زندایی خوبم

1402/02/26

عرض سلام خدمت همه دوستان
میخوام خاطره ای که برای خودم هستش و خیلی هم برام دوست داشتنی هست براتون بنویسم از اونجایی که نویسنده نیستم اگر تو نوشته های من غلط املایی وجود داشت ازتون عذر خواهی میکنم
من از همون روزی که برای آخرین دایی مجرد خانواده رفتن خواستگاری و بادیدن اون خانمیکه قرار بود زنداییم بشه روش کراش داشتم یعنی از همون لحظه که دیدمش به دلیل اون سینه های خوش فرمی که داشت منو جذب خودش کرد اون موقع ها من حدودا ۱۲یا ۱۳ساله بودم و این حس داشتن به زنداییم ادامه داشت تا سن ۳۰ سالگی تو همین سی سالگییا یه مقدار بیشترو کمتر دقیق نمیدونم دایی بنده از اونجایی که کارمند یکی از این وزارتخونه های دولتی بود ماموریت رفت به کشور آفریقا و ما هم باخبر شدیم که داییمون رفته و یکی دوروز از رفتن داییمون گذشته بود که یه روز صبح خالم تماس گرفت با منزل ما که شوهرش فوت شده و چون اونا شهرستان بودن پدرو مادرم میخواستن برن شهرستان که حدودا دم ظهر بود که زنداییم و دوتا بچه هاش با ماشینی که تازه خریده بودن اومدن خونه ما و زمانی که اونا هم متوجه شدن که شوهر خاله فوت کرده زندایی به مادرم گفت صبر کنید فردا ظهر با ماشین ما با هم بریم، پدرم گفت چرا فردا ظهر که اونم در جواب گفت هم اینکه من باید برم خونه خودمون لباس بردارم و هم اینکه ماشین یه مقدار کار داره باید روغنش و لنتهاش رو تعویض کنیم که منم گفتم کارهای ماشین رو من میبرم انجام میدم و قرار بر این شد که من فردا صبح زندایی رو به منزلشون ببرم و بعد تا زمانی که اون حاضر میشه من برم کارهای ماشینشون رو انجام بدم و بعد برم دنبالش و بیارمش خونه خودمون اون شب تا صبح خوابم نبرد به دلیل اینکه برای اولین بار بود میخواستم با زندایی تنها بشم و هزار جور فکرهای مختلف میومد تو سرم (البته ناگفته نماند توی این چند سالی که از ازدواجش با داییم میگذشت چندین بار بهش رسونده بودم که روش کراش دارم و خودشم فهمیده بود که یه جوری نگاش میکنم و همیشه تو فامیل بیشتر از بقیه با من گرم میگرفت یکی دوباری هم اتفاقی سینه هاشو موقع شیر دادن به بچه هاش دید زده بودم) فرداصبح زود از خوابیدار شدم و رفتم که صبحانه بخورم اونم بیدار شده بود و منتظر من بود که بیدار بشم وقتی دیدمش تعجب کردم و خوش هم فهمید که تعجب کردم از دیدنش و خندید وگفت زود صبحانه بخور که بریم و سریع برگردیم منم زود صبحانه رو خوردم و حاضر شدم و به سمت خونشون حرکت کردیم تو مسیر من ساکت بودم داشتم با خودم فکر میکردم که چکار کنم از فرصت پیش اومده استفاده کنم همینجور که تو فکر بودم یهویی گفت منو برسون خونه و تامن یه دوش بگیرم و لباس هارو حاضر کنم سریع ماشین رو ببر کارهاشو انجام بده و برگرد من گفتم باشه رسیدیم جلوی منزلشون و پیاده شد و رفت تو خونه ودر خونه هم بست با خودم میگفتم چی میشه یهویی برگرده درو باز کنه و بگه فعلا بیا چایی بخور بعد میری ولی نیومد ماشین رو پارک کردم کنار همش فکرم درگیر بود وبه خودم بد و بیراه میگفتم که خاک تو سرت بی عرضه از این فرصت مگه بهتر هم گیرت میاد، ولی تو دست و پا چلوفتی هیچ کاری نمیتونی بکنی یهو یه فکری اومد تو سرم همینجوری که سرم رو تکیه داده بودم به صندلی داشتم نقشه رو با خودم مرور میکردم و نقشه این بود که پیاده بشم از ماشین و دستو پای خودم رو گلی کنم و برم جلوی خونشون زنگشون رو بزنم و بگم خوردم زمین دست و پاهام کثیف شده و درو بازکنه تا برم دست و پاهام رو بشورم.
دوستان به دلیل اینکه خاطره کمی طولانی شد براتون طی دو شماره ارسال میکنم اگر دوست داشید ادامه خاطره رو براتون بنویسم با لایک کردن و پست های خوبتون بهم بگید که ادامه خاطره رو بفرستم یا نه
ممنون

نوشته: علی


👍 7
👎 73
90301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

928210
2023-05-16 01:11:50 +0330 +0330

زندایی کردن داره ها

0 ❤️

928211
2023-05-16 01:14:39 +0330 +0330

خیلی کم پیش میاد دیس لایک بدم ، به خاطر زحمتی که نویسنده میکشه ، اما شما لایق دیس لایک بودی

4 ❤️

928219
2023-05-16 01:24:57 +0330 +0330

خسته نباشی 😐

0 ❤️

928220
2023-05-16 01:25:39 +0330 +0330

چه کردی با بر و بچ شهوانی با این داستانت امشب!!!حالا این جماعت حشری با این شق دردی که با این داستان امشبت براشون ساختی چیکار کنن؟؟؟از همه بدتر چطور تا قسمت بعد داستانت صبر کنن؟
یه لطفی به خودت و بقیه بکن و بقیه داستان رو بزار فقط خودت بدونی و ننویس(البته که دوست نداری بهت بد و بیراه بگن)


928222
2023-05-16 01:26:07 +0330 +0330

نه داداش دمت‌گرم ننویس اونجا که گفتی کاش بگه بیا چایی بخور اگه شربت نوشته بودی لایک میکردم

4 ❤️

928232
2023-05-16 01:38:48 +0330 +0330

خیلی ممنون نمیخواد بیشتر از این زحمت بکشی با همین یه قسمت همه به اوج رسیدیم بیشتر از این دیگه باعث اوردوز میشه بهمون رحم کن

3 ❤️

928260
2023-05-16 03:45:12 +0330 +0330

دیس تو کونت از پهنا

1 ❤️

928266
2023-05-16 04:40:30 +0330 +0330

ی سوال
بکن خاله شما فوت کرد اونوقت تو میخای زندایی رو بکنی؟؟
کیری که به خاله واجبه به زندایی حرامه

6 ❤️

928270
2023-05-16 05:42:53 +0330 +0330

چطوری با دو خط طولانی شد؟ تا اینجاش نعشه بودی اومد تو ذهنت و نوشتی،
دعا میکنم ساقیتا گرفته باشن نتونی از جنسش پیدا کنی ادامه داستان طولانیت جور نشه😁😁

2 ❤️

928273
2023-05-16 07:11:57 +0330 +0330

طبق روال کلیشه ای از اول زن دایی و زن عمو و زن داداش چشمشون دنبال نویسنده بوده و دنبال فرصت برای اثبات جنده نبودنشان هست، جمع کنید این کسشعر نوشتن هارو.

1 ❤️

928280
2023-05-16 07:43:50 +0330 +0330

دستت تو شورتت بود وسط تایپ کردن آبت اومد دیگه چیزی به ذهنت نرسید بنویسی

0 ❤️

928285
2023-05-16 08:12:11 +0330 +0330

موندم کسی که راننده است چجوری میفته و گلی میشه
بعد دو خژ شد طولانی قبل از داستان نوشتن لطف کن یه کاندوم تاخیری بکش که تا اومد بیخیال داستان نشی زود انزال بدبخت
نکته داستان اینه که تو مثل حبیب لیانسه ها تا باهات سلام میکنن میگی عاشقمه و من و میخواد، من چسم تا کجا آخه

1 ❤️

928291
2023-05-16 09:34:09 +0330 +0330

جالب اینجاست که نویسنده نیستی گوزو خان…!!!

0 ❤️

928302
2023-05-16 11:23:09 +0330 +0330

نویسنده خوبی نیستی بقول خودت ولی یه ککککککون گشاد واقعی هستی جاکش

1 ❤️

928304
2023-05-16 11:34:19 +0330 +0330

دوستانی‌که به زنعمو و زندایی و … چشم دوختید و براشون داستان سرایی و خاطره نویسی میکنید…

همانا از اون روزیکه برادرزاده وخواهرزاده و… خودتون شروع به داستان سرایی و خاطره نویسی بکنند…

😱 😱 😱 😱 😱 😱

1 ❤️

928306
2023-05-16 11:35:41 +0330 +0330

همانا بترسید

0 ❤️

928329
2023-05-16 16:29:45 +0330 +0330

آقا من با این داستان سوپر سکسی که تعریف کردی از دیشب تا حالا خوابم نبرد
صبح زود هم رفتم با ترانه
سیه دخت هاجرو
خودمو تو گل غلطوندم

0 ❤️

928371
2023-05-16 23:53:36 +0330 +0330

خیلی چرت بود فکر کنم خودت هم نفهمیدی چی نوشتی حالا خواستی به جوری گندت رو جمع کنی گذاشتی واسه قسمت بعد ، خودتی

0 ❤️

928381
2023-05-17 00:33:25 +0330 +0330

یه موقع اذیت نشی کصخول

0 ❤️

928407
2023-05-17 01:44:07 +0330 +0330

کسخولی پیر و جوون نمیشناسه ک

0 ❤️

928421
2023-05-17 03:03:04 +0330 +0330

جونه زنداییت ننویسس

0 ❤️

928431
2023-05-17 04:58:59 +0330 +0330

من بیشتر میخونم تا اینکه نظر بدم. ولی داداش قبل حق هم ی تاخیری بخور. کصکش ننه کیر دزد وسط داستان نوشتن آبت اومد بیخیال داستان شدی خروس؟؟؟
اسب آبی تو کص ننت خمیازه بکشه که یک مترو ده سانت دهنش باز میشه

0 ❤️

928432
2023-05-17 05:00:37 +0330 +0330

اون 6 نفر که لایک دادن دقیقاً از کجای این کصتان خوشتون اومد؟؟؟

0 ❤️

928454
2023-05-17 11:15:54 +0330 +0330

ننویس دیگه مجلوق کوس ندیده بدبخت

0 ❤️

928504
2023-05-17 18:55:38 +0330 +0330

فک کنم خیلی زود انزالی 😁
یهو آبت اومد و دیگه نتونستی بنویسی

0 ❤️

928507
2023-05-17 21:27:34 +0330 +0330

فک کردی یه هفته شق درد و تحمل میکنیم تو بیای بقیه و بنویسی

0 ❤️

928509
2023-05-17 21:29:39 +0330 +0330

داستان سکسی باید کامل و با جزییات باشه که خواننده کامل ارضا شه

0 ❤️

928624
2023-05-18 12:09:22 +0330 +0330

داستان انسجام نداشت و پایانشم اصلن جذاب نبود.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها