ارگ خان

1402/12/10

تو این خونه هیچکس حق نداره رو حرف خان حرف بزنه ، قوانین اینجا کاملا فرق میکنه با هرجایی که دیدید .
اشتباه فکر نکنید این موضوع برای قبل انقلاب نیست ، دقیقا تو همین دهه ۱۴۰۰ هست . خان یا جمشید خان یه مرد ۳۹ سالست ، دارایی هایی که داره باهاش میشه یه ایران رو از نو ساخت ، صاحب ۵ مرکز خرید بزرگ تو تهران ، نزدیک به ده کارخانه تولیدی و چند ایرلاین هوایی تو خاورمیانه و البته چندین معدن استخراج سنگ های قیمتی تو ایران و چند کشور حاشیه ، از املاک و مغازه هاش هم که دیگه بگذریم .
جمشید خان تو لواسون تو یه خونه خیلی خیلی بزرگ که بهش ارگ خان میگفتن زندگی میکرد ، یه ملک چند هزار متری و یه بنای ساختمان خیلی لاکچری .
اما از خودم بخوام بگم ، مریم هستم تقریباً ۳ ماه دیگه وارد ۲۸ سالگی میشم قدم ۱۶۹ و وزنم ۷۰ کیلو ، چشم ابرو مشکی بودم سایز سینه هام ۷۵ و باسنم نه خیلی بزرگه نه کوچیک ، تو یه خانواده ۴ نفره بدنیا اومدم مامانم لیلا که عاشقش بودم ، پدرم ابراهیم که وقتی ۱۵ سالم بود فوت کرد و یه داداش کوچیکتر به اسم میلاد …
اوضاع زندگیمون بعد رفتن بابا خیلی بهم ریخت ، اما مامان با هر بدبختی بود ما رو بزرگ کرد ، چند سالی بعد که میلاد کار میکرد و دیگه مامان کار نمیکرد و خرجمون رو میلاد میداد ، اما نه من نه مامان سر از کار میلاد نتونستیم در بیاریم تا گذشت و همین پارسال میلاد و یکی از دوستاش رو به جرم تولید مواد مخدر دستگیر کردن و به دلیل سنگین بودن حکم تو همون جلسات اول بازپرسی از وکیل پروند متوجه شدیم حکم میتونه اعدام باشه …
انگار یه بمب بزرگ وسط زندگیمون ترکید ، همه چیز بهم ریخت … بعد شنیدن این خبر مامان سکته کرد ، مامان لیلا دیگه طاقت کمی میلاد رو نداشت . کار من شده بود هر روز دفتر وکیل و دادگاه رفتن …
تا اینکه …

هیچوقت روزی رو که وارد ارگ خان شدم یادم نمیره ، یک هفته بعدی آزادی میلاد ، آخرین شنبه دی ماه ۱۴۰۰ حول و هوش ساعت ۵ بعدازظهر با ماشینی که برام فرستاده بودن وارد ارگ خان شدم …
اصلا نمیتونستم تصور کنم همچین جایی رو یه حیاط بسیار بزرگ و پر از مجسمه های لاکچری که دور تا دورش چندین نگهبان با کت شلوار مشکی ایستاده بودن و البته یه ساختمانی که به کاخ شبیه بود جلوی صورتم بود … حسابی گیج شده بودم …
تو جریان دادگاه و این مسائل با یه خانومی آشنا شده بودم به اسم فتانه که بهم گفته بود که کسی هست که میتونه میلاد رو نجات بده و حکم رو عوض کنه … و اون فرد کسی نبود جز جمشید خان یا همون " خان "
اما بزرگترین سوال تو ذهنم این بود که در قبال این کار ازم چی میخواد ؟!
فتانه یه زن میانسال حدودا ۴۰ ساله بود که ظاهر شیک و تروتمیزی داشت ، هیکلش نسبت به سن و سالش خوب بود .
-خانوم … میشه واضح بگید که در قبال این موضوع از من چی میخواد خان ؟!
-فتانه : ببین مریم جان ، من آمار همه زندگیتون رو دارم میدونم صاحبه خونتون از خونتون بیرونتون کرده ! میدونم مادرت حسابی داغون شده ، قبل از هرچیز میخوام خوب فکر کنی و تصمیم اشتباه نگیری … ولی در کل بخوام بهت بگم خان علاوه بر حل کردن مشکل برادرت و آزاد کردنش یه واحد آپارتمان بهتون هدیه میده و ماهانه بالای ۲۰/۳۰ میلیون بهت پول میده در قبال همه اینا… خودت رو میخواد … ببین خان دورش همه جور دختری هست و قرار نیست براش کار کنی فقط قراره بشی یکی از سوگولی هاش …
نمیدونستم چی باید بگم ، چیکار باید بکنم ولی یه چیز رو خوب میدونستم من به خاطر خانواده حاضر بودم هرکاری کنم ، بعد کلی فکر کردن به این موضوع مجبور شدم قبول کنم . گذشت ‌…
یکی دو روز بعد از آزاد شدن میلاد ، سند یه آپارتمان ۱۰۰ متری تو وسط شهر رو زدن به نامم که ارزشش خیلی بیشتر از ۶.۷ میلیارد بود و ۲۰۰ میلیون تومان تو حسابم ریختن … از اونجایی که فعلا تا حداقل هفت هشت ماه نمیتونستم دیگه خانوادم رو ببینم یه نامه نوشتم و روز موعود از خونه رفتم . قبل رفتنم به اونجا هزار جور فکر اومد سراغم … میدونستم باید چیکار کنم و از این بابت قطعا حس خوبی نداشتم ولی با این همه کاری که خان برام کرده بود شاید این اتفاق برام یه راه جدیدی میشد …

جلوی عمارت که رسیدم فتانه اومد پیشوازم و بعد از سلام و علیک منو برد و گفت :
این عمارت خان هست که هر وقت وعده داشته باشی مثل امشب میری داخلش ، محل اقامت شما دخترا اون سمت حیاطه ، به یه ساختمون ۲ طبقه اشاره کرد و رفتیم سمتش ، این ساختمون هم بناش مجلل بود ولی نه به اندازه عمارت اصلی …
دو تا نگهبان جلوی در ساختمون ایستاده بودن …
-فتانه : وقتی یه نفر جدید میاد اینجا مثل تو تا قبل اینکه خان رو ملاقات کنه حق نداره با هیچکدوم از خانوم ها صحبت کنه واسه همین امروز به همه دخترا گفتم تو اتاق بمونن …
رفتیم سمت طبقه دوم جلوی یکی از اتاق ها ایستاد و با کارت باز کرد ، باورم نمیشد اتاق خواب اندازه خونه ما میشد ، تخت ، حمام ، تلویزیون ، یه میز آرایش تکمیل و …
من گیج شده بودم هیچ حرفی نمیتونستم بزنم …
-فتانه : اینجا اتاق خوابته ، تو طول روز میتونی اینجا یا داخل همین ساختمون با دخترا وقت بگذرونید ، یا میتونی برید استخر ، همه کاره ی این حرمسرا منم … هر چی نیاز داشتی یا اگه اتفاقی افتاد باید به من بگی ! متوجه ای ؟
سرم رو تکون دادم و گفتم آره …
-فتانه : تو این ارگ حرف حرفه جمشید خانه ، وقتی میری پیشش باید هرچی میگه و هرچی میخواد رو انجام بدی ، اگه دختر خوبی باشی کم کم میتونی از ارگ هم با راننده بری بیرون و حتی به دیدار خانوادت بری ولی تا اون روز باید فقط اطاعت کنی … الانم برو یه دوش بگیر و حسابی به خودت برس که قراره امشب به حجله بری
-من : امشب ؟!!!
-فتانه : آره امشب … هر چی زودتر بهتر
صورتم مثل گچ شده بود ، ندیده و نشناخته قرار بود امشب همه چیم رو از دست بدم …
-فتانه : من دارم میرم شب موقع رفتن پیش خان میام خودم و هرچی لازم باشه بهت میگم … تو کمد هرچی لازم داری هست ، یه لباس خواب قشنگم واست انتخاب میکنم و میارم خودم…
تا به امروز سکس نداشتم ، یبار برای دوست پسرم چند سال پیش تو ماشینش واسش ساک زده بودم با اینکه خیلی سعی کرد که باهاش سکس کنم ولی انجام ندادم … واسه همین غیر از سکس چت کردن و بعضی اوقات دیدن پورن اونم خیلی کم هیچ دیدگاه خاصی نداشتم ، چه آرزوهایی داشتم !! عروس شم … بچه دار بشم … حالا باید بکارتم رو با کسی از دست میدادم که نه زنش بودم نه معشوقه …
ساعت همینطوری جلوتر می رفت و من دلشوره عجیبی گرفته بودم ، رفتم حموم و نیم ساعتی طول کشید ، موهام رو خشک کردم و یه لباس معمولی که خودم آورده بودم پوشیدم حوالی ساعت نه شب در اتاقم باز شد و فتانه اومد داخل با یه ساک و همراهش یه دختر که لباس خدمتکار هارو پوشیده بود .
-فتانه : از اتاقت خوشت اومد ؟
-من : آره …
-فتانه : خوبه … دختر چون هر شب شام تو آشپزخونه همین ساختمون براتون سرو میشه ولی امشب هرچی شکمت خالی تر سبک تر ( با خنده ) ، یه اشاره به دختر خدمتکار کرد و گفت بیا علی الحساب این آب میوه و شکلات رو بخور تا ضعف نری …
اضطراب اصلا امونم رو بریده بود و با اینکه ناهار هم درست نخورده بودم ولی میل نداشتم و گفتم نه نمیخورم …
-فتانه : باید بخوری تا جون داشته باشی … بجنب …
با اصرارش یه جرعه خوردم ک یکم شکلات گذاشتم تو دهنم … به خدمتکار اشاره کرد که بره بیرون …
ساک رو باز کرد و یه از داخلش یه لباس خواب توری درآورد بیرون و گفت : بلند شو لخت شو ببینمت …
-من : اینجا ؟؟؟!! جلوی شما ؟
-فتانه : آره بلند شو …
به ت ت پ ت افتادم و گفتم : میشه جلوی شما عوض نکنم ؟
-فتانه : ببین دختر جون بهت گفتم بعد خان حرف حرفه منه برای شما دختر ها … پس حواست باشه که این آخرین باره رو حرفم حرف میزنی دوما کسی که امشب قراره زیرش بخوابی و بهش کس بدی جمشید خانه نه من !! سوما من تا خوابوندنت زیر کیر خان همراتم پس خجالت کشیدن رو بزار کنار …‌ پاشوووو

قاطعیت فتانه همین اول ماجرا برام روشن شد ، از داخل فرو ریخته بودم ، میخواستم بزنم زیر گریه ولی خیلی خودم رو کنترل کردم …
از جام بلند شدم و لباسام رو دراوردم و با شورت و سوتین جلوش ایستادم
فتانه نزدیک تر شد بهم و یه نگاه از پایین تا بالا کرد و گفت : در بیار شورت و سوتینت رو …
یکم مکث کردم با تکون دادن سرش به سمت بالا منظورش این بود بجنب ، سوتینم رو باز کردم و و شورتم رو کشیدم پایین ، فتانه چشماش برق زد ، مثل یخ داشتم آب میشدم … اومد جلوتر دورم چرخید ، انگار داشت بازرسی میکرد منو … رفت پشت سرم خیلی آروم روی باسنم دست کشید و آروم گفت الحق که انتخابم حرف نداره ، تو با این کس و کون حسابی سوگلی میشی …
اومد جلوم و گفت بپوش لباس خواب رو بدون شورت و سوتین ، یه سرهمی توری بود که تا زیر باسنم بود ولی به شدت جذب و البته طوری که تمام بدنم زیر پیراهن معلوم بود . لباس رو پوشیدم و همراه باهاش از ساختمان خارج شدیم وارد حیاط شدیم … نگهبان ها داشتن منو نگاه میکردن و تو این مدت سرم از شدت خجالت پایین بود … وارد عمارت شدیم … وای که عجب چیزی بود ، یه سالن بزرگ که چند تا خدمتکار اینور اونور سالن ایستاده بودن ، پر از لوازم و تابلو های گرون قیمت ، از پله های وسط به سمت بالا رفتیم ، فتانه بهم گفت بشینم رو مبل تا بیام و خودش رفت به سمت یکی از اتاق ها و در و بست …
ده دقیقه ای طول کشید ، استرس شدیدی داشتم ، بالاخره در اتاق باز شد و فتانه اومد بیرون … چی داشتم میدیدم فتانه با ست دو تیکه لاتکسی و کفش های پاشنه بلند اومد به سمت من … مات شده بودم …
-فتانه : نمیری حالا … بلند شو بریم …
از جام بلند شدم و رفتیم به سمت یه در بزرگ تو انتهای سالن طبقه دوم که جلوش یه پیشکار کت شلواری ایستاده بود ، فتانه یه چشم بن بست روی چشمام و دستم رو گرفت و رفتیم جلوتر …
استرسم شدید تر شد و بدنم میلرزید …
فتانه دستام رو ول کرد و گفت وایسا و خودش چند قدم جلوتر رفت و برگشت سمت من
-فتانه : موهات رو با دستات جمع کم بده بالا ببینم …
بدون سوال انجام دادم که یهو یه چیزی رو بست دور گردنم …
دستام رو اوردم سمت گردنم و گفتم این چیه ؟ چیکار داری میکنی باهام ؟؟؟؟ که چشم بندم و باز کرد و دیدم یه قلاده بسته دور گردنم و زنجیر رو تو دستش گرفته …
-من : این چیه ؟؟؟!!! چیکاری میکنی ؟؟!! ولم کنن
و خواستم تقلا کنم که زنجیر و پیچید تو دستش و کشید عقب و گردنم خم شد متمایل به پایین ‌و یه کشیده زد تو گوشم … دنیا دور سرم میچرخید و گریم گرفته بود
-فتانه : خفه شووووو حروم زاده … از امروز تو هم به جمع حیوانات خانگی خان اضافه میشی تو مثل یه ماده سگ فقط باید گاییده شه !!! فهمیدی جنده خانوم؟
وای که انگار همه چیز برام سیاه شد … اشک از صورتم میریخت …
-فتانه : گریه کن … همه مثل تو اولین روز گریه میکنن ولی کم کم یاد میگیری که اینجا کجاست تو کی هستی ؟؟
در و باز کن …
در باز شد و یه اتاق ۸۰/۹۰ متری جلوی روم بود که گوشه سمت راست رو یه قسمت که یکم از زمین ارتفاع داشت ، خان نشسته بود و جلوش یه سفره بزرگ میوه و آجیل و تنقلات بود و کنارش منقل و وافور …
وارد اتاق شدیم و در بسته شد ، خان یه نگاه کرد و گفت براووو فتانه … افرین که اگه تو رو نداشتم کارم زار بود … من مثل بید داشتم میلرزیدم و صورتم پره اشک بود …
-فتانه : دست پرورده شمام خان … شما فقط دستور بدید …
جمشید خان از جاش بلند شد ، یه مرد ۳۹ ساله با موهای جوگندمی و تقریبا قد بلند و البته هیکل روی فرم و کات … بعد متوجه شدم که خان هر روز ورزش میکنه و مربی شخصی تو ارگ داره که …

قدم زد و نشست روی یه صندلی بزرگ و اشاره کرد که ببره منو جلو … فتانه منو کشید جلو برد جلوی صندلی … خان با دستش به پاهاش اشاره کرد و فتانه منو نشوند روی پاهای خان … خان یه لباس خواب پوشیده بود ولی معلوم بود زیر شلوار شورت نداره چون کیرش رو زیر خودم احساس میکردم ، یه دستش رو گذاشت روی شکمم و یه دستش رو روی صورتم
-خان : یه دست به زیر چشمام کشید و گفت : گریه خوبه ! من از گریه خوشم میاد … ولی هنوز زوده …

-خان : اسمت چیه ؟؟؟!!
گریه امونم نمیداد که جوابش رو بدم
-فتانه : نشنیدی ؟؟!!
-خان : ولش کن فتانه الان زبونش رو باز میکنم …
منو زد کنار و بلند شد و زنجیر قلاده رو کشید و منو برد به سمت تخت … لباس خواب خودش رو درآورد و لخت با یه کیر بزرگ جلوم ایستاد …
با دستش زیر چونم رو گرفت و یه کشیده محکم زد زیر گوشم صورتم سرخ شده بود ، منو میخکوب کرد …
-خان : گفتم که هنوز زوده برای گریه …
-من : ت ت ت ت … تو رو خدااااا
صورتش رو اورد جلو مثل وحشی ها لبش رو چسبوند رو لبام و خیلی محکم جوری که کبود شه میخورد …
صورتش رو جدا کرد و قلاده رو از دور گردنم باز کرد و با دستش لباس خواب رو تو تنم پاره کرد … دستش رو روی سرم گذاشت و گفت حالا بشین روی زمین وکیر صاحب تو بخور … روی زانو نشستم …
خان : فتانه بیا جلو کیرمو بزار تو دهنش …
فتانه اومد جلو موهام رو محکم گرفتم و سرم رو برد سمت کیر خان …
-من با حالت ترس : خخخخخودممممم انننننجاممممم میدممم
-فتانه : خفه شوووو …
دهنم رو باز کردم و کیرش و وارد دهنم کردم … کیرش انقدر بزرگ‌بود که تو دهنم جا نمیشد
خان موهام رو از دست فتانه گرفت تو دست خودش و موهام رو کشید و کیرش رو تا ته حلقم داخل کرد راه نفسم بند اومد و چشمام از حدقه بیرون زده بود ، شدیدا عوق میزدم با دستم خواستم بزنم روی پاهای خان که فتانه دستم رو محکم گرفت …
کیرشو کشید بیرون ، نفس نفس میزدمممم …
-خان : گفتم که زبونت رو باز میکنم … باید یاد بگیری که هروقت هرچی گفتم چشم بسته بگی چشم !! با دست محکم روی سینه م چک زد و گفت باید چی بگی ؟؟
-من : چچچچششششششممممممممم
-خان : آفرین … فتانه رو میبینی ؟؟!! الان ۴۰ سالشه ، ۱۵ ساله حیوون خونگی خودمه … حتی وقتی هم که حامله شده مثل بنز بهم کس و کون داده …
-فتانه : خان تا پای مرگ جنده خودتمممم
خان بلندم کرد و از پشت بهم چسبید و دستش رو دهنم گذاشتم و داخل دهنم فرو برد ، حالم خیلی بد شده بود … از پشت کیرش رو باسنم بود ، دستش رو بیرون آورد و چند تا اسپنک خیلی محکم رو باسنم زد …
اییییییییی … توروووووووخداااا …
منو نشوند روی زمین و گفت چهار دست و پا بشین و پاهام رو بلیس … بجنبببب
توان مخالفت کردن رو نداشتم ، چهار دست و پا نشستم و سرم رو بردم پایین و شروع کردم به پاهاش رو لیس زدن ، فتانه اومد و با کفش پاش رو گذاشت روی گردنم ، فشار پاش و کفشش گردنم رو داشت میشکست …

-خان : بلیس … پایییییی صاحبتو بلیس. … تو فقط یه سگ‌دست آموزی …
فتانه تو همون حالت داشت با خان لب میگرفت …
فتانه پاش رو از روی گردنم برداشت و خان یه با پاش منو هل داد کنار و گفت ببند شو … تو عمرم تا حالا از هیچکس کتک نخورده بودم ، به خاطر همین هر یه ضربه برام خیلی سنگینی میکرد …
منو برد روی تخت … و رو به فتانه کرد و گفت لخت شو و بشین روی صورتش …
خان پاهام رو باز کرده بود و نشسته بود وسط پاهام …
یه سیلی دیگه زد روی صورتم و گفت تو چشمام نگاه کن …
-من : توروخدااا … خان … هرکاری بگی میکنم … خواهش میکنممممم …
فتانه لخت شده بود و اومد روی صورتم و گفت خفه شو حیونننن … وای به حالت مثل آدم کسمو نلیسی وگرنه کاری میکنم زیرم خفه بشی ی …
تا حالا شوک شدید ؟!!! دیگه حس شوک شدن بهم دست داشت میداد نمیتونستم دوباره گریه کنم … فتانه نشست روی صورتم ، واژنش خیس خیس بود ، از ترس هرکاری که گفته بود رو انجام میدادم … زبونم‌رو می کشیدم روی کسش … خان هم صورتش رو چسبونده بود روی کسم و میلیسید … فقط فرقش این بود که انگار یه تیکه گوشته بی زبونه واژنم و مثل وحشی ها میخورد …
فتانه یکم خودش رو تکون میداد تا بتونم نفس بکشم و دوبار میزاشت روی صورتم …
فتانه : زبونت رو ببر داخل سگگگگگگگگ …
ترشحات کسش توی دهنم رفته بود ، خان حسابی زبونش روی کسم میکشید ، با اینکه گه گاهی لذت میبردم ولی درد و تحقیری که شده بودم همه چیز رو از یادم میبرد …
خان : فتانه بلند شو از روی صورتش میخوام وقتی کسش و پاره میکنم تو چشام نگاه کنه …
کیرش و گذاشته بود روی کسم و فتانه با دستش سرم رو اورده بود بالاتر تا ببینم …
خان یکی از دستاش رو گذاشت روی سینه سمت راستم و کیرش رو با فشار وارد کرد … جیغ بلندی کشیدممممم … احساس شدید سوزش و درد رو باهم داشتمممم …
اخخخخخخخخخحخخح …
خان کل کیرش ک با فشار و زور تو کسم جا داده بود ، برای اولین بار خانوم ها میدونند وقتی پرده بکارت پاره میشه خیلی درد داره که کل کیر تو کس جاشه …
خان کیرشو کشید بیرون ، روی کیرش خون بود ، نفسم بالا نمیومد … اومد نشست روی سینه هام جوری که نفسم بند اومده بود …
