مسافر مترو (۱)

1403/01/23

سلام خدمت دوستان شهوانی این اولین تجربه داستان نویسی من هستش، امیدوارم که غلط املایی هارو به خوبیه خودتون ببخشید.
پ.ن:داستان بر اساس تخیلات نویسنده نگاشته شده

اولین بار که اونو دیدم خوب یادمه به خاطر افسردگی کنکور و امتحانات حالم خیلی گرفته بود تو مترو سرمو پایین انداخته بودم و داشتم فکر میکردم بقیه سال رو چطور بگذرونم.اون دقیقا روبروی من نشسته بود با یه پالتوی مشکیه بلند و چکمه هاش تا زانوهاش میومد اون فصل سال خیلی هوا سرد از حد معمول شده بود.
تو خیالات خودم بودم که متوجه شدم اونم دزدکی بهم نگاه میکنه گه گاهی و یهو بدون دلیل بدنم داغ شد و استرس گرفتم.اون موقع فکر کردم بخاطر فشار های کنکور و ذهن مشغولمه ولی بعدا متوجه شدم بی دلیل نبوده.
ایستگاه ها دونه به دونه توقف داشت و جمعیت زیادی سوار و پیاده میشدن من ایستگاه بعدی باید پیاده میشدم،از جام بلند شدم و نزدیک در خروجی رفتم.قطار مترو تو ایستگاه من وایساد و پیاده شدم.ولی هیچوقت چهره اون زن زیبارو که پوست سفیدیم داشت فراموش نکردم.
چند ماه گذشت و من کنکور رو به معنای واقعی خراب کرده بودم و خانواده به شدت از دستم شاکی بودن.اوضاع از قبل هم بدتر شده بود تصمیم گرفتم پیش یه مشاور برم تا شاید اون بتونه کمکم کنه یکم حالم بهتر بشه.
چند جایی رو عوض کردم ولی هیچ کدوم تو جلسات اول نتونستن با من خوب ارتباط بگیرن و حالمو بهتر کنن.
خسته و کوفته وارد ایستگاه مترو شدم و خودمو گوشه ای تنها جا دادم تا کمتر کسی ناراحتی و اشک هامو ببینه.
داشتم آهنگ گوش میدادم و گاهی اشک از چشمام میومد که متوجه شدم یه نفر کنارم نشست بی توجه به اینکه کیه چشامو بستم ولی عطر خوش بوی زنونش وارد دماغم شد و بهم حس خوب داد.
یه لحظه چشمامو باز کردم و دیدم همون خانومی که چند وقته پیش دیده بودمش الان دقیقا کنارم نشسته بود هنوز تو شوک این بودم که این از کجا پیداش شد. خیلی مهربون و آروم بهم سلام کرد و چون هدفون تو گوشم بود اول صداشو نشنیدم وقتی هدفونو خاموش کردم واسه اولین بار صداشو شنیدم…

+سلام حالت خوبه؟
*مرسی خوبم
+مطمعنی؟آخه داشتی گریه میکردی
*آره یه لحظه یاد یه چیزی افتادم چیزه مهمی نیست
+چه اتفاقی افتاده ک این مرد کوچولوی مارو ناراحت کرده؟

من تا اون موقع که هیچوقت تجربه صحبت کردن با یه خانوم بزرگتر از خودم رو نداشتم محو صورتش شده بودم همه چیز اون زن بی نظیر بود چشم ابرو های مشکیش هر مردی رو دیوانه میکرد.

دوباره ازم پرسید؛
+چیزی هست که بخوای دربارش صحبت کنی؟
*راستش من همین الان از جلسه مشاوره اومدم این مدت اصلا روزای خوبی رو نگذروندم کنکورم خراب شده و زحمات این دو سالم به باد رفته واقعا حوصله هیچ چیزیو ندارم و احساس میکنم یه احمقم
+من مطمئنم این چیزایی که درباره خودت میگی حقیقت نداره،راستی امروز روزه شانست بوده این کارتمه دوست داشتی بیا مطبم باهم بیشتر صحبت میکنیم.
کارت رو به دستم داد و لبخند زنان تو ایستگاه بعد پیاده شد.
اون روز خیلی حالم خوب بود البته نه برای مدت زیادی ولی صحبت با اون زن برای چند دقیقم که شده بهم حس خوبی داد.وقتی برگشتم خونه دوباره حرفای پدر مادرم که بهم سرکوفت میزدن رو می شنیدم ولی من دیگه واسم هیچی مهم نبود.

من مهران آخرین فرزند خانواده،شده بودم سوژه صحبت های پدر مادرم پیش فامیل که از من گله داشتن برای موفق نشدنم.
بعد از یه مدت تصمیم گرفتم که به دیدن اون دکتر برم اون آخرین تیرم واسه زنده موندن بود هیچ امیدی واسه ادامه راهم نداشتم کارتش رو برداشتم و به مطبش زنگ زدم.

*سلام وقت بخیر یه نوبت ملاقات میخواستم با خانم دکتر
+سلام وقت شما هم بخیر برای چه روزی مد نظرتونه؟
*فرقی نداره فقط تایم عصر باشه بهتره
+برای روز یکشنبه ساعت ۷ خالی دارن اگر میتونید تشریف بیارید
*مشکلی نیست میتونم بیام
+اوکیه نوبت رو به نام آقای کی بزنم؟
*غلامی هستم،مهران غلامی
+واستون ثبت کردم یکشنبه یه ربع قبل اینجا تشریف داشته باشید روزتون بخیر.

تلفن رو قطع کرد و من باید چند روز صبر میکردم تا روز موعود فرا برسه.
بالاخره یکشنبه شد قبل رفتنم دوش گرفتم و خودمو ترو تمیز کردم دوس نداشتم جلوی خانم دکتر ظاهر ژولیده داشته باشم.
یک ساعت زودتر با اسنپ از خونه زدم بیرون، مطب دکتر دقیقا تو شمال شهر قرار داشت حدودا نیم ساعتی با توجه به ترافیک طول کشید تا برسم به آدرس کمی اون اطراف چرخ خوردم چون زودتر رسیده بودم.
یکمی‌ استرس داشتم واسم سخت بود که رو در رو بشینم و باهاش حرف بزنم حس میکردم با چشماش منو هیپنوتیزم‌ میکنه.
ساعت یه ربع ۷ شد،وارد ساختمون شدم در واحد ۱۰۷ رو زدم،یه دختر تقریبا جوون در رو باز کرد خودم‌ رو معرفی کردم و روی یه صندلیه چرمی خودمو ولو کردم.
منشی بهم گفت منتظر بمونم تا نفر قبلی از اتاق بیاد بیرون.من آخرین مریض اون شب بودم و بعد از من کسی منتظر نبود.تنها همینطور که محو تماشای دکوراسیون مطب بودم که با توجه به قدیمی بودن ساختمون بهش نمیومد همچین واحد شیک و لاکچری داخلش باشه در اتاق باز شد و بالاخره مریض آخر هم بیرون اومد و من بعد از اون وارد شدم…

خانم دکتر جلوم‌ بلند شد و بهم دست داد منم در جوابش و به رسم ادب بهش محترمانه دست دادم.ازم خواست صندلیه روبرو بشینم که راحت بتونیم باهم صحبت کنیم.
+سلام خوش اومدی بعد از اون روز توی مترو اصلا فکر نمیکردم که بیای دیدنم و خوشحالم که تصمیم درست رو گرفتی و اومدی اینجا که مشکلاتت رو رفع کنی
*حقیقتا راهه دیگه ای جلوم نبود شما تیر آخرم بودید واسه خلاص شدن از این وضعیت
+خیلی خوبه که این اعتماد رو به من داری و میتونم کمکت کنم تو این موضوع‌.
خب برای شروع خودتو معرفی کن و سعی کن بدون استرس کامل واسم تعریف کنی چی شده

*اسم من مهرانه ۲۰ ساله آخرین بچه خانوادم،از خودم ۴ تا خواهر بزرگتر دارم و حدودا دو ساله که پشت کنکورم و نتونستم رتبه مورد نظرمو بگیرم و یه جورایی آینده خودمو سیاه و تاریک میبینم

+چرا اینطور فکر میکنی مگه طی این دوسال تمام تلاشت رو نکردی؟
*چرا واقعا ولی نتونستم اون چیزی که بهش میخواستم رو برسم شاید یه جای کار میلنگه
+پارتنر یا دوست دختر داری؟
*نه از وقتی یادم میاد علاقه ای نداشتم به این چیزا
+تو تصمیمت تجدید نظر کن یه پارتنر خوب میتونه به روند درمانت کمک کنه…

اون روز با صحبت های الهام کمی بیشتر به فکر فرو رفتم اینکه چه خلع هایی تو زندگیه شخصیم دارم.
تایم جلسه که تموم شد،منو تا خونه رسوند و ازش کلی تشکر کردم،قرار شد دوباره برم پیشش واسه ادامه جلسات مشاوره.

توی مدت درمانم خیلی با الهام صمیمی تر شده بودم اینطور که جلسات مون رو توی محیط بیرون انجام میدادیم حس آزادی عمل بیشتری بهم میداد.ولی یه روز که الهام خیلی عجیب غریب بود سوال های متفاوتی ازم پرسید و منو تا عمق تاریکی ذهنم برد.
اون روز با یه تیپ خیلی سکسی اومده بود یه ساپورت پوشیده بود و یه مانتو جلو باز و یه نیم تنه زیرش که بزرگی سینه هاشو به رخ میکشید.
بعد از سفارش دادن قهوه هامون الهام شروع به صحبت کردن کرد؛
+تا حالا به رابطه دو طرفه با یه شخص فکر کردی؟
اینکه شاید عمده دلایل ذهنیتت بخاطر اینکه تو باید تحت سلطه یه نفر باشی و اینطور بیشتر میتونی پیشرفت کنی؟
*اصلا متوجه صحبتات نمیشم یعنی چی؟
+ببین من احساس میکنم که تو این حسو داری یعنی اینکه تو هیچوقت نمیتونی یه رابطه معمولی مثل بقیه آدمای دورت داشته باشی
*این چیزی که میگی رو قبلا بهش خیلی فکر کردم…

اون خیلی خوب میدونست که یه نفرو چطور هیپنوتیزم کنه،وقتی که داشتم صحبت میکردم یهو بی ربط و بدون دلیل از دهنم پرید که یه روز دوست دارم نقش مفعول رو با یه خانم انجام بدم توی سکس بعد از این حرف الهام انگار منتظر حرف من بود و یه لبخند پیروزمندانه رو صورتش جا گرفت…

از اون روز توی کافه رفتار الهام خیلی باهام عوض شد اونکه یه زن مقتدر با قد ۱۸۰ و سینه های درشت اندام‌ بود هر مردی رو مطیع خودش میکرد.
جلسات آخرم با الهام حسو حال دیگه ای داشت کاملا متوجه رفتارش میشدم اینکه خیلی با خشونت بیشتری باهام حرف میزد یا اینکه با حالت دستوری باهام صحبت میکرد.

جلسه آخر مشاوره رو داخل مطبش ست کرد و حتما ازم خواست که سره وقت برم.اون شب سره ساعت ۸ رسیدم مطبش ولی خبری از منشی نبود فقط منو اون داخل بودیم.
وقتی وارد شدم مثل همیشه لباس نپوشیده بود این سری با ظاهری متفاوت تر از قبل دیدمش چکمه های بلند تا سره زانو یه شلوار جین تنگ و یه بلوز تقریبا یقه باز که خطه سینه بزرگ و سفیدش تو چشم میزد.
وقتی دیدمش به صورت ناخودآگاه کیرم شق شد و از روی شلوارم مشخص بود برای همین جوری روی مبل نشستم که پیدا نباشه.
جلسه شروع شد و طبق معمول باهم صحبت های عادی داشتیم و تقریبا آخرای تایم بود که الهام اومد و کنارم نشست.

+میدونم‌ این مدت خیلی سختی کشیدی و باهم دیگه از این فشار رد شدیم امشب یه سوپرایز واست دارم.
منم چشام‌ برق زد و گفتم امشب بعد از سالها باکره بودن و خودارضایی کردن بلاخره دلی از عذا در میارم.

لبای داغ الهام روی لبام حس کردم که همین باعث شد به شدت حشری بشم جوری که مثل گوله آتیش شدم‌.اون به صورت حرفه ای زبونشو داخل دهنم تکون میداد و یه فرنچ کیس عالی رو باهاش تجربه کردم.
وزن اون از من خیلی بیشتر بود جوری که نمیتونستم بلندش کنم برا همین من رو پاهای اون رفتم و ازش لب میگرفتم.
همینطور که داشتیم لب میگرفتیم دستاشو زیر لباسم میچرخوند و با نوک سینه هام بازی میکرد واسه اولین بار بود که خوشم میومد از این چیزا.
الهام سرشو آورد پایین تر و گفت:عزیزم مشتاق سوپرایزت هستی،؟
منم با کمال میل گفتم بلههه
گفت خب پس اول باید چشماتو ببندی و تا وقتی کامل لخت نشدم چشاتو باز نکنی
قبول کردم و کنار مبل نشستم و چشامو بستم
صدای باز شدن شلوار و در آوردن لباس الهام نهایت جنون بود انگار داشتم به جایزم که گاییدن یه کس خوشگل بود میرسیدم.
هر لحظه منتظر بودم که بهم بگه چشامو باز کنم و بالاخره کس صورتیشو ببینم.

لحظه موعود فرا رسید و اون دقیقا جلوم بود گفت میتونم چشامو باز کنم و به فاصله اینکه چشامو باز کردم موهامو محکم‌ گرفت و یه چیز بزرگ و سفتو وارد دهنم کرد.
چیزی که میدیدم باور نکردی بود الهام یه شیمیل بود و یه کیره بزرگ سفید داشت.
داشتم تمام‌ تلاشم رو میکردم از دستش فرار کنم که با تمام توانش زد تو گوشم که باعث شد چند ثانیه گیج بشم و همین باعث شد که کیرشو تا ته بکنه تو حلقم و من اولین ته حلق یه عمرم رو تجربه کنم…

+هاا فکر کردی میای اینجا یه کس گیرت میاد کور خوندی امشب این کون ماله منه کاری میکنم لنگون لنگون بری خونتون
*تورو خدا غلط کردم بزار برم من اصلا اهل این کارا نیستم
+خفه شو آشغال
و دوباره سیلی محکم تر توی گوشم‌ زد و مجبورم کرد کیرشو بخورم میتونم به جرعت بگم کیرش ۱۹ سانتی بود سفید و کلفت
دوباره کیرشو به زور فرستاد ته حلقم که باعث شد مقدار زیادی تف و آب دهنم بریزه روی زمین

+ببین چیکار کردی پسره احمق همشو با زبونت تمیز کن
و با لگدی که به شکمم زد مجبورم کرد همشو دوباره بخورم و تمیز کنم اونجارو
میدونستم هیچ راه فراری ندارم و باید هر کاری میگه انجام‌ بدم

+ببین توله اگه امشب به حرفم گوش کنی کمتر اذیت میشی و کمتر ادبت میکنم وگرنه کاری میکنم اینجا گریه کنی التماسم کنی فهمیدی یا نه؟
*بله
+بگو بله ارباب حمال
*بله ارباب
+حالا بدو بیا دوباره کیرمو بخور که طلبه کونته

منم هر چیزی که بلد بودم رو انجام دادم شاید باهام بهتر رفتار میکرد یه ۱۰ دقیقه ای که براش ساک زدم کیرشو دستش گرفتو
گفت پاهاتو باز کن دستاتو بزار روی میز صدات در نیاد فقط حرف بزنی با لگد میزنم تو تخمات
منم از ترسم هرچی که گفتو انجام دادم میدونستم که قرار تا چند دقیقه دیگه درد عجیبی رو تحمل کنم من هیچوقت تجربه همچین چیزی رو نداشتم.
+حالا آروم میخوام‌ شروع کنم جیغو داد الکی نکنی فقط تحمل کن اولش سخته
*چشم ارباب

تو یه دستش کیر سفید و بزرگش بود یه دست دیگش یه ژل رو داشت روی سوراخ کونم میمالوند بعدم دو تا انگشتشو فرو کرد داخل که یکم کونم جا باز کنه درد شدیدی داشت همون دوتا انگشت و منتظر پاره شدنم بودم تو چند دقیقه دیگه.

اون مایع ژلی رو کنار گذاشت و آروم سر کیرشو روی سوراخم‌ عقب جلو میکرد اصلا نمیتونستم اونو تو خودم جا بدم خیلی بزرگ تر از تصوری بود که توی فیلما دیده بودم.
دو طرف بدنم‌ رو محکم گرفت و اروم اروم داشت کیرشو می برد داخل سوزش عجیبی رو داخلم احساس میکردم انگار دنیا دور سرم میچرخید

یهو به بدنم چسبید و سینه هاش به کمرم چسبید و اروم‌ دره گوشم گفت همچیت دیگه ماله منه
یهو افتاد روم و کیرشو تا دسته کرد داخلم، سریع جلوی دهنمو گرفت داشتم میمردم.
اون هی شونه هام رو بوس میکرد که آروم ملوسکم چیزی نیست تموم شد.
بعد از چند دقیقه کیرشو در اورد و یکم از مدفوعم بهش چسبیده بوده مجبورم کرد واسش تمیزش کنم وقتی زیر کیرش بودم نگاهش بهم مثل مالکیت روی اسباب بازی بود.

من که بزور میتونستم حتی روی پاهام وایسم رو پرت کرد روی مبل و خودش اومد پشتم ایستاد و دوباره گفت هنوز شروع نشده
و دوباره کیر بزرگشو داخلم جا داد دیگه جز درد چیزی رو حس نمیکردم و کامل بی حس بودم.

اونم‌ با قدرت تمام ۱۰ دقیقه ای داخلم تلمبه زد و تمام آبشو داخلم خالی کرد که بدجور داغ و سوزناک بود…

ادامه دارد…

در صورت استقبال شما عزیزان ادامه داستان رو براتون میزارم بازم یه دنیا ممنونم🙏

نوشته: دکستر


👍 70
👎 17
49601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

979397
2024-04-12 01:24:06 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

979423
2024-04-12 04:54:53 +0330 +0330

خوبه که اولش مینویسی تخیلی

چون به شخصه علاقه به داستان غیر واقعی ندارم

بنظرم اینجا برای نوشتن خاطره سکسی هست نه داستان تخیلی

0 ❤️

979424
2024-04-12 04:55:46 +0330 +0330

کاش سعی میکردی داستانتو منطقی و کمی نزدیک به واقعیت پیش میبردی ولی انگار حس و حالشو نداشتی بهتره برای ادامه کیفیت بالاتری داشته بعد اینکه قسمت سکست خیلی کوتاه بود نکته بعدی اینکه باید توصیف های بیشتری از شخصیت شیمیلت مینوشتی و البته توصیف های منطقی و نزدیک به واقعیت حتی هیچ چیزی از خودت نگفتی جز اینکه پشت کنکوری بهتره به این فکر کنی چجوری متونی بنویسی تا تصویری از داستانت داخل ذهن خواننده ایجاد بشه

0 ❤️

979431
2024-04-12 06:25:27 +0330 +0330

ببین به نظرم احساساتت رو قشنگ بیان کردی اما کاش نمیگفتی داستان غیر واقعیه چون دیگه فاز خاطره سکسی بودنش میپره
و اینکه از وسطای داستانت که رسید به سکس خیلی سریع انگار خواستی داستان قسمت یک رو تموم کنی و حوصله ب خرج ندادی
به نظرم ادامه بده میتونه باحال باشه ایول

0 ❤️

979443
2024-04-12 08:29:17 +0330 +0330

چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده

1 ❤️

979444
2024-04-12 09:18:09 +0330 +0330

عالی بود پسر احسنت
ادامشو بنویس

0 ❤️

979470
2024-04-12 16:36:09 +0330 +0330

عال۶

0 ❤️

979483
2024-04-12 18:10:54 +0330 +0330

دمت گرم بابا ، درست شیمیل و ۱۹ سانت عجیب ولی چون ۲۰ نزدی یک سانتم کم کردی دمت گرم ولی زیادی تخمی تخیلی بود .

0 ❤️

979518
2024-04-13 00:05:57 +0330 +0330

حتما ادامه بده خیلی خوب بود

0 ❤️

979547
2024-04-13 01:50:01 +0330 +0330

همین که نوشته بود تخلیه آفرین داره

0 ❤️

979622
2024-04-13 15:44:19 +0330 +0330

یه ملتی تو شهوانی دنبال شیمیل میگردن اونوقت تو چطور همچین کیسی بهت خورده تازه طلبکار هم هستی 😂😂😂 اینجا نود درصد کونی هستند دویست درصد حاظرن به یه شیمیل کون بدن 😂😂😂

0 ❤️

979826
2024-04-15 14:52:24 +0330 +0330

من مشاور خیابونی هستم 🤣🤣میخام مشاوره خیابونی بهت بدم

0 ❤️

979889
2024-04-16 00:50:40 +0330 +0330

داستان خوب با قلم بد جزئیات رو بیشتر کن ترکیب فانتزی ها رو کم کن ینی الان تو ۳ تا فانتزی میلف خشن و شیمیل رو باهم انتخاب کردی که خیلی تناسب ندارن برای همین سعی کن روی یکیشون بیشتر زوم کنی که برای مخاطبت جذاب تره و اونطوری داستانت رو ادامه بدی

0 ❤️

981051
2024-04-25 17:48:39 +0330 +0330

چرا ادامش رو نمینویسی نمیدونم چی شده داستان های شیمیل همشون نصفه هس کیرم دهنت یا نمی‌نوشتم یا مینویسی کاملش کن

0 ❤️

981163
2024-04-26 16:14:45 +0330 +0330

عالی بود ، منتظر ادامش هستیم

0 ❤️

981455
2024-04-28 21:55:13 +0330 +0330

داداش اسمشو بنویس یه ملت منتظر ادامش هستن

0 ❤️