«غرق در لذت بي انتهاي سكس»

1400/04/31

با سلام و درود🤠
نام اثر:(غرق در لذت بي انتهاي سكس)
اين داستان شامل پنج فصل ميباشد….
نويسنده:Mr.kiing

مقدمه:این داستان تشکیل شده از فصل های مختلف زندگی برگرفته از واقعیت ها،تخیل و خیال پردازی،فانتزی های سکسی،تابو شکنی،عشق و نفرت،رابطه با جنس مخالف،همجنس گرایی،رابطه با محارم،خیانت،سکس گروهی،سکس ضربدری و…

با آرزوی بهترین ها برای شما🌹

8 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-07-22 22:59:27 +0430 +0430

فصل اول قسمت یک(دوران کودکی)

خانواده ما تقریبا پر جمعیت بود من دوتا تا خواهر داشتم و یک برادر
پدرم اقا حشمت مرد شریف و زحمت کشی بود خیلیا رو اسمش قسم میخوردن ی جورایی بعد پدر بزرگم بزرگه فامیل به حساب میومد
اون زمان پدرم بازاری بود تو بازار با یکی از اقوام شریکی تولیدی پوشاک داشتن
مادرمم سارا خانوم زن زرنگی بود از هر انگشتش یه هنر میریخت کاری نبود که بلد نباشه از اشپزیو خیاطی بگیر تا ارایشگری و اینکه مربی فیتنس هم بود با اینکه سن و سالی ازش گذشته بود و چهار تا بچه زاییده بود ولی همیشه به ورزش و سلامتیش اهمیت میداد همه ی مارم مجبور میکرد که ورزش کنیم و تغذیه سلامت داشته باشیم
از خواهرام و برادرم بگم،خواهر بزرگم اسمش مهشیده دختر زیباییه و ب شدت اجتماعی چون رشتش روانپزشکیه با حرفاش و کلام و بیان شیوایی که داره میتونه هرکس و هر چیزیو به سلطه خودش در بیاره بعد از مهشید برادرم معین،مهشید و معین باهم دوسال تفاوت سنی داشتن و اصلا باهم نمیساختن همش تو جنگ و دعوا بودن معين حسابداري ميخوند بعد اون مهناز بود با اختلاف چهار سال اونم دختره ساده و جذابي بود كلا خانوادگي نميگم خيلي خوب ولي چهره هاي بدي نداشتيم و به لطف مادره ورزشكارمون بدن هاي خوبي داشتيم و ته تقاري خانواده اقا ميلاد كه بنده باشم اين داستاني كه ميگم برميگرده به خيلي قديم اون زمان طفلي بيش نبودم اون موقع ما تو جنوب شهر تهران مستاجر بودين تو يه ساختمان چهار طبقه تو اون زمان هم تو فاميل هم تو درو همسايه بيشتره هم سن هاي من دختر بودن شده بوديم هم بازي با دخترا اون زمانم مثل الان نبود كه بچه ها سرشون تو گوشي و تبلت و اينترنت و برنامه هاي مختلف تلوزيون باشه صب ميرفتبم تو كوچه يا بالا پشت بوم تا شب بازي ميكرديم شب كه پدرم از سره كار برميگشت راهيه خونه ميشدم
خلاصه كه هم بازي ما شده بودن دخترا،دخترام كه عشق خاله بازي تو پاگرد پشت بوم موكت پهن كرده بوديم هر كدوممون هم از خونمون هر نوع خوراكي و تنقلات كه داشتيم ميبرديم ميشستيم بازي ميكرديم تو خاله بازي ام كه همتون استادين ما عم تو اون سن كنجكاوي هاي خودمونو داشتيم و شيطوني ميكرديم تو اون سن و سال كه سر از كس و كون در نمياورديم تهه تهه خلاف و پنهان كاريمون اين بود كه شرت و شلوار هم ديگرو ميكشيديم پايين و همديگرو دستمالي ميكرديم
روال ب همين منوال ميگذشت و ما بزرگ و بزرگتر ميشديم يه دختري ساختمان روبه روي ما بود به نام محدثه ازين دختراي شرو شور بود بيشتره بچه محل ها ازش ميترسيدن ولي من از داداشش ميترسيدم اونم بچه شرو شور و دعوايي بود ولي اين محدثه بر خلاف بقيه كه بهشون زور ميگفت با من خوب بود ي روز داشتيم تو كوچه بازي ميكرديم نزديكاي ظهر بود بچه ها ديگه كم كم ميرفتن خونه برا نهار من مونده بودم و محدثه داشتيم كارت بازي ميكرديم چون ظهر شده بود افتاب شديد بود بهش گفتم بيا بريم تو راهرو رو پله بشينيم بازي كنيم اونم اومد يكم كه بازي كرديم يهو گفت ميلاد بيا ي كاري كنيم گفتم چيكار گفت بيا شلوار همديگرو در بياريم من برا تورو ببينم توام برا منو ببين منم بدم نميومد قبلا تو خاله بازي با دخترا كرده بوديم ازين كارا ولي خب محدثه سنش از ماها خيلي بيشتر بود فكر نميكردم با چنين چيزي رو به رو بشم جامونم خيلي تابلو بود به عقل هيچكدوممون هم نرسيد كه ممكنه يهو يكي بياد ببينه چون هم از بالا اگه كسي ميومد مارو ميديد هم از درب ورودي ساختمان كسي ميومد ميديد هم اينكه دره خونه ما اگه باز ميشد كامل ديد داشتن ب ما خلاصه اون شلوار منو كشيد پايين يكم با كيرم ور رفت البته كير كه چه عرض كنم اون موقع شومبول بود بعدش من شلوارشو كشيدم پايين تاحالا كصه اين شكلي نديده بودم اون دخترا بچه سن بودن كسشون خشك بود مو نداشت اين انگار تازه پشماشو زده تيغ تيغ دراومده بود دست كه ب كسش زدم خيس بود لزج مانند بود يكمم بو ميداد كسش راستشو بخايد اون موقع از كس بدم اومد تو همين هين يهو دره خونه ما باز شد مهشيد بود امده بود منو صدا كنه برم نهار كه مارو تو اون وضعيت ديد چشمتوم روزه بد نبينه اومد دختررو فهش كش كردو انداختش بيرون منم دعوا كرد فرستادم خونه…

3 ❤️

2021-07-22 23:04:34 +0430 +0430

فصل اول قسمت دوم(ترس كودكانه)

خلاصه كه مهشيد اونجوري مچ مارو گرفت منو فرستاد خونه منم حسابي هم ترسيده بودم كه به مامان چيزي نگه هم خجالت ميكشيدم تو روي مهشيد نگاه كنم نفهميدم چجوري نهار خوردمو رفتم خودمو زدم به خواب تا شب ديگه بيرونم نرفتم شبم كه پدر اومدو باز موقع شام نفهميدم چجوري شامو خوردم انگار هنوز به مامان حرفي نزده بود چون همه چيز عادي بود به روي منم نياورد رفتم خوابيدمو صب با صداي مهشيد از خواب پاشدم
مهشيد:ميلاد پاشو تنبل خان نزديكاي ظهره دوستات چندبار اومدن سراغتو گرفتن،پاشدم ديدم كسي نيست معين و مهناز كه كلاس بودن مامانم كه صب تا ظهر شاگرد داشت باشگاه بود هنوز از مهشيد خجالت ميكشيدم رفتم دستو رومو ي آب زدم گفتم زود بپيچم برم بيرون كه خيلي نگام به مهشيد نيوفته كه گفت بيا يه لقمه صبحونه بخور گفتم نميخورم ميخاستم برم كه دوباره گفت وقتي بهت ميگم بيا بگو چشم بيا برات چايي ريختم بخور كارت هم دارم خلاصه نشستيم يه چاي باهم خورديم بعد گفت ميخام درباره اون كاري كه ديروز انجام دادي باهات حرف بزنم منم از خجالت سرمو انداختم پايينو گفتم ابجي ببخشيد اشتباه كردم ديگه ازين كارا نميكنم تو فقط به مامان چيزي نگو مهشيد كه فهميد من هم خجالت ميكشمو هم يكم ترسيدم با مهربوني اومد بغلم كردو گفت خيالت راحت باشه اگه ميخاستم ب مامان بگم همون ديروز ميگفتم حالا كامل برام تعريف كن ببينم چيكار ميكردين اون دختره عوضی بهت گفت ازين كارا كنيد اره؟ اخه همه ميدونستن محدثه سرو گوشش ميجنبه برا همين مهشيد حدس زده بود كه كاره اون بوده اون پيشنهاد داده منم گفتم اره گفت حالا اون ي غلطي كرد تو چرا قبول كردي گفتم خب منم كنجكاو شده بودم ببينم اونجاي دخترا چه شكليه البته الكي بهش گفتم چون قبلا هم ديده بودم برا دختراي همسايرو گفت خب ديدي چجوري بود خوشت اومد من يكم خجالت ميكشيدم در اين باره با مهشيد صحبت كنم اونم ميگفت خجالت نكش با من راحت باش گفتم نه راستش بدمم اومد هم بو ميداد هم موهاي تيغ تيغي داشت هم خيس و لزج بود مهشيد خنديد گفت اي دختره ي كثافط
بعد دوباره يكم نصيحتم كرد كه ديگه ازين كارا نكن و منم پيچيدم به بازيو رفتم،يه چند روزي گذشت همه چيز عادي بود فقط رفتار مهشيد باهام عوض شده بود مهربون تر شده بود بيشتر بهم توجه ميكرد البته كلا منو خيلي دوست داشت ولي از اون مهربون تر شده بود بعد اظهري بابا زود اومد خونه معلوم بود عصابش خورده با مامان داشتن صحبت ميكردن از حرفاشون متوجه شدم كه انگاري با شريكش همون فاميلمون كه باهم توليدي زده بودن خوردن ب مشكل و ميخان جدا بشن ي چند روزي درگير اين مسائل بوديم كه بالاخره جدا شدن پدره منم اقا حشمت سهم خودش و سرمايه اي كه داشت ب پيشنهاد عموم با دوتا ديگه از دوستاشون شريكي زدن تو كاره ساخت و ساز از همين پايين شهر و زميناي كوچيك شروع كردن و كم كم كارشون گرفت ب اين واسطه رفت و امده ماعم با عموم اينا بيشتر شد تو هفته چند باري يا ما خونه اونا بوديم يا اونا خونه ما يا وسيله جمع ميكرديم خانوادگي ما با عموم اينا ميرفتيم بيرون عموم يه پسر داشت بنام حامد كه يك سال از من بزرگتر بود و يه دختر بنام مينا كه يك سالي از من كوچكتر بود باهم عياق بوديم بازي ميكرديم شوخي ميكرديم تو سرو كله همديگه ميزديم رابطه خوبي داشتيم هم با حامد هم با مينا زن عمومم الهام خانوم زن مهربون و خوش برخوردي بود خيلي به ما احترام ميزاشت منم خيلي دوست داشت ي روز رفته بوديم بيرون حامد گفت بيا ي فيلم نشونت بدم يهو يه فيلم سوپر پخش كرد من اولين بار بود ميديدم تاحالا فقط از دوستام شنيده بودم اون روز گذشتو من تو فكره اون فيلمه بودم همش تاحالا سكس زن و مرد و نديده بودم فكرمو درگير كرده بود اون موقع من گوشي نداشتم كه بخام بگم برام بريزه كه بعدا باز ببينم ي موقع هايي يواشكي با خوده حامد نگاه ميكرديم ي روز كه خونه عموم بودم بعد اينكه فيلم ديديم حامد ي پيشنهادي داد گفت بيا كون همديگه بزاريم گفتم بيخيال حامد يهو يكي مياد ميبينه ابرومون ميره گفت بيا بريم طبقه بالا به هواي بازي كامپوتري دختراعم كه اينجا گرم حرفن كسي بالا نمياد رفتيم بالاعو شروع كرديم شلوارمونو درآورديم كيرامون تقريبا اندازه هم بود جفتمون ب باباهامون رفته بوديم باباي من كه مشخص بود كيره بزرگي داره از روي شرت ماماندوزي كه پاش ميكرد برجستگيش مشخص بود البته ي بارم از حموم اومده بود بيرون ميخاست شورت پاش كنه من ي لحظه از لاي در نگاهم اوفتاد با اينكه كيرش خواب بود ولي خيلي بزرگ و كلفت بود خلاصه كه شلوارمونو درآورديم گفت تو دراز بكش اول من بكنم منم قبول كردم قنبل كردم اونم رفت پشت هركاري كرد توش نرفت اخه بلد كه نبوديم خشك خشك ميخاست بكنه داخل كه هركاري كرد نتونست يكم ماليد ب كونم و جغ زد ابش اومد منم همين كارو تكرار كردمو اب منم اومد خودمونو جمع كرديمو رفتيم پايين…

3 ❤️

2021-07-22 23:05:37 +0430 +0430

فصل اول قسمت سوم(شروع يك تازگي)

اون شب گذشتو ما رفتيم خونه فرداش از دوستام كه تجربه كون كردن داشتن يكم سوال پرسيدم راهنماييم كردن كه بايد با ي روغني كرمي چيزي كونو چرب كني بعد با انگشت یکم بازش کنی كه راحت بتوني بكني توش خلاصه گذشتو گذشت ديگه فرصت نشده بود كه با حامد ازين كارا كنيم ي روز صب بيدار شدم طبق معمول كسي خونه نبود فقط مهشيد بود كه اونم تازه از حموم اومده بود خونه ما خيلي بزرگ نبود قديمي ساخت بود يه هال و پذيرايي بزرگ داشت با يه اتاق كه حمام داخل اتاق بود منم اون روز تو اتاق خوابيده بودم بيدار كه شدم ديدم مهشيد تازه از حمام اومده حوله پيچيده دورش دم آيينه داره موهاشو شونه ميكنه منو كه ديد گفت بيدار شدي بالاخره تنبل خان باز كه تا لنگ ظهر خوابيدي منم داشتم پرو پاچه ي مهشيدو ديد ميزدم از حق نگذريم اندام خيلي قشنگ و رو فرمي داشت پوستشم خيلي سفيد بود جوري كه دست ميزاشتي رو پوستش بر ميداشتي قرمز ميشد محو پاهاي سفيدش بودم و سر به سره هم ميزاشتيم ميخنديديم كه يهو مهشيد حولشو باز كرد انداخت زمين چشمام چهارتا شد محو تماشاي بدنش شدم تا ب خودم اومدم ديدم مهشيد داره ميخنده ميگه هوي كجارو داري نگاه ميكني يكم خجالت كشيدم گفتم ابجي خيلي بدنه قشنگي داري،سينه هاي گرد و سفت با نوك كوچولوي صورتي و اون كس كوچولوي صورتيش كه از لاي پاهاش خودنمايي ميكرد چقدر كسش و بدنش تميز بود يه مو رو بدنش نبود برعكس محدثه كه كسشو كه ديدم از هرچي كسه بدم اومد كسه مهشيد خيلي قشنگ بود باز با حرف مهشيد ب خودم اومدم گفت خوبه حالا نديد بديد خوردي منو با چشمات ببين قشنگ كه سير بشي انقدر نديد بديد بازي در نياري حالا بگو ببينم بدن من بهتره يا اون دختره ي كثافط گفتم ابجي كونه لقه اون دختره اون بايد جلوي تو لنگ بندازه گفت خوبه حالا بسته ديگه ديدنيا تموم شد پاشو برو میخام لباس تنم کنم گفتم ابجي ميزاري يكم ب بدنت دست بزنم گفت ديگه پرى نشو گفتم خواهش ميكنم گفت باشه فقط يكم اومد دراز كشيد منم بغلش كردم يكم با سينه هاي خوشكلش بازي كردم خيلي خوش فرم بودن دلم طاقت نياورد شروع كردم ب خوردن مهشيد گفت عوضي گفتي يكم دست بزنم نگفتي ميخام بخورم گفنم ابجي ضد حال نزن ديگه اونم چيزي نگفت يكم كه سينه هاشو خوردم رفتم سراغ كسش واي كه هرچي از وصفش بگم كم گفتم برا مني كه تو اون سن خيلي كص نديده بودم زيبا بود يكم روش دست ماليدم و نوازشش كردم مهشيدم چشماشو بسته بود ديگه نميگفت نكن باز دلو زدم ب دريا تو فيلم ديده بودم مرده كس زنرو ميخورد زنه لذت ميبرد دوست داشتم امتحان كنم لبامو تا گذاشتم رو كسش مهشيد ي اهي كشيد شروع كردم خوردن و ليس زدن كسش ب من كه خيلي داشت حال ميداد برام تازگي داشت مهشيدم انگاري داشت لذت ميبرد يكم كه خوردم سرمو گرفت فشار ميداد ب كسش منم حسابي براش خوردم تا يهو يه اه بلندي كشيدو يكم بدنش لرزيد و اروم شد يك دقيقه اي چشماش بسته بود بعدش چشماشو باز كرد منو نگاه كرد ي لبخند بهم زد و گفت مرسي داداشي ولي شيطون نگفته بودي ازين كارام بلديا از كجا ياد گرفتي منم گفتم چندتا فیلم دیدم یاد گرفتم اومد پاشه كه متوجه كيره من شد كه راست شده داره شلوارو جر ميده يهو گفت اين بيچاررو درش بيار خب بزار ي نفسي بكشه منتظر جواب من نشد خودش كيرمو دراورد يكم برام ماليد بعد گفت نه اينجوري نميشه تو ب من حال دادي منم بايد جبران كنم كيرمو يهو كرد تو دهنش خيلی حس خوبي بود اولين بار بود يكي برام ساك ميزد اونم كي مهشيد كسي كه خيليا ارزو داشتن جواب سلامشونو بده يكم خورد ديگه حالم دست خودم نبود نتونستم خودمو كنترل كنم ابم يهو پاچيد تو دهن مهشيد گفتم الانه كه شاكي بشه ولي با ولع خوردش كيرمو مك زد قشنگ تميزش كرد گفت چطور بود گفتم تو عالي هستي عشقم گفت منم دوستت دارم اون روز براي اولين بار بود انقدر لذت برده بودم با اينكه سكس كامل نكرديم ولي خب بازم خوب بود…

2 ❤️

2021-07-22 23:06:51 +0430 +0430

فصل اول قسمت چهارم(تحول)

خلاصه كه كلي اون روز لذت بردم با خبري ام كه شب اقا حشمت پدرم بهمون داد ديگه كلا كيفمون كوك شد شب شدو پدر با يه جعبه شيريني اومد خونه
مامان:به به اقا چيه شاد و شنگولي شيريني ب چه مناسبته
پدر:حالا ميگم بهتون فعلا ي چاي بريز بچه هارم صدا كن بشينيم دوره هم ي چاي با شيريني بزنيم براتون بگم
مامان:بچه ها مهشيد،معين،مهناز،ميلاد بيايد همگي باباتون كارمون داره
همه جمع شديم و بابا اون خبره خوشو داد
پدر:چند روز پيش رفته بودم ي خونه ديده بودم بزرگ خيلي شيك بود چهار خوابه امروز رفتم معاملش كردم همگي ازين خبر خيلي خوشحال شديم خيلي وقت بود قصد خريد خونه داشتيم ولي هي يا نشد يا بابا پولشو سرمايه گذاري ميكرد تو كار بالاخره رسيد اون روز زن راحت شديم از مستاجري كم كم ديگه خودتونو اماده كنيد كه بايد جمع كنيم بريم خونه جديد
بابا كارش گرفته بود و ما روز ب روز وضع و اوضامون بهتر ميشد منم قصد داشتم برم رشته عمران بخونم كه مثل بابا بزنم تو كاره ساخت و ساز اقا حشمت هم موافق بود گفت اونجوري ميتونيم ي شركت هم بزنيم كارمونو توسعه بديم اينده ي خوبي در پيش داريم پسر
به خونه جديد نقل مكان كرديم و از اون خونه قديمي راحت شديم الان ديگه هر كدوم برا خودمون اتاق داشتيم البته اتاق مهشيد و مهناز مشترك بود
منم كم كم ب اين محل جديد عادت كرده بودم كمو بيش با همسايه ها اشنا شده بوديم روز اولي كه داشتيم اسباب اساسيرو ميبرديم داخل ي دختري از بيرون اومد و وارد ساختمون شد فيسِ خوبي داشت ي تيپ اسپرت زده بود قد متوسط كمي لاغر اندام بعده ها متوجه شدم اسمش نيكيه
كنجكاو شدم ببينم همسايه كدوم طبقس ديدم اسانسور رفت طبقه سوم ما طبقه چهارم بوديم گذشت هر از گاهي من اين نيكي خانومو تو اسانسور يا پاركينك گذري ميديدم در حد يه سلام عليك بوديم دوست داشتم مخشو بزنم ولي خب من خيلي صبورم ترجيح ميدم كم كم روي سوژه كار كنم و به دستش بيارم گذشت تا من گواهي ناممو گرفتم يه مقداري پول پس انداز داشتم يكمم به اقا حشمت رو زدم البته اون هيچوقت برامون كم نميزاشت با جون دل هرچي ميخاستم بهم ميداد ولي من همينجوري دوست نداشتم قبول كنم بهش گفتم قرضه بهت پس ميدم تونستم ي دويستو شيش برا خودم بگيرم البته معين هم ماشين داشت باباعم ماشين داشت تا قبل اون ماشين اونارو قرض ميگرفتم ولي خب ماشينه خوده ادم باشه لذتش بيشتره خلاصه كيفي ميكردم برا خودم اين نيكي خانومه غصه ماعم هنوز تو نخش بودم اونم از طرز نگاهي كه ميكرد احتمال ميدادم اوكي باشه ولي هنوز پا پيش نزاشته بودم ي روز از خونه زدن بيرون برم سمت دانشگاه ديدم نيكي سره خيابون منتظره تاكسيه جلوي پاش ترمز زدم شيشرو دادم پايين گفتم همسايه كجا ميري بفرما برسونمت اونم گفت عه سلام شمايي اقا ميلاد مرسي ممنون مزاحم شما نميشم با تاكسي ميرم گفتم بابا مزاحم چيه تو عالم درو همسايگي كه ديگه اين حرفارو ندارين بفرماييد خواهش ميكنم منتظر جوابش نشدم درو براش باز كردم اونم ديگه نشستو باز يكم تعارف تيكه پاره كردو شروع كرديم صحبت كردن اونم دانشجو بود من عمران ميخوندم نيكي معماري رشته هامون مرتبط ب هم بود موضوع خوبي بود برا باز كردن سره حرف من دوره هاي كار با نرم افزار هاي معماريو گذرونده بودم اونم علاقه داشت اين كلاسارو بگذرونه گفت نرم افزار هارو داري شما ميتوني برام نصب كني البته اگه زحمتي نيست گفتم اره دارم هماهنگ ميكنم باهات برات انجام ميدم رسيديم ب مقصدش ازم تشكر كرد و گفت ميتونم شمارتو داشته باشم كه زنگ بزنم برا نرم افزارا گفتم چرا نميشه باعث افتخاره شمارمو بهش دادمو خدافظي كرديم و رفتيم پيش خودم گفتم شروع خوبي بود درسته ميتونستم بهش پيشنهاد بدم ولي ترجيح دادم الان تو اين موقعيت اينكارو نكنم بزارم زمان بگذره ببينم چي پيش مياد گفتم كه من صبرم زياده كارامو انجام دادمو رفتم خونه ديدم مامان و مهشيد دارن باهم صحبت ميكنن مشكوك ميزنن گفتم چيه چه خبر شده مشكوك ميزنيد گفتن قراره برا مهشيد خاستگار بياد منم كه رو مهشيد حساس گفتم كي هست بگين من برم امارشو در بيارم هر كس و ناكسيو راه نديد تو اين خونه ها مهشيد و مامان خنديدن و گفتن حالا تو انقدر غيرتي نشو هنوز نه به داره نه به بار هنوز که ما اجازه نداديم بيان حالا بابات بياد بشينيم صحبت كنيم ببينيم تكليف چيه…

2 ❤️

2021-07-22 23:09:16 +0430 +0430

فصل اول قسمت پنجم(اشتباه خوب)

