انتقام نابرابر (۴)

1402/03/17

...قسمت قبل

آیینه رو باز کردم و با اولین چیزی که روبرو شدم تصویر مبهم و بزرگ شده خودم بود. طرف دیگه اما تصویر دیگه داشت به روشنی با من حرف می زد. آینه مقعر کمی فرو رفته بود و به فضای خالی پشتش احتیاج داشت، اما چرا آینه تخت پشتش مثل سمت دیگه گود بود؟ صرفا برای اینکه باکس آیینه رو متقارن کنه؟ تصویر واضح پشت آینه ی تخت هر از چند گاهی می لرزید. کناره های آینه رو که با دقت نگاه کردم، بست هایی بود که می شد با زحمت کنار زد و آینه رو از جا در آورد. بست ها رو با احتیاط باز کردم و آینه رو برداشتم و بالاخره صفحه یک گوشی لمسی کوچک سامسونگ جلوی چشمم نمایان شد که برای آخرین بار جلوم ویبره رفت و فقط یک لحظه تونستم نام تماس گیرنده را ببینم! فرزاد! در همین لحظه، از توی راهروی منتهی به پله های استخر، چند صدای آه بلند زنانه که از طرف الناز میومد بلند شد که با یک آه با صدایی کاملا بلند ولی زمانی کوتاه، پایان یافت. ناخودآگاه از جام بلند شدم و به طرف شیشه استخر دویدم. از بالا مازیار رو دیدم که کیرش رو روی کمر الناز گرفته و آبش رو همونجا خالی کرده و داشت کیرش رو به کون الناز می مالید. الناز دستش رو برده بود پشتش و داشت آب مازیار رو روی کمرش می کشید. مازیار یه لحظه به حالت گنگ به سمت بالا نگاه کرد و پوزخندی فاتحانه زد. معلوم بود که از اون پایین، نمی تونه بالا و پشت شیشه ها رو ببینه و فقط حدس می زد من در مکانی نامعلوم در قسمت باشگاه نظاره گرش هستم. بعد از کمی تعلل، الناز برگشت و چند لیس به کیر مازیار زد. کیرش با توجه به صورت الناز، به نظر از کیر من بزرگتر بود. اما تو هیکل بزرگ مازیار یا شایدم از اون فاصله، کوچیک به نظر می اومد. می دونستم که سکسشون تموم شده و من تقریبا همش رو از دست دادم و احتمالا زمان زیادی هم برای رفتن ندارم. برای همین دوباره سراغ گوشی موبایل رفتم و گوشی رو برداشتم. ۶ تا میس کال روی صفحه نمایش داده می شد، اما معلوم نبود از طرف کی یا چه ساعتی گرفته شده. حالا که به گوشی رسیده بودم، نه رمزش رو داشتم و نه زمان کافی برای پیدا کردن رمزش. حتی نمی تونستم که ببینم کی باهاش تماس‌گرفته. گوشی رو برداشتم و رمز عادی موبایل الناز رو زدم. حتی ۳ بار دیگه رمزهایی رو که به ذهنم می رسید ممکن هست باشه زدم، اما هیچ کدوم درست نبود. پیغامی اومد که اگه این‌بار رمز رو غلط بزنید گوشی به مدت ۱۰ دقیقه قفل میشه. پیش خودم گفتم که گوشی رو بردارم و برم، اما الناز میفهمه و ممکنه کار به پلیس و اینها بکشه، اینجا هم که پر از دوربین، لابی من هم که میدونه من اینجام، پس بهتره ریسک نکنم. با توجه به قفل شدن گوشی ترجیح دادم شانس آخر رمز رو هم امتحان نکنم. سعی کردم با دقت گوشی رو توی جاساز مخصوص بذارم و وسایل رو مثل اول‌ مرتب کنم. ساعت رو نگاه کردم، ۱۱ و ۳۲ دقیقه شده بود و حسابی دیر کرده بودم. ۲ دقیقه بود که از قرارم با مازیار گذشته بود. مازیار قرار بود هر ساعتی بعد از ۱۱ و نیم بالا بیاد. سراسیمه مابقی وسایل رو جمع کردم و نگاهی نهایی به وسایل انداختم. برای آخرین بار رفتم سمت استخر که نگاهی به پایین بکنم که صدای مازیار و الناز از سمت رختکن به گوشم رسید که هر لحظه واضح تر مي شد و فهمیدم که دارن میان طبقه بالا. می دونستم شانسی برای خروج ندارم و باید منتظر بشم که اونها برن،‌ پس سعی کردم خودم رو توی سالن مخفی کنم. برگشتم و نزدیک ورودی جایی که دید کمتری داشته باشه مخفی شدم. بعید می دونستم که دوباره بخوان تو باشگاه بیان. صدای قهقهه جفتشون توی گوشم میپیچید. ظاهرا دوش گرفته بودن و داشتن لباس عوض می کردن. الناز به مازیار گفت: دوست داشتی عشقم؟ یک لحظه قلبم شکست. هیچ وقت یادم نمی اومد که الناز رضایت من رو توی سکس ازم پرسیده باشه. البته شاید هم حق داشت، چون همیشه اون بود که خوب ارضا نمی شد و این من بودم که با نگاه های نگرانم دنبال تایید اون بودم. مازیار گفت: مگه میشه دختری به این سکسی و نازی رو کسی دوست نداشته باشه؟ -کیر تو خیلی بزرگتر و کلفت تر از … مازیار حرفشو قطع کرد و کفت: دوست ندارم اینطوری پشت سر کسی حرف بزنی. یه کار می کنی که دیگه برنامه‌ نداشته باشیما. الناز معلوم بود نمی خواست مازیار رو از دست بده و خیلی کشدار گفت: گه خوردم بابا. شما هرچی دستور بدی اطاعت میشه.
داشتم به این فکر می کردم که مازیار واقعا آدم حسابیه. با اینکه خبر نداره من هنوز توی باشگاه هستم، پشت سرم هیچ حرف بدی نمی زنه. تقریبا وسایلشون رو جمع کرده بودن. مازیار گفت چیزی جا نذاری که می خوام چراغ هارو خاموش کنم. الناز که انگار داشت نگاه آخر رو به نیمکت خالی میکرد گفت: ا، این سوئیچ ماشینه ما هست؟ اینجا چیکار می کنه؟
توی همون تاریکی هم حس کردم رنگم مثل گچ سفید شده باشه. مازیار چند ثانیه بعد گفت: نه این ماله من خوب شد گم نشد. -مال تو که بی ام و کوپه بود. این شبیه سوئیچ ما بود ولی. عزیزم همه‌ی مدلهای بی ام و سوییچشون یه شکله. اون لحظه خدارو شکر کردم که جاسوییچی خاصی به کلید ماشینم نمیندازم و سوئیچم همیشه همون سوئیچ تنهاست.
چند لحظه بعد صدای باز شدن درب اومد و آخرین چراغ هم خاموش شد و بعد هم صدای بسته شدن درب استخر شنیده شد. یه نفس عمیق و راحتی کشیدم. فشار زیادی روم بود و احساس حماقت داشتم. اینکه نقشه ام اینقدر دقیق و خوب بوده، و البته با کمی چاشنی شانس موبایل رو هم پیدا کرده بودم، اما نتونسته بودم رمزش رو باز کنم. باید آیدا رو هم با خودم می آوردم. ولی بعد آیدا می فهمید که خودم الناز رو در اختیار مازیار گذاشتم و این برای من با اون سبقه توی دانشگاه خیلی بد بود. درسته که دیگه تو دانشگاه رفت و آمد نداشتیم، ولی هنوز توی گروه های مشترک عضو بودیم و اگه یک درصد این خبر پخش می شد، یه آبرو ریزی بزرگی بود. حداقل مازیار برای من غریبه بود. توی همین افکار بودم که یه تکست دیگه از مازیار اومد که نوشته بود:
She’s gone. The key is at the front desk. Tnx
درب استخر رو باز کردم. خدارو شکر کردم که قرار نیست با مازیار رودررو بشم. شاید مازیار هم دلش نمی خواست بعد از سکس با الناز تو چشمای من نگاه کنه. مستقیم رفتم و از لابی من کلید ماشین رو گرفتم و به سمت خونه حرکت کردم. وقتی رسیدم الناز هم خونه بود. اومد به استقبالم و لبهام رو بوسید. احساس کردم که لبهاش طعم خاصی داشت که قبلا نداشته، طعم آدامس نعنایی که داشت همون موقع می جوید! شب با الناز سکس کردم، توی سکس بیشتر به من می رسید. خیلی زود آبم اومد و الناز از اینکه ارضا نشده بود مثل خیلی وقت های دیگه ناراحت نبود.‌‌‌ فردا به آیدا تکست دادم که نصف شب ساعت ۱ جلوی خونمون باشه. از قبل توی نوشابه الناز قرص خواب ریخته بودم که مطمئن بشم شب بیدار نمیشه. ساعت ۱۲ الناز به خواب رفت و از ساعت ۱۲ و نیم تا ساعت ۱ شروع به گشتن وسایل الناز کردم که آیدا تکست داد که پایین منتظر هست. قلبم به شدت می تپید. اما هرچی بیشتر می گشتم کمتر پیدا می کردم. حتی کیف آرایش صورتی رنگ الناز رو هم پیدا کرده بودم، ولی وقتی دست توش کردم که آینه رو بردام، چیزی پیدا نکردم. توی هال رفتم، کیف رو روی میز خالی کردم، اما هیچ چیزی ندیدم. پس الناز آینه رو با خودش توی خونه هم نمیاره، یا حداقل وقتی من هستم نمیاره. اما کجا می ذاره؟ پارکینگ؟ انباری؟ موتورخانه؟ پشت بوم؟ راهرو؟ جا کفشی؟ یا شاید جایی توی کمد. به هر حال نمیشد به این راحتی ها پیداش کرد. وسایل رو سر جاش گذاشتم. سعی کردم توی کمد و کشوهای اتاق رو بگردم، اما هیچی پیدا نکردم. آیدا پیام داده بود، بیا دیگه نیم ساعته منو کاشتی. رفتم پایین و آیدا رو دیدم. بهم گفت: بدش به من.
-پیداش نکردم!
-یعنی چی پیداش نکردی؟ پس چرا گفتی این موقع شب بیام اینجا؟
-ببین گوشی رو پریشب پیدا کردم. توی کیف آرایشش یه جا جاساز کرده بود. فکر کردم اونجا باشه. اما نیست.
-بابا تو چقدر کسخلی یه گوشی رو یه ماهه نتونستی پیدا کنی؟ شونه هام رو بالا انداختم و گفتم: چیکار کنم نشده دیگه. ولی می دونم چطوری پیداش کنم.
آیدا که شاکی شده بود رو راهی کردم رفت. فرداش الناز نزدیک ساعت ۱۱ بیدار شد. تکست داد بهم و داشت می گفت که اینقدر خسته بوده که چقدر زیاد و عمیق خوابیده. پوزخندی زدم و به مازیار تکست دادم و گفتم برای امشب ازش می خوام که دوباره‌ برنامه کنه. مازیار گفت که امشب یکم فاصله اش کمه و اگه مایل باشم بگذاریم برای پنجشنبه که شب جمعه بشه. با آیدا هماهنگ کردم و گفتم که برای فردا شب تایمت رو خالی کن که بالاخره قراره که این معما رو حل کنیم. آیدا گفت: وای به حالت که اگه این‌بار هم باز سر کاری باشه!‌
یک دوربین فیلم برداری هندیکم و لپ تاپم رو با خودم برداشتم و دنبال آیدا رفتم. تگ ورودی استخر رو از قبل داشتم. ساعت ۹ و نیم با آیدا وارد ساختمون شدیم و تو قسمت لابی بهش گفتم منتظر بمونه. لب‌تاپم رو پیش آیدا گذاشتم و دوربین رو با خودم بردم. ساعت ۱۰ و ۶ دقیقه بود که مازیار تکست داد: Ready! تگ رو زدم و در با همون صدای بیپ و تق قفل باز شد. مستقیم به سمت شیشه های استخر رفتم. هنوز خبری از الناز و مازیار نبود. دوربین هندیکم رو در جای مناسب قرار دادم، طوری که اون قسمت که دفعه قبل سکس کرده بودن رو بتونه بگیره. دکمه رکورد رو زدم و به طرف رختکن برگشتم. اینبار کیف آرایش الناز روی میز آرایش رختکن بود. دستم رو داخلش بردم و همون لحظه ورود دستم به آینه برخورد کرد. آینه رو از کیف در آوردم. از سنگینی آینه مشخص بود که باید گوشی داخلش باشه و خیالم راحت شد. برای اینکه زمان رو از دست ندم، بدون اینکه به استخر نگاه کنم، کیف رو سر جاش گذاشتم و آینه رو بدون اینکه باز کنم برداشتم و مستقیم به سمت لابی رفتم و پیش آیدا رسیدم. آیدا تا منو دید پرسید: شیری یا روباه؟ با دستم آینه رو بالا گرفتم و لبخندی تحویلش دادم. وقتی کنارش نشستم و آینه رو باز کردم و جاساز رو نشون آیدا دادم، آیدا گفت: وای بلا ببین کجا گذاشته اینو. به عقل جن هم نمیرسه. تو چطوری پیداش کردی؟ اینجا کجاست اصلا؟
-فضولی هاش به تو نیومده. فقط امیدوارم رمزش رو درست بزنی. پنجمین خطا موبایل ۱۰ دقیقه لاک میشه. احتمالا دفعه بعد هم تعداد کمتری بهمون فرصت بده و زمان لاک شدن بیشتر باشه.
یه نگاه به ساعتم کردم. ۱۰ و ۱۲ دقیقه بود. از سرعت عملم کیف کردم. آیدا گوشی رو از دستم گرفت. شروع کرد به تایپ کردن. اینقدر سریع تایپ کرد که نفهمیدم چی زد و بعد دکمه اوکی رو زد که پیغام خطا داد. استرس من با اولین پیام خطا به سقف چسبید. آیدا یه پوفی کرد و این بار با حوصله بیشتری دوباره شروع به تایپ کرد و نهایتا دکمه اوکی رو زد. در کمال تعجب توی بار دوم گوشی به راحتی باز شد. من که انگار آیدا جلوم شعبده بازی کرده باشه، مثل بچه های کوچیک گفتم: وای بازش‌کردی؟ چطوری؟ آیدا پوزخندی زد و گفت: گفتم که ما یه زمان رمز های کثیفمون با الناز یکی بود. دفعه اولم احتمالا اشتباه تایپ کردم.
آیدا گوشی رو داد دستم و رو به من کرد و گفت: بیا خودت بگرد. من که هول شده بودم، همینطور به صفحه گوشی خیره شده بودم. صفحه دوباره سیاه و قفل شد. آیدا گفت: بابا چرا حواس پرتی گرفتی؟ گوشی رو دادم دست آیدا و گفتم: خودت بگرد. تو بهتر میدونی چیکار کنی. گوشی دست آیدا بود و داشت توش رو کنکاش می کرد. چند لحظه بعد یه تکست برای خودم اومد. یه شماره ناشناس ایرانسل بود که نوشته بود: جووووووون! آیدا رو به من کرد و گفت: بیا اینم شماره خط جندگی. شماره دوم الناز رو سیو کردم. آیدا اینبار مستقیم رفت توی وایبر. تعداد پیام ها زیاد نبود و مشخص نبود که واقعا دنبال چی هستیم. اکثر پیام‌ها از طرف پسرهای ناشناخته بود، برخیشون باهاش سکس چت کرده بودن و گاهی هم چند تا عکس نیمه لختی رد و بدل شده بود. اما هیچ کدومشون به نظر نمی اومد که با الناز ملاقات کرده باشن. میشه گفت خلاف سنگین الناز لاس زدن و سکس چت با پسرهای مختلف بوده که اکثرا یا شاید همش هم زمانش برای اوایل آشنایی و یا قبل از عقدمون بود. فکری به ذهنم رسید، گوشی رو از آیدا گرفتم و اسم فرزاد رو شبیه همونطور که اون شب دیده بودم سرچ کردم. اسم فرزاد که اومد از عکس پروفایلش که عکس آرشاوین بود مطمئن شدم که شماره فرزاد، شوهر الهام هست. پیام ها رو که باز کردم پیام های زیادی رد و بدل نکرده بودن. خیلی سریع به اولین پیامش رسیدم که مال چند روز بعد از عقدمون بود که از طرف فرزاد اومده بود و نوشته بود:
-به به الناز خانم خط جدید مبارک!
-ببخشید شما؟
-بابا آدم دیگه شوهر خواهرشو نمیشناسه بی معرفت؟ این همه ما با هم خاطره داریما.
-اشتباه گرفتید.
-اا خب خدارو شکر پس این شماره بیفته دست مهندس مشکلی نداره؟
-کدوم مهندس؟ میگم اشتباه گرفتید آقا مزاحم نشید و الا به شوهرم میگم با پلیس تماس بگیره.
-اا چه کار خوبی می کنی. البته فکر نکنم مهندس بدونه همچین خطی داری. حالا هم من بچه دهن لقی نیستم. مگه تاحالاش بودم؟ اگه می خواستم دهن لقی کنم که عکس کس و کونت رو از مجید میگرفتم برای آق مهندس می فرستادم. نظرت چیه برای شروع اینو بفرستم؟
یه عکس از کس الناز روی صفحه بود که فرزاد برای الناز فرستاده بود. با اینکه از نزدیک بود، کاملا برام آشنا بود.
-حالا بذار شب یه چشمه بیام حال کنی.
تاریخ هارو که دیدم مال حدود ۶ ماه پیش بود.
دوباره از طرف الناز پیامی نیومده بود تا شب که دوباره پیام ها از طرف فرزاد بود
-‌ خاطره استخر مجید رو حال کردی گفتم؟ آق مهندس با همینم کف‌کرد چه برسه خاطره استخر دوتایی تون رو بگم براشون. مجید خیلی ازت تعریف می کرد. می‌ گفت حسابی خوش سکسی. صبح که پیامم رو خوندی بخدا انکار کنی با همین شماره میرم یه راست دفتر شوهر الدنگت ببینم این شماره مال کیه! خوددانی. نصف شب پیامی از طرف النار رفته بود براش که: حیوون از جون من چی خوای؟ کم اون الهام بدبخت رو اذیت می کنی؟ فرزاد سریع جوابش رو داده بود: آها حالا شدی بچه خوب. البته هنوز یکم پررو بازی داری ها ولی اونم درست میشه. بعدشم نمی خوام که اذیتت کنم، نهایتش یه شام با هم بخوریم و یه کامی بگیرم، من که کاریت ندارم.
-آشغال عوضی من شوهر دارم، تو هم زن داری، خواهرم زنته چقدر بی غیرتی که به خواهر زنت نظر داری.
