میلف آبرومند

1402/07/07

سلام دوستان . من سعیدم و داستان خودم و میخوام براتون تعریف کنم که مربوط به یک سال و نیم پیشه . زیاد شاخ و برگ نمیدم به داستان و میرم سر اصل مطلب . من الان ۳۰ سالمه . قد ۱۸۱ وزن ۸۶ کیلو ورزشکار و اینا هم نیستم . تیپ و چهره معمولی دارم یه کم شکم و یه کم هم خجالتی . کیرم هم حدود ۱۷ الی ۱۸ سانت و تقریبا کلفت . تا دلتون هم بخواد جق زدم شاید برای همین موضوع هم آبم زود میاد (نهایتا ۵ دقیقه ای میاد) . واسه همین یه خشاب ترامادول ۱۰۰ تو کیفم دارم که اگه کوسی یا کونی بهم خورد کم نیارم و خجالت نکشم جلو کس جماعت البته همیشه نمیخورم و وقتی هم بخورم نصف قرص و بیشتر نمیخورم . این و بگم که چون تقریبا درس خون بودم دانشگاه فردوسی مشهد قبول شدم و از همونجا فارغ و التحصیل شده بودم . میخواستم برم سر کار تو یه شرکت دولتی که اصل مدرک لیسانس و ازم خواستن . مدرک موقت و گرفته بودم ولی شرکتی که میخواستم برم اصل مدارک و می‌خواستن. منم چند میلیون فحش خوار و مادر بهشون دادم (البته تو دلم) و گفتم میرم‌مشهد و هم مدرک و میگیرم هم یه زیارتی هم میکنم شاید یه کوس صیغه ای هم گیرمون اومد تو مشهد . رفتم بلیط قطار گرفتم نصفه شب ساعت حرکت بود . بلیط کوپه ۴ نفره درجه ۱ گرفتم زودتر رفتم راه آهن یه ساندویچی زدم و رفتم تو کوپه نشستم . تو این فکرا بودم که اگه رسیدم مشهد کجا برم بگم صیغه میخوام و چطوری بگم و… تو این فکرا بودم که دیدم یه خانم حدود ۵۵ ساله سر و سالم و سر حال اومد تو کوپه چهره اش هم بد نبود یه کم دماغش بزرگ بود و چشم درشت قهوه ای روشن پوست سفید و نسبت به زن بودنش هم قد بلند بود . شاید حدود ۱۶۵ سانت . ولی تو پر و بدن سفت به نظر میومد . مهمترین چیزی که در زن که برای من مهمه رون و کون قلمبه است . اولین چیزی هم که بدو ورودش چشمم و نوازش کرد رون تو پرش بود که با شلوار چرم مشکی که پوشیده بود واویلا شده بود . دیگه چیزی نمیدم جز رون هاش و . معلوم بود از این پولدار ها و باکلاس هاست ولی چون نه تخمش و داشتم و نه رو و سر و زبونش و مثل خیلی از بچه پر روها نبودم که برم تو نخ زنها و مخشون و بزنم تنها کاری که میتونستم کنم این بود که تو فکر و خیال برم و تا صبح تو فکر و خیال بکنمش . تو این فکر بودم که پشت سرش یه پسری اومد خوش تیپ ورزشکار با ساعت و تیشرت و کتونی و سر وضعی آنچنانی . واقعا خوشتیپ بود ولی شکل خانمه نبود . گفتم ای شانس کیری این پسره بکنشه ولی چون هی مامی مامی صداش می‌کرد فهمیدم پسرشه و حدسم در رابطه با مادرش که فکر کردم پولدار و باکلاس هستن درست بود ولی حالم گرفته شد گفتم اینم شانس تخمیه ما . این خرمگس معرکه ( پسرش و میگم ) اگه نبود میشد راحت تر خانم رو دید بزنم . گفتم که تخم پیشنهاد دادن و اهل مخ زدن نبودم حتی پسرش هم نبود هم اهل پیشنهاد دادن‌نبودم . خلاصه دیدم یه کم وسایل مامی اش و گذاشت رو صندلی بغل مادرش یه چیزایی گذاشت بالای صندلی و یه کم آروم باهاش صحبت کرد و بوسیدش و بعد رو به من کرد و با لبخند گفت و محترمانه گفت خیلی عذر میخوام اگه سر و صدا و شلوغ کاری کردم .منم گفتم خواهش میکنم و رفت . خوشحال شدم چون از همون اول از خانمه خوشم اومده بود . با اینکه خیلی خوشگل نبود ولی چهره اش از اونایی بود که من دوست داشتم . عملی و تزریقی و اینا نبود . کلا هیکلش بهتر از چهره اش بود . در حین دید زدن یواشکی و محترمانه بودم که یهو یه زن با دو تا بچه دماغو ۲ ساله و ۵ _ ۶ ساله وارد شدن . بچه کوچولو داشت زر زر گریه میکرد اون یکی هم مثل بچه ریقوها فقط نگاه می‌کرد و چادر ننه اش و سفت چسبیده بود . خود زنه هم قد متوسط سبزه سیر تا دلتون بخواد تخمی چادری بدون آرایش موها رنگ شده تخمی تخیلی و … اینقدر تخمی بود که حشری ترینتون هم که تو سایت داره این داستان و میخونه دست بهش نمیزد . به سر وضعش نمی‌خورد کوپه درجه یک بگیر باشه ولی از اونجایی که شانس من خیلی کیریه فکر کنم تمام پول هایش و جمع کرده بود و کل فامیلهاش هم گلریزان کرده بودن براش تا بیاد بشینه بغل من تو کوپه و تا میتونه برینه تو مسافرت و دید زدن من بدبخت .
القصه توله سگش هر ۵ دقیقه هی گریه میکرد اونم می‌برد تو راهرو قطار با لالایی ساکتش می‌کرد. در حین ساکت کردن بچه اش هم تند تند هم میومد تو کوپه رو نگاه می‌کرد که مثلا من دختر بزرگتره رو نمالم یا نکنم . تو این گیر و دار یه نگاه به خانمه کردم و بعد که رفت اون ور تر با خودم گفتم بخت و اقبال ما هم از این بهتر نمیشه که دیدم خانم باکلاس قصه ما یه لبخند ملیح و نازی کرد حرف من و شنیده بود و خوشش اومده بود . گفتم وقتشه با یه کم کس و شعر بخندونمش تا ببینم چی میشه . یه کم بلندتر گفتم فکر کنم شوهرش از دستش فرار کرده رفته افغانستان و بچه ها هم بیخیال شده . دیدم دستش و گذاشت رو دهنش یه کم بیشتر خندید و گفت وای چه قدر بانمک گفتید ولی این هم هموطنمونه گناه داره نباید مسخره اش کنید . گفتم درست میفرمایید ولی قبول بفرمایید بنده خدا یه جوریه .که دیدم دخترش که تو کوپه بود اخم کرد و یه مشت زد تو پاهام و گفت خودت یه جوری هستی . خانمه دیگه ریسه رفت از خنده منم هم خوشم اومد از خندش هم یه کم ترسیدم چون تازه یادم افتاد جلو دختره از مادرش بد گفتم اونم الان به ننه اش میگه و نکنه ال کنه و بل کنه چون زنه بهش می‌خورد قاطی باشه و جلوی این خانمه خرابم کنه . خلاصه با لوس بازی گفتم با مامانت نبودم و با خانم کوپه بغلی بودم و … آرومش کردم . اسم خانمه قصه ما هم که بعدا ازش پرسیدم آذین بود این و گفتم که هی میگم خانمه با اون خانم چادریه که تخمی بود اشتباه نگیرید. آذین یه کم خودش و جمع و جور کرد و کتابی که دستش بود رو شروع کرد خوندن. در این حین خانمه بچه به بغل آمدد تو کوپه و بچه هم آروم شده بود منم دل دل میکردم دخترش لوس بازی من و بهش نگه که خدا رو شکر چیزی نگفت . گفتم بزار بهش نزدیک بشم . به این زنه گفتم شما و بچه ها کلا این سمت بشینید تا راحت باشید من اگه این خانم محترم اجازه بدن برم کنارشون . خانمه اومده تعارف کنه که نه و نرو و تو رو خدا و اینا … آذین هم اومد یا حرف من و تایید کنه یا چیز دیگه ای بگه که امون ندادم رفتم یکی دو تا وسایل دم دستش و با عذرخواهی که کردم جابه جا کردم و نشستم بغلش . حدودا نیم متریش.یه کم با تعجب نگاه کرد فکر کنم زیاد خوشش نیومد بدون اجازه رفتم ولی چون باکلاس و مودب بود چیزی نگفت . اون خانمه هم که بچه داشت از زندگیش گفت که داره میره مراسم خاکسپاری شوهر خواهرش که امروز مرده بوده و بلیط سریع السیر گرفته که تا ظهر به مراسم خاکسپاری برسه . شوهرش هم کارگره توی یه شهر دیگه و قراره خودش با اتوبوس از همون شهر خودش و برسونه برای خاکسپاری . آذین هم تسلیت بهش گفت اتفاقا من دارم میرم مراسم سالگرد شوهر دوستم که مشهدی بود .و مشهد خاکش کردن . پارسال فوت کرده بود ولی من دوبی بودم نتونستم برم خاکسپاری هرچند مراسم هفت و چهلش و که تهران گرفته بودن رفتم ولی چون شوهر دوست صمیمیم بود گفتم بیام مشهد . پسرم هم میگه هواپیما چون زیاد امن نیست واسم بلیط قطار گرفت . شوهرم هم چند سال پیش سرطان روده بزرگ گرفت و به رحمت خدا رفت و من و گذاشت با یه پسر بزرگ رفت . جمله ای بهتر از این نشنیده بودم . همچین کوسی شوهر هم نداشت و اگه میشد باهاش اوکی شم عشق وحال ردیف بود . تو همین فکرا بودم که بی مقدمه گفت واقعا همین که دست آدم جلو کسی دراز نباشه و تن سالم داشته باشه کارش به بیمارستان و دادگاه و پاسگاه نیوفته باید خدا رو هزار مرتبه شکر کنه . خانم شما هم قدر شوهرتو بدون همین که سایه اش بالاسرته خدارو شکر کن و این حرفا . دل دل میکردم چیزی بگم یا نه که زن چادریه گفت مردها هیچ کدوم خوب نیستن شوهر منم فکر نکن آدم کاری و پر تلاشیه . سرش اونجا که کار میکنه گرمه . قبلا دو هفته یه بار یه سر میزد به ما الان سه ماه یه بار هم خبری ازش نیست . همه مردها شلوارشان دوتا میشه و کلی بد و بیراه به مردها گفت . اومدم نمک بریزم گفتم البته بلانسبت بعضی مرد ها که تو این کوپه نشستن . نه گذاشت و نه برداشت گفت خودت از شوهر منم بدتری معلومه چند تا زن و ده تا دوست دختر داری . آقا منو میگی از تعجب خشکم زد چشام داشت میزد بیرون . یه زنی و که یه ساعت نیست دیدمش و منم نمیشناسه چنان رید تو حالم که میخواستم بزنم تو گوشش ولی نمیتونستم .عوضش دیدم آذین قهقه ای زده که نگو و نپرس . اومد هم حرف بزنه نتونست . بعد کلی ریسه رفتن گفت نه بابا این آقا محترمه اهل این کارا نیست . زنه هم یه نگاهی به من کرد و چادرشو کشید جلو صورتش و روش و کرد اون ور یعنی خیلی هم هست . منم به آذین نزدیک تر شدم و خیلی آروم تقریبا دم لاله گوشش گفتم خانم خداوکیلی شوهرش حق نداشته فرار کنه که دوباره زد زیر خنده . گفت نه بابا اینجوری نیست . اینجا بود که اسمش و پرسیدم و محترمانه گفت آذین و گفت حضرت عالی . گفتم کوچیک شما سعید . بعد از من پرسید کارت چیه گفتم شرکت استخدام اومدم بشم و گفتن اصل مدرک و بیار و… گفت مشهد درس خوندی پس معلومه بچه درس خونی هستی . گفتم هی بدک نبود درسم . بعد سریع و الکی گفتم البته بعد از ظهر ها هم بالا شهر ها میرم مشتری هایی دارم که ماساژ لازم دارن و ماساژ میدم . دیدم چیزی نگفت . گفتم یا بدش اومده یا فهمیده دارم خالی بنده میکنم که مخشو بزنم . گفتم شاخ و برگش و زیاد کنم تا باور کنه . گفتم چند سال پیش یه کلاس چهار روزه گذاشته بودن سمت پونک برای آموزش ماساژوری مختلف که منم شرکت کردم گفتم شاید به کارم بیاد . مدرکش هم دارم . الان هم که اوضاع اقتصادی خرابه نمیشه دست روی دست گذاشت . باز هم چیزی نگفت . گفتم ای کیرم تو این شانس . این اهلش نیست. دیگه ساکت شدم . یکی دو دقیقه بعد گفت حالا ماساژ ساعتی چنده ؟ اگه میگفتن تو لاتاری آمریکا برنده شدی باور کنید اینقدر خوشحال نمی‌شدم. قیمت نداشتم ولی با توجه به کیری بودن مملکت و گرونی همه چیزها همینجوری گفتم برای مشتری مرد ساعتی ۸۰۰ برای خانم ها ۶۰۰ . گفت اوا چرا زن ها ارزونتره.؟ گفتم اولا خانم ها چون لطیف ترن کمتر خسته میشه ماساژور و بعد هم من خانم ها بیشتر چونه میزنن قیمت و کمتر میخوان بدن منم روم نمیشه زیاد ازشون بگیرم . دوباره خندید و با چشم اشاره کرد به زن چادری که داشت چرت میزد و گفت این بنده خدا زیاد هم بیراه نمیگفتا . چیزی نگفتم و قرمز شدم . خلاصه دیگه خواب به سراغ همه اومده بود و منم گفتم هول بازی درنیارم بگیرم بخوابم . با صدای زر زر بچه خانمه یکی دوبار بلند شدم. دیدم آذین هم خوابه . گفتم خودم و بزنم به خواب بیوفتم رو سر و سینه اش دیدم هم جراتشو ندارم هم ضایع بازیه بیخیال شدم . صبح با سر و صدای مردم که داشتن با هم حرف میزدن و وسیله جمع میکردن که پیاده بشن فهمیدم که رسیدیم . دیدم آذین هم داره جمع و جور میکنه یه خمیازه کشیدم و چشمام و مالیدم و به آذین گفتم متاسفانه رسیدیم ؟ گفت چرا متاسفانه ؟ گفتم چون از هم صحبتی با شما و همچنین خندیدن از دست این خانمه و عصبانیتهاش و تیکه پرونی هایی که به من میکرد محروم شدیم . نفهمیدم خوشش اومد یا نه و به جمع و جور کردن وسیله هاش ادامه داد . یه کم وسایلش و هنگام پیاده شدن کمکش کردم . حین خداحافظی گفت من معلم ریاضی دبیرستان دخترونه بودم و دو سالی هست بازنشسته شدم . الان هم گه گداری تدریس خصوصی ریاضیات میکنم از بس سرپا بودم واریس گرفتم. واقعا ماساژ بلدی یا الکی گفتی؟ گفتم بلدم دوره دیدم خانم عرض کردم خدمتتون که ‌ . اومد حرف بزنه که این زن چادریه با دوتا بچه اش اومد پایین و شروع به خداحافظی از آذین کردن ولی منم تخمش حساب نکرد و مثل یابو از جلوم رد شد . شاید هم من و واقعا ندید نمیدونم . آذین هم لبخندی زد . گفتم خرزو خان و یادتونه ؟ خرزو خان منم . لبخند بیشتری زد و گفت فکر کنم ندیدتون.دیدم دیگه چیزی نگفت گفتم یه چیزی راجع به معلمی و واریس … نذاشت حرفم تموم بشه گفت بله اگه بلدی شماره ات و بده اومدم تهران شاید بهت زنگ زدم . شماره ام و دادم و بعدش خیلی خودم و جمع و جور کردم که بگم شما هم شماره تون و بدید ولی روم نشد و راستش ترسیدم ناراحت بشه . گفت از دیدنتون خیلی خوشحال شدم دست داد و رفت . به یاد شعر سعدی افتادم که می‌گفت. من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود . کیری خوردم به کلفتی کیر عمو جانی که معرف حضور یک یکیتون هست . ولی هم من خجالتی بودنم و هم اینکه اون از موضع قدرت با من برخورد کرد و زیاد رو بهم نداد نتونستم کار بیشتری کنم . همین دو سه تا نمکی هم که واسش ریختم خیلی خودم و جمع و جور کرده بودم که تونستم بگم . گفتم ولش کن قسمت نبوده . کارم و انجام دادم و مدرک و گرفتم و رفتم تهران و کارای استخدام توی شرکت راست و ریس کردم . گفتن خبرت میکنیم . چند روزی گذشت دیگه موضوع آذین داشت یادم‌میرفت و دیگه امیدی نداشتم که دیدم یه شماره غریبه زنگ زد . کد یک بود و رند . فکر کردم از شرکته . برداشتم صدای خانمی گفت آقا سعید ؟ اول نشناختم گفتم بله بفرمایید . گفت آذین هستم . نفسم داشت بند میومد . پت پت کنان سلام کردم فهمید هول شدم . گفت من اومدم تهران . یه کم حال و احوال کرد و بعد با یه کم تردید گفت اگه یه تخفیفی بهم بدی چند جلسه ماساژ میخوام بابت واریس و اینا. گفتم چشم اصلا قابل شما رو نداره . گفت جلسه ای ۵۰۰ اوکی باشی ۵ جلسه میخوام .( پیش خودم گفتم اگه پول هم ندی جاش پستون هم تو کونم کنی قبوله ) گفتم اوکی برای کی ؟ گفت پنجشنبه غروب ساعت ۸ خوبه ؟ گفتم بله . گفت خونه مشکلی نداری ؟ گفتم من که زن و بچه ندارم پدر مادر هم که گیر نیستن . خندید و گفت منظورم این بود که میتونید بیایید خونه من یا اینکه من باید بیام خدمت شما ؟ خجالت زده گفتم نه شما زحمت نکشید من میرسم خدمتتون گفت پس ۸ شب پنجشنبه منتظرتم . آدرس هم داد سمت ظفر و تاکید کرد که دیر نیا چون ساعت ۱۰ باید برم خونه دوستم . دوباره کیر خوردم . گفتم این چرا اینجوریه؟ یه حال میده سریعا بعدش یه ضد حال میزنه ؟ گفتم عیب نداره حالا دفعه اول شاید نشه ولی ریسک نمیکنم اگه پاد داد بکنمش آبروم نره جلسه اول که اگه آبم زود بیاد دیگه فحشم هم نمیده چه برسه به اینکه بخواد دوباره کوس بده . رفتم تو کیفم یه قرص ترامادول ۱۰۰ و برداشتم . گفتم اگه نصفشو بخورم شاید کم بیارم . همه اش شاید زیاد باشه راست نکنم . با دندون تقریبا دو سومش و کندم و خوردم باقیش هم خورد شد و ریخت زمین . یه لیوان آب گرم هم زدم به بدن تا قشنگ اثر کنه . یکی دو تا سایت و رفتم نگاه کردم که ماساژ درست چه جوریه ؟ میدونستم نمیشه یاد گرفت توی این مدت ولی لااقل سیسش و باید درست میومدم . گفتم اگه اهلش نباشه که جلسه بعدی در کار نیست اگر هم اهلش باشه ۱۰ دقیقه اول و درست ماساژ میدم بعد هم میرم سر اصل مطلب و میکنمش . بعدش بفهمه بلد نیستم هم‌مهم نیست . نهایت یه خایه مالی و معذرت خواهی میکنم و میگم برای رسیدن به تو مجبور بودم الکی بگم ولی اگه اولش بفهمه بلد نیستم بهش بر میخوره که سر کارش گذاشتم دیگه امیدی نیست به ادامه ارتباط . خلاصه حدود ۴ تا حرکت ماساژوری و با اسامیشون و چند بار تکرار کردم . روغن کنجد هم خونه داشتم یه کوچولوش و ریختم تو یه ظرف کوچیک و دل و زدم به دریا و رفتم . زودتر از ۸ رسیدم ولی الکی معطل کردم تا شد ۸ و ۱۰ دقیقه . زنگ زدم . آپارتمانی بود ۵ طبقه تک واحدی . چون فقط ۵ تا زنگ داشت تقریبا قدیمی بود . بیرونش نشون میاد تازه ساز نیست . رفتم طبقه ۴ . در باز بود . بیشتر بازش کردم . آپارتمانش حدود ۲۵۰ متری بود . برخلاف نمای ساختمان توش عالی بود دوبلکس . شیک .ولی خلوت . یعنی آت و اشغال جمع نکرده بود . خلاصه و مفید لوازم اصلی زندگی و داشت نه هله و هوله . محو تماشای خونه و شیکی و مدرنش بودم که با لباس شیک اومد استقبال . نه باز بود نه لخت بود نه جلف بود . موهاش و ریخته بود دور و برش مشکی پرکلاغی . یه تیشرت یه دست سورمه ای و یه شلوار لخت و آزاد کرم یا شتری رنگ تقریبا رنگ بدن . خیلی خوشگلتر از توی قطار شده بود . آرایش ملایم . چاک پستون هاش معلوم نبودن ولی از روی تیشرت معلوم بود بزرگ هستن . رفتم و نشستم . روی میز وسط سالن میوه و شیرینی و شکلات خارجی و … بود . گفت شربت . کافی . چایی ؟ چی میخوری ؟ گفتم چایی لطفا . یه چایی و ریخت و کنارش باقلوا و نقل گردویی و نقل بهارنارنج و کلی چیزای دیگه آورده بود . نصفه خوردم که بگم مثلا باکلاس هستم . گفتم میشه از خودتون بگید . گفت متولد ۱۳۴۷ سال ۶۵ رفته دانشگاه شهید بهشتی رشته ریاضیات خونده سال ۷۰ هم لیسانس گرفته همون سال هم دبیرستان دخترانه حق التدریسی مشغول شده و ۱۴۰۰ هم بازنشسته شده . پدرش معدن داره توی میبد یزد و سوپر میلیاردره .گفت که پدرش با معلم شدنم مخالفت شدیدی داشته و چند وقتی هم سر این شغل باهام قهر کرده . یه برادر ساکن آلمان . ویه خواهر ساکن تهران . یه پسر دارم حدود ۲۵ ساله که دیدیش صرافی داره . زن هم نمیخواد بگیره . به خنده گفت قد ۱۶۸ و وزن هم ۶۲ . گفت چیز دیگه ای نمیخوای بدونی . با خنده گفتم نه ممنون کافی و مختصر . گفت از خودت بگو منم گفتم زندگینامه ام و . فقط پرسید دوست دختر داری ؟ گفتم نه بعدش زیاد طولش ندادم و گفتم بریم کار و شروع کنیم که شما هم دیرتان نشه . گفت چایی تون و میل کنید . میوه . شیرینی . گفتم کافیه ممنون . گفت اوکی . . من تو خیالاتم میگفتم الان میره رو تخت لخت میشه میگه بیا بکن و … ولی گفت اگه اشکال نداره رو مبل بشینم شما پاهام و ماساژ بدید . گفتم اوکی . ولی شلوار کامل پا دارید اگه میشه درش بیارید . چیزی نگفت و رفت . گفتم آخ جون رفت لخت بشه که دیدم شلوار کرم و درآورده جاش یه دامن مشکی سفید خوشگل پوشید و اومد جلوم نشست رو مبل . صدای ضربان قلبم و هم من می‌شنیدم هم اون .رفتم روغن کنجد و اوردم. ریختم رو کف دستم اومدم شروع کنم گفت چون چرب کردید دستتون و میشه یه ملافه یا چیزی بیارم که روغن نریزه رو زمین .؟ با سر تایید کردم . رفت یه قالیچه آورد قبلش من مبل و یه کم بردم اون طرف تر که رو فرش هاش نباشه اونم اومد و قالیچه رو انداخت رو زمین و پاهاش،و گذاشت روش . مالیدن و شروع کردم . چیزی نمی‌گفت سکوت محض بود . دامنش و تا کردم انداختم رو زانوش طوری که ساق پاهاش بیرون بودن . سفید مثل برف . بی مو . خوشبو . دوست داشتم لیس بزنم ولی خایه نداشتم . یه کم اومدم بالا تر و ساق پاهاش و چرب کردم و مالیدم . یه کم رگهای خونی سبز و قرمز روی پاهاش می شد دید . نمیدونم واریس بود یا چیز دیگه ولی زیاد معلوم نبودن . حین مالش سرم و یه کم دیگه آوردم پایین تر دیدم شورت توری مشکی قرمز پاشه . رد و چاک کوسش و میدیدم ولی جرات نداشتم کاری کنم . فقط مالیدم . دیدم حرفی نمیزنه و چشماش و بسته . دامنش و دادم بالاتر دیگه رونهاش هم معلوم بود . تو پر و کلفت بودن . یعنی به ساق پاهاش نمی‌خورد چنین رونهای کلفت و تو پری داشته باشه . کیرم داشت بیدار میشد دیگه . اگه ترامادول و نزده بودم مطمئنم با همین مالش ها آبم اومده بود . گفتم آذین جون اگه میشه بریم یه جا شما دراز بکشید کامل ماساژ بدم . ماساژ نشسته فقط مال پاهاست. هیچی نگفت و پاشد رفت سمت اتاق خواب . اومد بیرون . یه گربه خاکستری از این صورت پهن ها دستش بود و اون و داشت نوازش می‌کرد. آوردش بیرون رفت گذاشتش تو جاش که یه سبد مانند مخصوص کنار سالن بود . به من هم نگاه نکرد و رفت تو اتاق . جرات پیدا کرده بودم چون معلوم بود دیگه حشری شده . رفتم دیدم داره رو تخت خوابش یه ملافه میندازه . انداخت و دامن و درآورد و به پشت خوابید . حرف نمیزد . رفتم و پشت پاهاش و شروع کردم مالیدن . صدای نفس هاش و دیگه می‌شنیدم. یه کم مالیدم . گفتم به حالت سجده بشید که بقیه جاها رو هم بتونم بمالم . روم نشد بگم قنبل کن . خودش شورت و هم درآورد و قنبل کرد جلوم . یه کون دیدم سفید بی مو درشت . باور کنید از این سر کونش تا اون سر کونش حداقل حدود ۸۰ سانتی متری میشد . روی لمبرهای کونش یه کم جوشهای سرخ بود و دور سوراخش هم قهوه ای و تیره بود یه برجستگی از سوراخش زده بود بیرون ولی اینا هیچکدوم اصلا و ابدا مهم نبود . ۵ دقیقه ای لمبرهای کونش و مالیدم . چیزی نگفت . رو سوراخش و با دستم که چرب بود مالیدم . دیدم کون و داد عقب‌تر. دیگه از خجالت خبری نبود .گفتم یه کم با آب دهن خیس تر بشه بهتر نیست ؟ چیزی نگفت منم بی معطلی زبونم و مالیدم رو سوراخ کونش . اون زائده گوشتی در سوراخش و با زبونم باهاش بازی می‌کردم. آب دهنم از سوراخ کونش رفته بود تو چاک کوسش. برش گردوندم. خودش با پاهاش زیر زانوهاش و نگه داشته بود . لنگها هفتی شده بود . کوسش به نسبت هیکلش کوچیک بود . زیاد هم تپلی نبود و یه کم هم تیره بود یه کوچولو لبه هاش آویزون ولی اصلا بد نبود . زبون و انداختم تو چاک . خیس بود و لزج ولی ترش نبود . لیس ۵ و ۶ بود که صداش دراومد آه و ناله های آروم میکرد . موهام و گرفت و فشار داد روش . چنان موهام و کشید که برق از همه جام پرید ولی چیزی نگفتم . دستهاش و گرفتم که موم و نکنه کچلمون کنه و ادامه لیس زدن‌ها رو رفتم . ملافه زیرش خیس بود دیگه . ولی کلا اهل ناله زدن بلند نبود . کیرم نیمه بیدار شده بود و نیمه سفت که به خاطر این بود که بیشتر از نصف ترامادول انداختم بالا . همینجوری که لیس میزدم با دستم که چرب بود و یه کم هم به آب کس آذین آغشته اش کرده بودم با کیرم جق میزدم تا سفت بشه . دیدم آروم داره صدام میکنه . رفتم سمت صورتش گفتم چیه . گفت بکن توش که دارم میمیرم . حالا کیر ما هم راست و ریس نشده بود هنوز . گفتم صبر کن . کنار خوابیدم تیشرتشو دراوردم . سوتین نبسته بود . پستون های سفید و درشتی داشت . ولی زیاد سفت نبودن . ولی دوتا مزیت خوب داشتن . اول نوکش تقریبا برجسته بود . دوم هاله دور نوکش سینه اش خیلی کوچیک بود . یعنی شاید یک سانت دور تا دور نوک سینه اش هاله داشت . شروع کردم نوکش و میک زدن. هی میک زدم و هی نوک سینه و هاله اش و میکردم دهنم . میگفت زیر سینه ام بخور . منم خوردم داشت با چوچوله اش بازی میکرد . شروع کردیم لب و لب بازی . زبونم و میکردم تو دهنش و اونم همکاری می‌کرد و آوردمش . دودول و درآوردم و گرفتم جلو صورتش و گفتم بخورش. یه نگاه نازداری انداخت بهش و براندازی کرد و بدون اینکه چیزی بگه کرد تو دهنش . یه دو دقیقه ای خورد که دیگه کیرم راست شد و سفت . گفتم به نیومدن آبم اعتمادی نیست سریع بزنم توش . گفتم دراز بکش که نوبت منه . قنبل کرد ولی گفتم برگرد . چون دوست دارم موقع کردن صورت طرف و ببینم . دراز کشید و لنگها رو با دست خودش نگه داشت . گذاشتم دم درش . یه فشار کوچیک دادم تا ته رفت تو . یه کم‌ پکر شدم . نمیدونم چرا فکر کردم کوسش تنگه . شاید چون یه کم کوچکتر از حد معمول بقیه کوس ها بود این فکر و کردم . خلاصه گفتم بیخیال بکن بره بابا . فکر کنم فکرم و خوند که فهمیدم تنگ نیست . پاهاش آورد پایین و جفت کرد . یه کم بهتر شد اینجوری . ولی من این حالتو دوست نداشتم . دوباره لنگهاش و دادم و بالا و تلمبه رو ادامه دادم . اینقدر خیس بود و یه کم هم گشاد بود که کیرم وقتی میرفت تو انگار میرفت تو خلا و بدون اینکه حس کوس کردن بده فقط میرفت و می‌آمد تو و بیرون . سینه هاشو گرفته بود و آروم ناله میزد . گفتم پاهاتون و بنداز دور کمر . همین کارو کرد و با دستهاش هم پشت کتف هام و گرفت . کیر و درآوردم گذاشتم در سوراخ کونش که دستش و از کمر برداشت و کیر آورد بالا گذاشت دم سوراخ کوسش . گفتم کونت و یه فشار بدم ؟ گفت کون بده نیستم . مگه ندیدی زائده داره . اذیت میشم . دستمال و برداشت و آب‌های کسش و تمیز کرد و گفت بکن تو کوس ببینم . درسته کیرت خوبه و کلفته ولی هنوز نتونستی ارضام کنی اونوقت دنبال کونی ؟ چیزی نگفتم و تلمبه زدن و ادامه دادم چند دقیقه ای زدم دیدم داره آبم میاد الکی پا شدم گفتم تشنه مه . گفت برم آب بیارم گفتم خودم از شیر میخورم . رفتم دستشویی و یه ویشگون از کیر گرفتم و آب هم خوردم ولی میدونستم بکنم تو کوسش زیر یه دقیقه آبم میاد . برگشتم دیدم داره موبایلشو چک میکنه . ترسیدم گفتم نکنه فیلم داشته می‌گرفته و از این حرفا که خودش گفت پسرش اس داده کجایی ؟ گفت بزار زنگ بزنم بهش . گفتم نکنه پاشه بیاد اینجا . نیشخندی زد و بدون اینکه جوابمو بده زنگ زد پسرش . از حرفاش فهمیدم پسره میخواسته بره فشم به مامانش زنگ زده که اون هم ببره . اونم گفت ساعت ۱۰ میخواد بره خونه دوستش . ساعت و نگاه کردم نزدیک ۹ بود . قطع کرد . از ترسم که آبم زود داشت میومد گفتم میخوای تمومش کنیم گفت نه کار نصفه نیمه نباید بمونه . لنگها رو دوباره باز کرد . شروع کردم خوردن چوچوله و لیس و زبون تو کوسش کردم . شاید ۱۰ دقیقه خوردم گفت بکن تو بکن تو بکن تو . این و که گفت سریع کردم تو ولی به خاطر نوع گفتن و نفس نفس زدنهایی که می‌کرد تا کردم تو آبم ریخت ولی به رو خودم نیاوردم و با سختی تمام حدود بیست تایی با کیری که آبش اومده و داشت شل میشد تلمبه زدم که متکا رو گذاشت جلو دهنش و جیغ های بلندی کشید که اگه متکا رو دهنش نبود باور کنید کل محل می‌فهمیدند اینجا چه خبره . همینجوری که تو متکا جیغ می‌کشید حدود ۱۰ ثانیه چنان پاهاش میلرزیدن که خوف برم داشت . باور کنید مثل فیلم‌ها که متکا میزارن دهن کسی بعد طرف لحظه های آخر که داره جون میده پاهاش حرکات شدیدی میکنن حالا نه به اون شدت ولی واقعا شدید میلرزیدن . بعدش که آروم گرفت . کیر که خوابیده بود هیچ جرات نمی کردم صداش کنم . گفتم نکنه زیر کیرم مرد . هیچ تکونی نمی‌خورد. با ترس و لرز متکا رو زدم کنار . چشم‌هاش و باز و بسته کرد و سری تکون داد به این معنی که نگران نباش زنده ام . چند دقیقه کنارش خوابیدم . یه نفس عمیقی کشید گفت دستت درد نکنه البته شومبولت درد نکنه و خندید . گفت من دیر آبم میاد ولی وقتی هم میاد به اندازه ۱۰ بار ارضا شدن لذت میبرم و طولانی مدت لذت میبرم به خاطر همین بی حال میشم . همه فکر میکنن که مردم . فقط اگه میشد بلند داد بزنم و خودم و تخلیه کنم بیشتر لذت میبردم . گفتم خوب چرا نمیکنی ؟ گفت اینجا که نمیشه با این همه همسایه و آدمهایی که دور و برمونه . اگه اینجوری داد بزنم فرداش باید جمع کنم برم از اینجا چون دیگه روم نمیشه تو صورتشون نگاه کنم . گفتم ان شالله یه جاییی میریم که اینقدر داد بزنی تا تخلیه بشی . خندید و بلند شد گفت یه چیز بیارم بخوریم توانمان برگرده . رفت و یه کاسه آجیل آورد. گفت بخور تا من برم دستشویی و بیام . برگشت و گفت همیشه همینجوری میکنی؟ منم با اعتماد به نفس گفتم بله . تازه الان آبم زود اومد . گفت احسنت به این پسر بکن . به کی رفتی حالا ؟ گفتم بابام . حرف و عوض کردم و گفتم خونه دوستتون دیر نشه . گفت جایی نمیخواستم برم به پسرم اینجوری گفتم که نیاد . به تو همین و گفتم که اگه دیدم بکن نیستی شب نگهت ندارم . گفتم مگه می خواهی نگهم هم داری .؟ گفت پس میخوای بری ؟ تا چند بار دیگه نکنی از در این خونه پاتو بیرون نمیزاری . گفتم اگه کون بده بودی میموندم . گفت سعید جان بزار یه چیز و برای اولین بار و آخرین بار بهت بگم . کارکرد کون چیز دیگه ایه. منم یبوست دارم و زائده ای که دیدی واسه همینه . عمل هم عوارض داره نمیکنم . لطفا من و یا با همین کوس و سینه و رون و هیکل بخواه اگر نمیخوای مشکلی نیست تو حق انتخاب داری امشب یه حالی با هم کردیم ولی اگه تو منو با این شرط و شرایطی که بهت میگم نخواهی هر کس میره سوی خودش ولی اگه خواستی باشی من کون بده نیستم ولی پات میمونم . من که مریضی خودم و دارم ولی برای آدمهای سالم هم عوارض داره کثافت کاری داره از نظر اخلاقی هم درست نیست . گفتم اوکی . حالم گرفته شد گفتم حرف و عوض کنم . گفتم پسرت نمیاد اینجا ؟ گفت نه اون خونه مجردی داره جدا زندگی میکنه در ماه شاید یکی دوبار ناهار و شام بیاد اینجا . وضع مالیش هم خوبه چون صرافی داره . تا دلت هم بخواد دوست دختر داره . بچه روشن فکریه . به من هم مستقیم نگفته ولی میگه به فکر خودت باش و از زندگیت لذت ببر نه من نه هیچکس دیگه ای به دردت نمی خوریم . گفتم مگه چیزی ازت دیده . گفت نه ولی میدونه تو این دوره زمونه کسی مثل مامانش رو زمین نمیمونه . گفتم با کسی نبودی تا حالا ؟ گفت اوا مگه چمه با کسی نبوده باشم ؟ ولی شور قضیه رو در نیاوردم و حد خودمو میدونستم . دیگه ادامه نداد منم چیزی نپرسیدم . گفتم حالا مال من چه طور بود؟ گفت از تو کلفت تر هم یکی داشتم . بکن خوبی هم بود . زن و بچه داشت . زنش بو برده بود مرده داره هرز میپره منم داشت شر میشد منم کاتش کردم تا برای خودم و خودش شر نشه . پیش خودم گفتم همون کونکش گشادت کرده . گفت بالاخره میتونی شب بمونی ؟ گفتم به خونه بگم . زنگ زدم گفتم شب نمیام مامانم اینا بنده های خدا اصلا تو باغ نبودن و نیستن و گیر هم نمیدن بهم خداییش که کجا بودی و کجایی و … خیالش که راحت شد شب میمونم رفت لباس پوشید گفتم لباس لختی بپوش حشری شم وگرنه نمیتونم . رفت یه لباس خواب توری مشکی پوشید با شورت زرد قناری گفت شام چی دوست داری گفتم ماکارونی با سیب زمینی تهش . رفت شروع کرد غذا درست کردن‌ . با خودم گفتم حیف این کوس که تنگ نیست و کون هم نمیده . گفت خونتون کجاست ؟ گفتم سمت پیروزی
گفت اگه بتونی هر وقت خواستی شب بیایی اینجا با هم حال کنیم و شب هم اگه دوست داشتی بمون . فقط قبلش با من هماهنگ کن که پسرم نیاد یا مهمونی نباشم یا مهمون نداشته باشم . گفتم چطور به من اعتماد میکنی که شب بمونم ؟ نمیگی شب سرت و ببرم یا خونت و خالی کنم ؟ خندید و گفت من که گفتم معلم بودم . علی رغم میل بابام که دوست داشت دکتر مهندس بشم من معلمی و خیلی دوست داشتم و دارم . به اندازه موهای سرت دانش آموز دختر داشتم درسته دختر نیستی ولی بعد این همه معلمی ما آدم خودمون و میشناسیم . تو اینقدر خجالتی بودی و با حیا که توی قطار فقط تونستی بیایی کنارم و دو تا تیکه بپرونی . بهت هم زنگ زدم چنان هول کردی که از پشت گوشی فهمیدم . کل جیگرت همین بود تو بچه پر رو و دریده ای نیستی . درس خون هم که بودی . بچه درسخونها معمولا پررو و بی حیا نیستن . من زیاد پیاده جایی رفتم یا بعضی وقتا سوار تاکسی شدم تو ۱۰ دقیقه راه تیکه ای نبوده که بهم نندازن . انگشتم کردن . سینه هام و گرفتن . پاهاشون و چسبوندم به پاهام و دست لای پاهام هم کردن .متلکهای جنسی تا دلت بخوان گفتن . و … ولی تو توی ۸ ساعت راه فقط دو تا تیکه بامزه پروندی اونم با هزار بار فشار آوردن به خودت. معلومه که اینکاره نیستی . معلومه سر سفره پدر مادرت بزرگ شدی . فقط امیدوارم اشتباه نکرده باشم . فقط این و بهت بگم که من اهل شر درست کردن برای خودم و خودت نیستم . اگه بی آزار باشی و مثل بچه آدم بیایی و بری و شیطنت نکنی میتونی حالا حالا پیشم باشی
گفتم شیطنت ؟ گفت آره . گفتم مثلا چه شیطنتی ؟ گفت کون هیچوقت نخواهی . عکس یا فیلم یواشکی نگیری .کاری نکنی که پدر مادرت بیان اینجا آبرو ریزی که پسرمون و اغفال کردی این چیزا . دعوامون شد تهدید نکنی به پسرت میگم وال میکنم و بل می‌کنم . نگی رفیقات و برام بیار با هم بکنمتون چون من دوستهای خوشگل و مجرد و و متاهل و بیوه و مطلقه زیادی دارم و پارتی زیاد می گیریم و مسافرت زیاد میریم که اگه پسر خوبی باشی و ازت مطمئن بشم چند ماه دیگه باهاشون آشنات میکنم . ولی اگه باهاشون رل زدی یا کردیشون خواهشا دیگه سمت من نیا. مواقعی که حال ندارم آویزون نشی بخوای بکنی . این چیزا رو رعایت کنی شوگر مامیت میشم برات جوری که حال کنی و دنیا به کامت باشه . گفتم یعنی بهم پول هم میدی واسه حال کردن ؟ گفت نه دیگه اینجوری خیلی خوش به حالت میشه . گفتم پس چی ؟ گفت تا زمانی که با من هستی خورد و خوراک و لباس و پوشاک و هزینه های سفرت با من همین و همین . البته در حد متعارف نه اینکه بخوای خودکشی کنی ول خرجی کنی . ولی اینکه مثل خیلی شوگر مامی ها و داستانهایی که مردم تعریف میکنن بخوام بابت هر بار رابطه میلیونی پول بدم از این خبرا نیست . گفت ببین سعید این چیزایی که بهت میگم بی نهایت برام مهمه من آدم با آبرویی هستم .دیدی که موقع ارضا شدنم هم متکا گذاشتم جلو دهنم که همسایه ها صدامو نشنون و آبرو ریزی نشه . معلمی کردم واسه دل خودم نه به خاطر پولی که هیچوقت نداشته . خیلی ها من و می‌شناسن. دنبال اعصاب خوردی و داد و قال و این چیزا نیستم . وضع مالی ام که خوبه در اصل به خاطر بابامه . بابام زنده است ولی در زمان حیات ثروتش و بین دختراش و تنها پسرش یعنی داداشم به تساوی تقسیم کرده . بجز این خونه
باغ دارم _ ویلا شمال دارم آپارتمان کیش دارم آپارتمان دوبی دارم سهام چند تا شرکت به نام دارم و ماهانه سود چند ده میلیون دارم . بورس فعالیت میکنم حقوق بازنشستگی معلمی هم دارم که سال به سال دست بهش نمیزنم . دو تا مغازه دارم که یکیش و دادم به پسرم صرافی داره. یکیش هم اجاره دادم . همه اینا رو گفتم نه اینکه بخوام بگم پولدار و باکلاس و … گفتم که بدونی با اینا آسایش و رفاه دارم و میخوام اگه پسر خوبی باشی با تو آرامش هم داشته باشم . من بعد فوت همسرم و قبل تو با دو نفر در ارتباط بودم . ولی هر کدوم یه جوری داشتن آرامش منو به باد میدادن . یکیشون زنش میخواست بیاد اینجا آبروریزی که گفتم برات . یکی دنبال پولم بود و قرض می‌گرفت و پس نمی‌داد. وقتی هم فهمید دیگه نمیخوام باهاش باشم تهدید کرد که عکس ها و فیلم‌هایی که گرفته رو به پسرم و بابام و دامادمون میخواد نشون بده که با پادرمیانی دوستام و کلی تاوان دادن دست از سرم برداشت . همشون هم سن و سال‌های خودم بودم و یا بزرگتر . قصد هم نداشتم با کسی دیگه رل بزنم . ولی امیدوارم درباره تو اشتباه نکرده باشم . تجربه با کوچکترین خودم و نداشتم که با تو دیگه دارم . ولی به جان پسرم قسم اگه کوچکترین کاری کنی که آرامشم بهم بخوره کات میشی برای همیشه . یکی دیگه از دلایلی که ازت خوشم اومده باهات رل زدم اینه که من و یاد پسری که در ۱۸ سالگی دوستش داشتم و از فامیلهای دورمون بود میندازیم . چهرتا شبیهش نیستی ولی نمیدونم چرا منو یاد اون میندازی . شاید به خاطر تیپت باشه یا حیایی که داری یا مزه هایی که میپرونی. نمیدونم چرا ولی یاد اون میندازیم چون اونم اون موقع ها همسن الان تو بود تقریبا هم هیکل تو . یه کم‌ تو فکر فرو رفت و ادامه آشپزی اش و کرد . الان چند ماهه با هم هستیم . هنوز به دوستاش معرفی نکرده . میخوام بهش بگم بره تنگ کنه ولی روم نمیشه میترسم کات کنه . منم بهش وابسته شدم و فکر می‌کنم دوستش دارم . الحق که بیشتر از اونی هم که بهم قول داده بود خرجم میکنه . ولی مثل بچه ها باهام رفتار میکنه و یکم امر و نهی میکنه که به خاطر یکی دوتا از اون امر و نهی کردن ها و اجبار هاش یه کم ناراحت شدم و قهر کردم ولی یکی دو روز بعد خودش اومد و معذرت خواهی کرد و آشتی کردیم . هنوز هم جرات نمیکنم سمت کونش برم . امیدوارم از این داستان خوشتون اومده باشه
اگه طولانی شد معذرت میخوام

نوشته: سعید


👍 37
👎 9
75601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

950338
2023-09-30 00:18:31 +0330 +0330

خوش باشی دادا
فقط یه نصیحت با خودش باش و حالشو ببر تا از هم لذت ببرین

3 ❤️

950342
2023-09-30 00:34:50 +0330 +0330

واقعا چقد کس کردن راحت شده، بهش گفتی برو دراز بکش، طرف شورت دراورد زانو زد بعد گفت کف پاهام ماساژ بده، مقصر شماها نیستین،مقصر ماییم ک واس سرگرمی میایم کسشعرای شمارو میخونیم


950352
2023-09-30 00:57:39 +0330 +0330

این لعبتی که تو دستت افتاده آرزویی خیلیا هست سفت و سخت مواظبش باش
نه بخاطر پولش و اینجور چیزا…
اینجور آدما بیشتر اوقات تشنه ای محبت و توجه هستن
کنارش باش
تو خلأ های (احساسی و عاطفی )اون رو پر کن شک نکن اونم برات جبران میکنه

نوش جون هر دوتاتون

2 ❤️

950355
2023-09-30 01:03:54 +0330 +0330

داداش یه فکری به حال کمرت بکن

0 ❤️

950359
2023-09-30 01:11:34 +0330 +0330

لایک کردم

سعید خان بچه محل ✌

0 ❤️

950371
2023-09-30 02:03:26 +0330 +0330

داداش حتما به حداد عادل يه زنگ بزن بگو به او دور نوك سينه تو فرهنگ لغات پارسى اصافه كنه كه اسمش هاله هست
😂😂😂

1 ❤️

950383
2023-09-30 04:07:06 +0330 +0330

عالی👌🏻

0 ❤️

950389
2023-09-30 05:49:38 +0330 +0330

از قدیم گفتن کاچی به ز هیچی، پس سفت بچسب بهش وبیخودی هم هوا برت نداره مگه اینکه کیس بهتر و سرتری به پستت بخوره در اونصورت شروع به بهونه‌گیری که البته اگه بازم باهات راه اومد که تو هم معرفت داشته باش و ترکش نکن اما اگه دیدی کیس دوم بصرفه تره کات بکن اما یادت باشه هرگز پل پشت سرت رو کاملاً خراب نکن و یه راهی واسه بازگشت خودت باقی بذار…
داستانتم خوب بود خوشم اومد، و مرسی 👍

0 ❤️

950400
2023-09-30 08:12:43 +0330 +0330

کسشعر گفت تو تو عمرت قطار سوار نشدی قطار چهار نفره وسط هردو صندلی یه میز داره چطوری چسبیدی به آذین کس شعر گو

2 ❤️

950462
2023-09-30 18:21:16 +0330 +0330

اگه سختته شمارشو بده من بهش بگم

0 ❤️

950477
2023-09-30 23:06:23 +0330 +0330

چلغوز می‌دونی حداقل ۸۰ سانت کون چقدر میشه ؟! همه زدنات یه ور این یکی یه ور ، درضمن شوگر مامی همین بهت پول میده که دهنت ببندی زر نزنی .

2 ❤️

950529
2023-10-01 02:11:56 +0330 +0330

ایول منم یه تجربه تقریبا مشابه داشتم میرفتم خوب و پولدار و فوق العاده مذهبی اتفاقا به من کون میداد تا دلت بخواد ولی من کسخل به خاطر دو تا چیز رابطه رو خراب گردم. از من میشنوی هرز نپر و اصلا بهش دروع نگو و لذت ببر

0 ❤️

950661
2023-10-02 00:22:26 +0330 +0330

منم سالها با یک چنین شخصی بودم تا اینکه لورفتم

0 ❤️

950672
2023-10-02 00:54:54 +0330 +0330

جقی با قدرت تخیلات بالا نگاییدیم😆😆

0 ❤️

952096
2023-10-10 15:31:44 +0330 +0330

آخه با این همه ثروت و درآمد باید با سواری دربست میرفت سفر یا کوپه دربست می‌گرفت

بعدشم مگه میشه آبتو توش بریزی و متوجه نشه؟

0 ❤️

952476
2023-10-13 09:42:23 +0330 +0330

سعید جون داستانت رو خیلی طولانی کردی اگر بازهم خواستی یه چیزی بنویسی مختصر و مفید بنویس .
در خصوص مشکل زود آمدن آبت احتیاج نیست قرص ترامادول بخوری سعی کن کمتر مفعول شی / تو که کوس گشاده میکنی زود آبت میاد اصلا فکر کون کردن نکن چون کون تنگ تر و احتیاج به کیر سفت دارد

0 ❤️

952635
2023-10-14 09:48:05 +0330 +0330

کص گفتی ب چند دلیل
اول اینکه از سال 57 ک انقلاب شد دیگه زن و مرد مجردو تو یک کوپه نمیشونن
خانوما واگن جداگونه دارن
اقایونم همینطور مگر با خانواده بتونن کنار یک خانم دیگه باشن
اقا داستان بگین پرو بال بدین ولی خواننده رو شاسکول فرض نکنین ک حتما باس باور کنه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها