سکس با مامان (۳)

1401/10/20

...قسمت قبل

چشمای خالم نمیتونست چیزی که میبینه رو باور کنه و از طرفی پشمای خودمم ریخته بود نباید متوجه حس من به مامانم میشد و اگه از امروز چیزی به مامانم میگفت کارم تموم بود.
سریع جمع و جور کردم و صورت مامانمو تمیز کردم دستشو گرفتمو در اتاق مامانمو بستم و خالمو سمت اتاق خودم کشیدم کاملا هنگ بود و نمیتونست حرفی بزنه بهش گفتم خاله لباساتو بپوش برو خونه خودت، من میام مفصل حرف می‌زنیم باهم فقط لطفا تا قبل از حرف زدنمون هیچ کاری نکن من همه چیو توضیح میدم.بدون هیچ دیالوگی لباساشو پوشید و رفت.
مامانم کم کم چشماشو باز کرد و بیدار شد ضربان قلبم رو هزار بود و نمیدونستم متوجه چیزی شده یا نه.
از اتاق بیرون اومد یه خمیازه طولانی کشید و؛
مامان:خالت رفته؟چرا رفت؟!
من: کار پیش اومد براش مامان،خواب راحتی داشتی؟
مامان:تو از کی درباره خوب بودن خواب من میپرسی!
آره خوب بود فقط نمیدونم چرا انقدر طولانی و یهویی شد.
من:خسته بودی حتما میخوای یه دوش بگیر
مامان:آره بدم نمیگی
من:منم میخوام برم خونه دوستام شب میمونم احتمالا
مامان:شوهر مارو باش منو به کی سپرده!
من:یه امشب رو بر ما ببخش جبران میکنم تا تو یه چیزی بخوری من سریع یه دوش بگیرم بعدش تو برو
داخل حموم
ذهنم کاملا درگیر اتفاقی بود که افتاده بود و حالا من باید کلی کلمه کنار هم میچیدم تا خالم رو قانع کنم.
قرار بود شب هیجان انگیزی باشه و برای همین تیغ رو برداشتم و همون یکم پشمی هم که خودش هم خیلی کوتاه بود و صاف کردم.تمام بدنمو شستم و تو ذهنم بدن خالم رو زیر هیکلم تصور می‌کردم.
موهامو سشوار کشیدم و خودمو خشک کردم یه شرت مشکی پوشیدم و بقیه لباسامو تن کردم و یه عطر خوب به بدنم زدم و از همه مهم تر از جاساز کشو یه قرص تاخیری برداشتم.
تقریبا نزدیکای خونه خالم بودم و از مغازه یکم خوراکی
گرفته بودم،زنگ رو زدم خالم بدون برداشتن گوشی درو باز کرد با اینکه همین امروز مال من بود اما هنوز کلی استرس تو وجودم بود.در پذیرایی رو پیچ گذاشته بود و آروم درو باز کردم دیدم روی مبل نشسته منتظر منه بهش سلام کردم اما جوابی نداد وسایلی که خریده بودمو روی اوپن گذاشتمو کنارش روی تخت نشستم.
من:ببین خاله میدونم هنوز هنگی!ولی باید گوش بدی
آره من عاشق مامانمم و بهش حس دارم اونم مثل تو یه زن پخته و جا افتادس که تو اوج زیبایی شوهرش پیشش نیست و مشغول پول درآوردن
خاله:میفهمی چی میگی؟اون مامانته این فرق داره
من:چه فرقی؟مهم منم مهم اونه بقیش به کسی ربطی نداره
خاله:مامانت هم میدونه؟باهم بودید یعنی؟
من:نه امروزم که دیدی خواب بود یعنی چجوری بگم…من بهش قرص خواب داده بودم تا کنار تو باشم
خاله:چی!قرص خواب؟
من:آره ما تا حالا باهم رابطه نداشتیم ولی من دارم یه کارایی میکنم شاید بشه من دوسدارم به جفتتون توجهی رو بدم که نداشتید
خاله:مطمئنی خواب بود؟
من:آره دیگه اگه بیدار بود که منو میکشت
خاله:اما…اما من فکر میکنم بیدار بود!
من:چی؟!بیدار بود!!!
خاله:آره من خودم صدا شنیدم از اتاقش حتی اگه بیهوش هم کرده باشیش وقتی صداشو شنیدم یعنی موقعی که تو رفتی بالای سرش بیدار بوده یا حداقل خواب عمیق نبوده!
حالا این من بودم که از تعجب نمیتونستم حرف بزنم،
یعنی مامانم بیدار بوده؟پس چرا کاری نکرده!یعنی اون هم دوسداره باهام باشه یا از خجالت چیزی نگفته…
نکنه منتظره بابام بیاد و بهش بگه.
یه عالمه فکر داشت از سرم می‌گذشت اما جوابی پیدا نمیکردم براش و کاری جز صبر هم نمیتونستم انجام بدم شاید یکی دو ساعتی با فکر و خیال و صحبت های یهویی خالم و حدس هاش گذشت.
