فاطمه، مادر دوستم (۲)

1403/02/10

...قسمت قبل

ترس و دلهره کل وجود فاطمه رو گرفته بود. خودمم کم نترسیده بودم.
اشک چشم های فاطمه رو خیس کرده بود. نمیدونم این حال چقدر طول کشید اما واسه من به اندازه یک ساعت گذشته بود. فاطمه دستشو روی سینه ام گذاشت و خودشو آروم ازم جدا کرد. سرشو پایین انداخته بود و از صورتش، استرس و ترس و خجالت دیده می‌شد.
نمیدونستم الان باید چیکار کنم. که فاطمه در حالی که هنوز سرش پایین بود، گفت باشه فیلم رو پاک نکن اما دست از سرم بردار. برگشت و چادر رو روی زمين برداشت و از اتاق بیرون رفت.
قبل از اینکه به در خونه برسه. دستشو گرفتم و دوباره فاطمه رو سمت خودم کشیدم اما اینبار از پشت خودمو به بدن فاطمه چسبوندم!
دستام رو محکم دورش حلقه کردم و محکم فاطمه رو نگه داشتم. هنوز صدام میلرزید و ضربانم بالا بود.
نفس عمیقی کشیدم و توی همون حالت گفتم: ببین خاله قول میدم اذیتت نکنم اگه توام منو اذیت نکنی.
فاطمه در حالی که می‌خواست دستمو از دور خودش باز کنه، گفت خیلی بی شرفی! تو داری منو اذیت میکنی وگرنه من کاری با تو ندارم. الانم ولم کن تا مادرت صدام نزده!
در حالی که فاطمه رو محکم بغل کرده بودم به سمت دیوار هلش دادم. چند گام رو به جلو برداشتم و فاطمه رو به دیوار چسبوندم. دستمو از دور شکمش برداشتم و یک دستمو دور گردنش حلقه کردم و دست دیگم رو لای پاهاش بردم و به کصش فشار دارم. لامصب مثل بخاری داغ بود.
دو دستی سعی می‌کرد دستمو از روی کصش برداره و این تقلا کردنش باعث میشد بیشتر کیرم به کون تپلش مالیده بشه و حشرم بیشتر بشه!
با دستم گردنشو محکم فشار دادم. اینقدر محکم که اینبار هردو دستشو سمت گردنش آورد و به زور نفس می‌کشید و صداش بالا نمیومد.
سرمو کنار گوشش بردم و گفتم: هیسسسس هیسسس آروم باش تا شل کنم دستمو.
فاطمه در حالی که سعی می‌کرد خودشو رها کنه بهم گفت: رضا خفه شددددم ولم ولم کن
دستمو کمی شل کردم و سريع دوباره محکم دور گردنش حلقه کردم. دوباره سرمو سمت گوشش بردم و به فاطمه گفتم: میخوای شل کنم کنم؟
با لکنت گفت: آره
بوسیدمش و گفتم پس تو اول شل کن!
صورت فاطمه از فشار دستم سرخِ سرخ شده بود. گفت یعنی چی؟
دستمو از روی کصش برداشتم و گوشه شلوارشو گرفتم و سعی کردم پایین بکشم!
که سریع با یه دست شلوارش رو گرفت و گفت: رضا نه تو رو خدا نه! نه نه نه نه
فشار دستمو دور گردنش به بالاترین حد رسوندم و به حدی به فاطمه فشار اومد که دستشو از شلوارش جدا کرد.
شلوارشو با چند تکون تا زیر کون پایین کشیدم و بعد با پا کامل شلوارشو پایین آوردم !
دستمو که دور گردنش بود رو شل کردم و فاطمه تند تند نفس های عمیق می‌کشید! و به سرفه میزد.
در حالی که شلوارمو پایین می‌کشیدم به فاطمه گفتم تکون نخور وگرنه محکمتر فشار میدم! خودتم خوب میدونی اگه داد و هوار کنی آبروی تو میره، نه من!
فاطمه حرفی نزد و فقط نفس نفس میزد.
شلوارم رو درآوردم و کیر راست شدمو لای پاهاش گذاشتم.سر کیرم روی کس فاطمه بود و آروم شروع کردم فشار دادن!
فاطمه خودشو جمع کرد و تکون میخورد که گفتم: خاله مگه با تو نیستم؟ تکون نخور !
بالاخره فاطمه وا داد! اینو از صدای گریه اش فهمیدم! همزمان شروع کردم به فشار دادن کیرم به کس خوشگل فاطمه! کیرم حالا توی کس داغ فاطمه بود. مثل کص یه دختر جوون داغ بود و البته تنگ!
فاطمه یه آه بلند کشید و همین باعث شد ناخودآگاه یه جووووووون بلند بگم!
هنوزم باورش واسم سخت بود که کیرم توی کس خاله فاطی، مادر دوست صمیمیم داره عقب جلو میشه!
کصش دور کیرم رو گرفته بود. از اونجایی که کیرم معمولیه، مشخص بود خیلی وقته کیر توش نرفته!
کیرمو آروم آروم عقب جلو میکردم و هر از گاهی با یه تلمبه محکم کیرمو توی کصش می‌کوبیدم! همین باعث میشد که فاطمه ناله کنه هربار ! و این شدیدا واسم لذت بخش بود! و هربار که ناله میکرد یه اسپنک روی کونش میزدم و فاطمه دوباره یه ناله آروم می‌کرد.
فاطمه حالا رام شده بود و در حالی که دستاشو به دیوار تکیه داده بود، سرِپا بدون تحرک وایساده بود تا من کصشو بگام!
یک دستم رو روی سینه هاش گذاشتم و شروع کردم به مالیدن! و محکم سینه هاشو توی دستم میگرفتم و فشار میدادم، و دست ديگه ام رو از جلو روی کصش گذاشتم و تند تند میمالیدم!
حالا دیگه فاطمه گریه هاش کمتر شده بود و با چشم های بسته ناله میکرد. صدای برخورد بدنم به بدن سکسی فاطمه توی خونه پیچیده بود!
در حالی که کیرم توی کصش بود، یک قدم خودم و فاطمه رو عقب کشیدم و بعد سر فاطمه رو به پایین هل دادم تا خم بشه! با دستام کمی پاهاشو از هم باز کردم و بعد دو طرف پهلو هاشو گرفتم!
و دوباره شروع کردم به تلمبه زدن. کیرمو تا جایی که می‌شد عقب میکشیدم و بعد تا ته توی کس ناز فاطمه فرو میکردم! و هربار سرعت تلمبه هامو بیشتر و بیشتر میکردم!
وقتی بدنم به کون و بدن فاطمه برخورد می‌کرد! شدیدا می‌لرزید و این صحنه به شدت جذاب بود.
چند دقیقه ای که گذشت احساس کردم میخوام ارضا بشم!
کل تنم رو به فاطمه چسبوندم و تا جایی که توان داشتم محکم تلمبه زدم. سر فاطمه از شدت فشاری که دادم یه دیوار خورد و یه آخ بلند گفت!
آه و آخ گفتنای فاطمه و صدای برخورد تنمون تنها چیز هایی بود که شنیده می‌شد! بدون یک کلمه حرف!
خودمو روی فاطمه خم کردم و چند تلمبه محکم زدم و کیرم رو تا ته توی کصش فرو کردم و نگه داشتم! آبم با فشار توی کس داغ فاطمه خالی شد.
نفس نفس میزدم و فاطمه هم مجدد گریه کرد!
چند تلمبه ریز دیگه زدم و کیرم رو از کصش بیرون کشیدم!
فاطمه با اینکه تند تند ،نفس نفس میزد، با دستاش اشکاشو پاک کرد! کل این مدت سرشو پایین انداخته بود!
حالا که ارضا شده بودم احساس شرم و پشیمونی وجودم رو گرفته بود. و چند گام رو به عقب برداشتم!
حرفی نمیتونستم به زبون بیارم و فاطمه هم این سکوت رو نمی شکست! شلوارشو بالا کشید و چادر رو برداشت!
کنارم یه مکث چند ثانيه ای کرد و از خونه بیرون رفت!

نوشته: میلاد


👍 28
👎 28
55801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

981620
2024-04-30 00:45:02 +0330 +0330

قربون مامانت برم علی شیخی
سوراخ کون مامان سفید برفیتو بلیسم

1 ❤️

981621
2024-04-30 00:46:44 +0330 +0330

روانی

1 ❤️

981630
2024-04-30 01:09:36 +0330 +0330

اونایی که لایک کرد امیدوارم که نطفه ای پاک داشته باشن ، میگن قدیما یه سواری داشت رد میشد دید یه کسی پیاده است گفت بپر بالا برسونمت طرف سوار شد و داشتن میرفتن من مسافر ،راکب و از اسب پرت میکنه و میاد فرار کنه راکب میگه یه لحظه ، تو که اینکار و کردی ولی به کسی چیزی نگو
میگه چرا
میگه میترسم که دیگه کسی به کسی خوبی نکنه
آخه مادر سگ بیناموس طرف اومده مادرت و کمک کنه ، ببره دستشویی و حمام و رسیدگی کنه تو بهش تجاوز کردی ، تو انسانی تو خود داعشی فقط دستت به گلوله و اسلحه نرسیده ، تو خود کفتاری در کالبد انسان ، واقعا تاسف برانگیزه امیدوارم که مادرت اینجوری حامله نشده باشه

7 ❤️

981632
2024-04-30 01:13:14 +0330 +0330

دزدیدن جوانمردی
اسب سواری ، مرد چلاقی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست.

مرد سوار دلش به حال او سوخت از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد.

و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند.

مرد چاق وقتی بر اسب سوار شد ، دهنه ی اسب را کشید و گفت : …

اسب را بردم ، و با اسب گریخت!

اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد : تو ، تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی!

اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم!

مرد چلاق اسب را نگه داشت.

مرد سوار گفت : هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی ؛ زیرا می ترسم که دیگر « هیچ سواری » به پیاده ای رحم نکند!

6 ❤️

981633
2024-04-30 01:15:05 +0330 +0330

👏👏

1 ❤️

981652
2024-04-30 02:06:41 +0330 +0330

مجسمه ابوالهول توکونت مرتیکه بیمار …

1 ❤️

981656
2024-04-30 02:16:36 +0330 +0330

هلاک اون اوسکلایم که چرندیاتو باور کردن 😂😂😂😂😂تا خر هست خر سوارم خواهد بود

3 ❤️

981657
2024-04-30 02:18:30 +0330 +0330

تف به شرف نداشته ت

1 ❤️

981670
2024-04-30 04:19:31 +0330 +0330

اسم داستانت رو میگذاشتی «تجاوز» خیلی قشنگتر بود
تجاوز کردی به مادر دوستت

1 ❤️

981671
2024-04-30 04:48:14 +0330 +0330

واقعا لذتی نداشت این داستان و بیشتر ناراحت کننده و خشمگین کننده بود شاید بچه ها فکر کنند چنین کاری می‌توانند بکنند و دست به ابن قبیل کارها بزنند و موجب این شوند که قتل ناموسی رخ دهد جانشان را بخاطر یک لحظه شهوت از دست بدهند اینجا ایران هست هرچند که اینجا وضعیت بهم ریخته شود اما ایرانی جماعت سر ناموس ممکنه دست به قتل بزنه و البته کاری ندارم درسته یا غلط ولی اینجا نباید چنین کاری کنید خیال کنید زنه آخرش چند ثانیه نگاهتون میکنه و میرود بلکه همان ممکنه بلا سران بیاد .

2 ❤️

981673
2024-04-30 06:00:18 +0330 +0330

mohammad 64630
محمد ۶۴۶۳۰ عزیز کسی چرندیات این موجود بیمار را باور نکرده ولی همین که یه آدم این توهمات وحشیانه و کثیف تو مغزش باشه یعنی احتمال و توانایی انجام دادنشم هست که این واقعا نگران کننده و خطرناکه،انسانیت از تفکر شروع میشه نه عمل
بین فکر و عمل فاصله ای نیست و فقط کافیه انسانیت و شرافت نداشته باشه اونوقته که میبینی مثه داعشیا و هزاران متجاوز دیگه همون تفکرات و خطرناک را انجام داده و یه خیال بالقوه تبدیل شده به یه عمل بالفعل

1 ❤️

981677
2024-04-30 06:18:46 +0330 +0330

چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده که

1 ❤️

981842
2024-05-01 18:25:27 +0330 +0330

اونایی که تجاوز میکنن دقیقاً ذهنی مثل این بی ناموس دارند

1 ❤️

981844
2024-05-01 19:14:58 +0330 +0330

دروغ گو 😒

2 ❤️