همکار خوشکل و نازم خانوم...

1395/02/14

من امیر هستم 25 ساله. شش ماه پیش با دختر خالم معصومه که 23 سالش ازدواج کردم. معصومه قدش 171 هیکل خیلی خوبی داره. رون کشیده و پر. باسن برجسته و قشنگ. سینه سایز 75 سفت و رو به بالا. پوست براقش یه کم به زردی میزنه. بدن کاملا بی مویی داره که هیچ وقت لازم نیست موی پاش رو شیو کنه. ژیمناستیک هم میره. هفته ای سه بار سکس داریم و از همدیگه راضی هستیم. از یه سال پیش با پارتی بازی تو یه اداره دولتی مشغول کار شدم. اتاق ما سه تا کارمند بودیم. بیشتر کارمون حالت بایگانی داشت و ارباب رجوعمون بیشتر کارمندای اداره بودن و کمی از بیرون. بعد عروسی که من برگشتم همکار بغل دستی من بازنشست
شد و بجاش یه دختر تازه کار 23 اومد که لیسانس حسابداری گرفته بود. یه خانم مذهبی با چادر ملی. شخصیت آروم و کم حرفی داشت. صورت خیلی سفید و نرمی داشت ولی نه تپل که حجابش کامل میگرفت. هم قد خودم بود یعنی 175 تا 176 میشد. اونم مثل معصومه هیکل توپر و کشیده و قشنگی داشت ولی چادرش گشاد بود و من هروقت دقت میکردم زیرش شلوار مشکی ساده میپوشید هیچوقت لباسش تغییر نمیکرد. میگفت سه سال که ازدواج کرده. منم گفتم تازه ازدواج کردم و اسم خانومم که بهش گفتم گفت اونو مبشناسه. میگفت دبیرستان من کلاس ریاضی الف بودن و معصومه کلاس ریاضی ب. زیاد میدیدمش ولی باهم دوست نبودیم فقط میشناخت
مش. یکی همکار دیگمون یه آقای پنجاه ساله بود. کار اون جوری بود که همش داخل اداره با اتاقای دیگه رفا و آمد داشت و هروقتم تو اتاق یا راهرو بقیه همکارا رو میدید کلی باهاشون حرف میزد و کمتر تو اتاق پیش ما بود. آخه من و خانم احمدی هردو کم حرف بودیم زیاد نمیشد با ما حرف بزنه. من و خانم احمدی که تو اتاق وقت خلوت زیادی داشتیم هم زیاد اهل حرفای غیر کاری نبودیم. یه روز دوتامون داشتیم میز و کمدای پشت سرمون رو مرتب میکردیم. بین میزا در حرکت بودیم که یه لحظه دست من خورد به باسن خانوم احمدی. همون لمس جزیی و کوتاه کافی بود تا حس کنم خانوم احمدی چه بدن لطیف و نرمی داره. از بس نرم بود احساس کردم دستم خورد به یه پاکت پنبه و لطافتش بدجور منو گرفت. این لطافت و نرمی رو هیچوقت تو بدن معصومه حس نکرده بودم. از همون لحظه چنان حسی بهم دست داد که حس کردم خانوم احمدی و خیلی دوست دارم و هرجور شده باید بغلش کنم. من قبل ازدواج دوتا دوست دختر داشتم در حد لاس زدن و بیرون رفتن و باهاشون سکس نداشتم. معصومه هم میگفت مثل من بوده. البته دوست خویشاوندیم معصومه بود که با هم ازدواج کردیم. از ظهر که رفتم خونه تا قبل شب همش تو این فکر بودم که باید با خانوم احمدی دوست بشم. اونم دوستی که با سکس باشه. میخواستم باهاش سر صحبت باز کنم و چه بهتر که از همون اول با حرفای سکسی شروع میکردم. قبل خواب فکر خوبی به سرم زد.
صبح زودتر از همیشه از خواب بیدار شدم. امروز باید نقش بازی میکردم و از اول صبح حس نقش رو به خودم میگرفتم. معصومه که مثل همیشه خواب بود منم برای اینکه نقشم بهتر در بیاد صبحانه نخورده رفتم سر کار. عمدا یه ربع با تأخیر رفتم. دم در اتاق که میخواستم وارد شدم آقای اکبری مثل همیشه میرفت بیرون و با صدای بلند سلام صبح بخیر گفت و سریع رفت بیرون. منم فرصت جواب پیدا نکردم. رفتم تو خانوم احمدی پشت میز بود. منم با یه صدای گرفته یه سلام سردی کردم رفتم پشت میزم. از همون اول با یه حالت نارحت با موبایلم بازی میکردم که مثلا دارم با عصبانیت به کسی پیام میدم. چن بار با عصبانیت گوشیم دست میگرفتم میرفتم بیرون که مثلا میخوام تلفن بزنم. اون روز آقای اکبری هم زیاد تو اتاق نمیومد. اداره هم خیلی خلوت بود. بالاخره خانوم احمدی به حرف اومد. گفت چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟ گفتم چیز مهمی نیست. موضوع خانوادگی. گفت با معصومه حرفت شده؟ گفتم آره دیگه با اون حرفم شده و مادرزنم هم داره ازش طرفداری میکنه.
دوباره به پیام دادنام ادامه دادم. چند دیقه بعد دوباره گفت میشه بپرسم مشکلتون چیه؟ شاید منم بتونم بهتون کمک کنم؟ اگه میخوای بیام با معصومه صحبت کنم. من معصومه رو دوست دارم. باهاش دوست نبودم ولی همیشه میخواستم باهاش دوست بشم چون همش با دوستاش بود و از دوستاش خوشم نمیومد نمیشد طرفش برم. بهش گفتم خب مشکلی نیست که شما بتونین حلش کنین. راستش اصلا خجالت میکشم بهتون بگم. اونم سرش برگردوند ولی خیلی کنجکاو شده بود دوباره گفت حالا بگید چی شده اینجوری منم همش تشویش دارم. من گفتم باشه بهت میگم ولی همکارا نباید بفهمن. اونم گفت نه من اصلا با کسی حرف ندارم که به کسی بگم. گفتم راستش دیروز رفتم خونه دیدم معصومه تلفنی با یکی حرف میزنه متوجه شدم دوست پسر داره. وقتی دعواش کردم گفت که تازه باهاش دوست شده و اصلا هم رابطه ای نداشته. خواستم کتکش بزنم که در رفت الانم خونه مامانش. خانوم احمدی که رنگش پریده بود و حرفام و گوش میکرد. حرفام که تموم شد اولش چیزی نمیگفت ولی صورتش طرف من بود بعد چن لحظه مکث گفت حالا که چیزی نشده. اون که رابطه ای نداشته. من گفتم شاید رابطه داشته. از کجا معلوم؟ گفت نه فکر نکنم معصومه اینجوری نیست. اگرم کاری کرده خب دیگه شده تو دیگه سخت نگیر. منم چیزی نگفتم سرم بردم تو کارام. دیگه با موبایل بازی نمیکردم ولی نشون میدادم ناراحتم. یه نیم ساعتی باهم حرف نزدیم. دوباره خانم احمدی به حرف اومد گفت حالا میخوای چیکار کنی؟ یعنی میخوای طلاقش بدی؟ گفتم طلاق که نه. من اصلا از طلاق خوشم نمیاد ولی خب الان ناراحتم نمیدونم چیکار کنم؟ گفت یه وقت کتکش نزنیا کسی خانوما رو کتک نمیزنه. گفتم نه من اصلا دلم نمیاد خانوما رو کتک بزنم اونم معصومه که خیلی دوستش دارم. اون روزم لحظه اول عقل از سرم پرید ناخودآگاه رفتم که بزنمش. ظهر که میخواستیم بریم خونه خانم احمدی گفت یه زنگ به معصومه بزن بگو که بخشیدیش تا بیاد خونه. گفتم نه اون باید بدونه من ناراحتم بعدشم باید اون بیاد منت کشی. خانم
اصرار داشت من زنگ بزنم تا معصومه برگرده ولی زنگ نمیزدم آخر گفتم بخشیدمش ولی بزار چن روز بگذره. شاید خودش بیاد منت کشی. اونم گفت آفرین همین کار خوب. فردا صبح که رفتم سر کار باز خودم ناراحت نشون دادم. در اولین فرصت خانوم احمدی گفت تو که باز ناراحتی. مگه نبخشیدیش؟ گفتم بخشیدمش ولی همش میترسم خوانوادم و اطرافیان متوجه بشن اون وقت آبروم میره. گفت نترس اگه خودت به کسی نگی که قرار نیست کسی بفهمه. گفت از معصومه چه خبر؟ گفتم دیشب با مامانش اومدن معذرت خواهی منم بخشیدمش و اومد خونه. اونم گفت خیلی هم خوب. یه هفته گذشت. من و خانم احمدی راحت تر از قبل باهم حرف میزدیم به هم لبخند میزدیم ولی دیگه حرفای سکسی نداشتیم بگیم. باز یه اول صبحی خودم ناراحت نشون دادم. خانوم احمدی هم منو نگاه میکرد. اتاق که خلوت شد خانم احمدی روش کرد طرف من نگام میکرد. هنوز چیزی نگفته بود که خودم بلند شدم رفتم بغلش وایسادم گفتم میدونی چیه؟ گفت چی شده؟ منم خودم به شرم و خجالت زدم گفتم راستش دیشب موقع چیزمون معصومه رو بغل کردم کلی قربون صدقش رفتم گفتم هرکاری کردی بگو من ناراحت نمیشم. اونم اعتراف کرد که دو بار به دوستش از عقب لواط داده. منم چون قول داده بودم ناراحت نشم دیگه هیچی نگفتم. خانم احمدی گفت خب قول دادی ناراحت نشی دیگه نباید ناراحت بشی. من گفتم راستش ناراحت نیستم ولی باز میترسم اطرافیانمون متوجه بشن. راستش تا کسی متوجه نشه میشه بی خیال شد ولی اگه اطرافیان متوجه بشن من از شرمندگی مجبور میشم معصومه رو طلاق بدم. خانم احمدی یه کم لحنش محکم و عصبانی کرد گفت ای بابا دیگه گفت میترسم. قرار نیست کسی بفهمه اصلا بگو بفهمن مگه چی شده؟ این همه مردم زناشون میرن زیر پای مردای غریبه میخوابن اتفاقی هم نیفتاده. این کارا دیگه عادی شده. فوقش خیلی ناراحتی تو هم برو تلافی کن خالی شی. منم گفتم بله درست میگین. بعد چن لحظه مکث گفت تازه معصومه کون داده کس که نداده. یه کم از حرف خودش ترسید ولی با صدای لرزون و با تمأنینه ادامه داد به نظر من کس مال شوهر ولی خب کون دادن اشکالش کمتر. منم دیگه از این جور حرف زدن خانم احمدی خوشم اومده بود با اعتماد به نفس گفتم اتفاقا نظر خودم هم همین. ادامه دادم گفتم به معصومه گفتم حداقل کاندوم میزاشتی سر کیرش. اینجوری باز بدیش کمتر بود. خانم احمدی گفت ای بابا از کون که کسی باردار نمیشه بعدشم با کاندوم لذتش کمتر. اینو که گفت خودشم شرمنده شد همون جور که منو نگاه میکرد یه لبخندی زد و منم با یه لبخند راحتش کردم.
آخرای وقت کاری که بود یه تلفن زد. از حرفاش معلوم بود با کسی حرف میزنه که میره مسافرت. تلفنش که قطع شد خودش گفت شوهرم بود. قرار بره اصفهان مسافرت کاری. گفت الان اتوبوسمون حرکت کرده. فردا ظهر هم باز از اون ور برمیگرده. ظهر بعد نهار چون میدونستم خانم احمدی هنوز بچه دار نشده و الان تو خونه تنهاست یه پیام دادم گفتم وقت داری چت کنیم؟ گفت آره. گفتم هنوز از اتفاقات این چند وقته حیرانم و وضعم عادی نشده. گفت عادیه. گفتم راستش این چند وقته من فقط حرف دلم به شما گفتم و شما هم خیلی بهم روحیه دادی. گفت خوشحالم که کمکت کردم. گفتم من هرجور بود باید یکی رو پیدا میکردم تا با حرف زدن خودم خالی کنم. بازم باید با شما درد دل کنم. شما که ناراحت نیستین؟ گفت نه راحت باش رو من حساب کن. دیگه مطمئن بودم از این حرفا خوشش اومده ولی هنوز مطمئن نبودم پا بده یا نه. گفتم به نظرت منم باید تلافی کنم یا نه؟ گفت نظر خودت ولی اگه تلافی کنی بهتر خالی میشی. گفتم به نظرت با دختر مجرد دوست بشم یا متأهل؟ گفت حالا دوتاش امتحان کن. گفتم اگه معصومه بازم از این کارا کرد چیکار کنم؟ گفت هیچ تو هم باز تلافی کن. دیگه به خودت سخت نگیر تو این دوره زمونه دیگه باید همرنگ مردم بشی. گفت معصومه رو دوست داری؟ گفتم آره. گفت اونم تورو دوست داره؟ گفتم آره. گفت هفته ای چن بار سکس دارین؟ گفتم دو روز یه بار. گفت خوش به حالتون ما هفته دو بار سکس داریم. گفت معصومه هم خیلی داغ ها. این همه میکنیش بازم دنبال د
وست پسر. گفتم راستش اون خیلی علاقه داره کون بده. گفت منم حدس زده بودم اینجوری هست. گفتم چطور مگه؟ گفت تو دبیرستان که بودیم دوستاش بهش میگفتن معصومه کون ده. با خوندن این حرف تنم خیلی یخ کرد. گفتم حالا که اینجوری شد دیگه حتما باید تلافی کنم. بعد پرسیدم تو هم قبل ازدواج دوست پسر داشتی؟ گفت نه. پرسیدم بعد ازدواج چطور؟ گفت نه. گفتم هفته دو بار سکس واست کم نیست؟ گفت کم که نیست ولی بیشتر باشه بهتر. گفتم از کون هم کار میکنین؟ گفت چون شوهرم مذهبی از کون نمیکنه منم اصرار نکردم. گفتم دوست داری کون بدی؟ گفت آره. گفت از موقعی که ماجرای معصومه رو گفتی دیگه منم هوس کردم کون بدم. گفتم شما هم با این باسن قشنگتون حتما بایداشتهای کون دادنتون زیاد باشه اونم یه استیکر لبخند فرستاد. داشتم فکر میکردم دیگه چی بگم که دیدم نشونیش فرستاده زیرش هم نوشته بعد غروب برم پیشش. غروب رفتم طبقه پنجم یه آپارتمان تو شهرک غرب. در آپارتمان که باز شد طبق قراذ سریع پریدم تو کسی منو نبینه. خانم احمدی هم سریع در و بست روش کرد به من و لبخند میزدیم به هم. یه شرت لیمویی و تکپوش لیمویی تنگ و نازک که بعضی قسمتاش توری بود. سینه های بزرگ نبود مثل دخترای چارده ساله بود. کمر سفید و باریک. باسنای بیرون زده در حد و اندازه معصومه اما با چشم معلوم بود چقد از مال معصومه نرم تر. آخه معصومه عضلانی بود. و مهمترین بخش بدنش که مورد علاقه من بود رونای کشیده و پر و به هم چسبیده بود. نرم و سفید و بدون مو. بهتر از این نمیشد. رفتم جلو بغلش کردم. ازش لب میگرفتم. تو همون حال دستام بردم پایین با دو دست دو تکه کونش چنگ میزدم. اینقدر نرم بود که هرچی فشار میدادم بازم جا داشت فشار بدم. بعد رفتم سراغ گوش لطیفش. همون موقع تو گوشش گفتم اسمت چیه؟ گفت لیلا. گفتم لیلا چی؟ گفت لیلا کون ده. دیگه چی؟ لیلا کوسی. دیگه چی؟ لیلا کیر خور. بعد چسبوندمش به دیوار. یه کم سینه هاش خوردم اومدم پایینتر شکمش لیس میزدم. مثل معصومه اشتهای زیادی واسه خوردن سینش نداشت. کوسش که دست زدم فهمیدم علاقه اصلیش همین جاست. نشستم رو زانو از رو شورت کوسش لیس میزدم و با روناش بازی میکردم. چندین دیقه بعد دستم کشید تا بلند شم. وقتی بلند شدم زیپ شلوارم باز کرد. از رو شرت کیرم گرفت. فقط نگام میکرد و حرفی نمیزد. بعد گفت بریم تو اتاق خواب. تو اتاق که رفتیم فیلم سوپر روشن بود اتفاقا صحنه ای نشون میداد که یه خانوم با اشتهای زیاد کیر میخورد.اونم جلوم زانو زد و باز کیرم گرفت…

نوشته: امیر


👍 6
👎 6
96911 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

539707
2016-05-03 20:30:36 +0430 +0430

راه نداشت خلاصه اش کنی!!!
یه توهم و سوژه ی جق تعریف کردن که نیاز به رمان نویسی نداره…

0 ❤️

539715
2016-05-03 20:47:01 +0430 +0430
NA

تو کم حرف خانم احمدی کم حرف.تا حالا از خانواده هم حرف نزده، یهو میگه چیه با معصومه حرفت شده؟؟؟؟به اونجا خندیدی ? بیا پی وی بدونی حال یعنی چه

0 ❤️

539730
2016-05-03 21:36:26 +0430 +0430

عمراً !

0 ❤️

539739
2016-05-03 22:05:25 +0430 +0430
NA

شیر خشکتو آماده کن بزار توی دهنت بفهمن هنوز کون ندیدی چه به کوس.

0 ❤️

539743
2016-05-03 22:32:30 +0430 +0430

نمیدونم والا مد شده تو داستانا اخرشو یا دیگه نمیگن یا میگن برای داستان بعدی
کیر هستا اگه میخوره یا میکونه تو کونش یا کسش خبر بده خخخخ شهوتیا کوشن پس

0 ❤️

539763
2016-05-04 03:50:45 +0430 +0430

انقد جفنگ زدی عقلت گوزیده
خوب راحت بگو همکارم سوژه جقم هست.

0 ❤️

539775
2016-05-04 05:23:20 +0430 +0430

میگما چی میزنی؟؟؟؟ نشد یکی بیاد اینجا تو حال خودش باشه داستان بنويسه که حداقل پنج نفر نظر مثبت داده باشن

0 ❤️

539811
2016-05-04 10:41:38 +0430 +0430

چرا دروغ . چرا . همکار بودین اسم. اونو تم دونستی . ضمنا . مطمعن باش زنت را می کنند
به یقین دست در اغوش نگارش ببرند
هر که یک بوسه ستاند ز لب یار کسی

0 ❤️

539828
2016-05-04 13:47:59 +0430 +0430

وای کیرم خوابید کونی داستان بود یا جوک
آخه توهم خوابتو میای اینجا میگی
کونی جلوق بازم فحشت بدم ریدی تو داستان

0 ❤️

539845
2016-05-04 17:56:53 +0430 +0430

فيلم تخيلي جالبي بود . اورين اورين (clap)

0 ❤️

539889
2016-05-04 23:08:03 +0430 +0430

من چهار سال هست که با یه خانم همکار هستم، جالبه با اینکه مذهبی نیست و آدم راحتی هست، هر چی رو مخش کار میکنم، اصلاً و ابدا پا نمیده!! حتی تو چت کردن هم قبول نمیکنه دو کلمه حرف سکسی بزنیم، بخدا هر چی اصرار میکنم حتی یه ایموجی یا استیکر بوسه هم نمیده!!! اونوقت تو با یه زن مذهبی و پوشیده، چهار کلمه حرف زدی، طرف زود از کلمات ک و ن، ک س گفت؟!؟!؟! ما رو خر گرفتی یا خودت خری احمق!!!

1 ❤️

539918
2016-05-05 07:20:23 +0430 +0430

واقعا خوشم اومد ایول به طرز فکر لایک ولی به خانومت خیانت کردی

0 ❤️

539926
2016-05-05 08:23:53 +0430 +0430

یه دهن گاییده های مثله توکه سرشون ازکونشون درنمیشه با پارتی میرن سره کاربعدیه بدشانسای مثله من بایدهمیشه کیربخوریم خاهراین روزگارو گاییدم.

0 ❤️

539927
2016-05-05 08:27:41 +0430 +0430

ای که مادره پارتی توگاییدم,مادره خانوم احمدی روهم گاییدم که بعدازبازنشتهگی دختره جندش بایدبیادسره کار

0 ❤️

540228
2016-05-08 19:26:48 +0430 +0430

گفتم از کون هم کار میکنین؟ گفت چون شوهرم مذهبی از کون نمیکنه منم اصرار نکردم. گفتم دوست داری کون بدی؟ گفت آره. گفت از موقعی که ماجرای معصومه رو گفتی دیگه منم هوس کردم کون بدم

ریدی آبم شوربختانه قطعه ?

ما هم گوشامون مخملی ! دخترارو ۲۰ دقیقه تمام داری کسشونو میمالونی آخر سر بزور راضی میشن کون بدن … اونوخت زن مذهبی چادری راحت تو چت میگه بیا بزار کونم !

معلومه خیلی کیون دوس داری :) . برات دعوت نامه میدم پاشو بیا شرکت ما کار کن ، خودم روزی ۵ بار از خجالت خُمرَت در میام ازت خیک میسازم چاقال ?

0 ❤️




آخرین بازدیدها