کم کم داشتم حشری میشدم و استرسم از بین رفته بود نمیخواستم به حالت دیگه ای جز اینکه مامانم هم دلش کیر پسرش رو میخواد فکر کنم و دیدن بدن خالم که واقعا به مامانم شبیه بود کیرمو بزرگ می‌کرد.نگاش کردم وقتش بود سر صحبت رو باز کنم و این بار طعم بدنش رو کامل بچشم.
من:ولش کن حالا بعدا معلوم میشه ولی امروز خیلی داغ بودیا خاله
خاله:شرم تو چشماش معلوم شده بود و با حرفم یهو سرخ شد؛آهان خوب شد یادم انداختی، کثافت این چه کاری بود کردی با خالت؟
من:یه نیش خند زدم؛دوست نداشتی؟من که خیلی خوب خوردم برات
خاله:خفه شو بی‌شعور معلوم نیست چی داده بودی به خوردم
من:خیلی خوب بود در کل خواستم ازت تشکر کنم مخصوصا اینکه برام ساک زدی و گفتی برای شوهرت هم تا حالا این کارو نکردی
خاله:آره ولی ادامش هم گفتم که تو نفهم نفهمیدی و دهنمو کثیف کردی من گفتم داشت میومد بهم بگو
من:میگم از این به بعد!
خاله:به همین خیال باش الانم پاشو برو خونتون دیگ شب شده
تیشرتم رو درآوردم گفتم اع مگه نگفته بودم بهت؟شب اینجا میمونم هماهنگ کردم با مامانم گفتم امشب خونه
دوستم میخوابم خالم گفت غلط کردی معلوم نیست فردا چه ساعتی برسن بابات اینا یهو میان چه غلطی کنیم اونوقت؟گفتم نگران نباش صبح زود میرم البته بستگی به این داره که زود خسته بشم!
خالم گفت از این فکر بیا بیرون همین امروزم اشتباه بود،با گفتن این جمله داشت می‌رفت سمت اتاق و با پتو و بالش بیرون اومد بهم دادو گفت تو اینجا بخواب منم تو اتاق میخوابم گفتم خاله اینجوری نمیشه که مگه من به خاطر خواب اومدم؟
خندش گرفته بود گفت نه بابا پس برای چی اومدی؟
گفتم برای اینکه پیش تو باشم ولی تو میگی بیرون بخواب خب بزار حداقل منم تو اتاق بخوابم کاری ندارم که…چندباری اصرار کردم و بهونه آوردم اما انگار قرار نبود راضی بشه.
بلاخره قبول کردمو گفتم باشه برو بخواب گفت درم قفل میکنم جهت اطمینان گفتم باشه داشت می‌رفت سمت اتاق بالش و پتو رو همون جا گذاشتمو آروم پشتش حرکت کردم وارد اتاق که شد سریع پریدم تو و درو قفل کردم و کلیدش رو برداشتم دوباره همون صحنه ظهر تکرار شده بود منو خالم داخل اتاق بودیم و در قفل بود جفتمون میدونستیم قراره چه اتفاقی بیفته اما خالم فقط تلاش می‌کرد که این اتفاق دیرتر بیفته.
خاله:جیغ میکشما!چیکار میکنی درو باز کن برو بیرون بخواب یا بزار من برم
من:نچ باهم همینجا میخوابیم رودرواسی که نداریم همین امروز برا هم خوردیم مثلا
حرفم با خنده من و هوف کشیدن خالم تموم شد و گفت همینجا کنار در بخواب ولی اگه یه قدم نزدیک بشی به تخت کشتمت بچه پرو.
خالم روی تخت خوابید و پتو رو تا گردن بالا کشید و پشتش رو بهم کرد منم صاف خوابیده بودم و سقف رو نگاه میکردم بعد چند دقیقه گفتم خاله
خاله:چیه باز؟
من:اگه مامانم بیدار بوده یعنی اونم دلش میخواد؟
خاله:من نمیدونم
من:اع خاله خب بگو دیگه
خاله:چی بگم اخه من زشته ول کن
من:تو تا حالا بدن مامانمو دیدی؟
خاله:آره برای چی؟
من:چه شکلیه؟بدنش خوبه؟
خاله:خیلی وقیح شدی ها تو چیکار داری به بدن مامانت
از جام بلند شدم و رفتم کنارش روی تخت نشستم
تختشون دو نفره بود و با شنیدن صدای نشستنم روشو برگردوند سمتم گفت مگه نگفتم نیا رو تخت؟گفتم خاله میشه کمکم کنی؟تو میتونی مامانمو راضی کنی،یه اخم کرد و گفت تو واقعا داری اینارو جدی میگی؟اون مامانته ها بعدشم فقط همین مونده من خواهرمو راضی کنم با پسرش بخوابه.برو بگیر بخواب به این چیزا هم فکر نکن اینا توهم به خاطر سنته.

چی باید بهش می‌گفتم؟اینکه بدن لیلارو دیدم!اونم نه یکبار هزار دفعه،چجوری باید بهش می‌گفتم عاشق بدن خواهرم یعنی مادرش هستم.
آمارش از دستم دررفته،نمیدونم چند بار زبونم رو روی بدن لیلا کشیدم و چند بار زیر فشار دستاش ارضا شدم ما باهم لز داشتیم و حتی داریم هرفرصتی که پیش میاد هربار که تنها میشیم و این بزرگترین راز ما دوتا خواهر که تقصیر خودمون هم نیست فقط کافی بود شوهرمون یکم شبیه همین امیرعلی باشه.وای که نمیتونم فراموش کنم امروز باهام چیکار کرد و چجوری منو برد روی ابرا این همیشه رویام بوده که تو این سن یه پسر جوون و پرانرژی منو زیرش له کنه.
احتمالا لیلا هم بیدار بوده و اونم دنبال فرصته هرکی ندونه من از همه بهتر میدونم که چقدر حشریه مثل خودم بدم نمیگه امیرعلی اگه بتونم راضیش کنم میتونیم سه نفری سکس کنیم و از شر منت کشی برای اون دوتا خلاص بشیم.
برگشتم سمتش دیدم روی زمین دراز کشیده و تیشرتشو درآورده،بدنش هیکلی نبود و کاملا یه پسر عادی بود اما یه پسر عادی کاملا شیطون که با وقاحت تمام درو قفل کرده که کلیدش رو قایم!
تو چشماش که به سقف خیره شده بود میتونستم  حشریت رو ببینم اما بیشتر از اون کلافه بودنش مشخص بود و هی سر جاش تکون میخورد و خوابش نمی‌برد.
حقم داشت فکر میکرد قراره حالا که دوباره باهام تنها شده همه چیز مثل ظهر با نقشه اون پیش بره اما حالا داره میبینه کیرش به جای کس خالش داره داخل شلوارش میترکه،درباره لیلا باید فکر کنم،به همه چیز و همه کس و از همه مهم تر به خودمون سه تا اما درباره خودم فکرامو کرده بودم و تردیدی نداشتم!دیگه خسته شده بودم از زندگیم که داخلش سکس اولویت آخر بود و هیچوقت ارضا نشده بودم.
دستم زیر پتو روی کسم بود، بودن با بچه خواهرم واقعا حس مرموز و سکسی ای داشت و منم آدمی نبودم که بتونم جلو خودمو بگیرم و وا ندم.
نگاهش که میکردم یکم خندم می‌گرفت اون فکر میکرد امشب خبری نیست اما از همون لحظه ورودش کسم به خارش افتاده بود.
من:امیرعلی بیداری؟
امیرعلی:آره خاله
من:کمکت می‌کنم به مامانت برسی اما یه شرط داره
چشماش چهارتا شد و سریع بلند شد و سرجاش نشست
امیرعلی:هرچی بگی قبوله خاله فقط بگو چیکار کنم؟
من:هرکاری میکنی باید با هماهنگی من و نقشه من باشه
امیرعلی:چشم هرچی تو بگی همین؟
من:خوبه اما این شرط اصلی نبود شرط اصلی اینه که تو از امروز باید برده من باشی و هروقت ازت خواستم پیشم باشی
باورش نمیشد این حرفا داره از دهن کسی بیرون میاد که تا دیروز یکی از مهربون ترین آدمایی بود که می‌شناخت و تا همین چند دقیقه پیش داشت اونجوری مقاومت می‌کرد اما چیزی جز چشم نتونست بگه و دلش نمیخواست من و مامانش رو از دست بده.

تو شوک حرفای خالم بودم که دیدم از داخل کمد دیواری یه کمربند مشکی درآورد واقعا ترسیده بودم اما همه چیز تو اون اتاق تحریک کننده پیش رفته بود و نمیشد جلوش رو گرفت.کمربند رو دور گردنم انداخت و بست زیاد محکم نبود و به نظر نمی‌رسید جز فانتزی برده داری خشونتی در کار باشه،کمر بند رو گرفت و منم چهار دست و پا پشتش رفتم گوشه تخت نشست کف پای راستش رو روی صورتم گذاشت و گفت لیس بزن.
دستمو گذاشتم روی پاش و محکم به صورتم فشارش دادم و زبونمو روی کف پاش از پایین به بالا میکشیدم و لیس میزدم واقعا عالی بود و داشتم از برده بودن لذت می‌بردم،انگشت هاشو می‌کشید و از هم فاصله میداد و این شروع وسوسه شدنم برای خوردن انگشت های قشنگ پاش بود.
نوک زبونم داشت روی انگشت هاش میچرخید و لبام هرچند ثانیه پاشو میبوسید،دوست داشتم همه انگشت هاشو توی دهنم بکنم ولی من فقط یه برده بودم و مطیع حرف های خالم پس بلافاصله بعد از دستورش دوتا دستمو گذاشتم روی پهلو هاشو یکم به پایین و کش شلوارش سر دادم و انگشت هامو انداختم زیر شلوارش و محکم پایین کشیدمش و از پاش درآوردم.
دستشو برد بین موهام و سرمو چسبوند به رون پاش شروع به بوسیدن رون های سفیدش کردمو و لیسشون میزدم و تا جایی که کبود نشه براش رون هاشو خوردمو و زبونو تا زانو هاش سر میدادم چقدر این پاها گوشتی و پر بود و چقدر خوردنش لذت بخش بود‌.
تیشرتشو درآورد و سوتینشو باز کرد و دوباره رویای خالم شروع شد کمتر از ۶ ساعت داشتم برای بار دوم ممه هاشو میدیدم،ناخودآگاه دوتا دستامو گذاشتم روی سینه هاش و شروع به چرخوندن و مالوندنشون کردم
فشار دستام روی ممه هاش چشماشو خمار می‌کرد و کشیدن نوک سینش خالمو تا مرز جیغ کشیدن می‌برد
سرمو نزدیک کردم به ممه هاش نوک سینش رو بوسیدم و دوباره سرمو آوردم بالا چند بار این کارو کردم تا کاملا حشری بشه و خودش سرمو به ممه هاش بچسبونه بلاخره با دستش منو سمت خودش کشید و سرم دقیقا بین سینه هاش بود.
لیسش میزدم و تند تند میبوسیدمش سرمو بالا آوردم و ممه هاشو با دستام بهم چسبوندم و افتادم به جون نوک سینه هاش اول زبونمو دور دایره قهوه ای رنگ ممه هاش میچرخوندم و بعدش نوک سینه هاشو بین لبام فشار میدادم و بعدش کامل میخوردمشون.
سرمو بالا آورد و لباشو بهم نزدیک کرد یه لب نسبتا طولانی ازهم گرفتیمو با هل دستاش روی شونه هام به سمت کسش رفتم و شرتش رو پایین کشیدم.
دوتا انگشتمو روی کسش گذاشتمو روی کسش رو مالوندم و آروم تا نصفه وارد کسش کردم یه آه کوچیک کشید و نفساش تندتر شد آب دهنشو قورت داد و همون موقع انگشتامو تا آخر فرو کردم تو کس خالم و بالای کسشو زبون کشیدم،انگشتامو داخل کسش میچرخوندم بعدش یکم درمیاوردم و دوباره فرو میکردمشون.
پاهاش باز شده بود و پشت رون های پاش روی شونه هام بود،بوسه‌های نرم و لطیفم، هر لحظه به کسش نزدیک تر می‌شد.پاهاشو جوری باز کرده بود که کسش در دسترسم باشه. بعد از چند تا بوسه که به اطراف کسش زدم، زبونم رو کشیدم توی شیار کسش.
چندتا آه بلند کشید و دستامو کنار پهلو هاش محکم گرفت و حتی چنگ میزد،بعد از چند بار زبون کشیدن شروع کردم به مکیدن چوچولش. این بهترین لذت جنسی عمرمش بود و تنفسش نامنظم شد و چشماشو بست.
انگشتامو داخل کسش عقب جلو میکردم و کسشو لیس میزدم اونقدر این کارو کردم تا بدنش لرزید و آروم گرفت و دیگه به خودش نمیپیچید.
فشار پاهاش روی کمرم کمتر شده بود و اونارو پایین آورد.بلند شد و بهم گفت دراز بکش منم سریع دراز کشیدم دکمه شلوارمو باز کرد و زیپم رو پایین کشید بدون پایین کشیدن شلوارم شرتمو پایین آورد و دوباره دکمه شلوارمو بست،کیرمو با دستاش از بین زیپ بیرون آورد و شروع به مالیدنش کرد این کارش واقعا وحشیم کرده بود و اصلا توقع نداشتم که کیرمو بدون درآوردن شلوارم بماله.
سرشو نزدیک کرد به کیرمو بوسیدش یه آه کشیدم و کلاهک کیرمو داخل دهنش کرد لبای نرمش کلاهک کیرمو فشار می‌داد و زبونش روی سوراخ کیرم و اطرافش بازی می‌کرد با چشماش زل زده بود بهم و دیدن چشماش تو اون حالت داشت کار دستم میداد،دکمه شلوارمو باز کردم سرشو بلند کردمو شلوار و شرتمو درآوردم و دوباره صورتشو نزدیک کیرم کردم این بار با وارد شدن فقط چند سانت از کیرم داخل دهنش سرشو محکم فشار دادم و کیرمو تا آخر وارد دهن خاله مریمم کردم دلم نمیخواست تا آخر زندگیم اون حالت از بین بره و ایده بهترم برای تکون نخوردن سرش انداختن پاهام دور گردنش بود.
یکم که گذشت تو چشماش اشک جمع شده بود و منم پاهامو شل کردم تا بتونه سرشو برداره یه نفس محکم کشید.
داگی خوابوندمش،کونش نرم و بزرگ بود با اینکه همه چیز آماده بود برای گاییدن اون کون جذاب که آماده و مهیا جلوم وایساده بود و کیرم داشت به سمتش جذب میشد اما دلم میخواست کسش از کیرم پر بشه تا خودمو روی مامانم فرض کنم و با کردن کس خالم بفهمم کس مامانم چقدر میتونه شیرین و لذت بخش باشه.
کیرمو روی سوراخ کسش گذاشتم اینکه پشتش بهم بود و بهم نگاه نمی‌کرد همون یه ذره امکان برای نیفتادن این اتفاق رو هم از بین برد و دیگه هیچ مرز و خجالتی باقی نمونده بود و هیچکدوممون دلش نمیخواست به ممنوعیت این رابطه فکر کنه…
چشمامو بستم و کیرمو وارد کسش کردم دستامو دو طرف کونش گذاشتمو شروع به تلمبه زدن کردم گرم و خیس بود و تنگی کسش یعنی اون بیشتر از شوهرش مال منه.دیگه هیچ تابویی میون من و خالم وجود نداشت و تمام حد و مرز ها شکسته بود.
صدای آه و ناله هردومون داخل اتاق پیچیده بود تاریکی اتاق و چشمای تار شده هردومون چیزی جز بدن هامون رو نمی‌دید.

