روانی از قفس پرید (۱)

1403/02/03

سه روز تعطیلی هر روز داشت واسم مثل کابوس رد میشد همه رفته بودن مسافرت گردش من باید خونه میموندم حوصلم داشت سر می‌رفت یک روز هم از این تعطیلات مونده بود علاف از صبح تا شب مغازه بودم همش زندگیم شده بود کار کار کار
تفریح واسم بی معنی شده بود
خانمم زنگ زد دوستان و اقوام چند تایی قراره بیان واسه آخر هفته ویلای ییلاقی که پدر زنم‌ داشت گفت اگه ممکنه هماهنگ کن حداقل امشب اینجا باش هم تو تنها نباش هوایی عوض کن هم جمع جمعه تو نیستی ما غصمون میگیره هم زندگی تکراری تو یک روز عوض کن
تا حدودی حق با اون بود همش زندگیم شده بود کار کردن پول در آوردن ولی وقتی مزه اون پولو نچشی چه ارزشی داره
ساعت هفت شب بود درسته دیر وقت بود ولی قرار بود تا ساعت چهار پنج صبح بزن و برقص باشه هوا با اینکه فروردین شده ولی سرما خودشو داشت اونم چه سرمایی مخصوصا توی ویلای ییلاقی که نزدیک کوه بود
زنگ زدم به یکی از دوستام که قرار بود توی اون مهمون های دعوتی اونا هم باشند نود درصد دعوتی ها اقوام درجه یک و دو بودند و چند تا دوست هم بودند که اسمشون دوست بود چون همشون خانواده نسبی و سببی بودند با اونا هماهنگ کردم چند تا خورده ریزه گرفتم و از یخچال فروشگاهی که همیشه چند تا شیشه مشروب دارم یکیشو که پلمپ بود برداشتم منتظر دوستم که برسه نیم ساعتی نشده بود که گوشیم زنگ خورد زدم بیرون دیدم با خانمش و یک دختری که نمی‌شناسم و خیلی جذابه اومدن دنبالم من نخواستم همسرش از ماشین پیاده بشه و هم میخواستم با این خانمه که نمی‌شناسم تا حدودی گرم بگیرم رفتم در پشت باز کنم دیدم خانمش پیاده شد هرچی اصرار کردم قبول نکرد مجبور شدم بشینم صندلی پشت ضد حال اساسی بود چهل دقیقه ای تا ویلا راه داشتیم از هر دری حرف زدیم توی راه متوجه شدم این خانم جذابه دختر خاله همسر دوستم هست که تازه طلاق گرفته و 17 سال کانادا بوده تازه برای فروردین و برای دید بازدید اومده ایران خیلی سکسی و نازک تنش کرده بود توی این هوای خنک تا حدودی لباسش مناسب نبود ولی ویلا داخلش می‌تونست گرم باشه ولی از در ورودی باغ تا ویلا حداقل صد متری راه داشتیم مطمین بودم یخ می‌کنه و میتونم توی اون چند دقیقه یه بازدید کامل از تن بدنش داشته باشم خیلی کم حرف شده بودم توی ماشین فقط فانتزی سکس با نسرین رو داشتم خیلی خوش برخورد و جذاب و تا حدودی حراف بود همچیز واسش تازگی داشت حقم داشت بعد 17 سال برگشته بود ولی خیلی خوب فارسی حرف میزد نزدیکی‌های باغ که رسیدیم بارون شروع به باریدن گرفت بارون که چه عرض کنم داشت سیل می‌بارید توی دلم گفتم به به ببینم میشه این لباسهای سکسی و نازک بچسبه بدنشون ما هم یه دل سیر رویت کنیم رسیدیم در باغ مسعود پیاده شد و در رو واسه خانمش باز کرد و منم دست نسرین رو گرفتم که لیز نخوره یه کفش ده سانتی بلند پوشیده بود نصف لباسش باز بود و یکم دقت میکزدی از نافش تا خط کوسش همش باز بود فقط لباسش یکم از سینهاشو گرفته بود و از دستم باز بود یه تتو خیلی بزرگ پشتش داشت که خیلی خوشگل بود کاپشنی که داشتم رو انداختم رو شونه اش گفتم هم سرد شده هم بارون میاد آروم آروم بخاطر کفش نسرین ما وارد باغ شدیم خانمم توی بالکن اصلی باغ وایستاده بود داشت سیگار می‌کشید ما رو دید مخصوصا خیلی من که خیلی صمیمی زیر بغل نسرین رو گرفته بودم داشتم کمکش میکردم با تعجب گفت خوش اومدین با سرش بهم اشاره کرد این کیه با سرم توضیح دادم میگم بهت وایستا
پله ها رو رفتیم بالا رسیدیم در اصلی خونه باغ که واقعا کاخ میشد بهش گفت نسرین زو راهنمایی کردم مسعود هم با خانمش رسیدن با خانمم سلام علیک کردن رفتن داخل گفتم این خانمه اسمش نسرین دختر خاله مونا هستش گفت چه عجب گفتم من چه بدونم طرف کانادا بوده بعد چند سال برگشته ایران گفت اونو نمیگم چه عجب اونجوری بغلش کرده بودی کم‌ مونده بود لب ازش بگیری گفتم چی شد بی جنبه شدی گفت من بی جنبه نیستم داری شیطنت می‌کنی میگم مراقب باش ته تهش اینه قراره بکنیش حرفی ندارم ولی با هر ننه قمری نه گفتم خودم هم عقل دارم هم موقعیت می‌دونم چیه
کلافه رفتم تو
گفتم کاش اصلا نمیومدم
رفتم تو تعداد مهمونا خیلی بیشتر از اون تعدادی بود که تصور میکردم سه تا باجناق هام یه گروه تشکیل داده بودند و داشتن واسه همدیگه از پولهاشون گنده گوزی میکردن و خالی میبستن منم باید چند دقیقه دیگه به اون جمع اضافه میشدم دو تا خالی میبستن اینا مثل سگ بیفتند به جون همدیگه تا ثابت کنند که پول کی بیشتره
با بیشتر مهمونا آشناییت داشتم سلام علیک کردم یخ دفعه یادم افتاده از روی هوا بازی شیشه مشروب موند توی ماشین مسعود رفتم پیششون دیدم مسعود نیست ولی مونا با نسرین وسط دارند میرقصن دیجی هم داره چند تا آهنگ چرت پخش می‌کنه بیشتر زن ها ریختن وسط منتظر موندم مونا رقصش تموم شد کرم رقصش خوابید اومد میز خودشون گفتم سویچ ماشین بده گفت دسته مسعوده رفت بیرون
منم رفتم بیرون هرچی مسعود گشتم کلا نبود گفتم شاید ماشین خودش باشه بارون خیلی شدیدتر داشت می‌بارید دو سه تا از مهمونا هم تازه رسیدن باهاشون سلام علیک روبوسی کردیم اونا اومدن داخل باغ من رفتم بیرون اومدم طرف‌ماشینا با اینکه کل جاده آسفالته ولی گل‌هم بود بعضی جاها مراقب بودم کفشم کثیف نشه یکدفعه دیدیم ماشین مسعود چه تکونی میخوره تموم چه تکونی گفت ای بی حیا نرسیده کوس بلند کردی
یکدفعه کل بدنم لرزید این مراسم بیشتر اقوام بودند غریبه نبود زن خودش هم بالا بود پس کی می‌تونست با مسعود اومده باشه توی ماشین و سکس کنه نزدیک شدم استرس و ترس داشت دیونه میکرد میخواستم بیخیال بشم و برگردم ولی فضولی میگفت برو جلو ببین کیه نزدیک شدم فقط چند سانتی متر با ماشین فاصله داشتم بخار کرده بود ماشین اصلا توش دیده نمیشد و جوری توی بحر سکس بودند که اصلا متوجه نمیشم کسی اومده پیششون مخصوصا که بارون هم داشت میومد صدای شر شر بارون هم جا رو برداشته بود هرچی دقت کردم توی ماشین ببینم دیدم اصلا دیده نمیشه دو سه دقیقه تلاش کردم دیدم نه اصلا نمیتونم چیزی ببینم خودمو زدم به خریت در ماشین باز کردم گفتم باز میکنم نهایتش یا طرف میشناسم در حین دادن میبینمش منم یه راه میکنم بهتر میگم اومدم مشروب بردارم نشناسمم از مسعود اتو دستم نگه میدارم شاید بتونم حداقل به این نسرین یه برنامه ای برم
در باز کردم سرم درد گرفت باورم نمیشد چی دارم میبینم گیج و منگ شدم دختر کوچیکه باجناق بزرگم بود داشت پزشکی میخوند اونقدر خوشگل و جذاب بود که با اینکه بالای صد تا خواستگار داشت هم بخاطر خودش و به خاطر پول باباش باورم نمیشد مسعود داشت کوس و کون اونو جر میداد التماس مسعود رو میکرد واسه محکم کردنش وقتی در رو باز کردم کل جریان یک یا دو ثانیه طول نکشید هر کدومشون افتادن به گوه خوری تورو خدا کسی ندونه یه خریت هست کردیم توجیه های چرت و پرت گفتم یه لحظه زبون به دهن بگیرین به من چه که چچه غلطی میکردین من اومدم شیشه مشروب بردارم برم بهتون خوش بگذره کیر مسعود جوری خوابیده بود که فکر کنم نیم ساعتم همه مجلس لخت میشدن بلند نمیشد ولی فاطی فقط با یک دست روی خط کوسشو گرفته بود اسمش فاطمه زهرا بود ولی هممون می‌گفتیم فاطی ولی دوستاش بهش پارمیدا میگفتن شیشه رو که برداشتم راهمو کج کردم برگشتم گفتم تو آخه قرار بود اگه کسی رو دیدی بکنی و خوش بگذرونی چی شد
کلا فاطی اخلاقش جوری بود عمرا جرات میکرد کسی بهش نزدیک بشه حتی سلام علیک کنه که برسه که بخواد با یک مردی که حداقل بیست پنج سال از خودش بزرگتره بده دیدم توی حین تفکراتم صدام کرد عمو عمو
دیدم جاشه که بگم گفتم جونه جوجه عمو چیه نترس به کسی نمیگم خوش باشین چیزی گفت که تک تک سلول های بدنم هنگ کرد گفت تو اگه دهنت قرص باشه فردا صبح نوبت توست
گفتم یعنی چی گفت تا آخر شب منتظر باش میبینی
واقعا نمی‌دونستم چی به چیه شیشه مشروب خیس شده بود لباسام خیس بود موهای سرم بهم خورده بود اومدم توی باغ رفتم توی ویلا مونا دنبال مسعود میگشت گفتم بهش توی ماشین داره دود میزنه داره میاد غر میزد همه جا باید بره مخفی کاری کنه چه واجب بود بره یکبار نمیزد چی میشد گفتم بیا داخل دست مونا رو گرفتم با خودم بردم تو دستم به مونا که خورد کیرم‌ مثل تخته شده بود جوری حالی به خوبی شدم که خودشم متوجه شد چون مشروب هم خورده بود خودشم همراهیم کرد بیشتر خودشو مالید بهم منم از خدا خواسته یک دفعه گفتم مونا من کل لباسام خیس سرمم خیس هست میرم اتاق لباس اینارو عوض کنم میای کمک یه دفعه با خنده شیطنت آمیزی گفت چی؟؟ کمک کنم؟ به خودت بیا…
گفتم یعنی چی متوجه نمیشم
گفت همون که الان به زور جا دادیش و داره واسه من تعظیم می‌کنه منم انداختم کوچه پررویی گفتم جفتش گفت الان نمیشه ولی بعداً برات اکی میکنم فقط الان در حدی که اروم بشی گفتم پس بیا تا عالم آدم متوجه نشدن رفتیم اتاق لباس هر آن میترسیدم یکی در باز کنه با سشوار موهامو خشک میکردم مونا هم داشت واسم ساک میزد
اونقدر استرس داشتم که یک ساعتم ساک میزد ابم‌ نمیومد ولی این حسن رو داشت که فهمیده بودم مونا بده هست و میتونم باهاش برنامه کنم با سشوار یکمم لباسامو خشک کردم گفتم‌ مونا تو برو منم تا یکم دیگه میام زشته یکی میاد میبینن واسه شنبه یکشنبه باهات تماس میگیرم میریم ویلای خودم گفت باشه اون یواشکی رفت بیرون مخصوصا یکمم رژ زد موهاشو یکم عوض کرد حالتشو اگه کسی دیدی فکر کنه واسه تمدید میکاپ و آرایش اومده اون رفت من هم دو سه دقیقه دیگه در اومدم دیدم قاطی تنهایی داره به زور راه می‌ره ادای آدمهایی رو بازی می‌کنه که پاشون پیچ خورده ته دلم گفتم کون دادی پاتو چرا گرفتی خندیدم بهش گفتم نمی‌دونستم از کون به پا ربط داره گفت هیس آروم قرار نشد عالم آدم بفهمن من میرم‌موهامو خشک کنم لباس عوض کنم بیام گفتم باشه در اومدم اومدم پیش جمع ولی اصلا توی محیط نبودم همش ذهنم به دو تا موضوع بود چی شد امشب اتفاقی کارهایی پیش رفت که عمرا فکر نمی‌کردم نکنه مونا مست بود واسم ساک زد فردا محل سگ هم نذاره حتی خود فاطی شاید اتو داره دست مسعود و اینکه چرا با اون هست داشت توی مغزم راه می‌رفت
خانمم دست گذاشت رو شونم گفت کجایی گفتم اینجام گفت راست میگی ده بار صدات کردم بیا باهم برقصیم یکم باهاش رقصیدم ولی چشمم فقط به مونا و قاطی و نسرین بود نمی‌تونستم از هیچ کدومشون دل بکنم …

نوشته: اژدهای هفت سر با وجود


👍 18
👎 9
17101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

980843
2024-04-23 06:31:12 +0330 +0330

ملجوق کونی خودت یکبار بخون ببین چی نوشتی بعد بزار این کوس شعر ها رو

0 ❤️

980845
2024-04-23 06:38:15 +0330 +0330

چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده

0 ❤️

980862
2024-04-23 10:38:46 +0330 +0330

کامل نخوندم خیلی عجیب نوشته بودی پر از غلط املایی و جمله هایی که تموم نمیشد و میرفتی جمله بعدی رو میگفتی
بخدا بلد نیستید مجبور نیستید کصشر بنویسید
من‌نخاستم همسرش پیاده بشه در پشت و باز کردم همسرش پیاده شد اسرار کرد من اخر نشستم صندلی پشت؟؟؟؟؟؟
و خیلی چیزای دیگه
ننویس اقا

1 ❤️