اون شب مامان و بابا صحبت كردن انگار بابا پسررو ميشناخت پسره يكي از مهندسايي بود كه با بابا كار ميكردن ميگفت پسره موجهيه اجازه صادر شد برا خاستگاري قرار شد اخره هفته بيان خاستگاري
تو فكره مهشيد بودم كه يهو گوشيم اس اومد ديدم ي شماره ناشناس نوشته سلام مهندس بيداري گفتم سلام شما؟گفت همون كه امروز حسابي بهت زحمت داد و رسونديش فهميدم نيكيه گفتم بابا اين حرفا چيه تا باشه ازين زحمتا افتخاري بود هم صحبتي با شما بانو نوشت كه ممنون شما لطف دارين قرض از مزاحمت خاستم ببينم كي وقت دارين ي قراري بزاريم براي اون نرم افزارا گفتم هر زمان كه شما بگيد من مشكلي ندارم گفت فردا چطوره ساعت دهونیم يازده صبح گفتم خوبه ي كافه ي خوب سراغ دارم بريم اونجا اوكي دادو شب بخير و خدافظي تا فردا،تو اتاق رو تخت ولو شده بودم تو فكر بودم هم فكر نيكي هم تو فكره مهشيد تو اين چندساله منو مهشيد خيلي بهم وابسته شده بوديم در طي اين مدت از ي حدي بيشتر جلو نرفتيم نه من ميخاستم نه مهشيد شايدم جفتمون دوست داشتيم بيشتر ازينا از هم لذت ببريم اما خب هيچكدوم حرفي نميزديم مهشيد اومد تو اتاقم گفت چطوري داداش كوچولو امروز خوب غيرتي شدي براما گفتم مهشيد ميدوني كه من تورو خيلي دوستت دارم تو اين سالها تو اين همه هواي منو داشتي باهم بوديم لذت برديم از هم يكم سخته بخام ببينم شدي مال كسي ديگه
مهشيد:ميدونم چي ميگي داداشي ولي خب زندگي همينه توام زن ميگيری معين هم زن ميگيره مهنازم ي روزي شوهر ميكنه ولي چيزي تغيير نميكنه هنوزم که اصلا خبری نیست،تو هميشه برام همون داداش كوچولويى و من همه كاري برات ميكنم نگاش كردم و گفتم خيلي دوستت دارم مهشيد و لبامون بهم گره خورد در حال لب گرفتن بوديم كه احساس كردم يكي از جلوي در رد شد در نيمه لا بود ولي ديد داشت ب داخل پاشدم ديدم مهناز بود رد شده رفت تو اتاقش ب مهشيد گفتم فكر كنم مهناز ديد مارو گفت مهم نيس اونم از خودمونه گفتم يعني چي گفت احساس ميكنم سرو گوشش ميجنبه نصفه شب فكر ميكنه من خوابم شروع ميكنه با كسش ور رفتن چند روز پيش داشت ميرفت حموم ديدم يه خيار با خودش برد گفتم بيخيال مهشيد راست ميگي گفت اره والا تو ذهنم بود بيارمش تو بازي ي حالي بهش بديم بالاخره اونم خواهرمونه گناه داره اينجوري تو نظرت چيه گفتم نميدونم هركار كه فكر ميكني درسته انجام بده گفت رديفش ميكنم و رفت منم ديگه خوابيدم كه صب به قرارم برسم با نيكي،صب پاشدم ي دوش گرفتمو صورتمو اصلاح كردم يكم تيپ زدمو از خونه زدم بيرون طرفاي ساعت دهونیم بود كه زنگ زدم ب نيكي
نيكي:سلام اقا مهندس
ميلاد:سلام نيكي خانومه گل خوبي شما
نيكي:ممنون خوبم شما چطوري رديفي؟
ميلاد:مگه ميشه صداي خانوم ب اين زيباييرو شنيد و بد بود
نيكي:ميدونستي خيلي ب من لطف داري خجالتم ميدي با اين همه مهربوني
ميلاد:من چيزي جز حقيقت نميگم در وصف شما بانو كجايي من زدم بيرون از خونه
نيكي:منم تازه اماده شدم دارم ميام بيرون
مبلاد:پس من سره خيابون منتظرم
نيكي:اوكي زودي ميام
يكم منتظر موندم تا خانوم تاشيف بيارن
اومد نشست دست دراز كرد دست داديم اين صميميته و راحتي كه برقرار شده بودو دوست داشتم راحت باهم حرف ميزديم رفتم سمت كافه نسشتيم دوتا قهوه سفارش دادم اونم لب تاپشو دراورد زدم نرافزارا براش نصب بشه نرم افزاراي سنگيني بود زمان ميبرد نصبش در همين هين كلي گپ زديم و گفتيمو خنديديم گفتم الان وقتشه بهش پيشنهاد بدم كه باز پشيمون شدم گفتم كارمون طول ميكشه ي نهار دعوتش كنم ي رستوران شيك و بعد نهار باهاش صحبت كنم بهش پيشنهاد دادم نيكي خانوم اگر افتخار بدين نهارو باهم ميل كنيم
نيكي:باعث افتخاره امروز حسابي ب شما زحمت دادم نهارو مهمون من
ميلاد:اول كه شما رحمتي نه زحمت بعدم زشته وقتي من هستم شما بخاي دست تو جيبت كني
گفت اخه حرفشو قطع كردم با حالت شوخي اما جدي گفتم اخه بي اخه بريم؟
اونم ي لبخند زدو گفت بريم
رفتيم يه رستوران غذا سفارش داديم تا غذارو بيارن شروع كردم صحبت كردن كه نيكي خانوم ي موضوعي چند وقته ميخاستم بهتون بگم اما دنبال ي موقعيت مناسب بودم
نيكي:با اينكه ميدونم چي ميخاي بگي ولي بگو دوست دارم بشنوم
ميلاد:اي شيطون دستمو خوندي پس
نيكي:ديگه ديگه بگو ميشنوم
ميلاد:از همون روز اول كه ديدمت مهرت ب دلم نشست بيشتر كه باهات اشنا شدم تصميمم جدي تر شد اگه قابل بدوني و افتخار بدي باهم باشيم
يكم سكوت كرد گفتم سكوت علامت رضاس ديگه گفت بله گفتم مباركه به پاي هم پيرشيم
خنديدو عشق اغاز شد
نهارو اوردن خورديمو زديم بيرون
نيكي:ميلاد مياي يكم باهم قدم بزنيم
ميلاد اره خوشگلم قدم بزنيم
دست تو دست هم شديم شروع كرديم قدم زدن و حرف زدن بعد رفتيم سوار ماشين شديم كه برسونمش خونه برا اينكه ي موقع خانوادش مارو باهم نبينن مجبور بودم سره خيابون پيادش كنم جدا از هم بريم سمت خونه البته مادرش در جريان بود داره مياد پيشه من گفته بود ميخام براش نرم افزار نصب كنم با مادرش راحت بود ولي باباش رو اين مسائل حساس بود…

4 ❤️

2021-07-22 23:11:21 +0430 +0430

فصل اول قسمت ششم(مهناز)

پيروز مندانه ازين كه با نيكي اوكي شدم رفتم خونه احساس كردم مهناز ي جوريه طرز نگاهش،خيلي عادي برخورد كردمو رفتم تو اتاقم مهشيد پشت سره من اومد تو اتاق گفتم چيشده مهناز چش بود گفت ديشب دوباره نصف شب كه داشته با كسش ور ميرفته مهشيد مچشو ميگيره ولي نه از اون مچ گيريا مهنازو لخت ميكنه شروع ميكنه بدنشو ماليدن و كس مهنازو براش ميخوره به گفته ي خودش حسابي ب مهناز حال داده بعدم كه مهناز شرايطو اوكي ديده ب مهشيد گفته ميدونم تو با ميلاد ازين كارا ميكني من روم نميشه تو ميتوني ميلادو برام اوكي كني؟مهشيدم بهش گفته ميلاد اوكي شدس تو اگه خجالت ميكشي بري پيشش من بهش ميگم اون بياد سراغت
ميلاد:چه حرفا چه چيزا چه كارا
مهشيد:مسخره بازي در نيار اخره شب بيا ي حالي بهش بده خيلي تو كفه
ميلاد:باشه حالا تا اخره شب
يكم با نيكي پيام بازي كردم حرفاي عاشقانه ردو بدل كرديم دختره خوبي بود دوسش داشتم
ديگه بابا اومدو شامو خورديمو يكم پا تلوزيون فيلم ديديم كم كم ديگه هركس پاشد بره بخوابه منم رفتم مسواك زدم مثلا اماده بشم برا خواب تا بقيه بخوابن برم سراغ مهناز،دوس داشتم اين حسي كه با مهشيد دارمو با مهنازم داشته باشم مهناز دختره خيلي هاتيه خيلي حشريه من قبلا فكر ميكردم مهشيد خيلي حشريه با مهناز كه وارد رابطه شدم فهميدم اين دختر گوله اتيشه سيرموني نداره خلاصه ساعت حدودا نزديكاي دو شده بود ديگه همه خواب بودن اروم پاشدم رفتم سمت اتاق مهناز و مهشيد
مهشيد كه خودشو زده بود ب خواب كه ما راحت باشيم مهنازم يكم خجالت ميكشيد سرشو كرده بود زيره پتو منم از پايين پاش رفتم پتورو زدم كنار پاهاي خوشگلش نمايان شد اونم پوستش مثل مهشيد سفيد بود شلوار پاش نبود خودشو اماده كرده بود ي شورت مشكي فانتزي پاش بود كه نماي قشنگي ب اون پاهاي سفيدش داده بود از خجالت نگاهم نميكرد سرش زير پتو بود منم اروم از روي شرت دست گذاشتم روي كسش طفلك از شدت شهوت انقدر ازش اب رفته بود شرتش خيسه خيس بود يكم كه ماليدمش شورتشو از بغل زدم كنار كس كوچولوش نمايان شد تقريبا شبيه كس مهشيد بود كسش اب انداخته بود حسابي انقدر حشري بود كه تا زبون گذاشتم رو كسش تنش شروع كرد ب لرزيدن و ارضا شد ولي من دست نكشيدم شروع كردم حسابي كسشو خوردن اه و اوهش داشت ميرفت هوا پتورو گاز ميگرفت اروم پتورو كامل از روش زدم كنار هنوز خجالتو داشت تو چشمام نگاه نميرد بدنشو نوازش كردم سينه هاشو شروع كردم خوردم يه دفعه احساس كردم دستشو گذاشت روي كيرم فهميدم خانوم دلش كير ميخاد همونحور كه نوازشش ميكردم و سينه هاشو ميخوردم كيرمو دراوردم و دستشو گرفتم گذاشتم روش شروع كرد ماليدن دوست داشت ببينه کيرمو ولي از اون زاويه خيلي تو ديدش نبود حالت 69خوابيديم نشوندمش روي دهنم كه كسشو بخورم اونم سرش سمت كيرم باشه بتونه قشنگ تماشا كنه شروع كردم كسش و كونشو براش خوردن حسابي داشت لذت ميبرد يهو كيرمو كرد تو دهنش شروع كرد ساك زدن يكم دندون ميزد ولي خب براي تجربه اولش بد نبود از روم پاشد كيرمو گرفت دستش اومد بشينه روش نزاشتم گفتم چيكار ميكني مگه ديوونه شدي با چشماني مملوع از التماس گفت داداش منو بكن منم متعجب ازين حرف گفتم مگه ديوونه شدي در همين هين مهشيد كه داشت زير زيركي مارو نگاه ميكرد با شنيدن اين حرف پاشد گفت مهناز خل بازي در نيار بچه ولي مگه حرف گوش ميداد مهشيد گفت ميخاي خودتو بدبخت كني تو مگه دختر نيستي مهناز گفت دخترم ولي از عقب كه ميتونم بدم مهشيد ديگه حرفي نزد فقط ي نگاه ب من كردو ي سري تكون داد ب اين معني كه هركار ميخاي بكن
دروغ چرا خودمم دوست داشتم ولي خب تو اين همه مدت با مهشيد رابطمونو سعي كرده بوديم در يه حد و چهارچوبي حفظ كنيم پامونو فراتر نزاشته بوديم ولي الان مهناز از من ميخاست كه از كون بكنمش ديگه شيطون كاره خودشو كرد مهناز داگ استايل شد و با همون خيسي و ابي كه از كسش راه گرفته بود سوراخ كونش و كيرمو خيس كردم اروم سره كيرمو گذاشت دره كونش يكم فشار دادم سرش كه رفت تو يكم انگار دردش گرفته باشه يه تكونه كوچيكي خورد ولي چيزي نگفت منم اروم اروم همون يكمي كه رفته بود تورو عقب جلو ميكردم كه نرم بشه و جا باز كنه كم كم بيشتر فشارش ميدادم تا جايي كه قشنگ ديگه نصف كيرم تو كونش بود ولي باز با احتياط تلنبه ميزدم كه ي موقع دردش نگيره مهنازم كه انگار رو ابرا بود سرشو گذاشته بود بين دستاش و داشت اروم اه و ناله ميكرد ديگه سوراخش باز شده بود منم يكم شدت تلنبه هارو بيشتر كردمو كيرمو ديگه راحت تا ته ميفرستادم تو ي دفعه پشت سرمو نگاه كردم ديدم مهشيد داره مارو نگاه ميكنه و كسشو ميماله منو كه ديد ي لبخند زدو ي چشمك بهم زد منم ادامه دادم همينجوري كه تو كون مهناز تلنبه ميزدم دست انداختم شروع كردم كسش هم ماليدن خيلي لذت بخش بود كونه خوش فرم و خوبي داشت ده دقيقه يك ربع كه از كون كردمش و كسشو ميماليدم يك بار ديگه ارضا شد منم ديگه داشت ابم ميومد دوست داشتم همونجا تو كونش خالي كنم برا همين چيزي نگفتم چندتا تلنبه محكم زدمو ابمو خالي كردم تو كونش انگاري مهناز هم بدش نيومد لبخند رضايتو ميشد از صورتش ديد يكم در اغوش گرفتمش كه جفتمون ريلكس كنيم نگاهم اوفتاد ب مهشيد چشماش خماره خمار بود با ديدن ما حسابي حشري شده بود هنوز دستش ب كسش بود رفتم سمتش شروع كردم كسشو خوردن تا اينكه اونم ارضا شد يكم سبك شد ساعت ديگه نزديكاي چهار صب شده بود خودمونو جمع و جور كرديم و رفتيم خوابيديم صب تو عالم خواب و بیداری احساس کردم یکی بغلم کرده چشممو که باز کردم دیدم مهناز کنارم دراز کشیده بغلم کرده و سرشو گذاشته رو شونم از پیشونیش ی بوس کردمو گفتم ابجی خانومه من چطوره یه دفعه دیدم لخته هیچی تنش نیس بهش گفتم خر شدی مگه نمیگی یکی میبینه گفت نترس فقط مهشید خونس اونم تو آشپزخونه داره صبحانه اماده میکنه خیالم ک راحت شد منم دست انداختم دور کمرش بغلش کردم این دفعه سرشو گذاشت رو سینم منم نازش میکردم بهش گفتم حالا چیشده مهربون شدی اومدی داداشتو بغل کردی گفت اومدم ازت تشکر کنم بابت دیشب خیلی خوب بود منم باز ی بوسش کردم و گفتم ازین ب بعد هرموقع هر نیاز داشتی کاری داشتی حرفی داشتی فقط بیا ب خودم بگو من که یه آبجی مهناز بیشتر ندارم یکم که گذشت مهشید اومد گفت به به ببین چه لاوی میترکونن خواهر برادر خدا بده ازین شانسا یهو مهناز با تیکه بهش گفت خدا که ب تو خیلی وقته این شانسو داده یکم جروبحثو شوخی کردیمو گفتیم خندیدیم پاشدیم سه تایی یه صبحانه زدیم بر بدن…

4 ❤️

2021-07-22 23:15:03 +0430 +0430

فصل اول قسمت هفتم(تابو)

با اون اتفاقي كه اون شب اوفتاد يك سريع تابو ها شكسته شد مهناز ديگه روش ب روم باز شده بود براي جفتمون ي فصل جديدي از زندگي شكل گرفته بود كه البته باعث شد رابطه من و مهشيد هم بعد اين همه سال يكم فراتر بره ديگه هم مهناز و هم مهشيدو از كون ميكردم مهشيد يكم محتاط تر عمل ميكرد ولي مهناز بي كله بود ميترسيدن اين بي كلگيش بگامون بده رابطه من با نيكي ام داشت خوب پيش ميرفت باهم بيرون ميرفتيم ميگشتيم خلاصه كلي خوش ميگذرونديم براي اولين بار روز تولدش طعم لباشو چشيدم براش كادو يه ساعت رولكس خريده بودم قرار بود بريم همون كافه كه بار اول رفتيم از قبل هماهنگ كرده بودم كيك گرفته بودم موزيك تولدو اينا با كافه هماهنگ كرده بودم كه ما رسيديم موزيكو پخش كنه و كيكو بياره خلاصه رسيديمو تولد تولد تولدت مبارك مبارك مبارك تولدت مبارك بيا شمعارو فوت كن كه صد سال زنده باشي نيكي كه سوپرايز شده بود پريد تو بغلم گفت ميلاد خيلي دوستت دارم منم ي بوس از لپش كردمو نشستيم كلي گفتيم خنديديم كادوشو بهش دادم همون ساعتي بود كه ميخاست قبلا عكسشو بهم نشون داده بود كه قشنگه بگيرم يا نه فهميدم چشمش گرفته همونو براش خريدم اون روز موقع خدافظي براي اولين بار ناقافل يهو اومد جلو و لباشو چسبود به لبام جفتمون انگاري دوست نداشتيم اين بوسه تموم بشه ولي خب وسط خيابون بوديم و خوبيت نداشت هر روز احساسمون بهم بيشتر و بيشتر ميشد اخره هفته شده بود و قرار بود شب برا مهشيد خاستگار بياد منم رفتم طبق ليستي كه مامان داده بود خريد كردمو رفتم خونه شب شدو زنگ خونه به صدا در اومد خودشون بودن اومدن داخل خانواده كم جمعيتي بودن كلا يه پسر داشتن و يه دختر البته اون شب دخترشون همراهشون نيومده بود خلاصه نشستنو يكم صحبت كردن بزرگترا از مسائل مختلف عروس خانوم چايي و اوردو پسره اسمش مهران بود از تيپ و قيافه و ظاهرش كه ميخورد ادم موجهي باشه پدر و مادرش هم ادم هاي متشخصي بودن وضع ماليشونم خوب بود پدره مهران اجازه خاست كه بچه ها باهم خلوت كنن حرفاشونو بزنن پدرمم ب مهشيد گفت پاشو دخترم با اقا مهران بريد تو اتاق صحبت كنيد رفتنو حدودا يه نيم ساعت بعد اومدن و ديگه اتفاق خاصي ميوفتاد شبش كه رفتن مامان بابا از مهشيد پرسيدن چطور بود مهشيدم انگاري بدش نيومده بود از پسره ولي خب جلوي بابا روش نميشد چيزي بگه بابام بهش گفت دخترم بحث ي عمر زندگيه هر چقدر زمان لازم داري مهم نيس بشين قشنگ فكراتو بكن دودوتا چهارتا كن منم با اينكه شناخت دارم ازشون ولي باز ميرم تحقيق ميكنم در بارشون تا جواب قطعيو بديم
خلاصه گذشتو گذشت همه چيز خوب پيش رفت مهران و مهشيد عقد كردن من تازه اون روز تو محضر خواهره مهرانو ديدم ي دختر با اندامه تو پر چاق نبود ولي بدن پري داشت رنگ پوستش هم برنزه بود قيافه معمولي داشت ولي دختره خوش برخوردي بود اسمش مليكا بود از همون اول باهام خوب گرم گرفته بود البته منظوره خاصي نداشت كلا خانوادگي ادماي راحتي بودن ي مدت هم ايران زندگي نميكردن يكم فرهنگ خارجيارو داشتن ازاد بودن
عقد كردنو عروسيشونم ي مدت بعد برگزار شدو رفتن سره خونه زندگيشون خلاصه ابجي مهشيد ماعم عروس شدو ماهم داماد دار شديم مهران پسره خوبي بود باهم صميمي شده بوديم ديگه تو خونه من مونده بودمو مهناز،معينم كه كلا سرش با كارو زندگيش گرم بود تو يه شركت كار ميكرد حسابدار بود صب ميرفت شب ميومد مهنازم كه نگم براتون كمر برا من نزاشته بود نميدونم اين دختر چرا انقدر حشري بود چند ماهي گذشت ي روز مهشيد بهم زنگ زد حال و احوال كردو گفت كجايي ميتوني بياي پيشم گفتم چه خبره گفت هيچي خبره سلامتي امروز نهار بيا پيشم منم گفتم باشه رفتم بيرون يكم ب كارو بارم رسيدمو زنگ زدم مهشيد گفتم من نزديكم چيزي نميخاي بگيرم گفت نه همه چي هست خلاصه رسيدم پیشه مهشيدو نشستم هوا گرم بود رفت دوتا ليوان شربت خنك اورد و نشست كنارم گفتم چه خبرا ابجي خوبي رديفي؟گفت خوب بودم الانم كه داداشم اومده پيشم بهترم شدم گفتم از زندگيت راضي هستي مهران كه اذيتت نميكنه اگه اذيت ميكنه بگو من گوششو ببرم خنديد گفت فداي داداشم بشم زندگيمم خوبه مهران چيزي برام كم نميزاره گفتم بوي غذايي پيچيده تو خونه قرمه سبزي درست كردي گفت اره غذايي كه دوست داريو برات پختم گفتم به به خوردن داره اين غذا دست پخت مهشيد عالي بود البته معلمش خوب بوده مامانو ميگم بعد بهش گفتم نميخاي بياي بشيني كناره داداشت يكم بغلش كني ميدوني چند وقته بغلم نكردي اونم پاشد اومد نشست رو پامو دستشو انداخت گردنم گفت اره منم حسابي دلم برا بغلت تنگ شده بود اينو كه گفت ديگه لبامون چفته هم شدو شروع كرديم لب گرفتن حس و حال عجيبي شكل گرفته بود منو مهشيد كه اين همه سال همش باهم بوديم الان چند ماهي بود از زماني كه عروسي كرد موقعيتش پيش نيومده بود كه باهم باشيم جفتمون عطشِ همو داشتيم با ولع از هم لب ميگرفتيم دست انداختم تاپي كه تنش بودو دراوردم زيرش سوتين نبسته بود سينه هاي خوشگلش اوفتادن بيرون همينجور كه لب ميگرفتيم شروع كردم ماليدن سينه هاش و بعد سرمو بردم لاي سينه هاش و شروع كردم ب خوردن پاشد دستمو گرفت برد تو اتاق خواب و هلم داد رو تخت اومد روم و شروع كرد لب گرفتن بعد رفت پايين شلوارمو درآورد شروع كرد به ساك زدن يكم كه خورد بلندش كردم شرتكي كه پاش بودودرآوردم 69شديم من كس و كونشو ميخوردم و مهشيدم داشت حسابي برام ساك ميزد
انقدر كسش و خوردم تا ارضا شد يكم كه حالش اومد سره جاش كيرمو گرفت دستش و گذاشت دم سوراخ كسش و نشست روش واي كه چقدر داغ بود كسش،اون روز براي اولين بار بود كه كس ميكردم تاحالا فقط كون كرده بودم خيلي حسه خوبي داشت كلا هميشه اولين تجربه يه حال و هواي ديگه اي داره همينجوري داشت رو كيرم بالا پايين ميشد ديگه نتونستم خودمو كنترل كنم گفتم ابجي داره مياد سريع پاشد و كيرمو كرد تو دهنش و تمام ابمو خورد بعد دراز كشيد بغلم يكم از هم لب گرفتبم گفت چطور بود داداشي دوست داشتي؟گفتم تو هميشه عالي بودي و هستي ممنونم ازت پاشديم باهم رفتيم حموم ي تني ب اب زديمو حالا حسابي گشنمون شده بود نشستيم نهارو زديمو ديگه منم كم كم حاضر شدم كه برم باز موقع رفتن مهشيدو بغل كردمو ازش تشكر كردم و رفتم…

4 ❤️

2021-07-22 23:16:42 +0430 +0430

فصل اول قسمت هشتم(نيكي)

بعد از اون روز چند بار ديگه فرصت پيش اومد كه با مهشيد سكس كنم ي روز طرفاي عصر بود مهشيد بهم زنگ زدكه با مهران دارن ميرن مسافرت گفت بيا كليداي خونرو بهت بدم در نبود ما هواست ب خونه باشه گلدونارم اب بده خلاصه رفتم كليدارو گرفتمو مهشيد اينا راهي شدن رفتن تو راه خونه كه بودم ب سرم زد از اين موقعيت استفاده كنم مكان كه جور بود بهترين فرصت بود با نيكي باشم تا حالا چند باري پيش اومده بود باهم تنها باشيم چند دفعه كه خونه ما خالي بود اومده بود پيشم ولي كاره خاصي نكرده بوديم يكم نازو نوازشو ماچو بوسه عو تمام،شبش كه داشتم با نيكي حرف ميزدم بحثو كشيدم وسط كه اره مهشيد اينا رفتن سفر خونشونو سپردن ب من اونم شوخي شوخي ميگفت خوبه ديگه مكانت به راهه پارتي نگيري حالا گفتم اتفاقا قصد دارم پارتي بگيرم فقط خيلي شلوغش نميكنيم خودممو خودت نظرت چيه گفت با تو هميشه نظره من مثبته منو ميشناخت ميدونست ادم هولي نيستم برا همين راحت قبول ميكرد كه باهام تنها باشه خلاصه قرار گذاشتم با نيكي بريم خونه مهشيد رفتيم خونه مهشيد اينا بزرگ و شيك بود نيكي ام رفته بود داشت خونرو تماشا ميكرد منم رفتم زدم آب جوش بياد ي قهوه درست كنمو رفتيم نشستيم رو مبل تلوزيونو روشن كردم زدم شبكه PMC نیکی ام جو گیر پاشد یکم جلوم رقصیدو بعد دست منو گرفت باهم یکم رقصیدیم و هین رقص لبامون گره خورد به هم و شروع کردیم لب گرفتن من بغلش کردم نشستم رو مبل و نشوندمش رو پام اونم دستشو انداخته بود دور گردنم و‌لب میگرفت فکر کنم یه بیست دقیفه ای داشتیم لب میگرفتیم منم در حال لب گرفتن بدنشو نوازش میکردم از پشت کمرش و پهلوهاش شروع کردم تا اروم اروم برم ب سمت سینه هاش دستمو از ریز لباسش کردم تو کمرشو دست میکشیدم اروم دستمو اوردم بالا سمت سینه هاش و سینه هاشو گرفتم تو مشتم نیکی عکس العملی نشون نمیداد فقط داشت لبامو میخورد نفسش تند شده بود داغیه بدنشو حس میکردم سینه هاش بزرگ نبودن سایزشون 65بود یکم سینه هاشو از زیر لباسش و از روی سوتین مالیدم دستمو کردم زیر سوتینش بعد دلو زدم ب دریا لباسشو دادم بالا که درش بیارم خودشم همکاری کرد بند سوتینشم باز کردم و ممه هاش نمایان شد خوابوندمش رو مبل و اومدم روش ازش لب گرفتم بعد اومدم سمت گردش یکم گردنشو خوردمو بدنشو نوازش میکردم و رفتم سمت سینه هاش شروع کردم ب خوردن خودشو کامل در اختیار من گذاشته بود داشت لذت میبرد حسابی سینه هاشو که خوردم همینجوری بدنشو بوس میکردمو میومدم سمت پایین دست انداختم شلوارشو از پاش دراوردم ی شرت سفید رنگ نازک پاش بود که حسابی از ترشح های کسش خیس شده بود از روی شرت یکم کسشو مالیدم بعد شورتشو از پاش درآورم کسه خیس و ابدارش افتاد بیرون با ولع شروع کردم به خوردن کسش دیگه صدای اه و نالش بلند شده بود اه میلاد وای اه
همینجور که کسشو براش میخوردم شورت و‌ شلوار خودمو از پام درآوردم دست نیکیو گرفتم گذاشتم رو کیرم اونم با اون چشمای خمارش ی نگاه ب کیرم انداختو شروع کرد مالیدن نیکی دختر بود پس باید از کون میکردمش بهش گفتم عشقم پاشو ب پشت بخواب گفت میخای چیکار کنی گفتم میخام از کون بکنمت یکم استرس گرفت ولی چون منو دوست داشت چیزی نگفت و قنبل کرد منم یکم خیس کردم کونشو شروع کردم انگشت کردن کونش خیلی تنگ بود تاحالا صفرش باز نشده بوده یکم که انگشت کردم سره کیرمو گذاشتم رو سوراخش یکم که فشار دادم درش گرفت و رفت سمت جلو گفتم عشقم یکم تحمل کن عادت میکنی باز تا یکم سرش رفت تو خودشو داد جلوعو کیرم اومد بیرون گفت نمیتونم درد داره میشه نکنی؟منم واقعا دوست نداشتم تجربه اولش اذیت بشه گفتم باشه به کمر خوابیدو منم شروع کردم کیرمو میمالیدم رو‌کسش و لای پاهاش عقب جلو میکردم یهو نیکی گفت میلاد بکنش تو کسم گفتم بیخیال دختر بعدا پشیمون میشیا گفت مهم نیس دوست دارم تو پردمو بزنی باز قبول نکردم که خودش کیرمو گرفت گذاشت دم کسش گفت بکن توش راستیتش منم حسابی حشری شده بودم نمیفهمیدم چیکار میکنم یهو یه فشار دادم از بس که کسش خیس بود نصف کیرم رفت داخل و نیکی یه جیغی کشید همونجوری کیرمو داخل نگه داشتم که یکم جا باز کنه بعد اروم شروع کردم تلنبه زدن یکم که تلنبه زدم کیرمو دراوردم دیدم خونی شده با یه دستمال هم کیره خودم هم کس نیکیو تمیز کردم باز گذاشتم تو کسش یه کسه داغ و تنگ که همین الان خودم پلمپشو باز کرده بودم خیلی لذت بخش بود هم من هم نیکی جفتمون رو ابرا بودیم نیکی از شدت لذت اصلا اروم قرار نداشت چشماشو بسته بود سرشو هی اینور اونور میکرد لباشو گاز میگرفت که یهو حس کردم کسش داغ تر و خیس تر شد یکم نبض زد و ارضا شد یکم مکث کردم همونجوری که کیرم تو کسش بود خم شدم ازش لب گرفتم بعد کیرمو دراوردم اومد نشست جلوی پام شروع کرد ساک زدن یکم که ساک زد اب منم اومد پاچیدم روی صورت وسینه هاش خودمونو تروتمیز کردیم همونجوری لخت اومد دراز کشید بغلم من ازش تشکر کردم اونم از من تشکر کرد گفت خیلی خوب بود ممنونم ازت با این که لذت برده بودم ولی پشیمون بودم که نتونستم خودمو کنترل کنم و پردشو زدم شاید نیکی ام الان که ارضا شده چنین حسی پیدا کرده باشه نمیدونم ولی از چهرش که رضایت میبارید بعده اونم رفتارش کاملا عادی و خوب بود و حتی احساس میکردم بیشتر از قبل دوسم داره…

4 ❤️

2021-07-22 23:36:21 +0430 +0430

فصل اول قسمت نهم(مینا)

بعد اون ماجرا تا قبل اينكه مهشيد اينا از سفر برگردن يك بار ديگه با نيكي سكس كردم
چند وقتي گذشت ديگه نه موقعيت جور شد تا با مهشيد باشم نه با نيكي ولي خب خوبيش اين بود هنوز مهناز تو خونه بود بي نصيب نميزاشت منو
گذشتو گذشت تا ی روز رفتم دانشگاه اون روز کلاس نداشتم چندتا کاره اداری داشتم،تقریبا دانشگاه خلوت بود داشتم میرفتم سمت ساختمان مورد نظر که کارمو انجام بدم از پشت ساختمون که داشتم رد میشد دیدم ی دختر و پسر چسبیدن به هم دارن لب میگیرن تا متوجه من شدن پسره اومد کنار تا چهره دخترو دیدم جا خوردم مینا بود دختر عموم همون که تعریفشو کرده بودم اونم تو همون دانشگاه مدیریت میخوند،اونم منو دید اصلا ب روی خودم نیاوردم رفتم وارد ساختمون شدم کارمو انجام دادم ولی همش ذهنم پیش مینا بود اون پسررو دورادور میشناختم چیزای خوبی دربارش نمیگفتن حتی شنیده بودم مواد هم مصرف میکنه همینجور که تو فکر بودم کارم انجام شدو زدم بیرون دیدم مینا بیرون وایساده احتمال دادم که منتظره منه تا دیدمش خیلی عادی برخورد کردم گفتم به به سلام دختر عمو اومد جلو سلام کردو دست داد معلوم بود خجالت میکشه بهش گفتم چه خبرا بی معرفت دیروز دوست امروز آشنا چند وقته نیومدی خونه ما هر بارم که مامانت اینا میان سراغتو میگیریم میگن درس داشت نیومد اخرشم با تیکه بهش گفتم البته راست هم میگن خیلی درس میخونی اونم چیزی نمیگفت
بهش گفتم خلاصه مینا خانوم دختر عمو با ما به ازین باش که با خلق جهانی ما شمارو دوست داریم توروخدا مارو دور ننداز
بااین حرفاعو مسخره بازیا یکم تونستم یخشو اب کنم و‌ لبخندی به لبش بشونم بعد بهش گفتم کلاس داری یا میری خونه گفت نه کلاسم تموم شده گفتم پس بیا ببرم برسونمت دستشو گرفتمو رفتیم سمت ماشین،تو ماشین یکم منو من کردو گفت میلاد این قضیه پیشه خودمون میمونه دیگه اره؟منم ی گوشه ترمز کردمو ایستادم نگاش کردم گفتم ببین مینا خودت میدونی که من تورو عین مهشید و مهناز میدونم هیچ فرقی با اونا نداری ما همه عین خواهر و برادریم اینم زندگیه شخصیه خودته من نمیتونم بگم با کی باش با کی نباش من فقط تا حدودی میتونم راهنماییت کنم حالا به عنوان یک دوست یک رفیق یک فامیل یک برادر یا هرچیزی که ب اون عنوان منو قبول داری اونم کامل سکوت کرده بود و‌ به حرفام گوش میداد
گفتم ببین این پسررو من میشناسم اماره خوبی ازش ندارم مینا دختره خیلی ساده ای بود زود گول میخورد گفت نه پسره خوبیه گفته میخاد بیاد خاستگاری منم ی نیش خند زدم گفت چیه مسخره میکنی گفتم مینا جان دختر عمو انقدر ساده نباش من این جماعتو میشناسم با دوتا وعده وعیده الکی خر نشی تن به خاسته هاش بدیا من گفتنیارو همرو بهش گفتم ولی ‌باز میگفت نه من میشناسمش عرفان پسره خوبیه گفتم ایشالله که اینطور باشه ولی من حاضرم باهات شرط ببندم این کلا قصد و نیتش چیز دیگس و خاستگاریو این حرفا کشکه خلاصه اون روز رسوندمش خونه عو منم رفتم سراغ کارام ی مدت بود میرفتم سره ساختمونایی که پدرم و عموم میساختن نظارت میکردمو ی جورایی داشتم کار یاد میگرفتم،تقریبا یک هفته ای گذشته بودو منم دیگه نه مینارو دیده بودم تو دانشگاه نه خبری داشتم سرمم با کارو بارو درسم گرم بود بعداظهر بود تقریبا ساعتای پنجونیم شیش سره ساختمون بودم داشتم کم کم وسایلمو جمع میکردم برم که گوشیم زنگ خورد مینا بود جواب دادم دیدم داره گریه میکنه گفتم مینا چیشده چرا گریه میکنی گفت بیا پیشم گفتم کجایی گفت نمیدونم اینجاهارو بلد نیستم تو یه پارک نشستم گفتم لوکیشن بفرس برام ادرسو که فرستاد سریع گازشو گرفتم رفتم رسیدم دم پارک داخل پارک که شدم دیدم مینا روی نیمکت نشسته تا منو دید سریع دووید سمتم و بغلم کرد باز زد زیره گریه هدایتش کردم نشوندمش رو نیمکت گفتم دختر نصفه جونم کردی بگو ببینم چیشده گفت تو راست میگفتی اون قصدش چیز دیگه ای بوده تا اینو گفتم جوش اوردم با عصبانیت گفتم مینا بلا ملا سرت اورده؟گفت نه گفتم خب ده لامصب بگو ببینم چیشده گفت بعده کلاس باهم نشستیم تو ماشین رفتیم خیابونا دور میزدیم یهو دیدم پیچید تو یه کوچه عو زد دره پارکینگ باز شده رفت داخل
منم حسابی ترسیده بودم گفتم عرفان اینجا کجاس اونم ی نگاه بهم کردو خندید گفت نترس بیا بریم بالا که با مخالفت من رو به رو شد داشتم پیاده میشدم بزنم بیرون بزور منو گرفت که ببره بالا منم جیغو داد کردمو اونم از ترسش ولم کرد منم پا گذاشتم به فرارو تا رسیدم ب این پارک انقدر ترسیده بودم که فقط ب ذهنم رسید ب تو زنگ بزنم میلاد،با شنیدن این حرفا از مینا عصابم خورد شده بود گفتم تکلیف اون کون بچرو که من بعدا میرسم حالا پاشو بیا بریم نترس دیگه من پیشتم دستشو گرفتم بردمش سمت ماشین ی بطری اب بهش دادم گفتم دستو روتو ی اب بزن بعد بردمش دوتا اب میوه گرفتم دادم بهش بخوره یکم جون بگیره در همین هین هم باهاش کلی حرف زدمو حسابی ارومش کردم بعد تصمیم گرفتم ببرمش ی چرخی بزنیم یکم حال و هواش هم عوض بشه گفتم مینا بریم بام تهران گفت نه میلاد حال ندارم دیرمم شده باید برم خونه الاناس که مامانم زنگ بزنه چه حلال زاده ام بود تا اسمش اومد زنگ زد منم گوشیو از مینا گرفتم گفتم سلام زن عمو احوال شما گفت به به سلام گل پسر خوبی گفتم خداروشکر ب احوال پرسیای شما بعد بهش گفتم زن عمو مینا پیشه منه خیالت راحت باشه من قرار بود امشب برم بام تهران ی چرخی بزنم تو دانشگاه مینارو دیدم گفتم این بچه ام چند وقته مشغول درسه با خودم ببرمش یه بادی ام به کلش بخوره زن عمومم گفت باشه میلاد جان پس مینارو سپردم به خودت مراقبش باش گفتم چشم خیالت راحت بعد قطع کردمو رفتیم بام ی چرخی زدیم حسابی ام با مینا شوخی میکردم که بخنده حالش بیاد سره جاش موفق هم شده بودم بعد رفتبم ی فست فودی شام بخوریم کلی تشکر کرد و گفت امروز خیلی اذیتت کردم ببخش منو مرسی که برام وقت گذاشتی جبران میکنم گفتم من همین که ببینم تو حالت خوبه عو لبت خندونه برام کافیه حالا ام اگه میخای جبران کنی فقط بخند اونم ی لبخند زدو شامو که خوردیم بردم دم خونشون اونجاهم بغلم کرد ی بوس از لپم کردو باز تشکر کردو پیاده شد رفت…

4 ❤️

2021-07-22 23:38:03 +0430 +0430

فصل اول قسمت دهم(خبریه)

اون شب مینارو که رسوندم تصمیم گرفتم یه حالی ام از اون پسره جا بیارم خلاصه تا برسم خونه شده بود ساعت یازده وارد خونه که شدم خانواده نشسته بودن پا تلوزیون یهو مادرم گفت خوش گذشت با مینا بیرون بودی؟گفتم شما از کجا میدونی گفت زن عموت‌ زنگ زده بود صبحت میکردیم اخراش گفت از میلاد تشکر کن که ب فکر مینا بوده اونم با خودش برده بیرون بابامم ی نگاه بهم کردو گفت خبریه؟اخه تاحالا نشده بود با مینا تنها بیرون بریم همیشه خانوادگی بودیم گفتم نه بابا چه خبری الکی گفتم امروز بعده کار ی سر رفتم دانشگاه مینارو اونجا دیدم،خیلی حس کردم سره حال نیس گفتم ی چرخی بزنیم یکم حالش جا بیاد بابامم گفت خوب کاری کردی اونم مثل خواهرته حواشو داشته باش بعد رفتم ی دوش بگیرم خیلی خسته بودم از صبه زود بیدار بودم از حموم که اومدم دیدم همه رفتن بخوابن رفتم تو اتاقم از بس خسته بودم همونجوری با حوله پهن شدم رو تخت که مهناز درو باز کرد اومد تو نشست پیشم گفت میلاد نخواب یکی دوساعت دیگه که بقیه خوابشون سنگین شد میام پیشت گفتم مهناز امشبو بیخیال شو خیلی خستم گفت چطور خسته نیستی با مینا جونت بری بیرون برا من خسته ای اونوقت گفتم مهناز چرتو پرت نگوها گفت حالا جونه مهناز خبریه گفتم نه گفت پس چیشده تاحالا نشده بود با مینا بری بیرون گفتم حالا دیگه بماند ولی اونجوری که تو فکر میکنی نیست بین منو مینا چیزی نیست گفت من که باور نمیکنم ولی باشه حالا یکم استراحت کن من اخره شب میام گفتم چیکارت کنم دیگه خسته ام که حالیت نمیشه باشه بیا خم شد ی بوسم کردو ی دستی از رو حوله به کیرم کشیدو ی چشمت زدو یکم عشوه اومد رفت بیرون منم که حسابی خسته بودم فقط یه شورت پام کردمو دوباره پهن شدم رو تخت نفهمیدم کی خوابم برد با نوازش کیرم یهو از خواب پریدم دیدم مهناز کیرمو از گوشه شرتم دراورده داره میماله البته خواب بود کیرم وقتی دید بیدار شدم ی چشمک بهم زدو کیرمو کرد تو دهنش همونجور که ساك میزد کیرم شروع کرد به شق شدنو فضای دهنشو حسابی پر کرد مهناز دیگه حرفه ای شده بود دفعه های اول که ساک میزد دندون میزد خاره کیرمو میگایید ولی الان بدون اینکه دندون بزنه ی جوری کیرو میبلعید که الکسیس باید جلوش لنگ مینداخت من که اصلا حال نداشتم تکون بخوردم خوده مهناز شورتمو دراورد پاشد لباسای خودش هم دراورد اومد نشست رو صورتم یعنی کص و کونشو براش بخورم منم شروع کردم خوردن کص کوچولوشو تا تونستم خوردم سوراخ کونشو براش لیس میزدم اونم خم شد باز کیرمو کرد تو دهنش همینجور که کصشو میخوردم کونشم انگشت میکردم یهو مهناز که دراز کشیده بود و داشت ساک میزد حالت نشسته گرفت کصشو بیشتر فشاد داد ب دهنم و اه نالش رفته بود هوا منم حسابی میخوردم تا ارضا شد ابشم خوردم همونجور که دهنم از اب کصش خیس بود پاشد ازم لب گرفت یکم که لبای همدیگرو خوردیم خوابوندمش اومدم روش از گردنش شروع کردم به خوردن و بوس کردن میومدم پایین تا رسیدم ب سینه هاش حسابی مالیدم و خوردم و باز رفتم پایین سراغ کصش خیسه خیس بود همینجور ازش اب میرفت شروع کردم خوردن هر از گاهی سوراخ کونشم ی لیس میزدم حسابی دیوونه شده بود میگفت میلاد بسته دیگه بکن منو میخاستم اذیتش کنم انقدر حشریش کنم که التماس کنه دوباره از بس مالیدمش و خوردمش برای باره دوم ابش اومد پاشدم کیرمو میمالیدم روی کصش از شدت خیسی کصش کیرمم حسابی لیز شده بود مهنازم با اون چشمای خمارش میگفت میلاد بسته دیگه دیوونم کردی بکن توش ی بالشت گذاشتن زیر کونش تا بیاد بالاتر پاهاشم انداختم رو شونه هام سره کیرمو گذاشتم رو کونش با ی فشار سرش راحت رفت تو از بس که دیگه از کون کرده بودمش کونش باز شده بود بازم قصد داشتم اذیتش کنم یکم سرشو میکردم تو در میاوردم کیرمو میمالیدم رو کصش باز یکم میکردم تو کونش در میاوردم خم میشدم کصشو میخوردم باز کیرمو یکم میکردم تو کونش که شروع کرد بهم فهش دادن که اذیتم نکن تا ته بکن تو منم دلم سوخت ی دفعه با ی فشار تا ته جا کردم تو ی ای گفتو چشماشو بست ملافرو چنگ میزد دوباره تا سرش کشیدم بیرون محکم تا ته فرستادم توش چندبار که اینکارو کردم دیگه شروع کردم تلنبه زدن حالا نزن کی بزن همینجور که تو کونش تلنبه میزدم با دست کصش هم میمالیدم که باز بدنش ی لرزشی کردو ی اه خفیفی گفت و ارضا شد منم مکث نکردم همچنان تلنبه میزدم مهناز که سه بار ابش اومده بود چشماشو باز کرد گفت پدره منو دراوردی تو ابت نمیخاد بیاد گفتم چرا دیگه نزدیکه پاشو داگ استایل شو فهمید میخام بریزم تو کونش اخه همیشه ابم که میخاست بیاد داگ استایلش میکردم اینجوری کیر تا ته میرفت تو و همونجا تو کونش ابمو خالی میکردم گفت توش نریز میخام بخورم ابتو بخواب ساک بزنم من دراز کشیدم مهناز شروع کرد ساک زدن یه پنج دقیقه ای که ساک زد سرشو با دست گرفتم کیرمو فشار دادم تو دهنش و ابم با شدت پاچید تو دهنش بدبخت داشت خفه میشد کیرم تا ته حلقش رفته بود کیرمو کشید بیرونو ی فهش بهم داد باز شروع کرد کیرمو مک زدن و قشنگ تمیزش کرد یکم پیشم دراز کشید بعد ی لب ازم گرفتو پاشد رفت تو اتاقش منم از شدت خستگی باز بیهوش شدم…

3 ❤️

2021-07-22 23:40:39 +0430 +0430

فصل اول قسمت یازدهم(ناخاسته)

صب پاشدم به یاد دیشب که عجب سکس خفنی با مهناز کردم کیرم یکم راست شد با اینکه زیاد با مهناز سکس کرده بودم ولی این دختر از بس که حشری و داغ بود هیچوقت برام تکراری و خسته کننده نبود پاشدم لباس تن کردم رفتم دیدم مهناز خوابه خوابه حق هم داشت یکی ام اگه اینجوری منو کرده بود سه بار ابم میومد تا لنگ ظهر خواب بودم از خونه زدم بیرون رفتم دانشگاه دنبال این پسره ی لاشی عرفان بودم دیشب تصمیم گرفته بودم ننه ای ازش بگام که دیگه کسیو خفت نکنه
ی چرخی زدم تو حیاط دانشگاه ندیدمش رفتم جلوی در نشستم بهترین جا بود اگه میومد میدیدمش نمیدونستم کلاس داره یا نه ولی اون علاف بود کل هفته پلاس بود کفه دانشگاه حدودا یه چهل دقیقه ای گذشته بود که دیدم اومد بیرون داره میره سمت پارکینگ پشتش راه اوفتادم رفتم اونجا نمیشد کاری کرد حراست وایساده بود گذاشتم قشنگ بره داخل پارکینک بعد خودمو رسوندم بهش از پشت زدم رو شونش تا برگشت ی مشت گذاشتم رو صورتش پخش زمین شد اوفتادم روش تا میخورد زدمش بعد تهدیدش کردم ی دفعه دیگه سمت مینا بره از کون دارش میزنم بچه بی خایه ای بود هیچ غلطی نتونست بکنه سواره ماشینش شدو گازشو گرفت رفت تصمیم داشتم با داداش مینا صحبت کنم که بیشتر مراقب مینا باشه سعی کنه رابطشو با مینا صمیمی تر کنه اما پشیمون شدم گفتم ی موقع فکر میکنن خبراییه تصمیم گرفتم دورا دور خودم حواسم ب مینا باشه
اون روز دانشگاه کاری نداشتم فقط رفته بودم این پسررو ادب کنم منم سواره ماشین شدمو رفتم سره ساختمون ظهر شده بود ساعت تقریبا دو بود که مینا بهم زنگ زد
مینا:سلام پسر عمو خوبی؟
میلاد:به به سلام مینا خانوم شما خوب باشی منم خوبم
مینا:من که خوبم چه میکنی با زحمتای ما
میلاد:خداروشکر که خوبی زحمت چیه بابا این حرفا چیه یه دختر عمو که بیشتر نداریم
چه خبرا چیزی شده باز؟
مینا:سلامتیه شما اقا نه چیزی نشده گفتم ی زنگ بهت بزنم ببینم اگه وقت داری بریم ی دوری بزنیم
میلاد:مطمئنی چیزی نشده یا خبریه جلو مامانت اینا نمیتونی بگی
مینا:نه بخدا خبری نیس اصلا کسی ام خونه نیس که نتونم جلوش صحبت کنم راستش دیشب خیلی بهم خوش گذشت با تو که بودم انقدر که بهم توجه مبکردی حسه ارامشه خیلی خوبی داشتم باز امروز دلم خاست پیشت باشم ولی خب نه بیخیال پشیمون شدم توام گرفتاریای خودتو داری نبد من مزاحم تو بشم
میلاد:باز خر شدی که دختر حاضر شو بیام دنبالت بریم بیرون
مینا:نه میلاد بیخیال مزاحمت نمیشم بازم ممنون بابت دیشب خدافظ
قطع کرد
خندم گرفته بود از دستش اول میگه بیا بریم بیرون بعد میزنه تو ی فازه دیگه
ولی خب من راه اوفتادم سمت خونشونو رسیدم رنگ زدم درو باز کرد رفتم داخل اول که منو دید خوشحال شد اومد دست داد رو بوسی کرد بعد دوباره گفت چرا اومدی من که گفتم پشیمون شدم نمیخاد بیای
ی دونه اروم زدم تو سرش گفتم باز دیوونه شدیا شده تاحالا از من چیز بخای من بگم نه
گفت اخه نمیخام مزاحمت بشم
گفتم من که با تو رودرباسی ندارم اگه کار داشته باشم میگم کار دارم نمیتونم بیام الانم با میل خودم اینجام اصلا کاری ب حرفه تو ندارم برو زودی حاضر شو بریم بیرون
گفت بیرونو ولش همینجا خوبه چای میخوری یا قهوه
گفتم چیزی نمبخام اینجاهم خوبیت نداره الان ی موقع عمو زن عمو یا حامد بیان زشته
گفت اولن که مگه اولین باره تنهاییم باهم بعدم مامان که رفته خونه مادربزرگم شب بابام میره دنبالش میارش حامدم که سره کاره شب میاد حالا چای میخوری یا قهوه گفتم فرقی نداره هر کدوم خودت دوس داری رفت دوتا لیوان چای اورد نشست کنارم
بحث اون پسررو کشید وسط که میترسه تو دانشگاه باز بره سراغش که قضیه امروزو براش تعریف کردم گفتم رفتم حساب کارو گذاشتم کف دستش با تعجب نگام کرد گفت راست میگی الان سره این تلافی نکنه گفتم نترس بی وجود تر از این حرفاس بعدم پای خودش گیره تورو میخاسته خفتت کنه شکایت کنی پدرشو در میارن
یکم ساکت بود بعد گفت من این همه محبت تورو چجوری جبران کنم اخه بخاطره من پاشدی رفتی سراغ طرف نگفتی ی موقع بلایی سرت بیارن من چه خاکی تو سرم بریزم دیدم بغض کرد دست انداختم از شونش گرفتمش کشیدمش سمت خودم سرشو بغل گرفتم یکم موهاشو ناز کردم گفتم تا منو داری نگران هیچی نباش خودم ازین به بعد حواسم بهت هست سرشو اورد بالا نگاهمون چند ثانیه ای بهم گره خورد فاصله صورتمون کم بود اومد جلو لبش که خورد ب لبم سریع خودمو کشیدم عقب دوست نداشتم این کارو بکنم نه که از مینا بدم بیاد اتفاقا خیلی دوسش داشتم از بچگی باهم بزرگ شده بودیم دوست نداشتم فکر کنه بهش نظر دارم یا برای این کارا کمکش کردم که واقعا هم هیچ نظر و قصد و قرضی نداشتم سریع خودم‌و جمع و جور کردم پاشدم که برم وایساد دستمو گرفت گفت کجا میری ناراحت شدی؟جوابی ندادم
گفت بخدا دست خودم نبود میلاد بعد از اون اتفاق تو تنها کسی هستی که اغوشش بهم ارامش میده
نمیدونم چرا دلم خاست ببوسمت
گفتم مینا جان بهتره من برم
گفت میلاد ب خدا اگه بری ی بلایی سره خودم میارم
مونده بودم که چیکار کنم دستمو گرفت نشوندم رو مبل باز اومد نشست کنارم گفت ناراحت شدی ازم؟
گفتم نه ولی شوکه شدم من اگه هر کاری برات میکنم با جون و‌ دل میکنم بدون هیچ چشم داشتی
گفت میدونم میلاد ولی این اغوشت و ارامشی که بهم میدیو ازم نگیر اتفاقا همینکه میدونم بدون هیچ چشم داشتی هرکاری میکنی که حالم خوب بشه یه دنیا برام ارزش داره و حسم بهت بیشتر و بیشتر میشه من تاحالا چنین تجربه ای نداشتم اون اولیش بود که خودت دیدی ریدم با اون انتخابم ادم لاشی بود ولی تو،تو همون چند ساعت حال داغون منو تبدیل کردی به حاله خوب دوستت دارم میلاد خیلی دوستت دارم
خیلی گیج شده بودم از حرفای مینا من تصمیم داشتم دورا دور حواسم بهش باشه مراقبش باشم ولی اون الان علنی بهم ابراز علاقه کرد مونده بودم چیکار کنم از ی طرفم وقتی میدیدم حالش خوبه باهام دوست نداشتم دلشو بشکنم خیلی دوراهی سختی بود نمیخاستم وابسته بشه بهم از ی طرفم اگه الان ولش میکردم ممکن بود برای جبران نیازاش بره سمت ادم اشتباهه دیگه ای
یه نگاه ب چشماش کردمو لبمو چسبوندم ب لبش انگار دنیارو بهش داده باشن سرمو گرفت و شروع کرد لب گرفتن بیشتر از این دوست نداشتم پیش بریم میدونستمم اگه بیشتر اونجا بمونم ممکنه کار به جاهای باریک بکشه با همین لب بهش اوکی داده بودم با اینکه باز اسرار داشت بیشتر پیشش بمونم ولی کارو بهونه کردمو زدم بیرون
ناخاسته تن ب این رابطه داده بودم دوست نداشتم بینمون چنین اتفاقی بیوفته ترجیح میدادم همون پسر عمو یا داداشش باشم ولی خب اون مثل من فکر نمیکرد از عواقبش میترسیدم اخه اون دختره حساسی بود دوست نداشتم وابستگیه بیش از حدش ب من مشکل ساز بشه ولی خب تو اون شرایط بهترین کار تن دادن ب این علاقش بود وگرنه ممکن بود اتفاق بدتری براش بیوفته خلاصه حسابی گیج شده بودم…

4 ❤️

2021-07-22 23:42:41 +0430 +0430

فصل اول قسمت دوازدهم(اخرین بار)

چند روزی گذشت میناعم که از من اوکی گرفته بود مدام هی زنگ میزد و پیام میداد احساس میکردم روحیش خیلی خوب شده شادو شنگوله زن عمومم ادم تیزی بود این طرز رفتاره مینارو متوجه شده بود و بو برده بود که مینا با منه خلاصه سرم با کار گرم بودو دانشگاهو میناعم که اضافه شده بود تو همین هین نیکی ی روز با ناراحتی اومد بهم گفت قراره برا همیشه از تهران برن کلی ناراحت بود ازینکه قراره ازم جدا بشه منم ناراحت شدم این مدت به هم وابسطه شده بودیم گفت پدرش انتقالی گرفته قراره برن شهر خودشون سمت گرگان اونجا زندگی کنن گفت ممکنه دیگه هیچوقت همدیگرو نبینیم ازم خاست برای اخرین بار باهم سکس کنیم ولی خب مشکل مکان داشتیم خونه اونا که اصولا خالی نمیشد خونه ما ام صبح هایی که مهناز کلاس داشت خالی بود ولی خب کاره مامان معلوم نمیکرد ی موقع کارش با شاگرداش زود تموم میشد زودتر میومد خونه خلاصه دلو زدیم ب دریا قرار شد پس فردا که مهناز کلاس داره مامانم که میره باشگاه با رفتن اینا نیکی زود بیاد که کارو جمع کنیم گذشت پس فردا ساعت هشت مهناز از خونه زد بیرون نیم ساعت بعدش هم مامان رفت منم زود ب نیکی خبر دادم اومد از همون جلوی در که اومد تو لبامون رفت رو هم وحشیانه لب میگرفتیم هر دومون میدونستیم ممکنه اخرین باری باشه که باهمیم خاستیم بهترین لذتو ببریم حتی نیکی که تا اون روز فقط بهم کس داده بود چون میدونست کون دوست دارم گفت هرجور شده دردشو تحمل میکنه و برای اخرین بار از کون هم بهم میده خلاصه از دم در با لب گیری شروع شدو رفتیم سمت اتاق همونجور که با ولع از هم لب میگرفتیم لباسای هم دیگرو در میاوردیم تا جایی که هر دومون با ی شورت بودیم نیکیو خوابوندم رو تخت شروع کردم سینه هاشو خوردم با اینکه دوست داشتم اخرین سکسمون طولانی باشه ولی خب استرس هم داشتم ی موقع یکی نیاد برا همین نمیشد خیلی لفتش بدیم یکم که سینه هاشو خوردم رفتم سمت کسش وای که چقدر من با این کس لذت برده بودم پلمپش هم که خودم باز کرده بودم باورم نمیشد اخرین باره که میبینم و میکنمش شروع کردم کصشو خوردن انقدر خوردم تا حسابی خیس شدو اب انداخت صدای اه و اوه نیکی ام که خونرو برداشته بود هرچی میگفتم ارومتر گوش نمیداد پاشدم کیرمو دراوردم دادم دستش یکم ساک زد بعد خوابودمش پاهاشو دادم بالا کردم تو کصش اولش اروم اروم یکم عقب جلو کردم ب مرور سرعتو بیشتر میکردم یکم که کردم نیکی گفت تو بیا بخواب من بشینم روت من خوابیدم نیکی اومد روم کیرمو با دستش گرفت هدایت کرد تو کص داغش چنان بالا پایینی میکرد که حد نداشت ی آن جیغ کشیدو دیگه تکون نخورد ارضاع شده بود همونجور که کیرم تو کصش بود دراز کشید روم یکم لب گرفت باز اروم شروع کرد کونشو تکون دادن و کیرم تو کصش عقب جلو میشد یکم بعد دوباره اوج گرفته بود صداشم باز کل خونرو برداشته بود انقدر سرو صدا میکرد که اصلا متوجه صدای دره ورودی نشدیم نفهمیدیم مامان کی اومد زمانی فهمیدم که نزدیکه اتاق شده بود داشت صدا میزد میگفت میلاد پسرم هنوز نرفتی سره کار درو که باز کرد ما خشکمون زد بعد ی ببخشید گفتو درو بستو رفت من که کیرم خوابید از شدت استرس پاشدم صدای دره ورودی ام اومد که نشانه این بود مامان از خونه زد بیرون از پنجره نگاه کردم دیدم بله رفت بیرون نمیدونم چرا برگشته بود خونه یا چیزی جا گذاشته بوده یا شاگردش نیومده بوده یا…نمیدونم ولی بدجور خیت شده بودم ولی رفتارش جالب بود برام ی ببخشید گفت و دره اتاق منو بستو رفت یعنی اینکه راحت باشید،با اينكه مامان برخورد بدي نداشت و ي جورايي اوكي داده بود ولي ديگه نتونستيم ادامه بديم ضد حال خورد تو اخرين سكسم با نيكي قول كونشم ازش گرفته بودم ولي خب قسمت نشد سريع خودمونو جمع و جور كرديم نيكي رفت خونشون منم از خونه زدم بيرون من كه ارضا نشده بودم حسابي كلافه بودم از طرفي ام از مامان خجالت ميكشيدم با اين گندي كه زده بودم چجوري تو روش نگاه ميكردم سره ساختمون كه بودم اصلا حواسم ب كار نبود داشتم خراب كاري ميكردم تصميم گرفتم بيخيال كار بشم زدم بيرون ي چرخي زدم تو خيابون گفتم ي زنگ ب مهشيد بزنم خودمو خراب كنم سرش ي امشبه بگذره روي خونه رفتن كه نداشتم
مهشيد:سلام سلام اقا ميلاد چطوري بي معرفت
ميلاد:سلام به بهترين خواهره روي زمين چطوري؟
مهشيد:اوه الان شدم بهترين خواهر ميدوني چند وقته يه سراغي از اين به قول تو بهترين خواهرت نگرفتي
ميلاد:اره ابجي حق داري چند وقته خيلي درگيره كارو درس بودم كجايي خونه اي؟
مهشيد:اره خونه ام تو كجايي اگه بيكاري پاشو بيا اينجا منم شب تنهام مهران رفته شهرستان
ميلاد:مزاحمت نباشم ابجي؟
مهشيد:چرتو پرت نگو پاشو بيا منتظرتم
خوب شد من ميخاستم بهش بگم شب بيام پيشت بمونم اون خودش پيشنهاد داد خلاصه منم حركت كردم رفتم پيش مهشيد
رسيدمو همون جلو در مهشيدو بغلش كردم دلم براش تنگ شده بود راست ميگفت چند وقتي بود نرسيده بودم بهش سر بزنم باز يكم گلگي كرد كه اره تو بي معرفت شديو ديگه منو دوست نداريو سرت جاهاي ديگه گرمه ابجي مهشيدتو فراموش كرديو ازين جور حرفا منم بغلش كردم رفتيم نشستيم رو مبل گفتم مگه ميشه من ابجي مهشيدمو فراموش كنم عشق اول و اخره من خودتي يكم با اين حرفا ارومش كردم پاشد رفت ميوه عو چاي و شيريني اورد نشست پيشم منم كه امروز تو سكس ارضا نشده بودم دوست داشتم زود با مهشيد برم رو كار تو همين هين مامان زنگ زد ب گوشيم روي جواب دادن نداشتم جواب ندادم يكم بعد دوباره زنگ زد مهشيد گفت كيه دوست دخترته چرا جواب نميدي منم گفتم نه كسي نيست يهو گوشيو از دستم گرفت ديد مامانه گفت عه مامانه كه چرا جواب نميدي پس يكم من من كردم گفت چيزي شده باز چيزي نگفتم كه خودش گوشيمو جواب داد
مهشيد:سلام مامانه عزيزم خوبي فدات بشم
صداي مامانم ميشنيدم ميگفت عه مهشيد تويي مامان گوشيه ميلاد دست تو چيكار ميكنه چرا جواب نداد زنگ زدم
مهشيد:اره ميلاد پيشه منه بهش گفتم بياد اينجا شب تنها نباشم مهران رفته شهرستان كارش داري گوشيو بدم بهش
منم به مهشيد اشاره ميكردم نه بگو دستش بنده
مامان گفت نه ميخاستم ببينم كجاس چرا نيومده خونه باشه دخترم مراقب خودتون باشيد خدافظ
بعد مهشيد رو به من كردو گفت خب اقا ميلاد بگو ببينم چيشده باز چه گندي زدي از خونه فراري شدي ميگم توي بي معرفت ي دفعه ياده من كردي
گفتم هيچي ابجي بگا رفتم
مهشيد:چيكار كردي كه روت نميشد جواب مامانو بدي
منم مجبور شدم داستانو براش تعريف كنم كه اره رو كار بودم ي دفعه مامان اومد مارو تو اون وضعيت ديد الان روم نميشه تو روش نگاه كنم
مهشيدم خنده كنان ب من ميگفت خاك تو سرت از بچگيت همينجوري بودي اون موقع كه من مچتو گرفتم تو راه پله با دختره الانم كه اينجوري
طرز رفتاره مامانم بهش گفتم اونم خب از اخلاق مامان خبر داشت گفت نترس اگه ميخاست برخورد بدي كنه همون موقع كونتو پاره ميكرد چنين اخلاقي نداره مامان
باز زد زيره خنده عو يه خاك تو سرت ب من گفتو پاشد رفت اشپزخونه برا شب شام درست كنه
يكم گذشت منم كانالاي تلوزيونو هي بالا پايين ميكردم هيچي نداشت حوصلم سر رفت رفتم تو اشپزخونه از پشت چسبيدم ب مهشيد اونم خنديدو كارشو انجام ميداد دست انداختم سينه هاشو گرفتم شروع كردم از رو لباس ماليدن
گفت نكن ميلاد برو با اون دوست دخترات ازين كارا كن
گفتم دوست دخترام جلوي تو بايد لنگ بندازن خوشگل خانوم
گفت زارت غلط كردي انقدر كس ليسي نكن ميبينم چقدر ب فكره مني بهم سر ميزني بدو برو بشين تا شومبولتو نبريدم
گفتم ابجي اين شومبول خيلي وقته ديگه كير شده ها
گفت حالا برو بشين تا شب بهت بگم
منم ديگه رفتم باز نشستم پا تلوزيونو شبم بعده شام مهشيدو بغل كردم باهم يكم فيلم نگاه كرديم بعد مهشيد پاشد تلوزيون و برقارو خاموش كرد گفت بريم لالا
بعد گفت جاتو كجا بندازم من تعجب كردم گفتم يعني چي پيشه خودت ديگه گفت نه تنبيهي پيشه من نميخوابي منم ضد حال خوردم يكم پكر شدم ب خيالم بود كه ارضا نشدن امروزمو حسابي با مهشيد جبران ميكنم ولي انگار قصد داشت اذيتم كنه گفتم ي پتو بده همينجا رو مبل ميخوابم اونم ي پتو بهم دادو خودش رفت تو اتاق خوابيد يه يك ساعتي همينجوري تو فكرو خيال بودم كه دره اتاق مهشيد باز شد با لباس خواب نازكش كه همه بدنش معلوم بود اومد بيرون گفت هنوز نخوابيدي كه گفتم خوابم نمياد گفت پاشو بيا پيشه من بخواب بخشيدمت حالا من ناز ميكردم گفتم نميام اونم گفت هرجور كه دوست داري رفت تو اتاق منم پشيمون ازين حرفم پاشدم رفتم دنبالش درو كه باز كردم خنديد بهم گفت چيشد پس چس كرده بودي خودتو گفتم يكم كه فكر كردم ديدم هيجا اغوش گرم خواهر نميشه گفت ريدي ابم قطعه خلاصه بغلش كردمو اون شب مهشيد يه كص و كون حسابي بهم داد كه واقعا جبرانه اون ارضا نشدنه شد…

4 ❤️

2021-07-22 23:44:07 +0430 +0430

فصل اول قسمت سيزدهم(مسافرت)

اون شب گذشتو صبم با مهشيد رفتيم يه دوش گرفتيم يكمم باز تو حموم شيطوني كرديمو اومديم بيرون صبحانرو كه خورديم من حاضر شدم برم سره ساختمون ب مهشيد گفتم ابجي اشكال نداره من شب باز بيام اينجا روم نميشه برم خونه
مهشيد:نه داداشي اينجا خونه ي خودته هر وقت ميخاي بيا ولي بالاخره بايد با مامان رو به رو بشي زنگم اگه بهت زد جوابشو بده
داشتم ميرفتم مهشيد يهو به پيشنهادي داد
گفت امروز مهران از شهرستان مياد قرار بود بليط بگيره بريم كيش توام باما بيا ي چند روزي يه اب و هوايي عوض كن خونه كه روت نميشه بري حداقل اينجوري يكم زمان بگذره منم موافقت كردمو رفتم به كارام رسيدم شب ب مهناز زنگ زدم ي سريع وسايل شخصي و لباسامو گفتم برام بزاره تو ساك بياره پايين خودم نميخاستم برم بالا با اينكه ميدونستم مامان خيلي عادي باهام برخورد ميكنه ولي خب اون شرم و حياعه باعث ميشد نتونم تو روش نگاه كنم خلاصع ساكو از مهناز گرفنم رفتم خونه مهشيد وارد كه شدم مهران اومد دم در كلي تحويل گرفت كه به به اقا ميلاد افتخار دادين اقا
با مهران رابطه ي خوبي داشتم وارد كه شدم ديدم مليكا خواهره مهران هم اونجاس اونم اومد جلو دست داد و سلام عليك كرد شب موقع شام فهميدم مليكاعم قراره با ما بياد کیش مليكا دختره زيبايي بود پوست برنزه و اندام پر نظره خاصي بهش نداشتم بعدم گفته بودم مهران اينا كلا خانواده راحتي بودن مليكاعم جوري باهام برخورد ميكرد كه انگاري بيست ساله همو ميشناسيم و رفيق صميمي هستيم كلا رفتارش اينجوري بود اونم قصد بدي نداشت صب ساعت دهونيم پرواز داشتيم شب زود خوابيديمو صب راهي فرودگاه شديم رسيديم اونجا تصميم گرفنيم هتل نريم يه ويلا كرايه كنيم با وضع مالي خوبي كه داشتيم يه ويلاي خفن استخر دار كرايه كرديمو از خستگيه راه يكم استراحت كرديم بعد رفتيم بيرون يه چرخي زديم نهارم بيرون خورديم قرار شد بريم ويلا ي استراحت كنيم بعد ب درخاست خانوما بريم پاساژ گرديو خريد منو مليكاعم باهم عياق شده بوديم كناره هم راه ميرفتيم ميگفتيم ميخنديديم مليكا مجرد بود سنش هم زياد بود از مهشيد ما بزرگتر بود نميدونم چرا ازدواج نكرده بوده خلاصه شبم حسابي چرخيديمو كلي خريد كرديمو شام خريديم رفتيم ويلا بعد شامم نشستيم چهارنفري يكم حكم بازي كرديم منو مليكا يار بوديم مهشيدو مهرانم باهم خلاصه كه خوش ميگذرونديم صب كه بيدار شدم ديدم خانوما يه صبحانه مفصل اماده كردن قرار شد بعد صبحانه ي تني ب اب بزنيم داخل استخر ويلا،صبحانرو زديم منو مهران مايو پوشيديم رفتيم تو اب منتظره خانوما بوديم كه بيان وقتي اومد من كه محو بدن مليكا شدم ي مايوي يه سره سفيد رنگ تنش بود ولي نتونسته بود كامل اون سينه ها و كون گندش و بپوشونه خيلي تابلو بازي در نياوردم سعي كردم خيلي تابلو ديدش نزنم اوناعم اومدن تو اب با ما همراه شدن كلي اونجا هم ديگرو اب داديم باهم كشتي ميگرفتيم هين اينكارا حسابي تونستم ب بدن سكسي مليكا دست بزنم اونم عكس العملي نشون نميداد بعد ي توپ اورديم تو اب بازي منو مليكا باهم يار شديم ما مردا تو دروازه وايساديم منم يكم كيرم راست شده بود از دست مالي كردن مليكا اونم ي موقع هايي كه توپ دست مهشيد بود عقب عقب ميومد سمت من که نزاره گل بزنه با كونش ميخورد ب كيرم چندبار اين اتفاق اوفتادم گفتم خب اتفاقيه بعد ديدم بيشتر كه شد فهميدم نه از قصد كونشو ميزنه ب كيرم ي بار كه انقدر چسبيد بهم كه كيرم قشنگ لاي كپل هاي كونش قرار گرفت اونم بهم يه نگاهي ميكردو لبخند ميزد فهميدم خانوم تنش ميخاره منم ديگه پرو شدم از قصد دست ميماليدم ب بدنش اونم همش ميخنديد مهشيد خسته شد گفت بسته ديگه از اب رفت بيرون مليكاعم باهاش رفت لب استخر رو صندلي دراز كشيدن منم يكم شنا كردم كيرم بخوابه بعد از اب بزنم بيرون يكم كه افتاب گرفتيمو خشك شديم رفتيم داخل مهشيد ديروز ي لباس ديده بود تو پاساژ خوشش اومد با اينكه همه بهش گفتيم خوبه بخر ولي دو دل بود نگرفت حالا به مهران گير داده بود بريم اون لباسرو بخرم مهرانم قبول كرد گفت همگي بريم من كه از بس شناعو بازي كرده بوديم گفتم خستم ميخام استراحت كنم رفتم تو اتاق دراز كشيده بودم اوناعم رفتن من فكر كردم مليكاعم باهاشون رفته تو فكره بدن مليكاعو اون بمال بمالاي استخر بودم كه يهو در اتاق باز شد مليكا با دوتا ليوان آب پرتغال اومد داخل گفتم عه تو مگه نرفتي باهاشون گفت نه منم مثل تو خسته بودم خيلي شنا كرديم بدنم كوفته شده گفتم بيا يه ماساژت بدم حال بياي گفت بلدي گفتم اي يه چيزايي بلديم(يكي از دوستام دوره ديده بود منم تو استخر كمو بيش ازش ياد گرفتم،رگ گيريو،قلنج گيري،نرم كردن عضلات،نقاط حساس بدنو ازين جور چيزا)اب ميوه مونو خورديمو تاپشو دراورد شلواركش هم درآورد با يه شورت و سوتين زرشكي رنگ توري كه اگه قشنگ دقت ميكردي خط كسش هم پيدا بود به شيكم دراز كشيد گفت بيا منم رفتم شروع كردم ماساژ دادن از شونه هاش شروع كردم از شونه سمت راستش ماساژ ميدادم نم نم اومد روي بازوش و ساق و دست و انگشتاش دست چپش هم به همين شكل كمو بيش بلد بودم كجاهارو بايد فشاره بيشتري داد كجارو بايد نرم مالش داد تا عضلات خودشونو ول كنن از پشت كمرش شروع كردم هنوز بالاي بند سوتينش بودم كه بدون اينكه ازش اجازه بگيرم خودم سوتينشو باز كردم مليكاعم سرش رو بالشت بود چشماشم بسته بود حسابي شروع كردم از شونه هاش دوباره ماساژ ميدادم تا بالای باسنش
حدودا يه يك ربعي كه حسابي كمرشو ماساژ دادم اومدم پايين رفتم سراغ رون پاش گفته بودم مليكا بدن تو پري داشت چاق نبود ولي هيكل درشتي داشت اون روناي گندش و فرم باسنش و ساق پاي خوش تراشش ديوونم كرده بود كيرمم راست شده بود خلاصه از رون پاش شروع كردم تا انگشتاي پاشو ماساژ دادم ميخاستم شرتشم مثل سوتينش بدون اينكه بهش بگم در بيارم با اينكه از عكس العملش تو استخر ميدونستم خودش هم دوس داره ولي ترجيح دادم ي دفعه اينكارو نكنم پس اروم دوباره از ساق پاش اومدم سمت رون از روي شرت كپل هاي كونش هم ميماليدم دستمو از زير شرتش رد كردم كونشو گرفتم يكم كه ماساژ دادم بعد دست انداختم شورتشو در بيارم خودشم يكم بدنشو داد بالا همكاري كرد كه راحت در بياد تازه چشمم به جمال اون سوراخ كونش و كص قلمبش كه از پشت زده بود بيرون روشن شد دست انداختم كونشو ميماليدم و هر از گاهي دستمو ميبردم بين رون پاش ي دستي به كص و كونش ميكشيدم دستم كه به كصش خورد ديدم خانوم حسابي خيس كرده
البته حق هم داره منم اگه جاي اون بودم يكي اينجوري ماساژم ميداد خيس ميكردم تو اين هين منم تيشرتمو دراوردم فقط با يه شلوارك بودم كه كيرمم از بس شق شده بود حسابي معلوم بود ب مليكا گفتم برگرده به كمر بخوابه كه اون وره بدنش هم ماساژ بدم وقتي برگشت تازه صورتشو ديدم چشماش خمار خمار بود طلب كير ميكرد نگاهش ب شلواركم و كيره شق شدم بود ولي چيزي نميگفت از بالاي شونه هاش دوباره شروع كردم ماساژ دادن تا رسيدم به سينه هاي گندش سايزشون 85بود با نوكشم قهوه اي كمرنگ شروع كردم ماليدن باز مليكا چشماشو بست از داغيه بدنش معلوم بود حسابي داره لذت ميبره همينجوري كه ماساژ ميدادمو بدنشو ميماليدم رسيدم ب كصش اندازه يه كفه دست كص داشت خيلي تپل بود كصش دلو زدم ب درياعو دست انداختم كه بمالم تا دستم به كصش خورد يه اهي كشيد منم شروع كردم حسابي كصشو ماليدن مليكاعم حسابي اه و نالش رفته بود هوا كه با ي جيغ ابش پاچيد بيرون من متعجب بودم نديده بودم اب زن اينجوري بپاشه فقط قديما تو فيلم سوپرا ديده بودم اونم فكر ميكردم زنه ميشاشه تاحالا نه اب مهشيد نه مهناز نه نيكي هيچكدوم ب اين شكل و با اين شدت نپاشيده بود يكم كه بدنش اروم شد چشماشو باز كردو ي لبخندي بهم زد بعد پاشد منو هلم داد خوابوند رو تخت شلواركو با شورتمو باهم كشيد پايين كيرمو كه ديد چشماش ي برقي زد و ي جوون بلند گفت من كيره بزرگي دارم 22سانت كلفت به بابام رفته بودم هر زني يه بار طعمشو چشيده ديگ ول كنش نبوده مليكاعم كه حال كرده بود كيرمو كرد تو دهنشو شروع كرد ساك زدن جنده خانوم كل كيرمو تو دهنش جا ميداد خيلي حرفه اي ساك ميزد معلوم بود بلده كاره همينجور كه ساك ميزد تخمامم با دستش ميماليد حسابي كه ساك زد اومد رومو لب گرفت بعد با دستش كيرمو تنظيم كردو ي دفعه تا ته جاش كرد تو كصش يه اهه بلندي. كشيدو شروع كرد نرم بالا پايين كردن كصش خيلي تنگ نبود مشخص بود زياد ازش كار كشيده ولي بدم نبود اولش نرم و اروم خودشو بالا پايين ميكرد و كونشو رو كيرم ميچرخوند بعد تندش كرد بالاي تختو با دست گرفته بود محكم خودشو رو كيرم بالاپايين ميكرد انقدر شدتش زياد بود كه تخمام درد گرفته بود تو همين هين احساس كردم كصش گرم تر شد و بدنش شروع كرد لرزيدن ي دفعه كيرمو از كصش كشيد بيرونو باز ابش پاشيد رو شكمم و سينم بعد همونجوري روم دراز كشيد باز يكم كه اروم شد نگام كردو شروع كرد لب گرفتن اون دوبار ارضا شده بود كصش كه خيلي چنگي ب دلم نزد گفتم اين کونه قلنبشو حيفه نكنم پاشدم داگ استايلش كردم كيرمو چپوندم تو كصش يكي دو دقيقه از كص كردم بعد سره كيرمو گذاشتم رو سوراخ كونش فهميد ميخام از كون بكنم خودش دست انداخت لپاي كونشو باز كرد كه راحتتر جا كنم توش منم كه كيرم حسابي از اب كصش خيس بود نيازي به خيس كردن نداشت يه هول كه دادم سرش رفت داخل شروع كردم همون سرشو عقب جلو كردن و كم كم بيشتر هل ميدادم كيرم راحت ميرفت توش معلوم بود كونم زياد داده ولي باز از كصش بهتر بود تنگتر بود تا نصف جا كرده بودم توشو اروم تلنبه ميزدم ي دفعه با ي فشار تا ته كردم توش كه ي جيغي كشيدو رفت سمت جلو كيرم داشت از كونش در ميومد كه منم خودمو هول دادم به جلو كامل خوابيدم روش كيرمم تا ته تو كونش بود شروع كرد فهش دادن كثافط جر دادي كونمو بكشش بيرون منم كه گوشم بدهكار نبود توجه نميكردم شروع كردم محكم تلنبه زدن رحم نميكردم بهش كيرمو تا سرش ميكشيدم بيرون دوباره محكم تا ته جا ميكردم يه ده دقيقه اي شدت هرچه تمام تر كونش تلنبه زدم كه احساس كردم ابم ميخاد بياد تا ته زدم توشو همه ابمو خالي كردم همونجوري كه كيرم تو كونش بود دراز كشيدم روش هنوز فهش ميداد ميگفت پاشو از روم بكش بيرون كيرتو كونم داره ميسوزه يكم كه گذشت كيرم خوابيد از كونش اومد بيرونو منم از روش پاشدم ولو شدم رو تخت اونم رفت سمت دستشويي خودشو تميز كنه اومد بيرون گفت خيلي وحشي اي كونم داره ميسوزه گفتم اشكال نداره بزرگ ميشي برات خاطره ميشه كوسن مبلو كه بغل دستش بود برداشت پرت كرد سمتم و فهش دادو رفت منم پاشدم حولمو برداشتم و رفتم ي دوش بگيرم تخمام حسابي درد گرفته بود از بس با شدت ميكوبيدم به كص و كونش خلاصه دوش گرفتم اومدم بيرون ديدم مهران و مهشيدم اومدن مهشيد لباسي كه خريده بودو تن كرده بود كه نشونه منو مليكا بده بعدم قرار شد پاشيم بريم پارك دلفينا ي رستورانم برا شب مهران رزرو كرده بود پخش موسيقي زنده بودو خلاصه كلي خوش گذرونديم كلا چهار روز كيش بوديم تو اين مدت همون يه بار فرصت شد تق مليكارو بزنم…

3 ❤️

2021-07-22 23:45:25 +0430 +0430

فصل اول قسمت چهاردهم(خجالت)

از مسافرت برگشتيم فرودگاهه تهران كه رسيديم باز ياده گندي كه زدم اوفتادم كه الان باید برم خونه تو روي مامان چجوري نگاه كنم خلاصه يه تاكسي گرفتم راهي خونه شدم تو مسير هي با خودم كلنجار ميرفنم كه اي كاش باز با مهشيد ميرفتم خونشون ولي خب نميشد تا رسيديم دم خونه زنگ زدم درو باز كردم با اسانسور رفتم بالاعو دم در كه رسيدم ديدم مامان اومده استقبالم تا منو ديد بغلم كردو بوسيدم گفت به سلامتي رسيدي پسرم دلم برات تنگ شده بود چقدم كه سياه شدي افتاب پوستتو سوزونده منم با اينكه يكم از روش خجالت ميكشيدم مثل خودش عادي برخورد كردم اون موقع كسي خونه نبود فقط من بودمو مامان مهناز كه كلاس بود معين و بابا ام سره كار مامان ي ليوان شربت برام اورد گفت بيا بخور پسرم جيگرت حال بياد تشكر كردمو خوردم گفت مامان فدات بشه الهي خسته ي راهي برو ي دوش بگير استراحت كن منم برم برا شب غذايي كه دوس داري درست كنم باز تشكر كردمو گفتم مامان خيلي خودتو تو زحمت ننداز گفت چه زحمتي برو استراحت كن منم رفنم ي دوش گرفتمو يكم استراحت كردم بيدار كه شدم شب شده بود مهنازو معين و باباعم اومده بودن رفتم پيششون سلام عليكو نشستيم كلي گفتيم خنديديم مهنازم كه گير داده بود يالا پاشو سوغاتيارو بيار منم رفتم چيزايي كه براشون خريده بودمو اوردم از بابا شروع كردم براش يه دست كت و شلوار مارك خريده بودم با يه پيراهن
بابا:دستت درد نكنه پسرم چه خبره انقدر ولخرجي كردي
ميلاد:مبارك باشه باباجان اصلا قابل شمارو نداره ايشالله كه خوشت بياد
مامان:مرد پاشو برو بپوش بيا ببينيم
بابا پاشد بره بپوشه سوغاتيه مامانم بهش دادم اينو به سليقه مهشيد خريده بودم يه لباس مجلسيه مشكي كار شده تا دم رون پا هنوز نپوشيده تو تن مهناز كلي خوشش اومده بود گفت مامان بدو توعم بپوش ببينيم
بابا كت و شلوارو تن زدو اومد ي چرخي پيش ما زدو باز تشكر كردو رفت عوض كنه مامانم لباسو پوشيدى اومد واي چقدر زيبا شده بود تازه با اينكه فقط همون لباسو پوشيده بود نه ارايشي نه هيچي
مامان پوسش مثل مهناز پ مهشيد سفيد بود اون لباس مشكي زيباييه اون رنگ پوستو بيشتر كرده بود مهناز گفت واي مامان چقدر ماه شدي ماهم همه تاييد كرديم خودشم كلي خوشش اومد از لباسه اومد بغلم كردو تشكر كرد منم بوسيدمش
بعد سوغاتيه معينم دادم براش يه پيراهن خريده بودم با دوتا تيشرت اونم تشكر كردو گفت داداش دمت گرم كه به ياد بودي راضي ب زحمت نبودم
مهنازم كه صبر نداشت ببينه براش چي اوردم كلش تو چمدون بود گفتم وايسا كنار دختر ببينم نوبتي ام كه باشه نوبت خواهره گلمه برا مهنازم باز به سليقه مهشيد ي لباس مجلسي خريده بودم زرشكي رنگ با یه ادكلن و چندتا ست تيشرت و شلوارك تو خونه اي
مهناز:واي داداش چه خبره اين همه دستت درد نكنه پريد بغلم ي ماچم كرد تعجب نكنيد اين چيزا عاديه تو خانواده ما همه باهم رابطه ي صميمي و خوبي داشتيم اونم رفت اول لباس مجلسيو پوشيد بعد اون ست هارو دونه دونه تن كردو ما ببينيم خداروشكر همه دوست داشتن چيزايي كه براشون خريده بودمو بعدم مامان صدا زد گفت بيايد شام شامو زديمو يكم باز دوره هم گفتبم و خنديديم فيلم تماشا كرديم و كم كم ديگه هر كس رفت بخوابه منم رفتم تو اتاقم مينا پيام داده بود مشغول پيام بازي با مينا بودم ميگفت دلم برات تنگ شده فردا بيا ببينمت منم قبول كردم براش سوغاتي هم اورده بودم يه ادكلن خريده بودم براش
قرار شد فردا برم دم خونشون دنبالش بريم بيرون
تو همين هين مهناز اومد پيشم مشخص بود چي ميخاد با اينكه خيلي حال و حوصله نداشتم ولي خب دلم نيومد چهار روزي كه مسافرت بودم قبلشم دوروز خونه مهشيد حسابي تو كف بود خلاصه يه حالي بهش دادمو رفت خوابيد
صب پاشدم يكم ب خودم رسيدم ي تيپ زدم البته هميشه ب خودم ميرسيدم باز كسي خونه نبود فقط مامان بود البته اونم الان بايد باشگاه ميبود نميدونم چرا نرفته بود منو ديد گفت صب بخير اقا بفرما صبحانه رفتم نشستم پيشش سره ميز گفت چيه تيپ زدي داري ميري پيش دوس دخترت؟
گفتم هم اره هم نه اخه هنوز خودم مينارو به عنوان دوست دخترم نپذيرفته بودم درسته بهش اوكي داده بودم ولي ي چيزي گفته بودم كه فعلا ارومش كرده باشم نميدونستم اون انقدر قراره بهم وابسته بشه
مامان:يعني چي هم اره هم نه
ميلاد:دوست دخترم كه نيس اخه دارم ميرم پيش مينا
مامان:اوع چه خبره چند وقته زياد با مينا ميپري خبراييه؟
ميلاد:نه مامان خبري نيس ي داستانايي شد ميناعم كه ميدوني دختره ساده ايه احساس كردم يكم بايد كمكش كنم بيشتر بهش توجه كنم بالاخره ما باهم بزرگ شديم اونم مثل مهشيد و مهنازه برام
مامان:مينا دختره خيلي خوبيه من قبولش دارم خلاصه اگه خبراييه بگو من با زن عمو صحبت كنم و خنديد
ميلاد:نه بابا مامان يه چيزي ميگيا من مينارو به عنوان دختر عموم به عنوان يه خواهر دوسش دارم نه بيشتر
مامان:اون دختررو چي؟
ميلاد:با اينكه فهميدم منظورشو ولي گفتم كدوم دختره
مامان:خودت ميدوني،نميگي يه موقع اين دخترا خودشونو بندازن گردنت معلوم نيس كين،چين،خانواده دارن
ميلاد:سكوت كرده بودم خجالت ميكشيدم
مامان:اوع قرمز شدي چرا خجالت نكش پسرم من مادرتم خير و صلاحتو ميخام اين چيزاعم طبيعيه بالاخره تو اين سني كه تو هستي يك سريع نيازا داري بايد برطرف بشه
ميلاد:درست ميگي شما مامان اگه اجازه بدي من ديگه برم
مامان:كجا بري دارم باهات حرف ميزنم با هر كس و ناكسي وارد رابطه نشو حتما هم مراقبت هاي لازمو بكن(با زبون بي زبوني گفت از كاندوم استفاده كن)
ميلاد:مخم سوت كشيده بود كه مامان انقدر راحت داشت باهام حرف ميزد من كه از خجالت سرم پايين بود حرفاشو كه زد و نصبحتارو كه كرد زودي پيچيدم از خونه زدم بيرون
رفتم دنبال مينا دم خونشون ك رسيدم زنگش زدمو اومد تو ماشين كه نشست بغلم كرد ي بوس از لبم كرد گفت واي چقدر دلم برات تنگ شده بود
خوبي خوش گذشت مسافرت؟
ميلاد:اره خوب بود جاي شما خالي
مينا:دوستان ب جاي ما همين كه به تو خوش گذشته باشه من خوشحالم
پاكت سوغاتيشو از صندلي عقب برداشتم بهش دادم
ميلاد:بفرما خانوم اينم ناقابله سوغاتيه
مينا:واي ميلاد مرسي عشقم راضي ب زحمت نبودم همين كه خودت سالم رفتي و برگشتي برام بهترين سوغاتيه
ميلاد:فدات بشم لطف داري حالا باز كن ببين خوشت مياد
مينا:واي مرسي خوب سليقمو ميدونيا خنك و ملايم
باز دست انداخت گردنمو يه بوسم كرد منم اين دفعه همراهيش كردم يه بوسش كردمو رفتبم يكم دور دور كرديم طرفاي ظهر بود گوشيم زنگ خورد
الهام بود زن عموم مادره مينا گفتم مينا مامانته
گفت خب جواب بده گفتم ميدونه باهميم گفت اره داشتم ميومدم بيرون پرسيد گفتم ميام پيشه تو
منم جواب دادم
ميلاد:سلام زن عمو
الهام:سلام ميلاد جان خوبي پسرم؟
ميلاد:ممنون زن عمو شما خوبي عمو خوبه حامد خوبه؟
الهام:از احوال پرسياي شما خداروشكر همه خوبيم
تو چه خبر شنيدم كيش بودي خوش گذشت؟
ميلاد:سلامتي زن عمو جاي شما خالي
الهام:دوستان به جاي ما قرض از مزاحمت ميلاد جان نهار درست كردم با مينا هرجا كه هستين نهار بيايد خونه غذاهاي بيرونو نخوريد به درد نميخوره
ميلاد:ممنون زن عمو من مينارو ميرسونم خونه ولي خودم ديگه مزاحم نميشم يكم كار دارم ميرم كه ب كارام برسم
الهام:چيه اقا ميلاد مارو قابل نميدوني ي لقمه نهاره ديگه ميخوري زود ميري به كارت هم ميرسي
ميلاد:باشه چشم زن عمو خدمت ميرسم فعلا خدافظ
مينا:چي ميگه مامانم؟
ميلاد:هيچي بنده خدا اوفتاده تو زحمت ميگه نهار گذاشتم بيايد اينجا
مينا:غذاهاي مامان خوردن داره پس بريم كه من حسابي گشنم
گازشو گرفنم رفتيم سمت خونه عمو ماشينو پارك كردمو رفتيم بالا زن عمو اومد دم در بهم دست داد اولين بار بود زن عموم بهم دست ميداد با خانواده عموم راحت بوديم زن عموم جلوي من روسري سرش نميكرد ولي تاحالا دست نداده بود بهم خلاصه اومد دست دادو راهنمايي كرد داخل نشستيم كلي با خوش رويي پذيرايي كرد گفتم زن عمو بيا بشين چيزي لازم نيس بياري حسابي اوفتادي تو زحمت اومد نشست رو به روم ميناعم كنار من نشسته بود يكم از مسائل مختلف گفتيم مينا پاشد رفت دستشويي مينا كه رفت انگاري زن عموم منتظر بود تنها بشيم گفت ميلاد جان خاستم ازن تشكر كنم گفتم تشكر بابت چي زن عمو
گفت مينا همه اون چيزايي كه پيش اومدو برام تعريف كرد گفت تو بودي كه كمكش كردي ممنونم ازت كه براش وقت گذاشتي چند وقتي بود حالش خوب نبود ولي از اون روز كه برديش بيرون روحيش عوض شده شاد شده خيلي ديگه نميره تو اتاقش تو خودش باشه مياد ميگه ميخنده اينا همرو مديونه توعم تو ميناي منم بهم برگشتوندي
ميلاد:زن عمو اين حرفا چيه من هركاري كردم وظيفم بوده خداروشكر كه تونستم حال مينارو خوب كنم شما خودت ميدوني من هم شمارو هم مينارو هم عمو و حامدو خيلي دوست دارم ما همه عين يه خانواده ايم من براي هركدوم از شماها هركاري از دستم بر بياد انجام ميدم زن عموم پاشد اومد سمتم پيشونيمو يه بوس كردو گفت بازم ممنونم
ميناعم اومدو نهارو كه خورديم من حاضر شدم كه برم زن عموم اومد جلو در باز بهم دست داد ميناعم انگار نه انگار مامانش وايساده بغلم كردو خدافظي كرد رفتم…

3 ❤️

2021-07-22 23:46:47 +0430 +0430

فصل اول قسمت پانزدهم(زن عمو)

اون روز گذشت زن عمومم با من رفتارش تغيير كرده خيلي بيشتر بهم اهميت ميداد جلوم راحت تر لباس تن ميكرد بهم دست ميداد چندباري موقع اومدن يا رفتن بغلمم كرده بود فصل امتحانا بود چندتا از درساي عمومي مشتركو مينا ازم خاسته بود كمكش كنم منم ميرفتم خونشون باهاش كار ميكردم هر دفعه ام زن عمو كلي عزت و احترام ميزاشت در هين درس برامون ميوه عو تنقلات مياورد حسابي بهمون ميرسيد هر دفعه ام ازم كلي تشكر ميكرد كه با مينا درس كار ميكنم
درسارو مينا خودش بلد بود تو درس زرنگ بود نميدونم چرا باز از من خاسته بود باهاش كار كنم شايد دوست داشته بيشتر با من باشه وسطاي درس هم هي شيطون ميشد بغلم ميكرد لب ميگرفت خودشو ميماليد بهم هي ميگفتم نكن مامانت يه دفعه بياد ببينه ابرو حيثيتمون ميره
ولي مگه گوش ميكرد برام ارايش هم كرده بود خودشو خوشكل كرده بود گردنو هي بوس ميكرد
الهام برامون چايي اورد گذاشت رو ميز و اومد بره بيرون نگاش اوفتاد ب گردن من كه رد رژ مينا مونده بود با يه حالت مسخره شوخي ب مينا گفت دختر رحم كن به پسره مردم درس ميخوني يا…حرفشو قطع كردو با خنده گردنو نشون دادو رفت بيرون پاشدم تو اينه ي نگاه كردم ديدم حسابي رژي كرده كله گردنمو گفتم بيا خوب شد حالا ابرو برام نزاشتي الان مامانت هزارتا فكر ميكنه
گفت نترس مامان من فكره بدي نميكنه
گفتم ديگه نميام بهت درس بدم
مينا كه ناراحت شد از حرفم اومد از پشت بغلم كرد خودشو مظلوم كرد گفت ببخشيد عشقم ديگه نميكنم
گفتم تو اخر كار دسته ما ميدي دختر
مينا:اخه من تورو خيلي دوست دارم ميلاد دوست دارم همش پيشت باشم بغلت كنم ببوسمت حتي…
حرفشو خورد ولي من فهميدم ميخاد چي بگه گفتم ديوونه نشو مينا اين كارا درست نيس
مينا:درست چيه پس اين كه من در حسرت اغوش تو بمونم اينكه من دوست دارم همه وجودمو با عشق تقديم به تو كنم،چي درسته ميلاد چرا با من اين كارو ميكني ميدوني چند وقت ازينكه باهميم گذشته تو اصلا به خاسته هاي من اهميت ميدي؟ميبيني من چقدر براي اغوشت دلم پر ميكشه ولي ازم دريغ ميكني اين درسته مبلاد؟ميدوني من شبا با فكره تو ميخوابم صب با عشقه تو بيدار ميشم؟ميفهمي اينارو؟مگه ميشه نفهمي ولي خودتو ميزني به نفهمي چرا دوست نداري با من باشي من انقدر بدم يعني؟
ميلاد:خفه شو مينا اين حرفا چيه ميزني خودت ميدوني من چقدر دوستت دارم خودت ميدوني الان اگه اينجام فقط بخاطره توعه ولي نميتونم اينكارو كنم نه به اين دليل كه دوستت ندارم دارم ولي تو ديگه بيش از حد به من وابسطه شدي مينا
اين كاري ام كه تو از من ميخاي با روحيه اي كه از تو سراغ دارم وابسطه ترم ميشي من نميخام ي روزي اگه نبودم اذيت بشي
مينا:ميلاد من خر نيستم با من عين بچه ها برخورد نكن من ميدونم با تو هيچ اينده اي ندارم ميدونم تقديره ما بهم گره نخورده ميدونم ي روزي بايد جدا بشيم همه اينارو ميدونم با خودمم كنار اومدم كه اون روز خيلي اذيت نشم ولي الان كه هستي ميخام با تمام وجود داشته باشمت ميخام مال من باشي
اينارو گفتو اومد لباشو گذاشت رو لبام شروع كرد لب گرفتن نميدونم چند دقيقه لبامون رو هم بود ولي ديدم زن عمو جلو در وايساده داره مارو نگاه ميكنه ي لبخندي زدو گفت براتون ميوه اوردم زياد درس خوندين بخوريد فشارتون نيوفته باز خيط شده بودم دوباره ي اخمي ب مينا كردم كه ديدي گفتم كار دستمون ميدي اونم خنديدو گفت بيخيال ي تيكه پرتغال برداشت گذاشت دهنمو مشغول درس شديم ي چند روزي گذشت ي روز كه رفتم خونه عمو با مينا درس كار كنم ديدم خونه نيست زن عمو گفت مينا رفته كتابخونه با دوستاش نمونه سوال حل كنن گفتم پس چرا ب من خبر نداد گفت بهويي شد ب من گفت ب ميلاد زنگ بزن بگو نياد من بهت زنگ نزدم چون دوست داشتم بياي همش كه نبد ب مينا درس بدي يكمم به من درس بده
گفتم زن عمو چي ميگي اومد دستمو گرفت نشوندم رو مبل و نشست كنارم گفت ميلاد تو كه خوب به همه كمك ميكني يه كمك هم به اين زن عموي بيچارت كن
گفتم زن عمو خدا نكنه تو بيچاره باشي چيشده هر چي هست بگو من در خدمتم
طرز نگاهش عوض شده بود بهم خيره ميشد انگار ي چيزي ميخاست بگه روش نميشد دستمو همچنان تو دستش گرفته بود الهام يه زن 47ساله بود
اندام معمولي يكم شكم داشت سينه هاش 80 سبزه بود تاحالا اينجوري نديده بودمش
دستشو گذاشت روي رون پام يكم ماليد بعد اومد سمت كيرم گفتم زن عمو چيكار ميكني دستشو به علامت هيس هيچي نگو گذاشت رو دهنم كمربندمو باز كرد كيرمو دراورد كرد تو دهنش يكم كه ساك زد من گيج و منگ بودم يهو به خودم اومدم از جام پريدم شلوارمو كشيدم بالا گفتم نه زن عمو درست نيست اين كار من نون و نمك عمورو خوردم ميخاستم برم نزاشت گفت بشين حرف دارم باهات گفتم صلاح نيس من اينجا بمونم گفت چند لحظه ب حرفام گوش بده بعد خاستي بري برو
نشستم الهامم اومد جلوم نشست
الهام:ببين ميلاد ميدونم اين كار اشتباهه من تاحالا تو زندگيم تو اين همه سال به عموت خيانت نكردم هرچي بود خوب و بد سوختم و ساختم ولي خب من ي زنم همه نيازا كه مالي نيست عموت فكر ميكنه مارو از مال دنيا بي نياز كرده فقط همينه عو بس ميدوني الان چند ساله حسرت يه سكس به دلم مونده عموت ديگه اون شور و حال قديمو نداره من اگه ميخاستم مثل زناي ديگه باشم راحت ميتونستم برم دوست پسر بگيرم بدون اينكه كسي بفهمه نيازمو برطرف كنم ولي خب ابرومو نميتونم ب خطر بندازم الان ميبيني دست ب دامن تو شدم چون ميشناسمت ميدونم با مرامي با معرفتي راز داري با اينكه سختم بود ولي ترجيح دادم پيشه تو خودمو وا بدم حالا تو ميخاي پسم بزني اشكال نداره اين همه مدت كنار اومدم سوختم و ساختم بازم يه خاكي تو سرم ميريزم الان ميخاي بري پاشو برو
الهام شروع كرد ب گريه كردن راستش دلم سوخت ب عمو نميومد ادم سردي باشه شايد چون سنش رفته بالا ديگه خيلي حال و حوصله نداره
الهام منو راز داره خودش دونست حرفشو بهم زد حالا بايد چيكار كنم پاشدم رفتم گرفتمش تو بغلم اشكاشو پاك كردم گفتم نبينم الهام خانومه من ناراحت باشه ها اگر ميخاد ميلادو داشته باشه بايد بخنده يه نگاه بهم كردو گفتم بخند ديگه اونم ي لبخند زدو لبامو گذاشتم رو لباش شروع كرديم از هم لب گرفتن هنوز شرايطي كه توش قرار گرفته بودمو باورم نميشد دركش برام سخت بود من با زن عمو الهام زني كه هم سن مادرمه من جاي بچشم واقعا چيكار داشتيم ميكرديم ما اين شهوت بود كه داشت مارو هدايت ميكرد پيش خودم گفتم مگه چه اشكالي داره وقتي من با خواهراي خودم رابطه برقرار كردم و اين تابورو شكستم اينم يه سكس ممنوعه مثل رابطه خواهر و برادر مهم اينه بهترين لذت و ببرم و بهترين لذتو به الهام بدم خودمو اينجوري قانع كردم درسته زوره شهوت خيلي بيشتره هر چقدر ممنوع هر چقدر بد ي راهي برا قانع شدن پيدا ميشه تصميم گرفتم يه حال اساسي به الهام بدم همينجور كه ازش لب ميگرفتم گفتم بريم تو اتاق پاشد دستمو گرفت باهم رفتيم ب اتاقش عكس عمورو كه رو ديوار ديدم يكم عذاب وجدان اومد سراغم ولي باز زوره شهوت بيشتر بود
شروع كردم از الهام لب گرفتن يكم كه لب گرفتم رفتم سراغ گردنش شروع كردم خوردن بعد با كمك خودش تاپشو از تنش درآوردم زيرش سوتين نبسته بود كارو راحت تر كرده بود سينه هاي بدي نداشت نسبت به سنش هنوز سر بالا و سفت بود خوابوندمش رو تخت دراز كشيدم روش شروع كردم سينه هاشو خوردن و ماليدن الهامم خودشو سپرده بود ب من حسابي سينه هاشو خوردم همينجوري از سينه هاش بدنشو ميخوردمو ميبوسيدم ميومدم پايين تا رسيدم به شلوارش دست انداختم شلوارشو درآوردم يه شورت نخي قرمز باش بود كه حسابي از ترشحات كصش خيس شده بود يكم از روي شورت دست كشيدم به كصش الهامم اه و نالش رفته بود هوا بعد شورتشو از بغل زدم كنار دست ميكشيدم رو كص خيس و داغش شورتشم كامل از پاش درآوردم شروع كردم به خوردن كصش زبونمو كه زدم به كصش يه اهي از شدت لذت كشيد با ولع شروع كرده بودم كصشو خوردن همزمان كه ميخوردم با دستمم چوچولشو ميماليدم طولي نكشيد كه الهام ارضا شد ولي من ول كن نبودم هنوز به خوردن و ماليدن ادامه ميدادم كه باز مجددا ابش اومد خودش ديگه سرمو زد كنار گفت بسته صبر كن دراز كشيدم كنارش تا يكم حالش جا بياد رو بدنش دست ميكشيدم سينه هاشو ميماليدم چند دقيقه اي كه حالش اومد سره جاش پاشدم لباسامو درآوردم يكم ازش لب گرفتم دوباره اوفتادم به جون سينه هاش حسابي خوردم الهام دوباره رفته بود تو فاز ميگفت ميلاد من كير ميخام گفتم اي به چشم كيرم بهت ميدم كيرمو گرفتم جلو صورتش شروع كرد ساك زدن يكم كه ساك زد رفتم نشستم بين پاهاش،باهاشو از هم باز كردمو سره كيرمو گذاشتم رو كصش گفتم زن عمو اجازه هست گفت بكن كه دارم ميميرم رخصتو كه گرفنم كيرمو تا دسته جا كردم تو كصش نفسش يه آن بند اومد فكر كن 22سانت كيرو يهو فرو كنن داخلت انقدر كصش داغ و خيس بود كه نميخاستي بكني ام خودش كيرو ميكشيد داخل شروع كردم تلنبه زدن الهامم شديد اه و ناله ميكرد بازوهامو چنگ ميزد ملافرو چنگ ميزد كلا اروم و قرار نداشت شدت تلنبه هامو بيشتر كردم با دستمم چوچولشو ميماليدم كه براي باره سوم الهام ارضا شد ابش كه اومد كيرمو همون داخل نگه داشتم خم شدم روش لباشو بوسيدم يكم ناز و نوازشش كردم بعد دوباره خيلي اروم كيرمو داخل كصش به حركت درآوردم حسابي داشت لذت ميبرد من پاهام درد گرفته بود پاشدم وايسادم الهامو همونحور كه خوابيدع بود اوردم لب تخت باهاشو انداختم رو شونه هام شروع كردم تلنبه زدن انقدر زدم زدم كه داشت ابم ميومد الهامم انگار فهميد دارم ميام ناي حرف زدن نداشت پاشو حلقه كرد دوره كمرم تلنبه هاي اخرو كه با شدت ميزدم همزمان باهم ارضا شديمو همه ابمو ريختم داخل كص داغش همونجوري ولو شدم روش يه ده دقيقه اي فكر كنم به همون شكل بوديم كه كيرم از كصش دراومد ابمم از كصش سرازير شده بود الهام بغلم كردو ازم لب گفت مرسي ميلاد خيلي خوب بود چهاربار ارضا شده بود ميگفت چندسالي بوده اينجوري لذت نبرده بوده…

4 ❤️

2021-07-22 23:47:57 +0430 +0430

فصل اول قسمت شانزدهم(آيدا)

با اينكه از كردن زن عمو الهام خيلي لذت برده بودم فكر كنيد سكس با يه زن جا اوفتاده كه جاي بچشي و هم سن و سال مادرته طبيعتا يه حس و حال ديگه اي بهت ميده اونم قطعا همين حس و داشت كه كيره يه جوون بانشاط و با انرژيو خورده
ولي خب كمي هم عذاب وجدان داشتم اصلا ي دفعه چيشد كه اينجوري شد اون از مينا كه اون روز با زبون بي زبوني ميگفت دوست داره با من باشه خودشو در اختيارم بزاره اينم از الهام كه بي مقدمه و يهويي رفته بود سره اصل ماجرا شايدم زودتر از اينا قصد داشته بهم نزديك بشه چون كمي حس ميكردم رفتارش باهام عوض شده ولي خب بالاخره اين اتفاق اوفتاده بود باز ب خودم ميگفتم اشكال نداره لذتشو بردي اونم خودش دوست داشته و راضي بوده با جون و دل خودشو در اختيارم گذاشته با اين حرفا خودمو قانع ميكردم
گذشت و گذشت ديگه روي الهامم به روم باز شده بود تقريبا ديگه هفته اي يكي دوبارو برنامه داشتيم و حسابي از هم لذت ميبرديم ولي تا اون موقع با اينكه مينا بارها حتي علني خاست باهام سكس كنه فرصتش پيش نيومد فقط چندباري برام ساك زد
خلاصه زندگي بر وقف مراد بود درسم ديگه اخراش بود قرار بود مدركمو كه گرفتم يه شركت ساختماني تاسيس كنم اوضاع احوال كارم كه خوب بود سره چندتا پروژه بودم سكس هم كه بيش از حد به راه بود اگه به خودم نميرسيدم و خودمو تقويت نميكردم بدنم كم مياورد مهشيدو الهام يه طرف همين مهناز كه تو خونه وره دلم بود از همشون بيشتر رس منو ميكشيد ورزش هم ميكردم بدنه خوبي ساخته بودم خلاصه مشغول زندگي بودم ي مدتي بود ظهرا ناهارو ميرفتم خونه سره راهم ميرفتم دنبال مامان باشگاه باهم ميرفتيم خونه ي روز كه رفتم دنبال مامان با يكي از دوستاش اومد بعدا طبق صحبتا متوجه شدم اسمش ايداس 35سالشه تقريبا شيش ماهه اومدن محل ما و تو همون باشگاه اين ايدا خانوم هم به عنوان مربي مشغول به كار شده خلاصه اومدنو سلام عليكو مامان منو ايدارو به هم معرفي كرد ايداعم يكم تعارف كرد كه زحمت دادم بهتون راهي نبود خودم ميرفتم
مامان:اين حرفا چيه خونه هامون كه نزديك همه اين مسيرم كه ما بايد بريم حالا شما يكم پيشه ما بد بگذرون
ايدا:نفرماييد سارا جان باعث افتخاره
از وقتي نشست تو ماشين دروغ چرا رفتم تو كفش ازين تيريپ زنا بود كه ادم پيش خودش ميگه واوو كي اينو ميكنه چهره ي خيلي زيبايي داشت و اونجور كه با يه نگاه ب استايلش قطعا زير اون لباسا بدن خوش فرمي هم داره خلاصه از فرداي اون روز دنبال مامان كه ميرفتم ايداعم چون هم مسير بوديمو وسيله نداشت با ما ميومد خونشون يه خيابون با ما فاصله داشت خلاصه اين رفت و امد ها باعث شد يكم صميميته بيشتري برقرار بشه منم تو كفش بودم ولي خب موقعيت جوري نبود كه بشه كاري كرد لامصب از بس خوب بود اين زن نگاش ميكردي كيرت راست ميشد چ برسه بخاي بكنيش ادم هولي نبودم تامين بودم از هر نظر ولي واقعا اين زن هوش و از سر ميبرد متاهل بود از اون مهمتر دوست سارا(مامان)بود و اين يكم دستمو بسته بود ي روز كه طبق معمول رفتم دنبالشون ايدا گفت ميلاد مامانت ميگفت گوشي فروش اشنا داري ي گوشي ميخام ميتوني بگي برام بياره من خودم خيلي سر در نميارم ميترسم كلاه بزارن سرم
ميلاد:اره ايدا خانوم شما مدل و مشخصات گوشي كه ميخايدو به من بگيد من به دوستم ميگم بياره
خلاصه گوشيشو براش سفارش دادمو قرار شد فرداش بريم تحويل بگيريم فرداش كه رفتم دم باشگاه دنبالشون قرار شد مامانو برسونيم خونه منو ايدا باهم بريم پيش دوستم كه گوشيشو بگيريم
خلاصه گوشيشو گرفتيم سيم كارتشو براش انداختم تنظيمات گوشيو براش رديف كردم يه شيطنت ريزي گفنم بكنم شمارمو سيو كردم براش یه تک هم زدم ب خودم که شمارشو داشته باشم گوشيرم همونجور صفحه روشن كه ببينه شمارمو براش زدم دادم دستشو گفتم مباركت باشه اونم يه لبخندي زدو تشكر كردو بردمش رسوندمش موقع پياده شدن خودش دستشو اورد جلو دست داد و خدافظي كرديم رفتيم منم رفتم سره كار تا شب مشغول بودم اصلا نگاه ب گوشي نكردم شبم تا برسم خونه عو دوش بگيرمو شام بخورم تقريبا ساعت شده بود نزديكاي 12 گوشیو برداشتم ببینم چه خبره کسی زنگی پیامی چیزی نزده دیدم ایدا ساعت 9بهم پيام داده نوشته
سلام ميلاد جان خوبي بازم خاستم ازت بابت امروز تشكر كنم حسابي بهت زحمت دادم جبران كنم برات
با اينكه دير وقت بود گفتم حالا جوابشو بدم شايد بيدار بود و ديد اخه ورزشكارا به ساعت خوابشون خيلي اهميت ميدن مامان سارا كه اينجوريه چي بشه كه ديروقت بخوابه هميشه ساعت ده ميخوابيد صبم زود بيدار ميشد
خيلي كوتاه و مختصر براش نوشتم:خواهش ميكنم افتخاري بود در كناره شما بودن
براش فرستادمو ديگه نه اون پيامي داد و نه من
يكي دوروز بعد ايدا اكانت اينستا ساخت و منو فالو كرد عكسامو ديده بود و لايك كرده بود پيام داد از عكسا تعريف ميكرد اونجا يه استارت كوچيكي خوردو تقريبا به بهونه هاي مختلف يا اون عكس يا مطلبي ميزاشت يا من چيزي ميزاشتم به هم پيام ميداديم با مرور اين پيام دادن ها بيشتر شد ديگه بي دليل هم گاهي به هم پيام ميداديم پياماي معمولي چه خبر،چيكارا ميكنيو ازين جور حرفا نمه نمه اين صميميته بيشتر شد ديگه پيام جوابگو نبود تو روز يكي دوباري تلفني هم باهم صحبت ميكرديم همه جيز خيلي عادي و صميمانه بود عين دوتا دوسته خوب بوديم باهم،دردودل ميكرد باهام
با اينكه تو كفش بودم و دوست داشتم هرچي زودتر بتونم باهاش رابطه برقرار كنم ولي باز جلوي خودمو ميگرفتم كه بزار همه چيز همينجوري نرم نرم پيش بره مهم استارت كار بود كه خورد انقدري باهام صميمي شده بود كه چندباري ميخاست بره لباس بخره ازم خاسته بود همراهش برم ميگفت تو سليقت خوبه ميخام نظر بدي ب همين شكل چند باري بيرون رفتيم چندباري نهار دعوتش كردم باهم وقت گذرونديم ولي همه جيز خيلي عادي تو اين مدت حتي دستم بهش نزدم خاستم پيشم احساس امنيت كنه و يكم كلاس گذاشتن هم خب بد نبود براش كه خيلي ام فكر نكنه ميخام به دستش بيارم
تا ي روز كه داشتيم باهم قدم ميزديم خودش دستمو گرفت هوا كمي خنك بود ولي دستمو كه گرفت دستش خيلي گرم بود اين گرما طبيعيه؟شايدم هوس داره؟شايد تو ذهن ايدا هم اونچه ميگذره كه تو ذهن منه ولي هيچكدوم نميتونيم اصل داستانو به زبون بياريم رفتيم روي نيمكت نشستيمو براي اولين بار دست انداختم دورش و كشوندمش سمت خودم سرشو تكيه داد ب شونم سكوت بين ما حكم فرما شده بود يهو دوتايي باهم انگاري سكوتمون شكسته بشه همزمان ي كلمه گفتيم د…
ايدا با لبخند بگو چي ميخاستي بگي
ميلاد:اول تو بگو خانوما مقدم ترن
ايدا:نوچ تو بايد بگي
زل زدم تو چشماش و گفتم دوستت دارم
ايدا:اونم همينحوري با اون چشماي قشنگش بهم نگاه ميكرد و سكوت كرده بود
گفتم حالا تو بگو چي ميخاستي بگي
سرشو باز تكيه داد ب شونم و حرفي نزد يكم بعد گفت ميلاد پاشو بريم ي جوري شدع بود حرفشم كه خورد پيش خودم گفتم ي موقع ناراحت نشده باشه شبش اومدم پيام بدم ببينم اصلا جواب ميده گفتم بيخيال فردا كه رفتم دنبال مامان ميبينمش كه چند ساعت بعد خودش پيام داد
ايدا:ميلاد
ميلاد:جانم خوبي تو؟
ايدا:خوبم
ميلاد:مطمئني اخع ي جوري شدي ي مرقع از من كه ناراحت نشدي
ايدا:نه تو ببخش من يهو يكم ذهنم بهم ريخت
ميلاد:خلاصه ي موقع اگه باعث ناراحتيت شدم عذرخواهي ميكنم
ايدا:ميشه اون حرفي كه زديو ي بار ديگه بگي؟
ميلاد:منظوري نداشتم ايدا جان ي موقع برداشت بدي نكني
ايدا:خواهش ميكنم ي بار ديگه حرفتو تكرار كن
ميلاد:دوستت دارم
ايدا:منم دوستت دارم
ميلاد:!!!
ايدا:چيزي كه اونجا نتونستم بگم اين بود
ميلاد:جدي ميگي ايدا؟
ايدا:ببين ميلاد من خيلي با خودم كلنجار رفتم با اينكه ميدونم صد دردصد اشتباهه كارمون ولي حالم باهات خوبه
ميلاد:من واقعا الان شوك شدم ايدا منم خيلي وقته ميخام اين موضوع رو بهت بگم اما نميخاستم خدايي نكرده ازم ناراحت بشي
ايدا:بايد ببينمت
ميلاد:كي؟كجا؟
ايدا:اخره هفته نهار بيا خونم
ميلاد:اي به چشم بانو خدمت ميرسم
خوشحال بودم ازينكه ايدا خودش اوكي داده بود دوروز مونده بود تا اخره هفته صبر نداشتم مگه ساعت ميگذشت شبا خوابشو ميديدم تو ذهنم تخيل ميكردم كه رفتم پيشش و در اغوشع هم داريم لذت ميبريم هرجور شد اين دوروز گذشت خودمو حسابي تروتميز و مرتب كردم كل موهاي بدنمو زدم صافه صاف كيرو خايرو حسابي برق انداختم گفتم هرچيزي ممكنه پس اماده باشم خلاصه رفتم خونه ايدا وارد كه شدم يكم استرس گرفتم ازينكه شوهرش ي موقع نياد داستاني نشه كه دره واحدش باز شد واي خداي من عجب لعبتي
اون لباسو اون ارايشو اون بوي عطري كه به مشام ميخورد ادمو ديوونه ميكرد رفتم داخل بي اختيار همديگرو محكم بغل كرديم جوري كه انگار ده ساله همو نديديم بعد ي بوس كوچولو از لپش كردمو دعوتم كرد برم بشينم خودشم رفت چاي و بساط پذيرايي اوردو نشست رو به روم
بهش گفتم بغل من جا هستا از اون مبل هم راحت تره ي لبخند زدو پاشد اومد نشست تو بغلم…

2 ❤️

2021-07-22 23:49:59 +0430 +0430

فصل اول قسمت هفدهم(خیانت)

ميلاد:ايدا؟
ايدا:جانم
ميلاد:دوست دارم…
ايدا چشماشو بستو لباشو گذاشت رو لبام
چقدر با احساس لبامو ميخورد حسابي ديوونم كرده بود ب خودمون كه اومديم فكر كنم يه نيم ساعتي داشتيم از هم لب ميگرفتيم
كيرمم حسابي راست شده بود ايدا ي دستي روش كشيدو ي نگاه سكسي ب من كرد و رفت نشت جلوي پام دست انداخت كيرمو دراورد اول شروع كرد سره كيرمو ي بوس كرد و زبونشو دورش ميچرخوند كيرم كه داشت منفجر ميشد از بس هوس ايدارو داشتم احساس ميكردم كيرم هم بزرگتر شده هم كلفت تر ايدا شروع كرد ساك زدن در هين ساك زدن ي نگاهي هم ب من ميكرد كه صحنرو جذاب تر ميكرد مني كه كمرم سفته و ابم زود نمياد خيلي نتونستم تحمل كنم از بس كه اين زن زيبا بود و با حركات و لوندي هايي كه ميكرد ديگه نتونستم ده دقيقه اي كه ساك زد احساس كردم ابم داره مياد بهش گفتم بسته داره مياد اونم با ولع بيشتري ب ساك زدن ادامه داد تا ابم تو دهنش خالي شد همشو خورد ديگه نوبتي ام باشه نوبت منه لختش كردم دستمو گرفت كشيد برد سمت اتاق خوابشون هولش دادم رو تخت رفتم ي لب ازش گرفتم و شروع كردم سينه هاشو خوردن ايدا پوستش سفيد بود سينه هاش هم سايز 75سر بالا و سفت از بس اندام ورزيده و قشنگي داشت هرچي ميخوردم سير نميشدن حسابي سينه هاشو خوردم و مالوندم تا رفتم سر وقت كسش واي يه كص كوچولو و نقلي كسش اندازه يه بند انگشت بود تا شروع كردم به خوردن ابي بود كه از كسش راه گرفته بود تو همين بين سوراخ كونش نظرمو جلب كرد يه سولاخ كوچولوي صورتي تروتميز همينجور كه كسشو ميخوردم ي زبوني هم به سوراخ كونش ميكشيدم حسابي بدنش گر گرفته بود سرمو با دستش به كسش فشار ميداد موهامم داشت ميكند كه يهو با ي لرزش و اه بلند اونم ارضا شد
اومدم بالا كنارش دراز كشيدم گرفتمش تو بغلم شروع كردم بوسيدن و نوازش تا يكم حالش جا بياد
ايدا چرخيد اومد روم دراز كشيد ازم لب گرفت بعد دست انداخت كيرمو گرفت و نشست روش واي كه چه كص تنگ و داغي بود انقدر تنگ بود كه كيرم يكم ب سختي داخل شد اگه نميشناختمش ميگفتم امكان نداره اين كصه يه زن متاهل باشه تنگي كصش مثل تنگي كص نيكي بود برا اولين بار كه پردشو زدم شروع كرد به بالا پايين رفتم روي كيرم چشماشم بسته بود داشت همينجور سرعتشو بيشتر ميكرد كه براي بار دوم با شدت ارضا شد معلوم بود خيلي حشريه كه انقدر زود دوباره ابش اومد ده دقيقه ام نشد كه داشت رو كيرم بالا پايين ميكرد ولي ارضا شد و ولو شد روم يكم بي حركت موندم بعد خودم از زير نرم شروع كردم تو كسش تلنبه زدن بعد به كمر خوابوندمش و پاهاشو انداختم رو شونه هام و كردم تو كسش تا ته جا ميكردم تو كصش دوباره تا ته ميكشيدم بيرون دوباره محكم تر فرو ميكردم داخل حسابي رو ابرا بود ايدا شروع كردم محكم و پر قدرت تلنبه زدن انقدر زدم زدم ايدا يهو با يه جيغي كيرمو كشيد بيرون و ابش از كسش پاشيد بيرون برا بار سوم ارضا شد منم اگه جلو خودمو نگرفته بودم ابم اومده بود دوست نداشتم ب اين زودي تموم بشه ميخاستم حسابي لذت ببرم ايدارو داگ استايلش كردم رفتم پشتش واي كه چه نمايي يه كون قلنبه گرد خوشگل و تروتميز كس صورتيش كه بين پاهاش خود نمايي ميكنه شروع كردم حسابي كص و كونشو خوردن بعد پاشدم كيرمو كردم تو كسش يكم كه از كس كردم سره كيرمو گذاشتم دره كونش گفت نه ميلاد از عقب نكن بكن تو كسم گفتم من الان هوس كونتو كردم گفت نميتونم من تاحالا كون ندادم گفتم چه بهتر خودم صفرشو باز ميكنم خلاصه هي اون بگو هي من بگو بالاخره راضيش كردم شروع كردم با انگشت سوراخشو باز كردم با يه انگشت خيلي اروم و نرم شروع كردم يكم كه جا باز كرد دو انگشتي يكم دردش ميومد ولي چون خيلي اروم و با حوصله اينكارو براش ميكردم تحمل ميكرد يكم كه سوراخش باز شد سره كيرمو گذاشتم سرش و اروم فشار دادم سرش رفت داخل يكم خودشو جمع كرد منم برا اينكه اذيت نشه يكم صبر كردم جا باز كنه چندباري سرشو درآوردم دوباره كردم تو اروم اروم فشارو بيشتر ميكردم ديگه راهش باز شده بود سرعت تلنبه هامو بيشتر كردم با دستم كص ايدارو ميماليدم كه لذت بيشتري ببره از تنگي و داغي كونش ديگه نتونستم تحمل كنم با شدت تلنبه ميزدم ابم كه داشت ميومد تا خايه جا كردم توش و كل ابمو خالي كردم تو كونش ايدا عم همزمان با من برا بار چهارم ارضا شد با اينكه يه بار ابم اومده بود ولي باز انقدر زياد بود كه از بغلاي كيرم زده بود بيرون منم ولو شدم بغل ايدا رو تخت گرفتمش تو بغلم سرشو گذاشت رو سينم موهاشو ناز ميكردم اونم بغلم كردو نفهميديم كي تو بغل هم خوابمون برد دو سه ساعتي خوابيديم بيدار شديم دوست نداشتيم از بغل همديگه جدا بشيم
نهارو باهم خورديم بعد نهارم چند ساعتي تو بغل هم بوديم باهم لاس ميزديم و عشق بازي ميكرديم ديگه موقع رفتن بود ولي جفتمون هنوز عطشمون نخوابيده بود شايد اگه فرصتش بود دوباره دست ب كار ميشديم ولي خب بيشتر موندن جايز نبود ممكن بود شوهرش از راه برسه از همديگه تشكر كرديم و رفتم شب ايدا پيام داد
آيدا:سلام ميلادم خوبي عشقم؟
ميلاد:به به سلام خانوم خانوما مگه ميشه با تو بود و بد بود
ايدا:فدات بشم الهي بابت امروز ممنون خيلي خوب بود
ميلاد:قربونت برم عزيزم ممنون از خودت خيلي لذت بردم
ايدا:ولي بيشعور كونم درد ميكنه نميتونم درست بشينم
ميلاد:خوب ميشي گله من
آيدا:ميلادم؟
ميلا:جان ميلاد
آيدا:هيچي بيخيال
ميلاد:بگو ديگه با منم ازين حرفا داري مگه
آيدا:فردا باز مياي پيشم؟
ميلاد:اگه آيدا خانومم بخاد چرا كه نه
آيدا:هنوز هوستو دارم بهت فكر ميكنم كسم خيس ميشه از اون موقع كه رفتي تا الان ده تا شورت عوض كردم
ميلاد:قربون خودت و اون كص نازت فردا ميام حسابي از خجالتت در ميام
ايدا:اي كاش الان پيشم بودي تا صب تو بغلت بودم
ميلاد:ميخاي بيام
ايدا:كاش ميشد…
ميلاد:برو استراحت كن عشقم فردا كلي كار داريم باهم
ايدا:بي صبرانه منتظرم شبت بخير…
اين زن انقدر جذاب و سكسي بود انقدر حشري بود كه ادم اصلا ازش سير نميشد يه مدت تمام هر روز كارمون شده بود همين روزي دو سه راند سكس ميكرديم ولي خب بايد ي مقدار خودمونو كنترل ميكرديم وگرنه بگا ميرفتيم يك درصد اگه شوهرش بو ميبرد زندگيشون خراب ميشه ايدا شوهرشو دوست داشت از زندگيش راضي بود حتي مشكل جنسي ام نداشت كه بخاد دليلي بر خيانتش باشه ولي خب عشقه ديگه يه آن پيش مياد كارم نداره مجردي،متاهلي،درسته،غلطه،بده،خوبه زماني ب خودت مياي كه كار از كار گذشته قبلا هم گفتم زور شهوت بيشتره پس فقط بايد لذت برد…

2 ❤️

2021-07-22 23:51:00 +0430 +0430

فصل اول قسمت هجدهم(معين)

تو دوران خوبي بودم كيرم كه همش تو كص و كون بود كارو بارم كه خداروشكر به راه امتحاناي اخره ترم شده بود ديگه داشتم مدركمو ميگرفتم خيلي برنامه ها داشتم اوضاع احوال ماليمون هم خيلي خوب شده بود از اون زمان كه اقا حشمت(پدرم)زد تو كاره ساخت و ساز روز به روز وضع و اوضامون بهتر شد بعده هاام كه من درسشو خوندمو وارد كار شدم بيشتره پروژه ها دست من بود من ادارش ميكردم خلاصه منم خوب وضعي به هم زده بودم 206رو فروختم يه جنسيس كوپه انداختم زير پام و زندگي ميكردم از اون محل هم اسباب كشي كرديم اومديم تو يه پنت هاوس سمت شمال شهر
در گيره زندگيو كارو درس بودم كه زدو اقا معين داداش بزرگه عاشق يكي از همكاراش ميشه عو بابا مامان ميرن خاستگاري اوناعم پسند ميكنن دختر پسرم كه از قبل باهم اشنا شده بودن ي چندباري خانواده ها رفتن و اومدن تحقيقات نهايي انجام شدو عقد كردن اسم عروسمون مبيناس،مبينا قيافش معمولي بود اندامش هم معمولي خيلي گوشت دهن گيري نبود ولي تنها جيزي كه از همون اول كه ديدمش نظرمو جلب كرد كون قلنبش بود تنها جايي از بدنش كه خودنمايي ميكرد دختره چاقي نبود ولي كون به نسبت بزرگي داشت خلاصه عروس خانوم پاشون ب خونه ما باز شدو منم كلا ادم خوش برخوردي ام شوخي هم زياد ميكنم زود با من صميمي ميشن اين مبينا خانوم هم با من صميمي شده بود خيلي ام باهم تفاوت سني نداشتيم حرفاي همو خوب ميفهميديم چند وقت بعد عروسي كردن و معين و مبينا عم ديگه رفتن سره خونه زندگيشون،مبينا دختر پر شور و حالي بود اهل مسافرت و تفريح و دوره همي مدام برنامه ميچيند همگي ميرفتيم تفريخ و گردش جمعمون هم كه جمع بودو منو مهناز، مهشيد و مهران،معين و مبينا
مبينا خودش تك فرزند بود ما براش شده بوديم عين برادر و خواهرش خيلي باما كيف ميكرد با من كه خيلي جور شده بود ي موقع هايي موقع سلام عليك اگه كسي نبود بهم دست هم ميداد چند باري ام به مناسبت تولد و چيزاي ديگه بغلش هم كرده بودم چندباري ام سوتي داده بودم جلوش داشتم ب كونش نگاه ميكردم يهو برگشته منو ديده متوجه شد داشتم به كجا نگاه ميكردم عكس العمل خاصي نداشت ي لبخند ميزدو روشو بر ميگردوند
يه ويلا گرفته بوديم تو شمال گاهي ميرفتيم ي اب و هوايي عوض ميكرديم ي روز قرار شد همگي بريم باباعو مامانو مهناز باهم راهي شدن منم چندتا كار داشتم قرار شد فرداش با معين و مبينا سه تايي بريم خلاصه فرداش برا معين كار پيش مياد مجبور ميشه بمونه مبينارو سپرد ب من گفت شماها بريد خلاصه راهي شديم تو ماشين كلي خانوم زدو رقصيد تو راهم هي جاهاي سرسبز و قشنگ ميديد ميگفت نگهدار عكس بگيريم خلاصه رسيديم ويلامون تا دريا راهي نبود پياده هم ميشد رفت اين دختراعم كه وقت و بي وقت دلشون هواي دريا ميكرد صب مهناز صدام ميكرد ميگفت بيا بريم لب ساحل بعداظهرم مبينا البته مهناز كه دنبال شيطنت بود لب ساحل هم در امان نبودم از دستش ولي مبينا نه باهم قدم ميزديم حرف ميزديم بنده خدا شوهرش كه نيومده بود دلش خوش بود ب من ديگه راحت دستشو ميگرفتم باهم لب ساحل قدم ميزديم ميومد تو بغلم ميشست باهم غروب افتابو تماشا ميكرديم منم يه شيطنت هايي ميكردم ي موقع كه بغلم بود موهاشو نوازش ميكردم صورتشو ناز ميكردم چندباري هم لپشو بوسيدم اونم با يه بوسه جواب ميداد لب ساحل ميديد زنا و دخترا چجوري بهم امار ميدن خودشو از قصد بيشتر ميچسبوند ب من كه مثلا ب اونا حالي كنه من ماله اونم حسادت زنانه ديگه زنا تيزن جنس خودشونم بهتر ميشناسن زودتر متوجه ميشن تو ساحل بهم ميگفت مثلا اون سه تا دختر دارن بهت امار ميدن اون زنه تو كفته ي روز تو راه ساحل مبينا يادش اوفتاد گوشيشو جا گذاشته وسطاي راه بوديم گفت تو برو بشين تو ساحل تا من زودي برم گوشيمو بردارم و بيام گفنم باشه رفتم نشستمو سه تا دختر بودن هر روز سره همين ساعت كه ما ميومديم اونام ميومدن از قضا امارم ميدادن كه مبينا ام متوجه شده بود بهم گفته بود اون دخترا بهت امار ميدن خلاصه اينا تا ديدن من تنهام اومدن جلو كه سره صحبتو باز كنن
سلام عليك كردن و گفتن خوشتيپ چرا امروز تنها اومدي دوس دخترت باهات نيومد گفتم اون خانوم زنمه الانام فكر كنم برسه بياد ببينه داريد با شوهرش لاس ميزنيد از كون اويزونتون ميكنه
يكيشون گفت اي جان حالا نميشه جاي اون تو مارو از كون بكني يعني اويزونمون كني
حيف تو نيس خيلي از زنت سر تري
گفتم برو توبه كن دختر جان دست دراز كرد
شمارشو داد گفت ما سه تا تنهاييم فلان جا ويلا كرايه كرديم خوشحال ميشيم ي شبو باهم بگذرونبم از دور ديدم مبينا داره مياد تا رسيد ب ما معرفيش كردم به اونا گفتم ايشونم همسرم مبينا خانوم كه سراغشو ميگرفتين اونم يكم چپ چپ نگاشون كردو دخترا پيچيدن رفتن تو الاچيغ رو به روي ما نشستن
مبينا:اي شيطون چشم منو دور ديدي اره
ميلاد:نه بابا تو كه ميدوني من اهل اين چيزا نيستم مبينا:اره تو كه راس ميگي اصلا اهلش نيستي
ميلاد:از بس جذابم مردم جذبم ميشن ديگه ديدي كه اينا خودشون امار ميدادن ديدن تو نيستي اومدن سره حرفو باز كنن گفتن دوس دخترت كجاس گفتم اون زنمه
مبينا:اي جان شوهره كي بودي تو
زديم زير خنده دختراعم از تو الاچيق چشمشون ب ما بود
مبينارو بغلش كردم گفت چيه ميخاي حرص اون دخترارو دراري گفتم اره پايه اي گفت اره
اونم هي برام عشوه ميومد و خودشو بيشتر ميمالوند بهم لپمو بوس ميكرد گفتم ببين زن و شوهريم مثلا لبو بايد بوس كني نه لپو
مبينا:توام انگاري بدت نيومده ها،شیطون شدی
اونجا براي اولين باز لباشو بوسيدم اون دختراعم كه تو كف بودن پاشدن برن با دست يكيشون اشاره كرد كه زنگ بزن بهم ما عم ديگه رفتيم
حسابي حشري شده بودم از بس با مبينا لاس زده بودم كاري ام نميشد كرد زد ب سرم اخره شب با مهناز ي راند برم ي دفعه ياد اون سه تا دختر اوفتادم زنگ زدم ب اون شماره كه داده بود
الو بله
ميلاد:سلام وقت بخير
سلام ممنون شما؟
ميلاد:منتظر تماس كسي نبودين شما
خوشتيپ پسر تويي
ميلاد:خودشه درسته چه خبرا مهمون نميخايد؟
اون مهمون اگه تو باشي چرا كه نه ادرس ميفرستم بيا منتظرتيم
ادرس و فرستاد خيلي دور نبود خونرو پيچوندم گازشو گرفتم تو راه زنگ زدم بهشون كه شام خوردين گفتن نه گفتم پس شام با من ميگيرم ميام
رفتم غذا گرفتمو تو راه كاندوم هم خريدم معمولا با كسايي كه ميشناسم از كاندوم استفاده نميكنم ولي خب شناختي رو اينا نداشتم براي رعايت بهداشت حتما بايد از كاندوم استفاده ميكردم
خلاصه رسيدمو وارد خونه شدم سه تايي ي استقبال گرم كردن هنوز اسماشونم نميدونستم
باهاشون اشنا شدم سه تاشون تقريبا هم سن و سال بودن 23-24سالشون بود اولي كه بهم شماره داد اسمش مهسا بود دومي اسمش شيما بود سومي اسمش نازنين بود دانشجو بودن سه تايي باهم پيچيده بودن اومده بودن شمال تعارف كردن نشستيم دخترا بساط شامو رديف كردن خورديم بعد نشستيم من روي مبل تك نفره بودم اون سه تا هم رو به روي من كم كم وسط صحبتا و شوخي و خنده اي كه ميكرديم اينا شروع كردن همديگرو ماليدن كم كم لب ميگرفتن از هم و علني ديگه جلوي من شروع كردن به لز كردن واي كه تماشاي اين صحنه چقدر جذاب بود انگاري خوده فيلم سوپره سه تا دختر جوون جلوت دارن لز ميكنن
حسابي حشري شده بودم كه نازنين اومد دستمو گرفت كشيد سمت خودشون سه تايي اوفتادن ب جون من همه جامو ميخوردن و خودشونو ميماليدن بهم خلاصه اون شب تا نزديكاي صب با اين سه تا دختر چه كارا كه نكرديم كوص و كون براشون نزاشتم از شدت خستگي نفهميديم چهارتايي كي بيهوش شديم صب وسط سه تا دختر لخت بيدار شدم صحنه سكسي قشنگي شكل گرفته بود پاشدم دخترا اسرار كردن بمون ظهرم باهم باشيم ولي ديگه اصلا حال و حوصلشونو نداشتم صبحانه نخورده زدم بيرون…

3 ❤️

2021-07-22 23:52:03 +0430 +0430

فصل اول قسمت نوزدهم(مبينا)

خلاصه از پيشه اون دخترا زدم بيرون ديدم هوا خيلي سكسيه نمه بارون هم زده بود حسه خونه رفتن هم نداشتم يكم تو خيابون چرخ زدم صبحانه نخورده بودم گشنم شد گفتم زنگ بزنم ببينم مهناز و مبينا حاضر بشن بريم كافه يه صبحانه بزنيم زنگ زدم مبينا
مبينا:به به اقا ميلاد نيستي اقا از ديروز پيچيدي رفتي پيشه كي من نميدونم
ميلاد:خب بابا حالا چه خبره يه حالي احوالي كن بعد تيكه بنداز
خب حالا حاضر شيد با مهناز بريم ي صبحانه بزنيم
مبينا:مهناز كه رفت ساحل من الان حاضر ميشم
ميلاد:باشه بيا من جلو ويلا منتظرم
مبينا اومدو رفتيم نشستيم كافه صبحانه خورديم گفتيمو خنديديم تصميم گرفتيم بريم ساحل راهي شديم تو ساحل دست ب دست هم قدم ميزديم حس صميميته خوبي بود ديگه اتفاق خاصي نيوفتاد همون شب معين هم اومدو فرداش برگشتيم تهران يكم منو مبينا رومون ب هم باز شده بود گاهي كسي نبود بغلم ميكرد حتي باز چندباري لب تو لب هم شده بوديم ولي همش در همين حد بود تا زدو روز سال تحويل شد طبق معمول اقا معين مشغول كار قرار شد من بعده كارم برم دنبال مبينا بريم خونه ما مهشيدم قرار بود بياد كه دوره هم سالو تحويل كنيم با مبينا هماهنگ كرده بودم كه فلان ساعت اماده باش ميام دنبالت يكم كارم زودتر تموم شد زود رسيدم زنگش زدم كه بيا پايين من جلو درم گفت عه ميلاد چقدر زود اومدي من هنوز حمام نرفتم بيا بالا بشين تا من ي دوش بگيرمو اماده بشم
خلاصه رفتم بالا اومد درو باز كردو داخل شدم دست داديم بغلم كرد صورتشو گرفتم بي مقدمه يه بوس از لبش كردم گفتم ديگه عيده بوسه درست حسابي يايذ بدي خنديدو خودش باز لباشو چسبوند به لبم و يه بوس كرد تعارفم كرد گفت بشين برات ميوه بيارم گفتم زحمت نكش چيزي نميخام زودي برو كاراتو بكن كه بريم
مبينا رفت حمام و منم نشستم پاي تلوزيون يه ربع بعد صدام كرد كه ببخشيد حولم جا موند رو تخت مياري برام رفتم حولشو بهش دادم پيچيد دورش اومد بيرون رفت تو اتاقش باز دو دقيقه نشده صدام كرد كه سشوار دم آيينس مياري برام خلاصه يكم سرش غر زدم كه همه كاراتو من دارم ميكنم كه عجله كن بريم سشوارو بردم براش تو اتاق ديدم حوله پيچ وايساده دم ايييه قدي اتاقش رفتم پشت سرش گفتم بزار من موهاتو خشك كنم گفت نه بابا ازين كارام بلدي گفتم حالا ببين بلدم يا نه از پشت همونجوري شروع كردم سشوار كشيدن و شانه كردن موهاش تموم كه شد همونجوري كه پشتش وايساده بودم گفت ميلاد ي چيزي بگم نه نميگي گفتم چي گفت بگو نه نميگي تا بگم گفتم با اينكه نميدونم چيه ولي باشه يهو حولشو از تنش ول كرد رو زمين و لخت جلوم وايساد گفت ميلاد منو بكن
هولم داد رو تخت كه پشت سرم بود دراز كشيد روم
اومدم بگم مبينا مطمئني كه گفت هيس و نزاشت حرفمو ادامه بدم گفت فقط بيا لذت ببريم گفتم كه اينطور زن داداش كصت ميخاره لذتي بهت بدم كه يادت نره چرخيدم روش و لبامون رفت رو هم حالا نخور كي بخور جفتمون عطشه اين سكسو داشتيم ضربان قلب رو هزار بود كلي كه لب گرفتيم رفتم سراغ سينه هاش به نسبت روزي كه با داداشم ازدواج كرده بود سينه هاش بزرگ تر شده بود تا ميتونستم سينه هاشو خوردم و ماليدم ديگه نزاشت ادامه بدم منو چرخوند و اومد روم لباسامو دراوردو رفت سمت كيرم يه دستي سرش كشيدو كرد تو دهنش تا ته ميكرد تو حلقش يكم كه خورد خودش اومد نشست روم و كيرمو هدايت كرد تو كصش
كصه خوبي داشت حرارت كصش خيلي بالا بود كيرو اب ميكرد انقدر رو كيرم سواري كرد تا ارضا شد و ولو شد روم چند دقيقه اي روم ولو بود تا سره حال شد خوابوندمش رفتم لاي پاش شروع كردم كصشو خوردن يكم كه باز كصش حال اومدو اب انداخت سره كيرمو گذاشتم روش و تا ته فرستادم توش حالا نوبت من بود كه با تلنبه هاي سنگين كصشو جر بدم انقدر زدم زدم تا حس كردم داره ابم مياد اومدم شل كنم بكشم بيرون كه مبينا نعره زد بزن بزن داره مياد با پاش كمرمو سفت گرفت چندتا تلنبه محكم زدم تو كصش و باهم همزمان ارضا شديم همه ابم خالي شد تو كصش حالا من ولو شدم روش و اونم محكم بغلم كرده بود حسابي خيس عرق شده بوديم يكم كه جفتمون رو به راه شديم باهم زديم زيره خنده عو لب تو لب شديم هردومون لذت برده بوديم پشيمون نبوديم برق رضايت هم كه ميشد تو چشماي مبينا ديد
ديگه برام مهم نبود كيو ميكنم زن داداشمه كه باشه وقتي خودش راضيه تازه پيشنهاده خودشم بود درسته منم بدم نمياد كردنيو بايد كرد معينو كه ميديدم به جا اينكه خجالت بكشم ازين كه زنشو كردم يه حسه برتري ام حتي بهم دست ميداد كه زنش انقدر تشنه كيره منه خلاصه سال تحويلو گذرونديم تو اين مدت يكي دوباري باز به دعوت خود مبينا رفتم پيشش بهم حسابي سرويس داد تا ي روز بهم زنگ زد و گفت تبريك ميگم گفتم تبريكه چي گفت داري بابا ميشي گفتم چي ميگي مبينا گفت من حاملم گفتم خب مباركه چرا ميگي من دارم بابا ميشم گفت چون مطمئنم بچه ي توعه يادت نيس روزه سال تحويل ابتو ريختي تو كصم تا اون روز معين جلوگيري ميكرده توش نميريخت وقتي فهميدم ازت حامله شدم ي روز كيرشو دير كشيدم بيرون كه ابش بريزه داخل بچرو بتونم بندازم گردنش
مخم سوت كشيده بود از دست اين زن
گفتم تو همون موقع بايد يه قرص اورژانسي ميخوردي گفت حالا مگه چيه من راضي ام از اينكه دارم بچه تورو تو شيكمم پرورش ميدم اين راز هم بين خودمون ميمونه و خيلي عادي ب زندگيمون ادامه ميديم و من به تو ب عنوان پدره بچم هر موقع بخاي بهت سرويس ميدم و در اختيارتم…

2 ❤️

2021-07-22 23:53:06 +0430 +0430

فصل اول قسمت بيستم(فارق التحصيل)

خداروشكر بعد كلي سختي درسم تموم شد مدرك مهندسيو گرفتم شبش همه خانواده جمع شدن خانوده عموم هم اومدن جشن گرفته بودن برام كلي همه خوشحال بودن و تبريك گفتن و بهم هديه دادن حالا فقط مونده بود سربازي كه بابا رديف كرده بود با اشناهايي كه داشتيم تونستم بخرمو كارت پايان خدمتم گرفتم قرار بود شركت ساختموني تاسيس كنم ولي قبلش تصميم گرفتم يه سفر مجردي برم كشور كفر و استكبار تايلند يه حال و هوايي عوض كنمو بيام پيگير كاراي شركت بشم خيلي راه در پيش داشتم تازه اول جوونيم بود عشق حال ميكردم يه هفته رفتم تايلند اونجا كم كص و كون نكردم اين چشم بادوميا كص هاي تنگي دارن ولي باز هيچكدوم دافاي وطني خودمون نميشن هيجاهم وطن نميشه برگشتمو بعده مدت ها تلاش با سرمايه اي كه خودم داشتم و سرمايه اي كه اقا حشمت داشت يه شركت فوق لاكچري ساختماني زدمو مشغول كار شديم شروع كردم براي استخدام منشي و مهندس و حسابدارو اين چيزا گزينش كردن در نهايت تيم خوب و كار بلدي جمع كردم شركت بزرگ بود هر بخش منشي جداگانه داشت بجز من و سه تا از دوستانم به نام هاي محسن،محمد،رضا بقيه همكارا خانم بودن
تو محيط كار خيلي جدي برخورد ميكردم دوست نداشتم مسائل سكسي و بخام بكشم تو محيط كار اما خب اونجا با اون خانومايي كه مشغول ب كار بودن منم كه يه رئيسه جوون پولداره خوش هيكل خيلي بهم امار ميدادن مخصوصن اون فائزه جنده كوچولو منشيم كه فقط منتظر بود يه نخ بهش بدم كه بگيره تا تهش بره ولي خب داخل شركت قانوناي خودشو داشت محل كسب و كارم بود نميخاستم به لجن كشيده بشه محسن و محمد و رضا از رفيقاي دوران دبيرستان و دانشگاهم بودن باهم فارق و تحصيل شديم جووناي زرنگ و جوياي نامي بودن اون زمان فقط محسن متاهل بود محمد و رضا مجرد بودن كه البته چند سال بعد محمد با منشيش ازدواج ميكنه رضاعم كه مثل من سرش تو كص و كون بود تن به ازدواج نميداد تا ي روز ميزنه اين اقا رضا با خانوم حسابدار ميريزه رو هم تو شركت بگايي درست ميكنن و من مجبور ميشم عذر دوتاشونو بخام با اينكه دليل اخراجشونو ب كسي نگفتم ولي بچه ها بو برده بودن با اين كار حساب كار دست همشون اومد كه گفته بودم اينجا جاي اين كثافط كاريا نيست شده بودم يه مدير مدبر و با جذبه همه بهم احترام ميزاشتن و حساب ميبردن كارمم كه گرفته بود هي پروژه پشت پروژه
تا اينكه تبديل شدم به يه مهندس كارافرين جوون ثروتمند يه خونه مجردي تو بهترين برج شمال تهران فول امكانات خريدم يه بنز اس پونصد هم انداخته بودم زيره پام تو خيابون روزي صدتا شماره ميگرفتم ولي خب پيگيرشون نميشدم از لحاظ جنسي تكميل بودم مهناز حسابي بهم حال ميداد مهشيد بود گاهي مبينا بود الهام بود ايدا بود چي ميشد ي موقع ي مورد همه چي تموم به پستم ميخورد دست رد به سينش نميزدم تو برجي كه بودم به نسبت همه چيز عادي بود همسايه هاي فرهيخته و با فرهنگ و تحصيل كرده اي داشتيم كسي كار به كار كسي نداشت تو رفت و امد ها و سلام عليك ها نم نم با يكي از همسايه ها اشنا شدم به نام پارسا يه جوون 39ساله خيلي پسر مشتي و با ادبي بود چندباري كه تو سالن ورزش باهم تمرين كرديم بيشتر رفيق شديم حتي ب واسطه اون با مصطفي اشنا شدم مصطفي و پارسا رفيق فاب هم بودم از بچگي باهم بزرگ شدن باهم بيزينس راه انداختن ازدواج كردن الانم جفتشون تو ي طبقه دوتا واحد گرفتن زندگي ميكنن خلاصه هي رفت و امدا بيشتر شد قرار ورزش و استخر و سوار كاري و تیراندازی ميزاشتيم ي شب پارسا دعوتم كرد خونش با كلي اسرار كه مزاحم نميشم و اين حرفا گفت بيا هم خانوم من هم خانوم مصطفي ميخان باهات اشنا بشن خلاصه اون شب رفتم خونه پارسا مصطفي و خانومش هم بودن خيلي گرم باهام برخورد كردن جمع خيلي دوستانه و صميمي بود با خانوما اشنا شدم بيتا خانومه پارسا بود 32ساله یه زن تقریبا ریزه میزه به قول دوستان نقلی و مسافرتی جون میده بندازیش صندوق عقب بری شمال و هديه 31ساله خانم مصطفي اونم يه خانوم تقريبا مانكن ولي تو پر و گوشتي اون شب حسابي زحمت كشيدن و ما اشنا شديم چند بار ديگه خونه مصطفي و پارسا رفتيم چندباري من دعوتشون كردم خلاصه رفيق شده بوديم هنوز خبر نداشتم كه چه اتفاقايي در پيشه و چه ماجراهايي قراره اتفاق بيوفته فصل جديدي از زندگي و دنیای سکسی پيشه روم بود…

این داستان ادامه دارد….

پايان فصل اول

4 ❤️

2021-07-23 00:30:27 +0430 +0430

--—♥️ ♥️ ♥️—--

هر کجا عشق آید و ساکن شود

هر چه نا ممکن بود ممکن شود

مولانا

--—♥️ ♥️ ♥️—--

2 ❤️

2021-07-23 01:22:24 +0430 +0430

↩ کونخواهری
درود بر شما🤠

بنده فقط نويسنده هستم و سعي بر اين دارم داستاني جذاب براي عزيزان فراهم سازم….😉

اميدوارم از داستان لذت ببرين🥰

با آرزوي بهترين ها براي شما🌹

0 ❤️

2021-07-24 12:16:36 +0430 +0430

دوستان ارادت

اماده فصل دوم هستين؟

امروز فصل دوم داستان استارت ميخوره قوي و پرقدرت

با آرزوي بهترينا براتون🌹

0 ❤️

2021-07-24 12:19:09 +0430 +0430

فصل دوم قسمت اول(برج)

بعد از فراز و نشیب های زندگی که تعریف کردم براتون اقا میلاد الان دیگه برای خودش کسی شده بود جایگاهی پیدا کرده بود موقعیت عالی
خیلی وقت بود که مجردی زندگی میکردم همون طور که گفتم به پنت هاوس فول امکانات گرفته بودم برای یه نفر ادم خیلی بزرگ بود ولی خب رفت و امد زیاد بود مهمون زیاد داشتم مهناز که خیلی راضی بود گاهی میومد سه چهار روز پیشم میموند و انواع اقسام پوزیشن های سکسی و در جای جای خونه انجام میدادیم شبام لخت مثل یه فرشته تو بغلم میخوابید خیلی دوسش داشتم این مدت رابطمون بیشترم شده بود به هم وابسطه تر شده بودیم مهشیدم که سره خونه و‌ زندگیش بود یه پسر کوچولوعم اوردو من دایی هم شدم اونم سرش با زندگی و بچش گرم بود خیلی وقت بود فرصت خوب و مناسب برای رابطه نداشتیم ولی خب بازم مشکلی نبود جوره مهشیدو مهناز میکشید ماهی یه بارم الهام زن عموم حسابی با کص و کونش ازم پذیرایی میکرد دخترش میناعم وقتی از من دیگه ناامید شد باهاش رابطه برقرار نکردم کم کم دیگه سرد شدو الانم چند ماهی میشه شوهر کرده
مبینا خانومم که با اون حرکتی که زدو از من حامله شد و من صاحب یه دختر شدم به نام یاس که معین برادرم داره براش پدری میکنه منو مبیناعم سعی کردیم کمتر رابطه برقرار کنیم که خدایی نکرده ی موقع لطمه ای به زندگیش وارد نشه از زندگیش خیلی راضی بود و داشت دخترمونو بزرگ میکرد،روز ها میگذشت و من با پارسا و مصطفی صمیمی تر میشدم بعد یک سالی که همسایه بودیم و دیگه حسابی رفیق شده بودیم ی روز پارسا بهم زنگ زد
پارسا:سلام داش میلاده گل حال و احوالت چطوره ردیفی برار؟
میلاد:عشق داداشی به مولا چاکرم تو خوبی خانومت خوبه؟
پارسا:خوبیم همه سلامت باشی داداش قرض از مزاحمت کی وقت داری چند کلمه حرف دارم باهات
میلاد:چیشده ستون اتفاقی اوفتاده؟
پارسا:خیره انشالله کی هستی؟
میلاد:شب خونه ام هر ساعتی دوست داشتی بیا قدمت روی چشم
پارسا:پس میبینمت فعلا
ذهنم درگیر شد که یعنی چیکار میتونه داشته باشه خلاصه اون روز کارم که تو شرکت تموم شد رفتم خونه اول رفتم سالن ورزش حسابی تنی گرم کردم بعدم یه تنی به اب زدمو دیگه تقریبا نیمه های شب بود پارسا زنگ زد درو باز کردم تعارفش کردم
بساط پذیرایی و اوردم نشستیم
میلاد:خب داش پارسا خیلی خوش اومدی بیتا خانومم میاوردی میگفتی مصطفی و هدیه جان هم بیان
پارسا:لطف داری داداش برای مهمونی نیومدم چند کلمه حرف داشتم باهات مردونه دوتایی صحبت کنیم بهتره
میلاد:کم کم داری میترسونیما بگو ببینم چیشده داستان چیه
پارسا:والا گفتنش یکم سخته ولی تو این مدت که شناختیمت متوجه شدم ادم قابل اعتمادی هستی و میشه روت حساب کرد
میلاد:فدایی داری داداش کاری چیزی هست بگو من در خدمتم
پارسا:راستیش منو بیتاعو مطصفی و هدیه چند سالی هست باهم رابطه داریم ضربدری و موازی و هرکاری بگی کردیم
من که از حرفاش یکم متعجب شده بودم چیزی نمیگفتم و فقط گوش میکردم
ادامه داد:خلاصه الان یکم رابطمون یکنواخت شده و از اونجایی که هم من هم مصطفی دوست داریم گاییده شدن زنمونو توسط یکی دیگه ببینیم دنبال یه نفره سوم بودیم ولی نمیشد ب کسی اعتماد کرد اینجا تو این مدت ما تورو خوب زیر نظر داشتیم ماشالله با خانومایی ام که میان خونت و‌ میرن معلومه کار بلدی چون طرف ی بار بیاد راضی نباشه دیگه نمیاد خلاصه منو مصطفی درباره تو به توافق رسیدیم ولی هنوز به خانومامون نگفتیم گفتم اول باتو صحبت کنم ببینم تمایلی داری ب این نوع رابطه یا نه
میلاد:چی بگم والا گیج شدم اصلا انتظاره هر چیزیو داشتم جز این ولی همین که بهم این اعتمادو کردی من ممنونم ولی نمیتونم قبول کنم تو و مصطفی رفیقامید از روی شما خجالت میکشم بعدا
پارسا:خجالت نداره که ما خودمون داریم بهت این پیشنهادو میدیم و شک نکن همه چیز فکر شده داره پیش میره و هیچ مشکلی از سوی ما نیست
منم دیگه حرفی نزدم پارسا گفت پس راضی ای با خانومامون که هماهنگ بشه دعوتت میکنم بیای
بعدم پاشد رفتو من موندم و هزاران سوال و فکر
که مگه میشه مگه داریم شوهره طرف خودش بیاد بگه بیا زن منو جلوم بگا مخم داشت سوت میکشید ولی حس شهوت در من روشن شد اخه هم بیتا هم هدیه زنای زیبایی بودن خیلی هم شیطون و‌ پر جنب و جوش بودن و با انرژی.…

2 ❤️

2021-07-24 12:21:59 +0430 +0430

فصل دوم قسمت دوم(بي غيرت)

چند روزي از پيشنهادي كه پارسا داده بود ميگذشت منم كم كم ديگه داشت فراموشم ميشد
كه يهو بيتا زن پارسا باهام تماس گرفت
بيتا:سلام اقاي مهندس چطوري يا نه؟
ميلاد:سلام بيتا خانوم ممنون شما خوبي اقا پارسا خوبن؟
بيتا:از احوال پرسياي شما اقا كم پيدايي خيلي وقت سر به ما نميزني
ميلاد:سرم شلوغه كاره ديگه حالا من نميرسم شما چرا نميايد
بيتا:حالا از اين ب بعد بيشتر ميايم ايشالله
ببين زنگ زدم دعوتت كنم براي شب
ميلاد:چه خبره زحمت نميدم هر دفعه باعث زحمت شديم
بيتا:تا باشه ازين زحمتا اقا شب منتظريم
داشت يادم ميرفت ولي با زنگ زدن بيتا باز ذهنم مشغول شد هميشه خود پارسا زنگ ميزد دعوت ميكرد چيشد اينبار بيتا زنگ زد خلاصه شب شدو رفتم خونه پارسا طبق معمول مصطفي و هديه هم بودن از همون ابتدا كه وارد شدم يكم جو سنگين بود طرز نگاها فرق كرده بود با اينكه مثل قبل كلي تحويلم گرفتن ولي جو يه حالي بود خانوما كه رفتن تو اشپزخانه پارسا بهم يه چشمك زدو گفت حله اماده كه هستي يكم استرس بهم وارد شد و عرق نشست رو پيشانيم مصطفي گفت از منو پارسا خجالت نكش ما خودمون شروع ميكنيم تا تو يخت اب بشه و جو از اين حالت در بياد خانوما اومدن يكم گفتيمو خنديديم و زديم و رقصيديم
ديگه هركدوم ول شده بوديم روي يه مبل هديه بغل مصطفي و بيتا بغل پارسا شروع كردن لاس زدن و لب بازي راستش يكم خجالت ميكشيدم ولي صحنه ي سكسي خيلي جذابي شده بود تماشاش كه براي من خيلي لذت بخش بود همينجور كه زنو شوهرا باهم لاس ميزدن لباساي همديگرم دراوردن هر از گاهي ي نگاهي هم ب من كه محو تماشاشون بودم ميكردن وقتي كامل همه لخت شدن
پارسا گفت اقارو باشيد قرار بود منو مصطفي تماشا كنيم تو داري تماشا ميكني و زديم همه زير خنده بيتا و هديه با هدايت شوهراشون اومدن سمت من هديه شروع كرد ازم لب گرفتن و بيتام كيرمو از شلوارم درآورد و شروع كرد ساك زدن
بعدم هديه رفت پايين و با بيتا دوتايي اوفتادن ب جون كيرم يكم بيتا ميخورد در مياورد ميكرد دهن هديه لا به لاش از هم لب ميگرفتن اصلا يه صحنه وصف نشدني بود پارسا و مصطفي ام دست ب كير داشتن مارو تماشا ميكردن اين دوتا زن منم لختم كردن بيتا اومد روم كه بشينه رو كيرم پارسا گفت وايسا خودم دوست دارم اين كيرو هدايت كنم تو كص زنم،پارسا اومد كير منو تنظيم كرد رو سولاخ زنش و با ي فشار فرستادم داخل بيتا يه اهي از سره لذت كشيد و برق رضايتو تو چشماي پارسا ديدم كه ازين كه كير رفت داخل كص زنش چقدر داره لذت ميبره همونجور كه بيتا روم بالا پايين ميكرد هديه ام اون زير تخماي منو كص و كون بيتارو ليس ميزد هر از گاهي ام كيرمو مياورد بيرون يكم ساك ميزد باز ميكرد تو كص بيتا رو هوا بوديم بيتا انقدر محكم و خودشو بالا پايين ميكرد كه تخمام درد گرفته بود ي دفعه با يه جيغ بلندي ارضا شد و ولو شد روم،يكم كه سره حال شد رو كرد به پارسا كه اونم از شدت لذت گاييده شدن زنش ابش خالي شده بود تو دستش گفت ديدي چجوري كص و كون زنتو گاييد بدو بيا كصمو بليس حسابي تميزش كن بيتا از روي من پاشد و پارسا شروع كرد كصشو خوردن نوبتي ام باشه نوبت هديس…

2 ❤️

2021-07-24 12:23:11 +0430 +0430

فصل دوم قسمت سوم(گروهي)

بيتا كه ارضا شد پارسا رفت لاي پاش و شروع كرد براش خوردن هديه اومد بين پاهام يكم برام ساك زد بعد داگ استايل شد به مصطفي گفت اول كير ميلادو ساك بزن بعد بكنش تو كصم جا خوردم از حرفش خجالت ميكشيدم مصطفي بخاد برام ساك بزنه ولي تا به خودم بيام مصطفي كيرمو گرفت دستش و كرد تو دهنش يكم كه ساك زد گذاشت دم سولاخ زنش و با فشار كيرو جا كردم توش كص نبود كه كوره اتيش بود انقدرم كه ازش اب رفته بود ليزه ليز شده بود كيرو ميبلعيد تو خودش حسابي داگ استايل از كص كردمش تا هديه ام ابش اومد ولي من هنوز انگار نه انگار كه دوتا كص كردم شايد بخاطر يكم استرسي كه داشتم ابم نميومد
ديدم اونور پارسا خوابيده بيتا ام نشسته روش داره سواري ميكنه رفتم پشتش و كيرمو گذاشتم رو سولاخ كونش ي جون گفتو يكم خم شد همونجور كه كيره پارسا تو كصش بود با دستاس لپاي كونو باز كرد و من كيرمو جا كردم تو كونش منو پارسا شروع كرديم تو كص و كون بيتا تلنبه زدن مصطفي ام اومد وايساد جلوي بيتا داد براش ساك بزنه هديه هم رفت نشست رو دهن پارسا همه مشغول بوديم كه براي بار دوم بيتا لرزيد و ارضا شد پارساعم ابش اومد تو كص زنش بيتا خالي كرد مصطفي ام ابشو ريخت تو دهن بيتا ولي من هنوز ابم نيومده بود بهم گفتن تو چرا ابت نمياد گفتم نميدونم هديه گفت بهتر ما كه از خدامونه تا صبح بايد مارو از كص و كون بگايي بعد پاشد اومد جلو كيرمو از كون بيتا دراورد شروع كرد ساك زدن خوابيد لنگارو داد هوا گفت بزن توش منم شروع كردم تلنبه زدن تو كصش پارسا كه از شدت خستگي ي گوشه ولو شده بود مارو تماشا ميكرد بيتاعم يكم كه سره حال شد اومد روي هديه دراز كشيد سمت من قنبل كرد واي كه نگم براتون دوتا كص جلوم از كص هديه ميكشيدم بيرون ميكردم تو كص بيتا باز در مياوردم ميكردم تو كص هديه يكم اين مدلي كرديم هوسه كون هديرو كردم هنوز كونشو فتح نكرده بودم به مصطفي گفتم بيا زنتو دوتايي بگاييم اون رفت زيرو كرد تو كصش منم دوباره از پشت شروع كردم گاييدن كونش بيتاعم نشست رو دهن مصطفي تا كص و كونشو براش بخوره بعد بيست دقيقه تلنبه هاي شديد سه تامون رو اوج بوديم و همزمان باهم ارضا شديم مصطفي ابشو خالي كرد تو كص منم همه ابمو تو كون هديه خالي كردم بعدم بيتا اومد سراغ كص و كون هديه و آبايي كه ازش خالي ميشدو خورد
بعد يه سكس گروهي به اين خفني حسابي خسته شده بوديم پنج تامون همونجوري همونجا رو كاناپه لخت ولو شديم و خوابيديم نفهمیدیم کی صب شد صب پاشدم دیدم بیتاعم بیداره دستمو گرفت کشید گفت بیا بریم باهم دوش بگیریم اونجا باز بیتا خانوم شیطونیش گل کردو مشغول شدیم وسط کار هدیه ام درو باز کردو اومد سه تایی یه حال مختصری کردیمو اومدیم بیرون پارسا و مصطفی ام بیدار شده بودن با تیکه و خنده به خسته نباشید دلاورا و صب بخیر گفتن اونام پاشدن ی دوش گرفتن سره میز صبحانه دیگه اصلا درباره اتفاقایی که اوفتاد حرفی نشدو بعدم با تشکر زدم بیرون رفتم واحد خودم…

2 ❤️

2021-07-24 12:25:40 +0430 +0430

فصل دوم قسمت چهارم(راز)

رفتم واحد خودم تو کفه اتفاقایی که اوفتاده بودم
ولی حس خیلی خوبی داشتم حسه تازه ای بود
تجربه جدیدی بود فکرشم نمیکردم یه روزی یه زنو جلوی چشمای شوهرش بگام الان دوتا زنو جلوی چشمای شوهرشون و به کمک شوهراشون حسابی بهم سرویس داده بودن،با اینکه دوش گرفته بودم ولی باز وانو پره اب یخ کردم رفتم خوابیدم توش تا ذهنم و بدنم سبک بشه،مدتی گذشت خبری از پارسا اینا نبود بعد چند روزی بهم زنگ زد باز قرار گذاشتیم اومد صحبت کردیم میگفت که همه راضی بودن ازین رابطه هم خانوما لذت بردن هم خودش و مصطفی ازم تشکر کردو رفت از اون روز تقریبا هفته ای یکی دوبار به همین شکل سکس میکردیم ولی کم کم دیگه پارسا و مصطفی فقط تماشاچی شده بودن ی روز هین سکس با بیتا و هدیه سرمو چرخوندم دیدم پارسا و مصطفی دارن باهم لاس میزنن و لب بازی میکنن تا متوجه من شدن خودشونو جمع کردن و با لبخند جمعش کردن
اینجا بود که شستم خبر دار شد رابطه اینا فقط در این حد نیس وسیع تره خلاصه اون روز بعد اینکه حسابی بیتا و هدیرو از کص و کون گاییدم پاشدم رفتم،همون شب تقریبا نصفه شب شده بود زنگ خونرو زدن باز کردم دیدم پارساس دعوتش کردم داخل نشستیمو گفتم چیشده داداش این موقع شب اومدی حالت ردیفه
پارسا:والا داش میلاد میخام یه واقعیتو برات تعریف کنم
میلاد:بگو داداش گوش میکنم
پارسا:من و مصطفي گي هستيم و راستشو بخاي اصلا تمايلي به خانوما نداريم اگرم ميبيني ازدواج كرديم و كناره همسرامون داريم خوب و خوش زندگي ميكنيم فقط بخاطره جلوه اجتماعي و خانوادگيمونه چون نه شرايط خانوادگي نه اجتماعي و نه از هر لحاظ ديگه نميتونستن علني اعلام كنن كه چه گرايشي دارن بخاطر همين ازدواج ميكنن و خانوماشونم در جريان كامل اين موضوع قرار ميدن و كم كم حتي سكس ضربدري ميكنن ولي خب اين دوتا هيچ حسي به خانوماشون نداشتن،ميكردن حتي ارضا هم ميشدن ولي بدون هيچ حسي ولي پارسا و مصطفي از باهم بودن بسيار لذت ميبردن سره همين موضوع ما يكيو ميخاستيم كه بتونه خوب از پسه خانوماي حشري ما بر بياد كه ما با خيال راحت خانومامونو بسپريم بهش و باهم خوش باشيم،الانم داش ميلاد ختم كلام جفت اين زنارو ميسپاريم ب خودت ديگه هرموقع هرجايي هر مكاني خاستين باهم باشيد نيازي به اجازه منو مصطفي نيست
نظرت چيه موافقي؟
ميلاد:بعد اينكه حرفاشو گوش كردم فهميدم كه درست حدس زده بودم پارسا و مصطفي باهم رابطه دارن و پيشنهادي ام كه بهم داد پيشنهاد چربو چيل و دندون گيري بود دوتا زن سكسيو داشتن ميزاشتن در اختيارم يه دفعه ي فكري ب سرم زد گفتم موافقم ولي شرط داره اگر شمام با شرط من موافق باشيد من كاري كه ازم ميخايدو ميكنم و خيالتونم از بابت خانوماتون راحت باشه
پارسا:بگو شرطتو داداش؟
ميلاد:از اونجايي كه پارسا و مصطفي بد تيكه هايي نبودن دوست داشتم يه تقي بهشون بزنم گفتم ميخام فقط يك بار با تو و مصطفي سكس كنم
پارسا كه از حرفم يكم جا خورده بود يه ابرويي بالا انداخت و گفت تو بدت نمياد ازينكه پسر بكني؟
گفنم نه اتفاقا منم كمي تمايل ب گي دارم ولي نه به حدو اندازه شما پسره خوب و كردني باشه بايد سيخش زد
گفت:ببين من و مصطفي مال هم ديگه ايم فقط ولي چون تو اين لطفو ب ما ميكني و هواي زنامونو داري من حرفي ندارم مصطفي ام با من راضي ميكنم خبرت ميكنم پاشد بره رفتم تا دم در استقبالش موقع رفتن صداش كردم تا برگشت صورتشو گرفتمو يه لب ازش گرفتم بعدم ي چشمك بهش زدمو اونم با لبخند خدافظي كردو رفت…

3 ❤️

2021-07-24 12:28:57 +0430 +0430

فصل دوم قسمت پنجم(دیدار)

خلاصه اون شب گذشتو منتظر خبره پارسا بودم
از طرفی یکم استرس هم داشتم اولین باری بود که میخاستم پسر بکنم قدیما تو بچگی با پسر عموم ی کارایی کرده بودیم ولی اون موقع نا بلد بودیم حتی توش هم نتونستیم بکنیم ولی الان داستان فرق داره سه تا ادم بزرگیم عاقل و بالغ خلاصه چند روزی گذشت خبری از پارسا نبود ی روز داشتم میرفتم سمت شرکت سره ی خیابون ی خانومی وایساده بود به چشمم خیلی اشنا اومد جلوتر که رفتم دیدم ترانس دوست دوران دانشگاه اون دوران باهم چندتایی پروژه انجام داده بودیم جلوش ترمز کردم اول فکر کرد مزاحمم چند قدمی رفت عقب بعد که شیشه ماشینو دادم پایینو صداش کردم و منو دید اومد نشست
ترانه:به به اقای مهندس میلاد چه افتخاری داشتیم چشممون به جمالتون روشن شد
میلاد:چطوری ترانه چه خبرا میدونی چند وقت گذشت از اون دوران یادش بخیر
ترانه:خداروشکر خوبم میگذرونم اره دیگه هرکسی رفت سراغ زندگیش تو چه خبرا میبینم که دکو‌ پوزی به هم زدی ماشینه اخرین سیستم سواریو چندتا از بچه ها میگفتن شرکت هم زدی
میلاد:اره خداروشکر اوضاع بد نیس شرکت هم زدم با بچه ها مشغولیم محسن و محمد هم هستن
ترانه:اوه اوه اون دوتا بچه درس خون هستن هنوز
بی معرفت چرا منو دعوت ب همکاری نکردی؟
میلاد:اتفاقا اون زمان که شرکت تازه تاسیس بود دنبال نیرو بودم بیشتر از بچه های خودمونو اوردم ولی هرچی سراغ تورو گرفتم پیدات نکردم خطی ام که ازت داشتم خاموش بود وگرنه خانوم مهندس بهتر از شما کجا میخام پیدا کنم
بعد گفتم اینجوری که بده وسط خیابون بیا شرکت نزدیکه بریم هم شرکتو ببین هم رفقای قدیمو ببین هم صحبت کنیم ببینم چه خبرا این مدت کجا بودی
خلاصه حرکت کردم سمت شرکت با ترانه که وارد شدم بچه هایی که میشناختن اومدن ب استقبالو يه استقبال گرمی ازش کردیم و نشستیم تو اتاقم
میلاد:قهوه که میل داری
ترانه:اگر زحمتی نیس
میلاد:شیرین دوست داری هنوز مثل قدیم؟
ترانه:نه منم مثل تو خیلی وقته تلخ میخورم
میلاد:خب بگو ببینم چه خبر کجا بودی این مدت جایی مشغول ب کار هستی یا نه؟
ترانه:بعد از دانشگاه به اسرار خانواده با پسر عموم ازدواج کردم و بخاطر کارش چند سالی المان بودیم حدودا شش ماهی هست برگشتیم ایران امروزم خودم داشتم میومدم سمت شرکتت که تو راه منو دیدی
میلاد:پس ازدواج کردی مبارکه خیلی خوشحال شدم از دیدنت خاطره های خوبی برام زنده شد از دوران دانشگاه
ترانه:ازدواج اره خریت کردم هی بگذریم تو چی ازدواج نکردی؟
میلاد:نه بابا من هنوز به سن ازدواج نرسیدم
ترانه:اینو نگی چی بگی تو که خوش خوشانته داری لذت دنیارو میبری زن میخای چیکار
خلاصه اون روز یه دیداری بعد سالها با ترانه صورت گرفت و همون روز دعوت به کارش کردم و قبول کرد و مشغول ب کار شد ترانه یه چهره معمولی داشت ولی جذاب بود قبلا دختره پر جنب و جوشی بود الان ی مقداری اروم بود بیشتر تو خودش بود گذشت و گذشت…

3 ❤️

2021-07-24 12:30:05 +0430 +0430

فصل دوم قسمت ششم(گي)

چند روزي بود سكس نداشتم كمرم پر شده بود حشريه حشري تو فكر بودم زنگ بزنم مهناز بياد پيشم بعد گفتم نه به ايدا بگم شوهرشو بپيچونه بياد بعد دلم هواي كون زن عمومو كرد خلاصه حشريت زده بود به بشريتم كه با صداي زنگ گوشي به خودم اومدم پارسا بود قبل اينكه جواب بدم انگاري ميدونستم چي ميخاد بگه ي موج خوشحالي منو فرا گرفت
ميلاد؛جونم داش پارسا
پارسا:سلام ميلاد جان خوبي
ميلاد:چاكرم تو خوبي جانم؟
پارسا:داداش براي اون قضيه تماس گرفتم باهات همه چيز اوكي بعداظهر بيتا و هديه دارن ميرن خريد مصطفي گفت خونه اونا قرار بزاريم
ميلاد:رديفه داداش خدمت ميرسم
خوشحال بودم حس غريب و عجيبي ام داشتم اخه تاحالا ب اين صورت برنامه ريزي براي گي نكرده بودم اصلا فكرشم نميكردم چون گي نبودم ولي خب از كونه خوب هم نميگذرم
خلاصه بعداظهر شدو رفتم خونه مصطفي،با پارسا اومدن جلو در استقبال منم از همون اول گفتم ميلاد خجالتو بزار كنار بزن پرو بازي تا كار بهتر پيش بره درسته جلوي هم ديگه سكس كرده بوديم من زناشونو گاييده بودم ولي اينبار فرق ميكرد سه تامون حال و هواي ديگه اي داشتيم
همون جلو در پرو بازيو شروع كردم از جفتشون لب گرفتم اونام با اينكار يكم خودشونو ول كردن و راحتتر شدن نشستيم مطصفي پذيرايي كرد گفتم بشين داداش چيزي نميخاد بياري زودتر شروع كنيم بهتره نا قافل شلوارمو با شورتم كشيدم پايين گفتم يالا بخوريدش پارسا و مصطفي ي نگاه به هم كردن و اومدن نشستن جلوي پام و شروع كردن ساك زدن نه خوبه درسته پسرن ولي خوب ساك ميزدن پر تفه مجلسي از هم ديگه ام لب ميگرفتن بعد پاشديم لخت شديم رفتيم تو اتاق خواب مصطفي رو تخت دادم بازم برام ساك زدن پارسارو گفتم قنبل كرد مصطفي رو گفتم اومد هم سولاخ كون پارسا هم كير منو خورد و ليزش كرد و كيرمو گذاشتم رو سوراخ كون پارسا با ي فشار سرش رفت داخل و پارسا يه اهي كشيد منم شپ شپ ميزدم رو كون پارسا از بس زده بودم قرمز شده بود مصطفي ام نشسته بود جلوي پارسا داده بود براش ساك بزنه منم كه تا دسته ديگه كيرو جا كرده بودم تو كون پارسا همينجوري كه تو كونش تلنبه ميزدم دست بردم كيرشو گرفتم و ميماليدم بعد بيست دقيقه تلنبه شديد دستم خيس شد ديدم كه پارسا ابش اومد و پهن شد رو تخت همونجوري كه خوابيده بود رفتم نشستم رو سينش و كيرم كه تو كونش بودرو دادم حسابي ساك زد و تميز كرد حالا نوبت كون مصطفي بود خودم از تخت اومدم پايين و وايسادم مصطفي رو خوابوندم لب تخت و يه بالشت گذاشتم زير كونش و لنگاشو دادم هوا و چپوندم تو كونش،كونه تنگي نداشتن چون جفتشون كيراي خوبي داشتن و همديگرو زياد گاييده بودن سوراخشون باز شده بود ولي اون گرما و لذتي كه بايد ميدادو ميداد تا دسته جا كرده بودم تو و تلنبه هاي سنگيني حواله كونش ميكردم پارساعم اومده بود داشت كير مصطفي رو ساك ميزد رو هوا بوديم مصطفي كه ابش اومد ريخت تو دهن پارسا منم ديگه داشت ابم ميومد با چندتا تلنبه همه ابمو خالي كردم تو كون مصطفي همين كه ابم اومد نگو بيتا و هديه از راه رسيده بودن كليد انداخته بودن اومده بودن داخل و وارد اتاق شدن مارو تو اون وضعيت ديدن و زدن زير خنده بعد بيتا گفت ميلادم از راه به در كردين ميزاشتين اين بمونه براي ما بعد هديه اومد جلو گفت ببين چه ابي از كون شوهره كونيم راه گرفته شروع كرد خوردن و بيتاعم اومد كيره منو ساك زد بعد مصطفي و پارسا رو به زناشون گفتن ازين به بعد شماها زن ميلادين هر موقع هر زمان هر جايي هركاري خاستين بكنيد از طرف ما اجازشو دارين و مشكلي نيست بيتا و هديه ام با اين حرف كلي ذوق كردن و پريدن بغل شوهراشون بعدم قرار شد شب بدون شوهراشون بيان تا صب پيشم…

2 ❤️

2021-07-24 12:31:49 +0430 +0430

فصل دوم قسمت هفتم(ترانه)

از اون روز به بعد با اون گي خفني كه داشتم و اينكه بيتا و هديه عملا مال من شده بودن ي شب يا بيتا پيشم بود يا هديه يا دوتاشون باهم خوب از پسشون بر ميومدم سير از پيشم ميرفتن و خودشونم راضي بودن پارسا و مصطفي ام كه خيالشون راحت بود باهم مشغول عشق بازي بودن
خلاصه روزا ميگذشت و هر روزه من سكسي تر از روز قبل از زماني كه ترانه اومده بود شركت مدتي ميگذشت دختره كار بلديه فقط يكم احساس ميكرد ميزون نيست ولي كاري نداشتم كلا بدم مياد بخام تو زندگي كسي دخالت كنم طرف خودش دوست داشته باشه برام تعريف ميكنه،بجز تهران چندتا پروژه تو كيش انجام ميداديم معمولا براي سركشي به پروژه يا محسن و ميفرستادم يا محمد يا گاهي خودم ميرفتم كه به اسرار ترانه هر دفعه اون ميرفت ي روز كه قرار بود ترانه بره كيش پيش خودم گفتم منم برم اونجا بلكم تونستم يكم حالشو جا بيارم شايد گفت چشه و مشكلش چيه
خلاصه همون هتلي كه ترانه اتاق گرفته بود منم اتاق گرفتم ترانه خبر نداشت منم اومدم كيش با ديدن من جا خورد گفت چيه اومدي بببيني كارمو بلدم يا نه گفتم كارتو كه ميدونم بلدي ولي من اگه الان اينجام چون نگرانت بودم رفتيم يكم باهم قدم زديم ي كافه نشستيم گفتم خب ترانه خانومه ما چشه
ترانه:ترانه خانوم چيزيشه مگه به اين خوبي
ميلاد:خوبيش كه بله خوبه ولي يكم انگاري ميزون نيس
ترانه:نه خوبم چيزيم نيست
ميلاد:باشه نگو هرطور كه خودت دوست داري نميخام اذيتت كنم
ترانه:مشكلاته زندگيه ديگه ميلاد چي بگم اخه هزارتا مشكل هست كه گفتن هم نداره
ميلاد:شايد گفتن نداشته باشه ولي با گفتنش سبك ميشي از چي فرار ميكني كه سفرهاي كاريو همش تو مياي
ترانه:از خونم فرار ميكنم ميلاد
از اون زندگي نكبت بار فرار ميكنم
اره اينارو ميخاي بشنوي،من زندگي خوبي ندارم
تقصير خودمم هست اگر اون زمان جلوي اسرار هاي خانواده وايساده بودم و زن پسر عموم نميشدم شايد اينجوري نميشد شايد نميدونم نميدونم ديگه مخم نميكشه
ميلاد:سكوت كرده بودم فقط تونستم دستاشو يگيرم تو دستام و يكم اينجوري بهش قوت قلب بدم كه من هستم
و ادامه داد:اوايل زندگي بد نبود كم كم عاشق همسرم شدم مرد بدي نبود ي سريع اخلاقاي بد داشت ولي در كل ادم بدي نبود شغل و جايگاه خوبي ام داره تو مدتي كه المان بوديم كلا قرار بود براي هميشه اونجا زندگي كنيم ميخاستيم بچه دار بشيم و يه زندگي شاد كه همه ارزوشو داشتن بسازيم كه بعده تلاش هاي بسيار براي بچه دار شدن متوجه شديم مشكل از منه و من نازام شوهرمم كه پسر ميخاست كه بعده ها صاحب انوالش باشه و اون نسل عنشو ادامه بده كم كم رفتارش باهام سرد شد من مشكلي نداشتم ب خودش هم گفتم كه منو طلاق بده برو زني بگير كه برات بچه بياره اما اون طلاقم كه نميده هيچ عذابم ميده با بي توجهي با بد رفتاري با كج خلقي و جديدا هم گند خانوم بازي و جنده بازياش دراومده كلا راحت ترم نباشم نبينمش براي همين مسافرت هاي كاريو ميگم بدي ب من
ميلاد:واقعا ناراحت شدم ترانه جان هر كمكي از دست من بر مياد بگو من كوتاهي نميكنم
ترانه:دمت گرم ميدونم با مرامي مشكلي نيست ديگه با گندي كه زدو مدركي كه ازش دارم ديگه نميتونه بگه طلاق نميدم بالاخره تموم ميشه اين زندگي نكبت بار…

2 ❤️

2021-07-24 12:33:03 +0430 +0430

فصل دوم قسمت هشتم(دلداري)

اون روز با دردو دلي كه ترانه كرد بكم سبك شد بهش گفتم كارو تعطيل كن اين چند روزم بريم بگرديم يكم حال و هوا عوض كنيم كه بريم تهران شركت كلي كار ريخته سرمون خلاصه اون مدت كه كيش بوديم به تفريح و گردش گذرونديم با حرفا و كارام سعي ميكردم يكم به ترانه روحيه بدم حالشو خوب كنم كه تقريبا موفق هم شده بودم اتفاق خاصي بينمون پيش نيومد فقط روز اخري اومد تو اتاقم يكم صحب كرديم و اخراي حرفاش احساس كردم الان به يه اغوش مردانه نياز داره و در اغوشم گرفتمش كوتاه بود ولي مفيد بود بعدم راهي تهران شديم و مشغول ب كار احساس ميكردم حالش بهتره تصميم داشتم بازم چندتا سفره كاريو منم همراه ترانه برم كه باز بلكم بتونم روز به روز روحيشو بهتر كنم خداييش بدون هيچ چشم داشتي اينكارو ميكردم فقط سره رفاقتي كه داشتيم نه چيزه ديگه اونم خوب منو ميشناخت ميدونست پيشم امنيت داره ارامش داره بهش بها ميدادم مراقبش بودم گذشت چندتا سفر باز كيش و قشم رفتيم تا ي فرصت خوب براي شركت پيش اومد همكاري با يه شركت بزرگه ايراني در پروژه اي تو دبي خيلي فرصت شغلي خوبي بود قطعا هيچكس از دست نميداد طرفاي شركتي كه ميخاستيم همكاري كنيم و ما يه نشست برگزار كرديم و قرار شد قرار داد هفته ي بعد تو دبي بعد از ديدن پروژه و صحبت هاي نهايي انجام بشه قرار بود خودم تنها برم دبي چون تو شركت كار زياد ريخته بود سرمون و نميشد بخام بچه هاي ديگرو بفرستم ولي باز ترانه با اسرار راضيم كرد كه اونم همراهم بياد هرچي گفتم دختر جام سرمون شلوغه اينجا كارا رو هوا ميمونه ميگفت نه محمد و محسن هستن جمع ميكنن كارارو خلاصه خانوم راضيم كردو راهي شديم كاراي رزور هتلو ترانه انجام داده بود ديدم يه اتاق گرفته گفتم خب حتما سوييت گرفته دو تخته جدا وارد اتاق كه شديم ديدم نه يه مستركينگ گرفته يه تخت دونفره داشت من كه دنبال اين مسائل نبودم ولي انگاري ترانه خانوم قصد شيطنت داشت چون اقامتمون ممكن بود طول بكشه و اين اتاق و اين تخت براي دوتامون حسه شهوتو بيدار ميكرد نه من چيزي گفتم درباره اتاق نه ترانه حرفي زد يكي دوروز مشغول نشست با مهندسا بوديم و بالاخره قرار دادو بستيم و قرار شد براي شيرينيش شب يه جشن كوچيكي بگيريم
باهم رفتيم ديسكو و زديم و رقصيديم من خيلي اهل مشروب نبودم چندتا پيك با ترانه همراهي كردم ولي ترانه زياد خورد و كم كم حسابي مست شده بود جوري كه صلاح ديدم ببرمش تو اتاق بخوابه خلاصه بغلش كردم و راهي اتاق شديم تو اتاق كمكش كردم لباساشو دراورد و فقط تنش ي شورت و سوتين موند گفتم ميخاي دوش بگيري گفن نه ميخام بخوابم منم خوابوندمش تو تخت و پتو كشيدم روش خودمم رفتم ولو شدم رو كاناپه
منم نفهميدم همونجوري نشسته كي خوابم برد صب با صداي ترانه بيدار شدم گفت چرا اونجا خوابيدي گفتم هيچي ديشب مست بودي اوردمت بالا گفتم راحت استراحت كني من رو مبل خوابيدم
ترانه:نگفتي اونوقت شايد من اون موقع مست نياز داشتم يكي از پشت بغلم كنه و تو بغلش بخوابم
ميلاد:ديگه والا من داستانى انقدر عاشقانش نكردم
ترانه:الانم دير نيست ميتوني عاشقانه بكنيم يعني داستانو عاشقانه كني
ميلاد:يه نگاهش كردم گفتم چرت نگو ترانه انگاري هنوز از ديشب شنگوليا
اومد نشست روي پام و تو چشمام زول زد و گفت تاحالا هيچوقت انقدر مطمئن و مصمم نبودم بعد لباشو گذاشت رو لبام نميدونم چه مدت گذشت ولي مدت طولاني همونجوري در اغوشم بود و عاشقانه با لبامون همديگرو همراهي ميكرديم…

2 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «