لاله‌ی واژگون

1402/07/27

موهاش رو که نوازش کردم، من رو نگاه کرد. با اون چشم‌های زیبا که همیشه من رو مصلوب می‌کرد و نگاهم رو هربار، از اولین دیدار عاشقانه تر.
با سُر دادن لب‌هام روی لب‌هاش، نفس‌های گرمش به شماره افتاد.
با صدای شهوت‌ناک،‌ دم گوشم زمزمه‌کرد:
-دوستت دارم کیان! خودت می‌دونی که حاضرم همیشه لذت رو توی وجودت جاری کنم.
بوسه‌هاش رو روی گردنم نشوند و با انگشت‌های ظریف خودش موهای سینه‌‌م رو لمس‌کرد.
تحریک شده بودم و برای نعوظ کامل، دهن داغ و خیس لاله رو کم داشتم.
همراه با لذت زیر لب گفتم:
+خدا لعنتت کنه که همیشه می‌دونی چطور من رو آچمز کنی!
چشم‌هاش رو خمار کرد و با لحن شیطنت‌آمیزی گفت:
-چی‌ می‌خوای؟
+بذارش دهنت لاله!
لبخند پیروزمندانه و محوی روی لب‌هاش نقش بست. انگار شنیدن کلمات و درخواست کردن مرد مغرور، براش لذت خاصی داشت.
موهاش رو از داخل صورتش کنار زد و کیرم رو بوسید. زبونش رو زیرش کشید و با مایل کردن لب‌هاش به داخل، کیرم رو توی دهن داغ و خیسش وارد کرد.
دستم رو لای موهاش پنجه کردم و آروم صورتش رو به سمت بالا آوردم. لب‌هاش رو بوسیدم و گفتم:
+بمال بهش!
می‌دونست چقدر به مالش قبل از دخول علاقه دارم‌. وقتی که لبه‌های خیس و لزج کسش رو روی کیرم حس می‌کردم گُر می‌گرفتم.
لاله رو چرخوندم و به کمر خوابوندم.
پیچ و تاب اغواگری که همیشه زیر بدنم به خودش می‌داد بیشتر تحریکم می‌کرد. عصر پاییز بود و نور مایل آفتاب که از آستری نازک پرده‌ی پذیرایی روی پوست سفیدش می‌تابید، من رو بیشتر شیدا می‌کرد.
نفس‌ خودم رو بین بازی لب‌هامون بار دیگه به نفس گرمش آغشته کردم و کیرم رو روی شیار خیس کسش کشیدم. با کوچک ترین فشار کیرم داخل کس خیس و داغش می‌لغزید. آروم روی لبه‌های خیس کسش کشیدم تا چاشنی لذت رو بیشتر کنم! چند ضربه روش زدم. صدای آغشته به شهوت لاله بلند شد:
+بکن توش کیان!
این بار لبخند، قسمت لب‌های من بود. تمنا رو از چشم‌هاش می‌خوندم! زنی‌که عاشقش بودم با تمام وجود من رو می‌خواست.
انگشت شصتم رو روی لب پایین لاله گذاشتم،  گردنش رو لمس کردم و هم زمان هر دو رو فرو کردم؛ کیرم رو به کسش و انگشت شصت رو به دهنش. شهوتِ صدای لاله غلیظ تر شده بود و نفس‌هاش به شماره افتاده بود. آهسته سرعت رو بیشتر کردم و با نوک زبون سینه‌‌هاش رو تحریک کردم.
با هر فرو کردن و بیرون کشیدن، موجی از لذت بود که تمام وجودم رو فرا گرفته بود.
محکم هم رو در آغوش گرفتیم. لاله تنها کسی بود که تونسته بود زهر سال‌ها تنهاییم رو از وجودم بکشه و بعد از هر ارضا بدنش رو به آغوشم بسپاره تا آرامش رو با هم تجربه کنیم.
آروم شده بودم و با لاله روی کاناپه‌ی تخت‌شو دراز کشیده بودیم. عادت داشت همیشه بعد از سکس با انگشت‌های ظریفش بازوم رو نوازش کنه و من هم موهاش رو. یک بده بستون عاطفی و لمسی، برای قداست بخشیدن به سکس مون و تشکر از هم! سرش رو به آغوش کشیدم و موهاش رو بوسیدم و گفتم:
+لاله! مرسی که هستی. مرسی که مال منی!
در حالی که موهای سینه‌م رو نوازش می‌کرد، چهره‌ش رو به سمت من برگردوند و با لبخند گفت:
-تو آرامش زندگی منی کیان!مگه میشه نباشم؟ مگه میشه نداشته باشم تو رو؟
+لاله!
-جان دلم!
+دیگه نمی‌خورم!
-چی رو؟ کس من رو؟ بار اولی نیست که اورال‌مون دُنگی نبوده و آقا مهمون من بودن!
خندیدم و قسمت پایین موهای لَختش که مثل آبشار سیاه از شونه‌هاش جاری بود رو بوسیدم و گفتم:
+قرص‌ها رو!
لاله چند لحظه مات به چشم‌هام خیره شد و با نوازش موهام، من رو بوسید. گونه‌اش رو لمس کردم و گفتم:
+الان یک هفته هست هیچ‌کدوم رو نخوردم و هیچ حمله‌ی عصبی رو هم تجربه نکردم.
-کیان جان! شک نداشته باش هر‌زمان برای مدت طولانی هم آغوش هم نباشیم فقط یک دلیل داره! یکی مون هم آغوش خاک شده!
با پنجه به کوسن توی دستم چنگ زدم و برای چند لحظه حرفش آب سردی بود که نگاه من رو به چشم‌هاش بدوزه.
بی اختیار لاله رو محکم در آغوش گرفتم تا عطر زنانه‌ی تنش، تلخی حرفش رو محو کنه!
+لاله جان دیگه هیچ‌وقت این جمله رو تکرار نکن! اگر قرار هست خاک دلیل فاصله باشه ترجیح میدم خودم اسیر خاک باشم. من توان یک از دست دادن دیگه رو ندارم!
دست‌هاش رو از پشت توی موهام پنجه کرد و آروم دم گوشم زمزمه کرد:
-دیگه نمی‌گم. فقط خواستم بدونی چقدر دوستت دارم.
بعد خودش رو از من جدا کرد و صورتم رو بین دست هاش گرفت و گونه‌هام رو لمس کرد. به چشم هام خیره شد و گفت:
-بذار اول پرتره‌ی این صورت رو تموم کنم!
از روی کاناپه بلند شد و رُبدوشامبر قرمز خودش با طرح گل رو پوشید و طبق عادت بعد از سکس، جلوش رو باز گذاشت.
دیدن خطوط منحنی بدن لاله از زیر رُبدوشامبر هم برام لذت بخش بود. از خطوط مایل سینه‌هاش که نوک‌شون رو زیر اون گل‌های قرمز و سفید پنهان کرده بود تا خطوط منحنی پاهاش و بازی پارچه زمان راه رفتن.
با پا، سه‌پایه‌ی بوم نقاشی رو جلو کشید و نشست به نقاشی کشیدن. طبق عادت، لبه‌ی کاناپه و رو به روی لاله نشستم . قلم‌مو رو بین دندون‌هاش گذاشت و سعی در بستن موهاش با کش داشت.
پاکت سیگار رو برداشتم و با گذاشتن یه نخ زیر لب گفتم:
+هنوز خاطره‌ی شیرینش یادمه!
-کدوم خاطره؟
+اولین بار که دیدمت!
لاله بلند شد به سمت من اومد و روی زانوم نشست. سیگار رو از من گرفت و یک پُک عمیق به سیگار زد و چشم‌هاش رو بست.
بعد از چند لحظه به چشم‌هام خیره شد و دست های آغشته به رنگش رو دو طرف صورتم گذاشت و گفت:
-من هم مات تو شدم!
لبخندی زدم و گفتم:
+بعضی باخت‌ها شیرینه!
لاله چهره‌‌ش غمگین شد. خبری از اون لاله‌ی سرخوش چند لحظه قبل نبود! بلند شد و دست راستش رو روی صورتم گذاشت و قطره‌ی اشک روی گونه‌ش رو خیس کرد. آهسته قدم برداشت و از من دور شد. روش رو از من برگردوند! خواستم صداش بزنم اما صدا توی گلوم حبس شده بود. خواستم بلند شم و لمسش کنم اما تمام عضلاتم قفل شده بود. لاله با هر قدم از من دورتر می‌شد و تمام اون خطوط مایل و جزئیات برام تبدیل به یک سایه‌ی محو شدن. دیگه چهره‌ش رو نمی‌دیدم‌. تمام دیوارها رنگ رُبدوشامبر قرمز لاله رو به خودش گرفته بود. انگار شروع کردم به سقوط داخل یه دهلیز تاریک و دیگه لاله رو نمی‌دیدم.
صدای سوزن گرامافون من رو به خودم آورد. موسیقی تمام شده بود. خیلی زود تمام شده بود. خاکستر سیگاری که فقط یک پُک بهش زده بودم ریخت روی زمین. غروب پاییز بود و نور مایل آفتاب، با گذشتن از آستری نازک پرده، ملافه‌ی سفید رنگ روی کاناپه رو درخشان کرده بود. جای خواب لاله که خالی بود. بدنم خیس عرق بود و دستم هنوز از تصادف درد داشت، قلبم بیشتر. روحم زخمی‌تر!
بلند شدم به بوم نقاشی نزدیک شدم. صورتم از اشک خیس شد و دست هام می‌لرزید. به پرتره نگاه کردم. انگار به آینه نگاه می‌کردم. نقاشی کامل، اما جای امضای نقاش خالی بود. لاله عادت داشت نقاشی‌هاش رو وقتی خشک می‌شد امضا کنه. قرار بود وقتی که از سفر برگشتیم و تابلو خشک شده بود امضای خودش رو بزنه و روز تولدم این پرتره رو به من هدیه بده. از میز تحریر خودکار قرمز رو برداشتم. جلوی بوم زانو زدم و با دست‌های لرزون زیر نقاشی نوشتم:
“لاله‌ی واژگون!”
پایان.

نوشته: آقای تنها


👍 27
👎 2
18001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

953484
2023-10-20 00:04:05 +0330 +0330

امیدوارم دوست داشته باشین و به دل‌تون خوش بنشینه
🌺❤

8 ❤️

953492
2023-10-20 00:39:13 +0330 +0330

ممنون.

1 ❤️

953498
2023-10-20 01:00:15 +0330 +0330

کوتاه بود، اما چیزی از قشنگیش کم نکرده بود.
بسی لذت بردیم آخر شبی.
قلب لیمویی به قلمت علیرضا.💛🌻

پفک نمکی: چرا “لاله”؟ پس روشنک چی:(

6 ❤️

953500
2023-10-20 01:08:03 +0330 +0330

یه عاشقانه‌ی آرام، یه زندگی ساده‌ی عاشقانه، یه روایت خوب!
یه دوست داشتن عمیق، یه لذت بی‌حدّ، یه عشق تمیز!
یه نگاه موازی پر هیجان، یه داستان درست!

در کمترین واژگان، بیشترین توضیحات داده شد.
گره‌ها راحت باز شدن و سیر داستان، منطقی شد.
اون اشتباه لعنتی نخوردن قرصها، فرجامی تلخ داشت.

یه امضای ناجور، یه نقاشی بی‌نقص، یه حسرت عمیق!

  • شاد باشی هنرمند عزیز! ❤
3 ❤️

953507
2023-10-20 01:28:58 +0330 +0330

من چی بنویسم آخه که حق مطلبو ادا کنه. هیچی واقعا. عالی بود

3 ❤️

953535
2023-10-20 05:13:33 +0330 +0330

جالب و کوتاه بود

1 ❤️

953546
2023-10-20 06:52:47 +0330 +0330

عالی بود مستر💜💜💜
مگه میشه نوشته‌ی شما بد باشه

3 ❤️

953567
2023-10-20 10:55:41 +0330 +0330

عاااو من یکی دوست داشتم بعد از مدت ها یه داستان ازتون بخونم😁
اگه این چند وقته داستان دیگه ای هم نوشتید لینک بدید پیوی 😄

1 ❤️

953590
2023-10-20 13:42:49 +0330 +0330

ای جانم چه قشنگ بود:)❤️

عاشقانه‌های تلخ رو خیلی دوست دارم. باعث می‌شه بیشتر قدر اون آدمایی رو که دوست داریم بدونیم.

بیشتر بنویس مستر که عاشقانه‌هات رو ناجور دوست دارم❤️

فقط من نفهمیدم رُبدوشامبر چه غذاییه‌! البته زیاد هم مهم نیست!😁

4 ❤️

953734
2023-10-21 15:52:25 +0330 +0330

احساسی بود چقد 🥲🥺

خسته نباشید آقا تنهائه، زیبا بود.🌹

البته بگم اونجا ک دختره گفت اورالمون دنگی نبود و مهمون من بودی، باید عرض کنم: باوااااا میذاشتی اصن یه بار طی کنی طول رو، بعد اسمشو بذاری اورال، منت هم بذاری 😝😂

2 ❤️