"این داستان بر اساس خاطرات واقعی و روزمره یک فاحشه نوشته شده و احتمالا فاقد آن چیزی هست که شما به دنبال آن هستید، اگر همچنان مایل به خواندن آن می باشید توصیه میکنم قسمت های قبلی را مطالعه کنید "
ای دوست
بر جنازهٔ دشمن
چو بگذری
شادی مکن
که با تو
همین ماجرا رود
تو تمام مدتی که شهروز داشت دکمه های پیراهنشو می بست به این فکر می کردم که کاش دنیا مهربون تر بود! کاش واقعا می تونستیم برای همیشه مال هم باشیم! اما نه ! دنیا خیلی بی رحم تر از اونه که فکر می کنی! من رو لبه میز توالت نشسته بودم و بهش نگاه می کردم!به چشم های درشتش ، ابرو های پر پشتش و اون لب های اغواگر!
به چی زل زدی دیوونه؟
وای که این صدای خمارش بد جوری دیوونم میکنه! بدون هیچ حرفی لبهامو رو لباش می ذارم‘هولم می ده عقب!
-باز شروع نکن ! تازه دوش گرفتم، کلی دیرمه!خدا می دونه تو این ترافیک کی می رسم خونه، مامانو که می شناسی زود نگران می شه!
یه لبخند شیطنت آمیز تحویلش می دم…
-چیه؟ تقصیره منه تو جنبه لب گرفتن نداری؟؟
-حیف که الان خیلی دیره وگرنه یه جنبه ای نشونت می دادم… همزمان دو تامون می زنیم زیر خنده…
کفششو می پوشه، یه بوس روی پیشونی و خداحافظ…
چرا هر بار که ازم جدا می شه احساس می کنم یه تیکه از وجودمو می کنه و با خودش می بره، چرا من انقدر ضعیفم ؟؟ گوشیم زنگ می خوره ، کیارشه… کیارش دوست پسر قبلیمه یا می شه گفت نامزد قبلی!بیچاره پدرم هنوز امید داره من به کیارش برگردم…
کیارش پسر خوبی بود، درس خون و کاری! ولی هیچ وقت عاشقش نبودم! مطمئنم که در حقش لطف کردم که با هاش بهم زدم! لیاقتش خیلی بهتر از من بود!یکی که واقعا دوسش داشته باشه!البته فکر کنم با وجود اینکه از قضیه من و شهروز خبر داره ، به خاطر شرایط شهروز‘ هنوز هم به رابطمون امیدواره ! تقصیره خودمه! نباید سیر تا پیازو بهش می گفتم… اصرار داشت که دوست معمولی بمونیم! خوب تو این دنیا هر چی دوست داشته باشی کمه! با وجود اینکه عاشقش نیستم اما خیلی بهش اعتماد دارم! حتی بیشتر از شهروز، می دونم انقدر دوستم داره که حتی اگه بدونه چی کار می کنم ولم نمی کنه!البته شاید در حد مرگ منو بزنه ولی ولم نمی کنه!الانم هفته ای دو سه بار بهم زنگ می زنه و حالمو می پرسه…
سلام چطوری؟
سلام مرسی بد نیستم ، تو خوبی؟
صدات که به نظر نمیاد خوب باشی، همه چیز اوکیه؟دوباره بچه ننه ولت کرد رفت پیش ننش؟
نمی دونم چه جوری همیشه ذهنمو می خونه…
کیارش! هزار بار بهت گفتم راجبش اینطوری صحبت نکن!
خدا شانس بده… پیشونی منو کجا می شونی …باشه بابا بی خیال، نمی خواد آمپر بچسبونی… چه خبر دیگه؟
سلامتی، زنگ در میزنن!بعدا بحرفیم؟
ای بابا ، باز ما یه حرفی زدیم زنگ در شما زده شد؟ بعدا دفعه پیشت هنوز نرسیده ها!