ساعت ۱۱ ظهر بود از خواب بیدار شدم و با دیدن ساعت پشمام ریخت خالم روی تخت نبود صداش کردم خاله کجایی؟!صدام کرد بیا بیرون یه چیزی بخور
لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون دیدم سر میز نشسته و داره بیسکویت با چایی میخوره.
من:چرا بیدارم نکردی زودتر یهو میان الان
خاله:نه زنگ زد گفت فردا میاییم انگار کارشون طولانی شده
من:آخ جوووون
خاله:زهرمار بسه دیگه مهمونی بیا برو خونتون
انقدر ذهنم درگیر شوهرخالم بود که ندیدم شلوار و شرت پاش نیست و پاهاش کاملا لخته و فقط یه تیشرت سفید بلند تنشه،دوباره زل زدم به پاهاشو رفتم کنارش نشستم و دستمو روی رون پاش کشیدم گفت نکن گفتم مرسی بابت دیشب خاله و همزمان رونشو فشار دارم که یه آخ گفت و بلند شد برام چایی بریزه رفتم پشت سرشو یه اسپنک به کونش زدم و گردنشو بوسیدم گفتم خاله مامانمو اوکی میکنی دیگه؟من کاری نکنم؟منتظر جوابش بودمو دوباره لبامو روی گردنش گذاشتمو کیرمو از زیر شلوار به کونش فشار میدادم،آره من باهاش حرف میزن…صدای زنگ خونه اومد نزدیک بود جفتمون سکته کنیم گفتم خاله مگه نگفتی فردا میان بدبخت شدیم که کجا برم من!
گفت بزار ببینم کیه،رفت آیفون و برداشتش و چند ثانیه بعد با تعجب نگاهم کرد و درو باز کرد گفتم کیه خاله؟!گفت مامانته!!!
اوه این از شوهر خاله هم بدتر بود مامانم اگه منو اینجا
ببینه احتمال لت و پار شدنم کم نیست…خاله گفت برو تو اون یکی اتاق و درو از داخل قفل کن بدون مکث رفتم سمت اتاق و درو قفل کردم.
مامان:چطوری مریم دیشب رفتی چرا پس
خاله:سلام آبجی خسته بودم دیگه کارم داشتم
مامان:خسته بودی یا خسته کردنت؟
مکث پاسخ دادن خالم یعنی پشماش ریخته بود
خاله:یعنی چی؟اینجا چیکار میکنی اصلا چرا خبر ندادی؟
مامان:امیرعلی رفته خونه دوستش منم گفتم بیام اینجا تا این دوتا رفتن شمال یه حالی کنیم
حال کنن!یعنی چی مامان و خاله چجوری حال میکنن؟
کنجکاو تر شده بودم و گوشم رو چسبونده بودم به در اتاق
خاله:دوباره داغ شدی یاد خواهرت افتادی؟حالا بگو ببینم منظورت از اون حرف چی بود که خسته کردنت؟
مامان:بی‌شعور دیروز بیدار بودم شنیدم صداتون رو از اتاق
بیدار بوده؟یعنی با میل خودش گذاشته بدنش بی اختیار مال پسرش باشه؟
خاله:کاری نکردیم بابا بعدشم تو اگه بیدار بودی پس
مامان حرفشو قطع کرد گفت چیکار کنم خب نمیتونم تو بیداری تو چشم هاش نگاه کنمو باهاش سکس کنم!
ارضا هم که نمیشم برم با غریبه؟بعدشم من خودم فکر میکنم امیرعلی هم دوسداره و کاراش یه جوریه…
نیشم باز شده بود و دستم روی کیرم بود یعنی مامانم تنها مشکلش خجالت کشیدنشه و خودش هم دلش بدن پسرشو میخواد!
گوشمو از در فاصله دادمو به در تکیه دادم سرمو چسبونده بودم به در چشمامو بسته بودم و کیرمو میمالوندم،مامانم و خالم چند متر اونور تر و پشت این در داشتن بدن همو دستمالی میکردن و صدای آه و نالشون قشنگ ترین موزیکی بود که داخل خونه پخش شده بود و من راهی برای دیدنش نداشتم و فقط میتونستم از شنیدن بهش لذت ببرم و کلمات مامانمو خطاب به خالم بشنوم…بخور،تند تر،آخ بیشتر فرو کن و همه اینارو زمانی تصور کنم که مامانم هم اینور در و کنار من باشه شاید چند روز دیگه و در قسمت بعد…
پایان قسمت سوم
پ.ن:
سلام،باید بگم که دوتا قسمت طوفانی باقی مونده که داخلش اتفاقات توپ و بی‌نظیری میفته و پشماتون از خوندنش قطعا خواهد ریخت…راستی شخصیت های داستان به منو مامانم و خالم محدود نمیشه و یه شخصیت دیگه هم باقی مونده که به زودی باهاش آشنا میشید.
دو قسمت بعدی مامانم نقش اولو داره و خالم محدود تر میشه و داستان دوباره به ریل اصلی برمیگرده و سوپرایز شخصیت جدید اتفاق میفته.
داستان قبل بیشتر از ۱۶۰تا لایک خورد و ما از ۱۵۰ عبور کردیم و رکورد زدیم این یعنی احترام مقابل نویسنده و خواننده بهم و من خوشحال و ممنونم از این همه محبت و رفاقت…این قسمت بریم برای رد شدن از مرز ۲۰۰ لایک؟(:
بترکونید بچه ها…فعلا

ادامه...

نوشته: امیرعلی


👍 279
👎 15
457801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

910076
2023-01-10 02:22:25 +0330 +0330

امیدوارم شخصیت جدیدت پسر نباشه ک هرچی تا الان خوب و باورپذیر بودو خراب میکنه

8 ❤️

910079
2023-01-10 02:34:34 +0330 +0330

ارهههه کل فامیل اصلا همشون دوسست داشتن به تو بدن بچه جقی

ولی نظر من اینه کل مردا و پسرای فامیل کردنت عقده ای شدی بیای بگی خیلی بکنی و حتی یه لاپایی هم ندادی تا حالا

ما به همه میگیم تو کردی توهم بگو کردی

2 ❤️

910084
2023-01-10 03:21:34 +0330 +0330

لطفا زودتر بنویس …

3 ❤️

910093
2023-01-10 05:00:49 +0330 +0330

چه لذت قشنگی

1 ❤️

910098
2023-01-10 05:52:30 +0330 +0330

خوبه

0 ❤️

910099
2023-01-10 05:54:49 +0330 +0330

تو نابغه ای پسر!!!
هم تو این مجموعه داستانت هم تو مجموعه مامان لیلا فوق العاده بودی اونقدری که دلم میخواد تمام داستان ها با موضوع محارمو تو بنویسی
عالی عالی عالی

3 ❤️

910112
2023-01-10 09:02:59 +0330 +0330

دیس لایک بابت پ.ن

1 ❤️

910128
2023-01-10 11:10:50 +0330 +0330

بسیار عالی و قشنگ من اولین داستانه که نظر دادم واقعا زیبا بود منتظر قسمت بعد هستم.ممنون

2 ❤️

910134
2023-01-10 13:04:20 +0330 +0330

نویسنده قابلی نیستی خیلی غلط املایی و تایپی داری بهت میخوره سن پایین باشی، یا اینکه افکارت بچگانه س
من خودمم بهت لایک دادم که عقده ای نشی ولی برام جالبه قسمت قبل بیش از ۱۹۰ تا لایک گرفته.

1 ❤️

910136
2023-01-10 13:10:38 +0330 +0330

عالی مث همیشه
منتظر بودم آپلود شه بیام کامنت بزارم 😂
من خودم بیشتر از بقیه منتظر قسمت بعدی ام.
کارت درسته داداش کیرت دهن ادمین😂🖤

1 ❤️

910156
2023-01-10 15:13:34 +0330 +0330

عالی سریعتر قسمت بعدی لطفاً ❤️

1 ❤️

910158
2023-01-10 15:27:03 +0330 +0330

فقط تم بی غیرتی نگیره که خیلی کلیشه‌ای شده.

2 ❤️

910165
2023-01-10 18:57:45 +0330 +0330

بزار یه حدس بزنم حتما پسر خالت میفهمه میخواد با مامانت رابطه داشته باشه مجبور میشین اونم وارد این رابطش کنین

1 ❤️

910178
2023-01-10 22:23:03 +0330 +0330

عالی بود ارضا شدم ممنون آب به یاد مامانم آمد 😘

2 ❤️

910188
2023-01-11 00:12:01 +0330 +0330

پس عکسایی گفتی ازخاله مامانت میزاری کجان

2 ❤️

910219
2023-01-11 06:21:56 +0330 +0330

چه عجب اومد . آب ما هم اومد 😂😂
خواهشا بعدیارو زودتر بزار ادمین . لاشی بازی در نیار تو کف نذار 😂😂

1 ❤️

910272
2023-01-11 18:20:32 +0330 +0330

عالیه پسر 👌👌 یه جوری نوشتی که واقعا دلم مامانتو خواست. کس داغشو

1 ❤️

910274
2023-01-11 18:50:23 +0330 +0330

خوب بود

1 ❤️

910288
2023-01-11 23:55:14 +0330 +0330

❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️

1 ❤️

910377
2023-01-12 16:08:23 +0330 +0330

خیلی عالی می‌نویسی

1 ❤️

910395
2023-01-12 19:37:35 +0330 +0330

Nice ❤️

1 ❤️

910416
2023-01-13 01:30:02 +0330 +0330

داداش کی قسمت جدید را میزاری خماریم

3 ❤️

910516
2023-01-13 14:38:56 +0330 +0330

قسمت جدید رو بزار دیگه منتظرییم
200 لایکو رد کردهههههههه

2 ❤️

910564
2023-01-14 01:29:15 +0330 +0330

عالییییی

2 ❤️

910574
2023-01-14 01:57:18 +0330 +0330

اخه پسر احمق فانتزی ارباب برده نمی تونی مجبوری؟همون ساده و روان چه دروغ چه راست طوری بنویس یه درصدی قابل باور بشه یعنی مخاطب پیش خودش بگه ممکنه مثلا مادر و پسری وخاله اتفاق بیفته.

1 ❤️

910633
2023-01-14 09:27:56 +0330 +0330

ناموساً قسمت بعدی رو همین امروز بذار.
خیلی داستان خوبیه

2 ❤️

910681
2023-01-14 20:05:15 +0330 +0330

پس چرا نمیزاری قسمت جدید رو😢

1 ❤️

910692
2023-01-14 23:32:26 +0330 +0330

پس حالا قسمت پنجم رو هم آپلود کن تا زمان کمتری بعد قسمت چهارم منتظر بمونیم

1 ❤️

910923
2023-01-16 08:14:05 +0330 +0330

وای این تغییر شخصیت نویسنده یهویی وسط داستانت بینظیز بود واقعا کار ستودنی بود خیلی سورپرایز عالی بود برای منه مخاطبت

1 ❤️

911274
2023-01-18 20:56:14 +0330 +0330

اقا یکی به من بگه این داستان فانتزیه یا واقعا اتفاق افتاده؟

1 ❤️

911852
2023-01-23 04:54:32 +0330 +0330

دوستان دستمو بگیرید، من به کمک شماها محتاج هستم.
بی نظیرترین کُسی بود که به عمرم دیده بودم، ، مثل گل ارکیده برگ در برگ ظریف، گرم و خوش آبو رنگ، خوش بو و معطر، خوردنی و لذت بخش
حسرت از دست دادنش قاتل جونم شده
این خلاصه ایی از داستان زندگی منه
.
.
.
لذتی که توی کس لیسی هست در فرو کردن کیر نیست
کس لیسی و لب بازی خیلی حال میده
من اون موقع ها که جوون تر بودم، نیم ساعت باور کنید نیم ساعت کُسِ عشقمو میلیسدم، میرفت تو آسمون… همش قربون صدقم میرفت، صورتمو میبوسید، بازوهامو میبوسید شکممو میبوسید.
تا اینکه یه اتفاق عجیب افتاد
هرچی زمان بیشتر گذشت من در یک روال عادی پیر میشدم، موهام ریخت ، سفید شد، دو تا از دندونای آخرم افتاد

اما اون به شکل عجیبی خوشگل تر میشد، الان و در 40 سالگی ده برابر دوران 24 سالگیش زیبا هست، کون خوش فرم، رون های تو پر ، کمر باریک چشم های خمار،
اما من . … .
همین باعث شد که شروع کرد خیانت کردن
یه جورایی بهش حق میدم، زیبایی و شهوت رو نمیشه حبس کرد
عجیبه شهوتش از دوران جوانی هم بیشتر شد
تا اینکه سال قبل کامل باهام قطع رابطه کرد، تحقیرم کرد، با یه استاد دانشگاه دوست شد، همزمان با یه پسر جوون بدنساز که 14 سال از خودش کوچیکتر بود دوست شد . به همین دوتا راضی نشد با یه آقای که دوازده سال از خودش بزرگ تر بود و الان یکی از مدیران عالی رتبه استان هست دوست شده… با یه دکتر دندانپزشک هم دوسته.
با همین زیبایی و لوند بودنش خیلی چیزا به دست آورده… یه روز بهم گفت: به چه چیز تو دلمو خوش کنم.
من هنوز حسرت به دلم، آرزو دارم یه بار دیگه بکنمش با هم دیگه سکس کنیم
نمیدونم این روزا کی مثل من براش میلیسه
کی میتونه مثل من چشمای قشنگشو نوازش کنه
کیرم خیلی بزرگ نیست، نرمال هست اما فوق العاده کلفته
وقتی راست میکنم سنگینیشو حس میکنم
حسرت به دلم مونده که یه بار دیگه اون کُس بهشتی و نازشو بخورم و بعدش کیرو بدم داخل بهشتی که لای پاش هست
اون آه بکشه، موقعی که شهوتی میشد به خودش میپیچید و آروم و قرار نداشت

بعد از اون دیگه نتونستم به هیچ زنی نگاه کنم، اصلا هیچ کسی رو نمیبینم، همش اون جلوی چشمم هست
نمیدونم اون چه جوری میتونه همزمان با چهار نفر رابطه داشته باشه(البته بعید میدونم به غیر از استاد دانشگاه و اون جون پرورش اندام با کس دیگه ایی سکس کرده باشه؛ بیشتر مردارو برای راه انداختن کارها و اهدافش با لاس زدن و عشوه به دام میندازه، آخه صداش فوق العاده سکسی هست، نوع حرف زدنش خندیدنش عشوه ها و دلبری هاش جوریه که بدون سکس آی آدمو میاره.

هرچی بگم کم گفتم ، افسوس که زمان نیست و بیشتر از یه حدی نمیشه تایپ کرد
اگر اونو دوباره به دست نیارم ترجیح میدم بمیرم
بدون اون باید چکار کنم؟
بدون کُس زیبا و خوش فرمش که مثل گل ارکیده هست نمیتونم زندگی کنم.
آرزو به دل موندم سرمو بزارم لای پاهاش و تمام روز عاشقانه و رمانتیک کس جان عزیزشو به لیسم، بوس کنم ، بمکم
اما افسوس اجازه نمیده، آخه من زشت شدمف کچل شدم، موهام ریخته، موهای صورتم سفید شده، در سن 47 سالگی شدم مثل یه پیرمرد 60 ساله، اما قلبم جونه ، مثل یه پسر بیست ساله میتونم عاشقی کنم و هم سکس بکنم
موقعی که جق میزنم یه لیوان پر ازم آب بیرون میاد، اونم جهشی حداقل ده سانت پرش داره.
اگر میخواستم میتونستم با زنای دیگه رابطه داشته باشم، نهایت این بود که بابتش به یک کارگر خدمات جنسی پول میدادم
اما نمیتونم
کیرم فقط برای اون بلند میشه
نمیدونم چکار کنم
زندگیم به جهنم تبدیل شده
با هیچ کس هم نمیتونم صحبت کنم
یا مسخرم میکنن یا اهمیت نمیدن
ایکاش یکی بود باهام صحبت میکرد، نوشتو میخوند و یه چیزی میگفت که آروم بشم ، راهنمایی بشم.
دارم نابود میشم رفقا
یک سال گذشته اما هنوز فراموش نکردم، چشماش جلوی رومه، صداش تو گوشمه، سینه های خوش فرم و متوسطش کامل توی دهنم هست .
با یه داست مشغول مالیدن و ماساژ دادن کون خوش فرم و قلمبه ی اون هستم و اون یکی دستم دو انگشتی فرو کردم توی نازنازخانومش که مثل شوفاز گرم و آرام بخش هست.

همه ی اینا تصورات میاد جلوی چشمم، وقتی به این فکر میکنم الان توی بغل استاد دانشگاه هست، یا تو بغل یه نفر دیگه زجر میکشم
اگرم توی بغل کسی نباشه، هزار درصد مطمئن هستم داره تلفنی یا واتس آپ یا اینستا برای یه نفر دلبری میکنه
حرفای عاشقانه میزنه، سکس چت میکنه
سهم من اشک و حسرت و ماتم ، سهم مردای هوس باز دیگه سکس چت و حتی سکس واقعی با عزیز دلم
لعنت به این زندگی
چکار کنم فراموشش کنم
درمونده شدم
اون آدم قوی که همه بهش تکیه میکردن، به یه آدم ضعیف و معتاد تبدیل شده
من کوه بودم، همه اطرافیان به من تکیه میکردن، موقع سختی ها میومدن پیش من بهشون قوت قلب میدادم، اما الان تمام اعتماد به نفسمو از دست دادم، به ترامادول و انواع قرص های آرام بخش معتاد شدم.
پیر بودم پیرتر شدم
توی یک سال اندازه ی پنج سال پیر شدم
اون اما درکم نکرد و آخرین بار که هفته ی قبل بهش پیغام دادم گفت از آدمای ضعیف که اعتماد به نفسشون پائین باشه خوشم نمیاد
میخواستم بگم لعنتی من به خاطر تو به این روز افتادم، من به خاطر کُس عزیزت که تمام زندگیم بود به خاطر لبای گرمت به خاطر چشمای پر از شرابت پیر شدم معتاد شدم
اما اون خیلی سنگ دل هست
به خصوص از موقعی که خوشگل و سکسی شد این اخلاقو پیدا کرد، با همه ی مردا لاس میزنه ، شوهر کسکش و بیغیرتشم به تخمش نیست و هر روز گردن کلفت تر میشه

0 ❤️