رسیدن به مامان لیلا (۳)

1402/06/29

...قسمت قبل

رسیدن به مامان لیلا (۳)

شب من و سبحان خونه نیلوفر خوابیدیم و حتی یه لحظه دلمون نمیخواست اونجارو ترک کنیم،به جز من که شدیدا استرس داشتم چهره نیلوفر و سبحان هم کاملا به هم ریخته بود.
ظهر که از خواب بیدار شدیم بعد خوردن ناهار قرار شد نیلوفر خونه رو مرتب کنه و منو سبحان بریم یکم خرید کنیم،بعد خریدن کلی خوراکی و چیزهای مختلف هر دو منتظر رسیدن به اولین داروخونه بودیم.واقعا همه چیز داشت کاملا جدی پیش می‌رفت!
تو مسیر درباره کلی چیز صحبت کردیم به جز اتفاقی که قرار بود بیفته،انگار هم من هم سبحان دلمون میخواست یکی سر حرف رو باز کنه اما باورم‌ نمیشد که سبحان شروع کننده باشه و با این جمله حرف و وسط بندازه!
سبحان:دوست داری مامانتو چجوری بکنم؟
جا خورده بودم! اصلا تصور نمی کردم اینو بگه؛اونم سبحانی که تا همین حالا کاملا ساده پیش میومد و فقط دنبال اولین تجربه سکسیش می‌گشت،اما حالا شیطنت از تمام چهرش مشخص بود.
من:نمیدونم تو خودت چجوری دوست داری؟
سبحان:با عکسایی که از مامانت دیدم به نظرم حیفه اگه از کون نگامش،جوری که رون هاش به لرزه بیفته!
با حرفش حشری شدم و منم سعی کردم باهاش همراهی کنم.
من: اونقدر محکم که من از شنیدن ناله های مامانم ارضا بشم،مگه نه؟
سبحان با دستش کیرشو از روی شلوار تکون داد و گفت:آره جوری که پسرش هیچوقت یادش نره چجوری مامانش زیر من ناله می‌کرد.
به داروخونه رسیده بودیم و دقیقا همون چیزایی که نیلوفر بهمون گفته بود و با پولی که بابام برام ریخته بود خریدیم،باورم نمیشد با پولی که بابام داده بود داشتم برای سبحان کاندوم میخریدم تا باهاش مامان لیلامو بکنه.
بعد خریدن همه چی برگشتیم خونه نیلوفر و دیدیم اونم تو نبود ما خونه رو کاملا مرتب کرده و تخت دو نفره داخل اتاق رو کاملا تمیز و آماده پذیرایی از مامانم کرده.
نیلوفر:من دوش گرفتم شما هم برید دوش بگیرید بیایید
من:من که دیگه نمیخواد فقط سبحان بره
نیلوفر:میخواد!
من:واسه چی؟من فقط از یه گوشه میخوام ببینم
نیلوفر:خونه گوشه ای نداره که بشه ازش داخل اتاق رو دید،مامانت متوجه میشه
من:پس چیکار کنیم
نیلوفر:دوش بگیر بیا بهت توضیح میدم
من که نفهمیدم چی گفت و فقط تو فکر این بودم که چجوری باید سکس رو ببینم،چیزی که اصلا بهش فکر نکرده بودم!به هرحال چاره ای نبود و باید برای شنیدن حرفاش دوش میگرفتم.
بدنم رو شیو کردم و کاملا تمیز شستم و بعدش نوبت سبحان بود که بره حموم اما نیلوفر گفت ما شیو میکنیم برات!سبحان هم از خدا خواسته سریع قبول کرد و به هیچ عنوان از اون آدم خجالتی خبری نبود.
سبحان کف حموم نشسته بود و همه لباس هاشو درآورده بود و کیرش از همون اول کاملا به خاطر موقعیت پیش اومده شق شده بود.بعد یه دور شستن خودش،نیلوفر کیر سبحان رو داخل دستش گرفت و شروع کرد به زدن پشم هاش که البته چون پسر کم مویی بود خیلی زیاد نبودن.
منم از انگشت های پاش شروع کرده بودم و داشتم موهای پاشو از اونجا تا رون هاش میزدم واقعا این کار برام لذت بخش بود و آماده کردن بدن سبحان برای مامانم منو هم حشری کرده بود‌.مخصوصا اینکه سبحان پاها و انگشت هاشو کش میداد تا من کارمو عالی تر انجام بدم.