-خان : با زبونت کیرمو تمیز کن … یالا
اشک دوباره از صورتم جاری شده بود ، میدونستم که اگه کاری که میگه رو نکنم بیشتر اذیت میکنه …
کیرشو گذاشت روی دهنم و من با زبونم خون رو پاک کردم …
-خان : آفرین …
دوبار اومد وسط پاهام و کیرشو کرد داخل کسم ، نوک سینه‌م رو بین دوتا از انگشتاش گرفت و محکم فشار داد ، از درد به خودم میپیچیدم ، کلی خواهش و تمنا میکردم ولی انگار نه نگار ، خان تلمبه هاش رو محکم میزد …
کیرشو دراورد ایستاد روی تخت و ازم خواست بشینم ، کیرشو آورد سمت دهنم و گفت حالا مثل یه سگ کیرمو بخور ، کیرش رو تا ته حلقم داخل کرد ، آب بینی و اشک هام باهم قاطی شده بود و از گوشه لبم وارد دهنم میشد … با دستش بینیم رو میگرفت که نتونم نفس بکشم …
وقتی دید که دارم از حال میرم کیرش و کشید بیرون تا نفس بکشم ، ه ه ه … دستش رو گذاشت کنار دهنم و باز کرد دهنم رو صورتشو آورد جلو ، فکر کردم میخواد لب بگیره ولی … توف کرد داخل دهنم و با دستش دهنم رو بست …
به صورت داگی نشوندم روی تخت و با کیرشو از پشت گذاشن تو کصم شروع کرد به تلمبه زدن … محکم سیلی میزد روی باسنم … چند دقیقه ای نگذشته بود که فشار تلمبه زدنش و بیشتر کرد و بعد لحظاتی داغی آب کیرشو تو کسم حس کردم …
فتانه گوشه تخت فقط داشت تماشا میکرد ، خان کیرش رو دراورد … با دستمال شروع کرد به تمیز کردن کیرش …
با کشیدن کیرش بیرون کم کم نفسم بالا اومده بود ولی تمام بدنم کوفته شده بود و درد میکرد …
از روی تخت بلند شد و موهام رو کشید و منو اورد پایین تخت … دیگه اصلا توان مقاومت و حرف زدن نداشتم … نمیدونستم دیگه چیکار میتونه بکنه …
نشستم روی زمین و ایستاد بالای صورتم و ازم خواست زبونم و در بیارم بیرون و دهنم رو باز کنم …
مگه همین الان آب کیرش نیومده بود؟!
کیرشو گذاشت روی دهنم و بعد یه مکث ۳۰ ثانیه ای شروع کرد به شاشیدن تو دهنم … خواستم سرمو بکشم عقب که با دستش سرمو سفت گرفت … شاش از روی صورتم می ریخت روی بدنم … یکم از شاشش رو خوردم ناخودآگاه
حالت تهوع بهم دست داده بود ، کیرشو کشید عقب و به فتانه گفت منو ببره بیرون …

