ماجراي آمپول زدن زن دايي - 1

1388/07/29

سلام مي خواهم اولين داستان سكسي خودم را كه با زنداييم اتفاق افتاد براي شما بنويسم. راستش من 3 تا دايي دارم . دايي كوچكترم ازمن 2 سال كوچكتر است و ما با هم خيلي خوب هستيم. دايي وسطي من تازه عروسي كرده بود و چون از خود خونه اي نداشتند خونه پدرش زندگي ميكرد. يعني خونه پدربزرگ من و دايي كوچك تر من هم كه حالا زود بود زن بگيره با باباش زندگي مي كرد. همون روزهاي اول كه زن دايي من به خونه شوهرش اومد من(اميد) ودايي کوچكم(علي) خيلي از اون زن خوشمون اومده بود. نمي دونستم داييم چجوري اين زن به اين خوشكلي را به دست اورده و اين زن خوشكل اومده و با دايي من عروسي كرده اخه خيلي از داييم سر بود.

 

يكم درباره زن دايي(الهام)بگم. الهام يه زن قد بلند و خوش هيكل بود. قدش 175 و وزنش هم 70 كيلوبود يعني قد و وزنش تناسب خوبي با هم داشت. صورت سفيد و تپلي داشت با لبهاي غنچه اي و سرخ رنگ مثل انار و ابروهاي مشكي كشيده و چشمان درشت سياه رنگ . هميشه توي خونه روسري به سر داشت و پيراهن و يك دامن بلند مي پوشيد و هرگز لباسهاي خيلي تنگ تنش نميكرد. با اين حال خيلي اندامش سكسي بود طوري كه من وعلي هميشه يواشكي سينه هاش رو كه ميخواستند از پيرهنش بزنند بيرون و مثل 2 تا هلوي بزرگ بود ديد ميزديم. مي شد از روي لباس نوك پستوناش را حس كرد. 2 تا سينه گرد كه هميشه توي لباساش خود نمايي ميكرد. اما بد تر از همه يه كوني داشت كه نگو. با اين كه دامن مي پوشيد و دامنهاي زياد تنگ پاش نمي كرد هميشه كونش مي خواست دامنشو پاره كنه و بزنه بيرون. واي وقتي راه ميرفت و پشتش به ما بود واقعا كيرم بلند مي شد. هنگام راه رفتن لمبرهاي كونش مثل ژله تكون ميخورد و توي دامنش اين ور و اون ورميشدند. كونش باسن هاي بزرگ وپهني داشت در عين حال گرد و قلمبه بود. عجب رون هايي داشت وقتي دامنش به پاهاش ميچسبيد ميشد اندازه دور رونهاشو حدس زد.

 

خلاصه من و علي هميشه تو كف زن دايي بوديم و حسرت چنين هيكلي رو ميخورديم. وقتي خونه خالي ميشد ميرفتيم سر كمد لباسهاش و شرت و سوتين هاش رو تماشا ميكرديم. از حموم كه بيرون ميومد به يه بهونه اي ميرفتيم تو حموم و سوتينش رو بو مي كرديم . چه بوي خوبي داشت واقعا ديوونه ميشديم وقتي اون 2 تا سينه هاي گرد رو توش تصور ميكرديم. اما يه جاي خوشحالي براي ما مونده بود گفتيم هر وقت اقا دايي كرد تو كس زن دايي و 9 ماه بعد بچه دار شد هنگام شير دادن بچه بالاخره ميشه سينه هاش رو ديد زد. اما روزهاي خوش ما زياد طول نكشيد و چند ماه بعد داييم توي يه شهرستان ديگه كار پيدا كرد و اونا مجبور شدند از اون جا اساس كشي كنند و به يه مكان ديگه برند و ديگه دوران ما به سر مي رسيد. خلاصه توي تابستون بود كه اساس كشي كردند و بعد از اساس كشي ما به شهر خودمون برگشتيم و حسابي حالمون گرفته شد. توي همون روزها بود كه يكي از دوستام كه خيلي بچه مثبت بود از من خواست تا با هم بريم كلاس هاي حلال احمر و كمك هاي اوليه رو ياد بگريم. من كه حسابي اعصابم خورد بود گفتم برو بابا تو هم حال داري پس كي از اين كارات خسته مي شي. بالاخره با اصرار اون و براي اينكه يه جورايي زودتر روز را شب كنم قبول كردم.

