از جامعه زنان بازفیدBuzzFeed (یک شرکت رسانهای خبری اینترنتی آمریکاییست) خواسته شد تا داستانهای ترسناک و عجیبشان از “پسران خوب” را به اشتراک بگذارند. در این جا تجاربی بازگو شده که نشان میدهند چرا زنان به طور مداوم احساس نگرانی میکنند:
مردی که باهاش کار میکردم همیشه باهام خیلی خوب بود. اون با همه مهربان بود، اما با من یکم بیشتر. همه بهم می گفتن که من رو دوست داره. اطرافیان باهاش صحبت کردند و منم متقاعد کردند که باهاش بیرون برم. اون موقع من تازه از یک رابطه کنترلگرایی و سمی بیرون اومده بودم ، بنابراین به دنبال رابطه جدی نبودم. پس از چند قرار معمولی، بهش گفتم که در حال حاضر علاقهای به دوست پسر داشتن ندارم. “پسر خوب” داستان از هم پاشید.
“از ماشین پیاده شد و شروع به فریاد زدن، خندیدن، گریه کردن و پرت کردن وسایل کرد. من تو ماشینش بودم . اون جا نزدیک خونه من یا دوستام نبود ترسیده بودم، فقط ساکت نشستم تا بیاد سوار ماشین بشه و منو به خونه ام رسوند. روز بعد، جوری رفتار کرد که هیچ اتفاقی نیفتاده و جلوی در خانهام ظاهر شد. هنوز هم نمیدانم چجوری تونسته بود اینکار رو بکنه و از نگهبانی ساختمون رد بشه. تقریباً دو ماه من رو تعقیب کرد تا بلاخره بیخیال شد.”
izzie14
وقتی ۱۷ ساله بودم، یک همکار ۲۴ ساله داشتم. اون عجیب و غریب بود، چیزی نبود که بتونم بفهممش. یبار، برای رفتن به خونه میخواستم تاکسی بگیرم. اطراف خونه ام ایستگاه اتوبوس نداشت. سال ۱۹۹۸ بود، تلفن همراه هم نداشتم. بهم پیشنهاد داد که من رو به خونه ام میرسونه ، با اکراه قبول کردم. مسیر خوب بود، صحبتهای کمی در راه بینمون رد و بدل شد. وقتی رسیدیم، ازش تشکر کردم و وقتی خواستم که کمربند ایمنی ام را باز کنم او میخواست من رو بوس کنه. عقب رفتم ،بهش خیره شدم و بعدش از ماشین پیاده شدم. به مدیرم گفتم دوست ندارم با اون کار کنم ، ولی مدیرم گفت: ‘او پسر خوبی است، قصد آسیب زدن به تو رو نداشت.’"
“چند هفته بعد، در حال چرت زدن تو خونه دوست پسرم بودم. بیدار که شدم همکارم به فاصله چند سانتیمتر از صورتم، بهم نگاه میکرد و سخت نفس میکشید. گفت: ‘فقط میخواستم تو رو تو خواب ببینم، منظور دیگه ای نداشتم. من پسر خوبی ام.’ اون در خارج از خانه دوست پسرم نشسته بود و منتظر شده بود تا دوست پسرم بره حموم تا بتونه یواشکی بیاد تو و من رو دید بزنه. دو هفته بعد آقای پسر خوب با چهار مورد شکایت آزار جنسی که همگی در مورد زنان زیر ۱۸ سال بود مواجه شد.”
r4732565ca
یکی از دوستام و من زمان برگزاری هالووین در دانشگاه بودیم. پسری تنها یکجا نشسته بود. احساس ترحم کردم، برای همین ازش پرسیدم که میخواد بیاد پیش ما و با ما باشه. من و دوستم ۱۹ ساله بودیم و اون ۲۶ سال داشت. اون زمان من خیلی سادهلوح بودم. بعد هالوین ما قرارهای منظمی با هم داشتیم و همه چیز به خوبی پیش میرفت. اما پس از مدتی، احساس کردم اون پسر نرمال نیست. بهم پیشنهاد داده بود باهم بیرون بریم و منم بهش گفتم دوست ندارم باهاش بیرون برم، چون دوستم بهش علاقهمند بود(میخواست وفا داری کنه نسبت به دوستش). بعد اون قضیه دوستم و اون پسر به دیت رفتند و از دوستم شنیدم که به زور میخواست بوسش کنه ، برای همین دوستم دیگه دوسش نداشت. با این حال هر سه تاییمون هنوز با هم ارتباط داشتیم (دوستی ساده) و بعد از مدت کوتاهی اون پسر دوباره منو دعوت به دیت کرد. بهش گفتم دوسش ندارم و فکر نمیکنم هیچ وقت هم بهش علاقه ای پیدا کنم."
“بهم گفت که هیچکس بهش فرصت نمی ده. آخرین دختری هم که باهاش قرار داشت( ازش جدا شد. به خاطر اینکه دوستش ‘مغزش رو شست شو داده بود’-اینجا آخرین دختر منظور خود دختره هست و کتمان میکنه که با دوست این خانوم بیون بوده و میخواسته بوسش کنه و دوست دختره رو دروگو خطاب میکنه). من از حرفش ناراحت شدم و ازش فاصله گرفتم. چند ماه بعد در سایت دوست یابی ای عضو شدم. پروفایلمو پیدا کرده بود، سنش رو پایین تر وارد کرده تا جوانتر به نظر بیاد و بهم پیام میداد. من هم بلاکش کردم. ولی دست بردار نبود باز پروفایل جدید ساخت و پیامی مثل پیام قبلیش فرستاد. نتیجه همون بود: محلش نمیزاشتم و بلاکش کردم. پنج بار دیگه هم همین کار رو تکرار کرد، دیگه حوصلم سر رفت، از کارش عصبانی شده بودم و جواب تندی بهش دادم. بهم گفت تو دیوونه ای و مثل دیوونه ها رفتار میکنی مگه من چی کار کردم این طوری عصبانی شدی. آخرش بهم گفت که ببخش که مزاحمت شدم. فقط میخواستم با تو مثل یک پرنسس رفتار کنم، اما انگار تو دوست نداری با شاهزاده جذاب باشی.’” اه اه
jessieprice
" ۱۶ سالم بودم که کار کردن رو شروع کردم. یه همکار مرد داشتم که ۲۷ ساله بود. نامزدش اون ور کشور بود (لانگ دیستنسی بود). دنبال بهونه بود تا بهم نزدیک بشه تا بتونه بدن من رو(پشت، کمر یا کون) لمس کند. او مدام ازم تعریف میکرد، از بدنم تعریف میکرد تعریف کردنش صرفا این بود عجب دختر سکسیه ایه نه در مورد رفتار و اخلاقم."
“وقتی میخواست به نامزدش در فلوریدا سر بزنه ، هدیه ای از پارک هری پاتر خرید و آدرس خونه من رو داده بود. هروقت که به مدیریت شکایتشو می کردم، مدیرم میگفت: ‘او آسیبی به تو نمیزنه، اون خوش قلبه ، بهش فرصت بده.’ نخیر، اون خیلی هم میفهمید چیکار میکرد و من ساده لوح بودم.”
cdhc99
“با پسری از طریق یک برنامه دوست یابی آشنا شدم، و هر دو هم نظر بودیم که رابطمون صرفا آشنایی و دوستیه معمولیه نه عاشق شدن و عاطفی. اون خودش رو پسر ‘خوبی’ میدونست و فکر میکرد با جواب رد شنیدن مشکلی ندارد. اون پسر یکی از بهترین دوستانم و نزدیکترین دوست جنس مخالفم شد. یروز، تو جمعی با رفیقام در حال خوردن ، نوشیدن و مستی بودیم اونم اونجا بود. من زودتر جمع رو ترک کردم.”
“چهار ساعت بعد، بهترین دوستم به من زنگ زد و گفت که اون پسر سعی کرده اون رو خفه کنه. در حین خفه کردن دوستم داد میزد ’ به خاطر من حاظره همه چیز(دنیا) رو بهم بزنه '. دوستم تونست پسره رو از خونه بندازه بیرون. به پلیس زنگ زد و آخرش پسره رو به تیمارستان فرستادند.”
