آخوند همسایه

1403/01/06

درود
سالها پیش وقتی ده دوازده سالم بود به یه محله جدید اسباب کشی کردیم، همسایه های خوب و خونگرمی داشتیم، انتهای کوچه یه پیرزن با پسر و دخترش تو یه خونه ویلایی قدیمی و تقریبا دوبلکس زندگی میکردن، دخترش اعظم یه زن بیوه تقریبا سی ساله بود و پسرشم یه آخوند با رنگ پوست سیاه سوخته و البته هیکلی بود، آخر هفته ها خونشون روضه بود و خانمهای محل هم اگه نذری حاجتی چیزی داشتن همونجا مراسم میگرفتن، مادر من و ابجیم نرگس هم همیشه میرفتن واسه روضه و نرگس هم میموند تا سر اخر تو شستن و تمیز کردن بعد از روضه کمک اعظم و مادرش کنه
تو همون روزا یه بعدازظهر خونه داشتم چرت میزدم که صدای پدر مادرم به گوشم میخورد
بابام: عمرا، من دختر به آخوند جماعت نمیدم، تازه شم نرگس هنوز شونزده سالشم نشده و داره درس میخونه، بدمش به یه اخوند مفت خور لندهور
مثل اینکه تو همون روضه ها آخوند همسایه از نرگس مون خوشش اومده بود و مادرش واسه خواستگاری پیغام فرستاده بودن
که جواب بابام نه بود
سال بعدش نرگس کنکور قبول شد و همون سال اول یکی از همکلاسیاش اومد خواستگاری و ازدواج و…
هنوز دو سال از ازدواج نرگس نگذشته بود که یه شب با گریه و صورت کبود اومد خونه و گفت شوهرش معتاد و عوضی شده و دست بزن داره و من اونجا امنیت ندارم و طلاق میخوام
پدر و مادرمم خیلی ناراحت شدن اما پدرم که نمیتونست کتک خوردن و تحقیر دخترشو ببینه گفت همینجا بمون خودمون طلاقتو میگیریم
فرداییش مادرم دست نرگسو گرفت رفتن خونه آخوند همسایه
مادرش تو این سالها افلیج شده بود وبا اعظم تنها زندگی میکرد، حاج آقا هم تو دادگستری شهرمون امام جماعت شده بود
مامانم و با نرگس میرن اونجا و مشکل رو به حاجی میگن، اونم قول میده در کمترین زمان طلاق ابجیمو بگیره
چند ماه بعد دوباره اعظم و چند تا از خانم های محل میان خواستگاری نرگس واسه حاج اقا، این بار پدرم دید نگه داشتن دختر جوون مطلقه تو خونه اونم تو محله ما سختیای خودشو داره و این آخوند هم واقعا نرگسو میخواد موافقت کرد و چند وقت بعدشم با یه مراسم خیلی ساده و مختصر نرگس دوباره عروس شد
طبقه پایین خونه حاجی نرگس و شوهرش زندگی می کرد طبقه بالا هم یه اتاق بود و سرویس حمام دستشویی که اعظم بیچاره اونجا تنهایی زندگی میکرد
گذشت و ما شدیم سال چهارم دبیرستان و اماده شدن واسه کنکور
من هفته ای چند روز میرفتم خونه نرگس تا شوهرش باهام دینی و عربی کنکور رو کار کنه، چون آخوند تو حوزه، دینی و عربی رو کامل مسلط میشن، تو یکی از همین روزا وقتی رفتم خونه ابجیم واسه درس، حاج آقا اومد و گفت خانم آماده شو حاج آقا نوری و خانومش از مکه اومدن و تو خونشون ولیمه گرفتن ماهم دعوتیم
منم دیدم دارن میرن اماده شدم برم که نرگس گفت همینجا ساکت و خلوته بمون درستو بخون تا ما برگردیم
آماده شدن و رفتن و منم مشغول کتابام بودم که یهو اعظم از بالا صدام کرد که بیا عصرونه آماده کردم بخور
یکم تعارف کردم و نرفتم تا خودش با سینی غذا اومد پایین
اعظم یه زن حالا تقریبا سی و پنج شیش ساله قد بلند و سیاه و تا حد زیادی زشت بود اما اندام ورزیده و قوی داشت، شایدم به خاطر همین خوشگل نبودنش بود که بعد فوت شوهرش تا حالا بیوه مونده بود، خلاصه نشستیم با هم غذا خوردن و حرف زدن
گفتم اعظم بالا تنها هستی سختت نیست چرا نمیای پایین با حاجی و نرگس با هم زندگی کنین؟ اعظمم خیلی رک و حاضر جواب گفت کم اون بالا تا صبح صدای اخ و اووخ ابجی رو میشنوم که حالا بیام ور دلشون، تازه شم آبجی جنده ات عمرا راضی بشه یه سر خر مثل من کیف دم به ساعتشو خراب کنه
من که هنگ از حرفاش بودم گفتم خب زن و شوهرن، کار خلافی که نمیکنن، تو چرا حسودی میکنه
نرگس خنده موزیانه ای کرد و گفت خلافاشونو خیلی وقت پیش کردن شازده خخخ
گفتم چی میگی چه خلافی؟
گفت میخوای بدونی
گفتم اره
گفت خب غذاتو کوفت کن بیا بالا
چند دقیقه بعد رفتم بالا اعظم رو دیدم وسط اتاق تشک پهن کرده با شورت و یه زیر پوش منتظر منه
گفتم این چه کاریه اعظم خانم
گفت همینطوری مفت و مجانی نمیشه که اطلاعات بهت بدم
بیا روم تا برات تعریف کنم، خلاصه منم لباسامو دراوردمو خوابیدم روی اعظم، به شکم خوابیده بود و همونطوری از پشت شورت خودشو کشید پایین گفت کیرتو در بیار و بنداز
منم بی اینکه حرفی بزنم هرچی میگفت انجام میدادم
کیر شقمو از پشت تو کوسش فرو کردم، یه چند باری با بچه های محل کون کونک بازی کرده بودیم اما کس اولین بارم بود
مشخصا خیلی هم خیس و گشاد اما داغ بود
اعظم: اون سالی که شما کوچ اوردین محل ما مادرت و ابجیت میومدن روضه خونمون
آخر کار موقع تمیز کاری و جمع و جور کردن مادرت به نرگس میگفت بمون به حاج خانم و اعظم کمک کن
وقتی خانم های همسایه میرفتن داداشم میومد بیرون از اتاق و چند باری نرگس رو دیده بود و خوشش اومده بود، خب ابجیت یه دختر سفید و تپل و قد کوتاه و خجالتی بود که دل حاج آقای ما رو برده بود و ازم خواست مزه دهن نرگسو جویا بشم ازش
من داشتم تلمبه هفتم هشتم رو میزدم که ناشی بودنم کار دستم داد و سریع احساس کردم آبم داره میاد و کشیدم بیرون و آبمو رو ملحفه کنار تشک خالی کردم
اعظم گفت چقدر زود، من هنوز حال نیومدم که
گفتم دفعه بعد جبران میکنم، لطفا بقیه ماجرا رو بگو
گفت اصلا تا منو ارضا نکنی خبری نیست
گفتم اخه کیرم شل شده دیگه نمیتونم
گفت پس با خوردن کوسم ارضام کن و منم موقع خوردنت بقیشو میگم
پاهاشو باز کرد گفت سرتو بیار جلوی کوسم
واییی چی میدیدم یه کوس سیاه و پشمالو که اندازه دو بند انگشت چوچول ازش اویزون بود، یکم جا خوردم، گفت اگه میخوای جنده بازیای ابجی رو بهت بگم بخورش زودتر
شروع کردم زبون زدن و لیس زدن اون کوس چاق و زشت
اعظم: چند رو بعد نرگس رو دیدم و گفتم نظرت در مورد شوهر کردن چیه، گفت چه بدی داره فقط کو خواستگار
گفتم حاج آقا بدجور میخوادت و دوست داره هرچه زودتر نظر تو بهش بگی
