هتل (۱)

1403/01/28

سال گذشته برای من سال پر فراز و نشیبی بود. از سر کار رفتن و دانشگاه و هزار جور اعصاب خوردی سر کنکور بگیر، تا سفر های کاریو مجردی رو اولین سکس!
من مهردادم، ۲۰ سالمه، قدم ۱۸۵ و وزنم ۸۰. باشگاه میرمو بسکتبال بازی میکنم، کلا به خودم میرسم.
از ۱۳ سالگی فهمیدم که گرایشم با باقی کسایی که می‌شناختم متفاوته ولی تا ۱۹ سالگیم جرات ابراز یا بیانش رو پیش هیچ کس نداشتم.

تعطیلات بعد از امتحاناتت دانشگاه بود و منم تازه تو یه شرکت تبلیغاتی استخدام شده بودم. بخاطر علاقم به نویسندگی و ذهن بازی که داشتم خیلی زود جا افتادم و کارهای تبلیغاتی زیادیو برای شرکت های مختلف انجام میدادم. کارم عملا نوشتن و فعالیت تو فضای مجازی بود، فضای مجازی ای که اولین تجربه خاص زندگیمو بهم داد

من پیج پابلیک دارم که گاهی از خودم عکس و مطلب میزارم و میزان فالوو های تقریبا خوبی داره، یه روز تو شرکت درگیر نوشتن محتوا برای یه شرکت تولید لوازم خونگی اومد که دیدم یه نوتیف از شخصی نا آشنا دارم. اسمش علی بود و نوشته بود به به سلام آقا مهردادِ عزیز! کنجکاو شدم و باز کردم دایرکتشو
چی میدیدم!!! علی! همکلاسی سال دهمم که فقط همون یه سال تو مدرسم بود و سال بعدش با خانواده رفتن کیش ساکن شدن. علی یه پسر قد بلند ( شاید ۱۹۶ اینطورا ) و بسکتبالیست بود، هیکل اسکینی ولی رو فرمی داشت و گردنش به شدت جذاب بود. البته جز اینا، اون یه شاخصه دیگه هم برام داشت. من بهترین خواب سکسیم رو با اون دیده بودم!..

دستامو بالای سرم محکم نگه داشته بود، نمیذاشت تکون بخورم. محکم گردنمو میخورد و نوک سینه هامو با انگشتای ظریف و بلندش تحریک میکرد. چشمام خمار بود و فقط ناله میکردم، انگار روحم از بدنم جدا شده بود. هر تکونی میخواستم به بدنم بدم اونو مهارش می کرد، انگار من مال اون بودم و اون صاحبم! آروم آروم رفت پایین، هیچی تنم نبود و داشت تا نقطه اوجم پیشروی میکرد، منتظر بودم، منتظر بودم حسش کنم. اون حسه نابو که تو فیلما و داستانا خونده بودمش، که میگن وجودت به تکاپو میوفته. انگار تو اون لحظه فقط من بودم و اون. نزدیکش بود. رسیده بود به کلاهکش و قشنگ قطره پیش آبی که روش وایستاده بود تو دیدم بود. داشتم آتیش می‌گرفتم. لباش رو برد جلو و من چشمام رو بستم، آماده تر از این نبودم تو زندگیم. علی، علیِ من، لباش نزدیکش بود، وقتش بود، لحظه‌ای که همیشه میخواستمش
که یهو
از خواب پریدم…

هیچوقت حالتهام بعد از اون خوابو یادم نمیره، یادمه وقتی از جام پاشدم تمام تخت خیس بود ( چون عادت دارم شبا بدون لباس و صرفا با یه شورت بخوابم )، سرم تا ساعتها سنگین بود و وقتی داشتم ملحفه هامو جمع میکردم بندازم تو ماشین سرم هنوز گیج می‌رفت.
بله! این همون علی ای بود که الان تو دایرکت منه. همونی که هیچوقت نذاشتم بفهمه که چه حسی بهش دارم و یا حتی گرایشم چیه. اینجا چیکار داشت؟ چی میخواست؟

درخواستش رو قبول کردم و خیلی گرم باهاش سلام علیک کردم. هنوزم جذاب بود از نظرم. بسکتبال رو ول نکرده بودو مشخص بود باشگاه هم جز روتین شه. بعد از یه گپ کوتاه راجع به کارو درس و دانشگاهو زندگیو دوران دبیرستان، بهم گفت که یه پروژه شروع کرده که تو محتوا نویسی نیاز داره به کمکم. میگفت پیجمو تو اکسپلور دیده و شاخ درآورده یه لحظه که این پسره همکلاسیش بوده یه زمانی!
ری اکشن خاصی نشون ندادم به پیاماش که شک برانگیز باشه. از لطفی که بهم داشت تشکر کردم و گفتم شب راجع به پروژش بیشتر صحبت می کنیم. علی هم در پاسخ گفت حله، پس خبر از تو. مهردادی که می خواست لباشو قفلِ لبای اون پسر کنه، حالت فقط داشت از زمان فرار میکردو وقت کشی میکرد…