 

اتفاقا توي همون كلاسها بود كه توي مسايل پزشكي امپول زدن را هم ياد گرفتم. راستي يادم رفت بگم زن داييم خيلي زودتر از اين وقت ها حامله شده بود و يه بچه گيرش اومده بود. 3- 4 ماهي هم از تولد بچش گذشته بود و من فقط براي تولد پسرشون اونجا رفتم و يه چند روزي زن دايي را برانداز كردم. يه روز كه اومدم خونه ديدم علي تازه از شهرستان از خونه برادرش برگشته وخونه ما منتظر من ايستاده بود وقتي رفتم خونه به من گفت زود باش ميخواهم يه چيزي برات تعريف كنم تا حسابي حال كني. ما رفتيم خونه اونا كه خالي بود . گفتم زود باش بگو ببينم چي شده كه اينقدر عجله واسه گفتنش داري. علي گفت من تونستم الهام رو لخت لخت ببينم. (از اين جا به بعد را به صورت گفتاري مينويسم)اميد: برو گمشو. مارو گرفتي. مسخرهعلي: به خدا راست ميگماميد: اخه چه جوري . حتي بدون شرت و سوتين ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!علي: اره. عجب كون و كس و پستوني داشت. واااااااااااي. اميد: زود باش بگو منم بدونم. تو چطوري اونا ديديعلي گفت: مي دوني كه ديوار دستشويي و حمام اونا به هم چسبيدهاميد: خوب اره. چطور مگهعلي: هيچي اون روز الهام با مامانم ميخواستند برند حموم و با هم بچه رو بشورند. حامد هم(حامد همون دايي منه) سر كار بود. منم همون موقع تو دستشويي بودم كه صداي الهام از اون ور ديوار مي يومد. به طور اتفاقي نگاهم به لوله اي افتاد كه به طرف حموم رفته بود. يه دفعه متوجه شدم كه اطراف لوله بازه و با پنبه اطرافش رو پوشندند. بلا فاصله اونارو در اوردم. تو سوراخ كه نگاه كردم. الهام جلوي چشمام بود. با يه شورت و سوتين . كه ديدم سوتينش را هم داره در مياره. من بلافاصله پريدم تو حرفاش و گفتم زود باش بگو ديگه چي ديدي. گفت دارم ميگم ديگه. سوتينش رو در اورد اما پشتسش به من بود. من داشتم كونش را ديد مي زدم يه شورت سفيد تنگ پاش بود و كونش حسابي زده بود بيرون. در حال ديدن كونش بودم كه يه دفعه برگشت و من سينه هاش رو ديدم. عجب چيزي بود. خلاصه من داشتم الهام رو ديد ميزدم. از يه طرفي هم دستم به كيرم بود و داشتم جغ ميزدم. وقتي رفت زير دوش شورتش خيس خيس شد و انگار كونش 2 برابر بزرگ شده باشه. تا اينكه كار شستن بچه تموم شد و مامانم بچه رو برد بيرون تا لباساشو تنش كنه. الهام كه تنها شد يه دفعه شورتش رو كشيد بيرون و كونش زد بيرون من هنوز كسش رو نديديه بوده چون تو ديدم نبود. در حال ديدن لمبرهاي كونش بودم كه دستش رو ميمالوند لاي كون و روناش و خودشو مي شست. يكم جابه جا شد و يكدفعه كسش رو ديدم. عجب چيزي بود و. . . الي اخر

 

توصيف هاي علي ازهيكل زن دايي الهام ادامه داشت تا اينكه الهام لباساشو پوشيد و از حموم اومد بيرون. علي هم تو با ديدن اون صحنه ها 3 بار خودش رو تو دستشويي خراب كرده بود. منم كه با توصيف هاي علي حسابي خودم رو خيس كرده بودم. اما هنوز به قسمت سكس خودم با زن داييم كه يه بكن بكن حسابي نرسيدم ومي خواهم اصل ماجرا رو تعريف كنم. اگه كسي خواست ميتونه ازم بخواهد تا تو صيف هاي علي از الهام رو براشون بنويسم تا اونا هم خودشونو خيس كنند اخه توصيف هاي علي مفصله ومن همش رو نگفتم. فقط اينو بگم كه الهام اون روز موهاي كسش رو هم با تيغ زده و علي بيچاره فقط در حال تماشا بوده . حالا ليف زدن زن دايي وبقيش بمونه برا اونايي كه توصيف هاي علي را درخواست مي كنند. بريم سر اصل ماجرا. اون روزمن تصميم گرفتم به يه بهونه اي برم خونه زن دايي تا اگه شانس با من يار بود و الهام جون رفت حموم من هم يه ديدي بزنم. اما باورتون نمي شه از شانس بد من اينقدر كار سرمن هوار شد كه من نتونستم برم اونجا. يك سالي از اين موضع گذشت تا اينكه داييم كارش را اونجا از دست داد(شركتشون برشكست كرد)و داييم حامد تصميم گرفت برگرده همين جا و سر كار قبليش بره.

 

من وعلي از اين كه الهام برمي گرده اينجا تو كونمون عروسي بود ومن يك سال بود كه الهام رو نديده بودم. بعد از يكسال زندايي رو ميديدم تو اين يك سال اب و هواي اونجا حسابي بهش ساخته بود و كلي هيكلش سكسي تر شده بود كونش و پستوناش هم بزرگ تر. با فروش اون خونه وپولي كه پس انداز كرده بودند يه خونه جداگانه واسه خودشون خريدند. و ديگه داييم پيش پدرش زندگي نمي كرد. اما از يه لحاظ بد بود اونم اينكه ما ديگه نمي تونستيم سر لباس هاي الهام بريم. اما به هر حال خوش حال بوديم كه الهام برگشته تا اينكه 2 ماه گذشت وبه خاطر عروسي دختر خاله الهام –دايي و زن دايي بايد براي عروسه يه 3 شبي ميرفتند يه شهرستان ديگه. فرداش داييم كليد خونشون را به ما داد تا شب ها براي احتياط اون جا بخوابم. من هم علي را خبر كردم وشب رفتيم خونشون. مي خواستيم خونه را زيرو رو كنيم و البوم عكس و فيلم مجلس زنونه عروسي اونا رو پيدا كنيم وتما شا كنيم. اما پيداشون نكرديم و رفتيم سراغ شورت و سوتين هاي زن دايي الهام. تو يكي از كمد ها يه كتاب پيدا كردم وقتي برش داشتم يه عكس از داخل كتاب افتاد . اخ جون عجب عكسي پيدا كردم . بلا فاصله علي را هم صدا زدم. با ديدن عكس كير هر 2 تامون حساي بلند شد. تا حالا زن دايي رو اين طور نديده بودم تو اون عكس زن داييم يه لباس چسبون خيلي تنگ پوشيده بود به طوري كه بالاي سينه هاش وچاك سينش تو عكس پيدا بود و لباسش تا بالاي ناف شكمش بود و شكم و نافش هم تو عكس پيدا بود. با يه دامن خيلي تنگ و چسبون كه دامنش يه چاك داشت كه چاك دامنش يكمي تا بالاي زانوش ميرسيد. يه پاهاش تو دامن بود ويكي از پاهاش رو از چاك دامن انداخته بود بيرون عجب پاي سفيد و گوشتيي داشت يه تيكه از رونهاي الهام جلوي چشام بود از همه بهتر قستي از بالاي زانوش بود كه تو عكس پيدا بود منظورم قسمتي از رون پاش بود كه از اون ناحيه به بالا خيلي پاهاش برجسته تر و كلفت تر ميشد با اون كون پهن و بزرگش كه تو اون لباس تنگ زده بود بيرون بدتر از همه داييم كه از پشت چسبيده بود بهش و يه دستاش رو انداخته بود روي يكي از پستوناي زنش و لبخند خوشكل زندايي با اون لباش تو عكس. به غير از اين عكس چيز ديگه اي نصيب ما نشد. اولش خواستيم عكس رو بر داريم براي خودمون اما ترسيديم اونا بفهمند و ابرو ريزي بشه و منصرف شديم. اخيش دارم ميرسم به داستان سكسي خودم با الهام جون. خسته شدم از بس كه نوشتم. حامد كارش جوري بود كه بيشتر وقت ها سر كار بود. اون روزا يه كار براش پيش اومد كه مجبور شد يه 2 هفته اي از خونه دور بشه. خونه الهام نزديك بود به خونه ما. از اون جايي كه الهام برادرنداشت و كسي نبود شبها پيشش بخوابه داييم از من خواست شبها پيش الهام بخوابم. با اين درخواست داييم تو كونم عروسي شد و بزن و بكوب راه افتاد. تا اينكه شب موعود فرارسيد و من رفتم پيش زندايي بخوابم تا از چيزي نترسه اما حال ديگه بايد از كير راست شده ما مي ترسيد. اول فكر ميكردم حتما زن دايي يه جا واسه من پهن ميكنه توي يه اتاق هاي ديگه يا حد اقل با فاصله از هم مي خوابيم. اما وقت خواب كه شد با تعجب ديدم اتاق خواب خودشون را براي خواب به من نشون داد و تو اون اتاق فقط يه تخت خواب 2 نفره بود كه خدا ميدونه داييم چند بار روي اون تخت خواب با زن داييم حال كرده. تازه فهميدم كه زن داييم شب ها چقدر از اينكه تنهايي بخوابه مي ترسه و حتي اينقدر شب ها مي ترسه كه حاضره با من يه جا و روي يه تخت بخوابه و تازه فهميدم كه چرا داييم اينقدر سفارش مي كرد كه شب زود برم پيش زن دايي وشبها تنهاش نزارم.

 

شنيده بودم زن ها شبها تنهايي مي ترسند يه جا باشند اما نه به اين شدت. راستي چرا زن ها اينقدر از تاريكي ميترسند؟به هر حال اين ترس زن دايي به نفع من تموم شد ومن حسابي شق كرده بودم از اينكه 2 هفته پيش زن دايي و روي يه تخت مي خوابيم و داشتم از خوش حالي بال در ميووردم . اصلا فكرشو نمي كردم بعد از 2-3 سال كه تو نخ الهام عزيزم بودم حالا اين جوري بهش رسيده باشم تا جايي كه بتونم پيشش اونم روي يك تخت با هم لا لا كنيم. اون شب زن داييم يه دامن بلند كه زيرش فكر كنم از اين شلوارهاي كشي و چسبون زنونه پوشيده بود با يه پيراهن تنش بود . موقع خواب من رفتم روي تخت دراز كشيدم . 5 دقيق بعد زن دايي اومد و اول برق را خاموش كرد به طوري كه اتاق تاريك تاريك شد وچيزي درست معلوم نبود . اما ديدم الهام داره دامنش رو از پاش درمياره. حسابي حول كرده بودم و سعي مي كردم زن دايي رو با شلوار ديد بزنم تا بتونم بهتر اون كون قلمبش را ببينم اما اتاق تاريك بود و چيزي معلوم نبود . . الهام كنار من روي تخت دراز كشيد. تو يكي دو سانتي من بود و بوي زن دايي الهام رو كنارم حس مي كردم. چند دفعه اي خواستم بپرم تو بغلش. اروم و قرار نداشتم. اما اون انگار نه انگار.

ادامه دارد


ادامه…


👍 14
👎 7
411091 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

262141
2010-11-24 17:57:00 +0330 +0330
NA

aliiii bod

6 ❤️

262142
2010-11-24 18:20:27 +0330 +0330
NA

خوب بود .ای ناقلا

2 ❤️

262143
2011-01-07 07:11:10 +0330 +0330
NA

خاک برسرت کنن
حتما اخرش بنویس که منبع داستانی که گفتی چی بوده!
چون من قبلا حدود چهارماه پیش همین داستان رو خونده بودم.
داستان ازخودت نداری ننویس!

0 ❤️

262145
2011-05-30 19:54:06 +0430 +0430
NA

kesafat moondam to khomari joone madaret zoodtar benevis

0 ❤️

262146
2011-08-07 07:37:27 +0430 +0430
NA

این داستان که ماله زمانه پیغمبره 3 قسمتشم که نوشته شده

0 ❤️

262147
2011-09-26 07:32:39 +0330 +0330
NA

“شركتشون برشكست كرد”؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منظورت حتما “شرکتشون ورشکست شد” بوده دیگه!!!
با این غلط املائی فاحش احتمال کپی بودن به قول برخی دوستان افزایش یافت

ضمنا این همه بوق بودن دائی جانت تو نفهمیدن چشمچرونی شما از زنش و پیشنهاد شب پیشش خوابیدن(یعنی هیچچچچچچچکی دیگه نبود؟؟؟!!!)و قضیه تخت به شدت مشکوکه
چون گفتی اولین سکسمه گیر دادما، وگرنه اگه میگفتی فقط داستانه حل بود

3 ❤️

262148
2012-06-05 02:00:33 +0430 +0430
NA

این داستان یا کس شعر رو دو سال پیش به طور کامل خونده بودم از خودت چی داری ؟ اونو بذار و از مال بقیه بالا نرو

0 ❤️

262149
2012-06-07 05:21:06 +0430 +0430

کسکش
من این داستانو 2 سال پیش خوندم!!!
کف کرده ی بدبخت

0 ❤️

262150
2012-08-13 01:41:02 +0430 +0430
NA

برای من جالبه که اکثر شما اقایون قبل ازهررابطه ای شریک سکسی خودتون رو می برین روی ترازو تا وزن دقیق رو بدونین حالا قدرو میشه حدس زد ولی خیلی بده ادم با هر کس قرار داره اول دنبال این باشه ببینه طرف چندکیلو داره

1 ❤️

262151
2012-08-27 23:54:22 +0430 +0430

باختى كه بچه جون اون ميلادتون كه تا منو ميبينه فر ميخوره يورى جلو من نمياد شماها كه ديگه تخم اونم نيستين ادعا ميكنين؟مشكلى نيست كى از پول بدش مياد امروز ساعت 5 يه دو از سه اجبار بقيه اش توافقى 12 از رو ميز برا تو باختم كمش ميكنم بردم زياد اگه مشكلى نداشتى بيا اگه هم داشتى كه شرت سفيدتو بالاى سرت به نشونه تسليم بچرخون

0 ❤️

262152
2012-11-07 21:07:34 +0330 +0330
NA

از قدیم گفتن خواهرزاده حروم زاده.یعنی اون دایی اسکل ت حالیش نبوده تو جقی کف کرده را واسه چی خونش راه بده.میتونست به زنش بگه بره خونه مادرش یا اینکه مادربزرگت با تو باهم برید تو خونه زندایی بخوابید.دیگه ادامه نده که کس داری میگی

1 ❤️

262154
2013-04-13 15:37:30 +0430 +0430
NA

دمت گرم خیلی باهالی و باهال بود ادامشو کی می زاری تو خماریش گیر کردم
هچه زود تر بزار
امتیازتم 30 از 20

0 ❤️

262155
2014-03-19 10:40:52 +0330 +0330
NA

اینو تویه یه برنامه داستان های سکسی بانام zeid baziخونده بودم خیلی کس مغزی

0 ❤️

262156
2014-07-11 18:53:17 +0430 +0430
NA

چقدر زر زدی :|
پاراگراف اول رو هم حوصلم نکشید چه برسه کل داستان :|

1 ❤️

262157
2014-08-11 05:40:28 +0430 +0430
NA

aggressive tekrari

0 ❤️

262158
2014-08-31 02:47:38 +0430 +0430
NA

manam kos mikham

0 ❤️

262159
2015-02-01 17:49:38 +0330 +0330

اینکه ماله زمان دبستان منه.اسکلدستی. diablo

0 ❤️

262160
2015-02-14 03:54:27 +0330 +0330
NA

خواب کس خل کدوم هلال احمری آمپول زدنو یاد میده کس مشنگ چرتم ننویس

0 ❤️

533672
2016-03-18 13:53:48 +0330 +0330

ینی این اولین داستان سایته :) :)

1 ❤️

678057
2018-03-19 06:48:17 +0330 +0330

از هرچی داستان که تا الان تو شهوانی خوندم بهتر بود???

0 ❤️

744430
2019-01-29 02:54:45 +0330 +0330

واقعا این اولین داستان سایته؟چ جالب

1 ❤️

756792
2019-03-27 19:12:10 +0430 +0430

خدای پن این سایت شهوانی چ قدمتی داره و ما نمیدونستیم

3 ❤️

848280
2021-12-17 01:18:50 +0330 +0330

۱۲ سال از گاییده شدنت و زجه زدن زیر کیر پسر داییت میگذره به
عبارتی ۱۲ سال پیش توی همچین روزایی بود که بعد از پاره شدن دستت به جایی بند نبودو اومدی با ی داستان ساختگی دقو دلیتو سر زن دایی کص کپکیت خالی کنی

1 ❤️

848588
2021-12-18 17:51:47 +0330 +0330

داداش این داستان مال وقتیکه من تازه مثل امروز تو جقول شده بودم مال چهل سال پیش .قانون کپی رایت را چکردی قورتش دادی ادامه دار 😛

1 ❤️

854170
2022-01-19 02:00:47 +0330 +0330

بسی خندیدیم
بیشتر خنده دار بود تا سکسی بودن

1 ❤️

858319
2022-02-09 22:11:47 +0330 +0330

از داخل لوله این جزئیات رو دید؟؟؟؟لوله انتقال نفت بوده حتما…وزنش کردی که ۷۰ کیلو بود؟؟؟؟

0 ❤️

859615
2022-02-17 02:22:50 +0330 +0330

اولین داستان سکسی که ده سال پیش خوندم این بود

0 ❤️

890851
2022-08-18 03:55:29 +0430 +0430

این داستان به عنوان قدیمی ترین داستان سایت و به عنوان یک اثر تاریخی با شماره 1 در میراث جهانی شهوانسکو به ثبت رسید

3 ❤️

905204
2022-12-03 13:11:53 +0330 +0330

No hi Dr DN mi fact NFC

0 ❤️

956065
2023-11-03 13:42:39 +0330 +0330

.

1 ❤️

960573
2023-12-03 13:00:29 +0330 +0330

2 ❤️

960574
2023-12-03 13:01:19 +0330 +0330

<><><><><

2 ❤️

960575
2023-12-03 13:02:03 +0330 +0330

<+>+<+>[##]

2 ❤️

960580
2023-12-03 13:33:02 +0330 +0330

&

2 ❤️




آخرین بازدیدها