ساک مجلسی عرشیا بعد مدرسه

1403/01/18

درود خدمت همگی ، امیر هستم الان کلاس سال آخر دبیرستانم ولی این قصه برمیگرده به سال قبل یعنی وقتی یازدهم بودم…
اون موقع قدم دور ور 180 بود یه اندام معمولی داشتم شاید یکم رو فرم ، و به نسبت وضعیت کلاس معدل و درسام خوب بودن تو کلاس هم با همه خوب بودم. ( این از مقدمه داستان از اینجا به بعد شروع میشه ) 👇

یه روز امتحان تاریخ داشتیم و همانطور که گفتم درسام اینا خوب بود زنگ قبلش با بچه ها نشسته بودیم خدا خدا میکردیم که چیکار کنیم بعد من گفتم هرکس یه دور به من بده بهش امتحان رو میرسونم ( کص نمک بازی پسرا که معمولا عادیه ) بعدش هم همینطور خندیدیم تا که زنگ تموم شد و دیگه دیگه کم کم نزدیکای امتحان بود که کاراکتر اصلی داستان وارد میشه یعنی “عرشیا” قدش اون موقع از کل اکیپمون کوچکتر بود (173-174) بدنش هم یکمی کوچیک بود ولی از حق نگذریم مثل خودمون بچه مشتی بود یعنی اینطوری نبود که مثلا بگم آره از خیلی وقت پیش رو کونش در نظر داشتم ، انتظار حرفی هم که بهم زد رو نداشتم در هر صورت …

قبل وارد سالن / کلاس شدن ، یکم اینور تر از بقیه اومد بهم گفت : خداوکیلی میتونی بهم برسونی؟ منم دوباره با همون لحن کصنمک اگه بهم بدی شاید! ، و همونجا پرام ریخت گفت : به یه دستمالی راضیی؟ گفتم : بعد امتحان؟ سر تکون داد و از شانس خوبم به واسطه معلم کصخل به تقربیا کل کلاس سوال ها رو رسوندم ولی وسط امتحان مغزم گیر بود که آقا ناموسا میخواد بزاره دستمالیش کنم؟ *نه احتمالا شوخی کرده در هر حال امتحان تموم شد و زنگ آخر هم خورد داشتیم بیرون میومدیم که دوباره عرشیا رو دیدم ( رفیقام هم کنارم بودن ) یه لحظه خواستم بگم : آماده ای؟ که گفتم این رفیقام کسکشن فکر میکنن جدی میخواد بهم بده به هر حال نگفتم که یهو متوجه شدم 10-15 ثانیه اس بهم زل زده

از در که خارج شدیم دیدم سمت خونشون نمیره رفت یه ور دیگه و یه چشمک طور بهم زد … یعنی جدی جدی؟! رفیقام رو به بهانه ای پیچوندم و رفتم دنبالش یه 10 متر اونور تر رسیدم بهش دستم رو گذاشتم رو شونه اش ، یکم خجالت آمیز بهم نگاه کرد گفت بجای خوب بلدم ولی به شرطی که به کسی نگی…! همه چیز خیلی سریع داشت پیش میرفت اصلا باورم نمیشد می‌خوام چیکار کنم ولی باهاش رفتم بدون اینکه چیزی بگم …

یه ربع بعد رسیدیم به یه زمین اختلاف دار تو همون کوچه پس کوچه ها که مساحتش خیلی زیاد بود خود کوچه هم خیلی خلوت بود رفتیم یه گوشه که یه عالمه علف هرز هم بود کلا پرنده پر نمیزد ، پشت یه دیوار آجر طوری… من کلا یکم پاستوریزه بودم یکمم خجالتی سر همین یکم احساس گناه کردم ازش پرسیدم ، مطمئنی؟ و عرشیا رو دیدم یه پوزخند زد گفت نکنه میترسی؟ بهم خیلی برخورد و از اونجایی که دیگه در بهترین موقعیت بودیم تصمیم گرفتم کارم رو شروع کنم…

دیگه بدون اینکه ازش چیزی بپرسم کمرش رو گرفتم خودم هم یکی دو قدم بردم عقب کامل کونش رو چسبوندم به خودم ، دستم رو بردم وسط پاهاش اون یکی دستم رو هم حلقه کردم دور کونش همون‌طوری که داشتم کیرش دستمالی میکردم با اون یکی دستم کمرش رو به سمت کیرم فشار میدادم و از روی شلوار قشنگ کیرم توی کونش بود اون یکی دستم رو در آوردم بردم بالا سمت سینه هاش گذاشتم رو همینطوری داشتم فشار میدادم

عرشیا هم که شبیه جنده ها خیلی یواش ناله میکرد ، نگفتم هیکلش یکم کوچیک بود پیش من رفیقام؟ قشنگ اون لحظه عین یه دختر کوچولو نو بغلم داشتم میکردمش اون لذتی که تو شنیدن بلندتر شدن ناله هاش با محکم تر فشار دادن سینه هاشو می‌شنیدم رو با هزارتا کس صورتی روسی عوض نمی‌کردم ، زیادش نکنم یه 20 ثانیه بعدش دستم رو کشیدم ازش گذاشتم بلند شه ، یه لحظه برگشت صورتش رو دیدم رخ دیدم سرخ سرخ بود وای که چقدر سکسی بود گفتم تا اینجا اومدیم یه ساک نمی‌زنی برامون؟ ( اینکه با یه کیر 12 سانتی اینطوری جرات داشتم ازش درخواست ساک کنم واقعا جرات میخواست 🤣 حشریتم رو حافظم هم تاثیر گذاشته بود انگاری ) .

عرشیا یکم ساکت موند احساس کردم یکم ترسیده تا یه لحظه خواست دهن باز کنه بگه نه ، ته جملم یه “لطفاً” اضافه کردم ، باز چیزی نگفت ولی وقتی نگاهش رو به سمت کیرم برگردوند فهمیدم قبول کرده ، منم رفتم تکیه دادم به دیوار و شلوارم رو کشیدم پایین ، یهو دیدم عین بچه گربه ، رو زمین خوابیده و دهنش رو سمت کیرم میاره از رو قیافش معلوم بود که انتظار چیز بزرگتر داشت ولی دیگه چه کنیم 😂

اون لحظه خیلی سکسی بنظر میومد دوباره عین قبل عین عروسک شروع به ساک زدن کرد منم دستم رو گذاشتم رو سرش می‌کشیدم ، و میگفتم جنده کوچولو من کیه؟ اونم اخم میکرد انگار که نزدیک بود همون لحظه کیرم رو گاز بگیره ، اعصبانی بود ولی حشرش اجازه نمی‌داد ، همینطوری چشماش رو بست یه 40-50 ثانیه ادامه داد تا که ابم اومد کامل ریخت تو دهنش ولی درجا دهنش رو برد اونور و سعی کرد تف کنه با این حال تقریبا کل لبش آب من بود ، همچنان اون نگاه حشری عصبانی رو داشت …

از تو کیفم چند تا دستمال کاغذی برداشتم دادم بهش کیر خودم رو هم پاک کردم قبل رفتن دستم کردم تو شلوارش کونش رو هم به نوازشی دادم دیگه کاری باهام نداشت از اون موقع باهام یکم سرد شد ولی همچنان حشرش مجبورش میکرد بیاد پیش خودم 😂

حمایت کنید پارت دوم رو هم می‌نویسم
( عرشیا پارت دوم )

نوشته: Amir


👍 38
👎 16
23701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

978609
2024-04-06 23:13:00 +0330 +0330

لطف کن ننویس

3 ❤️

978619
2024-04-06 23:40:54 +0330 +0330

تف تو روی کسی که اینو حمایت بکنه 😂😂😂

2 ❤️

978627
2024-04-07 00:07:20 +0330 +0330

بامزه نوشتی دوس داشتم

4 ❤️

978638
2024-04-07 00:26:41 +0330 +0330

آبم یک ماه دیگه میاد

3 ❤️

978652
2024-04-07 00:55:16 +0330 +0330

اون موقع ۱۸۰ بودی الان افزایش داشتی یا کاهش🤣🤣🤣

0 ❤️

978681
2024-04-07 02:37:51 +0330 +0330

بنویس میتونه باحال باشه

0 ❤️

978693
2024-04-07 06:19:34 +0330 +0330

قدت اون موقع دور و ور ۱۸۰ بود و عرشیا قدش اون موقع از کل اکیپتون کوچکتر بود؟
چه باحال🤣🤣🤣🤣🤣🤣

0 ❤️

978698
2024-04-07 07:23:34 +0330 +0330

😂😂😂دفعه بعدی تگ طنز یادت نره

0 ❤️

978700
2024-04-07 07:42:34 +0330 +0330

ننویس

0 ❤️

978716
2024-04-07 10:08:46 +0330 +0330

وقتی رسیدم به جایی که قرار بود عرشیا به قولش عمل کنه، داشتم فکر می کردم که اگر من جای تو بودم چیکار می کردم 😁
بنویس ببینیم بعدش چی شد

0 ❤️

978760
2024-04-07 16:23:40 +0330 +0330

بچه کجایی

0 ❤️

978768
2024-04-07 17:29:57 +0330 +0330

منتظر ادامشم

0 ❤️

978782
2024-04-07 23:14:43 +0330 +0330

بنویس

0 ❤️

978890
2024-04-08 11:47:00 +0330 +0330

امیر جقی تو که داری توهم میزنی،،حداقل یچی بنویس ارزش خوندن داشته باشه😂🤡

1 ❤️

978891
2024-04-08 11:48:17 +0330 +0330

نظرم عوض شد تو بیا یه لطفی کن به تمام بچهای شهوانی، دیگه ننویس لطفا😂💔

2 ❤️

978939
2024-04-08 22:30:48 +0330 +0330

افرین به نظر واقعی میومد.

0 ❤️

979473
2024-04-12 17:08:06 +0330 +0330

دلم برای ارشیا سوخت که ازش سواستفاده کردی💔

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها