آبان سال هزار چهارصد و یکه تو اتاقم نشستم ساعت ده و نیم شبه، مامان و بابام تو حال نشستن فیلم میبینن، اگه بپرسید رابطشون چطوره باید بگم خوبه بدک نیست، تک فرزندم و اسمم پوریا و ۲۴ سالمه از جزئیات که بگذریم برای بار اوله که مینویسم و برای شروع میخوام ببرمتون به امروز صبح لحظه ای که از خواب بیدار شدم یعنی ساعت هشت، ساعت ۱۰ کلاس داشتم و تقریبا باید ی دوش میگرفتم سریع میرفتم که به کلاسم برسم، حوله رو انداختم رو شونم داشتم میرفتم سمت حموم که
(مامانم): کجا میری؟
(من): حموم!
(مامانم): صبحونه؟
(من): ی دوش بگیرم بعد ی چیز میخورم امروز عجله دارم،
(مامانم): منم امروز زود باید برم میخوایم بابابزرگتو ببریم دکتر، پوریا ی لحظه نرو وایسا، استکان چای که دستش بود گذاشت زمین رفت سمت اتاقش اونم با ی حوله اومد بیرون
(مامانم): تا ی چیز بخوری جنگی ی دوش گرفتم اومدم بعد تو برو
(من): بخدا دیرم میشه اول من میخواستم برم
در رختکن باز کردم رفتم تو حوله رو آویز کردم تیشرت و شلوارمو دراوردم داشتم میرفتم تو حموم که مامانم گفت:
(مامانم): اوکی ی شامپو میزنم میرم
(من): اوکی و رفتم داخل دوش باز کردم آب که گرم شد رفتم زیر دوش، در باز بود مامانم پیرهنشو دراورده بود سوتین نبسته بود چون اونم تازه بیدار شده بود شلوارشم دراورد و اومد تو
(مامانم): برو اونور
رفتم کنار و مامانم اومد زیر دوش منم شامپو رو برداشتم و شروع کردم به کفی کردن سرم
بعد نوبتی مامانم اومد کنار من رفتم زیر دوش اون به موهاش شامپو زد، چون عجله داشت همون کفو به تن و بدنش کشید و اومد زیر دوش من رفتم کنار
تو همون حالت خواب خوابی اول صبح داشتم نگاهش میکردم چقدر زندگی قشنگه آب رو موهای مشکی مامانم سر میخورد می اومد رو کمرش و… ی لحظه احساس خوشبختی خیلی زیادی کردم از پشت سر دستمو دور بازوهاشو حلقه کردم و چسبیدم بهش گردنشو بوسیدم گفتم خیلی دوستت دارم مامانی
تن خیسم چسبیده بود به تن نرم و خیسش برامدگی باسنشو با کیرم حس میکردم میخواستم شونه ش گاز بگیرم که مامانم گفت:
(مامانم): دانشگاهت دیر میشه مامان
دستمو که دورش حلقه شده بود جدا کرد و شروع کرد آبکشیدن خودش، شرتشم دراورد گرفت سمتم گفت اینم بشور
گفتم چشم و رفت بیرون
منم ی لیف کشیدم خودمو، شرت خودمم دراوردم دوتا شورتارو شستم کنار دوش آویز کردم کیرم بلند شده بود ولی این بار اولی نبود که با مامانم تو حموم بودم به این خاطر اونم بعد از این همه سال یکم واسم عادی شده بود با این حال ی جق زدم و خودمو آبکشیدم شرتارو برداشتم خودمو خشک کردم همون حوله رو دور خودم پیچیدم اومدم بیرون.
مامانم داشت آماده میشد که بره ی مانتو کوتاه که رونای پاش کامل مشخص بود با شلوار لی جورابای سفید رو به روی اینه ایستاده بود و ارایش میکرد منو که دید گفت
(مامانم): دیگه هوا سرد شده بدو ی چیز بپوش مریض نشی
رفتم سمت اتاقم لباسمو عوض کردم موهامو سشوار کشیدم بعد رفتم سمت اشپزخونه ی چای ریختم با چندتا بیسکویت خوردم و زدم بیرون که برم دانشگاه تو راه دانشگاه این ایده به ذهنم رسید که داستان زندگیمو تعریف کنم اینکه این همه صمیمیت منو و مامانم از کجا شروع شده و چیا بمون گذشته، برای جواب دادن این سوال باید بریم به بچگی هام به خیلی خیلی عقب زمانی که دقیق نمیدونم ولی ابتدایی بودم، تصاویری زیادی از حموم بودن با مامانم تو ذهنم هست، زمانی که مامانم میشستم کفیم میکرد با دوبولم بازی میکرد البته الان ماشالا واسه خودش کیر تنومندیه ولی دقیق یادمه اون موقع هارو که با این اسم مامانم دست میزد بهش میگفت دوبولتو بخورم مامانی و بله درست حدس زدید میخوردش، البته اون موقعها اصلا درکی از این مسائل نداشتم حتی مامانم که بدون شرت تو حموم بود ازم میخواست بشورمش یا با لای پاهاش بازی کنم اصلا ذهنیتی نداشتم که دارم چیکار میکنم ولی در کل استارتش از همون موقعها خورد و به مرور زمان تفاوت دختر و پسر واسم توضیح داد و گفت در مورد این مسائل با هیچ کس نباید صحبت کنم روزها و شبها میگذشت مدرسه میرفتم و از حمومای که باید تنها میرفتم متنفر بودم ولی مامان میگفت و در مورد حموم نباید حرف بزنم و دیگه بزرگ شدم اینجاها کلاس چهارم بودم با اصرار زیاد من قرار شد هر سه بار حموم تنهایی یبار با مامان باشه اونم به شرطی که بابا خونه نباشه و خودش صلاح بدونه
خوشحال بودم باز حموم با مامان و آب بازی هامون ادامه داره هر چند بچه بودم و عشق آب بازی و همبازی داشتم ولی دیگه یاد گرفته بودم که دوبول وقتی بزرگ باشه بهش کیر میگن و بهشت مامان اسمش کصه ولی با این حال از مامانم پرسیدم اونم گفت اره ولی حق نداری جایی اسمشونو بیاری اگه بشنوم جایی گفتی حموم بی حموم منم گفتم باشه
از اولم مامانم پوشیده جلوم نمیگشت همیشه راحت بود تو خونه با تاب و شرت یا شلوارک بود منم روز به روز بیشتر عاشقش میشدم به قول خودش ی بچه لوس شده بودم که تا فرصتی پیش می اومد مثل کنه میچسبیدم بهش، گاهی دعوام میکرد گاهی باهام شوخی میکرد قلقکم میداد کشتی میگرفتیم این بازیامون همیشه ادامه داشت یبار وسط کشتی تابشو کشیدم ی ممه ش افتاد بیرون مثل یک شیر با دهن پریدم سمت ممه ش گفت آخ وحشی چیکار میکنی گفتم از همینجا میخورمت تا تموم شی با کف دست زد به کمرم گفت خب حالا نمیگیرمش ازت آروم بخور زخمش کردی اینجوری نمیخورن که، خیلی نرم و خوب بود خیلی وقت بود نخورده بودمش تو کشتی دست زده بودم ولی تو دهنم طعمش ی چیز دیگه بود بعد چند دقیقه مامانم گفت خب دیگه بسه دیگه، گفتم پس اون یکی؟ گفت اونم مثل همینه بسه ته، گفتم نه اونم یکم بخورم گفت پرو شدیا دستشو انداخت تو لباسش اون یکی هم اومد بیرون گفت بیا، حالا من بودم و دوتا ممه، ممه های مامانم سایز هفتاد پنج البته اونوقع که از سایز سر درنمی اوردم خلاصه یکم خوردم که گفت دیگه کافیه پاشدو رفت، چند روز بعد رو تختش دراز کشیده بود منم رفتم کنارش خوابیدم یکم باهم حرف زدیم و دستمو دورش حلقه کردم دورش و سرمو گذاشتم رو سینه ش، یکم با موهام بازی کرد و هولم داد تخت خوابیدم همینجوری که نگاهم میکرد شروع کرد بوس کردن لپم بعد لاله گوشمو خورد خیلی طولانی شد شاید ده دقیقه من بی حرکت خوابیده بودم مامانمم لاله گوشمو میخورد یکم نفس نفس میزد گفتم مامان میشه بوست کنم؟ لپشو گرفت سمت صورتم منم بوسش کردم سه چهارتا لپش بوسیدم کیرم بدجور بلند شده بود گفتم ممه میخوام که گفت نه نمیشه اصرار کردم ولی فایده نداشت گفت ی وقت دیگه بعدم پاشد رفت من موندم و اون حال دیگه جق زدنو یاد گرفته بودم منم رفتم تو دستشویی و ی جق مشتی زدم ولی بعدش پشیمون شدم گفتم چیکار دارم میکنم یکم احساس گناه میکردم ولی از طرفی ی حال فوق العاده داشتم دلم میخواست از بغل مامانم جدا نشم
ادامه دارد …
در صورت استقبال
نوشته: پوریا
اغراق نکنی خوبه همون ساده ماجراها هرچند باکمی اب و تاب تعریف بشه درهمه داستان ها خواننده جذب میشه
جالب بود ادامه بده و بیشتر از جزئیات اندامش و رنگ پوست بگو
نسبتا خوب بود،اما ورود دیگران و بیغیرتی خیلی تکراری شده،اگر با همین منوال به سکس مادر و پسر ختم شود خیلی خوب می شود.
درود عالی بود و واقعیتی که در جامعه وجود دارد و باعث میشه بچه در حال و هوای بچگی باقی بمونه و نتونه رشد اجتماعی کنه انشاالله که برای شما نبوده و در ادامه داستان متوجه میشیم
منتظریم ادامه بده
فقط لطفا فاصله بین انتشار قسمت هارو طولانی نکن
دیر به دیر نباشه زود به زود آپلود کن لطفا
دمتگرم
عالی ترین داستان این چند وقت تو این موضوع بود
تنها ایرادی که میشه ازش گرفت کوتاه بودن داستان بود
در کل عالی بود امیدوارم قسمت هارو سریع آپلود کنی
توی فانتزی های من،داری زندگی میکنی…
خوب بود…از جزئیات بیشتری بگو تو داستانت
منتظر بقیش هستم🙂
ای کاش شاهد یه داستان در حد و کیفیت “مامان من بابامم” باشیم. قسمت اول که لایک
عزیزم ممه های مامان و از نوک لیس میزدی و برامون تعریف میکردی
داستان خوبی نوشتی،، قلم خوبی داری ،، شیوا و روان مینویسی ، امیدوارم رابطه فقط بین مادر و پسرش باشه و کسی اضافه نشه، با قدرت و آرامش ادامه بده
کاری به داستانت ندارم ولی اگه ایران نبودی و این چیزا که مامانت تو دبستان میبردت حموم کیرتو میخورده درباره مامانت میزدی ۱۰۰ درصد مامانتو میومدن تو گونی میبردنش از کس آویزونش میکردن
تبریک میگم مامان تو علاوه بر اینکه یک جنده هست که حتی به کیر پسر ۸ ۹ ساله خودش هم رحم نمیکنه بلکه یک بیمار روانی نیز هست و به روانپزشک نیاز داره.
عالی بود ادامه بده. این داستان مورد توجه قرار گرفته چون سکس محارم هست 😍
با بقیه محارما فرق داشت ادامه بده