دوستان این داستان قطعا میتونه ادامه داشته باشه و تو چند قسمت منتشر بشه ، ولی این به شما بستگی داره در صورتی که تو لیست برگزیده ها بره حتما ادامه میدم ، در غیر این صورت چند پروژه دیگه دارم که باید ادامه بدم

نوشته: مفقود الاثر


👍 57
👎 10
39701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

973138
2024-02-29 23:45:37 +0330 +0330

نخوندم، چون به این ژانر علاقه ندارم، ولی تهش که دیدم اسمت رو درست ننوشتی، معلوم میشه داستانت هم همین‌قدر غلط داره!

5 ❤️

973152
2024-03-01 00:56:00 +0330 +0330

از خواندن ادامه‌ش حتما لذت میبرم

0 ❤️

973199
2024-03-01 05:07:50 +0330 +0330

لایک پنجم رو دادم

ن بخاطر زیبایی داستانت

فقط بخاطر اینکه این حجم از مزخرفات و تخیلات فقط از ذهن یه مفقود الاثر تراوش میکنه

4 ❤️

973223
2024-03-01 10:35:20 +0330 +0330

داستان خوبی بود
حتما ادامه بده
شخصیت های بیشتری را بیار توی داستانت
و اینکه از خان بیشتر بگو
جزئیات را هم بیشتر کن

1 ❤️

973232
2024-03-01 12:12:45 +0330 +0330

**داستان جالبی بود ، چه بسا که میتونه تو جامعه امروزی نمودش باشه حتی ، حتما ادامه بده **

1 ❤️

973403
2024-03-02 23:37:20 +0330 +0330

برو پروژه هاتو ادامه بده
لاشیا جدیدن مد کردن واسه لایک گرفتن شرط میذارن
خاک تو سر اون آدمای حقیری که واسه سوژه جق اینارو لایک میکنن

3 ❤️

973543
2024-03-03 21:37:54 +0330 +0330

همون بهتر که ادامه ندی چقدر مسخره و احمقانه بود !!! خان !؟! حرمسرا!؟! کاخ !!!
این قسمتش رو که خوندم گفتم قطعا یه کوصخولی
👇👇👇👇👇👇👇👇

گذشت ‌…
یکی دو روز بعد از آزاد شدن میلاد ، سند یه آپارتمان ۱۰۰ متری تو وسط شهر رو زدن به نامم که ارزشش خیلی بیشتر از ۶.۷ میلیارد بود و ۲۰۰ میلیون تومان تو حسابم ریختن …

هیچ ثروتمندی سرمایش رو تو راه کوص و کون حراج نمیکنه و اگه هم تو این راه خرج کنه خیلی خیلی کم خرج میکنه چون بیشتر سرمایه دارا مفتی صاحب کوص میشن چون عقل دارن نه مثل یه عده از بی پولا که اگه دنیا رو پر از طلا کنی بدی بهشون تو راه کارشون به باد میدن

1 ❤️

974573
2024-03-10 23:45:06 +0330 +0330

نگارش تقریبا روان
این نقطه قوت شما است. توضیحات لحظه ای مناسب
اما شتاب در روایت و پرداخت ضعیف داستان
شروع داستان بسیار قوی تر از ادامه آن بود
ممنون
امیدوارم هر روز نوشتار بهتری رو شاهد باشیم
شتاب در روایت باعث ناپختگی کار شده

0 ❤️

974699
2024-03-11 16:46:09 +0330 +0330

کس شعر محض،این چرت و پرتا رو تز کجاتون در میارید

0 ❤️

974760
2024-03-12 04:43:44 +0330 +0330

عالی بود

1 ❤️

975053
2024-03-14 16:19:48 +0330 +0330

خیلی چندشش کردی خوشم نیومد میتونست یکم سکسی باشه ادم لذت ببره از سکس خشن

0 ❤️

977829
2024-04-02 01:48:47 +0330 +0330

یه کپی بی ارزش تر و احمقانه تر از سریال های ایرانی 😂😂😂😂

0 ❤️




آخرین بازدیدها