«حاج مصطفی»

1401/04/17

سلام و درود🤠

نام اثر: حاج مصطفی
نویسنده:Mr.kiing

با آرزوي بهترين ها براي شما عزيزان🌹

28530 👀
9 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2022-07-08 17:42:14 +0430 +0430

(قسمت اول)

نمیدونم از کجا باید شروع کنم،یا اصلا چیشد که اینجوری شد؟
پدر و مادرم در سن کم ازدواج کردن،مادرم در بیست سالگی منو حامله بود…
از حق نگذریم مادرم زن بسیار متعهد،وفادار و بسیار با خدا و با ایمان بود و هست…
اون زمان جوان بود فکر کنید ی دختر بیست ساله با ی بچه تو شکم که از اذیت و ازار ها و تیکه و کنایه های خانواده شوهر هم بی نصیب نبود…
و از اون بدتر پدرم جای اینکه طرف زن و بچشو بگیره بیشتر طرف ننه بابا و ابجیای جندشو میگرفت…
ادمی بود که روی خانوادش تعصب خیلی زیاد و حتی بیجایی داشت…
اگر همین تعصب و برای زن و بچش داشت اوضاع احوالش خیلی بهتر بود…
بابام حاج مصطفی چهارتا خواهر داشت یه برادر
عموم مجتبی پسر بزرگه بعدش عمم مریم بعد بابام ،معصومه،مهین و مینا به ترتیب هرکدوم پدر سوخته تر و مادر قهبه تر از دیگری یک جانمازی براتون اب میکشن اما خودشون تهشون باد میده
به خیالشون که چی هیچکس نمیفهمه نه اینطوری نیست زمین گرده کارما بالاخره کونت میزاره…
خلاصه که خدا نصیب گرگ بیابون نکنه همچین ادمایی رو که الکی از کاه کوه میسازن…
از کوچکترین چیزی داستان میبافتن…
اگر کوچکترین چیزی برخلاف میلشون بود ببین چه الم شنگه ها بپا میکرن…
حالا فکر کنید مادر مظلوم من گیره چنین خانواده سلیطه ای اوفتاده…
تو همه این سالهای زندگیش با پدرم هیچوقت حریم شخصی نداشت بابام از ریز تا درشت زندگیشو حتی مسائل خصوصی و میبرد میزاشت کف دست خواهراش…
پدرم با برادرش شریک بود کارخونه تولید مواد غذایی داشتیم وضع و اوضاعمون بد نبود…
عموم چهار سالی از بابام بزرگتر بود و زن و دوتا بچه داشت یه دختر ۴ساله با یه پسر ۱ساله…
تو کارخونه ام بابای کسخل ما کاسه دلشو باز میکردو از زندگیش برا داداشش هم تعریف میکرد
عمومم قطعا میرفت میزاشت کف دست زنش ناهید…
ناهیدم که نوره چشمیه عمه ها،عمه هام این زن عمومو خیلی دوسش داشتن و اونم که تو جَو اینا قرار میگرفت و حسابی برا مامان من میزدن هزار جور دروغ و تهمت میبستن بهش یکی نیس بگه اخه دروغ هناغه چرا انقدر دروغ چرا انقدر دشمنی چرا انقدر کینه و نفرت؟
زندگی دو روزه به والله،سرتون تو کون خودتون باشه
مادرم خودش برام تعریف میکرد که شیش هفت ماهه منو حامله بوده سره هیچو پوچ عمه هام بابامو پر میکردن مینداختن ب جون این زن بیچاره
اون شب ی بار اون زنه حاملرو از خونه بیرون میکنه و مادرم میره خونه باباش چند وقتی اونجا بود و تا موقع زایمانش میشه میبرنش بیمارستان و از طرفی بابامم خبر میکنن بیاد اون موقع ساله هفتاد بود…
به پا قدمیه من اولین بچه حاج مصطفی،بابامم که حسابی پسر دوست خانوادش پسر دوست مخصوصن بابابزرگ کسکشه کون نشورم حاج محمد(پدر بزرگ پدری)عشق پسر،کمی کدورت ها از بین رفت و اشتی کردن اما خب تازه اول طوفان بود این ادما این همه سال با این اخلاق و رفتاره ناپسند و نا درست زندگی کردن پس هیچوقت عوض نمیشن فقط روز به روز عوضی تر میشن…
روزها و سالها میگذشت و من قد میکشیدم و رشد میکردم مشکلاتمون با خانواده پدری هنوز در جریان بود و از هر فرصتی برای اذیت و ازار مادرم استفاده میکردن یک بار دیگه بابام تو دو سالگیم‌مادرمو از خونه بیرون میکنه و مادرم باز با بچه تو بغل راهی خونه پدرش میشه اخ که فدای مظلومیتت بشم مادر که اینجوری باهات رفتار کردن زنی که نه خطایی کرده نه گناهی مرتکب شده اینجوری با دل شکسته و چشمانی مملوع از اشک با شرمساری بره خونه پدرش…
باز هم چند ماهی خونه پدرش بود بعدم باز فامیل پادر میونی کردن پدرمم مادرمو ترسونده بود که طلاقت میدم و بچرو ازت میگیرم…
بد توی دلشو خالی کرده بود همه عمر و وجود یه مادر بچشه فکر کن بخان ازت بگیرنش بخاطر همین به ناچار باز مجبور شد اون زندگیو ادامه بده…
از طرفی ام دوست نداشت برگرده و به خیاله خودش سرباری بشه برای پدر و مادرش که شایدم اشتباه میکرد شاید اگر طلاق میگرفت اوضاع احوالش بهتر میشد،شایدم نه کاری که انجام داده درست بوده مهم تهه داستانه که خوش باشی…
من که اون زمان طفلی بیش نبودم و عقلم به جایی نمیرسید بعده هاام که کمی بزرگتر شدم میترسیدم ازشون چون کوچکترین حرفی میزدم یا کاره اشتباهی میکردم سریع چغلی میکردن پیشه بابام و بابامم منه بچه طفل معصومو میگرفت زیر باره کتک…
کمربندش معروف بود دست ب کمربندش هم خوب بود میکشیدو میزد گاهی خیلی که دیگه به قول خودشون کاره بدی کرده بودم لختم میکرد بعد میزد…
مادرم که میومد منو نجات بده دوتاعم خودش این وسط میخورد…
هرچی اذن و التماسشو میکرد ول نمیکرد انقدر میزد تا خسته میشد بعدم من تا صب تو بغل مادرم باهم اشک میریختیم و نمیفهمیدیم از خستگی کی بیهوش شدیم و صب بیدار میشدیم و روز از نو روزی از نو…
اما خب ب اینش فکر نمیکنن که این بچه ی روزی بزرگ میشه و کونتون میزاره…
تک تک این لحظه ها برام شد عقده…
همه شب هایی که تن و بدن مادرم لرزید و تا صب اشک چشماش خشک نشد برام شد عقده…
همه اون شبا که زیره باره کتک تا صب اشک ریختم و با کبودی و بدن درد خوابیدم شد عقده…
همه اون لحظاتی که از ترس حتی نمیتونستم جلوی ظلم ب خودم و خانوادمو بگیرم برام شد عقده…
اون بچه یادش نمیره،همه اینا پسه ذهنش میمونه
میگن جواب بدی و با بدی نده درسته اما کارد که به استخون برسه…
سال ها صبر کردم،تحمل کردم،ریختم تو خودم،
با خودم عهد کردم کون یکی یکیشون بزارم،یکی یکیشون…
از بابام متنفر بودم خودش همیشه میگفت با من رفیق باش با من راحت باش همیشه دوست داشت زوری زوری ام که شده دوسش داشته باشیم بهش توجه کنیم اما خب این چیزا مگه زوری میشه؟
تازه اون زمان درست نمیشناختمش مادرمم هنوز این ادمو نشناخته بود…
پیش خودم فکر میکردم فقط اخلاق رفتاره بدی داره و از خانوادش هم که خط میگیره اما خبر نداشتيم که اوهوع حاج مصطفی که همه رو سرش قسم میخوردن و اعتباری جمع کرده از اون خانوم بازای تیره تازه هرچی بیشتر میگذشت و بیشتر سر از کاراش در میاوردم بیشتر شکه میشدم کسی که جا نماز اب میکشه برا همه خودش پاش بیوفته به صغیر و کبیر رحم نمیکنه چشش دنبال کص و کون هست که هیچ دنبال ناموس و زن و بچه ی مردم هم هست باز اینا همه هیچ به ناموسه خودشم رحم نمیکنه این ادم…
واقعا حشریت بد زده به بشریت…
باشد كه رستگار شويم…


2022-07-08 17:56:24 +0430 +0430

درود بر شما🤠
قسمت اول یه مقدمه و تعریف کلی بود برای شناخت بعضی از کاراکترها…😉
منتظر قسمت دوم باشید…💕

با ارزوي بهترين ها براي شما🌹

1 ❤️

2022-07-08 23:55:21 +0430 +0430

(قسمت دوم)

همونجوری که گفتم خانواده مذهبی داشتم و خب خیلی چیزا برامون بد تعریف شده بود….
به محرم و نامحرم اهمیت زیادی میدادن…
دخترای فامیل از ی سنی به بعد نمیتونستن دیگه با ما پسرا بازی کنن چرا چون به عقیدشون بده دختر و پسر باهم بازی کنن حالا سنی ام نداشتیما….
اصلا سر از کص و کون در نمیاوردیم چه میفهمیدیم دختر و پسر فرقشون تو چیه یادمه ی بار با پسر عموم داشتیم بازی میکردیم وسط بازی ی دفعه دختر عمم که از ما کوچیکتر بود و بچه بود عقلش نمیرسید لخت از دست مامانش در میره میاد سمت ما منو پسر عمومم که ندید بدید زول زده بودیم به وسط پاهاش که بعد مامانش اومدو سریع جمع و جورش کرد و رفت بعد علی پسرم عموم بهم گفت امیر این چرا لای پاهاش دودول نداشت منم که مثل خودش مات و مبهوت بودم گفتم نمیدونم شاید هنوز دودولش رشد نکرده!؟!؟بعدم باز مشغول بازی شدیم….انقدر تباه بودیم….
بعد که رفتیم مدرسه و اونجا یکم چشم و گوشمون بیشتر باز شد و خیلیا از کص و کون حرف میزدن تازه فهمیدیم که چی به چیه کص چیه کون چیه
بازم اطلاعات کاملی که نداشتیم فکر میکردیم دخترا از کون حامله میشن….
منم که کنجکاو از همون موقع با این چیزا حال میکردم برام تازگی داشت تو کوچه چندتا از دوستام بودن مثل خودم زیاد کنجکاوی میکردن و میشستیم باهم در مورده کص و کون حرف میزدیم….
خیلی دوست داشتم از نزدیک کص یه دخترو ببینم و بهش دست بزنم اما خب بگو بچه تو شاشت هنوز کف نکرده تورو چه به کص بشین سره درس و مشقت…،
گذشت و گذشت ی روز خونه عموم بودیم با پسر عموم مشغول بازی اون زمان کانتر میزدیم،جنگ های صلیبی بازی میکردیم….
ی دفعه علی برگشت و گفت پسر دهنت قرصه؟
گفتم اره چطور مگه؟بعد پاشد بیرون تو پذیرایی ی سرک کشید وقتی خیالش راحت شد کسی حواسش نیس دره اتاقشو بست و ی فیلم پلی کرد….
اولین بار بود داشتم فیلم سوپر میدیدم اونم چه فیلم سوپر بی کیفیت و تخمی ای اون موقع کیفیتا همه 3gp یا mp4 بود اما بازم همون از هیچی بهتر بود اونم واسه مایی که تاحالا ندیدیم….
یادمه فیلمه اینجوری شروع میشد که اولش ی مرده و دختره روی تخت نشسته بودن و باهم صحبت میکردن بعد مرده شروع میکنه اروم اروم بدن دخترو لمس کردن و این لمس کردن ب مرور تبدیل به مالش شد و بعدم لباشون به هم گره خورد و اینجا ی کاتی میخورد بعد دوباره از ی جا شروع میشد که لخت شده بودن و رو تخت دراز کشیده بودن….
مرده اول حسابی کص دختررو مالید و لیس زد بعد
با کیرش شروع کرد مالیدن روی کصه دختره
بعد با ی فشار کیرشو کرد داخل که دختره جیغ بدی کشید و وقتی کیر مرده از کصش در اومد شاهد خونی بودم که روی کیرش بود و حتی از کص دختره هم میریخت….
حسابی مات و مبهوت فیلمه بودم که یهو یکی درو باز کرد و علی هول هولکی سریع فیلمو بست زن عموم بود برامون چای اورده بود بعدش که رفت
نتونستم جلوی کنجكاویمو بگیرم گفتم چرا مرده کیرش خونی شد؟
گفت پرده دختررو زد دیگه….
پرده؟من که اصلا نمیدونستم پرده چیه بکارت چیه؟
گفتم پرده ی چی اونم درست اطلاعات نداشت فقط در همین حد که دخترا پرده دارن و اولین بار وقتی سكس كنن پردشون پاره میشه خون میاد….
عجب که اینطور حسابی ذهنم مشغول فیلمه شده بود ازش گرفتم بالای هزاربار اون فیلمو دیدم….
دیگه با علی ام راه اوفتاده بودیم زده بودیم تو کاره فیلم سوپر تا فرصت میشد میشستیم باهم فیلم سوپر میدیدیم اون فلش پر میکرد میداد ب من
من باز جدید براش پر میکردم پسش میدادم….
عجیب و غریب دلم میخاست ی کص از نزدیک ببینم….
اولین باری که این ارزوم براورده شد و چشمم ب جمال کص روشن شد درست یادم نمیاد چه سنی بودم اما هنوز ابم نمیومد فقط تحریک که میشدم راست میکردم ی بار مثل همیشه تو پارکینک فرش پهن کرده بودیم و داشتیم خاله بازی میکردیم دختر همسایمون اسمش سارا بود پنج شیش سالی ازم بزرگتر بود مثلا شده بود مامانم و منو بغل کرده بود نشونده بود روی پاهاش منم ریزه میزه بودم قشنگ تو بغلش جا شدم و واقعا اصلا هیچ حس خاصی نداشتم اون موقع انگار نه انگار چسبیدم ب اون ممه های تازه رشد کردش و نشستم روی اون رونای تپلیش بیشتر تو جو بازی بودم چندباری حس کردم دستشو زد به جلوی شلوارم اما خب گفتم حتما دستش خورده ی بار که حس کردم قشنگ دست کشید به جلوم و حتی ی فشار ریزی با دستش با جلوم داد باعث شد ی نگاهش کنم اونم بهم ی چشمک زد و لبخند زد وقتی دید چیزی نمیگم جرعتشو بیشتر کرد و ب دور از چشم بچه ها هی دست میکشید ب جلوم انقدر این کارو کرد که کیرم دیگه راست شده بود اون موقع بچه بودم کیرم راستش شاید به ده سانت میرسید….
البته بعده هاشم كيرم از اين بيست سي سانتيا كه همه ميگن دارن نشد ي كير 14سانتي معمولي اما كارو باهاش خوب تونستم جمع كنم اونم تازه به مرور كه تجربم زياد شد وگرنه ماعم اولش خروس بوديم….
خب دور نشيم از داستان بعد که کیره سفت شدمو زیر دستش قشنگ حس کرد خندید و پاشد دستمو گرفت گفت بچه ها منو امیر میریم بالا اب بخوریم بیایم بعد منو کشید و با خودش برد سمت خونشون….
درو باز کردو همونجا پشت در نشست رو زمین و دو طرف شلوارمو گرفت و کشید پایین و کیره راستم پرید بیرون ی کیره سفید مفیده کوچولو هنوز ی تار پشم هم در نیاورده بودم….
ی لحظه وقتی شلوارمو کشید پایین ترسیدم گفتم سارا خاله شبم(مادرش) گفت نترس کسی خونه نیس یکم خیالم راحت شد اما خب کمی از خجالت سرخ شده بودم و قشنگ از رنگ پوست سفیدم معلوم بود….
فهمید انگاری یکم خجالت میکشم گفت توام میخای ناز منو ببینی یکم نگاهش کردم و چیزی نگفتم بعد سارا بدون حرفی پاشد و شلوار و شورت خودشو کامل دراورد و کون لخت وایساد جلوم….
نگاهم میخه چاک وسط پاهاش بود سره جام خشک شده بودم که دستمو گرفت و کشید سمت مبل وقتی نشست روی مبل راحتی و پاهاشو از هم باز کرد تازه چشمم به جمال اون کص کوچولو و صورتیش اوفتاد و ناخداگاه کشیده شدم سمتش و نگاهش میکردم لبه های برجسته ی کوچولو،کصش کمی مو داشت انگاری پشماشو زده و تازه جوونه زده زبریش زیر دست احساس میشد کسش حسابی خیس شده بود و حالت لزج مانندی داشت ی بوی خاصی ام میداد یکم بوش خورد تو ذوقم….‌
اما چنان محو زیبایی کص شده بودم که بیاعو ببین…
چیکار کنم دیگه اون موقع ندید بدید بودم….
بعده مدت ها ام که به ارزوم رسیده بودم و ی کصه واقعی جلوم بود….
بعد سارا گفت برام بمالش امیر من که بلد نبودم همینجوری دست میکشدم رو کصش بعد خودش دستمو گرفت گذاشت رو چوچولش گفت اینجارو بمال منم شروع کردم مالیدم و سارا چشماشو بسته بود و اروم اه و ناله میکرد طولی نکشید که ی اه بلندی کشید و ی تکونی خورد و بعد دستمو ی دفعه گرفت اول ترسیدم بعد چشماشو باز کردو بهم لبخند زد و منو کشید تو بغلش و لبامو بوسید….
برام خیلی لذت بخش بود تاحالا لبای کسیو نبوسیده بودم اصلا بلد نبودم لب گرفتنو همینجوری که بغلش بودم کیرم مالیده میشد به شکم و پاهاش و گاهی به کص خیسش بعد منو نشوند و کیرمو گرفت دستش و یکم با دستاش برام جلق زد و بعد ناگهان کرد تو دهنش….
اخ که ی لحظه ی حس وصف نشدنی تمام وجودمو فرا گرفت گرمای اون زبون داغش روی کیرم و تخمام اه عجب چیزی بود تا حالا همچین چیزیو تجربه نکرده بودم شروع کرد برام ساک زدن كل اون دودول كوچولومو ميكرد تو دهنش و حسابي ليسش ميزد حتي چند بار دودولمو با تخمام كرد تو دهنش اخ كه نگم براتون طولی نکشید ی حس عجیبی سر تا پامو فرا گرفت و بعد اون حسه لذتبخش ارضا شدن و نبض زدن کیرمو حس کردم اما آبی ب عنوان مَنی از کیرم نیومد ولی ارضا شده بودم حال وصف نشدنی بود….
برای منی که اولین بار داشتم تجربش میکردم….
بعدش سارا سريع شلوار و شورت منو پاهام كرد و لباسمو مرتب كرد و لباساي خودشم پوشيد و مرتب كرد بعد نشست جلوم و گفت امير جان ميدونستي ما الان كاره بدي كرديم؟
سرمو به نشونه اره تكون دادم و بعد سارا گفت اگر كسي بفهمه برامون بد ميشه دهنت كه قرصه؟
باز سر تكون دادم كه يعني اره به كسي چيزي نميگم
لپمو ي بوس كرد و گفت بدو بريم پاركينگ پيش
بچه ها….
رفتيم ادامه بازي اما من ديگه تو حال خودم نبودم….
فكرم درگير سارا شده بود و كاري كه كرديم….
ي دفعه اي اصلا اين چه كاري بود كه ما كرديم؟
يه لحظه بد حس گناه منو فرا گرفت اخه همش از بچگي ب ما ميگفتن گناه نكنيد كاراي بد نكنيد وگرنه خدا چوب تو كونمون ميكنه ميگفتن قيامت كه بشه يه ميله گرد بزرگ بر ميدارن نصفش سرد نصفش داغ،نصفه ي سردو ميكنن تو كونمون كه اون طرفش داغ باشه نتونيم دست بزنيم بكشيم بيرون….
خلاصه حسابي از ترسه گناهو جهنمو اين كسشعرا ذهنم درگير شده بود اما طولي نكشيد كه دلم عجيب هواي اون چند ثانيه لذتي كه موقع ب ظاهر ارضا شدنم كرد و خدا و پيغمبر و جهنم و بهشت از يادم رفت….
کارم شده بود بازی با سارا….مامانم دوست نداشت میگفت زشته این دختره بزرگ شده نبد باهاش بازی کنی نبد به هم دست بزنید دختره برامدگیاش رشد کرده مامانش باید حواسش باشه لباس پوشیده تنش کنه جلوی شما پسرا اما شبنم خودش بی حیاس اینارو میگفت و من میشنیدم و جیزی نمیگفتم اما خب از قید سارا ام نمیتونستم بگذرم
اگر مادرم میفهمید چیکار کردیم باهم سره جفتمونو میبرید….
خلاصه تا فرصت میشد همش سرم تو کص و کونه سارا بود و اونم نامردی نمیکرد و بهم حسابی حال میداد میزاشت دستمالیش کنم بهم ممه میداد ب نسبت سنش چون کمی تپل بود ممه های خوبی داشت اخ که چقدر براش میخوردم انقدر ممه هاشو میخوردم که بیهوش میشد و حسابی کبود میشد
بعد دعوام میکرد که نمیگی شبنم ببینه پوستمونو میکنه گشنه….اما خب من مگه گوش میدادم روز ب روز حریص تر میشدم….
هر روز میدادم برام ی عالمه ساک میزد گاهی که خونشون خالی میشد منو میبرد خونشون و با کص و کونه تپلش میشست رو صورتم و میگفت برام لیسش بزن بخور منم اوایل یکم بدم میومد اما بعد حتی برام بسیار لذتبخش هم شد جوری که حسابی حرفه ای شده بودم….
انقدر کص و كونشو زبون میزدم و میخوردم و میک میزدم که با جیغ بلند تو دهنم ارضا میشد….
اوایل سریع پا میشدم و دهنمو میشستم اما بعد حتی اب کسش هم برام شیرین شد و با میل نوشه جان میکردم واقعا که یادش بخیر چه دورانی داشتیم سارا جرقه ی سکسی بزرگی بود تو زندگیم
اگر اون نبود شاید تا سالها اصلا چشمم به جمال کص روشن نمیشد و اصلا مسیره زندگیم جوره دیگه میشد اما خب برای بچه ای تو اون سن خیلی زود بود که بخاد وارد این مسائل بشه هرچی باشه تاثیر میزاره تو زندگی و رشد اون بچه اونم بچه ای که تو خانواده ای ب دنیا اومده که خیلی چیزا براشون تابو محسوب میشد….


2022-07-12 00:38:44 +0430 +0430

(قسمت سوم)

بچه ها همه از کص و کون حرف میزدن،از فیلم سوپرایی که میدیدن به هم میگفتن….بعضیاشون ب دروغ از دوست دخترای نداشتشون میگفتن و بچه های خر تر از خودشون هم باور میکردن و عین چی به حرفاشون توجه میکردن….
اما خب منی که واقعا کص دیده بودم و حتی هر روز کارم شده بود مالیدن و خوردنش و از همه مهمتر هر روز ی دست ساک مشتی برام میزد کیرمو تا خایه تو دهانش میکردم و عشق میکردم اما ب هیچکس دربارش نگفتم حتی ب نیما رفیق فابم دوست دوران بچگی،ما باهم بزرگ شدیم مادرامون حسابی باهم رفیق بودن باهم میرفتن جلسه و ختم قرآن و ازین چیزا که من از اول هم تو قید و بندش نبودم….
نیما ام پسره مشتی بود با معرفت بود خاکی بود عین خودم باباش تو عسلویه کار میکرد میومد و میرفت اون موقع هنوز تک فرزند بود باهم خیلی ندار بودیم چیزی از هم پنهان نداشتیم تا زمانی که داستان سارا شروع شد اینو بهش نگفتم اما خب ی چی هی قلقلکم میداد که بگم….
ی مدت نیما دید دیگه پیگیر فیلم سوپر و این چیزا نیستم گفت چیه تو که عاشق فیلم سوپر بودی برا خودت کالکشن درست کردی الان دیگه نمیای نگاه کنیم….
خب اخه وقتی اصلش بود چه نیاز ب فیلمش؟
ولی خب بهش چی میگفتم الکی گفتم کاره درستی نمیکردیم و این چیزا گناهه ما نبد نگاه کنیم باعث بلوغ زود رس میشه و هزارتا ازین کسشعرا که نفهمیدم از کجام دراوردم….
نیماعم گفت باشه بابا اما من توی جونورو میشناسم ادم بشو نیستی حالا ببین دستت امروز تا ارنج تو کون من بود بعد باهم زدیم زیر خنده
اخ راست میگفت تو مدرسه جا اوفتاده بود بچه ها هی همو انگشت میکردیم منم که عشق کون همش دستم تو کون بچه ها بود مخصوصن نیما اخه نبمکت جلویی من میشست منم وقت و بی وقت از پشت هی دستم تو کونش بود و حتی گاهی خودش هم کونشو بلند میکرد میزاشت دستم کامل بره زیر لپه کونش بعد که بهش میگفتم دوست داریا میخندید….
منم که اصلا انگاری دستم عادت کرده بود ناخداگاه میرفت سمت کونش چندبار که تو خیابون بغل هم وایساده بودیم اصلا حواسم نبود دستم رفته سمت کونش و گذاشتم رو لپ کونش با نگاهای بد مردم ب خودم اومدم و نیما زد پس کلم گفت ببین وسط خیابون میتونی مارو کونی کنی یا نه و حسابی میخندیدیم….
خونه ی نیما اینا دوتا خونه با ما فاصله داشت باهم میرفتیم و میومدیم
ی روز همه بچه ها تو پارکینگ ما جمع شده بودیم و داشتیم بازی میکردیم اخه همیشه تو پارکینگ ما جمع میشدیم چون فضاش بزرگتر بود میشد راحت ورجه وورجه کردو بازی کرد….
خلاصه انقدر بازی کردیم که دیگه سره ظهر شد و بچه ها یکی یکی خداحافظی میکردن و میرفتن و دیگه فقط من مونده بودم و نیما و سارا….
نیماعم پاشد و از ما خدافظی کرد و رفت من دیگه حواسم ب صدای بسته شدن یا نشدن در نبود بدجور تو هین بازی تو کف سارا بودم همینکه نیما رفت سریع پریدم و بغلش کردم و سینه هاشو ی چنگ زدم و اونم که از خداش خندید و بعد لب تو لب شدیم چند ثانیه ای از هم لب گرفتیم و همینکه لبامون جدا شد چشمم اوفتاد دیدم نیما وایساده داره مارو نگاه میکنه….
جفتمون هول شدیم گفتم تو مگه نرفتی نیما با ی نیشخند گفت توپمو جا گذاشتم اومدم بردارم بعدم يكم چپ چپ نگامون كرد و گفت خدافظ و رفت….
بد خورده بود تو پرمون سارا ام حالا عصبانی شده بود که تقصیره توعه دیدی چیشد صدبار بهت گفتم تا فضا امن نیس نچسب ب من حالا بیا درستش کن
گفتم نترس نیما دهنش قرصه بعد سارا گفت من دیگه نمیدونم خودت درستش کن باهاش حرف بزن ی وقت جایی حرفی نزنه ابرومون بره بعدم پاشدو رفت خونه….
سارا خيلي از نيما خوشش نميومد ميگفت پسره شُليه راست هم ميگفت نيما يكم اِوا خواهري بود ي جورابي مثل دخترا بود اون مردونگي اي كه بايد ميداشتو نداشت….
خلاصه منم رفتم خونه تا نهار بخورم اما هيچي از غذا حاليم نشد تو فكر نيما بودم حالا چي بهش ميگفتم؟
قطعا شاكي ميشد كه چرا بهش نگفتم ما كه همه چيمونو به هم ميگفتيم رازي بينمون نبود اما….
بعد نهار سريع جيم زدم و رفتم دم خونه نيما اينا مادرش درو باز كرد و با خوشرويي تعارفم كرد داخل و گفت نيما تو اتاقشه برو پيشش اتاق نيما طبقه دوم بود راه پلرو گرفتم و رفتم بالا در نيمه لا بود ي در زدم و بعد منتظر جواب نشدم رفتم داخل….
تا منو ديد گفت برو بيرون بي معرفت….
گفتم خفه شو بابا بي معرفته عنه اخه….
گفت چيز ب اين مهميو ازم مخفي كردي بي معرفت نيستي؟
گفتم اينو حق داري اما خب خودش خاسته بود ب هيچكس نگم….
بعد درباره خودشو چس كرد و گفت من هيچكس نيستم من فرق ميكردم ما باهم ي جا شاشيديم ازين حرفا داريم مگه چيه ترسيدي دوست دخترتو ازت بدزدم يا بگم بيا باهام شريك شو هه….
گفتم نيما اين حرفا چيه ميزني كسخل مسخلت زده بيرونا همچين خبرايي ام نيس حالا شلوغش كردي
نيما:شلوغش كردي چيه دستت تا ارنج تو لباس طرف بود،تا گردن طرف تو دهنت بود بعد ميگي خبري نبوده ي دفعه بيا حاملش كن….
يكي زدم پس كلش و گفتم خاك تو سرت نكنن….
حالا آشتي؟گفت اول بايد بشيني سير تا پيازه ماجرارو برام تعريف كني ببينم تا كجا پيش رفتي بعدم همه ماجرارو براش تعريف كردم بنده خدا راست كرده بود شوخي شوخي زدم ب كيره راستش گفتم خوب خوشت اومده ها بعدم گفت امير ساك زدن چه حس و حالي داشت؟؟؟؟
گفتم چي بگم قابل وصف نبود خيلي حال داد مخصوصن وقتي گرماي زبونه داغشو رو كيرت حس ميكني بعد گفت بيا ما برا هم ساك بزنيم گفتم چي ميگي نميشه كه حالش ب اينه دختر برات بخوره گفت مگه امتحان كردي دهن دهنه ديگه فرقي نداره باز من گفتم نه ب پسر كه حس نداري ب دختر حس داري اما قبول نميكرد گفت بزار من برات ساك بزنم گفتم نيما بده اما گوشش بدهكار نبود كيرمو از شلوار گرمكنم دراورد و كرد تو دهنش ي لحظه چشمامو بستم و واقعا رفتم تو حس اخ پسر عجب چيزي بود همون حسو حال اما اينبار ي پسر داشت برام ميخورد داغي زبونش ديوونم كرده بود سرشو ناخداگاه به كيرم فشار ميدادم و اونم حسابي گرم ساك زدن شده بود طولي نكشيد كه احساس كردم پاهام سست شده و بعد همون حس و حال ارضا شدن اما اينبار بيرون اومدن ي چيزي از سره كيرمو حس كردم و با ديدن ي قطره اب سفيد از كيرم متحير بودم خيلي كم بود اما بازم برام تازگي داشت ابم اومده بود ديگه داشتم بزرگ ميشدم….
نيما كه حسابي از ساك زدن خوشش اومده بود پاشد و گفت حالا نوبته توعه منم دست انداختم ب كير نيما و كمي با دست براش جلق زدم و بعد اول كمي سره كيرشو زبون زدم و بعد اروم اروم شروع كردم ب خوردن بلد نبودم چندباري با دندون خاره كيره نيمارو گاييدم اما طولي نكشيد ياد گرفتم و كيرشو تا خايه ميخوردم نيماعم طولي نكشيد مثل من ارضا شد….
بعد جفتمون ولو شديم رو تخت و به هم نگاه ميكرديم و لبخند ميزديم بهمون حال داد
بعضي وقتا ي چيزايي ي دفعه كه اتفاق ميوفته و از قبل برنامه ريزي نشده خيلي حال ميده اومده بودم از دلش در بيارم كه چرا در باره سارا بهش نگفتم تهش برا هم ي ساك مشتي پر توف زديم عجب بابا عجب….
بعد گفتم نيما داداش قضيه سارا پيش خودمون ميمونه ديگه؟
گفت پخ بابا بچه شدي مگه خيالت راحته راحت….
بعدم از خونشون زدم بيرون از اون روز ب بعد سارا باهامون سر سنگين شده بود ديگه نميزاشت بهش نزديك بشم و كاري كنم پيش خودم گفتم اي بخشكي شانس ببين ي كص تو دستو بالمون بود اين نيماعه خر پروند بعد كلي ب شانس خودم و نيما فهش دادم….
قضيرو ب نيما گفتم برگشته ميگه كيرته داداش اين كص نشد ي كص ديگه گفتم حالا نه كه برات ي عالمه كص ريخته مرتيكه جقي….
گفتم اون موقع جا اينكه وايسي بر بر مارو نگاه كني ميپيچيدي ب بازي مثلا وايسادي مچ منو بگيري دخترو پروندي حالا خودت بايد جورشو بكشي….
نيما عم كه عاشق ساك زدن بود گفت جوووون من كه از خدامه خودم بهت حال ميدم منو داري غم نداشته باش….
هندونه اي زير بغل هم ميزاشتيم….
اما از حق نگذريىم گاهي از سارا ام بهتر ساك ميزد….
گاهي بد ديوونم ميكرد حسابي تخمامو ميخورد ي بار سولاخ كونمم برام ليس زد كمي قلقلكم ميومد اما حس باحالي بود وقتي زبونشو دور سوراخم ميچرخوند ديوونه ميشدم از جلوعم كيرمو با دست ميماليد و گاهي تو دستش,گاهي تو دهانش ارضا ميشدم….
بيشتر نيما برام ساك ميزد و خودش خيلي تمايل نداشت من براش ساك بزنم بيشتر دوست داشت با كونش بازي كنم سولاخشو انگشت كه ميكردم ديوونه ميشد و همين كار ارضاش ميكرد….
طولي نكشيد كه فهميدم دوست عزيز بنده كوني تاشيف داره و كونش مدام خارش داره و دواشم كه الان دست من بود حسابي كونشو براش ميخوردم و انگشتش ميكردم با ي دستمم كيرشو ميماليدم تا ارضا ميشد و بعدم تو بغلم ميخوابيد عين دوست دخترم شده بود اين رابطه ي يهويي كه بينمون ايجاد شد خيلي مارو بهم نزديكتر و صميمي تر كرد
شايد تا ديروز بدم ميومد از ي پسر لب بگيرم اما حسابي از نيما لب ميگرفتم و زبون بازي ميكرديم….
باهم ساعت ها لخت دراز ميكشيديم از پشت بغلش ميكردم و كيرمو مينداختم لاي پاهاش و گردن و لاله گوششو ميخوردم همين كارم حسابي ديوونش ميكرد بعد پا ميشد و شروع ميكرد برام ساك زدن تو كارش حرفه اي شده بود تخم سگ ي جور ميخورد كه انگاري جونه ادمو از كير ميكشيد بيرون….
به حالت 69روم مبخوابيد و همونجور كه گرم ساك زدن بود منم ي صفايي به اون سولاخ كونه جذابش ميدادم انقدر براش مبخوردم و انگشت مبكردم تا ارضا ميشد و خيسي ابشو رو شكمم كه احساس ميكردم منم از خود بي خود ميشدم و تو دهن نيما ارضا ميشدم….

6 ❤️

2022-07-19 23:05:47 +0430 +0430

↩ Mr.kiing
آقا ده روز شد دیگه ناموسا بنویس ادامشو

1 ❤️

2022-07-20 01:49:22 +0430 +0430

(قسمت چهارم)

ی روز تعطیلی بود علی پسر. عموم زنگ زد هستی بیام کانتر بزنیم گفتم اره بیا بعد اروم گفت ی محموله جدید هم برات میارم خفن…
منظورش فیلم سوپر بود اخه علی عشق فیلم سوپر بود خودمم تا قبل اینکه با سارا و نیما شیطونی کنم زیاد فیلم میدیدم اما بعد از اون چی میشد هوسی چهارتا کلیپ پلی میکردم…
خلاصه اون روز علی اومد و نشستیم پای بازی همون اول کاری فلششم وصل کردم به سیستم زدم کپی بشه اون موقع یادمه فیلمای امریکن پای رو بورس بود اونا و چندتا کلیپ سکسی تو فلشش بود
اون روز دیگه وقت نشد با علی بشینیم تماشا کنیم‌
اخره شب خوابم نمیبرد زد ب سرم بشینم فیلمارو ببینم…
چند تا کلیپ اول عادی بود ی زن و ی مرد باهم لاس میزدن و بعد سکس و بازم اون کیفیت تخمی دوربین…
ی فیلم بود که وقتی زدم پخش شد حسابی شوکم کرد…
دوتا مرد هیکلی درشت لخت یکیشون روی یه کاناپه به صورت داگ استایل قنبل کرده بود و مرده دیگه از پشت کیره دراز و کلفت و بد قوارشو چنان با ضربه فرو میکرد داخل کونش که با هر ضربه بنده خدا یه متر به جلو پرتاپ میشد و نعره میکشید…
نا خداگاه دستم رفت زیر شورتم و شروع کردم تماشا و مالیدن کیرم اخ که چه صحنه ی قشنگی بود تا حالا فیلم گی ندیده بودم شاید اگر قبل از رابطم با نیما بهم نشون میدادن بدم هم میومد اما الان چنان با لذت محو تماشا شده بودم که نفهمیدم کی ارضا شدم…همزمان با ارضا شدتم دیدم اون مرده هیکلی ام تا خایه جا کرد تو کون و با یه نعره بلند تا قطره اخر ابشو خالی کرد توش و وقتی کشید بیرون ابی بود که از سوراخش سرازیر میشد…
اون یکی مرده ام که کونش حسابی گاییده شده بود ولو شده بود رو کاناپه و بعدم بغل هم خوابیدن و شروع کردن همو بوسیدن…
اخ که عجب فیلم حقی بود هزاربار پلی کردم مخصوصن اون قسمتش که مرده داشت ابش میومد و تا ته جا میکرد اخ اخ دلم خاست کون کردن و امتحان کنم اصلا چرا تاحالا نکردیم اینکارو منو نیما که همه کاری کردیم بعدم حالا جای انگشتم کیرم بره تو کونش مگه بده؟
خلاصه چند وقتی کارم شده بود فیلمای گی دیدن و با علی کلی فیلم رد و بدل میکردیم تا اینکه ی روز از مدرسه که برگشتم دیدم عه کامپیوترمو جمع کردن گفتم مامان کامپیوترم چیشد مامانمم شاکی گفت بیا اینجا ببینم زلیل مرده خجالت نمیکشید شماها‌
فیلمای بد نگاه میکنید عموت ی فلش از علی گرفته توش پره فیلمای بد بوده اونم چک اول نخورده گفته از امیر گرفتم…
منم که دیدم این علی کسکشه خر مارو عین خیار فروخت زدم زیرش که اون غلط کرده و دروغ میگه همش برا خودشه اون میاورد ب من نشون میداد و این حرفا…
بعد مامان گفت بابات حسابی شاکیه از دستت بعد به کمربندش که اویز بود اشاره کرد که یعنی کارت ساختس…
اخه این حاج مصطفی کونکشه کون نشور ی دفعه نمیومد تنبیه کنه که میومد کمربندو اویز میکرد به دستگیره دره اتاقم یعنی این اینجا باشه تا بیام ب حسابت برسم منم از ترس شبا قبل اومدنش میخوابیدم صبم زود تا خواب بود میزدم بیرون میرفتم مدرسه هر آن منتظر کتک بودم چند روزی گذشت دیدم نه خبری نشد و بعد ب مامانم کفتم تورو خدا بیا این کمربندو از جلو چشم بردار از خواب و خوراک اوفتادیم بعدم کینه کردم ازین علیه دهن لق گفتم اینو من باید کونش بزارم دفعه اولش نبود مارو بگا میداد کلا ادم بگایی بود…
از قبل بجه ها برا اخر هفته برنامه ریزی کرده بودن بریم سالن فوتبال علی ام همیشه میومد و باهم میرفتیم اون روز دیدم نیومد منم پیگیرش نشدم گفتم حتما سره بگایی که درست کرده روش نشده بیاد راهی سالن شدم و باز تو مسیر گفتم بزار جالا راهمو کج کنم برم دنبالش تا خوده سالن هم پسی کشش کنم تا ادم بشه به کوچشون که رسیدم چند قدمی که رفتم دیدم عه زن عموم داره از رو به رو میاد پیش خودم گفتم اوه اوه همینو کم داشتیم الان تیکه هاش شروع میشه…
رسیدیم ب هم و سلامش کردم بی ادب جواب هم نداد گفت میری پیش علی گفتم اره یکم چپ چپ نگاهم کردو میخاست ی چی بگه اما نگفت بعد ی کلید گرفت جلوم گفت زنگمون خرابه با کلید درو باز کن در هم گیر داره کلیدو کردی داخل درو بکش سمت خودت بعد باز کن گفتم باشه و بعد رفتم سمت خونه زیر لب گفتم چه عجب جنده خانم کسشعر نگفت حتما عجله داشته میخاسته بره بده وگرنه ادمی نبود سکوت کنه چهاتا فیلم سوپرو انقدر بزرگش میکرد که انگاری من در آن واحد به یه ایل تجاوز کردم یکی نیس بگه بشین سره جات بابا گوزو…
خلاصه شاکی کلیدو انداختم تو در گفتم ای ای پدری ازت در بیارم علی مادری ازت بگام علی
خواهری ازت بگام علی…
همینجوری که فهشش میدادم وارد حیاط شدم و طول حیاطو طی کردم اومدم برم وارد ساختمون بشم ی صدایی از زیر زمین ب گوشم خورد ی صدایی مثل اینکه پات بخوره به ی ظرف اهنی تقی یه صدا اومد گفتم برم ببینم این کونی رفته زیر زمین چیکار پشت در که رسیدم دیدم صدای خفیفه پچ پچ میاد بیشتر که دقت کردم دیدم یکی داره میگه همینجوری دولا شو خوبه بعد صدای علیو شنیدم که میگفت اروما اروم فشار بده دید نداشتم ب داخل حتی اروم اومدم پشت پنجره که به داخل دید داشت اما زاویه دید خوبی نداشتم فقط ی پسررو میدیدم درحال تلنبه زدن که احتمال دادم جواد باشه پسر همسایشون گفتم چیکار کنم چیکار نکنم یهو زد ب سرم که مچشونو بگیرم اینجوری ی آتو از علی دارم کونشو پاره کنم…
یک دو سه گفتمو با لگد زدم درو باز کردم و رفتم داخل بدبختا ی دفعه قیافشون عین گچ سفید شد
کیره پسره از ترس به ثانیه نکشید خوابید و بعد داد زدم چه غلطی میکردین به پته پته اوفتادن
گفتم علی داشتی کون میدادی بعد زدم زیر خنده
علی که هنوز از اتفاقی که اوفتاده بود شوکه بود چیزی نمیتونست بگه…
بعد گفتم خاک تو سرت و با خنده از انباری زدم بیرون اون دوتاعم پشت سر من اومدن و جواد که سریع پیچید ب بازی و رفت من موندم و علی یکم ساکت بودیم بعد گفت تو اینجا چیکار میکنی؟چجوری اومدی تو؟
گفتم که برا چی اومده بودم دنبالش و سره کوچه مامانشو دیدم و کلید بهم داد بعدم که…
بعد گفت امیر بین خودمون میمونه دیگه؟
ی پسی ابدار نسارش کردم گفتم خفه شو کله کیری
هنوز بگاییه فیلم سوپرات جمع نشده همشو ریختی رو ما کونی مونی…
گفت حالا که چیزی نشده گفتم اره برا تو چیزی نشده با دله خوش میری تو انباری کونتم میدی
عموی خواهر کسدت برداشته کامپیوتر و سیستم میستممو جمع کرده گذاشته گوشه انباری بازی مازی تعطیل باید بشینم با سرش ور برم حالا…
همینجوری که داشتم بهش میریدم یهو چشمام ی برقی زد به چشم خریدار که به علی نگاه کردم دیدم نه بدم نبود به مامانه جندش کشیده بود کونه گوشتی و تپلی داشت همینه که زودم به بادش داد…
نشستم کنارش و دستمو گذاشتم رو رونه پاهاش و اروم میمالیدم نگاهم کرد فهمید که چی میخام گفت پاشو بریم داخل پاشدیم رفتیم تو اتاقش وارد که شد من پشت سرش بودم از پشت یه اسپینک به کونش زدم که شلپی صدا کرد و علی گفت اخ
گفتم ای جانم توش باشه بگی اخ…
دست انداختم شلوار و شورتشو کشیدم پایین دوتا لپ کونه سفید پرید بیرون با دست گرفتم لپاشو از هم باز کردم سوراخ قهوه ایش نمایان شد شروع کردم انگشتت کردن کونش گشاد بود راحت انگشتم عقب و جلو میشد همینجوری که کونشو انگشت میکردم شلوارمو کشیدم پایین و کیر راستمو دراوردم بعد رفتم جلوی علی و گرفتم جلوی دهانش ی نگاهم کرد و بدون هیچ اعتراضی دهانشو باز کرد و کیرمو وارد دهانش کرد و شروع کرد ساک زدن…
ناشی ساک میزد انقدر دندون زد که از ساک زدن پشیمون شدم گفتم بسته کسکش بسته خاره کیرمو گاییدی پوستش کنده شد…
بعد منو نگاه کرده میخنده،توش باشه بخندی دیوثه خر…
پاشدم رفتم پشتش و ی توف انداختم سره سوراخش و کیرمو با سوراخش تنظیم کردم و با ی فشار سرش وارد شد سره کیرم که رفت داخل ی تکونی ب خودش داد و گفت اخ امیر یواش منم که یواش مواش حالیم نبود از دستشم که شکار تا کونشو خون نمینداختم ول نمیکردم ی آن تا دسته جا کردم توش که چنان پرید جلو کیرم از کونش اومد بیرون بعد پاشد کونشو گرفت و دور اتاق میچرخید منم بهش میخندیدم اونم هی فهش میداد بعد گفت دیگه نمیدم و این حرفا گفتم باشه منم ب همه میگم به جواد کون میدادی…
اومدم پاشم که خودش اومد کیرمو گرفت و گفت بیا ولی یواش بکن دلم به حالش سوخت اما باید ادب میشد…
باز خوابوندمش و مشغول شدم اروم اروم کیرمو جا کردم و شروع کردم تلنبه زدن کمرم شل بود اون موقع کلی جلوی خودمو گرفتم که ابم نیاد اما نتونستم یهو یاد اون فیلمه اوفتادم و شونه های علی و گرفتم و خودمو محکم به کونش فشار دادم ی اه بلندی گفت و ابم تو کونش خالی شد اخ که عجب چیزی بود اولین کون اولین بار که داخلش ارضا میشی دوست نداشتم کیرمو بکشم بیرون خودش طولی نکشید خوابید و قلپی از کون پرید بیرون همراهشم کمی از ابم سوراخ علیو خیس کرده بود کنارش دراز کشیدم و گفتم مرسی کون خوبی بود بعد نگاهم کرد و گفت به کسی چیزی نگی پاشدم لباس پوشیدم و گفتم حالا تا ببینیم چی پیش میاد جنابعالی باز هوس نکنی مارو بگا بدی هرجا خاستی اسم منو بیاری یاده کونت بیوفت
که بچه محلا بفهمن کونیت میکنن…
بعدم بی خدافظی زدم بیرون دیگه حسه سالن رفتنم نداشتم ارضا شده بودم با اینکه سبک شده بودم اما کوفته شده بودم…
رفتم ی نوشیدنی خنک زدم بر بدن و راهی خونه شدم الان فقط حمام اب داغ میچسبید…
زیر دوش ب فکر کونی که کردم باز کیرم راست شد
اما خب چون جلق ضرر داشت تا حد امکان جلق نمیزدم ی دستی سرش کشیدم و بهش وعده ی کون دادم بچه اروم و قرار گرفت و خوابید…

5 ❤️

2022-07-23 03:06:48 +0430 +0430

(قسمت پنجم)