خونه‌ی ما اغلب خالیه. مامان بابام هیچوقت خونه نیستن! گرچه من هم کار خاصی تو خونه ندارم و اونا هم کاملا اعتماد دارن بهم که دختر نمیارم خونه ( هه! ) یا به دوستام نمیگم بیاید پارتی کنیم. تک فرزندم و خونه‌ی همیشه ساکت من از عواملی بود که باعث شد بتونم این شغل رو بدست بیارم.
تمام مدت زمانی که از پیامش گذشت، نمیشد که از فکرش در بیام، نه که نشه
نمی‌خواستم
از
فکرش
در
بیام!!
چه بلایی سرم اومده بود؟! دیگه تمرکز نداشتم، بازدهیم اومده بود پایین، دیگه محتواهام عین قبل جذاب نبود، همه ذهنم شده بود اون دایرکت و اون خواب! لیوان ها از دستم می افتد، دستام میلرزید و تمرین هامو اشتباه میرفتم. شده بودم حواس پرته حواس پرت. شاید از یه صبح تا شب سه چهار بار با چهرش و تصور لبهاش زدم! اما یه چیزی درونم نذاشت که دیگه بهش پیام بدم. تمام وجودم اونو میخواست ولی دست نگه داشتم تا خودش دوباره پیام بده…

هفت روز گذشت. یکم بهتر شده بودمو حس میکردم اونم بیخیال شده یا حداقل یکیو پیدا کرده. تا اینکه دوباره پیام داد.
-داداش نمیگی ما دلتنگت میشیم؟
+ای وای، آقا حلال کن شرمنده، این روزا خیلی شلوغم
-اختیار داری این چه حرفیه، حالا وقت داری یکم حرف بزنیم دربارش؟
+والا خیلی شلوغم علی جان ( زر میزدم! شلوغ بودم ولی واسه اون وقت داشتم )، ولی چشم من در اسرع وقت هستم در خدمتت
-ای بابا! کاش مام دوست دخترت بودیم میچسبیدیم ور دلت بلکه بهمون توجه میکردی!!!

  • ودف! این چه زری بود این زد، چقدر چرتو شروور!!
    +عزیزی.

شبش بهش پیام دادم، صحبت کردیمو از پروژش گفت، دوستش داشتم، هم خودشو هم پروژشو! و قرار شد تو هفته های پیشه رو شروع کنیم همکاریمونو، که یهو استارت یه چیزایی زده شده…

مامان بابام برای یه قرارداد باید دو هفته میرفتن سنگاپور. از اونجایی که کلا پسر مستقلیم و خانواده‌م بهم اعتماد داشتن، کاری نداشتن باهام و موردی نداشت براشون که ۱۵ روز خونه تنها بمونم.
صحبت هامم با علی رنگ و بوی رفاقتی گرفته بود، از اینایی که بعضی وقتا یه تیکه های روتین جنسی بهم دیگه میندازن.
یه شب بحث باشگاه و اینا شد، یهو خودش رندوم گفت من خیلی کار میکنم رو هیکلمو اینا، کلا حواسم هست همیشه کراش بقیه بمونم! گفتم عه چه جالب، یهو گفت مثلاً این ۱۶ سالگیمه ( یه عکس فرستاد که لب دریا بود و فقط لباس نداشت )، و اینم الانم. فکر می‌کردم بهش عکس عادیه دیگه، عین عکس قبل یا از این عکس باشگاهیا
ولی این یکی
این یکی هیچی تنش نبود جز یه شورت خیلی خیلی جذب، طوری که تمام کیرش زده بود بیرون. انگار بدنشو تراش داده بودن اینقدر جذاب بود، سیکس پک های رو فرم و یه دست نیپل های صورتی و لبای قرمز، کردن به شدت سفید
هنگ کردم
دوباره حالم بد شد، یاد خوابم افتادم انگار نمیشد نفس بکشم که یهو گفت تو چی ، تو باشگاه میری چطوری شدی؟ مردد بودم! نمی‌دونستم چیکار کنم یا چه کاری درسته
ولی گفتم مهرداد مرگ یه بار شیون یه بار!
یه عکس فرستادم از خودم از اونم بدتر! چون خونه مون خالی بود و هم چهرم خوب بود هم بدنم از خودم نود زیاد داشتم
نشسته بودم جلوی آینه و پاهام عین L باز بود، موهامو ریخته بودم رو صورتم و کامل لخت بودم، بدنمم مشخص بود کامل. عضلات رو فرم و شکم تختو رنگ پوست سبزم به شدت تو چشم بود. چون کیرم خوابش هم بلنده و منم واقعا هدفم ارسال نوود برا طرف نبود و فقط میخواستم یکم شیطونی کنم. روی تخمامو ادیت زدم، زیرش نوشتم کجا رو نگاه میکنی؟ رو خود کیرم یه ایموجی گذاشتم طوری که کلشو بپوشونه جز سرش. تایمردار دادم رفت
آفلاین شد!!!
و سه ساعت تموم دیگه نیومد!!!
برگام ریخته بود
حس میکردم یه کار اشتباه کردمو هی به خودم فحش میدادم
ساعت تقریبا دو آن شدو پیج رو لایک کرد، گفتم کجا رفتی تو
بی مقدمه گفت، داشتم باهات میزدم!.

دیگه از اون ساعت به بعد جنس مکالمات مون عوض شد. شد همونی که میخواستم. تا ساعت ۵ بیدار بودیم و اینقدر حرفای جنسی زدیم بهم و آب همو آوردیم که حد نداشت، آخرشم دست پر از اسپرم مونو واسه هم فرستادیم و آخرین پیامامون بهم این بود
-کاش بتونم زود حست کنم
+منم!.

فردا صبح از شرکت مرخصی گرفتم سه روز، رفتم آرایشگاه، شیو کردم و تقریبا بهترین و جذابترین لباس و استایلی که میشد بشه رو زدم و بلیط و هتل گرفتم واسه کیش.

  • شاید سوال بشه براتون که خانواده چی شد، صبحش زنگ زدم بهشون و گفتم نیاز به یکم تفریح دارم و خیلی کار کردم، میتونم چند روزی کیش باشم و اونا هم اوکی دادن.

به علی پیام دادم که 7 شب میرسم کیش، کلی فحش داد و گفت اکسل خونه مامان بزرگش دعوتن و باید بره، فردا همو میبینیم. پَکر شدم و پاشدم رفتم فرودگاه.
تو تمام مسیر فکرم پیش اونو و کارایی که قرار بود بکنیم بود، حتی یه جایی با خودم گرفتم ایا کارم واقعا درسته؟ پشیمون نمیشم؟
و پیام مغزم چیزی جز نه نبود
دلو زده بودم به دریا، دیگه هیچی برام مهم نبود!
رسیدم هتل، لباسامو عوض کردم، یه شلوارک و تیشرت مشکی و کفش سفید، رفتم لب ساحل تاریک و آرووم کننده کیش، مغزمو خالی کردم و سه ساعت تموم قدم زدم و به همه چی فکر کردم تا اینکه علی پیام داد
-مهمونی تموم شده، کجایی بیام ببینمت
+دارم برمی‌گردم هتل
-اوکی ای بیام همونجا؟
+آره بابا، اتاق ۱۰۶۰
-میبینمت خوشگله
+جون!

رسیدم هتل و یه چیزی خوردم که نمیرم از گرسنگی، راستش رو بخواید فکرش هم نمیکردم که قرار باشه امشب کاری کنیم و گفتم صرفا یه دیدار سادست دیگه
که دیدم یکی در میزنه
از تو ایفون دیدم، علی بود و پشماااام! چقدر این بشر جذاب شده بود، یه نایلون هم تو دستش بود ولی نمی‌فهمیدم چیه، نفس عمیق کشیدمو درو باز کردم تا همو دیدیدم
انگار سست شدیم هر دو در لحظه
نایلون دستشو انداخت تو اتاق و سرمو با دوتا دستاش گرفت و هولم داد تو و درو با پاش بست. نمیدونستم دقیقا داره چه اتفاقی میوفته ولی دیدم هی داره منو میبره عقب و تو چشمام نگاه میکنه
که یهو
لباشو گذاشت رو لبام…
دیگه از خود بیخود شده بودم
دستاش صورتمو گرفته بود و منو به سمت لب خودش قفل کرده بود و نمیذاشت تکون بخورم. چسبونده بودتم به دیوار و وحشیانه لبامو گاز میگرفت، منم کاملا غیر ارادی دستمو گذاشتم پشتش و به خودم فشارش دادم
برجستگی کیر هامون تقریبا رو هم افتاده بود هرچی اون بیشتر لب‌ میگرفت منم بیشتر فشارش میدادم و کیرامون بیشتر بهم میخورد
شایدم دو سه دقیقه وضعیت همین بود ولی ما بیشتر می‌خواستیم
که بیخیال لبام شد
ولی دیگه نوبت من بود
نمی‌خواستم دوباره دور بیوفته دست اون
سریع تیشرتشو دراوردم و پرتش کردم رو تختی
با یه صدای بلندی گفت جووون و گفتم خفه شو!
خودمو تعجب کرده بودم از این حرف
ولی نمیدونستم چرا رو زبونم جاری شد
دیگه لال شد و چهرش یکم ترسید
وحشی شده بودم، شاید تو کمتر از چند ثانیه کفش هاشو در آورده بودم و خودمو انداخته بودم روش و مثل سگی که شکار دیده میرفتم پایین
ذره ذره وجودشو لیس زدم،‌مک زدم، بوسیدم و گاز گرفتم تا هم حرف میزد یدونه میزدم تو صورتش!
ارادی نبود ولی دیگه داشتم میترکیدم، شلوارک پاش بود
سریع درآوردمش و شروع کردم مالیدن کیرش از رو شورت، اینقدر دراز بود که سرش از شورت زده بود بیرون
من میمالیدم اون آه میکشید، نقش هامون عوض شده بود
پسر خجالتی تهرانی که تا چند دقیقه قبل از هیچی خبر نداشت الان شده بود یه وحشی تمام عیار که تا شکارشو نخوره ول کن نیست.
محکم میمالیدم و اون صداش بیشتر میشد
حس میکردم دستم خیس شده ولی کافی نبود
با یه حرکت شورتشو درآوردم و وقتی داشت در میومد پاشو دادم بالا
این علی
عین بهش زیبا بود…
با دست چپم کیرشو میمالیدم و با دست راستم صورتشو گرفته بودم و لب می‌گرفتم ازش
تو این دنیا نبودیم، که یهو با دوتا دستش منو گرفت پرتم کرد عقب!!!
بلند شد
محکم گرفت منو
بغلم کرد
از زمین جدام کرد!!! محکم کوبوندتم به تخت
حالا یه پسر سگ هورنیه ۲۰ ساله با حداقل ۱۸ سانت کیره کلفته بی پدر مادر جلومه که میخواد تلافی کنه
شلوار و شرتمو با حرص درمیاورد و عصبی بود انگار
همه رو یه جا درآورد، دوباره فریز شده بودم و مطیع امرش، هردو لخته لخت بودیم جلو هم
شورتمو که دراورد وایستاد بالا سرم
گفت دیگه مهرداد خودمی
اب دهنمو از ترس و هیجان و شهوت قورت دادم که دیدم رفت سمت نایلونش
و بله
حالا میدونستم اون تو چیه
محتویات توشو ریخت رو تخت
روان کننده
کاندوم یه بسته کامل
دست بند
و دوتا چیزی که واقعا نمیدونستم چیه و صورتی بود
البته اون موقع نمی‌دونستم …
دستمو بست به تخت، کیرشو یه جور تنظیم میکرد که بخوره تو صورت و دهنم موقع بستنش
منم میخوردم براش
هر دوتا دستمو بست،
اروم کنار گوشم گفت هرکاری بخوایم میتونیم باهم دیگه بکنیم؟
گفتم آره
آره رو که گفتم باز وحشی شد
عین گرگ شروع کرد به خورد لبام و زبونشو محکم میکرد تو دهنم و تکونش میداد
میلیسید و میرفت پایین
نیپل هامو عین یه نوزاد با ولع میخورد
اینقدر که دیگه نمی دوستم جلوی آه کشیدنمو بگیرم
بلند بلند آه می‌کشیدم
رفت سراغ کیرم
بهش نگاه کردو گرفتش تو دستاش
تف انداخت روشو با یه حرکت تمامشو کرد تو دهنش
روحم از بدنم جدا شد… وجودم سر شد. گوشام زنگ میزد و غیر ارادی خودمو به سمت بالا می کشیدم و قفسه سینمو میدادم بالا، میخواستم با دستام یه کاری کنم که بسته بود و همین لذتشو دو چندان می کرد. ده ثانیه بیشتر نشد
حس کردم دارم منفجر میشم
تمام وجودم شروع کرد به لرزیدن و تو یه ثانیه تمام زندگیم تو دهنش خالی شد
۱۳ تا پمپاژ شد
و تمامشو برام خورد و جالب بود که بی حس نشده بودم، باز میخواستم
لبشو از کیر نیمه ایستادم جدا کرد و ازم لب گرفت
لباش یه طعم عجیبی داشت
طعم وجودمو میداد…
بخشی از آبمو نگه داشت و موقع لب گرفتن هلش داد تو دهنم
خوردمش
محشر بود
چشمام خمار بود ولی تازه سر شب بود
ما باهم خیلی خیلی کار داشتیم…

ممنون که تا اینجا خوندین، عذر می‌خوام اگر زیاد شد و منت سر بنده گذاشتین، اگر داستان مورد قبول و پسندتون باشه ‘هتل قسمت ۲’ به زودی توی کانال آپلود میشه
لازم به ذکره ۹۰ درصد بخش دوم داستان به سکس میگذره و محتوای حاشیه ای در اون نیست
منتظر انتقادات و پیشنهادات تون هستم.

نوشته: mehrdad


👍 39
👎 4
19601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

980005
2024-04-16 23:50:10 +0330 +0330

معلومه داستانه ولی خوبه
کاش کلشو یجا آپلود میکردی بنظرم کوتاه بود تا طولانی*
بالاخره بعد شب ها خوندن کصتان یه عده جقی یه داستان خوب دیدیم
*پ.ن تازه داشتیم حس میگرفتیم پسرخوب://


980006
2024-04-16 23:53:56 +0330 +0330

سکسی

1 ❤️

980008
2024-04-17 00:00:54 +0330 +0330

سلام ، عالی بودددد ، پرفکت ، خسته نباشی ، مرسییی تا تهشو بنویس
ادامه بده شاخ و برگ بده ، بوس ❤️

4 ❤️

980031
2024-04-17 01:48:46 +0330 +0330

عالی بود

1 ❤️

980040
2024-04-17 02:39:34 +0330 +0330

بعد از کلی کسشر ی داستان خوب اومد رو سایت

3 ❤️

980041
2024-04-17 02:56:24 +0330 +0330

نه باریکلا
ادامه بده

2 ❤️

980046
2024-04-17 03:50:51 +0330 +0330

Amir_80060422 کاملا با این اقا امیر موافقم

1 ❤️

980060
2024-04-17 06:55:53 +0330 +0330

معرکه بود عالی ادامه بده 😇

1 ❤️

980089
2024-04-17 14:11:36 +0330 +0330

عالی بودی
فقط دو مورد ریز از دستت در رفت که ممکن برا هرکسی پیش بیاد
یکی اینکه شما دونفر یازده سانت اختلاف قدی داشتید اما موقع ورود علی و ایستاده کیراتون داشت روی هم مالیده میشد
دوم هم اینکه یکی دو جا بجای کسره واژه رو با ه تموم کردید که از شخصی که تجربه نویسنده گی حرفه ای داره انتظار نمیره

3 ❤️

980099
2024-04-17 15:56:08 +0330 +0330

اووووف خیلی باهات حال کردم

0 ❤️

980111
2024-04-17 18:39:48 +0330 +0330

mahnaz_chan عزیزید

0 ❤️

980286
2024-04-19 01:13:25 +0330 +0330

اومم ادامه بده

0 ❤️

980494
2024-04-20 13:22:07 +0330 +0330

فقط اونجاش که گفتی تو آبفون دیدیش، آخه تو هتل که آیفون نداریم، باید می گفتی تو چشمی در
۱۳ تا پمپاژ هم غیر طبیعی بود

0 ❤️

980766
2024-04-22 12:14:48 +0330 +0330

عالی و جذاب نوشتی مهرداد. من هیچ داستانی رو معمولا تا آخر نمی‌خونم ولی این داستان منو‌ کشوند به آخرین کلمه‌اش. واقعا خوب می‌نویسی طوری که بهش میشه گفت داستان.
منم چهارتا نوشتم، اولی و دومیش افتزاحه ولی سومی و چهارمی رو سرش کار کردم تا بشه شبیه داستان. اگه دوست داشتی سری به پروفایلم بزن. تو یکی از تاپیک‌هام، لینک هرچهار داستانم و گذاشتم.
هم‌حسیم و هم‌سلیقه. داستان تو برام خیلی جذاب بود، از من رو نمی‌دونم.
🌺❤️‍🔥♥️

0 ❤️

980865
2024-04-23 11:51:58 +0330 +0330

به قول دوستان، بعد از مدت ها یه داستان خوب داریم اینجا

0 ❤️

980990
2024-04-24 23:28:54 +0330 +0330

خدایی قلمت حرف نداره ، عالی

0 ❤️