اسم مادر من سمیه است اون ی زن چاق و مذهبیه و لب های خشک و کون و سینه های بزرگی داره و ۵۰ سالشه ما تو یه خونه ی قدیمی زندگی می کنیم یک شب خواب دیدم مادرم تو اتاقش با همون لباس و مقنعه و چادرش خوابیده و شب بود و هوا مه آلود بود و من دست مادرمو گرفتم و از خواب بیدارش کردم و مادرم گفت چیه و چی شده و من با بغض گونه ی گوشتی و سفید و صافشو بوسیدم و بلندش کردم و تو خوابم هی به کون بزرگش دست میکشیدم و بعد لوازم آرایش زنان و لباس توری خیلی نازک و تنگ که تو خوابم جلو دستم بود آوردم و مادرم تعجب کرد و گفت اینا چیه گناهه و من وقتی این حرفو زد ناگهان سینه ی چپشو از رو مقنعش فشار دادم و آه شهوتناکی کشید…و من قشنگ صورتشو که هیچ وقت نمیذاشت تو واقعیت ارایش بشه با لوازم آرایش زنان آرایش کردم و لبشو با رژ لب قرمز بسیار غلیظی , قرمز کردم و و لباسشو در اوردم و اون می گفت تو رو خدا این کارو با من نکن و گونش از خجالت قرمز شده بود وقتی با اون گونه ی قرمز و سفید و لب های بسیار قرمز و سینه های گندش اروم تو خوابم با خجالت نفس می کشید… کیرم شق شق شد و مادرم فقط زیر لباس سفید که زیرش اون سینه های گنده با کرست سیاه معلوم بود و یک شلوارک سفید نخی که بخاطر پاهای ضخیم و گوشتیش تو پاش تنگ شده بود تنش بود و قسمت لای کونش بخاطر عرق قهوه ای و خیس شده بود و بوی خیلی شهوتناکی میداد و من و قتی قشنگ ارایشش کردم … به زور اون لباس سیاه توری کوچیک و تنگو تنش کردم و اون سینه ها و کونش انقدر بزرگ و برجسته بود که اون لباس توری با هر نفس مامانم و بالا اومدن سینش و جابه جا شدن کونش هنگام راه رفتن داشت منفجر می شد و وقتی من مادر ۵۰ ساله و مذهبی و متعصب رو که تو عمرش ارایش نکرده بود قشنگ آرایش کردم اون لباس توری تنگو تنش کردم که بخاطر بزرگی سینش یکم ترک خورده بود رو به حمام بردم و محکم با پشت دست به کون بزرگش یه چک زدم و که داشت اون تورو پاره می کرد و تور سیاه داشت ترک بر میداشت و گفتم دستاتو بزار رو دیوار حمام که کاشی بود و بعد وقتی دستشو رو دیوار حمام گذاشت اون کون بزرگ و تاقچه ای اش بالا اومد و مقنعه همسرش بود و من یکم اب تو سطل رو ی کونش ریختم و مادرم با نفس های عمیق و آهسته و با شرم میگفت این کارو با من نکن و التماس می کرد … وقتی آب سطل رو کونش ریخت کون تاقچه ایش که بالا اومده بود خیس شد شلوار نخی زیر تور به کونش چسبید …جوری که شلوار نخی تنگ تر شده بود و پوست کونش از زیر آن نمایان بود و شلوار نخی از زیر تور چسبیده بود به کونش … و کون بزرگ مادرمو بسیار شهوتناک تر کرده و مادرم آهسته صحبت می کرد و زمزمه می کرد و نفس های لرزانی می کشید و من با پماد کیر کوچک و باریک رو چرب کردم و شلوار نخی سفید و تو رو هم یکم پاره کردم و کونشو با پماد چرب کردم و مادرم وقتی مقعدشو واز رو اون کون بسیار بزرگ و شهوتناک چرب می کردم اروم زمزمه می کرد و صداش می لرزید و آهسته می گفت این کارو با من نکن و من از پشت سینه های بزرگشو گرفتم و کیرمو اروم تو کونش فرو کردم و کونش انقدر تنگ بود که انگار مکش داشت و لبمو می کشید و من به چهره ی آرایش کرده ی مادر مومنم با اون لب های بسیار قرمز نگاه می کردم و نوک سینه های گندش سفت شد و خیس شد و چشماشو بست و من لبای قرمزشو بوسیدم و آبمو تو کونش خالی کردم و از خواب پریدم و وقتی دیدم مادرمو تو خواب آماده کرده بودم و اونو تو حمام گاییده بودم و به اون کون و سینه های بزرگش که زیر چادر براق تکون می خورد و اون صورت صاف و جا افتاده که بسیار بالغ و شهوتناک بود فکر می کردم و به خواب شهوتناکی که دیده بودم فکر می کردم تمام بدنم به خارش می افتاد و وقتی که یاد آن خواب و اون کون بزرگ مادر مذهبی و گوشتیم میفتادم , دوست داشتم به آن خواب برگردم و به کون بزرگ مادر مذهبیم شلاق بزنم و با این افکار آبم و شاشم با هم می آمد که کف کرده بود…
نوشته: ذهن بیمار
آخه مادرت هم مالی نیست که بخای روش سیخ کنی!!! نه اسکینیه نه سینه یا کون برجسته داره نه شکم تخت داره نه قیافه داره نه جلو تو با تاب شلوارک میگرده نه رو کیر کسی دیدیش نه مث بقیه که میگن خودشو بهم میماله خودشو بهت مالیده نه هیچی دیگه
رو چه حسابی رفتی تو نخ مادر خودت هیچی ندار
اصن کلمه ای پیدا نمیکنم به تو انگل نسبت بدم.
نخونده میگم خاک بر سرت حرمت مادر رو نگه نمیداری
این طوری بی غیرتیت ثابت نمیشه مامی قمبل کنه کیر یکی یکی برو بچ شهوانی رو با دست مبارکت بزار کون مامی اگه رگت جنبید وسط کار بزار کون خودت و به مادرت فکر کن تا ابت بیاد راحت شی اراجیف نگی
تو دیگه چه کصخلی هستی؟
آدم رو هیچ دراگی نمیتونه انقد توهمی شه
لاشی آخه مادرتهههه!!!
کاش حرمت مادرو نگه میداشتید حداقل
خوبه که میدونی ذهنت بیماره