کردن سمیه همکلاسی محجبه

1403/02/03

سلام وقتتون بخیر رضا هستم۲۸ قدم ۱۷۵ وزنم ۸۰ کیلو از بابت هیکل ورزشکاری نیستم ولی تعریف نباشه چهره زیبایی دارم داستان من برمیگرده به آبان ۱۴۰۱ که واسه ی سری از کلاس های آموزشی مربوط به کارم باید میرفتم اصفهان
شهر من ۱۲۰ کیلومتر از اصفهان فاصله داره با شروع کلاس ها و بعد از گذشت چند جلسه متوجه هی خانم شدم که همشهری بنده هستند یه خانم عینکی نه چهره زیبای داشت و نه لباس خوبی رابطه ما از اینجا شروع شد که ایشون واسه رفت و آمد اذیت میشدن و این باعث شد هماهنگ باشیم که با ماشین من بیان خانم محجبه خوش برخورد که همیشه عقب می‌نشستن مگه زمانهای که مسافر میزدم که ایشون تشریف میاوردن جلو تا معذب نباشن گذشت گذشت تو رفت و آمدها باعث شد صحبت‌های انجام بشه و همین صحبت‌ها باعث شد دوست بشیم اسمش سمیه ایشون ۷ سال از من بزرگترن و اینکه به علت اعتیاد همسرشون جدا شده باورتون نمیشه با اون وضعیتی اون داشت من اصلا فکر سکس با اون رو نمی کردم اون هم روز به روز لطفهای در حق من میکرد مثلا از قهوه گرفتن یا مهمون کردن به ناهار یا اگه جلسه نبودم برام جزوه بنویسه و… بگذریم سرتون رو درد نیارم ب دوره هامون یک دوره دیگه اضافه شد. یعنی مثلا یک کلاس ک شنبه عصر بود کلاس بعدی یکشنبه صبح بود و این باعث شد من به فکر ی جایی باشم شب بخوابم با یکی از دوستانم که تو اصفهان بود تماس گرفتم برام جا خواب اوکی کنه اونم از خدا خواسته اوکی کرد و زنگ زد که خودمم میام تا شب با هم خوش بگذرونیم مست کنیم و … منم گفتم حله
کلاس تموم شد به شوخی به سمیه گفتم کجا میری گفت خونه خالم گفتم من خونه گرفتم چرا میخوای مزاحم کسی بشی باور کنید از خدا خواسته بود با یک تلفن زدن خاله رو پیچوند سوار ماشین من شد بهش گفتم من یکی از دوستانم با من هست می‌خواهیم به یاد قدیما عرق بخوریم خوش بگذرونیم تو هم میتونی بری تو اتاقی بخوابی یا کاری داری انجام بدی تو فکر فرو رفت گفت من با توئم و به تو اعتماد دارم بچه هم نیستم بترسم
رفتیم دنبال رفیقم بعد هم به سمت خونه ،خونه رسیدیم رفیقم سریع شام حاضری درست کرد خوردیم سمیه هم بعد رفت داخل اتاق من رفیقم ورق بازی کردیم قلیون کشیدیم اومدیم عرق بخوریم سمیه اومد توی حال قبلش حجابش اوکی بود ولی این که رفت و اومد تغییری داده بود و شلوار لی که از اول پاش بود با یه تیشرت باز هم توجه نکردم به بدنش و این حرفا خلاصه کنار من نشست تخمه شکستن گفتم بیا عرق گفت نخوردم تا حالا ی ذره اصرارش کردم یه ۳ پیکی رفت بالا گفت سرم درد گرفت میرم بخوابم تو گوشم گفت تو هم بیا تو اتاق دلم بغل میخواد من به دوستم گفت حمید من رفتم خبری شد تو هم بیا دخالت بده کاش زبونمو گاز میگرفتم و این حرف رو نمیزدم رفتم داخل دراز کشیده بود کنارش دراز کشیدم شروع به عشق بازی و این حرفا که بلند شد گفت الان میام رفت سرویس منم سرمو بردم تو گوشیم که یهو دیدم از سرویس اومد بیرون و کل لباس هاشو در آورده بچه ها ی چیز میگم ی چیز میشنوین
سایز سینه ها ۶۵ سفت بالا ایستاده بود باسن آنچنان بزرگی نداشت سایز باسن هم ی چیز طبیعی و گرد شکم تخت اصلا اینجور چیزی که دیدم مثل بازیگر فیلم‌های خارجی
اومد روم شروع کردیم به لب خوردن عشق بازی زیر گردنشو خوردم سینه هاشو خوردم حقیقتا دست پامو گم کرده بودم و عجیب هم حشری بلند شدم اون دراز کشید من رفتم روش تا جای جا داشت سینه هاشو خوردم اونم حشری منو فشار میداد به سینه هاش دیگه صبرم تموم شد کیرمو کردم تو کسش وااااای انگار ن انگار این قبلا داده کس تنگ و داغ اصلا خودش که فقط داد میزد از روی شهوت و این باعث شد منم حشری تر تلمبه بزنم همینجوری که میزدم دیدم در باز شد و حمید اومد داخل من که مشکل نداشتم چون خودم گفته بودم ولی سمیه هم داغ بود و هم خجالت می‌کشید حمید هم زد به در پررویی و شروع کرد به لب گرفتن و سینه خوردن
سمیه هم داشت کس میداد هم عشق بازی تو تایم های که نفسش بالا می اومد بلند داد میزد بکنید منو جوووون بکنید واااااای چقد دوست داشتم به دو نفر بدم منو میگی پشمام ریخت من که هر چی زدم ارضا نشدم ولی اون ارضا شد نمیخواستم از روش بیام پایین که حمید گفت کسکش من دیگه نمیتونم صبر کنم بیا گمشو پایین من کنار سميه لش و پش دراز کشیدم و حمید هم میکرد سمیه گفت پاشو بیا کنار سرم بشین گفتم واسه چی گفت هم میخوام از بالا تو دهنم بشه هم از پایین تو کسم منو میگی با خودم میگفتم چرا من تا الان اینو نمیکردم خخخ نشستم کنار سرش هم خورد هم خورد دیوث منو حشری کرد دوباره حمید گفتم بسه نوبت منه گفت باشه ی چند دقیقه دیگه صبر کن چند دقیقه ی گذشت حمید ارضا شد و ریخت توی دستمال و بلند شد رفت سرویس نوبت من شد منم به روشهای مختلف از داگی بگیر تا ایستاده ، دراز کشیده به شکم دراز کشیده به پشت زدم زدم که ارضا شدم ریختم تو دستمال رفتم سرویس برگشتم حمید توی حال دراز کشیده بود خواب رفته بود منم رفتم تو اتاق کنار سمیه دراز کشیدم خواب رفتیم تا اینکه دوباره این سگ حشری بیدار شده بود ساعتای ۶ کیر منو می‌خورد سیخ شده بود و گذاشت تو کسش بالا پایین میکرد گفت دیوونه بیا پایین خوابم میاد گفت گمشو بلند شو کس من هنوز میخواد زد زد و من بلند نشدم یواش بهم گفت برم پیش حمید منم گفتم برو تو حال خواب بیدار بودم که دیدم حمید داره اونو میکنه توجه نکردم خوابیدم ساعتای ۱۰ صبح بیدار شدم دیدم جفتشون کنار هم خواب رفته بودن بیدارشون کردم صبحونه خوردیم و بعد هم رفتیم با سمیه کلاس
باورتون نمیشه این بشر نمیدونم کم داشت آخه تشکر میکرد گفت دیوونه چته گفت ۵ سال کیر نخورده بودم گفتم تو که راست میگی ادا تنگها رو در نیار که برگشت گفت من روستا هستم و از وقتی جدا شدم به خاطر محیط اونجا نمیتونستم دست از پا خطا کنم حتی بد میدونن که پسرشون با یک دختر مطلقه ازدواج کنه
ما تا چند وقت با هم واسه کلاسها همسفر بودیم و حتی یک شب دیگه هم با هم خوابیدیم تو یک خونه بدون دوستم ولی کاری نکردیم چون مریض بود دیگه کلاسها تموم شد و خبری نداشتم تا اینکه واسه مدرکم مراجعه کردم متوجه شدم ازدواج کرده
من که هیچوقت فراموشش نمیکنم واقعا معرکه بود
این همه وقت گذاشتم این داستان رو نوشتم بیکار نبودم دوست داشتم این تجربه رو به اشتراک بزارم دروغ هم نیست فحش هم ندید

نوشته: رضا


👍 34
👎 10
57601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

980805
2024-04-22 23:50:05 +0330 +0330

کاش تری سام نمیزدی اونجوری قابل قبول تر بود

4 ❤️

980819
2024-04-23 00:40:33 +0330 +0330

نمیدونم والا، شایدم واقعی باشه ولی طرز بیانت بی روح بود،اون نقطه ای که باید مخاطب رو‌ حشری کنه توش پیدا نکردم، بیشتر مث خوندن روزنامه یا مقاله با دور‌تند بود،

1 ❤️

980827
2024-04-23 01:30:54 +0330 +0330

یه بار فقط کردیش ؟!!!‌‌ باید با خودت چادر مسافرتی میبردی کنار جاده هر سری میگایییدیش جنده رو

3 ❤️

980837
2024-04-23 05:33:12 +0330 +0330

بابا خدا شانس بده ما خودمون رو میکشیم کسی محل سگم نمیزاره حالا بیا زندگی اینارو ببین

2 ❤️

980846
2024-04-23 06:40:57 +0330 +0330

ریختیم تو دستمال

0 ❤️

980847
2024-04-23 06:45:38 +0330 +0330

چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده

1 ❤️

980854
2024-04-23 07:52:34 +0330 +0330

اصل داستان:
رضا که داغون‌ترین دختر دنیا هم بهش راه نمی‌داد، الله بختکی یه سوراخ گیرش اومد که بکنه، ولی چون جا نداشت، با التماس و لیسیدن خایه‌های حمید، دوستش، تونست توی یه کُس خیلی گشاد چندتا تلمبه بزنه، حمید که دید زنه خیلی گشاده، چشمش که به کون پنبه و تاقچه‌ای رضا افتاد، مست بود، مست‌تر شد و جوری رضا رو گشاد کرد که بعدها زنه هم با دیلدو به حمید کمک می‌کرد.
این بود داستان تریسام رضا.
تمام ماشین حساب‌های کاسیو حواله‌ت بادا ابله گشاد متوهّم الدنگ داغون!!

2 ❤️

980895
2024-04-23 22:10:37 +0330 +0330

جووونم داستان خوبی بود
یکی بیاد کصمو جر بده
حشرم زده بالااا💦

1 ❤️

981138
2024-04-26 08:02:50 +0330 +0330

چون گفتی فوش ندین مجبورم کردی یه کیر موشکی بنام کیر کروز با رمز یا بی بی سمیه برات حواله کنم

0 ❤️