سرگذشت زندگی امیر (۱)

1402/06/28

سلام عرض میکنم خدمت دوستان شهوانی و خواننده های عزیز

مقدمه: در این داستان طولانی قصد داریم تا به زندگی امیر (شخصیت اول داستان) و اتفاقات جالب و سکسی و شاید بدی که برای او اتفاق میوفته بپردازیم
⭕⭕پیشنهاد میشه که اگه دست به کیر هستید داستان رو نخونید

⭕️این قسمت از زبون امیر گفته شده:

یک روز خسته کننده دیگه هم تموم شد ، بله ! امروز هم مثل روز های دیگه بعد مدرسه خونه اومدم و تا شب لم دادم احساس میکنم خیلی زندگیم یکنواخت و خسته کننده شده
وقتی بچه بودم خیلی با مامان فاطمه دردودل میکردم و خیلی حرفا بهش میزدم اما الان نه نه که حرفایی باشه که نتونم بزنم نه! فقط دیگه حتی حوصله این کارو ندارم ، کلا آدم خسته کننده ای هستم از نظر خودم و شاید به همین دلیل همه دوستانم رو از دست دادم و همین مامان راحله هم بزور تحملم می‌کنه ولی باید یه تصمیم میگرفتم که از این تنهایی در بیام باید دوست جدید پیدا کنم اما بعد اتفاقات چند سال پیش چطوری میتونم به کسی اعتماد کنم؟

۵ سال قبل : شب به مامانم گفتم که می‌خوام بازی بارسلونا رو ببینم که ساعت ۱۱ شروع میشه تابستون بود و مامانم معمولا خیلی گیر نمی‌داد بابت شب بیدار موندن و امشب انگار فرق میکرد و هیچ جوره راضی نمیشد و هرچقدر میگفتم قبول نمی‌کرد واقعا شک کرده بودم که چرا اینجوری میکنه؟ اما من پررو تر از این حرفا بودم انقدر التماس کردم که با پادرمیونی پدرم قرار شد بازی رو ببینم و مامان بابام بگیرن بخوابن ولی در اتاق رو بستن و مامانم گفت که صدای تلویزیون نمی‌زاره بخوابیم این درحالی بود که دفعات گذشته در اتاق باز میموند و با توجه به اینکه تابستون بود اتاق گرم میشد ولی بازم با این حال در رو بستن و من مشغول تماشای مسابقه شدم بازی کسل کننده ای بود و واقعا حوصلم سر داشت می‌رفت حدودا دقیقه ۶۰ بازی بود که احساس کردم صدای آب حموم میاد در واقع صدای لوله آب راحت میومد وقتی یه نفر آبو باز میکرد ، فهمیدم که مامان بابام آبو باز کردن ، در اتاق رو باز کردم که به شوخی بگم الان چه وقت حموم رفته؟ که یهو با صحنه ای مواجه شدم که هیچ جوره درک نمی‌کردم مامانم لخت رو تخت پشتش به من بود (لخت مادرزاد) و بابام تو حموم بود دست و پام یخ شده بود و یجوری شده بودم منِ ۱۳ ساله هیچ درکی از این موضوعات نداشتم تلویزیون رو خاموش کردم و رفتم تو تخت حالم خیلی بد بود تا صبح خوابم نبرد صبح که بیدار شدم تصمیم گرفتم که به روی خودم نیارم و انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده انگار مامانم هم دنبال همین بود و اونم مثل من روی خودش نیاورد ، داشت عشقم نسبت به مامان فاطمه تبدیل به نفرت میشد و همچنین پدرم که چطور همچین کار گناهی رو انجام دادن اونا که ادعای مذهبی بود میکنن!

گذشت تا چند هفته که من دیگه داشتم فراموش میکردم که خبر مرگ پدربزرگ مامانم اومد خیلی همه ناراحت بودیم وقتی رفتیم اونجا رضا رو دیدم رضا پسر عموی مامانم بود و حدودا ۳ سال بزرگتر از من و قطعا گنده تر از من نشسته بودیم یه گوشه و داشتیم حرف می‌زدیم که یهو گفت می‌دونی بچه چطوری به دنیا میاد و منم چیزی که مامانم گفته رو براش بازگو کردم زن و شوهر از خدا درخواست بچه میکنن و بچه بدنیا میارن و گفت نه احمق و همه قضیه رابطه جنسی رو بهم توضیح داد در شوک فرو رفته بود و یه دفعه یاد اون روز مامان بابا افتادم و با نهایت سادگی بهش قضیه مامان بابام رو گفتم و اون خیلی کنجکاو درباره اندام مامانم میپرسید من بدم اومد و به قولی غیرتی شدم اون بهم گفت که اشکالی نداره و مشکلی ندارن که لخت مامانت رو ببینی و لذت ببری گفتم لذت؟
درباره فیلم سوپر باهام حرف زد و بهم یاد داد چطوری ببینم و حتی جق زدن هم برام توضیح داد گفت دفعه بعد که دیدمت درباره اون لذت باهات حرف میزنم گفتم باشه حدود یه ماهی می‌گذشت و من وقتایی که تنها بودم عکس های سکسی می‌دیدم با تبلتم چون فیلتر شکن نداشتم نمیتونستم فیلم سوپر ببینم ولی با همونا جق میزدم تا قرار شد بریم خونه عموی مامانم و من منتظر بودم تا رضا رو ببینم معمولا وقتی می‌رفتیم اونجا تا ساعت ۴ ، ۵ شب میشستیم و حرف می‌زدیم
رضا درباره اتفاقات پرسید از من و منم براش توضیح دادم گفت مامان بابات رو بازم دیدی تو اون حالت گفتم نه! گفت می‌خوام کاری کنم فیلم لختی مامانت رو داشته باشیم
یه حس شهوت بهم میگفتی قبول کن باحال میشه و یه حسی به اسم غیرت نمیزاشت و می‌گفت بزن تو دهنش اما انگار حس کنجکاوی و شهوت بهم اجازه مخالفت نداد
رضا گفت به مامان من و مامان خودت الان اصرار میکنی که من بیام خونتون و من همین کارو کردم و موفق شدم رضا گوشیش جدید بود و دوربینش با کیفیت گفت وقتی مامانت رفت حموم شروع میکنیم کارمون رو مامانم هر روز حموم می‌رفت اون روز هم مثل روزهای دیگه
وقتی رفت حموم نقشه رو برام گفت و نقشه از این قرار بود که با برنامه دوربین مخفی فیلمبرداری کنه ازم پرسید مامانت کجا لباس می‌پوشه که بهش گفتم دقیقا کجا و دوربین رو تنظیم کرد اونجا و طوری گذاشت که مامانم شک نکنه و فک کنه گوشی تو شارژه رضا زد رو حالت فیلمبرداری قبل اینکه دوربین رو بزاره سر جای هماهنگ شده چند بار از چهره من گرفت و گفت چه حسی داری قراره لخت مامانت رو ببینی و منم واقعا احساس شرم میکردم من فقط ۱۳ سالم بود و احساس میکردم با تصمیماتم دارم به سمت نابودی میرم ولی راه برگشتی داشتم؟ نه!
دوربین رو سر جاش گذاشت و منتظر موندیم تا مامان فاطمه بیاد بیرون دوربین نسبتا نزدیک بود و اگه همه چی درست پیش می‌رفت کل اندام مامانم توش میوفتاد دلشوره داشتم تا بیاد بیرون وقتی اومد سریع رفت لباسش رو عوض کنه تا رضا نبینتش رضا همه جوری نشسته بود که مامانم باید دقیقه جای هماهنگ شده می‌رفت تا رضا دید نداشته باشه بهش ، لباسش رو پوشید و اومد ما هم عادی رفتار کردیم وقتی اومد رفتیم سر وقت گوشی ببینم افتاده یا نه دعا دعا میکردم نیوفتاده باشه ولی دعا هام جوابگو نبود و افتاده بود وقتی فیلم رو دیدم یه حس عجیبی داشتم احساس شرم شهوت غیرت و (گناه) رضا گفت مامانت عجب کصیه عصبانی شدم ولی اون عادی بود گفت من میرم یه جق بزنم با فیلمش تا وقتی رفت کارش رو انجام بده من بغض کرده بودم و نزدیک بود گریه کنم وقتی رضا اومد بهش گفت بسته دیگه فیلم رو حذفش کن و گمشو بیرون ازش تنفر پیدا کرده بودم ولی اون گفت تازه این شروعه داستان ماست امیر حذفش کنم؟ ساده شدی؟ تا اومدم چیزی بگم مامان فاطمه گفت بیاید ناهار رضا گفت بد آتویی دستم دادی و تا خودتو مادرتو نگام ول کنت نیستم باید بهم کون بدی و که خیلی ترسیده بودم برام عجیب بود که مگه پسر با پسر میشه؟

⭕ادامه داستان بمونه برای قسمت بعد البته که خوشتون اومد
اگه بخوام درباره قسمت های بعد چند جمله بگم میتونی بگم که دوباره برمیگردیم به زمان حال و دوباره اتفاقات عجیبی خواهد افتاد.

نوشته: پسر آریایی


👍 21
👎 5
42501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

948502
2023-09-20 15:26:19 +0330 +0330

فقط چرند ننویس واقعیو خاطره

0 ❤️

948516
2023-09-20 20:14:08 +0330 +0330

بالاخره فاطمه یا راحله . تصمیمتو بگیر تا ما بدونیم ننه تو چی باید صداش کنیم !

1 ❤️

950760
2023-10-02 10:25:23 +0330 +0330

سلام داستان جالبی قسمت بعد کی میاد ؟

0 ❤️

952778
2023-10-15 10:26:15 +0330 +0330

بفرس دیگ ادامشو داداش

0 ❤️




آخرین بازدیدها