رسیدن به مامان لیلا (1)

1402/05/24

دیگه برام هیجانی نداشت! کار هر شبم شده بود پیام گذاشتن تو گروه های جنسی و دنبال آدمای جدید گشتن که بتونم حسی که به مامانم داشتم رو ارضا کنم.
معمولا دنبال پسرای حدود ۱۸سال بودم درست شبیه فانتزی ای که داشتم و بعد از پیدا کردن اونا شروع به فرستادن عکس هایی که یواشکی از مامانم گرفته بودم میکردم تا شاید با جملات آب آور جدیدی از سمت اونا رو به رو بشم و خودمو ارضا کنم.
مامان:امیرعلی!شام آمادست…
طبق معمول دیر به میز شام رسیدم و دیدم بابام غذاشو تموم کرده و روی کاناپه مشغول بالا پایین کردن کانال های مختلفه اما مامانم هنوز نشسته و میدونستم عادت داره کم کم غذا بخوره.
فردا تولدم بود؛ ۲۱ساله میشدم و هرچقدر بدنم رشد می‌کرد هنوز همون پسر احساسی ای بودم که کوچیک ترین چیزا دلشو میشکوند.
شامو نصف خوردم چند وقتی بود وزنم از ۸۲ به ۸۸ رسیده بود و باید کنترلش میکردم.
من:مامان فردا برنامه ای داریم؟
مامان:اگه جنابتان قابل بدونن خاله ها و دایی هات میان برای تبریک بهتون،البته اگه نپیچونی
طرز حرف زدنش همیشه برام جذاب بود،یه زن ۴۰ ساله که در اوج پختگی خودش قرار گرفته و حتی اگر نخوای نمیتونی مسیر نگاهت رو روی قرمزی ملایم لباش کنترل کنی.لبایی که چندباری به بهونه های مختلف بوسیده بودمشون اما خیلی دلم میخواست زبونمو همه جاش بکشم و طعم لبای مامان لیلامو با تموم وجود احساس کنم.
قد نسبتا بلندی داشت البته از نظر خودم!به نظرم برای زن جذابی مثل اون ۱۷۰عالی بود و وزن ۷۵ کیلو یعنی من داخل خونه یه میلف به تمام معنا دارم!پاهای کشیدش رو حتی از پشت میز هم با کلی تلاش نگاه میکردم و حتی گاهی متوجه حرکت نگاهم از نوک انگشت های پاش تا زانو هاش میشد و این باعث می‌شد بعضی وقتا از اون ست شلوارک و تاب بنفشش که من عاشقش بودم چون به طور کامل میتونستم سفیدی بدنش رو ببینم و از تو پر بودن و سفیدی بی حدش لذت ببرم،دست برداره و پوشیده تر لباس بپوشه.
من:نه مامان من هستم مگه میشه مامان خوشگلم دستور بده من گوش ندم
مامان:خب جای شکرش باقیه هنوز به حرف یکی گوش میدی!
شامو که خوردیم یک ساعتی تا رفتن به سالن فوتبال وقت داشتم،یکشنبه ها سالن داشتیم ساعت ۱۰ و منم به خاطر دیدن سبحان همیشه خودمو میرسوندم.
مامان روی تخت دراز کشیده بود و بابام همچنان مات تی وی بود.
من:مامان من دارم میرم
مامان:خب برو چیکار کنم
من:مثل اینکه قرارمون یادت رفته؟
مامان:مگه من کلفتتم هربار قبل سالن ماساژت بدم؟
من:عه خب باشه پس از این به بعد بدنت کوفته شد نیای التماس کنی ها
مامان:باشه باشه صبر کن بابا! چقدرم زود بهت بر میخوره
سریع دراز کشیدم به شکم،تنها دلیل برای اینجوری خوابیدنم ماساژ نبود حداقل برای من نبود!همیشه کاملا شق میکردم و اگه بر میگشتم مامانم کامل متوجه میشد برای همین هیچ وقت تا ۵ دقیقه بعد ماساژ هم بلند نشدم…
شورت ورزشی پام بود تو خونه و تقریبا از رون پام تا نوک انگشت هام کاملا لخت بود و چون قرار بود آماده بشم برم سالن فعلا تیشرتی هم تنم نکرده بودم البته این چیزی بود که مامانم فکر میکرد اما واقعیتش به هیچ وجه دوست نداشتم گرمای دست مامانمو روی لختی بدنم از دست بدم.
مثل همیشه به بهونه آب خوردن رفت بیرون اما هر هفته برای ماساژم این کارو می‌کرد تا مطمئن شه بابام فعلا قصدی برای به سمت اتاق اومدن نداره،کنار پهلو هام نشست و اولین برخورد دستاش با شونه هام کافی بود تا چشمامو ببندم و خودمو روی بدن مامانم تصور کنم.
با نوازش کمرم دستاشو به پایین ترین نقطه کمرم رسوند و دستاشو با فاصله از هم روی کمرم سفت کرد و با انگشت شصت محکم کمرو به چپ و راست حرکت میداد و بالا می‌رفت.
گرفتن سانت به سانت کمرم با دستای مامانم واقعا لذت بخش بود و منو هر ثانیه بیشتر به سمت داغ شدن کل بدنم میکشید‌.همیشه دوست داشتم حرکت انگشت های دستشو روی کیرم ببینم،می‌دونستم کلی برام جذاب حس کردن گرمای دستش وقتی داره کیر پسرشو بالا پایین میکنه اما واقعا هیچ برنامه ای تو این دو سه سال نداشتم.
به رسیدن دستاش به انگشت های پام به خودم اومدم دونه دونه انگشت های پامو لمس می‌کرد و به سمت رون هام حرکت می‌کرد، شاید نه به اندازه ای که برای من لیسیدن پاهاش جذاب بود تو اون لحظه از کارش لذت می‌بردم اما همینم خوب بود.
بلند شد و کف پاهاشو روی کف پاهام گذاشتم هر اتصال کوتاهی که تو بدن هامون شکل می‌گرفت واقعا برام لذت بخش بود و چی بهتر از انگشت پاهای جذابش روی پاهام؟!
روی کمرم نشست،اونقدر حجم کونش زیاد بود که سخت بشه نفهمید چه بدنی روم نشسته،پاهای تراشیده و سفیدش تو پر بود اما واقعا قابل قیاس با کون و رون های داغش نبود.لذت می‌بردم از اینکه تنها فاصله بین من و چیزی که عاشقش بودم فقط یه تیکه پارچه بود و تمام تمرکزم روی حس کردن کص و کون مامانم روی کمرم بود.
مامان:چرا حالا انقدر مثل جنازه ها ارومی؟
من:آدم یه ماساژ خوب بگیره دیگه چی میخواد که آروم نباشه اخه
مامان:اع،نه بابا!بد نگذره یه وقت
من:نه کارتو کن
یه پس گردنی محکم بهم زد و گفت بلند شو گمشو تا لهت نکردم
از روم بلند شد و منم بعد خوابیدن کیرم تکون دادم به خودمو رفتم دوتا بوس محکم از لپاش کردم
من:دراز بکش
مامان:نمیخوام اوکیم الان باشه برای بعد
من:حالا تو دراز بکش حتما نباید بدنت گرفته باشه که میخوام جبران کنم
مامان:برو بچه میخوام یکم استراحت کنم ولم کن
من:مارو باش اومدیم خوبی کنیما،اصلا میرم
قبل بیرون رفتنم از در یه خیلی خوب با اکراه شنیدم و سریع برگشتم سمتش هنوز کامل دراز نکشیده بود که نشستم روی کمرش آروم گفت چته وحشی کمرم درد گرفت
مشغول ماساژ دادن بدنش بودم و هرزگاهی بعد از دست کشیدن های طولانیم رو گردنش موهاشو نوازش میکردم.دستامو روی پهلو هاش حرکت میدادم و به سمت بالا می‌بردم انقدر داغ شده بودم که کاملا واضح سعی می‌کردم انگشت هامو از پشت به کنار ممه هاش بزنم اما اونقدر سریع این کارو انجام می‌دادم که شک نکنه.
سایزشون ۷۵ بود و تصور کنید وقتی اون ممه ها به زمین چسبیده شدن چقدر پهن تر میشن و یه پسر جوون مثل من چقدر برای داشتنشون حشری تر میشه…
آخرین باری که طعمشونو چشیده بودم چند سال پیش بود که مامانم داشت لباس عوض می‌کرد و یهو مثل گاو وارد اتاق شدم.
باورم نمیشد زیر نور آفتابی که از پنجره مستقیم به بدنش تابیده میشد بی نظیر تر از همیشه شده بود.
موهای قهوه ای رنگش روی شونه هاش ریخته شده بود و تا بالای ممه هاشو گرفته بود،دوتا ممه بزرگ و سفید دقیقا جلوی چشمام بود و چیزی که جذاب ترش می‌کرد هاله روشن و نوک نسبتا درشت سینه های مامان لیلام بود.
یه پهلوی کاملا صاف با کمی گودی کمر که برآمدگی کونش رو به شدت آب آور کرده بود،نمیدونستم اگه تو همین لحظه که دارم میبینمش چند تا غریبه دیده بودنش باهاش چیکار میکردن و چجوری ناله هاشو تو کل خونه پخش میکردن.
خیلی کوتاه بود دیدنش اما نه اونقدر کم که شرت سبزش که چسبیده بود به دوتا لپ کونش رو با دقت نگاه نکنم. وقتی متوجه حضور من شد خیلی عادی برخورد کرد و آروم آروم بقیه لباس هاشم پوشید نه اینکه عادت داشته باشه جلوم لباس عوض کنه انگار میخواست من حساس نشم.
مامان: با خنده، به چی نگاه میکنی بچه؟
من:مامان اونا واقعا چجوری شیر میدادن؟!
از حرفم تعجب کرد چون سابقه نداشت همچین چیزایی بگم ولی من از واکنش مامانم بیشتر تعجب کردم!اومد جلوتر و بهم نزدیک شد و ممه سمت چپشو دوباره از سوتینی که پوشیده بود درآورد و گفت نوکش سوراخه اون موقع شیر جمع میشد میک میزدی ميومد…
چقدر از جلو برام جذاب تر بود! دوست داشتم بیفتم به جون ممه های مامانم و نفسش رو بند بیارم اما به جز چند ثانیه که با کلی اصرار خواستم ازش دوباره امتحان کنم،چیزی نصیبم نشد…فقط تونستم نوک سینه هاشو بین لبام فشار بدم و یکم زبون بزنم اون موقع خیلی حس نداشتم اما بازم تحریک میشدم.
تو همین فکر بودم که مامانم گفت:جات راحته؟!
اصلا حواسم نبود باید ماساژش بدم …
بعد اینکه کامل به جون کمرش افتادم یه نگاه به کیرم کردم که کاملا شق شده بود و از زیر شورت مشخص بود.چون پشتش به من بود و روی زمین دراز کشیده بود هرزگاهی دستمو روی کیرم میکشیدم و از روی شرت میمالوندمش.حس فوق العاده ای بهم دست می‌داد که درست تو خونه ای که بابام الان داخلش نشسته توی اتاق من دارم پشت مامانمو می‌مالم و همزمان کیرمو براش آماده میکنم.این حس وقتی دستام به پاهای لخت و سفید مامان لیلام میرسید چند برابر میشد دوست داشتم همونجا کیرمو درارم و بزنم به انگشت های پاش و بین کف پاهاش کیرمو عقب جلو کنم.
یه نگاه به ساعت انداختم و دیدم وقت رفتن به سالن هرجوری بود خودمو جمع و جور کردمو رفتم سالن.سبحان یکی از بچه هایی بود که چند هفته ای اضافه شده بود به سالن و عجیب غریب بهش حس پیدا کرده بودم،اون تمام چیزایی که توی فانتزی هام داخل پسری که مامانمو به آغوش میکشه میدیدم داشت.
سبحان۱۸ساله،لاغر و قدش ۱۸۹ بود بدنش کاملا بدون مو و شیو و صورتش بدون ریش بود و صورت جذاب و شیطونی داشت.مطمئن بودم تا حالا سکس نداشته و این موضوع رو چند باری حرفشو انداخته بودم و اونم تایید کرد.جذابیت این جور پسرا اینه که کاملا تشنه هستند و وقتی یه زن مثل مامان لیلای من با اون همه پختگی گیرشون بیاد جوری درش غرق میشن که هر دو نفر به ارضای کامل میرسن.
من به شدت از اینکه مامانم رو کس دیگه ای تصاحب کنه متنفر بودم اما این حس در مقابل سبحان کاملا از بین می‌رفت و تنها چیزی که میخواستم این بود که سبحان صاحب مامان لیلام بشه…
همیشه بعد سالن باهم برمیگشتیم تا یه مسیری و اون موقع بهترین فرصت بود برای اینکه بیشتر ببینمش و بشناسمش اصلا جرات نداشتم حسمو بهش بگم و قصدی هم نداشتم فقط میخواستم هر چقدر میتونم ازش حرف های جنسی بیرون بکشم تا شبش با فکر بهش و کنار مامانم قرار دادنش داخل ذهنم جق بزنم.
من:سبحان چرا سکس نداشتی؟!
سبحان: نشده دیگه نمیدونم!ولی شروع کنم بد میکنم
جفتمون خندیدیم
سبحان:حالا چی شده هی از این سوالا میپرسی؟کسی رو مدنظر داری یا نه
من:نه بابا همینجوری حالا سلیقت چجور دختری؟
از جوابش خیلی شوک شدم و در عین حال لذت بردم
سبحان:کس فقط و فقط سن بالا،خیلی دوست دارم با یکیشون باشم از هرکی پرسیدم میگن عالیه
من:آره سن بالا فوق العادس…
شب موقع خواب بهش پیام دادم و چند تا عکس براش فرستادم بهترین عکسایی که یواشکی از مامانم گرفته بودم رو بدون چهره براش فرستادم و نوشتم این چطوره؟!
منتظر سین کردنش بودم،زمان نسبتا طولانی گذاشت که آنلاین شد و عکسا باز شد و من تو همون لحظه داشتم از استرس میمردم…
سبحان:کیه؟!چقدر خوبه حاجی،آدم اینو داشته باشه پیر نمیشه
من:یکی از فامیلامون خیلی تو نخشم
سبحان:کونش عالیه اینو فقط باید از کون کرد یه جوری ۱۷ سانت کیرمو هل بدم تو کونش تا چند روز نتونه راه بره!
با هر جملش بیشتر تحریک میشدم و کارای احمقانه بیشتری انجام میدادم.
من:میخوای لباس زیراشو ببینی؟
سبحان:داری مگه؟چجوری گرفتی؟
من:رفته بودیم خونشون رفتم بالا سر کمد لباسش
سبحان:انقدر نزدیکه بهت یعنی؟
من:میخوای یا نه؟
سبحان:آره بفرست
چندتا از بهترین ست های سکسی مامانمو که از قبل عکس گرفته بودم براش فرستادم
سبحان:خیلی سکسیه مشخصه زن خیلی هاتی هم هست میشه مخش رو زد؟
من:نمیدونم باید ببینم چیکار میکنم
سبحان:خیلی خوشم اومده ازش بدنش تو پر و سفید واقعا کردنیه
من:یکی از شرت هاشو برداشتم میخوای برات بیارم؟
سبحان:آره آره بیار تورو خدا
مشخص بود جفتمون خیلی حشری بودیم و احتمالا اونم مثل من دستش به کیرش بود کیری که حالا از صحبت هاش فهمیدم ۱۷سانت و چقدر بی تاب برای هل دادنش توی کون مامانم.
شرت رو فرداش براش تو کوله پشتی گذاشتم و بردم و بعد از گیم نت رفتنمون که البته برای اولین بار بود باهم بیرون میرفتیم و احتمالا میشد حدس زد فقط به خاطر کردن زنی که اون نمی‌دونست مامانمه باشه،داخل پارک بیرون آوردم و بهش دادم.
یه شورت توری و مشکی بود به محض اینکه گرفتش جلوی دهن و صورتش گذاشت و بوسش کرد.بهش گفتم باید اینو برگردونم سر جاش اگه میخوای باهاش کاری کنی برو دستشویی الان
سبحان:یعنی چیکار؟!
من:آبتو بریزی داخلش یادگاری برای لیلا جون
سبحان:نه بابا ضایس روم هم نمیشه بعد بدم تو
سن کمش باعث می‌شد دستورهای کیرش بهتر تو بدنش عمل کنه جای مغز و با کمی اصرار از من و گفتن نقشه خیالی که این کار میتونه به کردنش کمک کنه راضی شد این کارو کنه.
من:فقط…
سبحان:فقط چی؟!
من:باید موقع جق زدن تو شورت فیلم بگیری از کیرت
سبحان: نه دیگه این واقعا نه،واسه چی اصلا؟
سریع گوشیمو در آوردم و فیلم جق زدنمو روی همون شرت نشونش دادم تا خجالت نکشه و بهش گفتم اگه واقعا میخوای بکنیمش باید به حرفم گوش بدی…
سبحان:زشته بابا
من:بهم اعتماد داری؟!
سبحان:باشه
گوشیم و شرت مامان لیلامو بهش دادم و
پانزده دقیقه بعد:
بدون هیچ حرفی شرت و گوشی رو داخل دستم گذاشت و رفت انقدر خجالت کشیده بود که صورتش پر عرق شده بود.طاقت نیاوردم برم خونه و از طرفی باید از شر شرت هم خلاص میشدم.
سریع رفتم داخل دستشویی و لای شرت رو باز کردم،
وای!چی میدیدم؟سبحان به شدت داخل شورت مامانم ارضا شده بود و حجم آب سفید و زیادی کل شرت مامانمو پر کرده بود.حتی دیدن همون صحنه هم برای اومدن آبم کافی بود اما من یه فیلم هم داشتم…
ریلکس وارد دستشویی شده بود و آروم آروم دکمه های شلوارشو باز کرده بود و کیرشو از زیر شرتش درآورد.
یه کیر با کلاهک بزرگ و کلفت که با توجه به قد سبحان زیاد بعید و عجیب نبود،با کیرش چند باری روی شرت مامانم کوبید و کیرشو لای شرت گذاشته بود و شروع به جق زدن کرد.داشتم از تماشای این صحنه لذت می‌بردم و آب کیر سبحان رو از فاصله چند سانتی متری داخل شورت مامانم میدیدم که همزمان با ارضا شدن سبحان داخل فیلم و پاشیدن آبش روی شورت مامانم آب منم و اومد منم روی شورت مامانم ریختم…
وقتی برگشتم خونه فقط یک فکر تو سرم بود،من چند سال نتونستم کاری کنم پس بازم نمیتونم شاید سبحان بتونه جفتمونو به چیزی که میخوایم برسونه،تری سام با مامان لیلا.
از حموم که بیرون اومدم،ساعت تقریبا نزدیکای ۷ شب بود و این یعنی وقت زیادی برای آماده شدن ندارم.
داخل فاکینگ روز تولدم شورت مامانمو برای سبحان برده بودم و به ترتیب داخلش ارضا شده بودیم.خب قطعا توقع هرچیزی رو داشتم داخل این روز،اما این دیگه واقعا عجیب بود.
حداقل برای من که دوست نداشتم به جز چند روزی در ماه اونم برای تنوع،داخل چندتا گروه از مامانم حرف بزنم و هیجان جدیدی وارد جقم کنم؛این کارم اصلا قابل قبول نبود.پیرهن سفیدم روی تخت آماده بود و به همراه یه شلوار مشکی قرار بود استایل امشب منو داخل تولد تکمیل کنه.
خب انتظار پارتی نداشتم!چون اصولا تولد در خانواده های ایرانی یعنی یه دورهمی فامیلی که از قضا بسیار کسل کننده و زجر اوره،اما خب اینم دلخوشی کوچیک ماست.
حوله رو آویزون کردم و یه شورت مشکی پوشیدم،یه نگاه به پیرهن کردمو با فاز یک پادشاه اونو به ملایمت تمام پوشیدم و شروع به بستن دکمه هاش کردم.نگاهم به آیینه بود که متوجه ورود مامانم به اتاق شدم،انقدر در رو آروم باز کرده بود که اصلا نفهمیدم از کی داره بهم میخنده؛برگشتم سمتش و فااااااک!چقدر خوشگل شده بود!!!
موهاشو پشت سرش بسته بود و یه لباس مجلسی سبز تنش کرده بود که عجیب به پختگی بدنش نشسته بود و تکمیلش کرده بود،پایین بودن یقه لباسش به شکلی بود که اونقدر ها هم سخت نباشه فهمیدن اینکه سوتین نبسته.لباسش تا سر زانوهاش بود و ساق های سفید پاش داشت لحظه به لحظه منو به شق شدن کیرم نزدیک می‌کرد.
اصلا حواسم نبود که فقط پیرهنم رو تن کردم و با یه شورت جلوی مامانم وایسادم.مامانم اما کاملا دور از فضای ذهنی من بود و با صدای آروم بهم می‌خندید.
من:چرا میخندی مامان؟
مامان:موهای پاتو چرا زدی؟!
تازه فهمیدم چی شده،نمیدونم چرا داخل حموم حس کردم باید آدم روز تولدش خیلی شیک و تراشیده باشه و طی یک حرکت جوگیرانه موهای بدنم که البته خیلی هم زیاد نبود زدم.
من:خب بهداشت دیگه
مامان:میدونم خره!ولی چرا امروز یادت افتاد
من:اصن تو چیکار داری؟!
همه این دیالوگ ها درست زمانی داشت اتقاق می افتد که من به یه شورت و پاهای کاملا لخت جلوی مامانم وایساده بودم و کیرم زیر شورت برآمده شده بود،مثل سگ استرس گرفته بودم و سریع رومو برگردوندم به آیینه و همزمان با درست کردن موهام با مامانم حرف میزدم.
من:والا چیکار داری اصلا؟به فکر خودت باش با این لباست
مامان:چشه مگه؟!
من:چشه؟خیلی باز لباست خب زشته تو تولد
مامان:خره اینو قرار نیست بپوشم که!اینو تازه خریدم پوشیدم ببینم چجوریه وگرنه خودم عقلم میرسه بی‌شعور
درست کردن موهام و نگاهم به آینه کاملا بهونه بود،بهونه ای که بتونم از داخل آینه کاملا به بدن مامانم زیر اون لباس نگاه کنم و در مقابل مامانم هم از دیدن کیر پسرش که از اندامش تحریک شده دور باشه.
شلوارمو پام کردم و همزمان گفتم:
خب حالا من باید نظر بدم؟!
مامان:نه خیر،پوشیدم خودم ببینم
من:خب حالا که من دیدم باید به عنوان کارشناس زنان نظر بدم
مامانم خندش گرفته بود از حرفم ولی تو اون لحظه زیاد مسخره کردنم مهم نبود و شنیدن جمله خوب نظر بده کافی بود برام.کیرمو داخل شلوارم داخل یه وضعیت مطمئن قرار دادم که حداقل چند دقیقه ای بگا نرم و بتونم برگردم سمت مامانم.
من:خب مامان یه دور بزن ببینم چطوره
وقتی شروع به چرخیدن کرد واقعا زیبا تر شده بود، پاهاشو میگم!روی فرش فشار می‌آورد انگشت هاشو سر جای خودش چرخیده میشد.باید ممنون میشدم که این لباس صرفا مناسب عروسی هایی بود که قسمت خانمها و آقایون جدا بود،چون واقعا نمیتونستم حدس بزنم اگه مامانم این مدلی جلوی دیگران قرار بگیره چه اتفاقی ممکنه بیفته!
من:بریم تمرین
مامان:تمرین چی؟!
من:رقص دیگه!نکنه میخوای امشب ابرو پسرت بره؟
مامان:حالا جلوی دایی هات و خاله هات رقصت چیه دیگه؟!
من:اع!عروسی که بدون رقص نمیشه
مامان:عروسی؟!احمق تولدته
من:والا من که سفید تیپم دامادی خب
مامان:عروس کیه اونوقت؟
من:مامان خوشگلم!
از حرفم جا خورد ولی آنقدر شیرین گفته بودم که خندش گرفت.
مامان:بیا تا بابات نیومده ببینم چجوری میرقصی
عاشق لحظه هایی بودم که مامانم این حرفو میزد!با اینکه کار خاصی هم نمی‌کردیم اما هربار که این جمله رو میگفت حس خوب و تحریک آمیزی بهم دست می‌داد چون قراره اتفاقی بین من و مامانم بیفته که بابام ازش دوره.بابام نسبتا آدم مذهبی اما به هیچ عنوان گیر و جانماز آب کش نیست،کار خودشو میکنه و زیاد به بقیه کاری نداره.مامانم هم پوشش رو خیلی رعایت میکنه و اصلا طوری نیست که با غریبه ای گرم بگیره اما چیزی که به طور واضح مشخص بود،سکس نداشتنشون بود.گرچه میشد حدس زد که حتی زمانی که سکس میکردن بابام نمیتونست مامانمو ارضا کنه،وزن زیاد و اختلاف سنی ۹ ساله بینشون از مامانم یه زن شیطون و از بابام یه مرد آروم ساخته بود.
مامانم اهل مشروب خوردن‌ نبود که البته زندگی با بابام هم میتونه یکی از دلایل مهم این اتفاق باشه،اما دایی هام به شدت پایه بودن و مامانم فقط سالی یه بار اونم تولد تنها پسرش باهامون چند پیکی اونم به زور کلی مزه میخورد.
داییم از صبح که من نبودم‌ مشروب رو داخل یخچالمون گذاشته بود و با اصرار من سه پیک با مامانم خوردیم.
موزیک پلی کردم و اومدم وسط،دست مامانمو که در حال خنده بود گرفتمو سمت خودم کشیدم.
همه چیز کاملا داشت داخل خنده و شوخی پیش می‌رفت اما قطعا نه برای من!با خنده های مامانم همراهی میکردم و بیشتر کارایی میکردم که خنده هاش ادامه داشته باشه؛با فاصله از هم داشتیم میرقصیدیم اما این برای من کافی نبود برای همین دست هاشو گرفتمو بهش نزدیکتر شدم و سبک جدیدی از مسخره ترین رقصمو ارائه دادم.
هرچی بیشتر می‌گذشت بهتر میرقصیدیم و بالاخره مامانم ازم تعریف کرد و گفت:آهان حالا شد!
واقعا از یه جایی به بعد داشت ذوق می‌کرد و با تموم وجود همراهیم می‌کرد که البته میشد حدس زد به خاطر گرم شدن و داغی سرش باشه.
حرکت و تکون خوردن های مدام مامانم داخل رقص باعث لرزش بدن و کونش شده بود،بدنشو چرخوندم و پشت مامانم قرار گرفتم.نگاه جفتمون به آینه داخل پذیرایی بود و خودمون رو نگاه میکردیم،دستمو دور بدنش حلقه کردم.شاید این کار داخل حالت عادی یکم‌ برای مامانم عجیب بود اما هم تولدم و هم همراهی واقعی مامانم تو رقص،ذهنش رو کاملا از مسائل جنسی دور کرده بود.دستم روی پهلو ها و شکمش بود و خودم مشغول تکون دادم بدنم با کمترین فاصله از کون مامانم بودم.
از پشت و حین رقصیدن زیاد به کونش نگاه میکردم اما اتفاقی داخل یک نگاه چشمم به کیرم افتاد که واقعا داشت شلوارمو منفجر می‌کرد و یکم جلوترش کون خوش فرم مامانم قرار داشت!من داشتم داخل یک نگاه هردوی این هارو میدیدم و این تصویر داغ ترم کرده بود.
به خودم جرات دادمو و فاصلمو از پشت به مامانم کمتر کردم اونقدر کم که حالا هردو میتونستیم بدن همو به خوبی احساس کنیم.
سینم درست به کمر مامانم چسبیده بود و دستم پهلوهاشو نوازش می‌کرد مامان لیلام حالا درست داشت تو بغل پسرش بدنشو تکون میداد و برام میرقصید.داشتم با خودم می‌جنگیدم که کیرمو به کونش بچسبونم یا نه اما شرایط طوری بود که احتمال خیلی قوی با این کار کاملا متوجه کیرم میشد.
شرایط عجیبی گیر کرده بودم از طرفی واقعا دوست داشتم برای اولین بار کون مامانمو تجربه کنم و نرمی لپ های کونش رو حس کنم و از طرف دیگه نمیدونستم اگه متوجه بشه واکنشش چیه؟!
با فاصله های نسبتا کم کیرمو به کونش میزدم اما سعی می‌کردم فشاری وارد نکنم‌ تا متوجه نشه؛
مامان:داری کم میاری ها، برقص!برقص
از داخل آیینه خیره به صورتش شده بودم که خیس عرق شده بود و داشت بدون نگاه به من میرقصید و از پایین هر لحظه ضربه های کیرمو به کونش بیشتر میکردم و دوباره فاصله میدادم
من:فک کنم اما تو داری کم میاری!خیلی عرق کردی
کیرمو بعد از برخورد آخر روی کونش نگه داشتم و این بار اصلا فاصله ندادم
مامان:خواهیم دید! بابات فک کنم نزدیک باشه ولی
بابام؟!مگه اصلا تو اون لحظه به جز حرکت کون مامانم روی کیرم مهم بود؟
مامانم کاملا بدنشو روم انداخته بود و من ثابت وایساده بودم تا از چرخش و تکون خوردن کون نرمش موقع رقص روی کیرم لذت ببرم!نمیدونم مستی بود یا گرم رقصیدن شده بود اما کیرم واقعا داشت به لپ کون مامانم فشار می‌آورد.
با صدای تکون خوردن کلید پشت در ورودی پذیرایی سریع از داخل بدنم جدا شد و منم رفتم سمت آشپزخونه،مامانم کاملا به خودش اومده بود و حواسش جمع شده بود.بابام با جعبه کیک وارد شد و کلی ازش تشکر کردم البته فقط زبونی!مامان من که حتی فکر رابطه باهاش سخت بود داشت تو بدن پسرش میرقصد و منم کیرمو به کونش میمالیدم.
حتی با اینکه سرش به خاطر مشروب گرم شده بود و غرق رقصیدن شده بود اما بازم برای من عالی بود.
منتظر اومدن مهمون ها شده بودیم و بلاخره ساعت ۲۰ همشون رسیده بودن و تا آخر شب کلی بهمون خوش گذشت.
چند ساعت قبل،از زبان سبحان:
باورم نمیشه!من چیکار کردم؟
خودم با دستای خودم از جق زدنم فیلم گرفتم و دادم به امیرعلی! اگه آبرومو ببره چی؟واقعا نفهمیدم چی شد انقدر با عکس ها و حرفایی که درباره اون زن بود منو تحریک کرد که اصلا نفهمیدم چیکار کردم.
نزدیکای خونه بودم،کاری بود که کرده بودم و آماده هر اتفاقی بودم گرچه میدونستم فیلم ریختن آبم داخل یه شورت به درد امیر علی یا هرکس دیگه ای نمیخوره ولی بازم حق داشتم که دچار استرس بشم.
عاشق فوتبال بازی کردنم،از بچگی این تنها کاری بود که خوب انجامش میدادم.با اینکه از نظر خودم قد و هیکل و فیس جذابی دارم اما به شدت برای ارتباط با دخترا خجالتی ام؛بخش زیادی از این موضوع هم شاید به خاطر این باشه که تمام فانتزی های ذهنی من با زن های سن بالا به وجود میاد و من ازش لذت میبرم.
جدایی پدر و مادرم از هم و زندگی من از ۱۲ سالگی با پدرم نقش پررنگی تو این اتفاق و فانتزی هام داشته.
همیشه جای خالی محبت مادرانه داخل وجود من احساس می‌شده و هیچ جوره نمیتونستم باهاش کنار بیام.
من تنها چیزی که میخواستم محبت یه مامان به پسرش بوده و اصلا برام مفهمومی به اسم دختر برای دوستی وجود نداشته.داخل ذهن من مامانم تمام زیبایی بود و هر چیزی که من دوست داشتم انگار خلاصه در اون میشد.و این یکی از بزرگترین علت های زندگی من برای کشش به سمت کیس هایی با سن بالاتر از خودم بود.خونه تنها بودم و بابام تا شب مطب بود و باید تا فردا اونجا میموند.
من:امیرعلی،سلام خوبی؟
امیرعلی:سلام مرسی جانم؟!
من:اون فیلم رو پاک کن اصلا نفهمیدم چیکار کردم!
امیرعلی:نگران نباش اتفاقی نمیفته برات دیوانه ما جفتمون میخوایم به اونی که نشونت دادم برسیم
من:خب لااقل بگو کیه؟شوهر داره؟نسبتش با تو چیه؟
امیرعلی:با شوهرش رابطه ندارن و جدا زندگی میکنن!
من:نسبتش با تو؟!
امیرعلی:الان نمیتونم بگم چون هنوز باورت ندارم و نمیدونم از پسش برمیای یا نه!
من:منتظر میمونم
امیرعلی:انتظار نه،خودتو ثابت کن!
من:چجوری؟
امیرعلی:گفتی بابات امشب شیفته؟
من:آره
امیرعلی:نهایت یک ساعت دیگه یکی میاد اونجا اسمش نیلوفره من چند باری باهاش سکس داشتم میخوام امشب باهاش سکس کنی به خرج من
من:داری شوخی میکنی دیگه؟!
امیرعلی:کاملا جدی ام
من:احمق من اصلا آماده نیستم من تا حالا سکس نداشتم،بلد نیستم چجوریه!بعد تازه اگه یکی تو ساختمون ببینه چی
امیرعلی:انتخاب با خودته،اگه مامانمو میخوای باید به حرفم گوش کنی!
من:مامانت؟!اونا عکسای مامانت بود!!!
اون عکسارو دوباره برام فرستاد به همراه چندتا عکس دیگه اما اینبار با یه تفاوت!چهره هارو کات نکرده بود؛
واقعا مامانش بود!اصلا نمیتونستم باور کنم…یه چیزایی شنیده بودم از این حس اما اصلا فکر نمیکردم واقعی باشه.
امیرعلی:دیگه چیزی نگو،فقط کاری که گفتمو بکن بعدش صحبت میکنیم
نیلوفر ۳۶سالش بود؛
موهای بلند و مشکی ای داشت،قدش ۱۷۵ و وزنش ۷۰ کیلو بود.ممه هاش ۷۰ و کون نسبتا جذابی داشت.
نیلوفر:پس سبحان تویی!
من:میشناسی منو مگه؟
نیلوفر:امیرعلی ازت گفته بود بهم
من:چی گفته بود؟!
نیلوفر:اینکه قراره با کمک تو به مامانش برسه
من:تو هم میدونی؟!
نیلوفر:فقط منو تو رازش رو میدونیم،قراره سه تایی باهم همه چیز رو پیش ببریم
فاصلمون روی مبل سه نفره کمتر و کمتر میشد،نیلوفر با هر کلمه خودشو بهم نزدیک تر می‌کرد و حالا میتونستم گرمای پاهاشو که دقیقا به پاهام چسبیده بود رو به خوبی احساس کنم.یه شال و مانتوی سفید که زیرش یه نیم تنه آبی بود،کنار شلوار لی نسبتا تنگ به شدت جذاب ترش کرده بود‌.چشمای ریز و لبای قرمزی داشت که البته قرمزیش رو مدیون رژ زیادی بود که روشون زده بود و یه عینک نسبتا بزرگ که روی چشماش بود.
دستم روی مبل و پشت سرش بود و نیلوفر بعد از درآوردن شالش سرشو روش گذاشته بود و کاملا به بدنم چسبیده بود.نفسام داغ تر و چشمای نیلوفر خمار تر شده بود،تقریبا مدت زیادی کنار هم نشسته بودیم و هر دو منتظر حرکت همدیگه بودیم.برعکس تصوراتم‌ نیلوفر اصلا جنده یا حتی چیزی شبیه به این نبود و هنوز نمیدونستم دقیقا چه ارتباطی با امیرعلی داره.
به خاطر تکیه دادنش به بدنم و رها شدن هیکلش روی من،کمی پایین رفته بود و سرش نزدیکای شونه من بود و از بالا بهش نگاه میکردم تا اینکه بالاخره گفتم:خب قراره چیکار کنیم؟!
سرشو که آورد بالا و تو چشمام خیره شد دلمو زدم به دریا و صورتمو نزدیکش کردم،قبل رسیدن لبام به لباش چشماشو بست و لباشو برام آماده کرد.
لباشو بوسیدم و این بوسه اول به لبای یه زن جا افتاده مثل نیلوفر وحشتناک حشریم کرده بود،دستشو دور سرم حلقه کرد و محکم نگهش داشت تا لبام روی لباش بمونه.هر چقدر که میتونستم محکم تر لبای نرمشو میبوسیدم و با زبونم روشون رژه میرفتم.وقتی داشتم لباشو زبون میزدم متوجه برخورد زبون هامون باهام شدم و نیلوفر زبونشو داخل دهنم هل داد و دور زبونم میچرخوند.
برخورد زبون هامون به هم و لب ها و ماچ های آبداری که از نیلوفر میگرفتم اونقدر با ولع انجام می‌شد که صداش کاملا خونه رو برداشته بود.
نیلوفر:دوسش داری؟
من:خیلی
دستامو روی ممه هاش گذاشتم و فشار میدادم و همزمان لباشو میخوردم با اینکه بار اولم بود اما انگار نیلوفر منو به سمت یادگیری هول می‌داد و بدون هیچ راهنمایی یا حرفی کارمو درست انجام می‌دادم.
ممه هاش سفت و سربالا بود و زیاد طول نکشید که دستمو به سمت شکمش ببرم و بعد نوازش شکمش از زیر نیم تنه سکسیش وارد بدنش کنم و آروم آروم به سمت بالا ببرم.ممه ای که تا امروز فقط داخل فیلما دیده بودم و هیچوقت حتی از نزدیک بهش نگاه نکرده بودم حالا درست رو به روی من بود و کاملا در اختیارم قرار گرفته بود.
دستمو از زیر سوتینش هم رد کردم،ممه سمت چپش رو محکم داخل دستم فشار دادم
نیلوفر:آخ،آروم باش مال خودته وحشی
دیگه طاقت نداشتم اما هنوز از مالیدن ممه هاش سیر نشده بودم و یکی یکی داخل دستم فشارشون میدادم و با نوک سینه هاش بازی میکردم.دستای نیلوفر از روی زانوهام نوازش پاهامو شروع کرده بود و بالاتر میومد،کیرم مثل سنگ سفت شده بود و به شلوارم چسبیده بود.زبونمو تند تند دور زبون نیلوفر میچرخوندم و لباشو میخوردم و ممه هاشو وحشیانه تر و ناشیانه تر از قبل میمالیدم.
نیلوفر دستو روی کیرم گذاشت و آروم آروم فشارش میداد،فشار دست نیلوفر روی کیرم و مالیدنش از روی شلوار ناخودآگاه باعث آه کشیدنم شد.
نمیدونستم قراره چقدر دیگه دووم بیارم؟! نیم تنشو درآوردم و روی زمین خوابوندمش،از بالای نافش زبون کشیدمو و تا خط وسط ممه هاشو کاملا لیس زدم.
سوتینشو باز کرد و دوتا ممه سبزه و سفت بیرون افتاد
و منم بدون مکث یکیش رو داخل دهنم گذاشتم شروع به خوردنش کردم و کیرمو محکم از زیر شلوارم به رون پاش فشار میدادم.
من:میخوام پارت کنم میخوام اینارو تا صبح بخورم
نوک ممه هاشو گاز میگرفتم و هاله قهوه ای رنگش رو لیس میزدم تا همه جاش از آب دهنم پر بشه و بعدش دوباره تا جایی که میتونستم ممه هاشو میخوردم و میک میزدم.
دکمه شلوارمو باز کردم و کیرمو بیرون آوردم این اولین باری بود که اینقدر باد کرده بود و آماده انفجار بود روی مبل نشستم و نیلوفر با دستش چندباری کیرمو بالا پایین کرد و برام جق زد.
زبونشو بیرون آورد و از خایه هام تا نوک کیرمو لیس زد و وقتی به کله کیرم رسید یه بوس محکم و آبدار ازش کرد.
من:آهههه،بخورش برام بخورشششش
داشت دیوونم می‌کرد و پشت سر هم کیرمو بوس می‌کرد و همه جاشو به صورتش می‌مالید اما میخواست منو تشنه تر کنه و به التماس بندازه.
من:بیشتر ازین نمیتونم مقاومت کنما بخور میخوام بکنمت بعدش
نیلوفر:کردنی در کار نیست،امروز قراره فقط برات بخورم
من:چرا؟
نیلوفر:اولین کسی که قراره بکنی مامان امیرعلی، نه من نه امیرعلی دوست نداریم قبلش این حس رو تجربه کنی
اینکه قرار بود یه زن دیگه رو هم بکنم و حرفش زده شده بود بیشتر حشریم می‌کرد.گوشیشو برداشت و به امیرعلی زنگ زد و همزمان با دست دیگش کیرمو که حالا با بوس هاش و لیس زدناش کاملا خیس شده بود رو با دستش برام میمالوند.
گوشی رو روی آیفون گذاشت و امیرعلی تلفن رو برداشت،انگار از قبل این تماس هماهنگ شده بود و امیرعلی میدونست تو چه شرایطی قرار داریم.
نوک کیرمو زبون میزد و محکم بوسش میکرد و دوباره و دوباره این کارو تکرار میکرد
امیرعلی:حس خوبیه مگه نه؟حالا فکر کن مامانم قراره خیلی بهتر از این برات بخوره اونقدری که سر مامانمو محکم روی کیرت فشار بدی
نیلوفر کلاهک کیرمو وارد دهنش کرد و داشت زبونشو دورش آروم آروم میچرخوند
امیرعلی:نباید کنار مامانم انقدر آروم باشی!وقتی مامانم لخت کنارت باشه تو باید کیرتو تا ته حلقش فرو کنی و بزاری من صدای اوق زدن هاشو بشنوم،دوست ندارم با مامانم انقدر مهربون باشی باید مثل جنده ها کیرتو داخل دهنش عقب جلو کنی!
نیلوفر سعی می‌کرد تمام کیرمو وارد دهنش کنه و برام بخوره،چشمامو بسته بودم و تو اوج لذت بودم و فقط به حرفای امیرعلی گوش میدادم
امیرعلی:مطمئنم دهن مامانم خیلی داغ تر از چیزیه که الان داری تجربش میکنی،دوست دارم کیرت تموم فضای دهن مامان لیلامو پر کنه و درست زمانی که من دارم از دیدن ساک زدن مامانم لذت میبرم مامانم به التماس کردن بیفته برای اینکه بزاری چند ثانیه ای نفس بکشه و کیرتو از دهنش داری…
داشتم دیوونه میشدم!واقعا تو اوج لذت بودم و آبم داشت میومد بلند داد زدم داره میاد
نیلوفر تا آخر کیرمو داخل دهنش جا داده بود و سرعت زبون زدن بهش رو بیشتر کرد،آبم با فشار داخل دهن نیلوفر خالی شد و کل دهنش پر آب کیر شده بود.این بهترین ارضای زندگیم بود و…
امیدوارم از قسمت اول راضی باشید.راستی امیرعلی دوباره برگشته و قراره بترکونه براتون فقط لایک داستان یادتون نره که قطعا نشون دهنده احترام متقابل ما به همدیگست.
پایان قسمت دوم

نوشته: “امیرعلی”

ادامه...


👍 103
👎 19
293001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

942522
2023-08-16 01:23:35 +0330 +0330

به قبر جدت ریدم با این فانتزیت

5 ❤️

942557
2023-08-16 03:15:02 +0330 +0330

داستان قشنگ بود ولی قسمت از دید سبحان رو خوشم نیومد.
و اینکه موقعیت های اروتیکش اندازه ی داستان های دیگت جالب نبود این قسمت.
ولی بقیش خوب بود مرسی

7 ❤️

942558
2023-08-16 03:30:41 +0330 +0330

داستان های مامانت عالیه

2 ❤️

942567
2023-08-16 07:08:17 +0330 +0330

عالی

1 ❤️

942577
2023-08-16 08:07:04 +0330 +0330

عالی بود

2 ❤️

942607
2023-08-16 11:29:23 +0330 +0330

داستانت عالیه ولی صحنه های خودتو با مامانت بیشتر کن.از سبحان خوشم نیومد مامانت فقط باید مال خودت باشه. حالا ببینیم تو ادامش چی میشه

1 ❤️

942623
2023-08-16 14:17:14 +0330 +0330

مادر حرمت داره ۹ماه توشکمش پرورشت میده دوسال شبانه روز توبغلت میگیره و تاوقتی که به سن بلوغ برسی ترو خشکت میکنه که بشی یه انسان فرهیخته و کامل .ولی متاسفانه اینجا یه حیوان و پرورش می‌داده. متاسفم واسه اون دسته ازافراد که لایک کردن این خزعبلاتو

1 ❤️

942626
2023-08-16 14:33:28 +0330 +0330

حماسه تخمی تخیلی دیگری که یک راس حیوان مجلوق دائم تو مغز نارسش بهش فکر میکنه و حق می و جام زنه …
تخم کدوم ابنه‌یی هستید که فکر مادر و خواهرتونید

0 ❤️

942630
2023-08-16 14:42:50 +0330 +0330

انقدر جزئیات نوشتی مخ خواننده میگوزه
بعدم امیر علی و سبحان رو چند بار اشتباه گرفتی
یهو نیلوفر از جیبت در اومد
در کل کسشعر بود حیف وقت
دیگه ننویس

0 ❤️

942653
2023-08-16 19:55:13 +0330 +0330

اولش بدنبود ولی آخرش ریدی.تاحالا دستت به ممه خورده؟؟؟البته بعداز شیر خوردن تو بچگیت

0 ❤️

942654
2023-08-16 19:58:04 +0330 +0330

سعی کن خودت فاتح قله بشی.نه اینکه یکی رو به دوش بکشی نزدیک قله بذاریش رو زمین و بگی تو برو قله رو فتح کن

0 ❤️

942799
2023-08-17 14:57:25 +0330 +0330

الاغ مش حسن فانتزی بیغ داری لااقل درست می نوشتی .همون از زبان خودت .فکر کنم امیرعلی بد گذاشته کونت سبحان مثلا داری جبران می کنی درباره بیغ بودن امیر علی نوشتی نه ننه تو جنده تر از مامان امیرعلیه

1 ❤️

942896
2023-08-18 02:11:35 +0330 +0330

عالی بود. دوس دارم مامانتو ببینم

0 ❤️

942921
2023-08-18 05:08:14 +0330 +0330

عزیزم داستان واقعا عالی بود امیرعلی جان لطفآ ادامه بده…

0 ❤️

942979
2023-08-18 13:26:57 +0330 +0330

آخرش رو ریدی

0 ❤️

943675
2023-08-22 21:11:04 +0330 +0330

ادامه داستان رو بفرست

0 ❤️

943693
2023-08-22 22:30:52 +0330 +0330

اکثر داستانهایی که اینجا می‌خونم محصول ذهن یک مشت ندید بدید، از خانواده‌های بسته و مذهبیه.
دلیلم برای این داستان اینه که:
نویسنده معتقده یک پیراهن تا سر زانو برای استفاده تو عروسی‌هاییه که زن و مرد از هم جدا هستند.
و اینکه بخاطر همین طرز فکر تو خانواده و فامیل، این جماعت عقب‌افتاده مذهبی به خواهر و مادر خودشون نظر دارن و در نهایتم جذب بسیج و سپاه میشن تا بتونن به کثافتکاریهاشون ادامه بدن!
همین‌قدر بسته!
همین‌قدر دُگم!
همین‌قدر ازگل!
از همونجا به بعد دیگه نخوندم.

0 ❤️

944620
2023-08-28 04:04:53 +0330 +0330

یه لحظه فکر کردم داستان مامان منه اونم لیلاس پوست سفید کون گنده مستون ۷۵ کله شرتاشم توره سبزو سیاه تام بنفش سکسیم داره ممشم خودش یبار نشونم داده ماساژشم زیاد میدم عکساشم قبلا چند باری سکرت نشون دادم

0 ❤️

947250
2023-09-13 23:09:25 +0330 +0330

عالی عالی

0 ❤️