باشه، مراقب خودت باش
تو هم همینطور
آخیش راحت شدم،اصلا حوصلشو نداشتم! دلم آغوش می خواد، آغوش شهروز، لبخند شیطون و صدای خمارش!وقتی بهش فکر میکنم تنم داغ می شه! می رم و تو تختمون یا بهتره بگم تختم دراز می کشم، اره این تخت فقط ماله منه، اون اینجا یه مهمونه که دیر یا زود منو تنها می ذاره، الان دوست ندارم به این فکر کنم …بوی ادکلنش مشاممو پر میکنه و بی اختیار دستم میره لای پام…-
مشتری: تو دختر زیبا و تحصیل کرده ای هستی… چی تو رو کشوند تو این کار؟
من:دقیقا نمی دونم
مشتری:خوب حداقل یه جوری خودتو راضی کردی!به خودت چی میگی؟
دیوس واسه من بحث فلسفیش گرفته…
من: شاید چون من از اون آدم هایی هستم که برای هر کاریش دلیل محکمی لازم نداره‘همین که دلیل کافی برلی نکردن یه کاری داشته باشم واسم کافیه!چرا می پرسی؟
مشتری:دلیل خاصی نداره… حالا برام ساک می زنی؟
پ.ن 1 ببخشید اگه کمی طولانی و دیر شد
پ.ن 2 تمام اسامی و مکانها ساختگی هست و هر گونه تشابه اسمی با فرد یا افراد خاصی کاملا تصادفی می باشد
نوشته: راهبه
از کجا ميدوني ما دنبال چی میگردیم که گفتی فاقد آن چیز است؟کدوم چیز؟ :)
خوب بود :)چیزی که بقیه نقص میدونن من نقطه قوت داستان میدونم اگه طولانی باشه و جذاب خواننده لذت هم میبره ولی اگه طولانی و کسل کننده باشه معلومه که همه بدشون میاد
rose عزیزم مرسی،واقعا همینطوره ولی ای کاش نبود، واقعا فشاری که به روح و روان آدم در اثر این دروغ ها میاد بسیار زیاده،چشم عزیزم سعی می کنم در اسرع وقت ادامشو بذارم!
1366razor دوست خوبم، به هر حال این سایت یک سایت سکسی هست که اکثریت به دنبال داستان اروتیک هستند و نه داستان اجتماعی، به همین دلیل همان ابتدا اعلام می کنم که دوستانی که مایلند بخونن! همانطور که خودتون می بینید تعداد افراد زیادی مطلب رو می خونن اما تعداد لایک ها و حتی دیسلایک ها خیلی کمه! البته من قصد نداشتم ادامه رو اینجا بذارم اما به علت اصرار زیاد دوستانی که به من پیام خصوصی دادن و خواستار ادامه داستان شدند و به علت احترامی که براشون قائلم بقیشو نوشتم
عالي بود فقط يه مشكل لطفا زودتر قسمت بعديو اپ كن چون با وجود خوندن قسمت قبلي داستانت تقريبا همه ش فراموش شده بود
ممنون ?
پیرمونو در اوردی راهبه
خیلی منتظر بودیم
لایک هم فراموش نشد
خیلی داستانت جذابه
دمت هم گرررررررررررررررم
درووود بر راهبه بانوی عزیز
گمونم مدتی تشریف نداشتید خوشحالم که باز میبینمت و ممنون ام واسه داستان جذابت
یه لایک نا قابل با چاشنی محبت و احترام تقدیم شد !
از اين قسمت خيلي چيزها ياد گرفتم واقعا عالي مينويسين
فقط خيلي دير دير مينويسين قسمت قبل ياد آدم ميره
من داستانهای اینجاروزیاد خوندم ولی اولین باره که هم کامل خوندم و هم لایک زدم.تجربیات زنده جامعه رو هرچند تلخه ولی قشنگ بیان کردین.
☺کارت خوان سیار تهیه کن تا دیگه نخوای بغل بغل پول نقد ببری تو بانک.
دوستان عزیز سلام خوشبختانه موضوع این داستان زندگی من نیست بلکه داستان رو از روی نوشته های روزمره فرد دیگری روایت می کنم و هدفم اینه که دوستان رو به جنبه های دیگر زندگی این فرد ببرم و اثراتی که این زندگی روی اون داره!
به هیچ عنوان توصیه نمی کنم که این روش سکس رو جایگزین روابط صحیح انسانیتون کنین چون در نهایت لذت واقعی نداره و اثرات خیلی بدی روی ضمیر ناخود آگاهتون می ذاره
Miss RAMESH چشم همه تلاشمو می کنم
hot top boy عذر منو بابت تا خیر بپذیر، واقعا گرفتار شدم
تیراس عزیز مرسی که وقت می ذاری ، مرسی از لایکت دوست نویسنده من!گر چه من مثل شما توانایی خلق اثار ادبی ندارم اما همه تلاشمو می ذارم امیدوارم در کامنت های بعدی نقد های سازنده ای از شما ببینم که به بهبود نگارشم کمک کنه
محمد جان دوست عزیز مرسی از تعریفت اما من به هیچ وجه در ضمینه نویسندگی حر فه ای نیستم واتفاقا وقتم رو بیشتر صرف کار های دیگه می کنم
مایای عزیز حق با شماست پوزش من را به علت تاخیر بپذیر
سامی گفته بودم مثل برادر کوچک هرگز نداشته ام به شدت دوستت دارم؟ البته من سن تو رو نمی دونم شاید حتی از من بزرگتر باشی ولی حسم نسبت به تو این است از تو توقع نقد خیلی بیشتری داشتم چون خیلی هول هولکی نوشتم
اساطیر دوست داشتنی خجالت می کشم وقتی کامنت نویسنده قابلی مثل شما رو زیر نوشته ام می بینم خیلی برایم لذت بخش است خیلی
سامان و مهرسانام عزیزم مرسی بابت لطفتون
سرباز دوست خوبم اگر قسمت دوم رو خونده بودی دلیل اینکه همیشه نقد کار می کنه رو گفته بود(برای اینکه مدرکی از خودش به جا نذاره)
خیلی خوب بود راهبه عزیز.مخصوصا اونجایی که گفتی دروغ راز بقاست واقعا لایک داشت
سلام راهبه عزیز,بیستمین لایک مال من,عالی بود,لطفا ادامشو زودتر اپ کنین وطولانی تر بنویسین,جز معدود داستانایی هستش که طولانی بودن جز امتیازاتشه و این مدیون تواناییه شما در نویسندگیه,ممنون
فقط در برابر این همه زیبایی نگارش و نوشتن، یه لایک ناقابل تونستم تقدیم کنم. دمت گرم رفیق… عالی و عالی و عالی… فقط همین…
خیلی وقت بود منتظر ادامه این داستان بودم و به دلیل اینکه کم به کم میام توو سایت با وروود دوباره به سایت با تیتر داستانت مواجه شدم و خوشحال به خوندنش ادامه دادم… اگر بنده جای شهروز باشم،این حسایی که میگی دقیقا برای من پیش اومده و به صورت واضح با دلایل و مدارک موجود بهم ثابت شده ولی هیچوقت نتونستم کاری کنم چون دیگه دیر شده بود… خلاصه بیشتر به خاطر همینه که این داستان رو دنبال میکنم… خیلی خوب نوشتی منتظر دامه داستان هستم… موفق باشی
عاااالی
ممنون که با وجود مشغله ادامشو گذاشتی البته دیر گذاشتی و چون در این زمان کلی داستان دیگه خونده بودم از اول شروع کردم خوندن
امیدوارم قسمت بعد رو زود بزاری تا نیاز نباشه بازم از اول بخونم
دوست عزیز من تازه کل چهار قسمت رو خوندم و واقعا از نوع نوشتنت خوشم اومده،واقعا هم قلم خوبی داری و هم اینکه نوشتارت عالیه لطفا ادامه بده و ادامشو بذار.
ممنونم از زحماتت و اینکه در مورد اون خانوم خیلی متاثر شدم زندگی بسیار سختی داشته امیدوارم ک خلاص شه. با تشکر ازت🙏🏻♥️
اوه بلاخره آپ شد…
ممنون راهبه جان… زندگی روزمره افراد عادی زیاد تعریف کردن نداره… ولی خب شاید زندگیه یه فاحشه واسه خیلیا جالب باشه…
من یه نکته دیگه فهمیدم !بعد از سکس ،دروغ راز بقاس…
واقعا همینطوره… امیدوارم یه تغییر حسابی تو زندگیش اتفاق بیافته. منتظر ادامه داستان هستم.