سبحان:موهای پشت پام هم زدی؟
من:آره اخراشه
نیلوفر:امیرعلی نگاه کن
نیلوفر کیر سبحان رو داخل دستش گرفته بود و ازم خواست بهش نگاه کنم
نیلوفر:ببین چقدر تمیز شده برای لیلا خیلی خوردنی شده…
نیلوفر و سبحان انگار هردو نقطه ضعف منو پیدا کرده بودن و هر جمله شون توانایی آوردن آبمو کاملا داشت!
بعد شیو بدن سبحان منو نیلوفر بیرون اومدیم تا سبحان بدنشو بشوره و بیاد بیرون.
من:خب قراره چیکار کنیم نیلو؟
نیلو:ببین من خیلی فکر کردم که بتونی از جایی نگاه کنی حتی به ایده فیلم گرفتن از مامانت اما باید بگم هیچکدوم عملی نیست!
من:خب؟
نیلوفر:تنها راهش اینه که چشم های مامانت بسته باشه!
من:قبول میکنه؟
نیلوفر:مطمئنم
من:چرا؟
نیلوفر:چون عاشق این کاره!بار ها تو از این کارو کردیم
من:اگه تو سکس قبول نکنه چی؟
نیلوفر:راضیش میکنم
ساعت نزدیکای ۸ بود و مامانم قرار بود ساعت ۹ اونجا باشه و نیلوفر به هر دوی ما یه قرص تاخیری داده بود و همه چیز رو با سبحان هماهنگ کرده بود.قرار بود من داخل بالکن باشم و بعد بستن چشم های مامانم با پیام نیلوفر بیام داخل اتاق و همه چیز رو ببینم.واقعا استرس داشتم و انگار سبحان هم نمی‌دونست قراره چه اتفاق هایی بیفته و میتونه از پس مامانم بر بیاد یا نه!با صدای زنگ خونه به خودمون اومدیم و من سریع رفتم داخل بالکن که داخل اون یکی اتاق بود و لحظه آخر نگاهم به سبحان افتاد که روی مبل نشسته بود با پیرهن سفید و شلوار مشکی که وقتی وایمیساد با توجه به قد بلندش به شدت جذاب تر می‌شد با اون لباس ها.دیگه برای هرکاری دیر شده بود و قرار بود اتفاق بیفته و میخواستم تا تهش برم.
گوشی نیلوفر داخل جیبش روی تماس با من بود تو هیچ حرف و مکالمه ای رو قبل از تماشای سکس از دست نداده باشم.خود نیلوفر یه شلوارک لی پوشیده بود با یه نیم تنه قرمز که ست شورت و سوتینش رو خودم براش انتخاب کرده بودم و اونا هم قرمز و توری بودن.
نیلوفر:بیا بالا لیلا
بعد چند دقیقه با شنیدن صدای سلام مامانم مطمئن شدم که انگار همه چیز واقعیه…
ادامه از زبان نیلوفر:
یه مانتوی مشکی تنش بود با یه ساپورت مشکی و یه آرایش خیلی کم ولی باید بگم با همه سادگی پوشش،
مامان امیرعلی خیلی زیبا شده بود و برقی که داخل چشمای سبحان بود هم دقیقا همینو نشون میداد.
سبحان افتاده بود تو عسل و دیدن مامان امیرعلی بهش فهمونده بود که هیچی خواب نیست و اولین سکسش قراره با این زن متاهل و جاافتاده باشه و تنها چیزی که براش مهم بود سیر کردن خودش از لیلا بود.
لیلارو بغل کردم و باهاش روبوسی کردم،لیلا نگاهش به سبحان افتاد و بهش سلام کرد و بلافاصله سبحان از جاش بلند شد و دستشو دراز کرد تا با لیلا دست بده و سلام کنه.
خجالت تو چشمای لیلا موج میزد اما با همه ی استرس ها و خجالتش به سبحان دست داد و یه ضرب رفت سمت اتاق و ازم خواست یه لحظه برم پیشش!
من:جانم چیزی شده؟
لیلا:این که خیلی بچس! مطمئنی؟
من:به جاش سیر نمیشه ازت و تا ارضامون نکنه ول نمیکنه،آره عزیزم خیالت راحت
لیلا:خیلی میترسم!من تا حالا همچین کاری نکردم کاملا خجالت میکشم حتی از تو
من:اع!باز زدی تو این فاز؟نگران نباش من خودم همه چیو اوکی میکنم
لیلا:اگه کسی بفهمه چی!
من:هیچکس هیچی نمیفهمه…به اینا فکر نکن به این فکر کن که قراره دوتایی امشب لذت ببریم بدون فکر کردن به هیچ کس و هیچ جا بدون فکر کردن به اینکه چجوری ارضا کنی خودت رو و چرا سهمت شده شوهری که نمیتونه نیازت رو برآورده کنه
ليلا:کاش اینجوری نبود تا منم اینجا نبودم
من:دیگه فاز منفی بسه،راستی میدونی سبحانم عاشق اینه که چشمای پارتنرش موقع سکس بسته باشه؟!
لیلا:آره خودمم تو همین فکر بودم اونجوری باز چشم تو چشم نمیشم باهاتون همین کارو کنیم
مطمئن بودم امیرعلی از همه خوشحال تر بود پشت تلفن و شنیدن این حرف از زبون مامانش خیالش رو راحت کرده بود که میتونه مامانشو واضح ببینه!
رفتیم بیرون و من شربت هایی که آماده کرده بودم رو از داخل یخچال درآوردم و اومدم سمت پذیرایی که دیدم لیلا روی یه مبل تک نفره نشسته،شربت هارو روی میز گذاشتم و دستشو گرفتم و بلندش کردم و نشوندمش کنار سبحان.
سبحان فاصله بینشون روی مبل رو کمتر و کمتر می‌کرد و حالا کاملا به مامان امیرعلی چسبیده بود و کنار هم شربت میخوردن و بعد یکم مزخرف گفتن چشم بند رو از داخل کشو آوردم.
لیلا:از الان؟
من:آره از الان!میخوام اولین باری که بدن سبحان رو میبینی بعد سکس باشه
من:آخه زوده اصلا…
حرفشو قطع کردم:امشب فقط لذت ببر و به هیچی فکر نکن
چشم بند رو روی چشم هاش محکم بستم یه آخ کوچیک کشید اما اونقدر قانع کننده نبود که چشم بندشو شل تر کنم و برای اطمینان یه روسری مشکی هم روش بستم.
لیلا:چه خبره بابا
من:هرچی میگم بگو چشم هیچیم نگو
لیلا:چشم…
این یعنی لیلا آماده بود و خودش رو سپرده بود به هرچیزی که قراره اتفاق بیفته و دیگه براش مهم نبود که چه تابوهایی رو زیر پا میزاره.
ادامه از دید امیرعلی:
حالا مامانم با چشم بسته روی مبل کنار سبحان نشسته بود و من چند متر این طرف تر ایستاده بودم و همه چیز رو از نزدیک نگاه میکردم! سبحان دستشو روی رون مامانم گذاشت و یکم از روی شلوار مالوندش و دست دیگشو از پشت سر مامانم رد کرد تا بتونه بغلش کنه و از روی مانتو شروع به فشار دادن ممه های مامانم کرد.ناخوداگاه دستم روی کیرم رفته بود و میمالوندمش و سبحان هم حالا دستشو از مانتو رد کرده بود و از روی تیشرت ممه های مامانمو محکم گرفته بود.
کم کم داشتم صدای بلند شدن نفس های مامانمو می‌شنیدم،نیلوفر شروع به درآوردن ساپورت مامانم کرد و با کمک خودش کم کم درش آورد.
سبحان:چقدر خوبن این ممه ها دلم میخواد سریع تر بخورمشون
نیلوفر:لیلا کاملا برای توئه عزیزم مگه نه لیلا؟
مامان اما آره گفتنش رو لا به لای نفس های شدت گرفتش پنهان کرد اما با همه آروم بودنش بازم شنیده شد و یکم این طرف تر من با این حرفش دکمه شلوارمو باز کردم تا با تماشای مامانم کیرمو بمالم.
ساپورت مامانم رو نیلوفر پایین کشید و یکم پایین رفتنش بس بود تا از زیر اون ساپورت سیاه رون های گوشتی و سفید مامانم تو چشم بزنه و دست سبحان بدون اختیار سمت مالیدن رون های مامان لیلام بره!
جون بلندی که سبحان کشید برای شنیدن همسایه ها بس بود و شانس آوردیم صدای موزیک جوری بود که هم حضور من و هم این صداهارو پوشش میداد.
نیلوفر یه کشیده محکم رو رون های مامان زد و مامانم آه کشید و گفت چیکار میکنی وحشی؟!
نیلوفر:چقدر سفیدی تو اخه!
سبحان هم همین کارو با اون یکی رون مامان کرد و شروع به چنگ زدن و مالیدن رون های مامان کرد و همین دو ضربه برای سرخ شدن رون های مامانم کافی بود.نیلوفر مانتو مامانمو درآورد و دستاشو بالا برد تا تیشرتش هم دراره و سبحان هم که کیرش داشت از زیر شلوار منفجر میشد دست مامانمو همزمان با مالوندن رون هاش روی کیر خودش گذاشت.
مامانم اول دستشو اصلا حرکت نمی داد و فقط روی کیر سبحان نگه داشته بود اما سبحان به این راضی نبود و دستشو روی دست مامانم گذاشت و دست مامانمو روی کیرش باز و بسته میکرد بعد چند لحظه سبحان دستشو برداشت و مامانم به کارش ادامه داد.
باورم نمیشد چیزایی که میدیدم واقعی باشه!مامان من که به هیچ عنوان همچین آدمی نبود که میدیدم حالا داشت کیر یه پسر ۱۸ساله رو از روی شلوار میمالوند و با پاهای لخت و چشمای بسته بدنشو بهش سپرده بود.
دیدن ست شورت و سوتین سبز پررنگ مامانم منو از این فکرا بیرون آورد و کیرمو محکم تر تکون میدادم و جق میزدم.
درست جلوی چشمم مامانم فقط با یه لباس زیر نشسته بود و نیلوفر و سبحان داشتن از هر طرف بدنشو میمالوندن.سبحان طاقت نیاورد و ممه مامانمو از سوتین درآورد و نیلوفر هم کامل سوتین رو باز کرد و کنار انداخت.دوتا ممه بزرگ و سفید با هاله قهوه ای کمرنگ و نوک درشت بیرون افتاده بود و سبحان به محض دیدنش محکم داخل دستش گرفت و تکون میداد و گفت:چقدر تو خوبی لیلا جون چه بدنی داری آخ چه مامانی هستی تو
این جمله آخرش دیوونم کرد و تند تند جق میزدم،
نیلوفر گردن مامانمو گرفته بود و داشت ازش لب می‌گرفت مامانم کاملا خودشو رها کرده بود برای هردوشون و داشت همراهیشون میکرد.لبای مامان و نیلوفر به هم گره خورده بود و صداش ترکیب شده بود با صدای خوردن ممه هاش توسط سبحان!
همه چیز داشت عالی پیش می‌رفت،سبحان ممه مامانمو داخل دهنش گذاشته بود میک میزد و هر چند لحظه یه بوس محکم از سرش میکرد و ممه دیگش رو هم نیلوفر همزمان با خوردن لبای مامانم داخل دستش میمالوند.مامان حالا واقعا در اوج حشریت قرار گرفته بود و سبحان ممه هاشو پشت هم می‌خورد و می‌مالید که جاهاشون عوض شد و سبحان بعد لیس زدن گردن مامانم به لباش رسیده بود.
مامان:بقیه جاها مهم نیست فقط گردنم رو کبود نکنید
سبحان آروم در گوشش زد و توجه مامانمو به خودش جلب کرد و لباشو روی لبای مامانم گذاشت داشت با ولع از مامانم لب می‌گرفت،تصور کنید یه پسر تو سن اون حالا با همچین جواهری رو به رو شده و داخل تک تک حرکاتش حریص بودن دیده می‌شد.
دست مامانمو دوباره روی کیرش گذاشته بود کیری که حالا دیگه شلواری بین خودش و دست مامانم نمی‌دید و تنها فاصلش با اون یه شورت بود!
نیلوفر دست مامانمو گرفت و رفتن داخل اتاق و منم دم در اتاق داشتم همه چیز رو نگاه میکردم.
مامانم رو لبه تخت نشوندن و سبحان تیشرتشو هم درآورد و دوباره به جون لبای مامانم افتاد و با یه دست هم ممه هاشو میمالوند.نیلوفر رفته بود سراغ پاهای مامانمو داشت یکی یکی انگشت هاشو میخورد و پاهاشو لیس میزد مامانم حالا دیگه بدون هیچ پنهون کاری ای ناله ها و آه کشیدن هاش شروع شده بود.
مامان:آخ بیشتر بیشتر لیسشون بزن نیلوفر
نیلوفر بهم اشاره کرد که جلو بیام با علامت به سبحان فهموند دستشو از روی ممه های مامانم برداره و بیاد کنار من وایسه!مامانم هنوز لب تخت نشسته بود و حالا نیلوفر بعد اینکه حسابی پاهاشو خورده بود کنارش روی تخت نشست و قبل لب گرفتن از مامانم به من نگاه کرد و گفت:ممه هاشو بمال
مامانم چیزی نمی‌دید و فکر میکرد منظور نیلوفر سبحان،سبحان هم آروم یه گوشه وایساده بود اما بازم واقعا میترسیدم ولی از طرفی هم دلم میخواست چیزی که سال ها منتظرش بودم رو تجربه کنم.
دستمو روی ممه های مامانم گذاشتمو یکی یکی فشارشون میدادم و میمالوندمشون باورم نمیشد بالاخره به ممه هاش رسیده باشم،ممه هایی که هنوز از آب دهن سبحان خیس بود و نرمیش داشت منو دیوونه میکرد.کیرمو با دست روی ممه هاش کوبیدم و به ممه هاش فشار میدادم و مامانم همه حواسش به لبی بود که داشتن با نیلوفر میگرفتن.
مامانمو نیلوفر روی تخت دراز کرد و من یکم فاصله گرفتم سبحان هم رفت روی تخت و بین پاهای مامانم نشست.
مامان:یکم تند تر خیلی خیس شدم
نیلوفر:سبحان شرت لیلارو بکش پایین
مامانم پاهاشو داد بالا و من داشتم از نزدیک ترین فاصله با تعجب بهش نگاه میکردم!خودش پاهاشو بالا داده بود تا سبحان شرتشو پایین بکشه!
سبحان دستاشو انداخت لای شرت و کششو از پاهای مامانم فاصله داد و با نگاه بهم گفت برم و یه طرفش رو بگیرم.حالا منو سبحان باهم دیگه داشتیم شورت مامانو از پاهاش در می‌آوردیم و اونو آماده میکردیم و نیلوفر هم بالای سر مامان نشسته بود و ممه هاشو میمالوند.اصلا نفهمیدم کی نیلوفر لخت شده بود!کصشو برای اولین بار میدیدم یه کس نسبتا تیره که حالا با پایین اومدن شرت مامانم دیگه جذابیتی نه برای من داشت و نه حتی سبحان!یه کس گوشتی و سفید که با اینکه صورتی نبود اما همون سفیدی کافی بود که حتی به کس نیلوفر فکر هم نکنیم.
با اینکه بدن نیلوفر خوشگل و سرحال بود اما واقعا مامان چیز دیگه ای بود دلم نمیخواست به جز اون به کسی نگاه کنم.جلوتر رفتم و از بیرون تخت دستمو جوری که انگار از سمت سبحانه،دراز کردمو کصشو یکم مالیدم،کصی که حالا در خیس ترین حالت خودش وجود داشت و رسیدن دستم به کس مامانم کافی بود تا کم کم ابمو داخل کیرم حس کنم.
این واقعا من بودم!از نزدیک ترین فاصله داشتم مامانمو نگاه میکردم،مامانی که بی اختیار برده سبحان و نیلوفر بود و منم از هر موقعیتی برای مالیدن بدنش استفاده می‌کردم!بدنی که حتی لخت ندیده بودمش حالا هر قسمتش رو با تک تک قسمت های دستم لمس میکردم و حتی کیرم رو به ممه هاش فشار داده بودم و…
پایان قسمت سوم

نوشته: امیرعلی


👍 99
👎 16
148301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

948527
2023-09-20 23:46:18 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

948554
2023-09-21 01:10:33 +0330 +0330

عالیه

0 ❤️

948564
2023-09-21 01:46:55 +0330 +0330

ولی بنظرمن عالی نیست.حجم تخیلی داستان بیش ازحدشده وانگار روایت یک فیلم پورن هست همه ماازاین قبیل پورن هادیدیم.منتهی ایشون دارن به سبک ایرانی توضیح میدن.واحتمالا درقسمتهای بعدوادامه سکس خودش هم مادرشو میکنه.واگرزیادی کپی از فیلم پورن باشه دست اخرچشم های مادره باز ودوبل سکس هم لابدانجام میشه.
فقط پیش توضیحات وزمینه سازی های ابتدایی داستان هیجان داشت چون یک خلاقیت بود واشناکردن شخصیت های داستان ومشتاق بودیم همچنان پیش بره ولی رفته رفته داره خراب میشه.البته نظرشخصی هست وشایدازدیدبقیه داستان خفنی باشه


948567
2023-09-21 01:58:22 +0330 +0330

خووبه

0 ❤️

948568
2023-09-21 02:04:19 +0330 +0330

روزی یه قسمت بزار

0 ❤️

948583
2023-09-21 03:48:07 +0330 +0330

اولا فاصله بین داستان خیلی زیاد .
دوماً با این فاصله زیاد داستان خیلی کوتاه ، من نمی‌دونم چه اصراری هست که حتما باید داستان پنج قسمت باشه ، مثلاً نمی‌شه سه قسمت یا کمتر باشه وقتی حجمش کم و محتوا ؟
داستان بهتر بود تا وارد فاز پورن و چشم بند و دخیل شدن پسر شد ، ورود پسر تو رابطه یکم زود بود .

2 ❤️

948599
2023-09-21 06:19:32 +0330 +0330

عالی فقط دیر آپ میکنی

1 ❤️

948616
2023-09-21 08:44:36 +0330 +0330

عالی بود زودتر بنویس

1 ❤️

948668
2023-09-21 16:36:32 +0330 +0330

زیاد وسطش حرف میزنی.قسمت سومیاااااا

0 ❤️

948857
2023-09-22 14:39:38 +0330 +0330

من که دوست نداشتم بهتر بود خودت و مامانت بودید تا اینکه یکی دیگه باشه.

1 ❤️

948962
2023-09-23 01:48:25 +0330 +0330

پارت بعدی کی میاد

1 ❤️

949090
2023-09-23 15:59:37 +0330 +0330

بهترین داستان لوتی👍

1 ❤️

949366
2023-09-25 01:33:11 +0330 +0330

نویسنده این داستان یه پسر نیست
نویسنده باسواد هست اما دیالوگ های جریان سکس کمه درضمن خودت را وارد سکس نکن یسپار بدست سبحان خودت با نیلوفر کار کن و تا آخر سعی کن مامانت متوجه حضورت در خانه نیلوفر نباشه جذابیتش همینه

1 ❤️

949434
2023-09-25 07:25:44 +0330 +0330

ایران آباد شده از جوانانی ک به مادر خودشونم چشم دارند درود بر شما ها …

2 ❤️

949439
2023-09-25 07:39:45 +0330 +0330

خیلی حال کردم

0 ❤️

949642
2023-09-26 08:38:19 +0330 +0330

امیر علی
لطفاً ادامه

0 ❤️

949748
2023-09-26 22:20:43 +0330 +0330

عالی ولی کم بود

1 ❤️

949895
2023-09-27 14:01:25 +0330 +0330

شدیدا جذاااااااب 👿 😍

1 ❤️

951139
2023-10-04 15:31:43 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

951736
2023-10-08 04:21:59 +0330 +0330

امیر علی لطفا لطفا لطفا ادامه بده
داستانت بهترینه
من برات تاپیک هم زدم
نمیدونم دیگه چطور حمایت کنم
که ادامه بدی

0 ❤️

952492
2023-10-13 11:55:41 +0330 +0330

اطلاع داری یکماه گذشت؟؟؟هنوززز نیومده داستانت؟؟؟؟

0 ❤️

953501
2023-10-20 01:16:31 +0330 +0330

واقعا چرا ادامه نمیدی اخه
لطفا !

0 ❤️

954121
2023-10-23 21:39:39 +0330 +0330

کی ادامه شو میزاری؟

0 ❤️

954368
2023-10-25 08:35:58 +0330 +0330

حیفه این داستان و قلمت که به خطر چندتا حرف الکی ادامه ندی
لطفا ادامه رو بذار این بهترین داستان تو این سبکه

0 ❤️

954453
2023-10-25 23:17:02 +0330 +0330

عالی اما کاش زودتر بنویسی قسمت چهارم

0 ❤️

954505
2023-10-26 02:54:26 +0330 +0330

خیلی خیلی عالییییییییییی بود خواهشن بازم بنویس

0 ❤️

955122
2023-10-29 14:16:38 +0330 +0330

حرف نداره قسمت بعدی رو بزار 👌

0 ❤️

957435
2023-11-11 01:30:18 +0330 +0330

قسمت ۴ چی شد الان دو ماه منتظرم

0 ❤️

957496
2023-11-11 10:11:35 +0330 +0330

اقا امیر علی قسمت بعدی رو نمیذاری بذار لطفا داداش دمت گرم

0 ❤️

958154
2023-11-15 23:23:15 +0330 +0330

ادامش رو زود بفرس لفت نده

0 ❤️

959035
2023-11-21 21:17:06 +0330 +0330

پس قسمت بعدی کی میاد؟

0 ❤️

959668
2023-11-26 22:26:19 +0330 +0330

ادامش رو زود بزار توف تو چونت خسته شدیم

0 ❤️

960565
2023-12-03 11:55:14 +0330 +0330

قسمت بعدی نمیاد؟؟؟

0 ❤️

960827
2023-12-05 12:57:58 +0330 +0330

کونی بقیش چیشد یادت رف

0 ❤️

962307
2023-12-15 02:04:16 +0330 +0330

چهار ماه شد و قسمت چهارم ننوشتی

0 ❤️

962977
2023-12-19 19:28:48 +0330 +0330

پسر از فوش دادن خسته شدم قسمت بعدی رو بزار جاکش…

0 ❤️

966210
2024-01-11 22:14:31 +0330 +0330

بقیه ش کو داداش

0 ❤️

980095
2024-04-17 15:06:29 +0330 +0330

ادامه بده دیگه مادر خراب

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها