم تعجب کردم ک کمتر بهش میخوره، هم خوشحال شدم ک زیادم جای بچم نیست. گفت تک فرزنده و 16 سالش ک بوده پدرشو از دست داده. بعدش چند جا کارگری کرده تا خرج خودش و مادرشو درمیاره. چند وقت پیش یکی از بستگان دورشون بهش پیشنهاد داده بود که بره توی زرگریش واسش کار کنه و اونم قبول کرده بود… از صداقتش خوشم اومد. بچه ساده ای بود، در عین حال که بعد از دیپلم درسشو ادامه نداده بود ولی حسابی اهل مطالعه بود و کتابای خوبیو میشناخت. فیلمم زیاد دیده بود و توی نقاشیم دستی بر آتش داشت. منم از خودم بیشتر واسش گفتم. اینکه تنها زندگی میکنم، دانشجوی الکترونیکم و همزمان توی یه مدرسه غیرانتفاعی که بابام سهام دارشه کارای دفتری انجام میدم. وضع مالی خانوادم متوسط رو به بالا بود و بهم میرسیدن. خودمم که هم کار میکردم هم مهریمو ازون شوهر الدنگم خورد خورد داشتم میگرفتم. اون همه حواسش به حرفای من بود ولی من بیشتر حواسم به حس شهوت شدیدی بود که بهش داشتم. بین حرفامون رونمو چسبوندم ب رونش. به تته پته افتاد ولی هیچ حرکتی نکرد. دیگه داشتم از مودب بودنش کلافه میشدم. به اندازه کافی چراغ سبز داده بودم. چراغ که چی بگم، نورافکن واسش روشن کرده بودم ولی باز هیچ غلطی نمی کرد.ی لحظه شک کردم نکنه اصلا ناتوانی چیزی باشه. بدون مقدمه در حالی که داشت با آب و تاب و البته کمی لکنت فیلم جان ویکو نقد میکرد دستمو بردم لای پاش و کیرشو گرفتم توی دستم.خیالم راحت شد وقتی دیدم راست کرده. دیگه خیلی کیر میخوردم اگه اوبنه ای از آب در میومد. زبون بسته قیافش کپی تابلوی جیغ ادوارد مونک شده بود. البته دستاش کنار گوشش نبود ولی قیافش همون بود. یکم با کیرش از روی شلوار ور رفتم، دیدم بازم هیچ حرکتی نمیکنه. خیلی جدی و با اخم ب چشاش زل زدم. یکم ترسید و گفت چیزی شده ماندانا جان؟همونطور با اخم گفتم الان همینجا لخت شم رضایت میدی ی دستی ب بدنم بکشی؟ استرس و خنده و هیجانی که داشت نتیجش شد ی چیزی شبیه سک سکه. با همون خنده سک سکه مانندش گفت آخه شما اجازه نداده بودی بهم. گفتم شما و زهرمار. یه ساعته کیرت تو دستمه، باید رضایتنامه کتبی واست بنویسم؟ سرشو پایین انداخت و با خجالت دستشو ک کمی میلرزید گذاشت روی رونم. یکم مالید و یواش یواش کشید سمت کصم. ولی به کصم دست نزد، همون کنارای رونمو میمالید. با حرص دستشو گرفتم بردم لای پام و گذاشتم روی کصم ک حسابی خیس شده بود. وقتی تعجبشو دیدم یکم ب خودم اومدم. رفتارم دقیقا شبیه ی جنده بود ولی من توی زندگیم فقط با دوتا مرد سکس کرده بودم. یکی دوس پسر دوران مجردیم و اون یکی شوهر سابقم. خودمم نمیدونم چطور انقدر وقیح شده بودم ولی خب واسم مهم نبود. بعد از 2سال با تمام وجودم ب سکس نیاز داشتم… گفتم میثم من هرزه نیستم. با یه نگاه مهربون گفت میدونم، نیازتو کاملا درک میکنم…
چقدر این پسر ماه بود. توی چشماش که نگاه میکردم ی محبت عمیق میدیدم ک دلمو میلرزوند. بعد از کمی سکوت و نگاه های عشقولانه اطرافو نگاه کردم. کافه خیلی خلوت بود. تعجبیم نداشت، ساعت از 8 گذشته بود و هوا هم سوز گزنده ای داشت. فقط چندتا میز اونطرفتر دوتا دختر ویه پسر با تیپ هنری نشسته بودن و گرم حرف زدن بودن. کسی حواسش ب ما نبود. با ناز گفتم میثم میشه بیاریش بیرون؟ چند ثانیه به مغزش فشار آورد که منظورمو بفهمه و یدفه مث برق گرفته ها گفت اینجا؟؟؟ گفتم آره اینجا، مال خودمه به کسیم ربط نداره.
با استرس دستشو برد زیر میز کمربندشو شل کرد. بعدم دکمه و زیپشو باز کرد. دیگه صبر نکردم. خودم دستمو بردم زیر شورتش و کیرشو از توش دراوردم. رومیزی نسبتا بلند باعث میشه کسی نبینه دارم چکار میکنم. کیرشو مثل ی عتیقه با ارزش با احتیاط توی دستم گرفتم. خیلی دراز نبود ولی از کلفتیش راضی بودم. دستمو دورش حلقه کردم و شروع کردم ب عقب و جلو بردن. بالاخره یخش باز شد و اونم دستشو برد زیر شلوارم. تازه متوجه شد شورت پام نیست. با ملایمت انگشتشو لای چاک کصم میکشید. معلوم بود خیلی بی تجربه نیست. وقتی کصمو لمس کرد حرکت دستمو دور کیرش تندتر کردم. یکم با خایه هاش بازی کردم و بعد با آرنج زدم ب کیفم ک روی میز بود تا بیوفته پایین. ب بهونه برداشتن کیفم رفتم زیر میز و بی معطلی کیرشو تا ته کردم توی دهنم. دفعه دوم ک لبام با کیرش کشیده شد آبش با فشار خالی شد توی دهنم. اولین بار بود ک آب کسی توی دهنم میومد ولی اونجا هیچ کاری نمیتونستم بکنم. با چندش همشو قورت دادم و اومدم بالا. یه نگاه عصبی بهش کردم. از ترس تو چشاش خندم گرفت. با ترس و لرز گفت ببخشید ماندانا جان،به روح آقام دست خودم نبود، لبات که بهش خورد نتونستم جلوی اومدنشو بگیرم. عصبانیتم به کلی ازبین رفت، راستش خیلیم چندش آور نبود. با ی خنده همراه با عشوه گفتم زود جبران کن کار زشتتو. سریع دوباره دستشو برد زیر شلوارم. انگشت وسطشو کرد داخل سوراخ کصم و شصتشو گذاشت روی برآمدگیش. همونطور ک انگشتشو توی سوراخم تکون میداد، شصتشم ب سمت اونیکی انگشت فشار میداد. خیلی سخت بود ک جیغ نزنم. شصتشو کشید روی چوچولم و مالیدش. انگشت اشارشم ب هانگشت وسط اضافه کرد و توی کصم عقب جلوشون میکرد. دو سه دقیقه طول کشید تا ارضا شدم. سرمو گذاشتم روی میز، نمیتونستم حرف بزنم… با استرس گفت ماندانا جان خوبی؟ همونطور که سرم روی میز بود نگاش کردم و گفتم شب میریم خونه من، هیچ بحثیم نباشه…

ادامه دارد…

نوشته: Mandanajoon


👍 36
👎 3
16601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

979879
2024-04-16 00:09:10 +0330 +0330

ماندانا جان جندهام اینجوری کوس نمیدن که تو دادی

4 ❤️

979885
2024-04-16 00:24:42 +0330 +0330

بعضی جاها یه مقدار اغراق امیز بود ولی در کل بنظرم خوب بود استعداد نوشتن داری لایک میکنم

4 ❤️

979897
2024-04-16 01:12:14 +0330 +0330

منم وقتی نوجوان بودم توی همچین موقعیتی افتادم
خییییلی خوب نوشتی ، عالی بود ، لذت بردم

2 ❤️

979914
2024-04-16 02:20:31 +0330 +0330

ماندانا جان یا زودتر شوهر دست وپا کن حالا دائمی یا موقت یا به افراد مناسب وکیر کلفت بخت اساسی کردنت وبده فقط با این اعصاب ومیزان حشر و استفاده از الفاظ گوهر بار بنظر باید با سن سال بالاتر سرشاخ بشی که طرف ازپس غلطوندنت بربیاد
آروم وبا آرامش یه لقمه کیر وزهر مار خودت نکن

1 ❤️

979934
2024-04-16 04:26:43 +0330 +0330

براوور خیلی عالی و هیجان انگیز بود ،این سکس ها این مالیدنها دنیای هیجان هست ،ایکاش یکی هم اینجوری برای ما پیدا میشد خخخخخخ موفق و کامیاب باشید ،مدتی بود داستان خوب ندیده بودم واین داستان بسیار عالی و جذاب و هوس انگیز بود 👍🌹

1 ❤️

979947
2024-04-16 07:16:24 +0330 +0330

داستان های سایت بعد از مدت ها دارن قشنگ میشن. خیلی خوب بود.
در جواب عزیزایی که میگن جنده انقدر زود پا نمیده و فلان. دو تا نکته میگم. اول اینکه این داستان هست. دست نویسنده رو امقدر نبندیم. باید بتونه یه کار متهورانه بکنه و داستانش جذاب بشه. ثانیا اگر واقعیت باشه چه اشکالی داره؟ اینکه مردها پا پیش میزارن دلیل بر هرزگی و لاشی بودن هست که پا پیش گذاشتن زن ها رو جندگی تصور کنیم؟ یا بده که اول شخص داستان وقتمون رو با شرو ور نگرفته و هدفش از رابطه رو زود بیان کرده!! منتظر قسمت بعدیش هستیم. اولش خیلی خوب بود.

6 ❤️

979948
2024-04-16 07:55:41 +0330 +0330

بالاخره اومد!
ماندانا جان برای شروع خوب بود هرچند که با نوشتن و بدست آوردن تجربه بهتر هم خواهد شد 👌 👌 👌 👌

3 ❤️

979955
2024-04-16 08:36:54 +0330 +0330

چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده که

1 ❤️

979965
2024-04-16 10:31:54 +0330 +0330

🤣عاشق بروبچ الکترونیک
لامصب این مدار منطقی و الکترونیک ۳ آدمو به کل منطقی بار میاره بدون هیچ حاشیه ای
دمت گرم عالی بود👌

1 ❤️

980004
2024-04-16 23:13:13 +0330 +0330

عزیزان این داستانی ک چاپ شد دو قسمت بود ک بخاطر کوتاه بودن قسمتها ادمین عزیز اونو ی قسمت منتشر کردن. ب همین خاطر توضیحاتی ک آخر قسمت اول دادم وسط داستان افتاد.
BABAK-D: باعث افتخاره ک داستانو خوندید.
Ahmad913913:همش استرس داشتم اینو زیر داستانم نگی. واقعا ممنون
Bopho:رشته من حسابداریه البته
از نظرات بقبه دوستانم ممنونم

5 ❤️

980066
2024-04-17 09:02:48 +0330 +0330

احسنت، استادانه و همه چی تمام بود این داستان.
همه بخشها به موقع، خوب و کافی. مقدمه، توضیحات، شروع جالب و پرکشش، نقطه عطف خوب و هیجانی و در آخر ، پایان باز. البته کلا باید گفت که کوتاه بود، بعضی پاراگراف ها و موقعیت ها باید با جمله های بیشتری بیان بشن که به اصطلاح قوام بیان. کامنت توضیحی رو هم خوندم که دو قسمت بوده و چه ادغام صحیحی ادمین انجام داده، چون اونجوری بیش از حد طولانی میشد. و اینکه حتما ادامه شو بنویس با توضیحات بیشتر.

1 ❤️

980090
2024-04-17 14:22:33 +0330 +0330

داستانتون خوب بود بود حشری بودن خیلی سخته

1 ❤️

980174
2024-04-18 07:43:39 +0330 +0330

شبو مینوشتی خوب بودااااا

1 ❤️

980238
2024-04-18 17:28:15 +0330 +0330

سلام ماندانا جان،خوبی؟اجازه میدی باهم آشنا بشیم؟ممنون ،بیا پی ویلطفا

0 ❤️

980270
2024-04-19 00:02:48 +0330 +0330

عالی بود عزیزم. یکم با عجله روایت کردی. یکی دوجا کمی اغراق داشت ولی لذت بردم

1 ❤️

980513
2024-04-20 16:50:59 +0330 +0330

خیلی خوب بود . چقدر خوب داستان رو شروع کردی و پیش بردی . و با وجود داستانی بود و غیر واقعی بودن . باخوندنش حس واقعی بودن رو به آدم میده و میتونی خودتو کاملا جای شخصیت های داستان بزاری و هیجان زده بشی و باورش کنی . بی صبرانه منتظر ادامه داستان هستیم .

1 ❤️