دختر خاله خوشگلم (۲)

1403/01/26

...قسمت قبل

قسمت دوم

اون ظهر خیلی بهمون خوش گذشت. همگی دور هم جمع بودیم و ی نهار خیلی خوشمزه ای خوردیم.ساعت نزدیکای ۲ بعد از ظهر بود ک دیگه مامانمم کمک خاله ظرفارو شسته بود گفتیم ک دیگه بریم بالا ی استراحتی کنیم.
از خاله اینا تشکر کردیم و رفتیم بالا .من مستقیم رفتم تو اتاق خودم و توی تختم دراز کشیدم
یه نیم ساعتی با گوشی ور رفتم ک دیگه چشام داشت سنگینی میکرد .گذاشتم کنار گوشی رو گرفتم خوابیدم. نزدیکای ۵ بود ک بیدار شدم ی نگاه ب گوشیم کردم دیدم تا آسیه بهم پیام داده
بازش کردم تا نوشته بود: علی عصر یه سر بیا پایین کارت دارم.
جواب دادمش الان بیام ؟ یه دیقه طول نکشید ک گفت اره بیا
زدم بیرون از اتاق به مامانم گفتم ک میرم پایین. رفتم در زدم پرهام درو باز کرد .گفت چطوری علی بیا تو گفتم قربونت داداشی
(پرهامو خیلی دوس داشتم از بچگی همجا مراقبش بودم و مثل داداش نداشتم دوسش داشتم.برا همین همیشه بهش میگفتم داداشی)
رفتم داخل گفتم اسی کجاست گف که تو اتاقشه
خاله کجاست؟ پرهام گف هیچی رفته ی سر تا خونه همسایه وا برگرده.رفتم نزدیک اتاق اسی گفتم آسیه خانوم چیکارم داشتی ک گفتی بیام.گفت بیا داخل درم ببند . رو به پرهام کردم گفتم اوو ببین چجوری هم دستور میده
پرهام گف اره رئیس همه ماس دیگه .گفتم پس برم تا الان توبیخم نکرده .پرهام گف آره برو کمک خواستی بگو بیام .لبخندی زدمو رفتم در زدم گف ک بیا تو
رفتم داخل درم بستم. یه شلوار لگ صورتی با ی نیم تنه پوشیده بود. نشسته بود پشت صندلی لب تابش ؛
سلام خوبی چیکارم داشتی؟
اسیه: سلام بیا بشین تا بهت بگم
رفتم کنارش نشستم
اسیه: علی میدونی که من تورو خیلی دوست دارم
من؛ منم تو رو خیلی دوست دارم
اسیه: پس چرا یواشکی عکسای منو دید زدی؟؟
خیلی جا خوردم از کجا فهمیده بود. یکم به پته پته افتادم سریع جمعش کردم گفتم خب داشتم فولدراتو میگشتم ببینم مشکل از کجاس .تصادفی اون پوشه رو دیدم و بعدشم زودی بستمش.
(نگو مث اینکه یک برنامه داشته رو لب تابش ک وقتی وارد اون پوشه میشی اعلان میزنه ک فلان تاریخ و ساعت از پوشه بازدید شده) منه خرو بگو که از بس محو تماشای بدن سکسیش شده بودم اصلا متوجه اون اعلان نشدم.
داشت تو صورتم نگاه میکرد و یه جوری انگار ک قبول کرده بود حرفامو.دستاشو گرفتم تو دستم گفتم آسیه میدونی ک چقد برا من عزیزی اگ ناراحت شدی از دستم منو ببخش عزیزم.
اسی گف حالا اشکال نداره ولی دفعه بعد اجازه بگیر.
گفتم یعنی میتونم باز ببینم عکسارو؟! گف ن خره عکس چیه تا وقتی خود زندش هس.
یکمی جا خوردم گفتم چی میگی
اسی یعنی میخوای جلوی من لخت شی ببینمت؟ گف اره من ک لخت تو وا پرهامو بابات و بابای خودمو هزاربار دیدم تو استخر
حالا این بار تو منو ببین .چیه نکنه دوسم نداری؟ سریع گفتم ن بابا غلط بکنم.اسی گفت خب حالا تا بعد الاناس ک مامانم برسه .منم گفتم باشه پس قول دادیا.اونم با لبخندی ک همیشه رو صورتش بود گف زنه و قولش.خندیدمو گفتم اون مرده ک میگن با قولش.
ی نیش خندی زدیمو از اتاقش اومدم بیرون. رفتم پیش پرهام.نشسته بود کنار پنجره با دوتا قناری ک داشت عشق میکرد.
دیگه کم کم داشت آفتابم غروب میکرد منم همونجا بود.خاله هم اومده بود .تا نزدیکای ساعت ۸ .۹ خونه خالم اینا بودم .با خاله و جعفر آقا حرف میزدیم .میگفتیمو میخندیدیم .آسیه وا پرهامم پیشمون بودن.تا اینکه شب بخیر گفتمو یواشکی یه چشمک به اسی زدمو دیگه رفتم بالا. سلام مامان سلام بابا.مامان کجا بودی چ خبر بود پایین مگه؟ گفتم بزار یکم مزه بریزم، گفتم: هیچی داشتم با مادر زن و پدر زن عزیزم حرف میزدم. مامانم گف خدا به داد اونا برسه که گیر تو افتادن.رفتم مامانمو بغلش کردم گفتم قربونت بشم من گفت خدا نکنه عزیزم شام امادس بیا سفره رو بچین بابات الان میاد.گفتم کجاست مگه؟ گف تو راهه. ۱۰ دقیقه نشد بابامم اومد نشستیم شام مونو خوردیم.تشکر کردم از مامان و گفتم شب بخیر من دیگه میرم تو اتاقم. اونا هم گفتن شبت بخیر پسرم.
رفتم تو اتاق شلوارم و تیشرت آستین کوتامم در آوردم درو بستم برا همین ک سرمای کمتری میومد داخل دیگه لخت شدم افتادم تو تخت.
همش ب فکر اسی بودم ک کی فرصتش پیش میاد بتونم لختی ببینمش. دیگه از امروز حریم بین ماهم برداشته شده بود .قبلنا توی چت کردن یا حرف زدن رو در رو یکم رعایت می کردیم این چیزارو.مثلا بهش میگفتم وای ببین سینه هات روز به روز داره بادشون بیشتر میشه.اونم میگفت برو خودتو مسخره کن دودول فندوقی و ازین مدل شوخی های جنسی. اما تا حالا نشده بود حرف از لخت شدنو دس بزنیم ب همدیگه و این چیزا بهم دیگه بزنیم. همینجوری تو فکرش بودم. تو اینستا داشتم میچرخیدم ی نگاهی هم ب پیجش اینستاگرامش انداختم.
۴ ۵ تا پست بیشتر نداشت اما هموناهم از خودش بود. همونجوری ک دراز کشیده بودم تو تخت محو دیدن عکساش شدم
پیجشم خصوصی بود و فقط ما آشناها رو فالو داشت .یکی از عکساش یه شلوار کرم پوشیده بود ک بلندیش تا بالای مچ پاش بود .روی ی صندلی داخل کافه نشسته بود دستشم ی فنجان قهوه ی پاشم انداخته بود رو اون پاش. یه مانتو جلو باز پوشیده بود زیرشم یه تاپ بود ک قشنگ برآمدگی سینه هاش معلوم بود.
خیلی حشری شده بودم دوست داشتم همون موقع برم پایین بگیرمش تو بغلم اونقد بخورمش ک تموم بشه😁.
همون موقع گفتم الان دیگه میتونم باهاش سر بحث رو باز کنم. دایرکت دادمش گفتم بیداری خانومم؟ گف بله آقاجون بیدارم. گفتم نگو اقا جون انگار اینا ک به بابا بزرگاشون میگن اقا جون.خندید گف پس چی بگم ؟
گفتم بگو همسر ایندم ، شوهر عزیزم … گف خوبه خوبه حالا دوبار ب روت خندیدم پررو شدی ها
گفتم تو ناز بکن من نازتو هم میکشم قناری خوشگلمم.
😍😁❄️ این ایموجی هارو فرستاد گفت آخ گلبم اکلیلی شد
گفتم اخ قربون اون قلبت بشم من بیام از بین اون دو تا هلوی خوشگل قلبتو بخورم من.
اسیه: فقط قلبمو می خواهی یعنی اون دوتا رو نمیخوای شون؟
گفتم ن بابا گوه بخورم من ک اون دوتا رو نخوام . مگ میشه اونی ک من دیدم رو ببینی و نخوای شون.اسی گف اره والا حقم داری لح لح بزنن براشون .ولی ب این سادگی هاش نیست علی اقااا… گفتم اگ این باشه حاضرم کیر باباتم بخورم تا دخترشو بده به من.😳😳🤣😂 رو برام فرستاد گفت چی میگی علی خجالت بکش. گفتم خب دیوونتم دیگه حاضرم بمیرم برات
گفت خدا نکنه🥺.
اون شب تا نزدیکای ساعت ۲ باهمدیگه داشتیم چت میکردیم
من ازش می پرسیدم ک سایز ممه هات چنده ؟گف ک ۶۰ ۶۵. اون میگفت ک تو تا حالا دوست دختر داشتی منم میگفتم نه چطور؟( و واقعا تا حالا دوست دختری نداشتم اون موقع) میگفت هیچی میخواستم بدونم تا حالا سکس داشتی یا ن؟ (اینقده اینورو اون ور زد تا اخرش خودش گفت سکس داشتی یا ن. یکمی خجالت میکشید مستقیم میخاس بپرسه) منم گفتم ن تاحالا با کسی نبودم و رابطه ای نداشتم. خودمو خودش میگذرونیم با هم دیگه. پرسید خودش دیگه کیه؟؟!
گفتم علی آقا دو. گف علی چرا چرتو پرت میگی درست بگو بینم از چی حرف میزنی.
گفتم عع اسی تو که خنگ نبودی منظورم دودولمه. خندیدو گف اا دودول فندوقیتو میگی😂😂. گفتم فندوقی برا ۶ ۷ سالگی بود الان دیگه اقایی شده برا خودش. گف برو بابا الکی چاخان میگی .گفتم ب جون تو میخوای ببینیش؟(همینجوری یهو گفتم جا خورد) سرعت چتمون بالا بود .برا همین ک جا خورد یه یه دقیقه ای هیچی نگفت گفت آره ولی یه شرطی داره. گفتم من میخوام عکس کیرمو بفرستم تو شرط میزاری؟ گفت اره گفتم خب باشه حالا چ شرطی؟
گفت بفرست ولی نه الان بگی تو هم عکس ممه هات و یا کسو کونمو بفرست. گفتم باشه ن نمیخوام خودم ب موقش از نزدیک زیارتشون میکنم. اسی گف: اره جون خودت .گف بفرست دیگه
گفتم باشه الان میفرستم.
یک ساعت بود ک قشنگ داشتیم میحرفیدیم و اصلا بجز گوشی ک نگاهم بهش بود اصلا حواسم به دوروبرم نبود.ی نگاهی انداختم به کیرم دیدم تا کم مونده بود شرته رو جر بده بیاد بیرون
از بس ک یک ساعتیه شق مونده بود. سریع شرتمو کشیدم کنار زد بیرون.تو حالت شق شدش شاید نزدیک یه ۱۵ سانتی بود اما ن استخونی .کلفتیشم بد نبود. همسن امروزم قشنگ صاف کرده بودم دور برشو تو حموم و عالی شده بود.با ی دستم شرتو گرفتم ک کشیده بودم پایین پاهامم دراز بود روی تخت .گوشی رو هم یجور از بالا گرفتم ک شیکم تختمم معلوم بود .دیگه نهایت هنر بدنیم رو انداختم تو عکس و براش فرستادم . زیر ۱۰ ثانیه تیک خورد و عکس رو دید.اینجوری فرستادم ک تو چت بمونه و ن اینکه یک بار دیده بشه پاک بشه.
گفتم چطوره خوشت اومد ؟ گف حرفمو پس میگیرم اره خوب بهش رسیدی .بزرگ شده.گفتم قابل تورو نداره.
گف خوبه مزه نریز نمکدون.😂
ی چن لحظه ای بینمون هیچ حرفی زده نشد .گفتم هایی انقد نگاش نکن خجالت میکشه . گف این خجالت بکشه اینی ک من میبینم حالا حالا ها نمیخوابه.گفتم چرا میخوابه. گف چطور حتما جق میزنی.گفتم جق دیگه بسه الان دیگه تورو دارم.
اسی گف خاک تو سر حشریت کنن. گفتم خب خودت بلندش کردی من باید بخوابونمش؟ خودت باید بخابونیش دیگه.این قانونشه. اسی گف علی زشته دیگه بیا ادامه ندیم تا همینجا بسه. گفتم برو بابا میدونم تو الان شورتت خیسه خیسه تو هم دلت میخواد. گف ن گفتم بگو ب جون علی.گفت اعع قسم نده میدونی ک تورو نمیتونم قسم بدم.گفتم دقیقا برا همین میگم بگو بجون علی.گفت آره بابا شرت منم خیسه شده. تا اینو گف تو کون خودم عروسی شد ک اخ جون اسی هم حشری شده.
بهش گفتم ببین اسی بزار یه چیزی رو برات برا همیشه روشن کنم.
من تو رو از ته قلبم دوست دارم و فقط منتظرم یکم بزرگتر ک بشیم دیگه رسمیش کنم و بیام خواستگاریت و زن خودم بکنمت.
پس الان هم از نظر من هیچ مشکلی نداره ک با هم دیگه باشیم .نظر تو چیه؟ یکمی مکث کرد گف نمیدونم والا .گفتم اینکه دوسم داری رو نمیدونی؟ گف نه خره دیوونه، اینکه تا قبل از این که زنو شوهر بشیم، رابطه داشته باشیم رو میگم.گفتم عزیزم قربونت بشم هیچ اشکالی نداره و هیچ مشکلی هم پیش نمیاد . نمیخوایم که بچه درست کنیم. نهایتش بخوایم یکم از در پشتی وارد بشیم😂. تا اینو گفتم گف برو بابا عمرن ینی شده باشه کون تورو هم پاره بکنم نمیزارم دستت به کونم برسه.
گفتم حالا یه کاری میکنم که فقط خودت بیای بگی بشینم رو کیرت.
همینجوری داشتیم لاس میزدیم تا ساعتای ۴ ۵ صب ک گفتم دیوونه مگ تو صبح نمیخواستی بری تخت جمشید، پس کی میخوای بخوابی دیگه صب شدا.
گفت ن بابا گور بابای توریستا .صب بهونه میارم ک گلوم درد میکنه میگیرم میخوابم. .دم دمای صب بود ک دیگه خیلی خوابمون گرفته بود گفتیم ک دیگه بخوابیم.منم دیگه ب اونی ک میخواستم رسیده بودم(ینی رام کردن اسی جونم)
دیگه قرار گذاشتیم ک اسی بخوابه خاله هم اگ اومد بیدارش کنه بگه ک گلوم یا سرم درد میکنه و اگه خواستنشم ببرن دکتر بگه من فعلا نمیخواد .
همینجورم شد .صب ک ن دیگه نزدیکای ظهر بود ساعت ۱۲ بود ک بیدار شدم
همونجوری که شرته نصفه پام بود خوابم برده بود.بلند شدم ی تکس دادم به اسی ک بیداری؟
گفت اره ی یک ساعته بیدار شدم.
گفتم چی شد خاله چی گفت بهت؟
گف هیچی پیچوندمشون الانم میخان با بابامو پرهام برن خونه یکی از دوستای پرهام ک خونشون نزدیکیای شیرازه. مث اینکه دیشب تصادف کرده و الانم حالش بده. گفتم اخی امیدوارم ک حالش زودتر خوب بشه.اسی هم گف اره امیدوارم .پرهامم خیلی ناراحت بود. گفتم خب حالا کی میخوان حرکت کنن؟گف ک ی ۱۰ دیقه دیگه میخوان برن .منم میام بالا ک تنها نباشم.گفتم اره چرا ک نه بیا عزیزم منتظرم.
بلند شدم لباسمو پوشیدم درو اتاقو باز کردم رفتم بیرون.
سلام مامان صبح بخیر.
مامان: عزیزم بگو ظهر بخیر .چ وقت بیدار شدنه؟ گفتم دیشب یکم بد خواب شدم برا همین تا این موقع خواب موندم.
مامانم گفت بیا کمکم کن تا میز ناهار بچینیم الان آسیه هم میاد بالا. منم ک میدونی جریان چیه گفتم چرا چیزی شده مگه؟ اونم برام گف ک اینجور شده .منم یعنی اینکه نمیدونستم گفتم اخی خدا کمکشون کنه.همینجوری داشتم تو اشپزخونه کمک مامانم گیز ناهار و می چیدم دیدم در میزنن.مامان گف برو اسیس درو باز کن.چشم رفتم.رفتم باز کردم.به‌به خانم خانوما چ شیکو پیک کردی .برا من اینجوری لباس پوشیدی؟ گف اره دیگه بجز تو مگه کیو دارم ک دلبری کنم براش.گفتم بله بیا بغلم ببینم.سریع پرید تو بغلم تا اینکه کسی اون پایین و مامانم بالا ندید سری گفتم خوبه بیا داخل تا کسی ندیده. درو بستم دیدم اسی رفت سمت آشپزخونه سلام کرد به مامانم مامانمم گف سلام عروس قشنگم چ ماه شدی بیا اینجا ی بوس بده ب من.اسی هم قند تو دلش آب شده بود رفت تو بغل مامانم. رسیدم گفتم ای بابا مامان نکن من حسودیم میشه یکی دیگه رو بغل میکنی.اسی خندید و گفت تو برو کنار .گفتم بعله دیگه نو اومد ب بازار ما هم شدیم کنه .مامانم گفت ن عزیزم قربون قدو بالای جفتتون بشم.کی بشه شمارو تو لباس عروس دومادیتون کنار همدیگه ببینم.من پیش دسی کردم گفتم نزدیکه مامان جون 😁😁
اسی گف خوبه خاله جون خوب خودتو پسرت منو غریب گیر اوردن.مامانم گفت الهی فدات شم عزیزم .اسی گفت خدا نکنه خاله جون.خب دیگه حرف زدن بسه بیاین ک نهار از دهن افتاد.
گفتم به به چ کلم پلویی هم درست کردی مامان.فقط بابا پیام دادبه گوشیم ک امروز بجای ساعت ۲ نزدیکای ۵ میاد خونه.مث اینکه کاراش تو بانک زیاده و باید با همکاراش برن جایی سر بزنن ک من نفهمیدم کجا رو میگه. مامان گف ع پ چرا ب گوشی خودم زنگ نزده .گف ک زنگ زدم جواب ندادی.مامانم گف اره حتما باز روی سایلنت بوده. خب باشه شما بشقاب هاتونو بدین تا براتون بکشم.همینجور ک داشتیم نهارمونو میخوردیم خیلی حرف هم زدیم از خودمون تا دیگه من بشقابمو تموم کردم بلند شدم ی بوس هم جلوی اسی از صورت مامانم کردم و گفتم عالی بود مامان.اسی هم تا این صحنه رو دید گفت اوف چه میکنه این بازیکن و خندید… گفتم اگ توهم قول بدی مثل مامانم غذای خوشمزه درست کنی منم همیشه بعد از غذا از اون لبای قشنگت ی بوس میکنم.اسی یکم گونه هاش سرخ شد جلو مامانم اینجوری گفتم گف برو گمشو پسره بی تربیت.منو مامانمم خندیدیم .من رفتم تو اتاقم اونا هم داشتن غذاشونو میخوردن .دید داشتم ک دارن ظرفارو میشورن و باهمدیگه گپ میزدن.‌

اتاقم از بس شلخته بود گفتم بزار تا اونا دارم جمعو جور میکنن منم اتاقمو یکم مرتب کنم
قشنگ ی نیم ساعتی باید جمعو جور میکردم.از بس میریختم و مامان بیچارم میومد جمو جورشون میکرد ک دیگه مامانم گف اصلا دس بهشون نمیزنم و خودت باید جمع جورشون بکنی
در اتاقمم باز بود. مشغول شدم داشتم جمع میکردم ک دیدم آسیه اومد تو اتاقم ساعتم نزدیکای یک بود. تا اومد داخل گفت واقعا که مگه جنگ بوده تو اتاقت.گفتم عادی شده برام هر از گاهی ماهی یک بار جمعشون میکنم تا دوباره میریزمو میپاشم تا ماه بعدی. اسی گف نخیرم من زن همچین آدم شلخته ای نمیشم.گفتم جان تو امر بفرما من سگ کی باشم ک بخوام غیر از اون عمل کنم.گفتم ای وار در بازه حواسم نبود الان مامان میشنوه.گف ک ن مامانت گف حالا ک بابات عصر میاد دیگه نهارو جمع و جور کرد رف ک بخوابه .گفتم ای جان راس میگی؟ گفت اره .گفتم پ چرا دم در وایسادی بیا تو درم ببند پشت سرت
گف واسه چی گفتم ن یه لحظه…
گف هیچ معلومه چی میگی تو؟!
با خودم گفتم این الان بهترین فرصته ممکنه.خاله اینا ک رفتن پایین بابامم ک نیس مامانمم ک رف بخوابه. پس دس اسی رو بگیر ببره پایین خونه خودشون قفل مرحله اولو باز کن.
گفتم اسی ببین الان ک دیگه کسی نیست به غیر از منو تو، اصن بیا تا بریم پایین خونه شما .گف بریم چیکار؟گفتم هیچی تو بیا من کارت دارم.گف ن علی الان موقعش نیست برامون زوده.گفتم ن قربونت بشم من تو بیا من قول میدم ک اتفاق بدی نیفته.
تو بیا من ک بمیرمم نمیزارم ب تو آسیبی برسه مگ نمیدونی ک چقد دوست دارم؟ گف اره خب ولی… گفتم ولی نداره دیگه تو بیا تا بهت بگم. بالاخره راضیش کردم
ک ببرمش پایین.یواش اومدی در از اتاق ک مامان نفهمه و اروم درو باز کردیم رفتیم پایین.گفتم زود باش کلید و بنداز تا بریم داخل .دستم تو دستاش بود .درو ک باز کرد سریع کشیدم بردمش داخل رو ی مبل دونفره نشوندمش کنارم.همینجوری داشت تو چشام نگاه میکرد.میدونست ک دوسش دارم و بهش آسیبی نمی زنم.و اینم میدون س ک میخوام بکنمش ولی بازم ی ترسی بخاطر اینکه اولین بارش بود ، داشت. همینجوری ک دستم تو دستش بود نگامون تو نگاه هم دیگه بود.صورتمو بردم نزدیک صورتش نفسامون میخورد ب هم دیگه. لبامو بردم نزدیک لباش ولی نزاشتم رو لبش .ی چند باری هی لبامو می بردم نزدیک لباش ولی بازم یکمی میمالوندم به نک دماغ خوشگلش . اومدم پایینتر دیگه خودمم طاقت نداشتم. لبامو گذاشتم رو گردنش و شروع کردم ب مکیدن گردنش.ی چن لحظه ک این کارو کردم سرمو اوردم بالا دیدم تا چشماشو بسته و داره لباشو با دندوناش گاز میگیره تا اون ی ذره ناله ای هم ک میخواد بکنه رو قورت بده.تا دیدمش دیگه نتونسم جلوی خودمم بگیرم دستمو انداختم دور گردنش و سرشو کشیدم سمت خودم چشاشو هم باز کرد منم لبمو گذاشتم رو لباش و شروع کردم ب خوردن لباش.وای خدا هرچی بگم کم گفتم از اون حسو حالی ک اون لحظه داشتم.خیلی برام شیرین بود اون لحظه ک برا اولین بار تونسته بودم بدنشو لمس کنم .لباشو ببوسم و اینکه میخان تا دقایق دیگه بدن لختشو جلو خودم ببینم داشت دیوونم میکرد.
ب نفس نفس افتاده بود و منم با اون یکی دستم داشتم بیشتر بدنشو میمالیدم تا حشری تر بشه.با ممه هاش از روی لباسش بازی میکردم. ی ۵ دیقه ای ک لباشو خوردم‌ سرمو کشیدم عقب داشت تو چشام نگاه میکرد.بهم گف :علی درد داره؟ گفتم فدات بشم تو درد بکشی ک من میمیرم.ن قربونت بشم نمیزارم درد بکشی.گفت تورو خدا یواش فقط.لبشو بوس کردم گفتم چشم عزیزم.گفتم خب حالا بزار تا لباساتو در بیارم.بالاتنش هرچی ک پوشیده بود رو در اوردم.حتی سوتینش رو.تا در اوردم چشام افتاد ب نوکشون ک صورتی بود.یه لحظه فک کردم آب اومد.از بس ک خوشگل بودن.گفتم اسی اینارو خدا با دستای خودش برات ساخته، مگه ن؟ گف ن دیگه ازین ب بعد اینا مال توئه. تا اینو گف گفتم خدایا قربونت برم برا این هدیه های خوشمزت. با دوتا دستام گرفته بودمشون و یک یکیشونو کرده بودن تو دهنم داشتن نوکشو مک میزدم. وای ک چقد نرمو لطیف بودن. یکیم هم با ممه هاش ور رفتم آسیه هم دیگه داشت ناله میکرد زیر من.خوابونده بودمش روی مبل و منم افتاده بودم روش.سرمو کشیدم بالا. گفتم الان دیگه باید برم سر اصل ماجرا.تا همینکه داشتم دکمه های شلوارشو باز میکردم بازم دیدم ک ی ترسی توی چهرشه.
منم سعی میکردم ک با نهایت لطافت برم جلو تا ترسش کمتر بشه.دکمه هاشو باز کردم شلوارشو کامل از پاش کشیدم پایین .چشم به شرت سفیدش افتاد ک از روی اون خط کسش مشخص بود خیلی آروم دستمو کشیدم روش صورتمو بردم نزدیک کسش و ازون پایین صورتشو نگاه میکردم.دستاشو گذاشت رو پشت سرم .انگاری اون مشتاق تر بود که براش بخورم ولی روش نمیشد که بگه .برا همین تا دستاشو گذاشت پشت سرم منم با دندونام لبه های شرتش که روی کسش بود رو زدم کنار و ی زبونی کشیدم رو کسش که کاملا خیس خیس بود. همینجوری داشت ابش میومد بیرون.یکی دوبار که زبون کشیدم روش سرمو محکم تر فشار داد و گف: علی زود باش فقط بخورش برام. زود باش. سرمو کشیدم بالا شورتشو کامل دراوردم و مثل این وحشی ها افتادم ب خوردن کسش.پرده داشت نمیتونستم ک انگشتش کنم برا همین با خودم گفتم بهتره یواش یواش انگشتمو یکی یکی بکنم تو سوراخ کونش تا یکم باز بشه.همینجوری ک داشتم کسشو لیس میزدم اروم اروم انگشت اشاره دست راستمو بردم سمت سوراخ کونش .آب کسش همه اون اطراف رو خیس خیس کرده بود و برا من بهتر شد .خیلی آروم سر انگشتمو میکردم تو و زود در می آوردم آسیه هم ک دیگه نگم براتون انگاری رو ابرا بود .قشنگ معلوم بود ک داره عشق میکنه.همینجوری ادامه میدادم تا جایی ک بیشتر انگشتمو فرو میکردم تو کونش. سوراخشم از بس ک تنگ و داغ بود داشت دیوونم میکرد.همینجوری که داشتم انگشتش میکردم ، انگشت فاک دست راستمم رو🖕 همراه انگشت اشاره کردم داخل اینبار یکم تند تر که صدای اسی در اومد ی اخی گف که گفتم جونم دارم بازت میکنم عشقم.
یواش یواش داشتم عقب جلو میکردم ک اسی دیگه ب نفس نفس افتاد بدنشم سفت شد و خودشم گفت علی داره ابم میاد .اخخخ داره ابم میااادد… گفتم ای وای الانکه ابش بریزه رو مبل .سریع لباس خودشو گذاشتم زیرش. منم تا اینو گف سرعتمو بیشتر کردم تا ی آن دیگه ی جیغ و ناله ارومی کرد و آبش اومد یکمیشم ریخت رو صورت من.همش داشت نفس نفس میزد .صورتمو اوردم بالا رفتم نزدیک صورتش با لبخند گفتم چته مگه تا حالا جق نزده بودی؟ همونجوری ک نفس نفس میزد گف : این بهترینش بوده.خیلی خوب بود عزیزم .حرفشو تموم کرد دستشو انداخت دور گردنم کشید انداختم رو خودش و شروع کرد ازم لب گرفتن. چند دقیقه همونجوری تو بغل هم دیگه بودیم.که سنگینی کیرم روی کسش رو احساس کرد.
گف عه مگه اینو باز بیدارش کردی؟ گفتم زکی خانومو باش مگه میشه این همه زیبایی رو ببینه و بیدار نشه.
لبخندی زدو گفت خب علی جونم
حالا چیکاره ایم؟ با کف دستم یواش زدم رو کونش گفتم خب حالا شد بیا تا بهت بگم .گف کجا بریم؟ گفتم نه نمیخواد تو بلند بشی خودم بغلت میکنم.دستمو انداختم دور کمرش و زیر پاهاش بلندش کردم همونجوری یه لب مشتی ازش گرفتم.گفتم بیا ببرمت دستشویی کونتو خالی کن تا راحت باشیم.اسی گف خب خودم میرم دو قدم راهه .گفتم بشین تو فقط لذت ببر.بردمش سمت دستشویی .گف خب دیگه بزارم مایین گفتم نه نمیشه.گفت ینی چی نمیشه؟ گفتم درو باز کن با همدیگه میریم داخل .تعجب کرد گف نه علی ینی من جلو تو؟؟
گفتم یه نگاه بنداز بهمون تو الان لخت تو دستای منی . گفت من گفتم نه دیگه رو حرف من حرف نزن .دیگه به ناچار درو باز کرد همینجوری تو بغلم بردمش داخل دستشویی گذاشتمش رو توالت فرنگی .توالت ایرانی یکی داریم توی حیاط و داخل خونه ما و خاله اینا فرنگیه.گفتم خب دیگه الان خودتو خالی کن تا من شیلنگ ابو بگیرم تو کونت .اسی دیگه نمیدونست چی بگه .چونکه میدونم هرچی بگه من قبول نمیکنم .گفت خب حالا حداقل اینجوری نگام نکن .خندش گرفته بود منم خندم گرفته بود.
آسیه هم کار خودشو کرد گفت دیگه تمومه .سیفونو کشید منم شیلنگ ابی که تو دستشویی بود و گرفتم دستم و قشنگ گرفتم دم سوراخش و داخلشو کاملا اب گرفتم.دوروبرشو هم قشنگ شستم .همینجوری انگشتشم میکردم.گفتم خب دیگه بسه بریم رو تخت خاله اینا که دونفرست.

ادامه…

نوشته: علی


👍 18
👎 5
26701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

979744
2024-04-15 00:12:23 +0330 +0330

چرندیات یه مجلوق کوس ندیده بدبخت کیر تو کونت اگه ادامش بنویسی وقتمون بگیری

4 ❤️

979782
2024-04-15 03:38:56 +0330 +0330

در قسمت ۳ میخانید که شوهر خاله سر میرسه و داستان تبدیل به گی میشه ‌و کونش داماد اینده میذاره تا دستهههه 😂

2 ❤️

979803
2024-04-15 08:02:27 +0330 +0330

یکی از کصشر ترین داستانایی که خوندم
ننویس واقعا این آخرین بارت باشه

1 ❤️

979861
2024-04-15 22:47:35 +0330 +0330

ارزش نظر گذاَشتن نداره🤢

0 ❤️

979995
2024-04-16 18:57:11 +0330 +0330

دایرکت پیام بدین گل ها

0 ❤️