ناشناس
8.“تو دانشگاه، یک پسر از من و دوستام خواست تا به یک دورهمی عادی بریم. چند ساعت قبل از دورهمی، هم خونه ایم(هم خانه ایش خانم بوده آ) بهم گفت که پسره بهش زنگ زده و گفته که دورهمی کنسله. به همه دعوت شدهها زنگ زده بود و بهشون گفته بود که دورهمی لغو شده همه به جز من. اون میخواست با من تنها باشه.”
" بلافاصله به اتاقش رفتم تا باهاش صحبت کنم (ما تو خونه ای با اتاقهای خوابگاهی زندگی میکردیم).دیدم که عکسمو به دیوار اتاقش چسبونده بود. عکسو جر دادم و سریع از اتاقش فرار کردم."
yoursisterdebra
9." دوست پسر هم خوابگاهی ام خودش رو ‘پسر خوبی’ می دونست. یک شب، وقتی مست بود اومد تو اتاق من و روی تختم دراز کشید. اون لحظه لباس خوبی نپوشیده بودم(سکسی بوده). بهش گفتم از اتاق برو بیرون."
“دو دقیقه بعد، در اتاقم باز شد و اون پشت در لخت وایساده بود و میخواست بیاد داخل. جیغ زدم، از اتاق انداختمش بیرون و به دوستم گفتم که دیگه حق نداره بزاره این پسره بیاد تو.”
ناشناس
10.“بعد از آشنایی با یک پسر تو فضای مجازی باهاش قرار گذاشتم. این روش من برای پیدا کردن دوستای جدید بود. سر قرار که رفتم، اون ترسناک بنظر می اومد و من میخواستم سریع قرار رو بپیچونم و برم. از رفتار من عصبانی شده بود چون خودش رو ‘پسر خوبی’ می دونست و احساس میکرد من بهش بی احترامی کردم.”
" بعد اون قرار، شماره تلفنم رو در فضای مجازی به عنوان یک دختر سینگل پخش کرد تا آزارم بده (تو ایران تو دستشویی ها مینوشتند). هر کسی زنگ میزد بهش توضیح میدادم که شماره رو من در اختیارتون قرار ندادم و اون ها دیگه تماس نمیگرفتن. بعد مدتی دیگه کسی بابت این موضوع بهم زنگ نزد و داستان تموم شد."
ناشناس
11.“تو وبسایت 7cups عضو بودم. تو این سایت شما میتونید با افراد دیگر در مورد مشکلاتتون صحبت کنید. اونجا یکی رو پیدا کردم که خوش برخورد بود و شروع به صحبت درباره مشکلات رابطهام باهاش کردم ولی بهم کمکی نمیکرد. به جاش، درباره این صحبت میکرد که ‘پسر خوبی’ ست و هر دختری که باهاش برخورد داشته بهش خیانت کرده است. می گفت که شاید من بتونم دوست دخترش بشم، چجوری توی زمان کمتر از یک روز اون هم بصورت آنلاین به این نتیجه رسیده بود؟.”
" داشت از خودش میگفت مثلا حیوانات تاکسیدرمی داشت که با آنها وقت میگذروند و براشون اسم گذاشته بود. من سکوت کرده بودم و حرفاش برام جالب نبود. ناراحت بود برای اینکه ‘پسر خوبی’ است ولی بقیه اون رو ترسناک مبینن. جالبه در وب سایت کاربران نظرای خوبی در موردش نوشته بودند ولی احساس میکنم این نظرات دروغ بودند!"
thisbebananas
12." برای کار به شرکت جدیدی رفتم و در شش ماه اول، یکی از همکارانم بهم پیامهای مفید مرتبط با کار میفرستاد. او بازوم رو به عنوان سلام لمس می کرد و هر وقت که میتونست پیش من می اومد و صحبت میکرد. فکر میکردم رفتارش دوستانه است. خوشحال بودم که ینفر همسنم برای صحبت کردن در محل کار داشتم. با این حال، او شروع به هدیه دادن و تماس فیزیکی بیش از حد بهم کرد. حتی مکان پیادهروی من تو آخر هفته ها رو پیدا کرد و به اونجا میومد. زمان خاصی برای پیادهروی نداشتم گاهی دیر گاهی زود میرفتم، ولی همکارم زودتر میرفت اونجا و ساعتها منتظر می موند تا من برای پیاده روی بیام."
“او پشت سر من قدم میزد و درباره رابطه باهام بلند و بلند حرف میزد. اینکار من رو اذیت میکرد برای همین بیخیال پیاده روی شدم و دیگر پیاده روی نرفتم.ولی اون دست بردار نبود آخر هفته ها و بعد از ساعات کاری بهم زنگ میزد. ولی سر کار که بودیم از من دوری میکرد. از همکاراش شنیده بودم که فکر میکرد من اون رو فریب دادم و بهش’نخ’ دادهام که دوسش دارم، حالا نخ دادن من چی بود، یکبار گوشیشو قرض گرفتم تا از ماشین حسابش استفاده کنم چون گوشی خودم خاموش بود.”
karenkuok1233
13.“با پسری تو فضای مجازی آشنا شدم. دو سال باهاش صحبت میکردم ولی هنوز نام خانوادگی و شهر که توش زندگی میکنم رو نمیدونست. خوش قلب بود، همیشه چیزهایی که بهش میگفتم رو به یاد داشت و تلاش میکرد بیشتر در مورد من بدونه. اطلاعات واقعی ام رو ازش مخفی نگه می داشتم به خاطر ترس و محتاط بودن خودم بود، نه به خاطر اینکه کاری انجام داده باشه که ازش مخفی کنم. یروز تصمیم گرفتم فقط نام خانوادگیم و شهری که در آن هستم رو بهش بگم.”
“یجا ازش دلخور شدم و باهاش کات کردم الان یادم نمیاد برای چی تصمیم به اینکار گرفتم. اما حدود یک هفته بعد قطع ارتباطم باهاش، مادرم وقتی اومد خونه متعجب بود، ازش پرسیدم چی شده. گفت یک عروسک خرسی در صندوق پستی ما بود و یک نامه با نام من روی آن بود که برچسب پستی نداشت. اون پسر آدرس خونه ام رو پیدا کرده بود و یک نامه عاشقانه بزرگ برام نوشت بود که چرا دیگه من دوست ندارم باهاش صحبت کنم ،عاشقم است و غیره. فکر کردن به این موضوع که چطوری خونه منو پیدا کرده برام استرس زا بود.”
mschmidt413
14." پس از قرار با پسری که بنظر ‘پسر خوبی’ بود تصمیم گرفتم که باهاش دوست بشم. روز بعد از قرار ، بیش تر از ۱۰۰ پیام بهم فرستاد، در یک پیام آخر بهم گفت که اگر دوباره باهاش بیرون نرم، خودشو میکشه."
" بعد از تهدید به خودکشی، گفت که دوست دخترش(منظور من رو میگه- یه قرار گذاشت طرف شد دوست دخترش عجب ذهن خلاقی) را ول نمیکنه و من باید عاقل باشم و اون رو به عنوان دوست پسرم به بقیه معرفی کنم. وقتی من باهاش قطع ارتباط کردم، به دوستای مشترکمون گفته بود که دختره 'دیوونه’ست."
noimpillagingeverybody
چشمه ها سر و صدای زیادی دارن اما رودخانه های عمیق لالند
یا صاحب ترس !
چقدر تلخ بود ، چقدر سخت بود ، چقدر تاب آوریش قدرت می خواست !
تاپیک یه امیر بعد اینکه میبینه تعداد دخترایی که روزانه باهاشون میخوابه از ۳ کمتر شده و لازمه که دخترا رو بترسونه تا از پسرای گوشه گیری که هر ۱۰ سال یه بار با یکی مچ میشن دوری کنن و به اینا زیاد تر برسه :