-وااای مگه به خواهر خودم نظر دارم؟ بعدشم چرا ادا تنگا رو در میاری؟ به نصف شهر دادی به ما که رسید تموم شد؟
-دادم که دادم به تو چه، بعد هم اون موقع مجرد بودم، الان شوهر دارم.
-شوهر داری و خط مخفی داری؟
-مخفی نیست. خودش برام خریده.
-مطمئنی؟ بخدا میفرستم براش ها، بعد هم تو بدبخت می شی‌هم من، چون آسم بسوزه دیگه دستم به جایی بند نیست. البته در جریانی که دو تا آس دارم. عکس ها میمونه برای مرحله بعد.
-ببین من به سگ بدم به تو حیوون آشغال نگاه هم نمی کنم تا کونت بسوزه.
-اولا اگه لازم باشه میدی. دوما فکر کردی تحفه ای هستی؟ اون خواهرتم که شبیه خودته رو من سه ماه یه بار بزور میکنمش. اصن تو لیاقتت همون بچه اوبیه. حالا کاری به این حرفا ندارم، یه ضرب میرم سر اصل مطلب. ۳۰۰ میلیون برام بزنی منم شماره رو پاک میکنم میندازم تو سطل آشغال، اصلا تو میشی مریم مقدس، منم میشم هلن کلر، کر و کور و لال، خوبه؟
-تو فکر کردی من رو گنج نشستم؟
-تو همین که رو کیر آقا مهندس میشینی یعنی رو گنج نشستي!
-اوسکول من این پولو چطوری‌ازش‌ بگیرم؟ واقعا چی فکر کردی با خودت؟
-مهریه ات رو که نقد کنی ۳۰۰ میلیون میشه.
-مهریه رو کی داده کی گرفته؟ تو هم دلت خوشه ها.
-هرکی نگرفته باشه الناز شمسایی که من میشناسم تا جیرینگه آخرش رو هم می گیره.
-من اگه مهریه رو اجرا بذارم که رابطم به گه کشیده میشه. اگه قراره خراب بشه جفت آس هات رو باید از پهنا بکنی تو کونت. اون موقع چرا بدمش به تو؟ خودم نگهش می دارم.
-ببین الناز، هم من می دونم هم خودت که تو توی این ازدواج دو تا هدف اصلی داشتی. یکی پول، یکی آمریکا. منتها از اینجا به بعدش تک خوری ممنوع، منم شریکت هستم. من به شخصه ترجیح می دادم به عنوان حق السکوت اقامت امریکا رو می گرفتم و پول ها مال تو می شد. اما متاسفانه این شدنی نیست‌. برای همین، پول مال من، گرین کارت مال تو.
-ساده هستی تو ام. من اگه مهریمو اجرا بذارم که شمشیر رو از رو بستم. من تا زمانی که پام نرسه آمریکا نمیتونم مهرم رو اجرا بذارم. مگه اینکه اینقدر کسخل باشی که بهم اعتماد کنی که رسیدم اونجا پول رو برات حواله کنم.
-‌ اون پول رو حواله کس ننت کن. قطعا اینقدر کسخل نیستم که به تو اعتماد کنم. من به اینکه تو اینجا باشی هم بهت اعتماد ندارم، چه برسه بری ینگه ی دنیا. بعد هم، تو قراره واسه من سفته بیاری معادل ۳۰۰ میلیون. این‌طوری من هروقت بخوام تا وصول پولم میتونم ممنوع الخروج کنم.
-از کجا معلوم یهو نزنی زیر همه چیز و بگام ندی؟
-ببین، تو جنده زپرتی که صد تا سفته هم بدی به من واسه من پول نمیشه، تو باید به مهندس برسي، باهاش راه بیایی و دلشو بدست بیاری. من چرا باید رابطه این قلک نازنین رو با تو خراب کنم؟ کسخلم؟
-من که نمی دونم اقامتم کی درست میشه، تاریخ دقیق مشخص‌نیست‌.
-شما سفته میگیری، بدون نام، فقط تاریخ روز می زنی و امضا می کنی. تو که پول نداری، پس باید صبر کنم به وقت مناسب که اقامتت جور شد، پول رو هم قبل از رفتنت به یه روشی جور کنی!
-بعد اومدیم که شب پرواز، پولت که نقد شد، خرت که از پل گذشت، آبروی منو بردی. تو به پولت میرسی، من میمونم و حوضم. من چطور می تونم بهت اعتماد کنم؟
-کسخلم توی دیوونه رو نگه دارم بشی وبال گردنم؟ خواهرت رو هم به زور تحمل می کنم، چه برسه به تو رو. دوست داری اعتماد کن، دوست داری نکن، ولی من بیشتر باید نگران باشم که تو منو دور نزنی. حواسم چهارچشمی بهت هست. اینم که گفتم بدون نام باشه واسه اینه که اگه لازم شد سفته هارو بدم دست شرخر. پس حواست رو جمع کن. در ضمن. این همش نیست.
-دیگه چی از جونم میخوای؟
-ببین من مدرکم نقده، تو پولت نسیه. باید دیرکرد بدی.
-تو نمی فهمی؟ من پول نقد ندارم که بدم.
-اون آقا مهندسو بتکونیش درجا ۱۰ میلیون ازش پول میریزه بیرون. تو هرروز باهاشی، روزی ۱۰ هزار تومن هم از جیب مبارکش برداری ماهش می کنه ۳ میلیون.
-۳ میلیون؟!‌ اوسکل ریاضیت هم ضعیفه ها. البته از اون عقل ناقصت بیشتر انتظاری نمیره. ۳۰ تا ۱۰ هزار تومن میشه ۳۰۰ هزار تومن. بعد هم من خودم ۲ تومن ازش پول تو جیبی بیشتر نمیگیرم که بخوام ۳ تومنشو بدم به تو.
-خب باشه اصلا پولو ولش کن همون ۳۰۰ میلیون کافیه. فقط هفته ای یه بار میای میدی و میری.
-تو فکر کردی من مثل خواهر عوضیت جندم؟
-آخ آخ حیف که تو قلک منی. و الا دهنتو مثل اون کون گشادت پاره می کردم که دیگه پشت خانواده من زر زر نکنی. همون دیرکرد رو بده اصن، باش برم جات جنده بکنم قیافه نحس تورم نبینم.
-هفته ای یه بارو چند حساب کردی آشغال که میگی سه میلیون بده؟
-می بینم که نرخ هارو هم خوب داری. راست میگی خداییش گرون داشتم حساب می کردمت تو خیلی مفت تر از اینایی. راهی ۱۰۰ حساب کنم هم زیادته میشه ۴۰۰. ولی چه کنم که کفش ۱ تومنه. دیگه از این پایین تر نمیام. الانم نمی خوام جواب بدی. این شماره کارتم هست، خیلی بهت تخفیف دادم. دیگه نصف پول تو جیبیت رو که می تونی بزنی. اگه اوکی بودی پس فردا اول برج هست. تا اون موقع وقت داری ۱ تومن رو بزنی. این طوری قرارداد ما اتوماتیک استارت می خوره. البته دوست هم داشتی میتونی بیای بدی. دیگه با خودت.
زیرش عکس کارتش رو فرستاده بود.کمتر از ۱۰ ساعت بعد یک رسید فیش واریزی بود که مبلغ ۱ میلیون تومان از طرف الناز برای فرزاد بود. فرزاد هم با ایموجی قلب و بوس کلی تشکر کرده بود و نوشته بود سپاسگزارم. بعد از اون هم چت هاشون در همین حد ارسال فیش و تشکر از فرزاد بود و اینکه چطوری فرزاد تونسته بود این شماره رو پیدا کنه رو متوجه نشدم. اینبار اسم مامان زیبا رو سرچ کردم، پیامی توش ندیدم. اسم مازیار هم چیزی نداشت. اسم الهام رو هم سرچ کردم و ظاهرا الهام هم از این خط بی خبر بود. آیدا که کنارم نشسته بود گفت مهدیه رو سرچ کن. چت با مهدیه رو پیدا کردم. توش کلی عکس و چیزای مختلف بود‌. چند تا عکس دیدم که با بیکینی توی رختکن استخر دبی انداخته بود. مهدیه هم عکس های لختی زیادی داده بود. به ذهنم اومد که برم برای زمان دبی‌ رو بخونم. کلی بالا رفتم تا بالاخره به تاریخ شب اول بعد از سفر دبی رسیدم. الناز توش یه کلیاتی از سکسمون و اینکه چقدر سریع ارضا شدم هم به مهدیه گفته بود. مهدیه بهش گفته بود که اونجا کسی نبود که بهش بدی؟ الناز گفته بود پس فکر کردی با خروس همرو سر کردم؟ از اینکه اسم منو خروس گذاشته بودن حالم گرفته شده بود. الناز نوشته بود که دوبار به بهونه استخر رفته بیرون و اتفاقی با دوتا پسر عرب آشنا شده و یکم حال کرده. البته عذاب وجدان هم داشت! مهدیه گفت: تو که نمی تونی تا آخر عمر خودتو محدود کنی! حالا چیکار کردی؟
-ببین جزئیات شو که باید حضوری بهت بگم. اولین بار که رفتیم استخر با شوهرم اونجا دیدمشون، بعد فردا شبش تنها رفتم و دوباره اونجا بودن‌. دیگه از اونجا استارت سکسمون خورد شب اول تری سام زدم، شب دوم فورسام. آبشو هم ریخت تو کسم. با همون کس خیس پر آب رفتم تو اتاق خودمون و سکس کردم. اینقدر خفن بود که سه بار ارضا شدم! هرچند که یکم عذاب وجدان داشتم، ولی سعی کردم مست کنم نفهمم.
-حالا واسه من ادای تنگارو در میاره بعد با کس خیس‌میره پیش شوهرش. فورسام یعنی تو با سه تا پسر؟
-دیگه بیشتر بگم مزش‌میره، به وقتش حضوری میگم جزییاتو الان زیاد نمی تونم حرف بزنم. ولی بخدا عذاب وجدان دارم. دیگه می خوام توبه کنم جدی. نمیخوام اینطوری ادامه بدم‌.
مهدیه چند تا خنده فرستاده بود و نوشته بود: توبه گرگ مرگه. توبه جنده از کیر قبلی تا کیر بعدی! توی ادامه یه عکس بین دوتا پسر هم گرفته بود که با بیکینی توی یکی از اتاق های هتل گرفته بودن‌. همون دوتا پسری بودن که توی استخر دیده بودمشون. یکیشون از پشت دست چپش روی کون الناز بود و با دست راست از توی آینه داشت عکس‌ می گرفت و اون یکی هم یک دستش توی دست الناز و یه دست دیگش روی سینه الناز بود.
آیدا گوشی رو از دستم گرفت و در حالی که داشت توش رو می گشت گفت: بیا اینجارو بخون! گوشی رو گرفتم و مکالمه ی مهدیه و الناز رو دیدم. اولین خط برای الناز بود که نوشته بود: کس و کونش رو من قراره بدم، پولشو این لاشی ببره؟ فکر کرده!
-خب من که گفتم بهش نده.
-نمی شد که. همش تو خونه جلوی همه چرت و پرت می گفت. کم مونده بود بگه مجیدم مارو گاییده.
-حالا مگه نگاییده؟
مهدیه چند تا استیکر خنده گذاشته بود. الناز زده بود: کونی حوصله شوخی ندارم توروخدا الان. یه فکر کن چطوری از شرش خلاص بشم؟
-حالا نقشه اون چیه؟ چطوری می خواد سفته هارو پول کنه؟
-نمی دونم کسخله، میگه قبل از رفتن باید مهریه ام رو بگیرم. بهش گفتم که اگه بگیرم که آمریکا نمی تونم برم. اونم تو کتش نمیره. میگه تو از ایران بری دیگه دست من بهت نمی رسه.
-خب اینو که راست میگه. ولی من فکر می کنم که تو نباید بهش بگی که چه موقع داری میری آمریکا. یعنی بدون خدافظی باید بری.
-یه درصد بفهمه بگا میرم. قدیم که نیست بریم حاجی حاجی مکه! بفهمه پیچیدم شماره شوهرمو داره، یه عکس از منو مجید رو بفرسته همه چی خراب میشه.
-ببینم تو بری آمریکا دیگه کارت تموم میشه؟
-نمی دونم واقعا. اینو هم باید بپرسم. اینکه مثلا اگه ویزام بیاد کار تموم میشه یا باز میتونه جلوم رو بگیره؟ این اگه باشه که خیلی خوبه. ویزام که بیاد مهریه ام رو اجرا می ذارم، طلاق میگیرم میرم. ولی می ترسم کار خراب بشه، اینطوری یکم ریسکیه. بهترین حالتش اینه که با خودش برم آمریکا، گرین کارتم که اومد، برگردم ایران. ۶ ماه وقت دارم تا دوباره برم، توی این مدت بیفتم دنبال کارای طلاق و مهریه. فقط مشکل اینه که این الدنگ سفته داره ازم مثل گرگ منتظره.
-خب نمیتونی از آمریکا اقدام کنی؟ واسه مهریه و طلاق؟
-اونجا که سفارت نداره. تازه اگه بخواد نده روش اجباری نیست، تو ایران که باشه دو تا مامور میفرستی یه اهرم فشاری داری بالاخره.
-حالا چرا سفته بدون اسم گرفته؟
-واسه اینکه بتونه خرجش کنه. یعنی فکر کنم بیشتر واسه اینه که اگه یه درصد من پیچیدم و رفتم، بده به شرخر که بیان مامانمو تحت فشار بذارن‌.
-خواهرت مهریه نداره؟
-الهام که بدبخت سادست گیر این دیوس افتاده. مهریه اش ۵۰ تا سکه بوده، اونم تهش اجرا بگذاریم سفته های من ۶ برابر اون مهریه هست. میگه برو از خواهرت بگیر.
-من فکر کنم باید یه آتویی چیزی ازش بگیریم. اینطوری‌ نمیشه کاری کرد.
-نه بابا این بی حیا تر از این حرفاست. اصلا هیچی براش مهم نیست. تهش میشه طلاق! با این ۳۰۰ میلیون دیگه براش هیچی مهم نیست. باید بی صدا بپیچم برم و تا قبل از اینکه گندش در بیاد، بتونم گرین کارت رو بگیرم
-مهریه ات چی میشه؟
-ببین آخر آخرش اینه که طلاق غیابی میگیرم. مهریه هم طلبم میشه. حالا اگه شد از راه دور وصولش می کنم. بالاخره اونام هم مذهبی هستن، هم پولدار. اینا براشون پولی نیست، مهریه رو حق زن می دونن. از این طریق وارد میشم، شاید تو آمریکا بهم دادن. اگرم نشد یه وکالت به مامانم میدم پیگیری کنه. بالاخره باید بی صدا عمل کنم. اگرم نگیرم به جهنم اصلا. تهش اینه که مهریه سوخت میشه منم تا آخر عمر نمیام ایران. اینجا هم که چیزی که به نامم نیست بتونه بره بگیره! اون عوضی هم سفته هارو لوله کنه بکنه تو کس ننش. دیگه همیشه که قرار نیست صد در صد نقشه ها بگیره. فقط‌ توروخدا دعا کن برام سی سی.
-قربونت برم عزیزم. ایشالا درست میشه.
احساس کردم سرم از حجم این همه اطلاعات داره منفجر میشه. تا جایی که میتونستم اسکرین شات گرفتم که بتونم دوباره بخونمشون و مدارک لازم رو از گوشی برداشتم. آیدا گفت: ا چه زود گذشت. یه ربع به دوازدهه.
با شنیدن ساعت یهو رنگم پرید. به ساعت نگاه کردم. ساعت ۱۱ و ۴۷ دقیقه بود. کاملا زمان رو از دست داده بود. سریع لپتاپ رو برداشتم و توی کیف انداختم. آیدا رو بلند کردم و به سمت آسانسور دویدم. هرثانیه ممکن بود الناز بیاد پایین و گوشیش هم دست من بود! جلوی آسانسور که رسیدیم، آیدا موبایل رو با دقت سر جاساز گذاشت و درش رو بست. دیدم آسانسور دقیقا تو طبقه B2 هست، بعد از چند لحظه به سمت پایین حرکت کرد. یک لحظه حس کردم که الناز دقیقا توی همین آسانسور باید باشه، ساختمون خلوتی مثل اینجا و این موقع شب، بعیده کس دیگه ای توی اون طبقه باشه. برای همین آیدا رو کنار کشیدم و وارد اولین در کنار آسانسور شدم. فضای راه پله تاریک بود، انتظار داشتم چراغ بالاسرمون روشن بشه، اما ظاهرا چشمیش وصل نبود و فضا کاملا تاریک بود. همون موقع از طرف مازیار برام تکست اومد که نوشته بود We’re done!
لای درب رو با دستم کمی باز گذشته بودم و نگاه کردم، الناز از آسانسور خارج شد و به سمت چپ و پشت به ما به سمت لابی رفت. کیف آرایشش دستش بود و داشت توش رو نگاه می کرد. وسط راه متوقف شد. دوباره محتویات کیفش رو بررسی کرد. متوجه شدم داره دنبال آینه می گرده. به آیدا گفتم از اینجا تکون نخوره. آروم لای در رو بستم و به سرعت برق پله ها رو دوتا یکی بالا رفتم. خدارو شکر نشانه های راه پله طبقات هم نصب شده بود. دو طبقه که بالا رفتم، به B2 رسیدم. البته که با توجه به ارتفاع بلند لابی، فکر کنم به اندازه ۴ طبقه پله داشت. وارد فضای طبقه شدم. نمایشگر آسانسور هنوز روی L بود، اما فلش های بالا داشت نشون میداد که آسانسور قرار است حرکت کنه. می دونستم زمان زیادی ندارم و الناز احتمالا متوجه نبود آینه شده و داره دوباره برمیگرده تا رختکن رو چک کنه. بدو بدو به سمت درب باشگاه دویدم. تگ درب رو زدم و بیپ و بعد تق صدا داد و درب باز شد. همزمان با باز شدن درب صدای دینگ آسانسور رو شنیدم که داشت تو طبقه متوقف می شد. تقریبا مطمئنا بودم که الناز توی آسانسور هست و داره برای پیدا کردن آینه بر می گرده. وارد باشگاه شدم و همزمان با باز شدن درب آسانسور، پشت سرم درب رو بستم. صدای قدم هایی که به سمت در باشگاه میومد هر لحظه نزدیکتر میشد. صدای قدم ها تا پشت در که اومد، متوقف شد و بعد دستگیره در تو جای خودش‌چرخید، اما در قفل بود. من پشت در داشتم نفس نفس می زدم و بین من و الناز فقط به اندازه ی یک در فاصله بود. صدای الناز رو شنیدم که گفت: اه گوه توش.
چند لحظه بعد صدای گوشیش رو شنیدم که داشت شماره میگرفت. تلفنش روی اسپیکر بود. با اولین بوق صدای مازیار بود که گفت: جانم!
الناز گفت: عزیزم من یه چیزی فکر کنم جا گذاشتم. میشه بیای در رو باز کنی؟
مازیار گفت: توی باشگاه؟ مطمئنی؟ با هم رفتیم چیزی نبود که.
الناز گفت: نه یه آینه هست، مطمئنم که همراهم بود، الان نیست. حتما جا مونده.
-حالا اگه مهم نیست پس فردا اومدی با هم می گردیم.
-نه این مهمه آینه اش. خاصه. یعنی یادگاری بابام هست.
-باشه. برو ببین.
-اومدم در قفله که.
-اگه گوشی رو قطع کنی من از بالا برات بازش می کنم. با اپلیکیشن گوشیم باز میشه. فقط یادت نره چراغارو خاموش کنی بعدش، لطفا چیزی روشن نمونه.
من که فکر میکردم حداقل تا زمان رسیدن مازیار وقت دارم، با شنیدن این جمله مثل برق گرفته ها از جا پریدم. رفتم جلوی میز آرایش و آینه رو پشت یکی از سشوار ها گذاشتم و سریع وارد باشگاه شدم. چند لحظه بعد صدای بیپی اومد و بعد صدای تق قفل و بعد صدای قدم های الناز بود که وارد رختکن شد. نور فلش گوشیش رو روشن کرد. از صدای پاش احساس کردم که به سمت میز آرایش داره میره. بعد از چند لحظه گفت: اه گندش بزنن این‌جاست. سکته کردم. صدای الناز میومد که دوباره از رختکن بیرون رفت. بدون اینکه دست به چراغی بزنه، درب رو بست و من تنها شدم. اینبار به سمت دوربین پشت شیشه های استخر رفتم. دوربین هنوز داشت رکورد می کرد. رکوردر رو متوقف کردم و دوربین رو برداشتم و با کمی مکث که مطمئن بشم الناز رفته از باشگاه بیرون زدم. این‌بار هم از پله ها پایین رفتم. آیدا هنوز همونجا وایساده بود و گفت: چیکار کردی؟ یه چشمک بهش زدم و گفتم: میلیمتری رد شد. همون موقع یه تکست از طرف مازیار اومد که نوشته بود: It was you? براش فرستادم: ؟؟؟
-از اول هم فکر می کردم که داستان بیشتر از یه فانتزی جنسیه.
این لعنتی از راه دور هم ذهن منو میخونه. در حالی که تگ استخر رو به لابی من می دادم نوشتم: هرچی که بود فکر کنم دیگه دوست نداشته باشم ادامه پیدا کنه. تگ استخر رو هم دادم لابی من. ممنون از همه چیز.
از شخصیتی که از مازیار سراغ داشتم خیلی بعید می دونستم که چیزی به الناز بگه. حالا داشتم به اتفاقات پیرامونم فکر می کردم. این‌بار بیشتر از اینکه احساس غم داشته باشم، حس ترس برم داشته بود. دیگه فرصتی برای غم و غصه خوردن نبود. باید فکری می کردم که بیشتر از این توی منجلاب فرو نرم. همینطور که توی فکر بودم آیدا دست هامو گرفت و گفت: به چی فکر میکنی؟
-به اینکه چطور بازی خوردم.
-من که سعی کردم از اول آگاهت کنم. اما تو فکر کردی من برات نقشه داشتم. من واقعا دوستت داشتم و می خواستم کمکت کنم. ولی وقتی دیدم تو انتخابت رو کردی بهش احترام گذاشتم.
آیدا رو که رسوندم یه راست رفتم دفتر. مموری کارت دوربین رو در آوردم و روی لب تاپم گذاشتم و فیلم رو پلی کردم. تصویر استخر به وضوح مشخص بود. این‌بار هم سایه ها مثل دفعه قبل، و البته با فاصله خیلی کمتر وارد تصویر شد. الناز و مازیار دست در دست به استخر رسیدند، اما اینبار چیزی که توجهم رو جلب کرد این بود که هر دو کاملا لخت بودن. وارد آب شدن و با هم شنا کردن. گاهی همدیگرو بغل می کردن و لب می گرفتن و گاهی شوخی می کردن. چند جا توی جکوزی و بعد خارج تصویر رفتن و برگشتن. فیلم رو اونقدر جلو زدم تا اینکه دوباره تو همون قسمت استخر لب هاشون روی هم رفت. الناز زانو زد و کیر مازیار رو تو دهنش کرد. کیفیت تصاویر قطعا به دلیل فاصله و اینکه از پشت شیشه گرفته شده بود، انقدر دلچسب نبود. مازیار کیرش رو داگی تو کس الناز کرده بود و موهاشو که دم اسبی بسته بود با یک دست گرفته بود و شلاقی الناز رو می کرد. این‌بار وقتی که خواست آبش بیاد الناز جلوی مازیار زانو زد و آبش رو روی صورت الناز ریخته بود و الناز با دهان باز زبونش رو برای مازیار میچرخوند. بعد از چند بار دیدن فیلم مازیار و الناز، به خودم که اومدم دیدم دستم به کیرم هست و دارم آروم می مالمش. داشتم به اتفاقاتی که افتاده فکر می کردم. می دونستم زمان زیادی ندارم و باید زودتر تصمیم بگیرم. خیلی کارها بود که باید انجام می دادم. توی تمام مدت مسیر که آیدا رو رسونده بودم، داشتم به زوایای نقشه آخر فکر می کردم. مطمئن نبودم که این بار هم نقشه درست کار کنه، اما حداقل، این نقشه، اگر درست کار نمی کرد، من بازنده اش نبودم. این‌بار هم مثل نقشه امشب قرار بر اجرای نمایش یک سکس خوب بود، اما نقش اولش دیگه قرار نبود الناز باشه، این بار نقش اولش خودم بودم. برای همین، بدون فکر کردن بیشتر گوشی رو برداشتم و درحالی که کیرم رو می مالیدم، توی تکست تایپ کردم: سلام خوشگل خانم. خوبی؟ بعد هم کنارش یه قلب و دوتا بوس گذاشتم. بعد از توی مخاطب هام، شماره مخاطب مورد نظر رو انتخاب کردم و گزینه ارسال پیام رو زدم و تکست رو براش فرستادم!

نوشته: جهانبخش

ادامه...


👍 74
👎 5
70701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

932016
2023-06-08 00:34:02 +0330 +0330

زودتر بزار ادامشو مرسی

0 ❤️

932018
2023-06-08 00:36:30 +0330 +0330

خیلی خوب بود

0 ❤️

932021
2023-06-08 00:41:18 +0330 +0330

😍 ❤️

0 ❤️

932027
2023-06-08 01:10:48 +0330 +0330

این چرا اینجوری بود!!!

0 ❤️

932065
2023-06-08 04:04:44 +0330 +0330

بدو ادامشو بزار ، امیدارم آلناز بگای سگ بره👌

0 ❤️

932073
2023-06-08 05:37:32 +0330 +0330

پانزده ساله در این سایتم
حتی یک داستان دنباله دارنخوندم

0 ❤️

932074
2023-06-08 06:19:41 +0330 +0330

عالی عالی منتظر ادامه اش هستیم

0 ❤️

932082
2023-06-08 07:48:01 +0330 +0330

خیلی دیر به دیر مینویسی ای کاش زودتر آپلود کنی در کل قشنگ بود مرسی

0 ❤️

932089
2023-06-08 08:47:15 +0330 +0330

بسیار زیبا

0 ❤️

932090
2023-06-08 08:50:12 +0330 +0330

اسم شوهر الناز را نمیدوم یادم نیست ولی خیلی کسخله با این همه اطلاعات و مدرک میتونی یک ثانیه ای الناز را به چهار میخ بکشه چه برسه که مهریه اش رو نده ولی هی الکی ادامه میده که چی . یه جا الناز گفته بود اینا مذهبی هستن و اگر پیگیری کنم مهریه ام رو میتونم از امریکا ازشون بگیرم ، اگر خانواده شوهرش اینقدر مذهبی هستن پس چرا شوهرش اینقدر بی غیرت دراومده که میدونه زنش به عالم و آدم کس داده و تازه نشسته داره نقشه میکشه؟ اینا اشکالاتی بود که جور در نمیاد توی داستانت ولی از اینکه اینقدر تونستی تخیلاتت را بکار بگیری خوب بود

1 ❤️

932096
2023-06-08 09:30:46 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

932108
2023-06-08 11:12:28 +0330 +0330

داستانت قشنگه ولی انقدر دیر بقیشو مینویسی یاآپلود میکنی آدم داستان یادش میره و پشیمون میشه چرا از اول داستان سریالی خوندم

0 ❤️

932119
2023-06-08 14:21:35 +0330 +0330

عالیییی

0 ❤️

932131
2023-06-08 16:32:16 +0330 +0330

عالی:)))

0 ❤️

932134
2023-06-08 16:40:12 +0330 +0330

خیلی خوب بود، لطفن ادامه زودتر بزار
مرسی

0 ❤️

932142
2023-06-08 19:57:05 +0330 +0330

عالی بود فضا سازی هم خوب بود ولی قسمت پلیسی می‌میچربه به سکس که اگه تعادل برقرار کنی هم ماجراجویی داره هم سکس و حال ، دمت گرم ادامه لطفا

0 ❤️

932149
2023-06-08 21:52:48 +0330 +0330

حتی اگه صرفا تخیلات ذهنت باشه باید گفت گصکشی هم حدی داره

0 ❤️

932205
2023-06-09 02:57:35 +0330 +0330

ايول خوب مينويسي
منتظر ادامه ش هستيم

0 ❤️

932307
2023-06-09 21:18:07 +0330 +0330

قشنگ و منسجم نوشتی فقط این قسمت آروتیک خیلی کم بود امیدوارم قسمت بعدی جبران کنی 😊

0 ❤️

932372
2023-06-10 04:39:20 +0330 +0330

داستان خوبیه
اما گیر و ایرادات خودشو داره
مایلم کیفیت نوشته هات خیلی بهتر بشه
و به نظرم توانشو داری
وقت بذار رو کارت

0 ❤️

932994
2023-06-14 08:55:12 +0330 +0330

لطفا برو ادامه داستانت

0 ❤️

933043
2023-06-14 16:23:22 +0330 +0330

عجیبه عجیب این داستان و کجا خوندم

0 ❤️

933918
2023-06-20 00:46:55 +0330 +0330

داداش بیصبرانه منتظریم ادامشو بذاری

0 ❤️

934104
2023-06-21 02:04:28 +0330 +0330

خیلیم عالی

0 ❤️

934262
2023-06-22 02:32:45 +0330 +0330

چشم درد گرفتم

0 ❤️

934273
2023-06-22 02:59:26 +0330 +0330

جون مادرت بذار زودتر آخریشو

0 ❤️

934277
2023-06-22 03:18:10 +0330 +0330

داستان واقعا ادم رو مجذوب خودش میکنه
بیصبرانه منتظر ادامش هستیم

0 ❤️

962553
2023-12-16 23:05:07 +0330 +0330

استادانه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها