به عشقمون سوگند (۲ و پایانی)

1403/02/06

...قسمت قبل

خوندید که؛
چشم بند را از چشمم برداشت یک اتاقک کوچک ۲×۲ متر با تزیین بسیار ساده! نه از صندلی نه از میز خبری بود فقط ی سکوی سنگی تراش تکی یک ضلع اتاقک بود شوک شدم حس کردم شهرام نگران شد ولی وانمود کردم که چه رویاییست مرسی که به فکرم بودی!!
چمدان گذاشت بغل سکو گفت لباستو عوض کن زیبا ترین لباستو بپوش اتاقک گرم بود و معلوم نبود گرما از کجا تامین میشه انگار گرمایش از کف بود
شهرام درو بست و گفت ده دقیقه دیگه میام آماده باش گفتم آینه میخوام گفت الان میارم گفته بودم عمو قیصر نصب کنه دیوار یادش رفته یک دقیقه نشد اینه‌ای قدی آورد درو از تو قفل کردم بهترین و سکسی ترین لباسمو پوشیدم زیپشو باید یکی می‌کشید بالا شهرامو صدا زدم اومد زیپمو بکشه بالا از روی باسنم ریز ریز ابتدای ناودون کونم بوسید تا پشت گردنم دستشو از زیر شورتم بصورت کف چهار انگشتی برد لاب باسنم کسمو لمس کرد دولا شدم خوب دستش برسه با سوراخ کصم کنی بازی کرد خیس شدم دستشو کشید بالا شورتمو داد پایین یه بوس آبدار از کس و کونم که کاملا خم شده بودم با گذاشتن صورتش لای لپ های باسنم کرد باز شورتم داد بالا منتظر بودم این‌بار شرتمو بکشه پایین تر و کیر خوشگلشو از پشت بکنه تو کس داغش خم شدم تا کارشو بکنه اما راستم کرد زیپو داد بالا و رفت!! عجب ضد حالی خوردم؟! تو دلم گفتم شهراااااام بالاخره مجبورت می‌کنم این خط این نشون.

لباسم واقعا فوق سکسی بود چون میدونستم منو شهرامیم میخواستم حالا که جشنم اینجوری رقم خورده بود با تیپ سکسیم جبران همه چیزو بکنم و با دادن به شهرام آرزوی دیرینه ام را عملی کنم
دستی به آرایش چهره ام کشیدم روژمو تجدید کردم لباسم دکلته بود تا می شد سینه هامو لخت‌تر کردم اماده شدم شهرامو صدا کردم اومد تو گفت واااااااو چی شدی !!! کی میره این همه راهووو تعجب و شوق تو چشمای زیبای شهرام موج می‌زدو غوغا بود دستمو گرفت دو بار دور چرخوند بغلم کرد دومین بوسه اش را از لبانم چید و و روژم کامل خورد مجبور شدم باز تجدیدش کنم تو آغوشش غرق شدم دیگه یادم رفته بود که تو پارک و اتاقک پارکبان و تنها با معشوقم هستم انگار تو دنیایی به این بزرگی من بودمو و آغوش گرم شهرام
بعد از هم آغوشی و بوسه و آمیختن تنهایمون در هم تو عالم رویا از آغوشش منو بیرون کشید گفتم خسته شدی؟!
گفت نه
ف تازه داشتم به اوج می‌رسیدم چرا ادامه ندادی؟
ش بدون اهنگ و صدای مجازی و مهمانان مجازی میخوای ادامه بدیم؟!
ف نمی فهمم!

ش میخوام خاطره از اولین باهم بودنمون بسازم یادگاری
عمو قیصر تدارک اهنگو صداهای ضبط شده مجازی تدارک دیده اتاق محل زندگی خود و زن پیرش کمی بزرگتر از اینجاست نذاشت کیک را بیارم اینجا میخوایم بریم اتاق بزرگتر که با زن پیرش زندگی میکنن!
ف چرا نگفته بودی ؟
ش عمو قیصر سوپرایز کرده غافلگیرش شدم
چشم بند و زد چشمم پالتو خودشو انداخت دوشم و پیچید تنم سرمای بیرون اذیتم نکنه هوا سرد تهران کلی برف اومده بود اما کرج اونم جاده چالوس فقط سرما بود اگه برفم اومده باشه نمونده بود اما خیلی سرد بود دستمو شهرام گرفت رفتیم وارد اتاق دیگری شدیم که بوی زندگی می‌داد و حضور انرژی!!
پالتو از دوشم ورداشت دستمو گرفت برد نشوند رو مبلی راحت و نرم کمی جابجا شدم چشم‌بندو ورداشت اتاق تاریک بود و تنها یک شمع کم سو روی کیک تولدم روشن بود اتاق خیلی بزرگ بنظرم اومد چون هیچ دیواری دیده نمیشد!

شهرام گفت عمو قیصر سیستمو روشن کن وقتشه لحظه ای صداهایی بسیار ملایم بگوش رسید و نم نم به صدا ها افزوده شد تا ترانه تولد تولدت مبارک لحظه به لحظه طنین انداز تر شد و یهویی انگار همه باندها را با هم ولوم بدن صدا های کر خوانی تولد تمام فضای تاریک طنین انداز شد! تا رسید به جمله‌ی بیا شمع‌ها را فوت کن شهرام سومین بوسشو از بغل گوشم که خیلی حساسمم چید و تو گوشم تو اون هیاهوی صدا ها که خیلی طبیعی و زنده هم بنظر می‌اومد گفت شمعو فوت کن عشقم
با فوت کردن شمع کورسوی نور شمع هم خاموشو تاریکی همه فضا را گرفت فقط یک نقطه قرمز کوچولو بود میان صداها روشن بود انگار چراغ دوربین فیلمبرداری باشه!
تکرار تولد تولد تولدت مبارک که آغاز و پایان یافت یهو از همه جانب سالن چراغها با هم روشن شدن و چشمم مدتی چیزی جز نور را نمیدید چشامو بسته بودم تا باز کردم مهمانی بود که شادی کنان و کف زنان تولدمو تبریک می‌گفتن
حس کردم توهم زده ام هاج و واج بودم تو اون همه مرد و زن پسر و دختر هیچکدامو نشناختم تو سالنی بزرگ و لاکچری میزی بزرگ تدارک دیده شده بود انواع غذاهای لاکچری روی میز انتظار مهمانان را می‌کشید شهرام با بوسیدن صورتم هدیشو باز کرد همان نیم ستی بود که گفتم دور گردنمو گوش و دستم بست بقیه هم هر کدام کادویی قابل روی میزم می گذاشتند و دست داده و زن و دختران بوسه ای و جشن را گرم وگرمتر کردند و هنوز من هاج و واج بودم !!
به شهرام گفتم اینا کین؟ کجاییم
گفت باغ ویلایی در جاده چالوس کرجیم اجاره‌ی دو روزه کردم این ها از دوستان و فامیلهای چند تن از همکاران پروژه هایم هستند فقط ارتباط کاری باهاشون دارم به همشون گفتم تو نامزدمی حواست جمع باشه خواستم تا سوپرایزت کنند

بیش ده زوج بودن یا زنو شوهر جوان یا دوس پسرو دوس دختر و چند تایی هم دختر بودند که بدون پسر اومده بودن تا پاسی از نیمه های شب زدند و رقصیدند
شاهین کلاه گیسی جو گندمی گذاشته خودشو کاملا شکل شهداد در آورده بود بلافاصله فهمیدم چرا!
جشن پایان یافت و همه رفتند و من ماندم و شهرام و فیلمی که از مراسم و اومدن با چشم بندمو آنچه ندیده بودم
شهرام به کارگردان سیاهی لشگر گفته بود نامزدمو میخوام سوپرایز کنم و این جشن را ترتیب داده بود
ساعت دو هم گذشته بود در ویلای بزرگ که اتاق خواب هایش در دوبلکس با پله ای قوسدار قرار داشت با بغل کردنم پله ها را رفتیم بالا اتاقی بسیار مرتب و تزیین شده که حجله ام به گردش نمی رسید انتظارمون می‌کشید
به محض پا گذاشتن به اتاق موزیکی بسیار مناسب که عاشقشم و آرزوم بود عروس شهرام بشمو تو ورود به سالن و و رفتن به حجله بذاریم و من باشمو شهرام دیگر هیچ حالا گوشامو نوازش می‌کرد به گوشم رسید دنبال اپراتور یا شخصی بودم که چه بموقع آهنگ را پلی کرد لبخند شهرام را تا دیدم و ریموتی در مشتش فهمیدم کار خودشه و چه زیبا اهنگ گل بریزین رو عروس و دوماد یار مبارک باد مبارک باد را به موقع تدارک دیده …
رفتیم تو و بغل شهرام برایم مانند پرواز در آسمان لایتناهی بود آهنگ تکرار میشود لبهایمون در هم قفل تا پاپیون شهرام باز کردم تکمه‌هاشو دونه دونه باز کردم بالا تنش لخت شد خواستم کمربندشو باز کنم نذاشت منو چرخوند زیپ پیراهنمو داد پایین لختم کرد بالا تنم کامل لخت شد چرخوند بغلم کرد سینه های رگ کرده ام نشست رو تن شهرام لذتی وصف ناپذیر در وجودم شعله ور شد دستاش تمام تنمو از باسن تا گیسوانم را لحظه از نوازش دریغ نمی‌کرد

به رو تخت کشوندم و خوابید منم افتادم رو سینش دستاش باسنم نوازش می‌کردو از رو شورت لای باسنمو با حرکات مورچه گونه قلقلکم میداد و به آسمان پروازم میداد کیرش زیر شلوار و شورتش مثل تیکه‌ی چدن بی رحمانه رجز خوانی می‌کرد و نبض می‌زد برای سوراخ کوصم نقشه ها داشت انگار شیری را قفس کرده باشن عربده می‌کشید و خیز بر می داشت تا زنجیرش را پاره کند به شرمگاهم یورش ببرد مانند اسب وحشی بود افسارش او را اذیت می‌کرد پایکوبان قصد شکستن طامی درب استبل رو داشت داشتم وحشت می‌کردم وحشتی همراه با لذت همراه با تسلیم شدن خودم را هر لحظه تسخیر شده در چنگال کوهه ای از امواج مهیب میدیدم که خود متلاطم کرده بودم حالا خوف و رجا در من حاکم شده بود لحظه ای انگار همه رویدادها توهم و خواب برایم تداعی می‌شد لحظه‌ای دستها و پاهای قوی شهرام بیکار نمیشد همه‌ی اعضای تنش چون هیولایی خواستنی اندامهای ظریف تنم را اسیر خود کرده و ذره ذره عصاره‌ی میل و شهوتم را بیدار تر می‌کرد
به التماس افتام
شهراااااام سوختم اتشمو خامووووش کن به شرمگاهم بشین روی زین عشقم رکاب بزن کپل هایم را به شرمگاهت بچسبان پاره ام کن شیره وجودتو در من بریز سوووووختم منو به مرز جنون کشیده ای آتشم را خاموش کن
شهرام دیوانه تر شد چون شیری گرسنه که قفس را شکسته باشد و غزال خوش خط و خالشو به چنگ گرفته و گلویش را در کام خود برده باشد منو به زیرش کشید نمیدانم کی و چه لحظه شلوار و شورتشو از تنش کند؟!!

کیر عریان و زبان نفهم را چنان از رو شورت به شرمگاهم حمله برد چیزی نمانده بود شورتو همه لبهای کصم را به داخل تنم فرو کند
دست قدرتمند شو انداخت شورتمو با غیظ و مسلط بیرون کشید حالا هردو لباسی در تن نداشتیم و چاک میان رانهایم سنگر گرفته لبهایش را باز کرده فیگور بلعیدن هیولای شاهین را مدیحه سرایی می‌کرد میخواست با پاره شدن خودش هیولای زیبا و درنده را در خود رام کند!!
هیولای شهرام بی رحم و جنگنده حمله خود را به میان رانهایم با قدرت تمام در آنی اغاز و شرمگاهم را مسلط شد
آخخخخخ این نخستین انعکاس از حمله بود از میان گلویم به دهان پریدو از لبهایم بیرون جست و آههههه دومین صفیری بود که اتاق را برای شیر درنده جولانگاهی مطمئن و خالی از زوزه‌ی کفتاران کرد بله شیر غزالش را شکار کرده و در زیر پنجه های پیل اندازش چپ و راست می‌کرد و غزال چه عاشقانه از طعمه سلطان وحش تسلیم او شده و از یورش های شکارچیش با عشوه و ناز استقبال می‌کرد
شهرام در اوج لذت منم در نهایت تمنا و آستانه‌ی انفجار بغض های انبار شده

بله شرمگاه میان رانهایم دخل شیر قلدر را به دریوزگی کشانده بود نرینه شیر را در کامش فرو برده گروگانش گرفته بود حالا این من بودم که چون پلنگی تیز دندان شیر تیر خورده‌ی بدام افتاده را بند کشیده و صدایش را به سقف اسمان رسانده بودم آری شهرام از مورمور شدن تنش بعد از ریختن شیره جانش در داخل شرمگاهم چون بره ای رام شده و زیر چنگال من مجبور بود تا اوج فوران لذتم همراهی کند
حالا دندانهای من بودند تقاص گلو گیر کردنم را تلافی می‌کرد ناخن های تیز من بود پوست شهرام، شیر دام افتاده در چنگال پلنگ تیز چنگال را خط خطی می‌کرد
من هم به آستانه اوج لذتم نزدیک بودمو شهرام ، شیر قفس شکسته داشت روی من تدارک حمله دومش را میدید
بله اهرم او چون نیشتری سفت و ستبر جانی دوباره گرفته بود این را من در میان رانهای شهوانیم حس می‌کردم بله باسنم نرمترین نشستگاه او در دستان شهرامم برای بیشتر نشاندن نرینه‌ی جان تازه گرفته اش آهنگ و طبل پیکار را از نو می سرود

این بار برای بار اول بود حالا اسب سرکش شهرام با یورتمه نم نم و پیوسته سوار بر زین عشقم فرود و فراز را ترانه می‌خواند تا تسخیر قلعه اش را استحکام ببخشیم معشوقش را در میان بازوان نیرومندش بار دوم هم به اوج برساند و او را حاکم بلامنازع خود بخواند و بر بر قلعه با کلید او فقط جفت کند
چنانکه گفتم شهرام در نخستین روند سکسمان دیوانه وار ب من حمله کرد و چقدر برایم لذتبخش بود
چنان مچاله ام کرد و گایید و چنان بی مهابا اسیر بازوان پرتوانش کرد که هر باری که کیرش داخل کصم می‌رفت انگار طشت ابی از انبار پر شده ام را خالی می‌کرد و منتظر ضربه محکمتری بودم تا عقده های قفل شده را باز کند
شهرام شاید دو دقیقه نتوانست بیشتر دوام بیاورد با غرش شیر گونه شیره‌ی وجودشو در داخلم میان رانهای پر از شهوتم خالی کرد من نزدیک در اوج ارگاسم بودم او سقوط کرد
من دیوانه وار کنترلمو از دست دادم حالا من بودم که به او مسلط شدم با شرمگاهم چنان او را می‌گاییدم زوزه می‌کشید تا به قله رسیدمو نم نم با نوازشهای شهرام و بوسیدن لبهایم مرا به افلاک رساند و تا دستان کاوشگر بی رحمش پستانهایم را نوازش با شنیدن منعیت از من که پستانهایم را دست نزن ! دیوونه میشم دردم میاااااد!, مشت کرد فریادم به آسمان رفت هر چه گفتم نکووون مردم درد دارم گوش نداد سفت تر شدن و استخوانی شدن و کلفت شدن کیرش با هر فریادم سنسورهای شرمگاهم را بیدار و بیدار تر می‌کرد توری که از این درد جانکاه پستانهایم لذتی عجیب در شریانهایم جاری میشد و کوصم اب میفتاد کیییییر میخواست

آنجا بود هر دو وحشی شدیم و شهرام الحق وحشی تر از من سکس دوم ما طولانی تر شد حدود نیم ساعت که من دو بار به اوج رسیدمو و باز دلم می‌خواست و شهرامم با قدرت و خستگی ناپذیر منو چرخوند سوار بر باسنم شرمگاهمو بی رحمانه تاخت تا هردم همزمان به اوج رسیدیم گیسوانم پیچ خورده در مشتش بود سرم تا منتهای توان برگشته بود بالا لبان شهرام با لبانم تنگ در خوردن و مکیدن هم بود شب حجله ما با چندین سوپرایز و ماندگارترین خاطرات ورق خورد و دیگر منو شهرام انگار زن و شوهر واقعی بودیم و هستیم نکته جالب اینکه بعد از گذشت بیش از یک دهه از سکسهای متنوع و طولانی و زود به زود منو شهرام تا بحال احدی شک به رابطمون نبرده سال ۹۶ شهرام ازدواج کرد زن زیبایی گرفت اما به اعتراف خودش یک تار موی منو به صدتا زنش و طایفش نمیده
بعد از زن گرفتنش احساسش بیشتر شده که کمتر نشده

یک دختر از شهداد دارم متولد ۹۴ است شهرامم یک دختر داره که ۱۱ ماهشه زن شهرام پزشک متخصص زنانه با من همسنه زنی سرد مزاجه
زن شهرام تو بیمارستان انگار با دکتری رابطه داره و شهرام از این راطه راضیه چون زیاد پا پیچش نمیشه منو شهرام شرکت ساختمانی مشارکتی داریم انبوه سازی می‌کنیم ماه ها همیشه پیش همیم نه زن او سری می‌زنه نه شهداد سراغمه می‌گیره دخترم کلاس سومه عادت شدید به مادر بزرگش داره خیلی کم پیشم میاد هر زمانم میاد دلش برای مامان شهرام و شهداد تنگ میشه
مروری که کردم بیشتر خاطره نویسان مرد هستند و خوانندگان بنظرم ۹۰ درصد مرد باشن چون از ناسزا هاشون معلومه مرد هستن
همانقدر که ما زنها مردها را نمیشناسیم شما مردها هم ما زنها را نمیشناسین

اون دنیا دروغ و تله ای بیش نیست هرچه هست همین جاست الکی خودتون را درگیر زنجیرهای نامرئی و پابند هایتان نکنید به آنکه عشق می ورزید جواب مثبت بدهید از سکس خود با معشوق دلخواهتون تا میتونید لذت ببرید عمرها فانیست و لذت را از دست ندهید.

گویند بهشت و حورِ عین خواهد بود *** آن‌جا میِ ناب و اَنگَبین خواهد بود
گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک؟ *** چون عاقبتِ کار چنین خواهد بود

مرسی از شما و ادمین

فاطمه

نوشته: فاطمه


👍 2
👎 2
12301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

981091
2024-04-26 00:47:33 +0330 +0330

بیا بمنم کس بده اگه. است میگی خانم پول پرست
من هرچند ساده و درگیر اوهام
اما پادشاه عالمم
اولا سفیر نه صفیر
دوما همه چی حقیقت داره خانم همه وی از ذات نور و روشنایی ، حتی شب . شب ها هم پر از نور و روشنی هستند اما چون چشمان انسان ضعیف و کم سو هست نمیتونه تشخیص بده و همه جا رو تاریک میبینه .
صحبت از انعکاس و ارتعاش و این جلسات همه همه کلاهبرداری و دعوا بر سر پول و کلاشی محض
من خوابهای واقعی و صادق زیاد دیدم
همه و همه هشدار بوده که بصارت و آگاهی و دانایی میخواست اون لحظه که خطر و یا علائم رو تشخیص بدی یا ندی
خواب عزرائیل با اون لباس ابریشمی سفید و براق تو اون خونه قدیمی و اتاق پر نور که فرش رو کنار زده بودن و قبری کنده بودن و عزرائیل منو بغلم کرد و پرتم کرد تو قبر و با دست و پا زدن در آستانه خفگی خودمو نجات دادم و …
یا یکی از اقوام ما خلبان شهید بود که همه متأثر شدیم و یکی خوابش رو دیده بود نقل می‌کرد. بر روی صندلی پر از نور نشسته بود و با لباس سفید و جامی در دستش
این فرد می‌گفت تو دلم گفتم نگاه کن. انقده خون از بدنش رفته رنگ به رو نداره همه جای صورتش سفیده
اون شهید بلافاصله بهش میگه شنیدم چه گفتی پسرخاله
ما هممون این شکلی هستیم ما هممون این شکلی هستیم

من اعتقاد دارم انسان های خوب پرنده ها و حیوانات بی آزار روح های پاک. تبدیل به بارون گل و عطرهای خوش میشوند و دوباره زندگی رو در جایی و بنوعی آغاز میکنن
غرور خیلی بده
غرور آدم رو زمین میزنه
روی زمین با تکبر راه نروید و به بدبخت بیچاره هایی از امثال من رحم کنید

0 ❤️

981128
2024-04-26 05:56:47 +0330 +0330

چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده

2 ❤️

981166
2024-04-26 16:29:29 +0330 +0330

اخلاق ممنوعه را قانون ممنوع نکرده بلکه ذات انسانی وشرافت این خط قرمزها را مشخص میکنه و کثیفترین کار موجه کردن این زشتی ها و تبلیغ کثیف این اعمال شنیع

0 ❤️

981544
2024-04-29 12:33:43 +0330 +0330

داستان قشنگ و حشرناکی بود 👏👏

0 ❤️