نرگس گفت خب بذار فکرامو بکنم بهت میگم
فرداش نرگس اومد در خونه گفت قبل از اینکه نظر اخرمو بگم میخوام با حاجی یکم صحبت کنم، گفتم خیلیم خوب
همین الان خوبه، مادرم و همسایه ها رفتن کوچه بالایی شیرینی خورون دختر یکی از همسایه ها، داداشمم خونه تنهاست
بیا تو
یکم دست دست کرد و گفت باشه
بردمش تو اتاق حاجی رو صدا زدم و اومد از دیدن نرگس ذوق زده شده بود
گفتم شما صحبتها تونو بکنین متم دم در کوچه میمونم تا کسی نیاد یهو
اومدم دم در و یه ربعی گذشت گفتم برم ببینم چی شد از تو پنجره داخلو نگاه کردم دیدم چه میبینی، حاج آقامون ابجی لاشیتو چسبونده به دیوار دامنشو داده بالا نشسته پشتش و داره کوس هلوی خواهرتو میمکه، اووف ایییی جووونیه که نرگس داره با صدای بریده بریده و خفه میکشه، شوکه شدم
دوباره برگشتم دم در، گفتم وا دختره حشری چه زود وا داد
یکم موندم دیدم خبری نیست و دوباره برگشتم جلو پنجره و داخل و دید زدم، اوووفف نرگس دستا رو زده بود به دیوار کون طاقچه ای رو داده بود عقب اییی ایییی میکرد
حاجی هم میگفت الان تموم میشه یکم تحمل کن
نرگس: اخخخ اوووخخخ وایییی حاجی تو رو خدا بسه دیگه بیشتر فرو نکن نمیتونم
حاجی: حالا حالاها یاهات کار دارم، تو فقط قبول کن زنم بشی از کیر بی نیازت میکنم
نرگس: اوووففف اخ جوون مگه میشه با این کیر گنده نیاز به چیز دیگه ای داشته باشم
حاجی: جووون به این میگن زن زندگی، داغ و حشری
نرگس: اه اه اه بززن حاج اقا تندتر بزن
من همچنان داشتم کوس اعظم و میخوردمو انگشتش میکردم
بعدش چی شد اعظم خانم
اعظم؛ خب معلومه ابجیت به هر بهونه ای میومد خونمون
چون مادرم پایین بود من میفرستادمشون یواشکی برن بالا
چند دقیقه بعدش صدای آخ و اووخ نرگس بود که میومد
دقیقا تو همین اتاق خارش ابجی رو میخوابوند
تا اینکه اومدیم خواستگاری و بابات قبول نکرد
یه مدت نرگسم نیومد و تا اینکه کنکور مرحله اول قبول شد و واسه انتخاب رشته اومد خونمون و حاجی هم خوب رشته ای واسش انتخاب کرد و البته نرگس هم جبران سنگینی براش کرد
بعد از اون با کوچکترین بهونه ای نرگس میومد خونمون تا بره زیر کیر حاجی و منم نقش نگهبانی و رو خوب انجام میدادم
بعدشم که رفت دانشگاه و ازدواج و اخرشم طلاق
یادمه اون روزایی که میومد تا مثلا یه کپی شناسنامه ای چیزی بده حاجی واسه پرونده طلاق، نرگس بهم میگفت پایین سر مادرتو گرم کن منم برم بالا از شرمندگی زحمات حاج اقا دربیام
شانس اوردیم مادر خدابیامرزم دیکه گوشاش نمیشنید والا اخ جوون اخ جوون گفتن نرگس خونه رو برداشته بود، خب از یه کوس جوون در حال مطلقه شدن که در به در دنبال بکن میگرده انتطار دیگه ای نمیشد داشت، بعدشم که ازدواج کردنو من و مادرم اومدیم طبقه بالا و نرگس و شوهرشم همون طبقه پایین بودن
چه شبایی که گوشمو میزاشتم زمین و تقه خوردن و ناله کردنای نرگس رو می شنیدم و به بخت خودم لعنت میفرستادم
الانم که تو رو پیدا کردمو تا وقتی هستی باید جور کوسمو بکشی

حالا که سالها از اون روزا میگذره، من تو شهری که توش دانشگاه قبول شدم موندگار شدمو ازدواج کردم و یه پسر دو ساله دارم
اعظم از سرطان سینه فوت شد
حاجی کوسکش زن دوم گرفت و یه دختر پونزده شونزده ساله بزرگ شده بهزیستی رو عقد کرده و اورده خونش و خواهرم با دو تا بچه بالای همون خونه که قبلا اعظم مینشست و شبا حسرت اه و ناله های شهوتی نرگسو میخورد نشسته و احتمالا تا صبح گوشاشو به زمین میچسبونه تا بشنوه اخوند کوسکش چطور اخ و اووخ هووی نازک نارنجیشو در میاره
بدرود

نوشته: پارسا


👍 39
👎 28
89601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

976696
2024-03-26 00:00:23 +0330 +0330

آخه خارکصه چجوری ۱۶ سالش نشده و سال بعدش کنکور داده؟؟؟

5 ❤️

976704
2024-03-26 00:34:24 +0330 +0330

اخوندا هم انگار ریختن تو شهوانی یحتمل میخوان با این داستاناشون کم کم مردمو به راه راست هدایت بکنن حاج اغا ک… تو عمامت دیگه ننویس 😂😂


976707
2024-03-26 00:46:11 +0330 +0330

کیر تو ناموس هر چی آخوند و بسیجیه مادرکسده

6 ❤️

976749
2024-03-26 04:39:53 +0330 +0330

@آنگولایی
اگه تو هم مثل من باشی همسایه برات کلید بزاره رو برف پاک کن ماشینت
مث اسکولا میری بهش پس میدی میگی ببخشید کلیدتون و پیدا کردم و نمیگیری که طرف داره بهت نخ که چه عرض کنم طناب میده.

0 ❤️

976767
2024-03-26 07:12:40 +0330 +0330

اصلا باور کردنی نبود…

0 ❤️

976778
2024-03-26 09:16:52 +0330 +0330

داشتی براش میخوردی بعد گفتی اعظم خانوم

1 ❤️

976780
2024-03-26 09:42:04 +0330 +0330

خب جهت اطلاع ابجیت به اون اخونده از نظر شرعی حرامه،چون وقتی شوهر داشت و هنوز زن یکی دیگه بود،حاج اقاتون با زن شوهردار زنا کرده و برخودش حرومش کرده

2 ❤️

976806
2024-03-26 14:19:05 +0330 +0330

خداییش داری شوخی میکنی!!!🤔🤔
واقعاً رفتی کلید رو پس دادی؟
یعنی سر سوزن پیش خودت فکر نکردی کلید رو روی برف پاک کن ماشین جا نمیزارن؟

0 ❤️

976815
2024-03-26 16:21:18 +0330 +0330

کاری به داستانت ندارم
ولی من خودم ارزومه که کونی یک اخوند باشم

0 ❤️

976831
2024-03-26 21:49:01 +0330 +0330

ریدم توقبر پدرت هرجی اخوک هست،نامسشون رو سگ بگاد
بزودی انتقام یک یکشون میگیریم
تو هم واس اخوک تبلیغ نکن

1 ❤️

976834
2024-03-26 22:37:41 +0330 +0330

خوشا به حالتون تا میرسین و فرو‌میکنین. بخدا توی محل ما این حرفا نیست

0 ❤️

976920
2024-03-27 03:33:50 +0330 +0330

کیر ۱۸ سانتیم تو کون هرچی آدم متوهم دروغگوی شارلاتان جق جقو😅😂

1 ❤️

976980
2024-03-27 18:45:45 +0330 +0330

هوی کاربر شاهین
توییی که میگی دوست دارم کونی یک اخوک بشم
خودت یک اخوک بیناموس،خرزشی،بسیجی،سایبری هستی که داری واس هم کونیای خودت تبلیغ میکنی
ناموست رو با کیر خر، اونم ازپهنا بگایند

0 ❤️

976989
2024-03-27 20:22:32 +0330 +0330

حالا داستاناش که زیاد شده ولی هرچی اخونده مفت خور و کوصکش و مادر خواهر جندس😂👍

1 ❤️

977179
2024-03-28 20:13:18 +0330 +0330

مگه میشه؟ مگه داریم؟

0 ❤️

979068
2024-04-09 16:42:03 +0330 +0330

خدایی خیلی اوسگول و عقب مونده ای … تو اصلا واسه چی زنده ای؟ من اگه جای تو بودم اول جاسوییچی و حلقه کلیدارو در میاوردم مینداختم روی دسته کلید خودم کلیدهاشو هم میزاشتم خونه واسه روز مبادا، بعد هم واسه اینکه این کار کثیف و ناجوانمردانه طرف تلافی بشه منم سوییچ ماشینمو میبردم از روی دیوار پرت میکردم روی پشت بامشون مادرشون گاییده شه… تا اونا باشن دیگه کلید نزارن رو برف پاک کن مردم نمیگن یه وقت شیشه ماشین خط بیفته ‌… چه آدمای بی ملاحظه ای پیدا میشه

0 ❤️