واژه های مخیله ام اینسانند که بر بوم خیال خویش نقش می زنمشان با آبرنگ :
جاده ای با رنگ خاکستری محو یعنی سفر
و محوتر از آن ته جاده را با رنگ سفید مبهم ، مِهی محوتر از جاده یعنی مقصدت ناکجا آباد
و صندلی در ابتدای جاده خواهم گذاشت پشت به روی خویش یعنی انتظار
نیمکتی با رنگ کِرِم، سرد، در عمق این نقش بالایش ابر ، پشتش ابر ، زیرش ابر ، یعنی یادگاریهامان از هم
گلدانِ گلی در کنارِ خالیِ من یعنی جای تو چقدر خالی
آسمان را غبار آلوده با خاکستری پررنگ ، رنگ می زنم یعنی گم کرده ام سال های رفتنت را و خورشیدی با رنگ زرد بی حال در پشت غبار یعنی خاطره ات پس از سال ها هنوز اطراف خیالم را می چرد
و در آخر کفشهایت را در ابتدای جاده رو به خویش و رو به صندلی خالی که خاک گرفته اند با رنگ سیاه یعنی دیگر بر نخواهی گشت
حال قابی برای آن خواهم ساخت از جنس اشک یعنی
هنوز دوستت دارم
((از همین قلم))