چند وقتی بود نیمارو کمتر میدیدم،جفتمون ی حال درست و حسابی دلمون میخاست اما خب مادره نیما فارغ شده بود و ی خواهر برا نیما ب دنیا اورده بود و خونشون حسابی شلوغ پلوغ بود چند باری که رفتم پیش نیما اصلا فرصت پیش نیومد چون هی بچه های فامیلشون مزاحم میشدن و دره اتاقو باز میکردن از قضیه علی چیزی بهش نگفته بودم گفتم باشه برا ی زمان مناسب که حسابی از کون بکنمش و بعد براش تعریف کنم خلاصه الکی ب دل کیرم صابون زده بودم که به وصال کون نیما میرسونمش اما خب شرایط محیا نبود…
از اینطرف هم مادره خودم پا به ماه بود و ماه های اخرش بیشتر کمک دستش بودم زیاد جایی نمیرفتم…
خوشحال بودم از تک فرزندی خسته شده بودم دلم ی خواهری برادری چیزی میخاست از همون ماه های اول که فهمیدم مادرم حاملس میرفتم شکمشو بغل میکردم میبوسیدم کلی با بچه حرف میزدم چیکار کنم ذوق داشتم دیگه بعدم که معلوم شد بچه پسره بازم ازین که داداش دار میشم خوشحال شدم و صبرم نبود که ب دنیا بیاد…
ی روز مادرم وقت دکتر داشت دکترو شینم خانم مادر سارا معرفی کرده بود قرارم بود باهم برن منم تو اتاقم مشغول درسام بودم که مادرم اومد خدافظی کردو گفت فلان ساعت زیر قابلامرو کم کن و بعدم رفت…
چند دقیقه از رفتنش نگذشته بود که صدای در اومد فکر کردم چیزی جا گذاشته برگشته رفتم درو باز کردم سارا پرید تو و لبخند میزد معلوم بود حالش خیلی خوبه خیلی انرژی داشت…
گفتم بفرما تو دمه در بده چیه همینجوری سرتو انداختی میای تو…
دید که همینجوری با اخم دارم نگاهش میکنم اومد جلو و بوسم کرد گفت حالا خودتو واسه من نگیر
گفتم گوه نخور خودتو یادت نیس چس کنتو زده بودی ب برق از بغلت رد میشدم روتو میکردی اونور
باز دست انداخت گردنم و منو فشار داد ب خودش گفت خوب ببخشید دیگه اون موقع عصابم خورد بود ازینکه جلو اون پسره اونجوری شد تو حق بده بهم…
منم که اون بین چسبیده بودم به دوتا ممه ی گرد و بزرگ کیرمم که از پایین چسبیده ب پرو پاچه و کصش دیدم واقعا جایزه که بهش حق بدم اگه حق ندم چیکار کنم اخ وایه من ممه…
طولی نکشید دیدم تو اتاقم خوابیدم ی جفت ممه لخت رو صورتم تکون میخوره ای وای نمیدونستم بمالم یا بخورم تصمیم گرفتم هم بمالم هم بخورم اخ که چقدر هوس ممه کرده بودم این سارای یزید چس کرده بود مارو از این نعمت خدا محروم کرده بود اگر همین ممه ها اون دنیا جلوشو نگرفتن اگر شهادت ندادن که چرا فلان موقع ندادی امیر مارو بخوره بعد حیف نیس این ممه ها بخاد تو اتیش جهنم بسوزه؟یکم ایمان بیارید تورو خدا…
خلاصه سیر که نشدم اما ممه هاشو از دهنم کشید بیرون که کبودشون نکنم بعد رفت سراغ کیرم و شروع کرد ساک زدن به به بنازم رقص اون لبای خوشکلش روی کیرم حرارت زبونه داغش خونو تو رگام به جریان میداخت اخ ساک بزن بخورش تا ته بخور اه اخ احساس کردم میخام ارضا بشم اما نه الان نه وعده ی کونه پسر به کیرم داده بودم قسمت نشد الان ب جاش بهش کون دختر میدادم…
کیرمو کشیدم بیرون و مانع ساک زدنش شدم
بعد سارا گفت چیشد چرا نزاشتی ارضا بشی
گفتم بخواب میخام بکنمت…
گفت چی میگی دیوونه من دخترما پرده دارم
گفتم کاری ب پردت ندارم بعد نزاشتم حرف بزنه برش گردوننم و یکی زدم دره کونش و بعد دولا شدم ی بوس ب سوراخش کردم و گفتم با این کار دارم…
یکم اولش ترسید گفت نه امیر من کون نمیدم میگن درد داره گفتم ترس نداره که بعدم وقتی تجربه نکردی الکی چی میگی هرموقع دردت گرفت بگو بهم…
بعد قنبل کردو با سر رفتم تو کص و کونش چنان با اشتها سوراخاشو لیس میزدم که از شدت لذت جیغ میکشید انقدر خوردم براش که ارضا شد کمی بعد که حالش اومد سره جاش سوراخ کونشو با اب کسش و توفم خیس کردم و شروع کردم انگشت کردن کونش پلمپ بود حسابی تنگه تنگ دیواره های باسنش به انگشتم فشار میاورد انقدر که تنگ بود وقتی ی انگشتم یکم جا باز کرد اروم انگشت دومو فشار دادم ساراعم سرشو کرده بود تو بالشت و اه و‌ ناله میکرد گاهی ام مه خیلی دردش میومد با دستش مانع فشار بیشتر انگشتم ب کونش میشد…
خلاصه فکر کنم ی ربع بیست دقیقه ای با انگشت مشغول باز کردن کون سارا بودم که احساس کردم الان خوبه خوبه بعد پاشدم و ی توف زدم سره کیرم و گذاشتمش رو سوراخ و خیلی اروم فشارش دادم سرش راحت وارد شد اما صدای اه سارا بلند شد یکم نگه داشتم باز اروم یکم فشار دادم باز یکم مکث میکردم و وقتی جا باز میکرد یکم دیکه فشار میدادم طولی نکشید کیرم تا ته تو کون سارا جای گرفته بود اخ که انقدر تنگ و داغ بود که هر لحظه ممکن بود با فشار خودمو توش خراب کنم هرحور بودم خودمو کنترل کردم و خیلی نرم و اروم شروع کردم عقب و جلو کردن دیگه حسابی جا باز کرده بود و راحت توش تلنبه میزدم کیرمو در میاوردم و دوباره تا ته میکردم توش اینکار باعث شد شکمش هوا بگیره و‌قتی کیرمو میکشیدم بیرون نا خداگاه میگوزید و حتی گوزش هم فضارو سکسی تر میکرد اه عجب کونی انقدر اسپنک زده بودم لپای سفید باسنش قرمزه قرمز شده بود دیگه داشت ابم میومد انگاری سارا فهمید گفت امیر ابتو نریزی توش بدم میاد گفتم باشه و کشیدم بیرون و ابم با ی فشار پاشید رو کون و کمر سارا منم ولو شدم روش اخ که چه ابی ازم رفت خیلی حال داد بدجوری تو کف بودم دو هفته ای دلمو صابون زده بودم برا کونه نیما که نشد اما جاش خدا ی بهترشو برام فرستاد خدایا حلال اوسون دمت گرم بازم این بنده گانه خوبتو جلوی راهه ما قرار بده ما کفران نعمت نمیکنیم همرو استفاده میکنیم الهی شکر اخرش هم میگیم…
سارا بغلم دراز کشید و سرشو گذاشت رو سینم
گفتم چطور بود خانوم گفت خیلی خوب بود فقط یکم درد داشت بعدم که گرم شده بودم داشتم لذت میبردم ابت اومد…ای کاش چند دقیقه بیشتر طول میکشید رو هوا بودم اما مرسی خوب بود…
راست میگفت کمرم شل بود ابم زود میومد خب عادت نداشتم طبیعی بود خودمم دلم میخاست بیشتر بتونم ادامه بدم بیشتر لذت ببرم زودی ابم نیاد اون موقع اصلا اسپری تاخیری و کاندوم و اینا نمیدونستیم چیه بعدم حالا گیریم میدونستیم مگه رومون میشد بریم داروخانه بگیریم حالا باز گیریم رومون هم میشد نمیگفتن بچه جون شماهارو چ ب این حرفا برید پی بازیتون؟
اما واقعا الان ک فکر میکنم چه ریسکی میکردم چقدر کون بدون کاندوم گاییدم خداروشکر اتفاقی نیوفتاد اما از لحاظ بهداشتی اصلا توصیه نمیشه حتما از کاندوم استفاده کنید که بگا نرید…
بعده ها حتی همین الانش هم دیگه بدون کاندوم کون نمیکنم لذتش کمتره اما خیالم راحتره…
خلاصه با زبونم ی صفای دیگه به کصه سارا دادم و برای بار دوم ارضا شد و بعدش تا مادرامون نیومدن خودمونو جمع و جور کردیم…
کردن کون سارا همانا و کون دادن براش مزه کرده بود ی روز درمیون که مادرش نبود منو میکشید خونشون و یه دل سیر بهم کون میداد واقعا رسمو میکشید ابم زود میومد سیر نمیشد مجبور میشدم دو سه کله بکنمش اما بعدش خودم کمر درد میگرفتم این سارای جنده ام که سیر مونی که نداشت هیچ هر روز حریص تر هم میشد…
ی روز انقدر حشری بود بعد راند سه گفت بازم بکنم اما من واقعا دیگه توان نداشتم گفتم سارا جان نمیتونم دیگه کمرم درد گرفت بعد خودشو مظلوم کردو گفت اخه من باز دلم میخاد گفتم بیا بشین رو صورتم برات بخورم تا حال بیای اومد با کون گندش نشست رو صورتم و حسابی براش سوراخاشو لیسیدم تا ارضا شد و کنارم ولو شد…
من که حسابی خسته شده بودم گفتم دختر تو اصلا سیر مونی نداریا
گفت اخ امیر نگو که الانم باز دلم کیر میخاد
ای کاش میشد اون دوستت نیماعم میاوردی دوتایی میکردینم…
گفتم عوع تو که از نیما بدت میومد حشری شدی کسخل شدی…
گفت نه خب اون که مارو تو اون حالت دید گفتم شاید بتونه ی حالی ب کونه سیرمونی نداره ی من بده…
میدونستم نیما خیلی تو این فازا نیس خودش بیشتر تمایل به دادن داشت تا کردن گفتم ببین نیما فکر نکنم مورد خوبی برات باشه اما یکیو میشناسم راسته کاره خودته گفت کی گفتم تو نمیشناسی یکی از رفیقامه باهم میریم سالن بچه خوشگلیه ورزش کارم هست میدونمم چندتایی دوست دختر داره و گاهی سیخشون هم میزنه…
سارا:حالا مطمئن هست؟دهنش چفت و بست داره؟ما اینجا ابرو‌ داریم…
گفتم اره بابا بچه خوبيه اگر بخاي ميتونم باهاش صحبت كنم
ساراعم كه ماشالله حشري برق چشماشو ميشد ديد گفت اره بيارش ميخام حسابي جرم بدين واي جونم دوتا كير اخ…
خلاصه تا اخر هفته صبر نداشت هي ميگفت چيشد با دوستت صحبت كردي گفتم سارا جان تو ديگه خيلي ميخاري بابا صبر كن اخر هفته بشه من برم سالن ببينم اصلا مياد نمياد بعدم موقعيته مناسبي گيرم بياد بتونم باهاش صحبت كنم عجله نكن بزار كارو تميز در بيارم…
خلاصه تا اخر هفته حسابي رس منو كيرمو كشيد هرچي اب داشتم تو كونش خالي كردم انقدر به كونش اب داده بودم احساس ميكردم رشد كرده…
بعد از ي دست فوتبال حسابي رفتيم رختكن لباس عوض كنيم بجه ها ام يكي يكي خدافظي ميكردن و ميرفتن…
رفتم سمت مهدي يكم باهم شوخي كرديم و گفتيم و خنديديم بعد باهم از سالن زديم بيرون تا ي جايي هم مسير بوديم منم طي مسير سعي كردم با مقدمه چيني داستانو براش بگم كه اره ي دوست دختري دارم حشري و باقيه ماجرا…
مهدي ام ساكت بود و فقط گوش ميكرد بعد گفت حالا چرا منو انتخاب كردي؟
گفتم والا بخاطر تجربت بالاخره تو چهارتا كون بيشتر از بچه ها ديگه گاييدي حقه اب و گل داري
بعدش خنديد و دست گذاشت رو شونم و گفت خوب كسيو انتخاب كردي جوري كون دوست دخترتو براش بگام كه تو خوابم نبينه…
گفتم ايول پس باهات هماهنگ ميكنم…
گفت ي چيزم برا خودت ميارم كه بگي داش مهدي حلالت باشه گفتم جي گفت حالا صبر كن ميفهمي…
منو مهدي باهم خيلي صميمي بوديم اما خب نه ديگه در اين حد كه باهم سكس كنيم…
من كمي خجالت ميكشيدم اما مهدي خيلي عادي بود و ساده با مسائل برخورد ميكرد و اصلا خجالت نميكشيد البته خب مهدي چشو گوشش نصبت ب ما خيلي باز تر بود چه خانوادگي كه همه راحت بودن و با لباساي خيلي بازي ميگشتن بر خلاف خانواده ما كه همه جاشونو ميپوشونن هم اينكه انقدر دوست دختر داشته كه براش اين چيزا عادي شده…
يادمه اولين بار كه رفتم خونه مهدي اينا لباساي مادرش و خواهراش انقدر باز بود كه اگه لخت كامل بودن سنگين تر بود…
بخاطر همين ولنگو باز بودنشون مادرم خيلي نميزاشت باهاش رفت و امد كنم بيشتر ميزاشت با نيما باشم چون مامان اونم مذهبي بود اي كه من كيرم تو هرچي دين و مذهبه…


2022-07-23 15:55:56 +0430 +0430

↩ Mr.kiing
آقا ما بی‌صبرانه منتظر قسمتای بعدیم

1 ❤️

2022-08-01 05:16:24 +0430 +0430

(قسمت ششم)

اين حاج مصطفي كوني سره بگاييه اون علي مادر جند ه سيستم مارو جمع كرد حالا مونده بوديم لاكار حوصلمونم سر رفته نه بازي اي ميشد كرد نه موزيكي پلي كرد نه فيلمي ديد همه چي تعطيل شده بود اي كه من كيرم سر دره كص و كون ننت علي….
پول تو جیبیمم کم کرده بودن از همه جا فشار اما چی ب من میگن حاج امیر میرفتم گیم نت شرطی میزدم منم که کسه خاره حرفه ای مادر نزاییده بود رو دستم همه پولاشونو میگرفتم با جیب خالی میرفتم با جیب پر برمیگشتم تو راه به بچه های دیگم پول میدادم برن بازی کنن اره داداش ما خیرمون از همون بچگی ب همه میرسید….
صبی تو مدرسه نیما گفته بود برم خونشون گفتم بالاخره رفتن مهمونای کیریتون….
خندید و گفت اره بابا ماعم دیگه خسته شدیم از مهمون داری حالا ننمون زاییده دیگه چیه اومدین چتر پهن کردین….
ی دستی اروم ب کونش کشیدم و گفتم حله داداش میام پیشت اونم ی چشمک زدو رفت….
خودمم دست كمي از نيما نداشتم خيلي وقت بود دلمون ميخاست باهم ي وري بريم اما خب شرايط محيا نبود….
دوش گرفتم و كيرو خايرو صفا دادم و ترو تميز ب عشق كون نيما راهي شدم….
با مادرش سلام عليك كردم و كمي خواهر نوزادشو بغل كردم و راه بردم اخه من عاشق نوزادم خيلي گوگولي و نازن بعدم بچرو دادم ب مامانش كه ببره بخوابونش و خودم رفتم بالا اتاق نيما….
نشسته بود پست كامپوترش و جي تي اي واي سيتي
ميزد گفتم كوفتت بشه خنديد و گفت چي؟
داستان بگاييه علي و اينكه اقام كامپوترمو جمع كردرو براش گفتم و مرده بود از خنده گفت خوبت كرده من بودم چوب تو كونت ميكردم پسره ي منحرفه بي دين….
ی وشگون از کونش گرفتم که دادش رفت هوا گفت چته دیونه علی بگاات داده منو میزنی….
گفتم بکی اقارو باش کسی میتونه داش امیرتو بگا بده مگه علیو چنان بگاییش دادم که هنوز گشاد گشاد راه میره….
نیما مات و مبهوت منو نگاه میکرد ک یعنی چی میگی؟
بهش گفتم كه چجوري كونش گزاشتم و با ي حلالت باشه گفت بزن قدش….
گفت پس چه خبرايي بوده تو اين مدت برام نگفته بودي
گفتم بازم هست حالا فعلا قنبل كن كه عجيب دلم كونتو مبخاد رفبق….
با نيما لب تو لب شديم و با ولع لباي همو ميخورديم و همديگرو لخت ميكرديم….
نيما بدن سفيد و كم مويي داشت جوري كه از گردنش براش ميخوردم تا سوراخش و حسابي رو ابرا سير ميكرد….
بعد از اينكه حسابي سوراخشو خوردم و ي ساك ريز براش زدم اومدو كيرمو از تو شورت دراورد و مشغول ساك زدن شد اخ كه تا حالا كسي بهتر از نيما برام ساك نزده اين پسر محشر بود انقدر زيبا و رمانتيك ساك ميزد كه منم هوس كير ميكردم….
بعدش برام قنبل كرد و منم رفتم پشتش و با ي بسم الله سرشو كردم تو نيما ي اخ خفيفي گفت و سرشو فشار داد ب بالشت و منم با فشار سعي ميكردم بيشتر كيرمو داخل كنم طولي نكشيد كه تا خايه تو كون نيما جا كرده بودم….
شايد باورتون نشه اما انقدري برام لذت بخش بود كه كار ب تلنبه زدن نرسيد همينكه تا ته جا كردم توش نتونستم خودمو كنترل كنم و با فشار توش خالي شدم….
يكم كه ب خودم اومدم گفتم الان نيما شاكي ميشه كه چه زود اومدي اما ديدم كه اونم با لبخند و دست ب كير ابش خالي شده رو تخت….
دوتايي زديم زير خنده و ب بي جنبه گي خودمون ميخنديديم پنج دقيقه نشد كه اينجوري ارضا شديم بس كه هوس همو داشتيم….
من بهترين لذتو تو سكس از نيما بردم چه اون زمان كه بچه بوديم چه حتي الان كه خودمون زن و بچه و نوه و نتيجه داريم……
خودمونو تميز كرديم و رفتيم برا راند دوم اخه راند اول كه تا اومديم ب خودمون بيايم ارضا شديم
اما هميشه راند دوم هم برام لذت بخش بود چون ابم ديرتر ميومد و حسابي تلنبه ميزدم و سير ميشدم….جوان بوديم ديگه بدن بنيه داشت حتي سه چهار راند هم داشتيم اما الان….
خلاصه راند دوم هم تا قطره اخر توش خالي كردم و بعدش طبق عادت تو بغل هم لخت مبخوابيديم تا حالمون بياد سره جاش….
خداروشكر مادرش ازين اخلاقا نداشت بخاد مزاحم بشه و هي بياد و بره كلا بالا كسي نميومد حتي ميوه و چاي هم ميخاست بياره از پايين پله ها صدا ميكرد نيما ميرفت ميگرفت مياورد برا همين با خيال راحت كون لخت تو بغل هم عشق بازي ميكرديم اخ كه چقدر حال كردم خداييش
نميدونم نيما كون خوبي داشت يا بخاطر اينكه دوسش داشتم و بهش حس داشتم انقدر برام لذت بخش بود جوري كه كون نيما برام از صدتا كون دختر لذتبخش تر بود اين همه سارارو كردم اما ي دفعش انقدر كه نيما بهم لذت داد نبود….
تو بغل نيما عم داشتم ب همين فكر ميكردم حتما نيماعم مثل من چنين حسي داره و از من لذت ميبره ….
بعد همينجور كه سرش رو سينم بود گفت خب ميگفتي ديگه چه خبرا؟
گفتم چي؟
گفتي كه بازم خبرايي داري
اهان اره درباره سارا
گفتي چس كرده خودشو برات كه؟
اره اما خودش باز اومد منت كشي خانوم دلش كير ميخاسته….
بعدم ماجراي سارارو تعريف كردم اما نگفتم كه با مهدي قراره بكنيمش….
گفتم بزار ب نيما بگم سارا گفته نيمارو بيار باهم بكنيم ببينم چي ميگه كه البته ميدونستم چي ميگه و همونم شد….
گفتم خلاصه داداش اگر ميكنيش دختره چراغ سبز نشون داده منم كه ميدوني تك خور نيستم باهم بزنيم توش نفت دراد….
نيما:دمت گرم داداش تو ثابت شده اي خودت كه ميدوني من خيلي تمايلي ب دختر ندارم با اين ساراعه ام كه كلا حال نميكنم تو بزني انگار ما زديم داداش نووشت باشه….
دلم ميخاست بازم نيمارو بكنم اما دوبار ارضا شده بودم ديگه كمرم درد گرفته بود رفت و دوتا ليوان شير موز اورد و خورديم يكم جون گرفتيم بعدم نشستيم باهم جي تي اي زديم و بعدم ديگه راهي خونه شدم….
تو پاركينگ سارا خفتم كرد گفتم چيه دختر تو مارو نمودي….
گفت چيشد پس اين دوستت بهش گفتي
لبخندمو كه ديد فهميد كه با مهدي صحبت كردم گفت خب چيشد گفتم رديفه فقط تايمشو باهام هماهنگ شو كه خبرش كنم بياد….
ساراعم كه هول گفت پس فردا شبنم نيس خونه مكانه بگو بياد گفتم حله امشب ميرم سالن باهاش هماهنگ ميكنم….
بعدم اومد ي دست كشيد ب كيرم ميخاست برام ساك بزنه كه نزاشتم الكي بهونه اوردم كه بابد برم خونه كار دارم نميدونست كه دوبار ابم اومده و رمق ندارم….
خلاصه راهي خونه شدم و پريدم تو حموم….
اخ كه اب چقدر ادمو سبك ميكنه زير دوش به سكس سه نفرمون با مهدي و سارا فكر ميكردم
برام حس تازه و جذابي داشت اما از طرفي از روي مهدي ام كمي خجالت ميكشيدم با اينكه اون خيلي با اين مسائل راحت برخورد ميكرد و عادي بود براش….
اما بنا ب تجربه اي ك داشت ميدونستم حسابي قراره خوش بگذره….
بعداظهر زنگ زدم خونه مهدي اينا ببينم اگر ميره سالن منم برم اگر نه كه منم حس و حالشو نداشتم امروز كون گاييده بودم خسته بودم….
سلام داش مهدي چطوري
مهدي:چاكر داداش تو خوبي؟
امير:عشق مني اقا امشب جيكاره اي ميري سالن؟
مهدي:نه داداش فكر نكنم برسم تو ميري؟
امير:والا منم خسته بودم گفتم ببينم اگر شما ميري منم بيام كه درباره اون داستان هم صحبت كنيم
مهدي:خخخخ صفا باشه خب پاشو بيا خونمون منم تنهام هم ي فيفا بزنيم هم صحبت كنيم
امير:اسم فيفارو اوردي مگه ميشد رد كرد بچين بساطو تا بيام لولت كنم رئال مال من
مهدي:كوري خوندنت شروع شد پاشو بيا كون گلابي منتظرم
پس فعلا……
امير:من ميگم ب ما نميخوري ميگي نه
مهدي:باختي داري رجز هم ميخوني عجب رويي داري….
امير:دستت خرابع بابا پلشت….
مهدي:دسته ي مادرت خرابه كوني باختي گوه نخور
امير:خب حالا كم گوه بخور پس فردا مكان به راهه بيا كارو جمع كنيم با دختره هماهنگه
مهدي گفت بشين الان ميام….
يكم بعد اومد و ي اسپري گذاشت كف دستم
گفتم اين چيه گفت همون كه گفتم برات ميارم
اسپري تاخيري حرفه اي چند كارس برا تويي كه خروسي خوبه….
گفتم خروس اون پدره كسكشه كچلته
مهدي:خخخخ همون پدره كس كش كچل من كمري داره كه عمو جاني نداره….
امير:باباي تو از عمو جاني ام بيشتر عشق ميكنه اون ماماني كه تو داريو من اگه داشتم تا پنجاه سالگي شير ميخورم بابات كه هيچي….
مهدي:اخ اخ مبينا خانوم بفهمه چي پشتش ميگي چوب تو كونت ميكنه….
تو همين بحثا بوديم كه صداي در اومد و بعله حلال زاده تا صحبتش شد اومد….
مبينا خانوم مادره مهدي ازين ميلف هاي جا اوفتاده و خفن شاسي بلند دستگيره دار كه ميگي واو كي اينو ميكنه….
مثل همیشه ام حسابی خوشگل و سکسی شده بود لباساشم باز مثل همیشه حسابی ولنگو باز جوری که هم ناف سکسیش مشخص بود هم چاک سینه های درشتش اومد جلو و بهم دست داد و با خوش رویی سلام و احوال پرسی کرد و حال و احوال مادرمو پرسید بعدم گفت بشینید راحت باشید که گفتم نه دیگه داشتم رفع زحمت میکردم و ازش خدافظی کردم و موقع رفتن بغلم کرد و ب خودش فشارم داد که هنگ کردم اخه قبلا ازین کارا نکرده بود فکر کنم فهمید یکم شوکه شدم خندید و گفت توام مثل پسرمی مراقب خودت باش….
بعدم با مهدی تا دم در رفتیم و قرارمون شد برای پس فردا خونه سارا اینا….


2022-08-27 17:16:14 +0430 +0430

↩ Mr.kiing
دیگه آپلود نمی کنی؟

1 ❤️

2022-08-28 19:42:22 +0430 +0430

↩ Homa.n
درود بر شما
سعی میکنم ب زودی قسمت جدید اپلود کنم

ممنون از همراهی شما🌹

1 ❤️

2022-09-08 21:40:10 +0430 +0430

(قسمت هفتم)

صبر نداشتم تا پس فردا بشه و با مهدي حسابي ي دل سير سارارو بكنيم…
اصلا تو مدرسه حواسم به درس نبود ذهنم همش درگير سارا بود…
حتي تو ذهنم بارها تصوير سازي كردم كه از بدو ورودمون با مهدي به خونه سارا اينا چه اتفاقايي ميوفته و حسابي حشري ميشدم اما جلوي خودمو ميگرفتم كه جلق نزنم…
نيما چند باري گفت چيشده پسر تو باغ نيستي انگاري…
الكي بهونه اوردم گفتم نه ديشب داداشم تا صب گريه ميكرد درست نخوابيدم خستم…
خلاصه هرجوري بود ساعات مدرسرو گذروندم و با نيما راهي خونه شديم كلي تو راه نيما داشت حرف ميزد اما من اصلا متوجه حرفاش نبودم…
واقعا بدجوري تو فكر سكس سه نفرمون بودم نفهميدم كي رسيديم دم خونه…
نيما گفت امير بعداظهر بيا پيشم و ي لبخندي زد كه يعني بازم كونم ميخاره…
با اينكه دوست نداشتم دست رد ب سينش بزنم اما بهونه اوردم كه بايد آرمان(داداشم) و نگهدارم و ازين حرفا اخه ميخاستم برا فردا كمرم حسابي پر باشه تا خوب لذت ببرم و كم نيارم…
خلاصه رفتم خونه هنوز نرسيده مادرم ضد حال اولو زد ي ليست خريد بهم داد با پول گفت پسرم برو اينارو بخر فردا مهمان داريم…
امير:مهمان؟؟؟؟
مامان:اره عزيزم عموت اينا و اقاجون و مادرجون ميان…
امير:بگو مزاحم داريم ديگه نگو مهمان…
مامان:نگو خدا قهرش ميگيره هرچي باشن مهمانن،مهمان حبيب خداس…
امير:اخ كه مادره من تو چقدر ساده و مظلومی اينا اين همه اذيتت كردن هر لحظشون دردسرن باز تو روي خوش نشونشون بده…
مامان:چيكار كنم بخاطر بابات هم كه شده بايد حفظ ظاهر كنيم وگرنه ميدوني كه روزگازمون سياهه…
به نشانه تاسف سري تكون دادم و تو دلم ی مادر.جنده نثار حاج مصطفی کردم و كيفمو انداختم گوشه خونه و رفتم سراغ خريدا تو مسير ب خودم گفتم اي كير تو اين شانست چ موقع مهموني بود اخه حالا چيكار كنم فردارو…
هزارتا فكر ب ذهنم رسيد اما ب نتيجه اي نرسيدم گفتم هرچي بادا باد حالا تا فردا ي فكري ميكنم اگر شرايط رديف بود شد بپيچم كه هيچ اگر نه قرارو با مهدي و سارا ميندازم برا پس اون فرداش…
خلاصه يكم عصابم كيري شده بود كه اين مهمون كه چه عرض كنم ميمون هاي ناخوانده ريده بودن تو برنامه ريزيم…
فرداي اون روزم مثل روز قبل اما با عصابي تخمي تر مدرسرو گذروندم و راهي خونه شدم از نيما خدافظي كردم و رفتم سمت خونه تو پاركينگ بودم كه سارا باز خفتم كرد گفت چطوري امير رديفي؟بعداظهر مامانم ميره هماهنگي با مهدي؟
گفتم اره اما ي مشكلي پيش اومده شايد برنامه بيرفته برا فردا…
يكم فِيسش پكر شد گفت اخه فردا كه شبنم خونس باز پس فردا نيست حالا چرا امروز نميشه؟
گفتم كه مهمون داريم و اين حرفا اين علي كس كش و ننه باباش با پدربزرگ و مادر بزرگم دارن ميان
اگر شد بپيچوندمشون كه البته فكر نكنم اين علي كونده هرجا برم پا ميشه دنبال كون من مياد وگرنه ميومدم…
سارا با ناراحتي گفت باشه شانسه ماعه ديگه…
بعدش خدافظي كرديم اما قبل اينكه بره ي دفعه انگار ي چي ب ذهنش رسيده و برگشت و گفت امير ي فكري؟!
گفتم چي؟گفت اين علي دهنش قرصه؟
گفتم چطور مگه؟
گفت خب اونم با خودت بيار سه تا كير به از دوتا كيره…
گفتم دهنش كه قرص نيس ادم فروشه اما ازش اتو دارم نميتونه دهن لقي كنه بزار ببينم ي كاريش ميكنم…
بد فكري ام نبود البته خودم خيلي تمايلي نداشتم دوست نداشتم علي بدونه من با دختري در ارتباطم و مدام سكس ميكنيم اما خب انقدر دلم ميخاست برنامه ريزي امروزم بهم نخوره كه گفتم كصه خارش بزار بفهمه…
تقريبا ساعت چهار بعداظهر بود كه ميمون ها رسيدن…
اين حاج مصطفي كوني ام كه هرموقع مهمون داشتيم همش هي دستور ميداد خواهره نداشته ي مارو گا ييده بود…
هي صدا ميزد امير چايي امير ميوه امير كوفت امير زهر مار كارد بخوره به شكمتون كاه از خودتون نيست كاهدون كه از خودتونه…
ساعت شيش با مهدي و سارا قرار داشتيم گفتم بشينم اين علي مادر حر ملرو روشن كنم كه سوتي نده ي بهانه جور كنيم ساعت كه شيش شد بپيجيم ب بازي…
همونطور كه حدس ميزدم اين علي هول تا اسم كص اومد آب از لب و لوچش راه گرفت نزديكترين خاطرش با كص زماني بوده كه از كص ننش اومده بيرون بعده اون فقط سوپر ديده و جق زده البته كون دادنشو از قلم نندازيم…
خلاصه حسابي پختمش كه اول اينجا سوتي نده بعدم اونجا هول بازي در نياره ابرومونو ببره…
بالاخره وقتش شد طبق قرار با علي گفتيم كه ميخايم بريم گيم نت يكم ننه بابامون مثل هميشه غر غر كردن اما از پس ما بر نيومدن منم كه با دمم گردو ميشكستم…
زديم بيرون و بعد از برسي اينكه كسي نباشه اروم و بي سر و صدا رفتيم دم واحد سارا اينا سارا درو برامون باز گذاشته بود و سريع چپيديم داخل…
يكم نميدونم چرا استرس گرفته بودم قلبم تند تند ميزد…
هنوز مهدي نيومده بود اما الانا بود كه سر و كلش پيدا بشه سارا اومد با منو علي دست داد و روبوسي كرد علي كه تاحالا دستش ب دختر نخورده بود هزارتا رنگ عوض كرد و لپاش گل انداخت…
همينكه نشستيم زنگ ب صدا در اومد و بله داش مهدي ام رسيد و اونم سريع بي سر و صدا اومد تو اول با ديدن علي يكم تعجب كرد اخه قرار بود فقط من باشم و سارا بعد معرفي كردم و نشستيم
سارا رفت برامون شربت خنك درست كرد و اومد شروع كرد تعارف كردن و تازه چشمم خورد ب تيپ و لباساش اولش از استرس اصلا دقت نكردم خوب ب خودش رسيده بود ب قول معروف عجب كصي شده بود خم كه شد شربت تعارف كنه دوتا سينه هاي تپلش قشنگ اوفتاد بيرون علي كه كنار من نشسته بود ي آن محو تماشاي سينه هاي سارا شد كه با حرف سارا ب خودش اومد كه گفت گل پسر اول شربتتو بخور بعد سينه هاي منو زديم زير خنده
علي ام كه مشخص بود خيلي خجالت كشيده سرخ شد…
شربت سه تامونو كه داد شربت خودشو برداشت و اومد نشست رو پاي من منم كه از خدام قشنگ دست انداختم و بغلش كردم ي جورايي حس مالكيت داشتم بهش بالاخره اصلشو بخاي دوس دختر من بوده حالا من لطف كردم دوتا كير براش اوردم كه بيشتر لذت ببره…از بچگي كلا ادم تك خوري نبودم…خيرم هميشه ب همه رسيده…
خلاصه يكم گفتيم و خنديديم بعد سارا پاشد گفت من ميرم تو اتاق اماده شدم صداتون ميكنم بيايد…
همينكه رفت مهدي پاشد و شروع كرد لباساشو كندن بعد كه ديد ما داريم با تعجب نگاهش ميكنيم گفت به بابا پاشيد ي تكوني ب خودتون بدين كص تو اتاق منتظره منم پيرو حرفش شروع كردم لخت شدن و مهدي گفت امير اسپري اوردي گفتم اره گفت خوبه بزن به همه جاي كيرت منم گوش دادم
بعد ديدم علي هنوز همونجور با لباس نشسته يكي زدم پس كلش و گفتم بجنب ديگه تنه لش بيا
اسپري بزن ب دودوله فندقيت ابت زود نياد…
علي ك لخت شد مهدي اروم در گوشم گفت خوب كوني داره ها منم ي چشمك بهش زدم و گفتم اره پدر سگ به مادرش رفته…
مهدي:پس كردن داره اون مادر…
امير:نه باوو يك سليطه اي كه دومي نداره…
مهدي:سليطه هارو دوس دارم راست كاره خودمه بعدا حتما باهام اشناش كن ميگن كون پسرو ببين کون مادرو بكن…
امير:ريدي به ضرب و المثل كه ميگن مادرو ببين دخترو بكن چيزه ببخشيد بگير…
همينجوري در حال كسشعر گفتن بوديم كه يهو در اتاق باز شد واووووووووًً ي حوري لخت گوشتالو سفيد مفيد نمايان شد و با چنان عشوه خاصي بهمون اشاره كرد بيايد و بعدم خودش رفت رو تخت و پاهاي خوشگلشو برامون باز كرد و دروازه بهشت و جهنمو برامون ب نمايش گذاشت مني كه بارها و بارها با اين بدن خاطره ساخته بودم هم محو تماشاش بودم فقط مهدي بود ك انگاري براش همه چيز خيلي عادي بود خيلي ريلكس منو علي و زد كنار و با سر پريد وسط پاهاي سارا…
طولي نكشيد صداي اه و ناله سارا كل فضاي اتاقو پر كرد و همينجوري داشت اوج هم ميگرفت…
رفتيم نزديك و با ديدن اين صحنه ابم داشت ميومد انقدر مهدي زيبا و با ولع كص سارارو ميخور كه انگاري همه كص خوردناي قبل اون سوتفاهم بوده…تازه فهمیدم کص خوردن ب چی میگن ما فقط کصو زبون میزدیم فکر میکردیم چه کصی میخوریم…
منم ديگه نتونستم طاغت بيارم شروع كردم به خوردن اون ممه هاي بلوري و ناز ب علي اشاره كردم اونم اومد و اون يكي سينشو به دهان گرفت
سارا رو ابرا بود چشماشو بسته بود بدنش اروم قرار نداشت سه نفري اوفتاده بوديم ب جون بدنش ميخورديم و ميماليديم سارا دست انداخته بود كير من و علي و گرفته بود و برامون جلق ميزد باور كنيد اگر اسپري تاخيري نزده بودم خودمو خراب ميكردم از شدت شهوتي كه داشتم…
طولي نكشيد با جيغ بلند سارا ماعم دست از خوردن و ماليدن كشيديم صورت مهدي حسابي از ترشحات كص سارا خيس شده بود سارا بعد از ارضا شدن شديدش چند لحظه اي انگاري بيهوش شد و بعدش با لبخندي پهن كه انگاري تازه موتورش روشن شده پاشد و جلوي ما سه تا زانو زد و شروع كرد برامون ساك زدن…
با ديدن كير مهدي چشماش برق زد خداييش كه كير شق و رق خوبي داشت حدودا هفده هجده سانتي ميشد اما كلفت و رگدار من كير مهدي و ديدم از كير خودم خجالت كشيدم اما باز كير علي و كه ميديدم ب خودم اميدوار ميشدم…
خلاصه سارا كير من و علي و گرفت تو دستاش و شروع كرد جلق زدن و كير مهدي و شروع كرد ب ساك زدن يكم كه برا مهدي ساك زد چرخيد سمت من و اول ي ليس از سره كيرم تا تخمام كشيد و كل كيرمو فرستاد تو دهان گرمش اسپري حسابي كار خودشو كرده بود و انگار نه انگار كه اين حوري داره برام ساك ميزنه بعدم نوبت علي شد يكمم برا علي خورد بعد من خوابيدم رو تخت مهدي ساراهم اومد روم و لب تو لب شديم مهدي ام رفت پشت سارا و سوراخ كونشو اول يكم خورد و بعد شروع كرد با انگشت بازش كردن و سارا گاهي كه دردش ميگرفت لب و زبون منو گاز ميگرفت مهدي كمي بعد كه حسابي كونشو انگشت كرد پاشد و ي كاندوم سره كيرش كشيد من تاحالا از كاندوم استفاده نكرده بودم برام جالب بود كه چيه و چجوريه مهدي با دقت كاندوم. باز كردو كشيد سره كيرش و رفت پشت سارا و كيرشو با سوراخ كونش تنظيم كرد با اهي كه سارا كشيد و سرشو تو بغلم فشار داد متوجه شدم داره ميره داخل اما مهدي با ارامش و ريلكس برخورد ميكرد اروم اروم كيرشو هول ميداد و ميزاشت قشنگ جا باز كنه كمي بعد هيجده سانت كير كلفت تا تخماش تو كون سارا بود و سارا فقط اه و ناله ميكرد مهدي خيلي اروم و نرم شروع كرد تلنبه زدن عملا من و علي فقط تماشاگر بوديم اما تماشاش هم از خودش لذتبخش تر بود صداي برخودر بدن مهدي با لپاي كون سارا ريتم خاصي گرفته بود ب جايي رسيد كه مهدي ديگه با تمام قدرت داشت تو كون سارا تلنبه ميزد و با هر تلنبه كيرشو تا ته ميكشيد بيرون و دوباره تا ته فرو ميكرد داخل ي لحظه از زير سارا بيروت اومدم تا بدم برام ساك بزنه چشمم كه ب سوراه كونش اوفتاد دهنم وا موند عين غار شده بود اگر سرش وايميسادي داد ميزدي صدات ميپيچيد داخلش…
خلاصه منو علي زانو زديم جلو سارا اونم شروع كرد همينجور كه كون ميداد برامون ساك زدن طولي نكشيد كه سارا از شدت لذت براي بار دوم ارضا شد مهدي حسابي خيس عرق شده بود كيرشو كشيد بيرون و كاندومر دراورد و پهن شد رو تخت كيرشو گرفت جلو دهن سارا اونم هنوز تو همون حالت قنبل مونده بود ي نگاهي ب مهدي كردو ي نگاهي به كيرش و با ي لبخند شروع كرد ساك زدن در حال ساك زدن بود كه ب علي اشاره كرد بره بكنه تو كونش علي ام كه از خدا خاسته رفت پشت سارا و همونجوري بدون كاندوم و اين چيزا كيرشو كرد داخل كمي بعد سارا دست از ساك زدن برداشت و سرشو چرخوند سمت علي گفت توشه؟ي نگاه ب علي كردم ديدم عين خر داره تلنبه ميزنه عشق ميكنه بعد وايساد و گفت چي سارا رو ب من گفت امير تو برو بكن اين انگار داره انگشتم ميكنه عليو كشيد سمت خودش و شروع كرد براش ساك زدن منم مشغول گاييدن كون سارا شدم والا كه اين كون برا منم گشاد بود قطعا كير منم حس نميكرد مهدي حسابي بازش كرده بود اول بايد ما ميكرديم بعد مهدي كونو حيف كرد شايدم ما كونو حيف ميكنيم اون خوب كرده…
كمي بعد علي با نعره تو دهان سارا ارضا شد و سارا همه ابشو خورد بعدم علي ولو شد رو تخت و مارو تماشا ميكرد…
در حال گاييدن كون سارا بودم كه ديدم مهدي عجيب تو بحره كونه عليه يكي دوباري ديدم حتي دست كشيد ب كون لخته علي اونم چيزي نگفت
بيخيالش شدم و مشغول گاييدن كون سارا شدم منم ديگه داشت ابم ميومد هم زمان كه تو كونش تلنبه ميزدم دست انداختم چوچولشو ماليدم كه اونم با من ارضا بشه جفتمون رو هوا بوديم ديگه داشت ابم ميومد با تمام وجودم كيرمو فشار دادم داخل سارا ي اخي گفت و منم با ي اههه بلند همه اب كمرمو خالي كردم داخلش و همونجوري از فرط بي حالي ولو شدم رو كون و كمرش و چشمامو بستم…
پنج دقيقه اي فكر كنم رو كون و كمرش بيهوش شده بودم كه با صداي فنرهاي تخت و اه ناله خفيفي ب خودم اومدم سر برگشتوندم ديدم بلهه اقا مهدي بالاخره كاره خودشو كرد و پشت علي وايساده دو دستي دو طرف كمر و كون علي و گرفته و داره حسابي تلنبه ميزنه علي ام سرشو كرده بود تو بالشت و اروم ناله ميكرد و با دستش كيرشو ميماليد سارا عم كه اين صحنرو ديد ي لبخند زد و رفت زير علي و كيرشو گرفت دستش و شروع كرد ساك زدن علي ام كه از فرط لذت فقط ي لحظه سرشو بلند كرد و مارو نگاه كرد و دوباره سرش رفت تو بالشت و اه نالش بلند شد طولي نكشيد كه مهدي با ي نعره همه ابشو رو كمر علي خالي كرد و علي ام باز براي بار دوم تو دهان سارا ارضا شد…
چهارتاييمون حسابي خسته شده بوديم همونجوري چهارتايي لخت تو بغل هم دراز كشيديم تا يكم حالمون بياد سره جاش ي آن نگاهم ب ساعت اوفتاد يك ربع به نه بود نزديك ب سه ساعت بود كه مشغول بوديم گفتم پاشيد جمع كنيد كه دير شد الان هم ممكنه شبنم خانم سر برسه همينكه خونه گفتيم ي ساعت ميريم گيم نت الان شده سه ساعت حوصله كسشعراي حاج مصطفي خواهر كس ده رو نداشتم…
بعد از ي خدافظي گرم با سارا سه تامون بغلش كرديم و ازش تشكر كرديم اونم از ما تشكر كرد و خيلي بي سر و صدا پيروز مندانه از فتح كون پيچيديم ب بازي…


2022-09-09 08:29:09 +0430 +0430

😈

2 ❤️

2022-10-07 12:12:52 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
آقا چرا آنقدر دیر به دیر داستان میزاری؟

0 ❤️

2022-10-07 21:33:26 +0330 +0330

↩ Homa.n
درود بر شما
دل و دماغ نوشتن ندارم

1 ❤️

2023-01-16 03:13:57 +0330 +0330

(قسمت هشتم)

عشق فوتبال بوديم ولمون ميكردن يا پاي فيفا بوديم يا تو سالن و زمين چمن اما اين ساراي پدر سوخته از بس از ما كار كشيده بود ديگه انرژي نداشتيم يكم كه ميدوييديم خسته ميشديم
تو رختكن مهدي اومد سراغم و گفت چيه امروز خيلي حال نداري گفتم دست رو دلم نزار كه كوونه گفت كونه؟گفتم اره اونم چه كوني كونه سارا خودت كردي ديگه ميدوني چي ميگم توان برا ما نداره شيره وجودمونو تا قطره اخر ميكشه از سره كيرمون بيرون….
مهدي خنديد و گفت اره الحق كه كون تپل و خوبي داشت خودشم كه دختره خيلي حشريه تازه الان سني نداره اينجوري اين بعده ها ميتونه به ي ابادي بده….
باهم از سالن زديم بيرون و راهي شديم گفت داش امير فردا بعداظهر چيكاره اي؟
گفتم برنامه خاصي ندارم چطور مگه؟
مهدي:پس بچين بيا خونه ما برات سوپرايز دارم
امير:سوپرايزه چي كونمون نزاري از تو بعيد نيس
مهدي:خخخخ كير تو دهنت نترس من خيلي با پسر حال نميكنم اون علي ام كون خوبي داشت چشمو گرفت حيف بود نكنمش….
امير:پس چيه سوپرايزت؟؟؟؟
مهدي:حالا بيا متوجه ميشي تو ب من حال دادي منم ميخام جبران كنم برات….
خدافظي كرديم و راهي خونه شدم و مستقيم تو حموم اخ كه اب داغ خستگي از كت و كول ادم ميندازه با اينكه كيرم تميز بود چون مدام با سارا يا نيما برنامه داشتيم هنوز پشمان جوانه نزده اصلاح ميكردم اما بازم ي ژيلت كشيدم و ي صفايي بهش دادم……
نيما:امير بعداظهر بيا پيشم ي بازي جديد گرفتم بزنيم عشق كنيم
امير:امروز نميرسم كار دارم اما فردا ميام هم بازي كنيم هم اينكه ي دست ب كونش كشيدم و ي چشمك بهش زدم خودش بقيه حرفمو فهميد و ي جووون گفت و گفت حله حالا چيكار داري امروز نميرسي نكنه با سارا جونت برنامه داري گفتم نه بابا كيرت تو كون سارا حالا ميام پيشت بهت ميگم….
خلاصه گذشت و راهي خونه مهدي اينا شدم كنجكاو بودم ببينم سوپرايزش چيه هيچي از اين مهدي كسكش بعيد نبود
زنگ درشونو زدم و بدون سوال باز شد و داخل شدم
ديدم كسي نيس مهديو صدا كردم از تو اتاقش صداش اومد كه امير بيا اينجام منم سرمو انداختم و وارد اتاق كه شدم پشمام ريخت ي لحظه جا خوردم مهدي لخت مادرزاد دراز كشيده بود رو تخت ي دختر نشسته بود رو كيرش داشت خودشو بالا پايين ميكرد ي دخترم نشسته بود رو دهنش حسابي كص و كونشو ميماليد ب سر و صورت مهدي….
مهدي سرشو از كص دختره اورد بيرون و گفت خوش اومدي داش امير بيا ب ما ملحق شو كه مادرزنت دوستت داشته
من كه هنوز تو شوك بودم خشك وايساده بودم سره جام دخترا منو نگاه كردن و خنديدن اون دختره كه رو صورت مهدي نشسته بود پاشد اومد سمت من و دستمو گرفت و كشيد سمت تخت و هولم داد رو تخت كنار مهدي منو خوابوند و اومد روم و شروع كرد لاله گوشمو خوردن و بعدم ازم لب گرفت و بعد دونه دونه لباسامو شروع كرد به دراوردن انگاري منو كامل گرفته بود تو مشتش منم كه هنوز تو شوك بودم كه چه خبره اينجا يكم كه به خودم اومدم و نگاهه خريدارانه اي به دوتا دخترا كردم ديدم به بابا عجب شاه كصايي هستن ي ايراد نميشد از اندام اين دوتا لعبت گرفت….
دختره كه منو لخت كرد شروع كرد برام ساك زدن انقدر با نازو عشوه ساك ميزد كه دل ادمو ميبرد
اون يكي دختره ام كه تو همون پوزيشن داشت حسابي ي مهدي كص ميداد و حسابي صداي شالاپ شلوپ كص دادنش فضارو پر كرده بود دختره كه واسم ساك ميزد ديد دارم كص دادن اون يكيو ميبينم گفت چيه دلت خاست بعد دستمو گرفت و گذاشت رو كص خيسش گفت منم دلم خاست بعد اومد روم و كيرمو با كصش تنظيم كرد و ي دفعه كل كيرمو جا كرد تو كصش همزمان باهم ي اهي كشيديم و شروع كرد خودشو بالا پايين كردن همه چيز انقدر يهويي شد كه اصلا نفهميدم چيشد من كيم شما كين اينجا كجاس چيكار داريم ميكنيم…… اولين بار بود كيرم ميرفت داخل كص حس عجيبي بود گرماي لذت بخشي داشت همونجوري كه روم نشسته بود و تلنبه ميزد خم شد و ازم لب ميگرفت چشم به سينه هاش اوفتاد خيلي زيبا و خوشفرم بود دست انداختم و گرفتمشون تو مشتم و شروع كردم ماليدن طولي نكشيد كه حس كردم نزديكه ابم بياد و برا همين دختررو از روي خودم بلندش كردم و خوابوندمش و اومدم روش گفتم يكم باهاش ور برم سينه هاشو بخورم تا حس ارضا شدنم بپره باز بكنمش مزه كصو چشيده بودم دلم نميخاست ب اين زوديا تموم بشه اومدم روش و ي لب طولاني از هم گرفتيم و از گردنش شروع كردم ب خوردن تا رسيدم ب سينه هاش و حسابي با جون و دل اوفتادم ب جون سينه هاش و شروع كردم ب خوردن و ماليدن دختره ام صداي اه و نالش بلند شده بود مهدي ام مثل من پاشد و اون يكي دخترو خوابود و رفت لاي پاهاش و شروع كرد كصشو خوردن منم يكم كه از ممه هاش سير شدم رفتم سراغ كصش و حالا نخور كي بخور منو مهدي همزمان داشتيم كص ليسي ميكرديم و صداي اه و ناله دوتا دختر فضارو پر كرده بود منو مهدي ي نگاه به هم كرديم و مهدي ي لبخندي زدو ي چشمك زد و گفت پاشيد قنبل كنيد جنده ها اوناعم اطاعت كردن و دوتايي جلوي منو مهدي قنبل كردن و حالا ي جفت كص و كونه ترو تميز جلوي منو مهدي بود و بهمون چشمك ميزد دوتايي كيرمونو گذاشتيم سره كصشون و همزمان باهم فشار داديم داخل و شروع كرديم تلنبه زدن عجب جو سكسي شده بود….
انقدر اسپنك زديم دره كونه دخترا كه حسابي كونشون قرمز شده بود و با هر اسپنك ي اهي ميكشيدن كه ادمو ديوونه ميكرد يكم كه گذشت مهدي دست گذاشت رو شونم و باز ي چشمك زدو گفت بيا عوض،جاهامونو عوض كرديم باز شروع كرديم به تلنبه زدن من كه حسابي رو هوا بودم و ديگه نتونستم جلوي خودمو بگيرم و ابمو با فشار رو كون و كمر دختره خالي كردم انقدي ازم اب رفت كه خودم تعجب كرده بودم ولو شدم رو تخت و همون دختره كه ابمو روش خالي كردم رفت سراغ كيرم كه ديگه داشت ميخوابيد و شروع كرد ساك زدن و حسابي كيرمو تميز كرد و بعدم تو بغلم دراز كشيد باهم سكس اون دوتارو تماشا ميكرديم مهدي همچنان با قدرت داشت تو كص دختره تلنبه ميزد بعد از چند دقيقه كيرشو كشيد بيرون و دختررو نشوند جلوش و همه ابشو رو سر و صورت دختره خالي كرد و اونم كنار من ولو شد رو تخت….
حدودا ي نيم ساعتي چهارتايي تو بغل هم دراز كشيديم تا يكم حالمون اومد سره جاش و مهدي گفت حاضرين واسه راند دوم و دختراعم نه گزاشتن و نه برداشتن مستقيم رفتن سراغ كيرمون و شروع كردن ساك زدن و ي راند ديگه ام حسابي با مهدي كرديمشون و اما اين راند كونشون هم گزاشتيم و جفتمون تو كونشون خالي كرديم واقعا كه عجب سوپرايزي بود عجيب مزه كرد با اينكه كلي انرژي گرفت ازم اما حسابي شنگولم كرد براي تجربه اول كص كردن ب نظرم بي نظير بود اونم با دوتا دافه ناب كه حتي اصلا اسمشونم نپرسيدم رسيديم و سكس اغاز شد بعدم كه رفتن من موندم مهدي….
مهدي:چطور بود داش امير حال كردي؟؟؟؟
امير:اره داداش دمت گرم خيلي حال دادي….
مهدي:ديدم تو ب ما حال دادي دوست دخترتو دادي من كردم پيش خودم گفتم نامرديه منم ي حالي ب تو ندم به شما ميرسه داش امير….
امير:حلالت باشه داداش تا باشه از اين كارا……
مهدي:اينا زياد ميان پيشم كيرم نمك گيرشون كرده دوست داشتي باز بيا باهم ي حالي بهشون ميديم ديگه منو تو كه از اين حرفا نداريم باهم….
امير:مشتي هستي و زحمت كش جبران كنيم برات….
مهدي:جبران كردي شما داداش راستي شماره زن عموتو قرار شد بهم بدي ندادي مامان اون علي كون قلنبه….
امير:گفتم كه اون يك سليطه ايه دومي نداره….
مهدي:مهم اينه كه كون خوبي داره بعدم من بلدم چجوري اين سليطه هارو رام كنم….
امير:اگه بتوني مخشو بزني كه من از خدامه بگاش بدم دل خوشي ازش ندارم….
مهدي:شمارشو بهم بده ببين چيكارش ميكنم برات كه هم تو دلت خنك بشه هم من ي دل سير كونش بزارم پسرش كه كون خوبي داشت ببين ديگه اون مادري كه اونو زاييده بايد چه كوني داشته باشه….
امير:فقط بپا عموم بفهمه كونت پارسا…
مهدي:بزار زن عموتو بكنم عموتم ميكنم تو هنوز منو نشناختي….
خيلي جدي نگرفتم حرفشو گفتم حالا ي چي داره ميگه بعدم من كه اصلا برام مهم ني شماره ناهيدو دادم ب مهدي گفتم فقط ي موقع سوتي ندي از من گرفتي….
حدودا ي ماهي از اين ماجرا گذشت و ي شب بعد از فوتبال باز با مهدي راهي خونه شديم تا ي جايي هم مسير بوديم تو مسير گوشيشو دراورد و گفت بگير نگاه كن ديدم تو صفحه پياماشه و وقتي اسم طرفو ديدم زده ناهيد پشمام ريخت گفتم مهدي دهنت سرويس من گفتم كسشعر گفتي رفتي مخو زدي؟؟؟؟اينا چيه به هم گفتين؟؟؟؟اخ اخ كيرم دهنت پسر….
پيامايي كه من ميديدم ناهيد حسابي وا داده بود….
مهدي:اين عموي كسخل تو مثل اينكه درست حسابي نميتونه حال زنشو جا بياره قراره من جورشو بكشم اخ اخ اخ كوني ازش بگام اين ناهيده جندرو….
امير:قرار سكس گزاشتي باهاش؟
مهدي:گفتم كه منو دست كم نگير منتظرم خونه مكان بشه خبرش كنم بياد….
ي لحظه ي چيزي ب ذهنم اومد گفتم داش مهدي ميشه منم بيام؟؟؟؟
مهدي:بياي زن عموتو بكني؟؟؟؟
امير:نه بابا اون منو ببينه كه به توعم نميده ميخام بيام نگاه كنم ي جا قايم ميشم يواشكي ميبينم….
مهدي:من مشكلي ندارم خبرت ميكنم بيا….
تو راه خونه همش تو اين فكر بودم كه يعني ناهيد ب اين راحتي وا داده اون ادمي كه من ميشناسم جوري جانماز آب ميكشه كه بيا و ببين بعد خودش ب اين راحتي بندو آب داده؟؟؟؟
فكراي شومي تو سرم ميگذشت دوست داشتم دغ و دلي همه ي ازار و اذيتاشو سرش خالي كنم ي برنامه ريزي كردم كه يواش يواش ننشو بگام اما فعلا بايد منتظر مهدي باشم ببينم چيكار ميكنه اي كه دهنت سرويس مهدي بگه ميخام فلان كسو بكنم تا نكنه ول نميكنه اما برا من كه بد نميشه ميتونم همونجور كه از علي آتو گرفتم از مامانشم آتو بگيرم جوري كه ديگه نتونه نتق بكشه اي كه من مادري ازت بگام ناهيد ميگن زمين گرده همينه بالاخره نوبت ماعم ميرسه……

4 ❤️

2023-01-19 21:19:43 +0330 +0330

(قسمت نهم)

عجیب مزه ی کردن اون دوتا کص که الحق کصای نابی ام بودن زیر زبونم مزه کرده بود این همه کون گاییده بودم اما کص از همه اون کونا بیشتر بهم حال داد شایدم چون دفعه اول بود کص میکردم برام تازگی داشت و انقدر لذتبخش بود چنان ابی ازم کشیدن که تا چند روز حشرم حسابی خوابیده بود و برا همین چندباری ام سارارو پیچوندم الکی بهونه اوردم که درس دارم و امتحان دارم منی که انقدر حشری ام اصلا حسو حال سکس نداشتم….
اما طولی نکشید که باز بدنم جون گرفت و روز از نو روزی از نو بعد از تجربه کص کردن و لذت بینظیرش مخصوصن اون گرماش که کیرو اب میکرد رفتم تو فکر اینکه سارارو از کص بکنم اون خودش از خداش بود چندبار تاحالا وسط سکس گفته بود امیر از جلو بکن دوست دارم تو پردمو بزنی و ازین جور حرفا اما خب من گذاشتم رو حساب حشری بودنش و جلوی خودمو گرفتم و این کارو نکردم پیش خودم میگفتم سوراخ سوراخه دیگه چه فرقی داره من که دارم از کون میکنمش و لذت میبرم چرا برای خودم دردسر درست کنم اما الان بدجور ذهنم درگیر شده بود نمیدونستم این کارو بکنم یا نه میدونستم همه این فکرا از روی شهوته و وقتی ابم بیاد از سرم میپره شاید بعدش پشیمون بشیم اما خب زور شهوت گاهی بیشتره عقل و هوش برا ادم نمیزاره ب خودت میای میبینی کاری که نبد میکردیو کردی و دیگه پشیمونی فایده ای نداره اینو زمانی فهمیدم که ب خودم اومدم دیدم کیرمو تا خایه جا کردم تو کص سارا و باز همون لذت همون گرما و ترشحات کصش که حسابی راهه کیرمو برای ورود به اعماقش راحت تر کرده بود حسه بی نظیری بود از اه و ناله ی ساراهم میشد فهمید داره حسابی لذت میبره شدت تلنبه هام بیشتر شده بود و حسابی کیرم تو کصش جا باز کرد بود و طولی نکشید که بدن سارا زیرم به لرزه در اومد و با ی جیغ خفیفی ارضا شد و چند ثانبه بعدش هم من ارضا شدم و ابمو روی سینه های سارا خالی کردم و بی حال از ی سکس خفن اوفتادم کنارش….
الان که ارضا شده بودم تازه فهمیدم که چه غلطی کردم و عذاب وجدان گرفتم سرمو چرخوندم ب سمت سارا که ببینم اون حالش چطوره نگاهم کردو ی لبخند زد و لبامو بوسید و گفت امیر عاشقتم خیلی حال داد….
گفتم سارا ولی….نزاشت حرفمو ادامه بدم گفت خیلی وقته دلم میخاد بهت کص بدم بهت هم که گفته بودم دوست دارم تو پردمو بزنی الان دیگه این چیزا عادیه خیلی از دوستام پرده ندارن و حسابی از زندگیشون لذت میبرن چرا ما این لذتو از خودمون محروم کنیم؟؟؟؟
وقتی دیدم خودش راضیه گفتم پس چرا من ناراحت باشم به قول سارا بیا و لذتشو ببریم….
بعدم دیگه چی از این بهتر سارا همیشه در دسترس بود و راحت برنامه میکردیم ولی خب خاره نداشته ی منو گایید از کون میداد کمر برام نزاشته بود حالا که کصش هم وا شده دیگه هیچی حسابی ب خودم میرسیدم که بدنم کم نیاره اخه فقط سارا نبود که باید جوابگوی نیما هم میبودم اونو نمیکردم ناراحت میشد اینو نمیکردم ناراحت میشد نمیشدم کاریش کرد تو دورانی که همه هم سن و سالای ما جلق میزدن زندگی سکسی ای برای من رقم خورده بود و کی بدش میومد حسابی استفاده میکردم و خدارو بخاطر این کص و کون هایی که به من عطا فرموده شکر میکردم….
فانتزی های سکسی که داشتمو دونه دونه انجام میدادم جدیدا شدید دلم میخاست با مهدی دابل بزنیم یکی تو کون یکی تو کص سارارو حسابی بگاییم
ب سارا که پیشنهاد دادم چشاش ی برقی زد و مثل همیشه رضایت خودشو اعلام کرد انتظاری بیشتر از اینم ازش نمیرفت سارا حسابی حشری بود و اگه ولش میکردی ب هیچ کیری نه نمیگفت….
با مهدی هماهنگ کردم گفتم بیا که قراره بترکونیم
و مادره سارا که رفت منو مهدی زودی خودمونو انداختیم داخل و بله سارا خانوم حسابی ترگل ورگل کرده بود انتظاره مارو میکشید منو مهدی دوتایی رفتین سمتش و من شروع کردم ازش لب گرفتن و مهدی از از پشت بغلش کرد و سینه هاشو گرفت تو مشتش و شروع کرد گردنشو خوردن بعد سارا همونجا وسط پذیرایی جلومون زانو زد و شلوار و شورت دوتامونو کشید پایین با دوتا دستش کیرامونو گرفت و یکم برامو جلق زد و بعد شروع کرد ساک زدن یکم کیر منو میخورد بعد میرفت سراغ کیر مهدی باز میومد سراغ من یکم که برامون ساک زد پاشد وایساد و کیره جفتمونو گرفت تو دستش و مارو کشید برد سمت اتاقش و هولمون داد رو تخت و باز مشغول ساک زدن شد اخ که عجب ساکی میزد کیرو تا خایه ها میبلعید و تخمامونم میخورد خوب شد اسپری زده بودم وگرنه اینجور که این ساک میزد تاحالا خودمو خراب کرده بودم….
مهدی همونجور که رو تخت دراز کشیده بود کیرشو از دهن سارا دراورد و سارارو به حالت 69 روی خودش خوابود و شروع کرد کص و کون سارارو خوردن منم جلوی سارا وایسادم و کیرمو کردم تو دهنش سارا حسابی داغ کرده بود و نفساش ب شماره اوفتاده بود معلوم بود مهدی خیلی خوب داره براش میخوره طولی نکشید که سارا ارضا شد
کیرمو از دهنش دراوردم و خوابیدم و سارارو کشیدمش رو خودم و کیرمو با سوراخ کصش تنظیم کردم و ی ضرب جا کردم توش ی اه بلندی کشید هم از لذت هم از درد و با ناز و صدای حشریش گفت اخ امیر یواش شروع کردم خیلی نرم و اروم تلنبه زدن و یکم بعد مهدی ام رفت پشت سارا و ی توف انداخت سره سوراخ کونش و اروم اروم سعی کرد کیرشو جا کنه داخل مهدی کیره بزرگتر و کلفتری نسبت ب من داشت و معلوم بود سارا کمی دردش گرفته اما دردی مملو از لذت چون صدای اه نالش بیشتر شده بود….
انقدر لبامو محکم میخورد و گاز میگرفت که گفتم الان حسابی قرمز کرده لبمو،احساس میکردم لبم باد کرده من تو کصش ثابت نگهداشته بودم تا مهدی راحت جا کنه وقتی که دیگه حسابی تو کونش جا کرد دوتایی شروع کردیم نرم تلنبه زدن اخ که عجب حالی میداد تو این حالت وقتی کیر مهدی تو کونش بود احساس میکردم بخاطر فشاری که ب کصش میاد کصش تنگتر شده و دیواره کصش به کیرم فشار میاورد و دیگه از داغیش نگم که انگار کوره اتیشه و ابی بود که ازش راه اوفتاده بود…. حسابی که کیرامون تو سوراخاش جا باز کرد شدت تلنبه هامونم بیشتر شده بود سه بار دیگه سارا با شدت زیادی ارضا شده بود ب مهدی اشاره کردم بیا جای من حالا مهدی زیر خوابید وکرد تو کص سارا منم رفتم پشت دیدم بَه سوراخ کونش شده مثل غار کیره کته کلفت مهدی کاره خودشو کرده بود و من با ی فشار جزعی تا ته فرستادم تو کونش و مشغول شدم با اینکه مهدی کونشو گشاد کرده بود اما بازم لذتبخش بود کیرمو تا سرش میکشیدم بیرون و محکم تا ته فرو میکردم داخل و چندباری سارا زیر فشار گوزید که گوزش هم جو سکسی تر کرد و با تمام وجودم تو سوراخ کونش ارضا شدم و همون تو نگهداشتم تا کیرم خوابید و پرید بیرون و همراهش اب منی که از سوراخش سرازیر شد و ریخت رو تخمای مهدی بعدم مهدی پاشد و سارارو قمبل کرد و کرد تو کونش و با چندتا تلنبه محکم اونم ی نعره کشید و همه ابشو تو کون سارا خالی کرد….
مهدي:اخ داش امیر چه ابی دادیم ب کونش فکر کنم تا ی ماه سیر ابه سیر ابه….
سارای بدبخت همونجوری پهن شده بود رو تخت هنوز کونش رو هوا بود حسابی بی حال شده بود ندیده بودم تاحالا این همه ارضا بشه سرجمع بخام حساب کنم فکر کنم شیش هفت باری ارضا شد
رفتم کنارش خوابیدم و بغلش کردم و یکم نازو نوازشش کردم ازش لب گرفتم اونم سرشو گذاشت رو سینم و چشماشو بست منم همونجوری موهاشو ناز میکردم و میبوسیدمش حدودا ی بیست دقیقه ای بغلم استراحت کرد تا حالش اومد سره جاش ی لب طولانی از منو مهدی گرفت و تشکر کرد ماهم ازش تشکر کردیم و لباس پوشیدیم که بریم ساراعم گشاد گشاد حرکت کرد ب سمت حموم اب منو مهدی ام از کونش سر خورده بود تا رون و ساق پاش اومده بود با اینکه الان کرده بودیمش اما انقدر سکسی شده بود که ولم میکردن ی دست دیگه ام میکردمش اما خب وقت تنگ بود مادرش ممکن بود سر برسه و بگایی بشه و با مهدی زدین بیرون مهدی گفت داش امیر اگه گفتی بعد از سکس چی میچسبه گفتم دونخ مارلبرو گفت حلالت باشه رفتیم دونخ مارلبرو گرفتیم جفتمون سیگاری نبودیم اما گاهی که میطلبید نه نمیگفتیم
نشستیم رو نیمکت پارک و بعد از ی سكس دلچسب فندک زدیم زیرش و مهدی گفت راستی داش امیر قضیه ناهید هم ردیفه ها اخره هفته خانواده میرن ویلا دماوند منم بهونه اوردم کار دارم نمیرم که ناهیدو بیاریم گوش ب زنگ باش که خبرت میکنم بیای گفتم حله فقط مهدی جوری بکنش که تا ی ماه کنترل مدفوعشو از دست بده
مهدی زد زیر خنده و گفت مگه کونت گذاشته که انقدر ازش شکاری گناه داره بزار ی جوری بکنمش که دفعه بعدش هم بیاد بده اين زناي شوهر داري كه شوهرشون خوب بهشون نميرسن عين طلا ميمونن حيفه بپره….
گفتم تو نمیدونی که این یک ولده زناییه که دومی نداره میخام عین سگ بگاییش گفت حله داداش فقط بخاطر تو میزنم تو خط سکس وحشی فقط وسط کار نترسی دلت ب رحم بیاد بیای نجاتش بدیا
گفتم تو اصلا سرشو ببر اگه من دلم ب حالش سوخت کونم بزار….
گفت پخ بابا نگو کیری که واسه رفیق شق بشه رو باید برید انداخت جلو گربه….
به عشق خودت مادری ازش میگام که هروقت یادش اوفتاد سولاخاش تیر بکشه حالا پس گوش ب زنگ باش خبرت میکنم و باهم خدافظی کردیم و راهی خونه شدم و طبق معمول مستقیم تو حموم….

4 ❤️

2023-01-21 11:46:52 +0330 +0330

(قسمت دهم)

چند وقتی بود که به وصال کون نیما نرسیده بودم حس میکردم یکم خودشو برام گرفته و کمی ازم ناراحته البته حق میدادم بهش چند باری ازم خاسته بود برم پیشش ی بارش که خونه مهدی اینا برنامه بود چند باری ام با سارا برنامه داشتم هی بهونه اورده بودم اونم ازم دلخور شده بود همونطور که گفتم نیما اخلاق و‌ رفتارش کمی مثل دخترا بود ناز زیاد داشت و خب منم که واقعا دوسش داشتم و نازشو خریدار بودم….
ب این پی برده بودم که فقط سره نیما اینجوری هستم و دوست دارم باهاش باشم با اینکه بجز نیما کون علی هم گذاشته بودم اما بر خلاف انتظارم اصلا لذتی از علی نبردم فقط سره نفرتی که به خودش و خانوادش داشتم میخاستم کونیش کنم که دهنش جلوم بسته باشه اما نیما فرق میکرد…. اولین و اخرین پسری که من تو زندگیم باهاش رابطه داشتم و دارم نیما بود نمیشد گفت گی هستم چون اصلا به هیچ پسره دیگه ای هیچ تمایلی نداشتم اما خب حسم ب نیما فرق داشت ی جورایی میشد گفت عاشق همدیگه هستیم نیماعم دقیقا مثل من بود و شدید بهم وابسته بود و همین باعث شده بود که ازم ناراحت باشه که چرا مدتیه کمترش بهش توجه دارم….
به یاد کون گرد و خوش دست نیما کیرم ی تکونی خورد و فهمید که خبراییه ی دستی سرش کشیدم و گفتم بریم که ی صفایی کنیم….
لباس تن کردمو راهی خونه نیما اینا شدم زنگشونو زدم و با کمی تاخیر در باز شد و داخل شدم از شانس خوبم انگاری مادرش هم نبود البته اگرم بود کلا کاری ب ما نداشت چون اصلا طبقه بالا نمیومد
نیما که دید منم بدون حرفی فقط نگاهم کردو پشتشو بهم کرد و رفت بالا سمته اتاقش میدونستم دلخوره درو بستم و منم رفتم سمت اتاقش وارد که شدم دیدم وایساده تو اتاقش اما باز پشتش بهم بود نزدیکش شدم و دستمو گذاشتم رو شونش و برش گردوندم سمت خودم تا اومد حرف بزنه لبامو چسبوندم ب لباش و مانع حرف زدنش شدم شروع کردم با عشق و تمام وجودم ازش لب گرفتم دوست نداشتم ازم دلخور باشه نیما بهترین رفیقه من بود بهترین پارتنر من بود طولی نکشید كه نیماعم دستشو گذاشت روی سرم و منو بیشتر به خودش فشار داد و همراهیم کرد و اونم معلوم بود با تمام وجودش منو میخاد و ازم لب میگرفت جفتمون انگاری دوست نداشتیم این لحظه تموم بشه مدت طولانی همونجوری فقط درحال لب گرفتن از هم بودیم وقتی که لبامونو از هم جدا کردیم نیما بی هوا ی چک خوابوند تو گوشم….
امیر:اخ دیوونه چیکار میکنی؟!؟!
نیما با کمی بغض جواب داد که حقته باید یکی دیگم میزدم اما دلم نمیومد….
باهم نشستیم رو تختش و بغلش کردم گفتم نبینم عشقم ازم ناراحت باشه تو که میدونی همه وجوده منی دو روزه برام قیافه گرفتی نمیگی من قلبم میشکنه بی معرفت….
نیما:بی معرفت تویی یا من؟میدونی من بهت نیاز دارم و برات مهم نیس….
امیر:به جونه نیما که میخام دنیا نباشه و تو باشی خودت میدونی چقدر برام عزیزی پس نگو که برام مهم نیستی….
نیما:میدونی چند وقته دارم میگم بیا پیشم و میپیچونی البته حق داری اون سارا خانومت تو اولویته دیگه….
امیر:کصه ننه سارا باوو اصلا کیر تو ی گونی کص منو اینجوری شناختی؟من بهترین رفیقمو میفرپشم به کص؟؟؟؟
با این حرفا یکم رامش کردم هرچی میگفت حق داشت اما نه اون میتونست مدت زیادی با من قهر باشه نه من میتونستم از اولم همینجوری بودیم دعوا میکردیم ی ساعت بعد باز اشتی از سر و کول هم بالا میرفتیم….
بغلش کردم و بوسیدمش سرشو گذاشت رو سینم و باهم دراز کشیدیم….
بدونه حرفی تو بغلم دراز کشیده بود و منم نوازشش میکردم بیشتر از سکس به بغل هم نیاز داشتیم حس منو نیما فقط شهوت نبود واقعا عشق خالص بود کمی که تو بغلم اروم گرفت دیدم دستش داره میره سمت کیرم فهمیدم که بله اقا شیطونیش گل کرد و بدنش هم داغ شده بود….
دستشو که گذاشت رو کیرم سریع راست کردم منم دست کمی از نیما نداشتم دلم واقعا میخاستش
دست انداخت شلوار و شورتمو کشید پایین و سرشو برد سمت کیرم ی بوسه به سرش زد و کرد تو دهنش اه از نهادم بلند شد و چشمامو بستم و خودمو سپردم دستش….
انگاری سیر بشو نبود کیرمو ول نمیکرد دیگه داشت ابم میومد گفتم نیما ابم داره میاد پاشو اما توجهی نکرد که هیچ با شدت بیشتری به ساک زدنش ادامه داد و دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم سره نیمارو ب کیرم فشار دادم و ی اه بلندی کشیدم و تو دهان گرم نیما ارضا شدم و نیماهم با لذت همه ابمو خورد و بازم کیرمو ول نکرد کیرم تو دهنش کمی شل شده بود اما باز انقدر ساک زد که طولی نکشید دوباره مثل اولش حسابی شق شد بعدش نیما پاشد و شلوار خودشو دراورد و روی تخت برام قنبل کرد و با دستاش دوتا لپ کونشو باز کرد و سوراخ زيبای کونش نمایان شد اخ كه من میمردم برای این کون انقدری کونش تمیز بود که چشمک میزد بیا منو بخور سرمو بردم بین لپای کونش و زبونمو رسوندم ب اون سوراخ زیباش وقتی زبونم خورد ب سوراخش نیما ی اهی از لذت کشید و منم شروع کردم تا میتونستم سوراخشو لیس زدن و خوردن گاهی حتی میومدم پایینتر و تخماشم ی لیس میزدم با دستم کیرشم گرفته بودم همینجوری که کونشو میخوردم کیرشم میمالیدم نیما سرشو کرده بود تو بالشت و اه و ناله میکرد حسابی جفتمون رو هوا بودیم طولی نکشید که گرمای اب نیمارو توی دستم احساس کردم….
با ابه خودش سوراخ کونشو حسابی تر کردم و سره کیرمو گذاشتم دم سوراخش دیگه تحمل نداشتم میدونستم زیادم نمیتونم دووم بیارم با اینکه ی بار ابم اومده بود اما انقدر حشری شده بودم که بازم هر لحظه ممکن بود ارضا بشم به ارومی سره کیرمو وارد کونه نیما کردم و کمی که جا باز کرد اروم اروم به کیرم فشار بیشتری میدادم و بیشتر داخل میکردم ب جایی رسید که کیرم تا دسته تو کونش جا گرفته بود از پشت خم شدم روی نیما و شروع کردم لاله گوش و گردنشو خوردن اونم وقتی وزنم اوفتاد روش از حالت قنبل در اومد و و کامل خوابید رو تخت و منم خوابیدم روش و کیرمم تا ته تو کونش بود کمی که حس کردم کونش جا باز کرد شروع کردم نرم و اروم تلنبه زدم و همزمان گردن نیمارو میخوردم و بوسش میکردم ب مرور شدت تلنبه هام بیشتر شده بود هرچی سعی کردم جلوی خودمو بگیرم فایده نداشت و ی ضربه محکم زدم و کیرمو تا ته فشار دادم ب کونش و توش خالی شدم
همونجوری روی نیما اوفتادم و باز نازو نوازشش کردم تا کیرم خوابید و از کونش قلپی پرید بیرون
بعدم دراز کشیدم و نیمارو بلند کردم که بیاد تو بغلم دیدم بله اونم برای بار دوم ارضا شده و گند زده به ملافه تخت،کمی تو بغل هم دراز کشیدیم و گفتیم و خندیدیم گفتم دیگه نبینم برای من قیافه بگیریا اوفتاد؟
نیماعم ی نگاهی بهم کرد و ي لبخند زد وگفت چشم….
بعدم لباشو بوسیدم و گفتم حالا پاشو ی دست فیفا بزنیم که میخام لولَت كنم اونم خنديد و پاشد رفت دوتا ليوان شير موز خفن درست كرد و اومد نشستيم پاي فيفا بعدم كه ديگه نزديكاي شب شده بود ازش خدافظي كردمو راهي خونه شدم
خيلي لذت برده بودم الان كه ديگه كص هم گاييده بودم اما به قطع ميتونم بگم كون نيما از كص هم برام شيرين تر بود….
امشب باز بچه ها سالن گرفته بودن اما خب دو كله ارضا شده بودم اصلا حسو حالش نبود مهدي زنگ زد كه كجايي چرا نيومدي گفتم حال نداشتم شما بازي كن جاي ما دوتا گل هم بزن….
گفت حله راستي فردا گوش ب زنگ باش كه خبرت كنم بياي….
كون نيما هوش و هواسمو پرونده بود اصلا ياد ناهيد نبودم گفتم رواله داداش منتظر زنگت هستم
فرداش بعد از مدرسه داشتيم با نيما ميرفتيم سمت خونه كه يهو دم ميدون ماشين اقام حاج مصطفي كسكشو ديدم ي لحظه زوم كردم ديدم ي زن نشسته كنارش اما فاصلمون زياد بود دقيق نتونستم صورتشو ببينم گفتم نيما اون بابام نيس نيماعم دقت كرد و گفت اره خودشه گفتم زنه كيه كنارش اونم درست نتونسته بود ببينه گفت معلوم نيس اومديم بريم جلوتر كه گاز دادو رفت….
نيما خنديد و گفت فكر كنم زيره سره بابات بلند شده برو ب مامانت بگو كونش بزاره منم كه تو شوك بودم گفتم نه بابا اصلا اهل اين حرفا نيس….
نيما:اتفاقا اينا كه فكر ميكني اهلش نيستن بيشتر اهلشن….
خلاصه عجيب ذهنمو درگير كرد كه يعني كي بوده زنه ب فكرم زد كه شب كه اومد خونه وقتي رفت دوش بگيره ي سركي تو گوشيش بكشم ببينم چيزي پيدا ميكنم….
رسيدم خونه و مادرم گفت اومدي پسرم خسته نباشي برو دست و روتو بشور بيا نهار بخوريم….
رفتم و اومدم سره سفره چهره مادرمو كه ميديدم ي لحظه دلم براش سوخت اين زن چقدر سختي كشيده بود تو زندگيش الانم اگه ميفهميد شوهرش داره بهش خيانت ميكنه داغون ميشد منم از طرفي دوست داشتم بهش بگم كه بدونه چون خودش زن ساده اي بود به همه چيز از ديد مثبت نگاه ميكرد و اصلا شك نميكرد و از طرفي ام دلم نميومد ناراحتش كنم اخه چي ميگفتم؟؟؟؟ميگفتم امروز بابارو ديدم ي زن كنارش نشسته بود؟؟؟؟ترجيع دادم فعلا حرفي نزنم تا مطمئن بشم كه حاج مصطفي سرو گوشش ميجنبه،نهارمو خوردم و از مادرم تشكر كردم و رفتم تو اتاقم ذهنم هم مشغوله مهدي و ناهيد بود هم مشغول بابام…. ارمان داداشم رشته افكارمو پاره كردو محكم پريد رو شكمم گفتم اخ بچه مگه ازار داري بازيش گرفته بود گفت بيا كشتي بگيريم….
روز ب روز داشت بزرگتر ميشد اخ كه من چقدر دوسش داشتم عشق داداشش بود حسابي هواشو داشتم من تو بچگيم خيلي سختي كشيده بودم…. چقدر از بابام بي دليل و با دليل كتك خورده بودم اما نميزاشتم اين بچه ام مثل من سختي بكشه خودم همه جوره هواشو داشتم اونم انقدر منو دوست داشت كه حد نداشت بهش ميگفتن كيو بيشتر دوست داري با اون لحن شيرين بچگانش ميگفت امير دادا….
يكم باهم ديگه كشتي گرفتيم و بازي كرديم تا گوشيم زنگ خورد مهدي بود سريع جواب دادم
گفت امير پاشو حاضر شو بيا خونه ما تا ي ساعت ديگه ناهيدم ميرسه….
خلاصه راهي شدم سمت خونه مهدي اينا تو ذهنم داشتم ناهيدو تصور ميكردم كه قراره چه اتفاقايي بيوفته هنوز باورم نميشد اون ناهيدي كه انقدر خودشو دست بالا ميگرفت و همرو امر به معروف و نهي از منكر ميكرد و چادرشو سفت ميچسبيد جلوي ي پسري كه حدود بيست سال ازش كوچيكتره اينطوري وا داده باشه….
تو ذهنم ميگفتم جنده خانوم يك بلايي سرت بيارم
غرق در افكارم بودم كه رسيدم جلو دره خونه مهدي و زنگ زدم و مهدي درو باز كرد و رفتم داخل گفت بيا تو داش امير خوش اومدي بيا كه زن عمو جونت الاناس برسه و كيره داش مهديو تا خايه جا كنه تو كونه تپلش باهم زديم زير خنده و گفتم فقط يادت باشه قرار شد امونش ندي ميخام با گريه از اينجا بره….
مهدي:ببين چقدر خاطرت برام عزيزه كه ي ميلفِ خوبو قراره بپرونم چون از اينجا كه بره ديگه حتي گذرش هم بخوره از اينورا رد نميشه….
زدم رو شونش و گفتم حلالت باشه داش مهدي ي دونه باشي….
گفتم خب حالا من كجا قايم بشم كه تابلو نشه
مهدي: ببين اگه بخام ببرمش تو اتاق يكم سخت ميتوني ببيني ب نظرم همينجا رو كاناپه بزنمش زمين توام از اون اتاقي كه اون سمت پذيراييه كامل ديد داري نظرته؟
گفتم خوبه رديفه فقط حواست باشه پا نشه بياد سمت اتاق نه كه خانوم كمي فضول تاشيف داره ممكنه بخاد كل خونرو ديد بزنه….
مهدي:نترس داداش امونش نميدم به اونجاها نميكشه حتي اگه دلت بخاد ميتوني بياي توام بكنيش وقتي لخت شده داره ب من ميده توام بياي ديگه كار از كارش گذشته نميتونه نه بياره….
امير:نه نميخام بفهمه منو تو باهم دوستيم ي برنامه ديگه براش دارم….
مهدي:عجيب مشكوك ميزنيا فكراي شومي در سر داري؟
امير:حالا بزار بياد بره بهت ميگم باهات مشورت ميكنم باز تو چهارتا كون از ما بيشتر پاره كردي چهارتا راه كار هم تو بگو كه حسابي دهنه اين زنيكرو ببندم….
گرم حرف زدن با مهدي بوديم كه زنگ ب صدا در اومد….
مهدي:پاشو،پاشو كه جنده خانوم اومد….
پاشدم سريع رفتم سمت اتاق و مخفي شدم….
قلبم داشت تند تند ميزد يكم استرس گرفته بودم
كمي ميترسيدم كه ي موقع بگايي نشه چندتا نفس عميق كشيدم و منتظره ورود ناهيد به خونه شدم….

5 ❤️

2023-01-24 20:54:01 +0330 +0330

(قسمت يازدهم)

طولي نكشيد كه سر و كله ي جنده خانوم پيداش شد البته به دره ورودي ديد نداشتم اما صداشو ميشنيدم داشت با مهدي حال و احوال ميكرد
بعد كه مهدي دعوتش كرد داخل و بردش سمت كاناپه تازه چشمام به جمالش روشن شد….
با همون لباساي عهد قجرش اومده بود چادر و مانتوي بلند و گشاد همه جاشو پوشونده بود جنده خانوم،ولي ي تغييري كرده بود اين بود كه ارايش نسبتا غليظي كرده بود مثلا به خودش رسيده بود ولي بازم همون عني بود كه قبلا بود….
مهدي گفت راحت باش ناهيد جان بشين….
ناهيد چادرشو دراورد و نشست روي كاناپه مهدي ام رفت و با ي ظرف ميوه و تنقلات برگشت و گزاشتشون رو ميز و وقتي ديد ناهيد همونجوري با مانتو كمي معذب نشسته با شوخي و خنده گفت ناهيد خانوم چرا انقدر معذبي باوو راحت باش اينجا خونه خودته بده من مانتوتو ببرم اويز كنم….
ناهيد گفت نه همينجوري راحتم اما مهدي گفت نميشه كه من ناراحتم و ديگه نزاشت حرف بزنه و خودش پاشد كه كمك كنه ناهيد مانتوشو در بياره
ناهيدم با كمي مكث و خجالت دكمه هاي مانتوشو باز كردو دراود مهدي ام رفت براش اويز كرد اولين بار بود ناهيدو با تاپ ميديدم لختي دستاش،بازوهاش،گردنش و حتي ي كوچولو از چاك سينش،مهدي وقتي برگشت سمت ناهيد از پشت دست انداخت دور گردنش و لپشو ي بوس كردو دست انداخت روسريش هم دراورد و گفت بزار موهاي خوشگلتو ببينيم خانوم زيبايياتو مخفي نكن….
ناهيد ي لبخندي زد و گفت ميدونستي خيلي پرويي؟؟؟؟
مهدي:ميدونم منم دوستت دارم….
ناهيد:اخه بچه جان منو تو اصلا سنمون ب هم نميخوره ي ماهه منو اسيره خودت كردي….
مهدي:چيه نه كه تو خودت بدت مياد….
ناهيد:بدم نمياد اما خب….ديگه ادامه حرفشو نزد….
مهدي نشست كنارش و دستشو گزاشت روي رون هاي ناهيد و كمي روناشو ماليد و گفت قدر تورو فقط من ميدونم اخه حيف تو نيست هنوز جووني بايد از زندگيت لذت ببري چي بهتر از اين كه ي پسره جوون و با انرژي حسابي بكنتت….
ناهيد:واي خاكه عالم بي تربيت بي حيا….
مهدي دست ناهيدو گرفت و گزاشت رو كيرش گفت ببين اين واسه تو راست شده ها….
احساس ميكردم ناهيد كمي خجالت ميكشه و معذبه اما خب انگاري بدش هم نميومد دستشو از رو كير مهدي بر نداشت كه هيچ با چشماش به برامدگي جلوي شلواره مهدي جوري نگاه ميكرد كه اگه ولش ميكردي كيرو با همون شورت و شلوارش باهم ميخورد….
ناهيد:اگه شوهرم بفهمه نميرازه سر به تنم بمونه
مهدي گفت به اين چيزا فكر نكن فقط سعي كن كه لذت ببري بعد شروع كرد سينه هاي ناهيدو از روي تاپ ماليدن و همزمان رفت سمت لباش و باهم لب تو لب شدن….
ناهيد ديگه حسابي خودشو وا داده بود و عين موم تو دستاي مهدي بود….
يكم بعد مهدي تاپ ناهيدو دراورد و بند سوتين سفيدش كه احتمال دادم با شورتش ست باشرو باز كرد و سينه هاي نسبتا بزرگ ناهيد اوفتاد بيرون…
ناهيد پوسته سبزه اي داشت و نوك سينه هاش تيره رنگ بود من خودم ب شخصه با اين رنگ حال نميكردم اما مهدي با كله رفت تو سينه هاي ناهيد و شروع كرد ب خوردن گاهي ناهيد جيغاي ريز ميكشيد و ب مهدي فهش ميداد كه فهميدم مهدي از قصد داره نوك سينه هاشو گاز ميگيره و اصلا اعتنايي به ناهيد نميكنه كه بهش ميگه اروم و يواش چندبار كه گاز گرفت ناهيد ديگه طاغت نياورد گفت پاشو وحشي اصلا نميخام….
ي لحظه مهدي پاشد و چنان چك محكمي خوابوند زيره گوشه ناهيد كه برق از سر ناهيد پريد….
من از تو اتاق جا خوردم پشمام ريخته بود….
گفت چي نمبخاي جنده صداتو بشنوم پوستتو ميكنم بعد كيرشو دراورد و گفت باز كن دهنتو جنده خانوم….
ناهيد كه شوك عجيبي بهش وارد شده بود با دست صورتشو گرفت و اشك از چشماش جاري شد اومد مخالفت كنه و پاشد كه مهدي ي چك ديگه محكمتر از قبلي زد تو گوشش جوري كه ناهيد يكي از مهدي خورد يكي از دسته ي مبل و يكي ام از زمين….
پخش زمين شده بود مهدي با كير راست رفت بالاسرش و از موهاش گرفت و كشيد نشوندش و گفت دهنتو باز كن جنده وگرنه اومد يكي ديگه بزنه كه ناهيد با هق هق و گريه گفت باشه باشه….
توروخدا فقط نزن و دهنشو باز كرد مهدي ام نامردي نكرد و كيرشو تا دسته كرد تو دهن و حلق ناهيد و موهاشم محكم از پشت گرفته بود و سرشو محكم به كيرش فشار ميداد كيرشو كه ميكشيد بيرون ناهيد عوق ميزد و باز مهدي تا خايه ميكرد تو دهنش و نگه ميداشت دفعه اخر كه كيرشو كرد تو دهنش و سرشم محكم چسبيده بود دماغ ناهيدو گرف كه باعث شد نتونه نفس بكشه و تقلا ميكرد كه از زير مهدي بياد بيرون اما زورش نميرسيد…. چشماش خيس اشك بود قرمزيشو ميشد ديد صورتش داشت كبود ميشد وقتي شروع كرد ب دستو پا زدن مهدي كيرشو كشيد بيرون….
ناهيد پخش زمين شد و سرفه هاش بند نميومد
با گريه اوفتاد ب دست و پاي مهدي و التماسش ميكرد كه بزاره بره تمومش كنه اما هرچي بيشتر گريه ميكرد و التماس ميكرد مهدي وحشي تر ميشد
جوري كه ديگه واقعا داشت دلم ب حاله ناهيد ميسوخت ياد حرف مهدي اوفتادم كه گفت دلت نسوزه ب حالش گفتم نه،اما الان كه تو موقعيتش قرار گرفتم من ترسيده بودم تاحالا مهديو انقدر وحشي نديده بودم اما تو دلمم داشتم لذت ميبردم
ميگفتم هرچي سره اين ناهيد بياد حقشه بزن بكشش اصلا….
مهدي گلوي ناهيدو محكم گرفت و خوابوندش زمين و رفت نشست رو سينش و باز كيرشو چپوند تو دهنش ناهيد تقلا ميكرد نفهميدم يهو چيشد اما از اخي كه مهدي گفت حدس زدم ناهيد كيرشو گاز گرفت و بعدم همينجوري مشت و چك و لگدي بود كه مهدي نسارش ميكرد….
ناهيد گريه ميكرد و با هر ضربه مهدي جيغ ميكشيد مهدي ميگفت جنده ي عوضي كيره منو گاز ميگيري ادمت ميكنم زندت نميزارم دست انداخت كمربندشو از رو زمين برداشت و اوفتاد به جون ناهيد و محكم ناهيدو با كمربند ميزد جوري ميزد كه رداي كمربندو من ميتونستم از اون فاصله روي بدن ناهيد ببينم بعدم شلواره ناهيدو دراور و شورتشو تو پاش جر داد و كيرشو خشك خشك گذاشت روي سوراخه كونش و با فشار سعي كرد بكنه داخل ناهيد جيغ ميكشيد مهدي هربار محكمتر با كمربد ميزد دره كونش ميگفت خفه نشي همينجا ميكشمت چالت ميكنم هرزه ي اشغال زنيكه ي جنده،پتياره ي بدبخت….
ناهيدم از ترس اينكه بيشتر كتك نخوره صداشو خفه كرد و اروم اروم گريه ميكرد مهدي بالاخره با فشاره زياد كيرشو راهي كون ناهيد كرد و معلوم بود ناهيد حسابي دردش گرفته چند بار سعي كرد از زيرش بياد بيرون كه باز مهدي با كمربند ب حسابش رسيد و همينجوري وحشيانه تو كونش تلنبه ميزد جوري محكم ميزد كه به قطع ميشد گفت جر داده
اتقدر تلنبع زد و زد تا تو كونه ناهيد ارضا شد
شايد باورتون نشه اما ناهيد از درد بيهوش شد و مهدي ي ليوان اب پاشيد رو صورتش و با دوتا چك به هوشش اورد و ناهيد رنگش شده بود عين گچ ديوار ديگه حتي ناي حرف زدن نداشت با صداي خيلي خفيفي گفت تورو خدا ولم كن بزار من برم التماست ميكنم جونه هركي دوست داري رحم كن بهم اومد بلند بشه كه ي لحظه انگاري از درد كونش دوباره نشست و سرشو گزاشت رو زانوش و هق هق شروع كرد به اشك ريختن….
مهدي:ميخاي بري؟
ناهيد سرشو اورد بالا گفت عوضي ي اشغال ازت شكايت ميكنم بيچارت ميكنم….
مهدي گوشيشو كه كار گذاشته بود ي گوشه برداشت و فيلمي كه از ناهيد گرفته بودو نشونش داد گفت ببين اينارو ميخاي نشون شوهرت بدم بفهمه زنش چه جنده ايه….ميخاي زندگيتو به اتيش بكشم؟!؟
ناهيد:چي از جونم ميخاي عوضي بي همه چيز….
مهدي:فعلا خفه خون بگير و عين ي دختره خوب هرچي ميگم ميگي چشم وگرنه بيچارت ميكنم
بدو بيا برام ساك بزن ببينم فقط دندونت بخوره به كيرم دهنتو پره خون ميكنم فهميدي؟
ناهيد چاره اي جز چشم گفتن نداشت و رفت نشست جلوي پاي مهدي و شروع كرد براش ساك زدن كيرشو كه كرد تو دهنش ي دفعه دراورد و نزديك بود حالش بهم بخوره مهدي گفت چيه جنده بخورش ناهيد گفت ميشه اول بشوريش اخه بو بد ميده مهدي گفت بوي كونه خودته كيرمو كثيفش كردي بايد انقدر بخوريش تا تميز شه فهميدي يا اومد كمربندو برداره كه ناهيد گفت ببخشيد فهميدم بعد دوباره بزور و با اكراه شروع كرد واسه مهدي ساك زدن انقدر خورد و خورد تا دوباره كيره مهدي حسابي راسته راست شد بعد گفت پاشو بخواب رو مبل ببينم جنده ناهيدم پاشد اما از درد كونش نميتونست درست قدم برداره خوابيد رو مبل و مهدي رفت بين پاهاش و كيرشو با كصه ناهيد تنظيم كرد و اروم فرستادش داخل ناهيد ي اهي نميدونم از روي درد يا از لذت كشيد و چشماشو بست و مهدي شروع كرد ب تلنبه زدن كيرش ديگه حسابي تو كص ناهيد جا گرفته بود و هر دقيقه شدت تلنبه هاشو بيشتر ميكرد كه ي لحظه ديدم بدن ناهيد شروع كرد ب لرزيدن و با ي صداي اه خفيفي ي موجي به بدنش داد و ساكت شد مهدي گفت جووون جنده خانوم ابت اومد ببين اينجوري ساكتي چه دختره خوبي هستي چشماتو ببند لذت ببر و باز تلنبه هاي محكمي بود كه روانه كص ناهيد ميكرد انگاري اصلا قصد نداشت ابش بياد بعد از حدود نيم ساعت تلنبه زدن و دوبار ارضا شدن ناهيد مهدي با ي نعره ابشو تو كص ناهيد خالي كرد ناهيد يهو با ترس ب مهدي نگاه كردو گفت چرا ريختي توش كثافط…
مهدي:چيه جنده ميترسي حامله شي اشكال نداره كه بندازش گردن اون شوهره حماله بي غيرتت
ناهيد حتي ديگه ناي جواب دادن هم نداشت فقط ي قطره اشك از چشماش چكيد
بعدم مهدي پاشد و گفت خب ديگه جنده خانوم پاشو ديگه مهموني تمومه هري گمشو برو همون تويله اي كه ازش اومدي….
ناهيدم با درد زيادي كه داشت بزور خودشو بلند كرد شروع كرد لباس پوشيدن بدنش حسابي سياهو كبود شده بود ي لحظه ترسيدم كه اينجوري اگه عمو ببينتش بدجوري بگايي ميشه حتي نميتونست راه بره گشاد گشاد كه چه عرض كنم فوقه گشاد راه ميرفت انگاري هنوز ي چي لاشه با هر زور و زحمتي بود لباساشو پوشيد و موقع رفتن مهدي ي دسته پول پرت كرد تو صورتش گفت اينم پوله جندگيت نري بگي كردن پولمم ندادن ناهيد با غيض مهديو نگاه كردو ي توف سمتش انداخت و اومد بره كه مهدي پاشد محكم موهاشو چنگ زد و دولاش كرد گفت پولاتو جمع كن ناهيدم از ترسش پولارو جمع كرد و بعد مهدي همونجوري از موهاش گرفت و كشيدش سمت در با ي لگد انداختش از خونه بيرون……
امير:به خدا قسم تو مسلمون نيستي مهدي
اين كارايي كه تو كردي تو همه جاي دنيا قفله حتي تو پورن هاب هم قفله مادره بدبختو گاييدي….
مهدي:چيه دلت براش سوخت؟نگو كه دلت خنك نشد دق و دليه تورو سرش خالي كردم….
امير:نه ولي ميترسم بگايي بشه كل بدنش سياهو كبود شد عموم ببينه شر ميشه….
مهدي:نترس اين جنده خودش از منو تو بهتر ميدونه چيكار كنه شوهره بي غيرتش نبينه….
امير:ي موقع نره شكايت كنه بگه بهم تجاوز كردن؟
مهدي:مال اين حرفا نيس نترس….
امير:كسكش ديگه چرا فيلم گرفتي ازش؟
مهدي:فيلمو اول واسه اين گرفتم كه ي موقع خاست داستان كنه كه ميگم اصلا مال اين حرفا نيس بترسونمش بعدم بيشتر واسه تو گرفتم
امير:واسه من گرفتي؟!؟!
مهدي:مگه نگفتي ميخام ازش آتو داشته باشم ننشو بگام آتو از اين بهتر با مدرك برو بزن تو صورتش
امير:خب اونوقت نميگه تو اين فيلمو از كجا اوردي نميخام بفهمه منو تو باهم دوستيم….
مهدي:خب حالا بفهمه چه غلظي ميخاد كنه مثلا حالا ب من نميداد ميرفت ب ي غريبه ميداد اصلا نبد بزاري اون از تو توضيح بخاد يكي بخوابون زيره گوشش بگو وقتي رفتم ب عمو نشون دادم ميفهمي از كجا اوردم جندرو نبد بهش امون بدي رو بهش نده….
من كه حسابي گيج شده بودم از اين همه اتفاقي كه امروز اوفتاد هم از حرفاي مهدي گفتم حالا فيلمو فعلا برام بفرس كه ببينم چيكارش ميكنم….
خلاصه از خونه مهدي اينا زدم بيرون مخم ديگه داشت سوت ميكشيد زد زنه بيچاررو جر واجرش كرد….
با اينكه دلم براش سوخت اما از طرفي دلمم خنك شد نميدونيد چقدر اين ناهيد باعث ازار و اذيت ما شده بود چقدر حرفا پشت سره ما دراورده بود ب اين كاراش كه فكر ميكردم ميگفتم نه واقعا حقت بوده حالا تازه مونده بزار يك مادري ازت بگام….
اون شب چندباري فيلم ناهيدو نگاه كردم و نقشه هاي مختلفي تو سرم چيندم اما خب بايد حساب شده ميرفتم جلو نبد بندو اب ميدادم بايد كاري ميكردم هر وقت مارو ميبينه رعشه به جونش بيوفته با اينكه كيفيت دوربيناي اون زمان تعريفي نداشت ولي خب اونچه كه بايد واضح معلوم بود و بهترين مدرك براي بستن هميشه ي دهن اون جنده خانوم بود….

6 ❤️

2023-01-28 00:55:20 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
عالی بود، منتظر ادامشم.

1 ❤️

2023-01-29 01:21:00 +0330 +0330

(قسمت دوازدهم)

برای باره چندم بود که داشتم فیلم ناهیدو میدیدم و تو ذهنم نقشه های مختلفی میچیندم که با صدای در ب خودم اومدم بله حاج مصطفی خارکصده اومده بود خونه،ای که من کیرم دهنه خودت و اون داداشت و ابجیای جندت و ننه بابای ولده زنات یاده ظهر اوفتادم که با نیما دیدیمش
تو دلم گفتم ای بی شرف زن به این پاکی و نجیبی داری بچه داری زندگیه خوب داری رفتی سراغ زن بازی اما خب فعلا حدس و گمانایی بود که میزدم
منتظر موندم تا بره حموم و رفتم سروقت گوشیش
کسخل رمزشم عوض نکرده بود همون رمزی بود که خودم براش گذاشته بودم اخه اوایل که گوشی خریده بود اصلا بلد نبود باهاش کار کنه حتی ی مخاطب میخاست ذخیره کنه ب من میگفت شاید فکر نمیکرده که کسی قراره گوشیشو چک کنه شاید اصلا فکر نمیکرده قراره دستش ی روز رو بشه اما خب این کارا اخر و عاقبت که نداره بالاخره ی جایی لو میری ممکنه یکی ام مثل من منتظر باشه تا اون روز بشه و مرده و زندتو بگا بده….
شروع کردم چک کردن گوشیش مخاطباش و پیاماش تازه داشتم میفهمیدم این حاج مصطفی عجب ولده چموشیه چیزایی که میدیدمو باورم نمیشد من دنبال ی زن بودم اما فهمیدم یکی نه اقا خوش اشتهاس با زنای زیادی در ارتباطه و چه پیامایی به هم میدادن اون زنی که امروز باهاش دیدمش اسمش پروانه بود اسمش اشنا بود اما یادم نیومد کیه تو بین این گشت و گذارا و چیزای عجیبی که میدیدم رسیدم ب پیامای عمه کوچیکم مینا اولشم نمیخاستم بازش کنم چون برام مهم نبود گفتم خواهرشه دیگه اما باز کنجكاو شدم باز کنم ببینم چیا به هم گفتن از چیزی که دیدم فکم اوفتاد این زنیکه برا داداشش مورد جور میکرد؟!؟!
زنارو با داداشش اشنا میکرد به جرعت میتونم بگم شاید بالای پنجاه تا شماره خانوم با اسم های مختلف براش فرستاده بود….
تو دلم گفتم ای جنده خانوم تو خودت شوهر داری دوست داری شوهرت بره بهت خیانت کنه این بلارو سره زن برادرت و بچه هاش اوردی؟نفرت عجیبی بهش پیدا کردم البته از اول هم نسبت به خانواده پدری نفرت داشتم اما با این چیزی که الان دیدم مخم سوت کشید مگه میشه ی خواهر برای برادرش کسکشی کنه؟؟؟؟
با صدای بسته شدن اب دیگه سریع جمع و جورش کردم که این حاج مصطفی خارکصده نفهمه
حالا باید چیکار میکردم؟؟اصلا چیکار میتونستم کنم؟؟
چقدر از دورو برم بی اطلاع بودم اصلا فکر نمیکردم حاج مطصفی کسی که تسبیه از دستش نمیوفته نمازش غذا نمیشه نصفه شب پا میشه نماز شب میخونه جای مهر رو پیشونیشه انقدر دو رو و اب زیره کاه باشه از اون بدتر اون مینا ابجیه جندش
انگاری بعد از اینکه ناهیدو به فاکه عظما دادم باید برای ایناعم برنامه میریختم….
این وسط فقط دلم ب حال مادره ساده دلم میسوخت که گیره چه خاندانی اوفتاده اشکال نداره مادر پسرت جوری کونشونو میبره که خون بیاد حالا وايسا و تماشا كن….
فیلم سوپره ناهیدو روی یه سي دي رايت كردم و گذاشتمش داخل ي پاكت و منتظر شدم تا نقشمو عملي كنم….
خيلي فكر كردم كه چيكار كنم شايد هركس ديگه بود با اين آتويي كه داشت خودش هم ميرفت و ي سيخي به زن عموش ميزد اما من انقدر ازش متنفر بودم و كينه داشتم كه حتي اگه بهترين كصه روي زمين هم بود كيرم براش راست نميشد تصميم داشتم بد بگاش بدم….
خيلي وقت بود سالن كه ميرفتم علي پسر عمومو نميبردم نه من خيلي باهاش حال ميكرد نه بچه هاي ديگه كون بچه بازيم بلد نبود ميومد تر ميزد به تيم اما اون روز رفتم دنبالش كه تو ي فرصت مناسب نقشمو عملي كنم….
وارد خونه عمو اينا شدم و ناهيد مثل هميشه خيلي بد و سرسنگين جواب سلاممو داد تو دلم گفتم باشه حالا نوبت منم ميشه….
علي كه رفت تو اتاقش تا ساكشو جمع كنه و حاضر بشه بريم سالن فرصتو غنيمت شمردم و سريع رفتم سمت ناهيد و پاكتي كه سي دي سوپرشو توش گذاشته بودمو دادم بهش گفت اين چيه گفتم نگاه كني متوجه ميشي فقط حتما تنها ببين بعدم با ي لحن طعنه اميز گفتم من فقط دلم به حال عمو ميسوزه….
يكم برو بر منو نگاه كردو بعدم علي اومدو ما ديگه از خونه زديم بيرون….
بعد از چند ساعت كه فوتبالمون تموم شد رفتم رختكن كه لباس عوض كنم ي نگاه ب گوشيم انداختم ديدم بالاي شصت بار ناهيد زنگ زده
همون لحظه ديدم باز گوشي زنگ خورد و ناهيد بود عليو چند لحظه پيچوندم رفتم تو حياط ورزشگاه ي گوشه كه متوجه حرف زدنم نشه گوشيو وصل كردم ناهيد شروع كرد فهش دادن و بدو بيراه گفتن
منم هيچي نگفتم سكوت كردم تا مثلا خودشو حسابي خالي كنه بعد گفت چرا حرف نميزني پس
گفتم من حرفي با جنده ها ندارم فردا ي نسخه ديگه از اين فيلم ميرسه به دست عمو حرفارو اون موقع عمو مياد باهات ميزنه….
اينو كه گفتم زد زيره گريه و گفت امير جان بايد باهم صحبت كنيم خواهش ميكنم ابروي منو نبر
گفتم خفه شو زنيكه پتياره بي چشم و رو اسم منو تو دهن كثيفت نيار بيچارت كه كردم حاليت ميشه منتظر باش تا روزگارت سياه بشه بعدم قطع كردم….
يكم تو دلم بهش خنديدم فعلا باورش شد كه قراره به عمو بگم اما الان موقش نبود فعلا حالا حالاها كار داشتم باهاش….
چند بار ديگه زنگ زد و منم رد تماس كردم و رفتم خونه اره جنده انقدر زنگ بزن تا ننت گاييده بشه اوفتاده بود به خايه مالي كلي پيام فرستاد كه مثلا منو خر كنه نميدونست كه خر خودشه كره خرم بچه هاشن….
فرداي اون روز بعد از مدرسه نرسيده به كوچمون ديدم يكي صدام كرد برگشتم ديدم ناهيده از چشماش مشخص بود كلي گريه كرده….
اون ناهيد كه جواب سلام بزور ميداد اومد جلو و مثلا تيريپ مهربوني و محبت برداشته بود منم ي لحظه عصابم بد جوري از اين وقاحتش خورد شد ي چك محكم خوابوندم زيره گوشش جوري كه مردم وايسادن مارو نگاه ميكردن و ناهيد گفت تورو خدا امير ابرومون داره ميره بيا بريم ي جايي خلوت صحبت كنيم گفتم اوني كه آبروش ميره تويي زنيكه نه من بزار شوهرت بفهمه با چه جنده اي زندگي ميكنه خواهر شوهرات فهمن اون ننه و باباي بي همه چيزه حروم لقمت بفهمن تا بهت بگم ابروي كي ميره به دستو پام اوفتاد انقدر التماس كرد تا گفتم فعلا خفه شو برو بتمرگ خونت بعداظهر كه علي كلاسه ميام صحبت ميكنيم فهميدي؟ي سري تكون داد گفتم چرا عين يابوها سر تكون ميدي بايد بگي چشم اقا امير با بغض نگاهم كردو گفتم چي ميگي گفت چشم اقا امير گفتم حالا هري گمشو برو خونت ديگه ام نبينم توي كوچه خيابون مزاحم اوغات شريف من بشي ي توف هم تو صورتش انداختم و فرستادمش رفت….
اخ كه چقدر حال داد جيگرم حال اومد انگار اصلا تازه متولد شدم تا خونه خنده از لبم نميوفتاد حقش بود زنيكه اين همه سال اون تازوند حالا نوبت من بود….
خيلي پيروز مندانه وارد خونه شدم بعد از ي نهاره حسابي با خانواده كمي بازي با ارمان ديدم ديگه ساعت نزديكاي چهاره ميدونستم اون كون بچه علي كلاس زبان داره منم حاضر شدم راهي خونه عمو شدم….
زنگو كه زدم زودي در باز شد رفتم داخل چهره ي پريشونه ناهيد حالمو بهتر ميكرد هرچقدر داغون تر ميديدمش بيشتر لذت ميبردم
من سلامش نكردم ببينم اون چيكار ميكنه ديدم عين بز داره منو نگاه ميكنه گفتم جنده ها سلام بلد نيستن؟؟؟؟
زير لب ي سلامي كردو گفت بيا بشين
نشستم و چند دقيقه بعد ناهيد با دوتا استكان چاي اومدو نشست باز اومد مثلا تيريپ مهر و محبت برداره كه دلم براش بسوزه نزاشتم حرف بزنه گفتم هيچي نگو فقط خفه شو ننه من غريبن بازي براي من در نيار كه جوري ميزنمت صداي سگ بدي
وسايلتم جمع كن كه همين روزاس عمو با اردنگي بيرونت كنه البته اگه شانس بياري نكشتت ميدوني كه عمو بفهمه لب همين باغچه گوش تا گوش سرتو ميبره….
شروع كرد ب گريه كردن و گفت بخدا اولين بار بود گول خوردم وسوسه شدم عموت تواناييه جنسيشو از دست داده منم از شدت نيازم نفهميدم چيشد كه چنين غلطي كردم تورو خدا ابرومو نبر امير
من خودم مثل سگ پشيمونم ببين اون عوضي منو به چه روزي انداخته چادرشو ول كرد و اي دل غافل ديدم فقط شورت و سوتين تنشه نكنه كسكش نقشه داره منو ب دام بندازه؟؟؟؟
گفت ببين چجوري سياهو كبودم كرده كلي بزور بهم تجاوز كرد خودت كه ديدي فيلمو
گفتم خودتو جمع كن زنيكه اول اينكه تو خودت با پاي خودت رفته بودي كه بدي بعدم خجالت نميكشي جلوي من اينجوري لخت وايسادي بعد بگو من جنده نيستم
اومد سمتم و نشست جلوم و از روي شلوار دست گذاشت روي كيرم
گفت ميزارم توام منو بكني هركاري دوست داري باهام انجام بده ولي ابرومو نبر من كاملا در اختيارتم
اومد دگمه شلوارمو باز كنه كه نزاشتم پاشدم وايسادم خودم كيرمو دراوردم و ناهيد فكر كرد كه موفق شده منو خر كنه گفتم ميدوني از من چي فقط ب تو ميرسه گفت چي همون لحظه شروع كردم شاشيدم به سرتا پاش و كل قيافشو به نجاست كشيدم گفتم همين فقط بهت ميرسه زنيكه جنده چي پيشه خودت فكر كردي چنين پيشنهادي ب من دادي تورو من به سگمم نميدم بكنت ناهيد كه از اين حركت من عصبي شد اومد دادو بيداد كنه كه باز مثل ظهر يكي خوابوندم تو گوشش گفتم ببين از اين ب بعد هرجا به منو خانوادم رسيدي بايد دستو پامونو ماچ كني كوچكترين بي ادبي ازت ببينم همه جا رسوات ميكنم ميدوني كه خونت حلاله زندت نميزارن
هر موقع هرچي بهت گفتم فقط ميگي چي؟؟؟؟
ناهيد:ميگم چشم اقا امير….
امير:نشنيدم؟
ناهيد:ميگم چشم اقا امير….
فقط تورو خدا فيلممو پاك كن
امير:فيلمت جاش پيشه من امنه دختره خوبي باشي هيچكس از جنده بودنت خبر دار نميشه….
اون ناهيدي كه خودشو كلي دسته بالا ميگيرفت امروز حقيره حقير بود و همينطورم خواهد موند
از خونش زدم بيرون و يكم تو خيابونا چرخيدم
ي بادي ب سر و كلم بخوره تا ببينم با بقيه مشكلات بايد چجوري دستو پنجه نرم كنم….
تو حال و هواي خودم بودم كه نيما زنگ زد گفت كجايي پسر اومدم دم خونتون نبودي راستشو بگو كجا رفته بودي؟؟؟؟
گفتم هيچي رفته بودم حساب ي بنده خداييو بزارم كفه دستش
نيما:چي ميگي امير كجا بودي حساب كيو بزاري كف دستش؟
امير:حالا ميام بهت ميگم تو كجايي؟
نيما:زده بودم بيرون اومدم دنبالت ديدم نيستي الانم دارم ميرم خونه پاشو بيا خونمون ببينم چيشده
امير:حله تا نيم ساعت ديگه پيشتم خدافظ
نيما:خدافظي….
.
.
.
نيما:امير دهنت سرويس نگفتي ي وقت بگايي بشه دودمانت به باد بره
امير:ريسك بود اما به ريسكش ميارزيد نديدي اون عفريته چجوري ب دستو پام اوفتاده بود
نيما:بابا تو خيلي خري….
امير:منم دوستت دارم….حالا پاشو ي فيفا بزنيم يكم حالمون جا بياد
نيما:اول حال منو جا بيار بعدش فيفا….
امير:تو فقط جون بخاه عشقم
نيما اومد و نشست رو پاهام و لبامون گره خورد به هم….
اصلا همينكه اومد تو اغوشم همه افكار منفي و ازم دور كرد ذهن شلوغمو اروم كرد فهميدم كه اخ منم چقدر نياز دارم بهش با ولع هرچه تمام تر لباي همديگرو ميخورديم طولي نكشيد كه لخت مادرزاد روي تخت در حال تلنبه زدن تو كون گرد و خوشفرم عشقم نيما بودم انقدر اين بشر منو حشري ميكرد كه حد نداشت با اينكه بارها باهم سكس داشتيم اما هر دفعه انگار باره اوله همون ميزان لذت نتونستم زياد خودمو نگهدارم و هرچي اب تو كمرم بودو خالي كردم تو كون نيما و پهن شدم رو تخت يكي دودقيقه كه حالم اومد سره جاش ديدم نيما هنوز ارضا نشده حق داشت من اين دفعه خيلي زود ابم اومد پاشدم نشستم و كشيدمش سمت خودم و شروع كردم براش ساك زدن انقدر خوردم و خوردم كه نيما گفت اه داره مياد دارع مياد….
اومد كيرشو از دهنم بياره بيرون كه نزاشتم و با شدت بيشتري به ساك زدنم ادامه دادم تا گرماي ابشو داخل دهانم حس كردم با اهي كه نيما از ته دل كشيد فهميدم حسابي لذت برده منم ابشو با لذت خوردم و نيما ي نگاهي بهم كردو گفت خيلي ديوونه اي گفتم عاشقتم….
بعدم ي لب طولاني ازم گرفت و تو بغلم دراز كشيد…،سرشو گزاشت روي سينم و منم موهاش و صورتشو ناز ميكردم كاره هميشمون بود بعد از سكس ب اغوش هم نياز داشتيم بدون هيچ حرفي حتي شده بود ساعت ها لخت تو بغل هم بوديم نيما سرشو ميزاشت رو سينم و منم نازو نوازشش ميكردم كمي بعد پاشد و گفت حالا نظرت با فيفا چيه گفتم برو كه بريم….

7 ❤️

2023-01-29 14:16:13 +0330 +0330

↩ Tico_amir
اصلا ي چي گفتي كه مجبور شدم تا شب قسمت بعدو بنويسم

0 ❤️

2023-01-29 14:33:45 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
دستت درد نکنه، داستانات روز به روز بهتر میشن.

منتظر قسمت بعدیم.

2 ❤️

2023-01-29 23:47:13 +0330 +0330

(قسمت سيزدهم)

مامان:فكر كنم اين ناهيد سرش به جايي خورده
امير:چطور مگه مامان؟؟؟؟
مامان:مگه نديدي چه عذت و احترامي ميكرد از ناهيد بعيد بود!!!
امير:بالاخره شايد فهميده اشتباه ميكرده داره سعي ميكنه خودشو اصلاح كنه ولي تو اصلا بهش رو نديا مامان يادت نره اين ادم چقدر اتيش سوزونده تو زندگي ما….
مامان:ادم نبد از كسي كينه ب دل بگيره پسرم اگه خودش متوجه اشتباهاش شده و داره جبران ميكنه ما ديگه نبد باهاش بد باشيم خدارو خوش نمياد اونوقت ماهم ميشيم يكي مثل اونا….
.
اخ كه من فداي تو بشم مادر كه انقدر مهربوني اين همه بهت ظلم كرده بازم دلت نمياد بدشونو بخاي
نميدوني كه من خاري از اين ناهيد گاييدم كه تا اخره عمرش جلوت خم و راست ميشه حتي ميتونم كاري كنم كفه پاهاتو ببوسه….
تو مهماني ديشب خونه عمو حسابي حواسم ب ناهيد بود كه خطا نره كافي بود ي بي ادبي ازش ميديدم تا پدرشو در بيارم خودش بهتر اينو ميدونست و از همون موقع كه رسيديم اصلا اون ناهيد انگار هزار درجه تغيير كرده بود انقدر عذت و احترام به من و خانوادم كرد كه موقع برگشت مامان ديگه نتونست ساكت بمونه فكر ميكرد ضربه اي چيزي خورده به سرش اما خب خوب بود قشنگ ميتونستم حرصو تو چشماي عمه هام ببينم ناهيدي كه هميشه سمت اونا بودو از اول تا اخر سعي داشت مهموني و به مادرم زهر كنه اين دفعه دوره مادرم ميچرخيد و سعي ميكرد حسابي بهش خوش بگذره….
شايد اگه بخايد حساب كنيد كاري كه من باهاش كردم هم غيره اخلاقي بوده اما من از نتيجه كار راضي بودم من روي مادرم خيلي حساسم بچه تر كه بودم زورم بهشون نميرسيد كه جواب ظلم هاشونو بدم اما خب اون بچه ي روزي بزرگ ميشه و خاره يكي يكيتونو ميگاد يكي يكيتون….
زمين گرده هركاري كه كني بايد كارماشو پس بدي….
تو مهماني حتي نميتونستم تو قيافه اين ميناي جنده نگاه كنم اصلا نگاهش كه ميكردم عنم ميگرفت چقدر ي ادم ميتونه كثيف و كثافط باشه كه زندگي برادرشو به گند بكشه همه اين كاراش هم فقط سره دشمني كه با مادر داشت اصلا نميدونم چرا اينا شمشيرو براي ما از رو بسته بودن شماها مادر منو نميشناسيد اما اگه دودقيقه باهاش برخورد داشته باشيد عاشقش ميشيد از بس اين زن متين و ادم حسابيه نه كه مادرم باشه بگم هركس باهاش برخورد داشته اينو گفته تاحالا بده هيچكسو نخاسته حتي بده همين ادمايي كه ي اب خوش نزاشتن تو زندگي از گلوش پايين بره اما……
خيلي فكر كرده بودم كه چيكار كنم خيلي نقشه ها كشيدم اما اول و اخرش ديدم بايد بازم روي مهدي حساب كنم سره ناهيد كه خيلي بهم كمك كرد خودشو خوب بهم ثابت كرد هول بازي در نياورد كه سره ي كص بخاد بشاشه به رفاقت در كل ادمه مشتي بود و تو ذهنم بود سره نقشه اي كه كشيدم باهاش مشورت كنم ببينم چيكار ميتونه كنه اون دهن سرويس هيچكاري ازش بعيد نبود….
من هرچقدرم تعريف كنم اما نبودين ببينيد سره اين ناهيده بدبخت چي اورد كه خودم گاهي كه بهش فكر ميكنم ميترسم از اين ادم….
.
.
مهدي:ديدي بهت گفتم غلامه حلقه به گوشت ميشه من اب تو كصه صدتا زن جنده تر از ناهيد خالي كردم اينارو نبد بهشون رو بدي ي ضعف توت ببينن سوارت ميشن….
امير:خلاصه كه داش مهدي دمت گرم مشتي هستي و زحمت كش عروسيت جبران كنيم….
مهدي:دلت خوشه ها كي زن ميگيره اخه….
امير:اره خب اينو نگي چي بگي منم اگه مثل تو صب،ظهر،شب سه راند هر راند كيرم تو كص هاي مختلف بود همينو ميگفتم….
مهدي:خب حالا ديگه جو نده ازين خبرا ام نيس
امير:تو كه راس ميگي….
مهدي:سره اين نقشه اي هم كه برا اون شوهر عمت كشيدي فقط دونفرن كه ميتونن كمك كنن
امير:فقط داداش ادماي مطمئني هستن يا نه نميخام بگايي بشه ها….
مهدي:اره بابا اينا ب من مديونن اتفاقا خودتم خوب ميشناسيشون….
امير:ميشناسمشون؟؟؟؟
مهدي:اره ديگه هستي و رها اون دوتا لعبتي كه اون روز باهم گاييديم….
امير:والا من اسماشونو الان دارم از تو ميشنوم اون روز كه من تا رسيدم امون ندادين اشنا بشيم نرسیده رفتيم رو كار….
مهدي:عجله نكن حالا وقت واسه اشنايي زياده اخ اسمشون اومد كيرم راست شد دهنت سرويس پسر با اين نقشه هات….
بزار ي زنگ بزنم ببينم جنده خانوما كجان بريم پيششون هم سيخي بزنيم هم بپزيمشون كه كارو جمع كنن نظرته؟؟؟؟
امير:رديفه داداش پايتم….
.
با مهدي راهي شديم سمت خونه مجردي هستي و رها هيچوقت يادم نميره اولين تجربه كردن كص با اين دوتا دختر كه الحق دافاي نابي ام بودن چقدر لذت برده بودم اسمشون كه اومد منم مثل مهدي هوايي شدم ياد اون روز اوفتادم و كيرم ي تكوني خورد بوي كص به مشامش رسيده بود بچم….
طبق نقشم قرار بود شوهره مينارو(عمم)از راه به درش كنم كه ببينم اين ميناي جنده خوشش مياد يا نه وقتي براي داداشش كسكشي ميكنه و باعث ميشه به زنش خيانت كنه بايد منتظر باشه شوهره خودشم بهش خيانت كنه بايد خودش هم طعم اين خيانتو ميچشيد اين تازه اولش بود….
مهدي زنگ خونرو به صدا در اورد و طولي نكشيد كه در باز شد داخل شديم…ي آپارتمان چهار طبقه تقريبا قديمي ساخت بود از پله ها رفتيم بالا تا رسيديم به طبقه چهارم هستي و رها باهم مجردي زندگي ميكردن جلوي درب واحد كه رسيديم يكي از دخترا كه هنوز نميدونستم اين هستيه يا رها به استقبالمون اومد و گفت به به خوشگل پسرا خيلي خوش اومدين….
خونه نقلي اي بود اما ترو تميز و شيك چينده شده بود….
بعدم رفت و با وسايل پذيرايي كمي ميوه و تنقلات برگشت مهدي كه گفت پس هستي كجاس فهميدم كه اين رهاس هموني كه طعم اولين كصُ باهاش چشيدم و هنوزم مزش زير زبونم بود….
رها:هستي ام الاناس كه سرو كلش پيدا بشه
خب ازينورا راه گم كردي اقا مهدي سري به ما فقير بيچاره ها زدي….
بعد رو كرد ب من و گفت خيلي خوش اومدي اقا امير راحت باش اينجا خونه خودته….
مهدي:ما كه هميشه به ياده شما هستيم خانوم
راستيتش ميخاستم ي زحمتي به تو و هستي بدم ي كمكي به ما كنيد….
رها:چيشده چه كمكي؟
مهدي:حالا وقت زياده بهت ميگم بزار هستي ام بياد فعلا بيا ب داد اين برس كه داره شلوارو جر ميده….
مهدی به كيره راستش كه از روي شلوار خودنمایی میکرد اشاره کرد و رها با ی جوووونه کشداری اومد و نشست جلوش و کیر مهدیو دراورد گفت خودم قربونش برم بعد با ی بوسه سره کیرش شروع کرد ب ساک زدن در هین ساک زدن دستشو اورد و از روی شلوارم کیرمو مالید بعد کیر مهدیو از دهانش دراورد و رو ب من گفت نمیخای درش بیاری؟؟؟؟منم که تو بحر ساک زدنش برای مهدی بودم با حرفش ب خودم اومدم و کیرمو دراوردم رها دستای ظریفشو دور کیرم حلقه کرد و برام جلق میزد یکم که برا مهدی خورد اومد سراغ کیر من و شروع کرد ساک زدن اخ که نگم براتون جوری ساک میزد که ادم دیوونه میشد حسابی که نوبتی برا من و مهدی ساک زد پاشد و با ی دستش کیره منو گرفت با ی دست کیر مهدی و مارو کشید برد سمت اتاق خواب…خونشون یه خواب بیشتر نداشت و ی تخت دو نفره داخل اتاق بود که مشخص بود با هستی مشترک ازش استفاده میکنن….
با کمک مهدی رهارو لخت کردیم واقعا که اندام بی نقصی داشت من خوابیدم و رها به حالت 69 روم قرار گرفت الان سوراخ کص و کون تمیزش دقیقا جلوی صورتم بود و مگه میشد از خوردن همچین کص و کونی گذشت….
اول ی لیس به سوراخ کونش زدم و بعد رفتم سراغ کصش یکم اب انداخته بود و خیس بود معلوم بود اونم کمتر از ما تحریک نشده با ولع شروع کردن خوردن کصش لبه های برجسته کصشو به دندون میگرفتم و زبونمو میفرستادم تو سراخ بهشتش رهاهم با کیر من و مهدی مشغول بود و حسابی ام اه و نالش بلند شده بود حسابی که ی صفایی به کص و کونش دادم خودش پاشد و برعکس شد و کیرمو با سوراخ کصش تنظیم کرد و نشست روش
انقدر ترشحات کصش زیاد بود که کیرمو تا دسته بلعید و بعد روم دراز کشید من از زیر تلنبه های نرم و یکنواختی میزدم مهدی ام رفت پشته رها و کمی با انگشت کون رهارو باز کرد و بعد کیرشو فرستاد داخل….
صدای تلنبه های من و مهدی به کص و کون رها،
صدای اه و ناله ی رها از شدت لذت زیاد،سمفونی قشنگی شده بود که فضای خونرو پر کرده بود
بدن سه تامون از حرارت و شهوت گر گرفته بود
طولی نکشید که رها زیر فشاره تلنبه های ما با ی جیغ بلندی ارضا شد ازمون خاست چند دقیقه صبر کنیم منو مهدی جاهامونو عوض کردیم یکم که حالش جا اومد گفت بزنید جرم بدین اه بزنید پارم کنید کص و کونمو یکی کنید اه منو بکنید و بازم شروع به گاییدن کص و کون رها کردیم کونشم حرف نداشت با اسپنک حسابی لپای کونشو سرخ کرده بودم و با شدت هرچه تمام تر میکوبیدم طولی نکشید که سه تامون دوباره به اوج رسیدیم و من دیگه نتونستم تحمل کنم و با ی فشار کیرمو تا ته کردم تو کون رها و با ی اه بلندی همه ابمو توش خالی کردم هم زمان با من مهدی ام داشت ارضا میشد که خاست بلند شه رها نزاشت گفت بزن بزن دارم میشم اه بزن بزن بزن ااااااااه اه اه و باهم دیگه ارضا شدن….
منو مهدی کیرمونو که کشیدیم بیرون ابی بود از کص و کون رها راه گرفته بود….
منم ولو شدم کنار مهدی رهاام اوفتاد وسطمون و جفتمونو بغل کرده بود همون موقع با صدای مهشید به خودمون اومدیم،…
مهشید:به به میبینم که جمعتون جمعه گلتون کمه
نگاهش که به کص و کون رها اوفتاد گفت دختر همه شیرشونو کشیدی که یکمم برا من میزاشتی با سر رفت تو کص و کون رها و شروع کرد خوردن و حسابی تمیزش کرد….
بعدم لخت شد و اومد سراغ کیره منو مهدی گفت من کاری ندارم باید ی دل سیر ب کص و کونه منم اب بدین و شروع کرد ساک زدن….
طولی نکشید که باز کیرامونو راست کرد و گفت جونمی جووون دوتا کیره شق میخام جوری بزنید توم که نفت درادا منو مهدی ی نگاهی به هم کردیم و ی لبخندی زدیم و مشغول شدیم حالا نکن کی بکن ی بارم ابمون اومده بود حالا مگه میومد انقدر تو کص و کون هستی تلنبه زدیم که سه بار از شدت لذت ارضا شد و ماهم که خیسه عرق شده بودیم
این دفعه مهدی تو کونش خالی کرد و منم تو کصش اخ که چقدر حال داد این دوتا دختر چه ابی از ما کشیدن حسابی بی حال شده بودم بعدم رها اومدو کص و کون هستی و خورد و حسابی تمیزش کرد و چهارتایی تو بغل هم پهن شدیم رو تخت….
فکر کنم ی یه ساعتی همونجوری تو بغل هم استراحت کردیم که مهدی گفت شماها گشنتون نیس؟؟؟؟
همه تایید کردیم و مهدی پاشد و غذا سفارش داد که بیارن بعدم خودمونو تمیز کردیم و لباس پوشیدیم و بعد از صرفه شام مهدی نقشه ای که برای پدرام(شوهره مینا) کشیده بودیمو به هستی و رها گفت و قرار شد این دوتا دختر مخ پدرامو بزنن و امارشو گهی کنن نیازی نبود بهش بدن همینکه عکسشون کناره هم در میومد کافی بود….
تذکرای لازمم بهشون دادیم که هواسشون باشه بگایی درست نکنن….
ازمون خاستن که شب هم بمونیم پیششون و تا صب باز کلی عشق و حال کنیم اما دیگه هم من کار داشتم و هم مهدی گفتیم انشالله باز سره ی فرصت مناسب خدمت میرسیم و با مهدی زدیم بیرون….
طبق معمول که بعد از سکس مالبرو میچسبید دو نخ با مهدی زدیم زیرش و قدم زنان راهی محل شدیم….
امیر:میگم حالا مطمئنی اینا میتونن انجامش بدن؟
مهدی:اره بابا این دوتا یک وزه هایی هستن بعدم تو خودتو بزار جای اون شوهر عمت چی بود اسمش؟
امیر:پدرام….
مهدی:همون تو خودتو بزار جا پدرام فکر کن این دوتا لعبت بیاد بهت امار بدن تو نمیگیری؟بعدم اینا بلدن چجوری رامش کنن طرف تا به خودش بیاد میبینه تا دسته رفته تو کونش….
امیر:خب پس پدرام که حل شد فقط موند مینا که اونم راسته کاره خودته ببینم چیکار میکنی
مهدی:میگم اونوقت بد نیس من دارم کل فامیله شمارو میکنم؟؟؟؟
امیر:نه داداش به تو میرسه تو نکنی کی بکنه اینم میخام مثل ناهید سیاهو کبودش کنی….
مهدی:اخ اخ نگو که سکس وحشی خیلی دوس دارم
ولی میگم داش امیر فکر کنم بابات هم این مینارو میکنه ها….
امیر:نه بابا کسخلی ادم مگه خواهرشو میکنه؟؟؟؟
مهدی:وقتی رابطشون جوریه که انقدر مورد براش جور میکنه امکانش هست خودشونم باهم رابطه داشته باشن بعدم اره من خیلیارو دیدم با خواهر که هیچی با مادرشونم رابطه دارن….
امیر:مخم از حرفای مهدی سوت کشیده بود گفتم نمیدونم والا ولی فکر نکنم تو پیاماشون که دیدم چیزه خاصی نبود….
بیا داداش اینم شماره جنده خانوم….
مهدی:کارو جمع شده بدون کص و کونی ازش کبود کنم که بیاعو ببین خخخخ
از مهدی خدافظی کردم و راهی خونه شدم بدنم حسابی خالی کرده بود هرچی اب تو کمرمون بود این دخترا کشیدن بیرون بی حال داشتم میرفتم سمت واحدمون که سارا صدام زد….
سارا:امیر چطوری؟
با بی حالی جوابشو‌ دادم….
سارا:میگم امشب تنهام بیا پیشم حال کنیم
من که دیگه الان کص میدیدم جیغ میزدم ی دستی ب کیرم کشیدم گفتم تو چی میگی کیرمم که داشت ازش دود بلند میشد جواب نداد….
سارارو با اینکه ازم ناراحت شد پیچوندمش گفتم فردا اگه موقعیت جور بود میام پیشت و رفتم خونه و طبق معمول مستقیم تو حموم بدنم کوفته شده بود انقدر با شدت تلنبه زده بودم هم کمرم درد گرفته بود هم تخمام ی دوشی سریع گرفتم و نفهمیدم کی خوابم برد….


2023-01-30 15:16:46 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
عالی، ادامه

1 ❤️

2023-01-30 18:47:59 +0330 +0330

↩ Tico_amir
والا باید بنویسم دیشبم فقط به عشق خودت نوشتم و گزاشتم
سعی میکنم زودتر براتون بزارم💕

1 ❤️

2023-01-31 15:32:51 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
تو کارت خیلی درسته

2 ❤️

2023-01-31 18:03:26 +0330 +0330

💕

0 ❤️

2023-02-02 00:29:30 +0330 +0330

↩ Tico_amir
شرمنده اخلاقه ورزشيت هنوز وقت نكردم بنويسم تو همين يكي دوروزه ميزارم براتون💕

0 ❤️

2023-02-02 07:46:09 +0330 +0330

سلام
واقعا عالی بود
همه چی توش داشت
و واقعا روان نوشته شده بود
دمت گرم
حلالت باشه

1 ❤️

2023-02-13 18:57:39 +0330 +0330

(قسمت چهاردهم)

حاج مصطفي رو زير نظر داشتم خاركسده جوري برخورد ميكرد كه اصلا شك نميكردي اين ادم صب تا شب دنبال كص و كونه مردمه همچنان جانمازي اب ميكشيد كه بياعو ببين جوري حرف ميزد كه انگار همه عنن فقط اين خوبه ي جوري دروغ ميگفت كه خوده خاركسدش هم باورش ميشد
اما من ديگه فهميده بودم چه ولده زناييه
چندبار ديگه گوشيشو چك كرده بودم و مدارك زيادي گيرم اومده بود اما خب اين يكي فرق ميكرد مثل ناهيد يا مينا نبود اين اقام بود و من بايد دره اقام ميماليدم اما چجوريشو نميدونستم….
تابستون شده بود و حاج مصطفي گير داده بود كه الان كه بيكاري پاشو بيا كارخونه هم ي كاري ياد بگيري هم چندرغاز پول در بياري البته اين پول در بياريشو كص ميگفت ادم برا غريبه كار كنه برا باباش كار نكنه ازم بيگاري ميكشيد پولم نميداد….
خلاصه به زور دست مارو بنده كار كرد ريد تو برنامه هام ميخاستم خودمو حسابي تو كص و كون غرق كنم كون نيما و كص و كون سارا انتظارمو ميكشيدن اما من كجا بودم صب تا بعداظهر بايد قيافه اين حاج مصطفي رو تحمل ميكردم تو خونه كم بود كارخونه ام بهش اضافه شد….
اما خب مثلا پسر رئيس كارخونه بودم كارگرا خيلي بهم احترام ميزاشتن منم هرقسمتي كه عشقم ميكشيد كار ميكردم….
ي مدت رفتم قسمت بسته بندي ي كارگر داشتيم ب اسم حميد باهم رفيق بوديم در هين كار ميگفتيم و ميخنديديم سرمون گرم ميشد نميفهميديم ساعت چجوري ميگذره….
ي روز مشغول بودم حميدم رفته بود رفع حاجت كنه كه گوشيش زنگ خورد منم ناخاسته ي نگاهي ب صفحه گوشيش كردم اسمي كه رو گوشيش اوفتاده بود انگاري ي جرقه اي زد به ذهنم(پروانه)
يعني ممكنه اون پروانه همين پروانه باشه؟؟؟؟
حميد كه اومد گفتم داداش گوشيت زنگ خورد و اونم شروع كرد تماس گرفتن حالا چجوري بفهمم اين همونه يا نه خلاصه يكم خودمو مشغول كار كردم و بعد الكي بهونه اوردم كه داش حميد من شارژ گوشيم تموم شده اجازه هست با گوشيت ي زنگ بزنم اونم گفت اره داداش بفرما ازش فاصله گرفتم و مشغول شماره گرفتن شدم و الكي شروع كردم صحبت بعدم كه ديدم حواسش نيس سريع رفتم تو مخاطباش و شماره پروانرو برداشتم و گوشيشو بهش دادم….
فقط بايد اين شماررو با اون شماره كه تو گوشي حاج مصطفي بود تطبيق ميدادم تا ببينم حدسم درست بوده يا نه….
زن حميدو دورا دور ميشناختم نه فقط حميد تقريبا خانواده بيشتر كارگرارو ميشناختم چون حاج مصطفي و داداشش حاج مجتبي هرسال محرم و اربعين مراسم ميگرفتن نذری میدادن و هرچي فاميل و دوست و اشنا بود با خانواده دعوت ميكردن و كارگرامونم استثنا نبودن با زن و بچشون ميومدن و طي سلام و عليكي كه داشتيم زناشونو ميشناختم….
اما به پروانه نميخورد چنين ادمي باشه البته از روي ظاهر كه نميشه قضاوت كرد مثلا همين حاج مصطفي كي فكرشو ميكرد چنين ادمي باشه….
خلاصه شب باز طبق معمول رفتم سروقت گوشيش و بله ديدم حدسم درسته با زن كارگرش ريخته روهم دلم ب حال اون حميد بدبخت سوخت صب تا شب عين خر كار ميكرد بعد زنش ميرفت ميداد اونم به کی به صاحب کاره شوهرش….!!!
لامصب اين حاج مصطفي تنها كسي بود كه نمبتونستم بگاش بدم هركاري ميكردم به ضرر خودمون بود….
ولي ي چيزي بد داشت قلقلكم ميداد اين پروانه كوني داشت كه از روي چادر هم خودنمايي ميكرد
وقتي طرف خودش ميخاره پس چرا من نخارونمش….
اما خب چجوري مخشو بزنم؟قطعا به شوهرش كه نميگه اما ممكنه ب حاج مصطفي لوم بده
پس بايد تو عمل انجام شده قرارش ميدادم
اي مهدي كيرم دهنت كه هركاري ميخام بكنم ي سرش ميخوره به تو….
.
مهدي:داش امير هنوز دارم رو پروژه مينا كار ميكنم كم كم داره رام ميشه….
امير:مينارو فعلا داشته باش اين پروانرو بچسب كه كونه خوبي داره اينو من خودم نميتونم مستقيم بهش پيشنهاد بدم اما تو ببريش رو كار من ي دفعه بيام بالاسرش ديگه كاري نميتونه كنه….
مهدي:اخر تو مارو بگا ميدي با اين كارات
امير:نه كه تو خودت بدت مياد بيشتر از من سرت واسه اين كارا درد ميكنه….
مهدي:خبرشو بهت ميدم راستي هستي با پدرام جور شده امروز باهاش صحبت ميكردم تا دوروز ديگه فيلمش داغ تو دستاته….
امير:بهش ميگفتي نيازي به فيلم نيست با دوتا عكس هم كار جمع ميشه….
مهدي:گفتم بهش اما هستيه ديگه تا دسته ميخاد جا كنه خلاصه خدا به داد اين پدرام برسه سره زنش قراره كوني بشه….
امير:كونه لقه پدرام و زنش داداش پروانرو بچسب ي كونه مشتي بزنيم زمين كونه اين زن كردن داره
مهدي:رواله داداش كارو برات جمع ميكنم ميشناسي كه منو
امير:همون ديگه چون ميدونم تو چه جونوري هستي همه كاراي مارو تو داري جمع ميكني….
مهدي:پاشو بيا پيشم خونه مكانه تنهام ي فيفايي بزنيم نقشه بچينيم برا اين جنده ها….
امير:بزار ببينم چي ميشه اگه شد ميام فعلا كه سره كارم اين حاج مصطفي خاركسده دست مارو بند كرده نميشه پيچيد….
مهدي:ولي من ميگم بابات ابجيشو ميكنه….
امير:تو كسخلي طبر زدي روشون….
مهدي:ببين حالا كي بهت گفتم اومدني شدي خبر بده فعلا….
.
خودمم بدجور حوصلم سر رفته بود خيلي وقت بود نه پيش نيما رفته بودم نه پيشه سارا كيرمم از من بدتر هرروز ب عشق كص و كون بيدار ميشد اما ميديد خبري نيس بايد بريم كارخونه….
خلاصه ب هر زحمتي بود حاج مصطفي رو پيچوندم گفتم اول برم خونه ي دوشي بگيرم و لباس عوض كنم برم پيش مهدي….
تو حموم ي دستي ام ب سرو گوشه كيرم كشيدم ي صفايي بهش دادم تا شايد فرجي شد….
از خونه زدم بيرون سره كوچه سارارو ديدم از سوپري اومد بيرون از اون روز كه گفت بيا پيشم و نرفتم خودشو برام چس كرده بود سلامش كردم و ي سري تكون داد و از كناره هم رد شديم ي دفعه زد ب ذهنم سارارم با خودم ببرم سه تايي ي عشق و حالي كنيم صداش كردم و با نازو افاده برگشت و جواب داد گفتم سارا چيكاره اي ميتوني خونرو بپيچوني بياي بريم پيشه مهدي؟؟؟؟
سارا:نمیدونم فکر نکنم اخه الان ديره داره شب ميشه….
امير:من ميرم تو بوستان دم خونه منتظرت ميشينم زودي ببين اگه تونستي بهم خبر بده….
سارا:باشه…،
.
سارا:الو امير كجايي؟
امير:من تو پارك نشستم….
سارا:ببين تونستم چندساعت خونرو بپيچونم فقط زود بايد برگردما….
امير:خب پس زود بيا كه بريم….
سارا:دارم ميام….
ي دستي ب كيرم كشيدم و گفتم به به صفا باشه….
تا سارا بياد گفتم ي خبري ب مهدي بدم كه ي موقع مهمون ناخونده نشه….
امير:الو داش مهدي من با اجازت سارارم دارم ميارم
مهدي:به عيشمونو كامل كردي كه پسر بيايد منتظرتونم….
طولي نکشيد كه رسيديم و مهدي اومد استقبالمون
همون جلوي در ي دستي به كونه سارا كشيدو گفت خيلي خوش اومدي سارا جان مُنَور كردي منزل مارو
بعدم گفت بچه ها چي ميخوريد چاي،قهوه،اب ميوه،مشروب؟
سارا:اخ اخ مشروبم داري؟
مهدي:بله خوبشم دارم بيارم؟
سارا:الان نه وقت ندارم زودي بايد برم اما حتما ي روزي حسابي بايد مست كنيما….
مهدي:نيومده كجا ميخاي بري خانوم؟؟؟؟
سارا:اخه دير وقته فقط چند ساعت تونستم خونرو بپيچونم
مهدي:پس وقتو هدر نديد پاشيد بريم تو اتاق كه كلي كار داريم….
سه تايي راهي اتاق مهدي شديم….
اينجور كه معلوم بود امروز مهدي از من حشري تره به ثانيه نكشيد سارارو لخت كرد و مشغول شد
يكم لب گرفتن و سارارو خوابوند رو تخت و اوفتاد روش شروع كرد سينه هاشو خوردن
منم لباسامو كندم و رفتم بالا سره سارا كيره نيمه خوابمو گزاشتم رو لباش سارا با دستش تخمامو ي مالش داد و كيرمو كرد تو دهنش….
مهدي ام يكم كه سينه هاي سارارو خورد رفت بين پاهاش و شروع كرد به كص ليسي جوري با ولع كص سارارو ميخورد كه صداي اه ناله سارا بلند شد
چشماي سارا خماره خمار شده بود طلبه كير ميكرد سره مهديو از كسش بلند كردو گفت بكن توش….
مهدي:چيو بكنم توش؟؟؟؟
سارا:اه كيرتو بكن تو كسم….
مهدي ام كه ديد سارا حالش خرابه شروع كرد اذيت كردنش كيرشو گذاشت سره سوراخش اما توش نميكرد ميماليد به چاكه كصش
ساراعم ديوونه شده بود اه و ناله ميكرد ميگفت بكن توش توروخدا بكن دارم ميميرم
ي دفعه با جيغي كه كشيد ديدم مهدي تا دسته جا كرد تو كصش و شروع كرد محكم و وحشيانه تلنبه زدن اصلا انقدر اين صحنه جذاب بود كه من از خودم غافل شده بودم فقط دوست داشتم سكس اين دوتارو ببينم نشستم رو صندلي و محو تماشا شدم با هر ضربه اي كه مهدي با تمام وجودش به كص سارا ميزد موجي به بدن سارا وارد ميشد كه سينه هاي بزرگشو به لرزه مينداخت….
صداي شالاپ و شلوپ كصه خيسه سارا
صداي برخورد بدناشون به هم
صداي اه و ناله از ته دل سارا فضارو بسيار سكسي كرده بود….
نهايت لذتو ميشد تو چشماي خماره سارا ديد
مهدي ام كه بي وقفه فقط داشت ميكوبيد
ي دفعه بدن سارا شروع كرد به لرزيدن و با ي جيغ بلندي ارضا شد و ساكت شد….
به مهدي گفت وايسا وايسا ديگه نميتونم چند لحظه صبر كن اما مهدي گوش نكرد و همچنان باشدت داشت تلنبه ميزد يكم بعد براي باره دوم بدن سارا شروع كرد ب لرزيدن و ارضا شد همون موقع مهدي ام ي نعره كشيد و روي سارا ولو شد….
منم كه دست به كير نشسته بودم داشتم فيلم سوپره زنده تماشا ميكردم….
دو دقيقه اي مهدي ولو بود رو سارا و نفس نفس ميزد حق هم داشت با اين شدت تلنبه اي كه زده بود از نفس اوفتاده بود بعدم پاشد و كيرشو كشيد بيرون ابي بود كه از كصه سارا راه گرفته بود….
سارا انگاري تازه به خودش اومده باشه با ترس و لرز باشد و گفت بدبختم كردي كه چرا ريختي توش….
داشت گريش ميگرفت كه مهدي گفت نترس قرص اورژانسي دارم بهت ميدم بخور چيزي نميشه….
بعد دوتاشون انگاري تازه ياده من اوفتاد برگشتن و منو نگاه كردن منم كير ب دست ي لبخندي بهشون زدم و گفتم خسته نباشيد خوش گذشت….
مهدي:عه امير تو كجا بودي؟؟؟؟
امير:دمه شما گرم ديگه دوس دختره مارو ميكني و مارو يادت ميره….
پيشه خودت نميگي اين دوست دختره منه حق تقدم اول با منه؟؟؟؟
مهدي:اخ اخ داداش من شرمندتم ب مولا حشريتم بدجور زده بود به بشريتم اب كير جلو چشامو گرفته بود جاييو نميديدم….
امير:خب ديگه كم كص بگو حالا پاشو بيا كنار از رو دوس دخترم نوبت منه….
رفتم سراغ سارا دادم يكم كيرمو خورد
ميخاستم برم بزارم تو كصش كه گفت امير كصم درد گرفته ديگه نميتونم از عقب بكن
قنبلش كردم و با دوتا چك سكسي لپاي كونشو سرخ كردم و كيرو فرستادم داخل كونه سفيد و تپلش….
ديدن فيلم سوپره زنده انقدر حشريم كرده بود كه خيلي نتونستم خودمو نگهدارم بعد از ده دقيقه حس كردم ابم داره مياد حالا كه قرار بود قرص بخوره حيف بود منم تو كصش خالي نميكردم كيرمو از كونش كشيدم بيرون و با ي ضرب تا خايه جا كردم تو كصش و سارا ي اهي كشيد و منم هرچي اب تو كمرم بود خالي كردم تو كصه داغش اه كه چه حالي داد ي مدت بود خالي نشده بودم كمرم حسابي پر شده بود ابم از بغلاي كصش داشت ميزد بيرون همونجوري كه كيرم تو كونش نبض ميزد خوابيدم روش كم كم كيرم خوابيد و از كسش اومد بيرون و سارا پاشد گفت تا بدبختم نكردين بيار اون قرصو بخورم….
مهدي ام رفت و قرص و با ي ليوان اب براش اورد
ي قرص ديگم بهش داد گفت اين يكي ام محض اطمينان ٢٤ساعت ديگه بخور بعدم سارا رفت خودشو تميز كرد با عجله لباس پوشيد كه تا ديرش نشده بره ب من گفت بريم؟گفتم من پيشه مهدي هستم تو برو با ي لب از دوتامون تشكر كردو خدافظي كرد و رفت….
منو مهدي ام دوتايي بيحال پهن شديم رو تخت ي چرتكي زديم و بعدم مهدي رفت با ي دسته موز اومد گفت بيا بزن بر بدن كه حسابي اب ازمون رفت
بعدم يكم در مورد كارا و نقشه هايي كه داشتيم كپ زديم و پياماش با مينارو ديدم كم كم داشت خرش ميكرد البته ميناعه مشخص بود داره ناز ميكنه وگرنه بدش هم نمياد زنيكه جنده تو دلم گفتم يك خاري ازت بگام شوهرتو كوني ميكنم….
ي دست فيفا زديم و ديگه اخره شب شده بود باز قبل رفتن گفتم بچسب ب پروانه كه زودي بزنيمش زمين اون كونو حيفه نگاييم….











‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «