محسن و مامان چادری فرید (۳)

1402/04/03

...قسمت قبل

این قسمت از دید محسن نوشته شده

رسیده بودیم تهران و ماشینم رو از ایستگاه قطار تحویل گرفتم و رفتم فرید و آذر مامانش را سوار کردم، بعد از اون در برخورد با آذر کلا با هردوتاشون سرسنگین برخورد کرده بودم و دیگه هیچ گونه بامزگی و شوخی نمیکردم جوری رفتار میکردم انگار بهم برخورده.
حس میکردم با همچین زنی که خودش را تو حصار حجاب گیر انداخته باید جور دیگه ای رفتار کنم که خودش پیش قدم بشه. فقط باید جوری رفتار بکنم که متوجه بشه ازش ناراحت و دلخورم و دچار عذاب وجدانش کنم. خیلی برام جذاب تر داشت می شد که بتونم همچین زن خوشگل و خوش استایلی که محجبه است و به راحتی پا نمیده را جلب خودم کنم که با پای خودش بیاد بهم بده. و این مقاومتش انگیزه منو بیشتر میکرد که هر کاری میتونم انجام بدم تا رامش کنم. آذر این بار خودش در جلو ماشین را باز کرد و به فرید گفت برو عقب بشین. فکر کردم اولین چراغ سبز روشن شده ولی جلو نشسته بود ولی لام تاکام حرفی نمیزد و چند باری هم که فرید خواست با شوخی و جک جوه سنگین تو ماشین را عوض کنه،مامانش رید روش و گفت فرید چقدر بی مزه هستی هیچی نگو نمیبینی حوصله نداریم.
رسیده بودیم جاده چالوس انقدر طبیعت بکر و زیبا و هوای دل انگیزی داشت که نمیشد سر ذوق نیومد. ماشین زدم کنار تا کمی استراحت کنم و از طبیعت لذت ببریم که دیدم فرید، مامانش را کشید کنار و داره باهاش حرف میزنه مشتاق شدم بشنوم چی داره فرید به مامانش میگه،بخاطر همین جوری که متوجه من نشن از پشت ماشین بهشون نزدیک شدم.
فرید داشت به مامانش غر میزد که ببین چیکار میکنی و چرا اینقدر خشک با آدم ها رفتار میکنی ببین چیکار کردی که محسن شاد و بامزه از هم مسافرتی باهامون اینقدر کلافه شده و هیچ حرفی نمیزنه. مامانش هم داشت قسم پیر و پیغمبر می خورد که من حرف بدی بهش نزدم فقط تو قطار چادرم ازم گرفت رفتم چادرم ازش گرفتم. فرید گفت حالا چادرت رو میخورد ازش گرفتی،من نمیدونم خودت گند زدی تو مسافرتمون خودتم باید درستش کنی و از دل محسن در بیاری. (چقدر به فرید تو دلم داشتم میخندیدم. که داشت مامانش راضی میکرد تا بیاد منو راضی کنه، و متوجه اینم شدم آذر نقل بوسی که کردمش به فرید چیزی نگفت یعنی اگر قرار مخش بزنم باید بهش اول اطمینان بدم که فرید چیزی نمیفهمه و اگر بتونم این اطمینان بهش بدم شاید مهمترین قدم را برداشتم.)
بعد اینکه چای خوردیم و استراحتی کردیم سوار ماشین شدیم اما باز فقط سکوت حاکم بود تا رسیدیم به یک باغ رستوران دنج، گفتم من گرسنه هستم بریم غذا بخوریم ، فریدم که کلا شکمو و عاشق مفت خوری هست سریع گفت اره بریم منم گشنم هست. رفتیم داخل باغ رستوران جای خیلی قشنگ و بکری بود که حدودا ۳۰ آلاچیق داشت که هر آلاچیق از همدیگه جدا بود و دیدی به آلاچیق های دیگه نداشت و می شد حدس زد پاتوق خیلی از جوان های اهل خوش گذرونی که دنبال یک مکان امن و دنج هستن باشه. گوشه باغ هم داشتن موزیک زنده اجرا میکردن. از کنار آلاچیق ها هم آب جریان داشت که حس خوبی می داد. رفتیم تو یکی از آلاچیق ها نشستیم گارسون آمد سفارش غذا بگیره فرید بهش گفت موزیک درخواستی هم بگیم برامون میزنه. گارسون چشمکی زد و گفت اگر شیرینی بهش بدی بله که میزنه. خندم گرفت گفتم بله شیرینی که بهش بدی، اقا فرید برات عربی هم میرقصن. فرید ذوق کرد و گفت آره آهنگ عربی خوبه مامانمم که استاد رقص عربی هست. آذر تا این را شنید اخم کرد به فرید و لبش را دندان گرفت و به فرید گفت خفه شو پسر آبروم بردی. چند دقیقه بعد فرید در گوشه مامانش ی چیزی گفت و بعدش بلند شد و گفت من میرم دستشویی به اینم ی شیرینی بدم ی آهنگ عربی مورد علاقه مامان آذر جونم بنوازه. فرید که رفت آذر گفت آقا محسن چی شده چرا یکدفعه اینقدر پکر شدی و تو خودت رفتی نکنه…؟
نگاهش کردم گفتم یعنی دلیلش را نمی دونی!؟
آذر گفت نکنه بخاطر اینه که تو قطار چادرم را ازت گرفتم ازم ناراحت شدی؟
سرم تکان دادم و بهش گفتم من دلم میخواست باهام راحت باشید و خوش بگذرونیم تا کمی از فکر مشکلات و شر خرها در بیاین ولی وقتی شما منو از خودتان نمی دونید فکر میکنم بهتر هست هرجور که خودت دوست داری مثل یک غریبه باهاتون رفتار کنم.
آذر آمد نزدیکم نشست و دستش کرد زیر چادرش و چانه ام را گرفت و سرم اورد بالا و تو چشمام نگام کرد و گفت ببین اقا محسن تو هم مثل فرید هستی برام ولی قبول کن یک سری محدودیت ها هست که باید رعایت بشه وگرنه مردم چه حرف هایی که نمیزنن.
و مهم تر از حرف مردم اینه نمی خوام فرید روش تو روم باز بشه لطفا درک کن چی میگم.
دستش را پس زدم و گفتم آذر جان درکت میکنم ولی اولا حرف مردم که گور باباشون هرکه هرچی میخواد بگه بعدم بخاطر همین حرف مردم این همه داری به خودت سختی و بدبختی میدی. الان که این همه بلا سرت آمده کدام یک از این مردم درکت کرده و کاری برات کردن. دوما قرار نیست که هرکاری میکنی همه بدونن سوما نگران فرید نباش نمیزارم چیزی بفهمه،گیرمم بفهمه مگر چی میخواد بشه من قول میدم فرید را قانع کنم که تو هم حق زندگی داری و باید خوشحال و شاد باشی، هرچند مطمئنم فرید یک مامان شاد و سرزنده را ترجیح میده به یک مامان که الان هستی بی حوصله ،کلافه و دل مرده. باور نمیکنی میخوای امد ازش بپرسیم. آذر سریع گفت نه نه آقا محسن اصلا نمیخوام در این موردها با فرید حرفی بزنید. خواستم جواب آذر بدم که صدای موزیک عربی بلند شد و خیلی ها شروع کردن به سوت و جیغ زدن. به آذر گفتم برای اولین قدم یاد بگیر حداقل تنها هستیم منو محسن صدا کن بعدم تا فرید نیومده ی کوچولو برام عربی برقص آذر جون.
گفتم ببین اگر برقصی رفتار بدت تو قطار از دلم در آوردی و دیگه ازت دلخوریم تمام میشه.
آذر گفت خدا مرگم بده چی میگی! گفتم باشه دوست نداری نرقص همینجور امل و قدیمی بمون و فریدم اومد بهش میگم چه مامانی داره.
انگار تیرم بدجور به هدف نشسته بود چون آذر بهش انگار برخورد اینجوری بهش تیکه انداختم یا ترسید حرفی به فرید بزنم گفت اگر فرید بیا…
حرفش قطع کردم و گفتم من این کاور جلو آلاچیق را میکشم خودمم دم در مواظبم اگر فرید آمد بهت میگم. تا خواست اما و اگر بیاره سریع بلند شدم و دستش گرفتم بلندش کردم و رو لپش ی بوس کردم و گفت اگر نمیخوای فرید بفهمه پس زودباش برای محسن جون این بدن خوش استیلت رو تکان بده. بعدم دستش گرفتم و شروع به رقصیدن کردم و سعی کردم اونم تو کار انجام شده بزارم تا تابوی شرم و حیاش جلوم بشکنه. اولش با اکراه دستاش تکان داد بعد انگار یاد فرید افتاد بهم گفت باشه ی کوچولو میرقصم فقط مواظب باش فرید برنگرده. گفتم اکی تو برقص من دم در حواسم هست.
قند تو دلم داشت آب میشد که بالاخره تونسته بودم مخ همچین زن خوش استیل و زیبا و محجبه را بزنم که برام برقصه. انصافا هم عالی عربی میرقصید،با دیدن اون کون بزرگش که چادرش هم دورش بسته بود وقتی قر میداد کیرم حسابی سیخ شد.
بدجور محو تماشای رقص آذر شده بودم که یک لحظه چشمم به فرید افتاد که داشت
برمیگشت،اصلا الان وقتش نبود فرید بیاد،اگر آذر فرید را میدید هرچه رشته بودم پنبه میشد. فرید که نزدیک شد بدونه اینکه آذر متوجه بشه با دستم‌ به فرید فهموندم که بره و الان نیاد و از اونجا هم که میدونستم فرید بی غیرت هست رو مامانش مطمئن شدم تا زنگش نزنم برنمیگرده و فهمیده دارم مخ مامانش میزنم. آهنگ که تمام شد آذر هم ایستاد و گفت حالا راضی شدی؟ رفتم دستش گرفتم و یک بوس میخواستم رو لباش کنم که آذر خودش را عقب کشید و اجازه نداد. بهش گفتم ممنونم آذر جون این قشنگ ترین و زیباترین رقصی بود که تو عمرم دیده بودم. آذر گفت خواهش میکنم اینقدر ها هم رقصم خوب نیست.فقط آقا محسن لطفا فرید…
حرفش قطع کردم و لبخند زدم بهش و گفتم خیالت راحت من محرم اسرار خودت بدون.
آذر سرش انداخت پایین و گفت راستی فرید کجا موند چرا نیومد؟
گفتم آذر جون شکسته نفسی نکن، تو باید معلم رقص بشی با این استعدادی که داری.
نگران فریدم نباش الان میرم ببینم کجا مونده حتما سرویس بهداشتی شلوغ بوده.
سریع رفتم پیش فرید که کنار ارکستر بود صداش کردم. فرید با هیجان تمام آمد پیشم و سریع پرسید چیکار کردی مخش زدی؟ گفتم پسر تو چقدر هول هستی صبر داشته باش،باهاش حرف زدم راضیش کردم برام عربی رقصید ولی نمیخواد تو چیزی بفهمی حواست جمع کن تابلو بازی در نیاری و بعد از نهار که خوردیم یکم که راه افتادیم میگی خسته هستی میخوای رو صندلی عقب بخوابی و یا واقعا میخوابی یا خودتو جوری که ضایع نباشه میزنی بخواب. برای مامان جونت نقشه ها دارم، اگر تابلو بازی در نیاری قولت میدم تو همین سفر مامان جونت رو برات جلو چشمات بکنم. یک لحظه چشمم به شلوار فرید افتاد که انگار با شنیدن حرفای من کیرش بدجور سیخ شده بود و داشت شلوارش را پاره میکرد.
یکی زدم تو سرش و گفتم خاک تو سرت. بی غیرتت حداقل خودتو کنترل کن جلو مامانت اینجوری سیخ نکنی ضایع بشیم. اگر نمیتونی ضایع میخوای بکنی برو ی جق بزن بعد بیا.
وای بحالت با این کیر سیخت ضایع کاری در بیاری و مامانت شک کنه و دیگه پا نده اون وقت کون خودتو به جای کون مامان جونت جر میدم. هرچند کون مامان کجا کون تو کجا پس مراقب باش تابلو بازی در نیاری. فرید گفت چشم چشم مراقبم ولی واقعا شنیدن این خبر که مامانم جلوی نامحرم رقصیده حسابی کیرم سیخ کرد اخه جلو منم خیلی وقت بود نرقصیده بود میگفت زشت هست. خواستم به طرف آلاچیق برگردم دیدم فرید همراهم نیومده داره به یک سمت دیگه میره گفتم کجا داری میری؟ فرید خندید و گفت میترسم الان بیام مامانم ببینم کیرم سیخ بشه تابلو بشه بهتر هست برم تو دستشویی ی کف دستی بزنم خودم خالی کنم بیام. گفتم ای خاک بر سر بی جنبت، برو فقط زود بیا که مامانت شک میکنه. موقع نهار خوردن حس میکردم که تمام حواس آذر به فرید پسرش هست که شکی بهش نکرده باشه و متوجه شدم حتی جواب به فرید میخواد بده با ضعف هست و خبری دیگه از اون قاطعیت نیست. نمیدونم شاید چون بعد از دنیا امدن فرید جلوی یک مرد غریبه نرقصیده بود.دلیل این ضعفش از شرم و حیا از پسرش بود یا میترسید فرید دیده باشه برای من رقصیده. هر کدام که بود اینو به من فهموند و مصمم ترم کرد که اگر میخوام آذر را همیشه داشته باشم باید این تابوی دین و شرم و حیاش از مردم و به خصوص پسرش فرید را بشکنم. پس تو ذهنم شروع کردم به نقشه کشیدن و برای قدم اول تصمیم گرفتم در حضور فرید و خیلی که تابلو نباشه با آذر سر شوخی و حرف های منفی ۱۸را باز کنم.
چون میدونستم خود فرید هم رو مامانش بی غیرت هست بدش که نمیاد دوستم داره و یک جورایی باهام همراهی میکنه اون وقت آذر راحت تر بهم راه میده. ولی چیزی که نباید فراموش میکردم این بود قدم به قدم باید پیش برم چون اگر عجولانه جلو فرید همه چیز را لو میدادم بطور حتم آذر عصبانی میشد و کلا همه چیز خراب میشد. برای اینکه دوباره سر شوخی و حرف را باز کنم از تو لاک سکوتم در بیام که مثلا تابلو نباشه باید ی فکری میکردم. چشمم به استخوان مرغی که سفارش داده بودم افتاد،استخوان دو تکه مرغ را برداشتم گرفتم جلو آذر گفتم فرید برام تعریف کرده مامانم حافظه اش و حواسش خیلی جمع است.
(الکی داشتم میگفتم فرید اصلا اینو هیچ وقت برام نگفته بود) این جناق استخوان مرغ را بشکنیم ببینیم من حواسم جمع تر هست یا شما آذر جون یک مسابقه بدیم.
فرید با ذوق گفت این چه مسابقه ای هست چجوریه؟یا اصلا جایزش چی هست؟
آذر یک آه کشید و تعریف کرد اوایل ازدواجمان با بابای نامردت زیاد جناق میشکستیم و مسابقه می دادیم،مسابقش هم همون یادم تو را فراموش هست یعنی تا مدتی که یکی از دو نفر که جناق شکستن نباخته هر کدومشان از اون یکی چیزی میگیره باید بگه یادمه اگر فراموش کنه اینو بگه و اون یکی که چیزی داده دستش بهش بگه یادم تو را فراموش برنده شده.
فرید گفت چه جالب خوب جایزش چی هست؟
آذر گفت جایزش هر دفعه توافقی بین دو طرف است.
گفتم زودباش آذر جون جناق بشکن و جایزش هم هرچی که طرف برنده گفت باشه.
آذر خواست مخالفت کنه نقل جایزه که گفتم که شما که حواست ماشاالله جمع است از چی میترسی من باید بترسم،فریدم گفت اره مامان حتما تو برنده میشی این محسن کلا خنگول هست زود همه چیز یادش میره. بالاخره آذر جناق استخوان مرغ شکست و قرار شد هر که برنده شد جایزه را انتخاب کنه. ناهار را خوردیم و آمدیم سوار ماشین شدیم.
اینبار هم خود آذر خودش در جلو باز کرد و اومد جلو نشست.
(این یک جورایی برام چراغ سبز بود) یکم که گذشت فرید طبق نقشه گفت من همین عقب یه چرت بزنم تا می رسیم بعد از این نهار حسابی یه خواب خیلی حال میده. آذر گفت فرید دلت میاد این طبیعت زیبا نبینی و میخوای بخوابی ؟ فرید با خنده جواب داد من این طبیعت ها زیاد تو تلویزیون دیدم بخوابم خواب های رویایی ببینم بیشتر بهم حال میده.
منم سریع گفتم بخواب فرید جان ،بخواب که سر و ته تو را بزنن کلا خوابالو هستی.
تا فرید صدای خر و پفش بلند شد. آذر گفت سابقه نداشت فرید به این زودی خوابش ببره و خرو پف کنه. نفس عمیقی کشیدم دستم گذاشتم از رو چادرش روی ران آذر ببینم عکس العملش چی هست. یکدفعه خودش را روی صندلیش جمع کرد حس کردم معذب شده ولی من توجه نکردم و دستم برنداشتم. بعد از چند دقیقه با دستم از رو چادر ران درشت آذر را شروع به نوازش دادن کردم. این بار دستم را با دستش از روی رانش بلند کرد و تو چشمام با اخم نگاه کرد. (الان اگر پا پس میکشیدم و بیخیال میشدم نقشه هام بر آب می شد.پس باید پام را فراتر می ذاشتم و بهش میفهموندم قرار نیست بیخیالش بشم)
دستش را گرفتم آوردم بالا و پشت دستش بوسیدم و با لبخند نگاش کردم.
آذر روش رو ازم بگردند به سمت پنجره و مثلا مشغول دیدن طبیعت زیبای جاده چالوس شد. حدس زدم از این کارش یکی از این دو هدف را میخواد دنبال کنه اول اینکه نشان بده از من ناراحته و دلخور شده ،دوم اینکه دوست داره من به کارم ادامه بدم ولی شرم و حیا بهش اجازه نمیده به من نگاه کنه. ‌ولی هرکدومش که باشه مهم نیست مهم من هستم که میخوام به آذر برسم به خاطر همین دلو جراتم را بیشتر کردم و این دفعه چادرش زدم کنار و دستم گذاشتم رو ران پاش و شروع کردم به مالیدن ران پاش اینبار بدون اینکه آذر صورتش برگردونه سعی کرد دستم را از رو پاش برداره ولی اینبار اجازه این کار را بهش ندادم و محکمتر ران پاش را فشار دادم. وقتی دید نمی تونه دستم را برداره دستش رو مشت کرد و زد تو شیشه ماشین و من یک قدم به هدفم نزدیکتر داشتم می شدم.
یواش یواش دستم را بالا تر بردم و سرعت نوازشم را بیشتر کردم دیگه دل و جراتم بیشتر شده بود و دستم برداشتم و سعی کردم همین جور که دست آذر جون رو دستم هست از رو شلوار بالای کسش ماساژ بدم. نمی دونم چقدر گذشته بود که متوجه شدم آذر پاهاش از هم باز کرده و الان راحت تر میتونستم دستم را به سمت کسش هدایت کنم.
( حدس زدم اگر ادامه بدم چندین سال رابطه نداشتن آذر و تو کف بودنش باعث میشه تحریک بشه) از فرصت استفاده کردم و دستم الان دقیقا رو کس آذر گذاشته بودم و دیگه خبری از پس زدن دستم نبود و راحت تونستم کسش را تو دستم بگیرم و بمالم.
صداهای آه خفیفه آذر از دهنش بیشتر شنیده می شد. بالاخره اتفاقی که منتظرش بودم رخ داد،و آذر دستم را بیشتر به سمت کسش فشار داد و بهم فهموند بیشتر براش بمالم.
تو کونم عروسی شده بود که تونسته بودم همچین شاه کس مذهبی را تحریک و‌ حشری کنم. خواستم حالا که خود آذر اجازه را صادر کرده دستم بکنم تو شلوار و شورتش،
آذر هم انگار دیگه خودشو کامل در اختیار من گذاشته بود.
چادرش که کامل از رو بدن و پاش کنار رفته بود و بی حال ولو شده بود رو صندلی و چشماش بسته بود سرش گذاشته بود رو صندلی و میخواست حسابی توسط دوست پسرش تحریک و ارضا بشه. کلا هوش و حواسم داده بودم به آذر که تا میشه با بهترین حالت تحریکش کنم دستم تا کردم تو شورتش و به کس داغش رسید کلا رانندگی را فراموش کردم و یک دفعه با صدای بوق نیسان که از رو به روم میومد جفت پا زدم رو ترمز که آذر یکدفعه مثل برق گرفته ها بلند شد و فرید از رو صندلی عقب افتاد پایین و گفتن چی شده به خودم آمدم و دیدم خیلی شانس آوردیم که تصادف نکردیم و الان هنوز زنده هستیم. گفتم هیچی این مردک نیسان بدجور رانندگی داشت میکرد میخواست سبقت بگیره مجبور شدم ترمز کنم. ماشین زدم کنار و پیاده شدیم و چای خوردیم و به آذر نگاه کردم وقتی چشم تو چشم شدیم دیدم آذر سرخ شد و سرش انداخت پایین. گفتم سوار بشید که زودتر برسیم موقع سوار شدن آذر آمد کنار گوشم گفت خواهش میکنم دیگه ادامه نده .
بهش لبخندی زدم و اشاره کردم به کسش و آروم گفتم دیگه نمیتونم از اون داغی کست بگذرم. خواستم سوار بشم که آذر دستم را کشید و با نگاه ملتمسانه بهم گفت خواهش میکنم تو ماشین و جلو فرید ادامه نده بزار حداقل سالم برسیم و آبرومون حفظ بشه.
زل زدم تو چشمای زیباش و بهش گفتم به شرطی که وقتی رسیدیم باز فاز مذهبی نگیری و اجازه بدی هر دو از کنار هم بودن لذت ببریم.
آذر سرش انداخت پایین و گفت فرید …
حرفش قطع کردم و بهش گفتم نگران فرید نباش فرید با من…
پس آذر جون قبوله دیگه قول دادی ها…
آذر گفت حالا دعا کن سالم برسیم تا بعد…
فرید از تو ماشین داد زد شما دو تا چی دارید میگید چرا نمیاین سوار بشید.
خندیدم و گفتم آذر جون داره دعا میخونه بهم فوت میکنه سالم برسیم که وقتی برسیم کارهای مهمی داریم…

زدم دوباره زیر خنده و گفتم مگر نه آذر جون

نوشته: موبان دختر آریایی

ادامه...


👍 37
👎 3
118701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

934697
2023-06-25 01:46:01 +0330 +0330

مملکت ببین چقد تخمی شده یه دختر اومده کوس شر نوشته خودشو تو تخیلاتش پسر جا زده 😂😂😂

3 ❤️

934736
2023-06-25 07:50:05 +0330 +0330

بازم میگم ب نست خاطرات مامان خیلی ضعیف هست و خیلی هم کوتاه مینویسی

1 ❤️

934757
2023-06-25 13:31:24 +0330 +0330

خووب بود 👏 👏 👏

1 ❤️

934762
2023-06-25 15:35:58 +0330 +0330

خیلی زود اون مادر محجبه ومذهبی وسرسخت رو رام کردی سریع رسیدی به گفتن کست داغه نمیتونم بگذرم.هنوز سفرشروع نشده وبه مقصدنرسیده توی راه مخشوزدی واحتمالا دراولین فرصت که رسیدین سکس کامل شروع شده.یکم غیرمنطقی هست و روند راضی کردنش تخیلی هست مخصوصا دست گذاشتن روی رون پاش وادامه اش.

2 ❤️

934775
2023-06-25 18:39:02 +0330 +0330

کیر خروس لاری تو کونت.با استخوون زنش شرط می بندی؟؟؟

0 ❤️

934781
2023-06-25 19:31:23 +0330 +0330

سلام دوستان
اول بابت لایک و نظراتتون چه اونایی که نظر مثبت دادن و چه کسایی که طبق عادتشان توهین فقط میکنن ممنونم.
در جواب دوست عزیز سیاه دندان و باقی دوستان باید بگم اره خاطرات علی و مامانم خودمم بیشتر دوستش داشتم و خیلی بهتر بود قبول دارم چون تو ذهن خودم اون داستان را و اتفاقاتش پرورنده بودم و بهش فکر کرده بودم و نوشتم ولی این داستان فرید همینجور که قسمت اول توضیح دادم دوستی بنام فرید اتفاقات که برای خودش و مامانش اتفاق افتاده بود برام تعریف کرد و از من خواست به صورت داستان در بیارم و من این داستان را نوشتم البته یکسری شاخ و برگ بهش دادم.
نکته اخر شاید یکم صبر کنید دلیل اینکه چرا آذر مخالفتی نکرد و به قول دوستان زود مخش زده شده متوجه بشید.

1 ❤️

934888
2023-06-26 08:50:18 +0330 +0330

Ahmad913
ناموسن من داستانارو ب عشق کامنتای تو میخونم.کیرم تو کونت بترکه بچه تو هیچ جمله دیگه ای بلد نیستی ؟😂

1 ❤️

934991
2023-06-27 02:33:31 +0330 +0330

عالی بود

1 ❤️

935148
2023-06-28 04:17:40 +0330 +0330

قسمت جدیدو بزار

1 ❤️

935556
2023-07-01 01:55:18 +0330 +0330

فکر کنم داره خاطرات دادن خودش رو جلو پسرش تعریف میکنه

0 ❤️

935988
2023-07-03 21:50:47 +0330 +0330

موبان عالی دمت گرم

0 ❤️