خاطره با لیلا (۲)

1401/10/20

...قسمت قبل

حمید جان ساعت چند مگه فوتبال شروع میشه؟
ساعت ۴ و نیم خب پس یه کم استراحت کن سرحال باشی
اره خداییش این تهران و ترافیک و شلوغی واقعا خسته کنندس آبجی
نزدیکای ۳ بود ما گرفتیم رو کاناپه خوابیدیم و حدود ۴ و ربع اینا بیدار شدم دیدم خواهرم نیست رفتم یه آب به سر و صورتم زدم و برگشتم دیدم لیلا هم اومده تو هال با یه شلوار تنگ و یه تاپ مشکی که قشنگ میشد سوتین قرمزشو زیرش دید که یه فضای خوبی رو با اون موهای پریشون رو شونش و اون قیافه ی جذابش به خونه داده بود
نمیدونم این چه حس و عادتی بود که مدتها باهام بود اینکه نگاش کنم و از این نگاها لذت ببرم
ما نشستیم و فوتبال رو نگاه کردیم البته که لیلا زیاد اهلش نیست ولی خب بخاطر من همراهی میکرد
اصلا اغراق نیست که منو از هرکی تو این دنیا بیشتر دوست داره همیشه بهم گفته و ثابت کرده
شب که رفتیم بیرون تهران گردی سه نفری و دیر اومدیم صبح آرش شوهرش رفته بود سرکار (نقشه کش صنعتی و تو یه شرکتی کار میکنه که تا خونشون ۲ ساعتی اگه ترافیک روون باشه راه داره)
من تقریبا ۱۰ بیدار شدم و یه صبحونه با لیلا خوردم
یه لباس داشت که لامصب با یه ذره خم شدن میشد سینه هاشو دید
از سر بی حوصلگی گفت بیا جدول حل کنیم
همیشه موقع بیکاری این کارو میکردیم دمر خوابید و شروع کردیم به جدول حل کردن و اونم میپرسید و منم کم تا بیش کمک میکردم ولی بدجور حشری شده بودم کونش قلمبه شده بود سینه هاشو میشد دید
دیگه هر کاری میکردم نمی‌دونستم چیکار کنم هی با صدای لرزون به سوالات جواب میدادم گفت یه لیوان آب برام بیار خودتم بخور انگار چیزیت هست
از خدا خواسته پاشدم رو شکم خوابیده بود پاهاش باز کون فوق العاده قشنگ سینه های سفید یه چیزی بود که کیرم داشت منفجر میشد به زور میشد قایم کرد
آب رو بهش دادم نشستم
(به جان مادرم اینارو عین حقیقت کلمه به کلمه ش واقعیت هستش)
با همون صدای لرزون بهش گفتم لیلا میشه بهت دست بزنم تا اینو گفتم یه نگاه بهم کرد و سیلی نه محکم ولی زد و گفت پررو بیشعور
پاشد رفت و من نشستم با این حسی که نتونسته بودم کنترل کنم
خداییش وقتی شوهرش اومد اصلا تابلو نکرد
شب به آرش گفتم زحمت دادم فردا می‌خوام برم اونم گفت فعلا هستی حرفشم نزن
لیلا نذاری حمید بره
اونم آشپزخونه بود با همون حالت عادی گفت چرت میگه نمیره
صبح من تصمیم داشتم برم واقعا بعد یه صبحونه ی سرد و بی روح رفتم اتاق برای وسایل جمع کردن لیلا هم گفت داری چکار می‌کنی گفتم واقعا می‌خوام برم این فضا نه برای من نه برای تو جوریه نباشم راحتریم
گفت بشین حداقل دو روز دیگه برو ایناهم فکر نکنن بدرفتاری چیزی با تو کردیم
ولی من تصمیممو گرفته بودم
موقع رفتن بهم گفت حمید ببخشید اگه زدم
من بهش گفتم تو باید منو ببخشی اصلا نمی‌دونم چرا اینجوری شد
بهم گفت من لباسم به جوری بود که تحریک شدی تقصیر منم بود
حالا بیا وسایلتو بذار منم فراموش میکنم
گفتم میرم بیرون میام بعدا باشه قربونت برم نمی‌رم
بیرون نیم ساعتی بود داشتم میچرخیدم آرش زنگ زد گفت حمید کجایی گفتم اومدم بیرون چطور مگه؟
گفت غروب با لیلا بیا به این آدرس ازون جا باهم بریم جایی دیگه من نیام ترافیک میشه و نمیرسیم به لیلا هم گفتم
زیاد حال نداشتم بپرسم و با یه چشم ساده خدافظی کردم و برگشتم خونه
گفتم آرش بهت زنگ زد گفت آره ۴ اینا میریم خودمون ازونحا سوارمون میکنه
با برخورد های خوب لیلا خیلی حالم خوب شده بود با یه آرایش نسبتا خوبی و اون شال زرد و اون شلوار جین و خلاصه قیافه ی محشرش دل هر پسریو میبرد گفت خوب شدم گفت فوق العاده ای اگه ناراحت نمیشی گفت نه چرت نگو نمیشم
تو تاکسی دستمو گرفت گذاشت رو پاش گفت حمید خودت میدونی چقدر برام عزیزی ازون روز کلا با خودم درگیرم چرا اینجوری کردم میشد با حرف حلش کرد
بهش گفتم دقیقا مثل من که یهویی اون حرفو زدم توام یهو واکنش نشان دادی قطعا تقصیر من بود لیلا ایشالا که منو ببخشی اینقدر پاهاش داغ بود که کف دستم سرخ شد و عرق کرده بود
اون شب کلی خوش گذشت و برگشتیم
(کلا از رفتار و اومدن و رفتن یچشون فاکتور گرفتم که زیاد طول نکشه خاطرم)
صبح زود بیدار شدم و رفتم با نون و حلیم برگشتم جمعه بود اونا خواب
با یه کم شوخی و شلوغی بیدارشون کردم کلا یه جوری رفتار کردم که اصلا هیچ اتفاقی نیافته ما جمعه رو پشت سر گذاشتیم
اصل ماجرا و بهترین خاطرم از این شنبه ی لامصب شروع میشه
صبح شنبه:
سلام آبجی صبح بخیر
سلام حمید داداش خوبم
چرا بیدارم نکردی برم یه بربری چیزی بگیرم
بیا آرش آورده بعد رفت سرکار
ای بابا شرمنده شدیم
اون روز من سر صبحونه متوجه چیز عجیبی شدم اونم دقیقا اون لباس های که اون روز پوشیده بود شدم
گفتم حالا شاید فکر کرده من توجیه شدم و دیگه فکر این چیزا نیستم تا اینکه گفت حمید جایی جای کار نداری که گفتم نه ولی اگه تو جایی میری یا چیزی میخوای بگو برات انجام بدم
گفت نه
خداییش حمید خیلی خوب شد اومدی حسابی بی حوصله شده بودم این غربت کوفتی
ساعت ۱۱ بود تلویزیون نگاه میکردیم این شبکه به اون شبکه گفت چیزی نداره هرچی میگردم
یه نگاه تمسخر آمیز بهم کرد و گفت آدم می ترسه بگه بیا جدولی چیزی حل کنیم بعد من خجالت زده و اونم زد زیر خنده گفت ناراحت نشو شوخی بود
یه بالش برداشت از اتاق و با جدولی که همدم تنهاییاش بود هرزگاهی برگشت
گفت بیا یه ذره یا اون ذهن گهر بارت کمک کن حل کنیم
دقیقا وقتی مثل اون روز خوابید تمام حس و حالم به اون روز برگشت با این تفاوت که دیگه لیلا میدونست چی میخواد و چی میخوام
اینقدر فشار بهم اومد رفتم تو اتاق و دید یه کم طول کشید صدام زد گفت حمید چی شدی بیا دیگه
وقتی اومدم گفت بیا این مسیله باید حل بشه
چکار کنم برات تموم شه و این حال بد رو نداشته باشی
با دست زدن به من خوب میشی؟
هیچی برای گفتن نداشتم
گفت حمید من ۵ دقیقه بهت فرصت میدم اون چیزی که تو دلته بگی وگرنه بقران قسم الان باید جمع کنی و بری و دیگه هم جلوتو نمی‌گیرم
گفتم میشه برات بنویسم گفت هر جور که دوست داری فقط بگو
رفتم و اینو نوشتم:
من تنها چیزی که ازت میخوام همون ۵ دقیقه بذاری روت بخوابم دیگه هیچوقت هیچوقت حرفشم نمی‌زنم
جمله ای که نوشت این بود خاک بر سرت نکنن هول
بیا
وقتی اومدم بیرون لیلا بالشت رو بغل کرده رو شکم بود و پاهاش باز یه کم
الان اونموقع‌بود که من آرزوشو داشتم یواش یه پامو این ور کونش و یه پامو این ور کونش گذاشتم و آروم خوابیدم روش کیر شق شدم وسط چاک کونش قرار گرفت و فقط ۲ دقیقه تحمل کردم و ارضا شدم
بهترین و قشنگترین ارضا شدنم تو عمرم…
ماجرا ادامه دارد و مطمئن باشین لذت میبرین…

نوشته: حمید


👍 25
👎 7
53001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

910092
2023-01-10 04:55:35 +0330 +0330

هذ جوری فک میکنم نمیشه که خواهر خودش به داداشه بگه بیا. مگه تو کفش باشه و ببینه داداشه ترسوس

0 ❤️

910116
2023-01-10 09:12:59 +0330 +0330

meti sexi جان من هر جور فکر میکنم اخرش به این میرسم که کیری که با ناموس خودش بلند بشه رو باید بزارن ریز ساتور .

2 ❤️

910137
2023-01-10 13:16:32 +0330 +0330

کاری ندارم با چه کسی ارضا شدی،ولی افسوس میخورم به حال شماهایی که انقدر راحت ارضا میشید، گاهی فکر میکنم بلوف میزنن که میگن برام خورد ارضا شدم یا خوابیدم روش ارضا شدم.

0 ❤️

910226
2023-01-11 08:30:13 +0330 +0330

واقعا خاک تو سرت

0 ❤️

910320
2023-01-12 03:04:10 +0330 +0330

یکم هیجانشو بیشتر کن

0 ❤️

910581
2023-01-14 02:24:46 +0330 +0330

خوب نوشتی قابل قبوله ولی یکم بیحاله.بعدشم طوری بنویس نگن یارو کوس خوله خواهرش یه دف میزنه زیر گوشش فرداش میاد قبول می کند داداشش بخوابه رو کونش .خواهری اهل حال باشه از همون اولش قبول می کنه .دیگه نمیاد دلش برا برادرش بسوزه . به خاطر دلسوزی گناه هم خوابی با برادر ش بیفته گردنش

0 ❤️

911205
2023-01-18 06:11:13 +0330 +0330

بنویس ادامشو دیگه

0 ❤️