«حاج مصطفی»

1401/04/17

سلام و درود🤠

نام اثر: حاج مصطفی
نویسنده:Mr.kiing

با آرزوي بهترين ها براي شما عزيزان🌹

28870 👀
9 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-02-13 18:57:39 +0330 +0330

(قسمت چهاردهم)

حاج مصطفي رو زير نظر داشتم خاركسده جوري برخورد ميكرد كه اصلا شك نميكردي اين ادم صب تا شب دنبال كص و كونه مردمه همچنان جانمازي اب ميكشيد كه بياعو ببين جوري حرف ميزد كه انگار همه عنن فقط اين خوبه ي جوري دروغ ميگفت كه خوده خاركسدش هم باورش ميشد
اما من ديگه فهميده بودم چه ولده زناييه
چندبار ديگه گوشيشو چك كرده بودم و مدارك زيادي گيرم اومده بود اما خب اين يكي فرق ميكرد مثل ناهيد يا مينا نبود اين اقام بود و من بايد دره اقام ميماليدم اما چجوريشو نميدونستم….
تابستون شده بود و حاج مصطفي گير داده بود كه الان كه بيكاري پاشو بيا كارخونه هم ي كاري ياد بگيري هم چندرغاز پول در بياري البته اين پول در بياريشو كص ميگفت ادم برا غريبه كار كنه برا باباش كار نكنه ازم بيگاري ميكشيد پولم نميداد….
خلاصه به زور دست مارو بنده كار كرد ريد تو برنامه هام ميخاستم خودمو حسابي تو كص و كون غرق كنم كون نيما و كص و كون سارا انتظارمو ميكشيدن اما من كجا بودم صب تا بعداظهر بايد قيافه اين حاج مصطفي رو تحمل ميكردم تو خونه كم بود كارخونه ام بهش اضافه شد….
اما خب مثلا پسر رئيس كارخونه بودم كارگرا خيلي بهم احترام ميزاشتن منم هرقسمتي كه عشقم ميكشيد كار ميكردم….
ي مدت رفتم قسمت بسته بندي ي كارگر داشتيم ب اسم حميد باهم رفيق بوديم در هين كار ميگفتيم و ميخنديديم سرمون گرم ميشد نميفهميديم ساعت چجوري ميگذره….
ي روز مشغول بودم حميدم رفته بود رفع حاجت كنه كه گوشيش زنگ خورد منم ناخاسته ي نگاهي ب صفحه گوشيش كردم اسمي كه رو گوشيش اوفتاده بود انگاري ي جرقه اي زد به ذهنم(پروانه)
يعني ممكنه اون پروانه همين پروانه باشه؟؟؟؟
حميد كه اومد گفتم داداش گوشيت زنگ خورد و اونم شروع كرد تماس گرفتن حالا چجوري بفهمم اين همونه يا نه خلاصه يكم خودمو مشغول كار كردم و بعد الكي بهونه اوردم كه داش حميد من شارژ گوشيم تموم شده اجازه هست با گوشيت ي زنگ بزنم اونم گفت اره داداش بفرما ازش فاصله گرفتم و مشغول شماره گرفتن شدم و الكي شروع كردم صحبت بعدم كه ديدم حواسش نيس سريع رفتم تو مخاطباش و شماره پروانرو برداشتم و گوشيشو بهش دادم….
فقط بايد اين شماررو با اون شماره كه تو گوشي حاج مصطفي بود تطبيق ميدادم تا ببينم حدسم درست بوده يا نه….
زن حميدو دورا دور ميشناختم نه فقط حميد تقريبا خانواده بيشتر كارگرارو ميشناختم چون حاج مصطفي و داداشش حاج مجتبي هرسال محرم و اربعين مراسم ميگرفتن نذری میدادن و هرچي فاميل و دوست و اشنا بود با خانواده دعوت ميكردن و كارگرامونم استثنا نبودن با زن و بچشون ميومدن و طي سلام و عليكي كه داشتيم زناشونو ميشناختم….
اما به پروانه نميخورد چنين ادمي باشه البته از روي ظاهر كه نميشه قضاوت كرد مثلا همين حاج مصطفي كي فكرشو ميكرد چنين ادمي باشه….
خلاصه شب باز طبق معمول رفتم سروقت گوشيش و بله ديدم حدسم درسته با زن كارگرش ريخته روهم دلم ب حال اون حميد بدبخت سوخت صب تا شب عين خر كار ميكرد بعد زنش ميرفت ميداد اونم به کی به صاحب کاره شوهرش….!!!
لامصب اين حاج مصطفي تنها كسي بود كه نمبتونستم بگاش بدم هركاري ميكردم به ضرر خودمون بود….
ولي ي چيزي بد داشت قلقلكم ميداد اين پروانه كوني داشت كه از روي چادر هم خودنمايي ميكرد
وقتي طرف خودش ميخاره پس چرا من نخارونمش….
اما خب چجوري مخشو بزنم؟قطعا به شوهرش كه نميگه اما ممكنه ب حاج مصطفي لوم بده
پس بايد تو عمل انجام شده قرارش ميدادم
اي مهدي كيرم دهنت كه هركاري ميخام بكنم ي سرش ميخوره به تو….
.
مهدي:داش امير هنوز دارم رو پروژه مينا كار ميكنم كم كم داره رام ميشه….
امير:مينارو فعلا داشته باش اين پروانرو بچسب كه كونه خوبي داره اينو من خودم نميتونم مستقيم بهش پيشنهاد بدم اما تو ببريش رو كار من ي دفعه بيام بالاسرش ديگه كاري نميتونه كنه….
مهدي:اخر تو مارو بگا ميدي با اين كارات
امير:نه كه تو خودت بدت مياد بيشتر از من سرت واسه اين كارا درد ميكنه….
مهدي:خبرشو بهت ميدم راستي هستي با پدرام جور شده امروز باهاش صحبت ميكردم تا دوروز ديگه فيلمش داغ تو دستاته….
امير:بهش ميگفتي نيازي به فيلم نيست با دوتا عكس هم كار جمع ميشه….
مهدي:گفتم بهش اما هستيه ديگه تا دسته ميخاد جا كنه خلاصه خدا به داد اين پدرام برسه سره زنش قراره كوني بشه….
امير:كونه لقه پدرام و زنش داداش پروانرو بچسب ي كونه مشتي بزنيم زمين كونه اين زن كردن داره
مهدي:رواله داداش كارو برات جمع ميكنم ميشناسي كه منو
امير:همون ديگه چون ميدونم تو چه جونوري هستي همه كاراي مارو تو داري جمع ميكني….
مهدي:پاشو بيا پيشم خونه مكانه تنهام ي فيفايي بزنيم نقشه بچينيم برا اين جنده ها….
امير:بزار ببينم چي ميشه اگه شد ميام فعلا كه سره كارم اين حاج مصطفي خاركسده دست مارو بند كرده نميشه پيچيد….
مهدي:ولي من ميگم بابات ابجيشو ميكنه….
امير:تو كسخلي طبر زدي روشون….
مهدي:ببين حالا كي بهت گفتم اومدني شدي خبر بده فعلا….
.
خودمم بدجور حوصلم سر رفته بود خيلي وقت بود نه پيش نيما رفته بودم نه پيشه سارا كيرمم از من بدتر هرروز ب عشق كص و كون بيدار ميشد اما ميديد خبري نيس بايد بريم كارخونه….
خلاصه ب هر زحمتي بود حاج مصطفي رو پيچوندم گفتم اول برم خونه ي دوشي بگيرم و لباس عوض كنم برم پيش مهدي….
تو حموم ي دستي ام ب سرو گوشه كيرم كشيدم ي صفايي بهش دادم تا شايد فرجي شد….
از خونه زدم بيرون سره كوچه سارارو ديدم از سوپري اومد بيرون از اون روز كه گفت بيا پيشم و نرفتم خودشو برام چس كرده بود سلامش كردم و ي سري تكون داد و از كناره هم رد شديم ي دفعه زد ب ذهنم سارارم با خودم ببرم سه تايي ي عشق و حالي كنيم صداش كردم و با نازو افاده برگشت و جواب داد گفتم سارا چيكاره اي ميتوني خونرو بپيچوني بياي بريم پيشه مهدي؟؟؟؟
سارا:نمیدونم فکر نکنم اخه الان ديره داره شب ميشه….
امير:من ميرم تو بوستان دم خونه منتظرت ميشينم زودي ببين اگه تونستي بهم خبر بده….
سارا:باشه…،
.
سارا:الو امير كجايي؟
امير:من تو پارك نشستم….
سارا:ببين تونستم چندساعت خونرو بپيچونم فقط زود بايد برگردما….
امير:خب پس زود بيا كه بريم….
سارا:دارم ميام….
ي دستي ب كيرم كشيدم و گفتم به به صفا باشه….
تا سارا بياد گفتم ي خبري ب مهدي بدم كه ي موقع مهمون ناخونده نشه….
امير:الو داش مهدي من با اجازت سارارم دارم ميارم
مهدي:به عيشمونو كامل كردي كه پسر بيايد منتظرتونم….
طولي نکشيد كه رسيديم و مهدي اومد استقبالمون
همون جلوي در ي دستي به كونه سارا كشيدو گفت خيلي خوش اومدي سارا جان مُنَور كردي منزل مارو
بعدم گفت بچه ها چي ميخوريد چاي،قهوه،اب ميوه،مشروب؟
سارا:اخ اخ مشروبم داري؟
مهدي:بله خوبشم دارم بيارم؟
سارا:الان نه وقت ندارم زودي بايد برم اما حتما ي روزي حسابي بايد مست كنيما….
مهدي:نيومده كجا ميخاي بري خانوم؟؟؟؟
سارا:اخه دير وقته فقط چند ساعت تونستم خونرو بپيچونم
مهدي:پس وقتو هدر نديد پاشيد بريم تو اتاق كه كلي كار داريم….
سه تايي راهي اتاق مهدي شديم….
اينجور كه معلوم بود امروز مهدي از من حشري تره به ثانيه نكشيد سارارو لخت كرد و مشغول شد
يكم لب گرفتن و سارارو خوابوند رو تخت و اوفتاد روش شروع كرد سينه هاشو خوردن
منم لباسامو كندم و رفتم بالا سره سارا كيره نيمه خوابمو گزاشتم رو لباش سارا با دستش تخمامو ي مالش داد و كيرمو كرد تو دهنش….
مهدي ام يكم كه سينه هاي سارارو خورد رفت بين پاهاش و شروع كرد به كص ليسي جوري با ولع كص سارارو ميخورد كه صداي اه ناله سارا بلند شد
چشماي سارا خماره خمار شده بود طلبه كير ميكرد سره مهديو از كسش بلند كردو گفت بكن توش….
مهدي:چيو بكنم توش؟؟؟؟
سارا:اه كيرتو بكن تو كسم….
مهدي ام كه ديد سارا حالش خرابه شروع كرد اذيت كردنش كيرشو گذاشت سره سوراخش اما توش نميكرد ميماليد به چاكه كصش
ساراعم ديوونه شده بود اه و ناله ميكرد ميگفت بكن توش توروخدا بكن دارم ميميرم
ي دفعه با جيغي كه كشيد ديدم مهدي تا دسته جا كرد تو كصش و شروع كرد محكم و وحشيانه تلنبه زدن اصلا انقدر اين صحنه جذاب بود كه من از خودم غافل شده بودم فقط دوست داشتم سكس اين دوتارو ببينم نشستم رو صندلي و محو تماشا شدم با هر ضربه اي كه مهدي با تمام وجودش به كص سارا ميزد موجي به بدن سارا وارد ميشد كه سينه هاي بزرگشو به لرزه مينداخت….
صداي شالاپ و شلوپ كصه خيسه سارا
صداي برخورد بدناشون به هم
صداي اه و ناله از ته دل سارا فضارو بسيار سكسي كرده بود….
نهايت لذتو ميشد تو چشماي خماره سارا ديد
مهدي ام كه بي وقفه فقط داشت ميكوبيد
ي دفعه بدن سارا شروع كرد به لرزيدن و با ي جيغ بلندي ارضا شد و ساكت شد….
به مهدي گفت وايسا وايسا ديگه نميتونم چند لحظه صبر كن اما مهدي گوش نكرد و همچنان باشدت داشت تلنبه ميزد يكم بعد براي باره دوم بدن سارا شروع كرد ب لرزيدن و ارضا شد همون موقع مهدي ام ي نعره كشيد و روي سارا ولو شد….
منم كه دست به كير نشسته بودم داشتم فيلم سوپره زنده تماشا ميكردم….
دو دقيقه اي مهدي ولو بود رو سارا و نفس نفس ميزد حق هم داشت با اين شدت تلنبه اي كه زده بود از نفس اوفتاده بود بعدم پاشد و كيرشو كشيد بيرون ابي بود كه از كصه سارا راه گرفته بود….
سارا انگاري تازه به خودش اومده باشه با ترس و لرز باشد و گفت بدبختم كردي كه چرا ريختي توش….
داشت گريش ميگرفت كه مهدي گفت نترس قرص اورژانسي دارم بهت ميدم بخور چيزي نميشه….
بعد دوتاشون انگاري تازه ياده من اوفتاد برگشتن و منو نگاه كردن منم كير ب دست ي لبخندي بهشون زدم و گفتم خسته نباشيد خوش گذشت….
مهدي:عه امير تو كجا بودي؟؟؟؟
امير:دمه شما گرم ديگه دوس دختره مارو ميكني و مارو يادت ميره….
پيشه خودت نميگي اين دوست دختره منه حق تقدم اول با منه؟؟؟؟
مهدي:اخ اخ داداش من شرمندتم ب مولا حشريتم بدجور زده بود به بشريتم اب كير جلو چشامو گرفته بود جاييو نميديدم….
امير:خب ديگه كم كص بگو حالا پاشو بيا كنار از رو دوس دخترم نوبت منه….
رفتم سراغ سارا دادم يكم كيرمو خورد
ميخاستم برم بزارم تو كصش كه گفت امير كصم درد گرفته ديگه نميتونم از عقب بكن
قنبلش كردم و با دوتا چك سكسي لپاي كونشو سرخ كردم و كيرو فرستادم داخل كونه سفيد و تپلش….
ديدن فيلم سوپره زنده انقدر حشريم كرده بود كه خيلي نتونستم خودمو نگهدارم بعد از ده دقيقه حس كردم ابم داره مياد حالا كه قرار بود قرص بخوره حيف بود منم تو كصش خالي نميكردم كيرمو از كونش كشيدم بيرون و با ي ضرب تا خايه جا كردم تو كصش و سارا ي اهي كشيد و منم هرچي اب تو كمرم بود خالي كردم تو كصه داغش اه كه چه حالي داد ي مدت بود خالي نشده بودم كمرم حسابي پر شده بود ابم از بغلاي كصش داشت ميزد بيرون همونجوري كه كيرم تو كونش نبض ميزد خوابيدم روش كم كم كيرم خوابيد و از كسش اومد بيرون و سارا پاشد گفت تا بدبختم نكردين بيار اون قرصو بخورم….
مهدي ام رفت و قرص و با ي ليوان اب براش اورد
ي قرص ديگم بهش داد گفت اين يكي ام محض اطمينان ٢٤ساعت ديگه بخور بعدم سارا رفت خودشو تميز كرد با عجله لباس پوشيد كه تا ديرش نشده بره ب من گفت بريم؟گفتم من پيشه مهدي هستم تو برو با ي لب از دوتامون تشكر كردو خدافظي كرد و رفت….
منو مهدي ام دوتايي بيحال پهن شديم رو تخت ي چرتكي زديم و بعدم مهدي رفت با ي دسته موز اومد گفت بيا بزن بر بدن كه حسابي اب ازمون رفت
بعدم يكم در مورد كارا و نقشه هايي كه داشتيم كپ زديم و پياماش با مينارو ديدم كم كم داشت خرش ميكرد البته ميناعه مشخص بود داره ناز ميكنه وگرنه بدش هم نمياد زنيكه جنده تو دلم گفتم يك خاري ازت بگام شوهرتو كوني ميكنم….
ي دست فيفا زديم و ديگه اخره شب شده بود باز قبل رفتن گفتم بچسب ب پروانه كه زودي بزنيمش زمين اون كونو حيفه نگاييم….


2023-02-14 00:13:33 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
عالی، فقط زودتر بذار.

به مامان مهدی هم اشاره کردی بودی که اگه بهش بیشتر بپردازی بد نیست

2 ❤️

2023-02-14 00:54:27 +0330 +0330

↩ Mobin khan kh
قصدشو داشتم ي پرده برداري از زندگي مهدي و خانوادش كنم اما فعلا پشيمون شدم بايد رونده داستان بره جلو ببينم چي پيش مياد

3 ❤️

2023-02-14 16:14:26 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
کاکو دمت گرم واقعا محشری ، چه قلمی داری بیست بیسته

2 ❤️

2023-02-14 19:18:28 +0330 +0330

↩ Omid_00
درود بر شما🤠
ممنون از همراهي و نظرت🌹

1 ❤️

2023-02-20 01:10:23 +0330 +0330

(قسمت پانزدهم)

از تعجب چیزی که داشتم میدیدم شاخ دراورده بودم هم تو دلم خوشحال بودم از این قضیه هم اینکه واقعا دلم ی لحظه برای این پدرامه بدبخت سوخت چون اون گناهی نکرده بود و داشت چوبه کارای زنه جندشو میخورد….
تو دلم به مینا فهش میدادم و میگفتم جنده خانوم دیدی گفتم شوهرتو کونی میکنم حالا بیا و تحویل بگیر….
البته ناگفته نمونه اصلا قصده چنین کاری نداشتم اولش فقط واسه دوتا دونه عکس رفتیم پیشه هستی و رها همون دوتا عکس هم کافی بود که کیر بزنم به زندگی مینا اما خب وقتی ماجرارو برای هستی و رها تعریف کردیم هستی رو کرد به رها و گفت نظرت چیه کونیش کنیم رهاام ی لبخنده شیطانی زدو گفت پایتم منو مهدی که منظورشونو نفهمیده بودیم مات نگاهشون میکردیم گفتم یعنی چی کونیش کنید؟؟؟؟
هستی چشاش ی برقی زدو گفت الان بهت میگم و‌ پاشد رفت تو اتاقش و‌ بعد از دو دقیقه اومد بیرون
دیدیم ی دیلدو کمری بزرگ و کته کلفت بسته دور کمرش منو مهدی ی نگاه به هستی کردیم ی نگاه به هم دیگه و زدیم زیره خنده….
هستی و رهاام خندیدن و رها گفت من که از همین الان دلم به حال اون شوهر عمت سوخت هستی اگه بیوفته رو‌ دوره کون کردن تا کون طرفو خون نندازه ولکن نیس….
گفتم والا با این کیری که این بسته به خودش نیاز نیس اصلا توش کنه اینو همینجوری نگاه کنی خود به خود خون میوفتی اصلا فکر میکنی سولاخ کونت درد میگیره….
خلاصه شد انچه نباید میشد و فیلمشم داغه داغ مهدی رسونده بود دستم و منم بی صبرانه نشستم پا سیستم ببینم چه کردن این دوتا دختر….
همون ی تیکه اوله فیلم جوابگوی همه چی بود چشم مينارو دور ديده بود و برده بودشون خونه اما نميدونست قرار نيست بگاعه قراره بگانش….
پدرامو قنبل کرده بودن رو تخت دستاشو بسته بودن ب بالای تخت پاهاشم بسته بودن به پایین تخت و ی دونه از این دهان بندا که اسمشو نمیدونم چیه حالت توپه میره تو دهان و از پشت سر بسته میشه بسته بودن به دهانش….
هستي و رها ام دوتا ماسك زده بودن كه تقريبا نصف بيشتر صورتشونو پوشونده بود كه تو فيلم چهرشون مشخص نباشه اما خب ميتونستم تشخيص بدم كدوم هستيه كدوم رها….
دوربين دسته رها بود و داشت فيلم ميگرفت هستي ام ديلدو بسته به كمر پشت پدرام وايساده بود ي چيزي تو دستش بود كه اول متوجه نشدم چيه ولي وقتي بلندش كردو محكم كوبوندش به لپاي كونه پدرام فهميدم شلاغه از صداي ضربه كه ميزد مشخص بود چقدر با قدرت داره ميزنه پدرام كه دهانش بسته بود نميتونست داد بزنه اما با تكوني كه به سر و بدنش ميداد معلوم بود حسابي دردش گرفته اما انگار هرچي تقلا ميكرد هستي و جري تر ميكرد و وحشيانه تر ضربه ميزد….
رداي قرمز شده ي شلاغو واضح ميشد روي باسنه پدرام ديد كونش حسابي سرخه سرخ شده بود اگه همينجوري ب زدن ادامه ميداد حتي خون هم ميومد اينجا بود كه گفتم كمي دلم براش سوخت من كه فقط مشاهده گر بودم كونم درد گرفته بود اون بدبخته زن جنده كه ديگه هيچي….
رها دوربينو برد رو صورت پدرام و با دستش چونه پدرامو گرفت كشيد ب بالا كه قشنگ صورتش معلوم بشه چشماش خيس و قرمز شده بود و عمق دردو واقعا ميشد تو چشاش ديد تازه هنوز اولش بود اين دخترا چقدر خطرناك شدن من كه بعد از ديدن اين فيلم ديگه خايه نميكنم با هستي و رها سكس كنم….
هستي ي ژل باز كردو ريخت روي سوراخ كون پدرام و با دستش پخش كرد رو سوراخش و شروع كرد با انگشت سوراخشو باز كردن اول ي انگشتي بعد شد دو انگشتي كمي كه حس كرد كونش باز شد ي ديلدوي كوچيك ازتوي كيفش برداشت و با اون مشغول گاييدن و گشاد كردن كون پدرام شد
اندازه اين ديلدوعه معقول بود اما اوني كه به كمرش بسته بود اصلا اندازش منطقي نبود و حالا چجوري ميخاست بكندش تو اون سوراخ من مونده بودم شايد خودشم ميدونست ب اين راحتي نميتونه اون كيرو بكنه داخل براي همين داشت گشادش ميكرد….
همينجوري كه مشغول گشاد كردن كونش بود گه گاهي ي ضربه به كونه پدرام ميزد كه سرخيشو از دست نده….
تقريبا بعد از ده دقيقه ديلدوي كوچيكو كنار گذاشت و باز كمي ژل رو سوراخش ريخت و كمي ام به ديلدوي كمريش ماليد و رفت سر وقت كونه پدرام سره اون ديلدوي غول اسارو گذاشت رو سوراخش و با ي فشاري كرد داخل همون لحظه پدرام ي تكوني به خودش داد و سرشو شروع كرد محكم كوبيدن به تشك تخت….
رها رفت از موهاي سرش گرفت و سرشو محكم به بالا كشيد همون لحظه ي قطره اشك از چشماي پدرام جاري شد صورتش كبود شده بود رگاي گردن و شقيقش باد كرده بود نميدونم رها دم گوشش چي گفت اما پدرام با سرش تاييد كرد همون موقع رها دست انداخت و دهان بند پدرامو باز كرد….
همين كه دهانش باز شد نا خاسته ي اه بلندي كشيد كه ميشد دردو از صداش فهميد رها رفت دوربينو ثابت كرد روي پاي و وقتي اومد سر وقت پدرام ديدم اونم ي ديلدو بسته دوره كمرش و رفت جلوي سره پدرام وايساد و اشاره كرد كه بخورش….
پدرام اول يكم امتنا كرد اما از پشت با درده شلاغه هستي ب خودش اومد و فورا كيرو كرد تو دهانش و مشغول ساك زدن شد….
هستي ام از عقب اروم اروم مشغول فرو كردن بقيه اون كيره گنده تو كونش بود هنوز نصف بيشتره كير بيرون بود با هر سانتي كه هستي بيشتر به داخل فشار ميداد صداي اه و ناله ي پدرام بلند ميشد اما رها سرشو محكم چسبيده بود و نميزاشت كيرو از دهانش بيرون بياره….
با دقت داشتم ب لحظه لحظه فيلم نگاه ميكردم
رها از جلو مشغول گاييدن دهان پدرام بود هستي از عقب مشغول گاييدن كونش كير ب اون بزرگيو تا نصف بيشتر جا كرده بود داخل و الان ريتم تلنبه زدنش تندتر شده بود گاهي كيرو كامل ميكشيد بيرون و دوباره جا ميكرد داخل كه باعث ميشد پدرام از فشاره زياد بگوزه البته گوز خوب بود زير اين فشار ممكن بود حتي برينه….
هستي كه مشغول تلنبه زدن بود ي دفعه بي هوا باقي مونده كيرو با ي فشاري ميكنه داخل كه ديگه فشاره دست رهاام روي سرش جوابگو نبود و كيرو از دهانش در مياره و بلند فرياد ميكشه و شروع ميكنه فهش دادن….
پدرام:كثافطا،جنده ها،بي همه چيزا،حرومزاده ها ميكشمتون اخ اي اشغالاي لجن اه رها كه ديد خيلي داره سرو صدا ميكنه و نميتونه جلوشو بگيره ي شوك با شوكر بهش داد و بعدم باز دهانشو بست
پدرام بي حاله بي حال عين ي تيكه گوشت رو تخت اوفتاده بود و سرشو كرده بود تو بالشت و گريه ميكرد….
هستي و رها كارشون تقريبا تموم شده بود اما دستو پاي پدرامو باز نكردن كه زنش بيادو همونجوري كونه سرخ و سوراخه غار شدشو ببينه به اضافه اينكه ي نسخه از فيلمو برداشتن ى يكيشم همونجا زدن در حال پخش اخ كه چقدر دوست داشتم قيافه نحس مينارو وقتي ميادو شوهرشو تو اين وضعيت ميبينه و ببينم….
من دلم ميخاست مينارو بگاي سگ بدم اما به تنها چيزي كه فكر نكرده بودم عاقبت اين كار بود همون شب خبره خودكشي پدرامو شنيديم رگشو زده بود اما به خير گذشته بود و تحت مراقبت بود چقدر اون لحظه ترسيدم و ب خودم لعنت فرستادم اگه ميمرد چي؟؟؟؟اونوقت هيچوقت نميتونستم خودمو ببخشم با اينكه حق مينا خيلي بدتر از اينا بود اما……
تا چند وقت كيري تو خودم بودم داستانو براي مهدي و هستي و رهاعم كه تعريف كردم حالشون ريخت بهم هيچكدوم فكر نميكرديم اينحوري بشه خيلي زياده روي كرده بوديم اما بازم خوب شد بخير گذشت….
فكر ميكردم مينا از پدرام جدا بشه اما انگاري ميدونست اگه اينكارو كنه ممكنه باز پدرام بلاملا سره خودش بياره براي همين مشخص بود به ناچار داره تحمل ميكنه اما صداشو جايي در نياورد كه چيشده و اصلا چرا پدرام اين بلارو سره خودش اورده هركي ام كه ميپرسيد الكي چهارتا دروغ سره هم ميكرد و تحويلشون ميداد….
با اينكه ي بگاييه بزرگي از بيخه گوشمون گذشته بود اما اين ي جرقه اي بود براي مينا كه خودشو وا بده ب مهدي….
حتي نكرده بود صبر كنه حال پدرام خوب بشه از روي حرصش همون روزايي كه پدرام بستري بود
به مهدي پيام داد و علني ازش درخاست سكس كرد
مهدي ام كه مثل من از قضيه پدرام ترسيده بود بهم گفت امير چيكارش كنيم؟؟؟؟
گفتم والا داداش من كه واقعيت خايه چسبوندم
ميخاستم اين ضعيفرم بدتر از ناهيد بگاييش اما الان از هرچي خشونته زده شدم….
مهدي:گير داده بيا خونمون جنده خانوم ميگه شوهرم رفته مسافرت تا نيستش بيا حال كنيم
اين پدرامه بدبخت خوابيده رو تخت بيمارستان اونوقت زنه جندش كص و كونش هواي كير كرده….
امير:ميخاي چيكار كني حالا؟؟؟؟
مهدي:ميدوني كه من تا از طرف مطمئن نباشم مكانش نميرم فعلا ميپيچونمش ميگم اخر هفته اون بياد خونمون بعدم حالا تازه اول هفتس تا اخره هفته روش فكر ميكنيم ي كاريش ميكنيم….
مهدي اينا توي دماوند ويلا داشتن و خانوادگي معمولا چهارشنبه ميرفتن ويلا جمعه شب يا شنبه اول صب برميگشتن برا همين بيشتره مواقع اخره هفته ها خونشون مكان بود هميشه ام مهدي ب بهانه هاي مختلف ميپيچوند نميرفت كه از مكان استفاده كنه چقدر همين اخره هفته ها خاطره ساخته بوديم باهم البته خانواده روشن فكري بودن اين مسائل براشون مهم نبود و خب حتي شناختي كه من از مادرش داشتم اگه بهش ميگفت ميخام دختر بيارم خودش خونرو براش مكان ميكرد درست برعكس من كه اين چيزا تو خانوادم خيلي بد تعريف شده بود….
اما بازم مهدي هميشه حرمت نگه ميداشت و محتاط بود و سعي ميكرد تابلو بازي در نياره اين اخلاقشو دوست داشتم هركسه ديگه اي بود با اين خانواده به نسبت ازاد هزارتا گند و كثافط كاري ب بار مياورد اما مهدي اينجوري نبود بي كله بود اما عاقل بود….
خلاصه مينارو پيچوند و حوالش داد به اخره هفته قرار شد تا اون موقع فكرامونو بريزيم روي هم ببينيم اين كارو ادامه بديم يا كلا بيخيالي بغل كنيم
چون هنوز تو شوك پدرام بوديم و عقلمون درست كار نميكرد و ي بگاييه ديگه ممكن بود بشه اخرين بگاييمون….


2023-02-20 14:06:13 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
لطفا سریعتر ادامه هاشوبزارید

2 ❤️

2023-03-01 02:25:34 +0330 +0330

(قسمت شانزدهم)‌

با بگایی که سره پدرام درست کرده بودیم حسابی خایه چسبونده بودیم و تا ی مدت حسابی عصابمون کیری شده بود….
حالا تو این اوضاع احوال مینای جنده دلش یاده هندستون کرده بود البته حرصش بیشتر سره کاری بود که شوهرش کرده بود و شاید به خیال خودش میخاسته تلافی کنه و خب کی بهتر از مهدی که این مدت سعی داشت مخشو بزنه که البته موفق هم شده بود اما جنده خانوم ناز میکرد اما الان خودش علنی درخاست سکس کرده بود….
با مهدی خیلی فکر کردیم که چیکارش کنیم من خودم واقعیت هنوز تو شوک بودم و با اینکه دوست داشتم این جنده زیره دستای مهدی سیاهو کبود بشه اما الان تو این موقعیت که درش قرار گرفته بودم مخم درست کار نمیکرد برا همین ب مهدی گفتم داداش هرجور که خودت میدونی دوست داشتی ببرش ی سیخی بهش بزن دوستم نداشتی ی تیپا بزن دره کونش بره سراغه بازیش خلاصه ریش و قیچیو سپردم دست مهدی….
خودمم صب تا بعداظهر تو کارخونه سرمو گرم کار کرده بودم که یکم این حال و هوای تخمی از سرم بپره….
با اینکه سره کار هرروز حمیدو میدیدم اما انقدر ذهنم شلوغ بود که پاک پروانرو فراموش کرده بودم
خلاصه روزامو همینجوری میگذروندم نه تفریحی نه گردشی دلو دماغ هیچ کاریو نداشتم حتی منی که انقدر حشری ام تو این مدت حس شهوتمم خوابیده بود چندبار سارارو به بهانه های مختلف پیچونده بودم چندبار نیمارو حتی ی روز مهدی داشت میرفت پیشه هستی و رها گفت بیا بریم نرفتم بعدش خوده هستی و رها زنگ زدن که چرا نیومدی و این حرفا اما واقعا حسش نبود شاید الان بگید این کسخل بازیا یعنی چی اما خب جای من نبودین فکر اینکه ممکن بود پدرام بمیره شبو روزمو گاییده بود
درسته بخیر گذشته بود اما بازم ترسی که تو وجودم انداخته بودو نمیتونستم نادیده بگیرم….
همینجور که روزا میگذشت کم کم داشت حالم بهتر میشد….
پنجشنبه بود تو کارخونه مشغول کار بودم طرفای ظهر بود که گوشیم زنگ خورد چه حلال زاده مهدی بود خودم ب یادش بودم میخاستم ی برنامه عشق و حالی بچینیم….
امیر:به به ببین چه پسری زنگ زده
مهدی:چاکر داش امیرم هستیم
امیر:عشق داداشی ردیفی یا نه؟
مهدی:من همیشه ردیفم ببین امیر اب دستته بزار زمین پاشو بیا خونمون….
امیر:چه خبره مگه؟؟؟؟
مهدی:حالا پاشو بیا فقط عجله کن
کسکش قطع کرد خب درست مثل ادم بگو چه خبره دیگه خلاصه با هزار مکافات حاج مصطفی رو پیجوندمو لباس عوض کردم از کارخونه زدم بیرون ی تاکسی دربستی گرفتم و راهی خونه مهدی اینا شدم….
ذهنم مشغول بود که چه خبره باز چه برنامه ای داره این دهن سرویس خلاصه همینجوری تو فکر بودم که رسیدم دم خونشون….
زنگو‌ زدم بدون سوال در باز شد و داخل شدم
مهدی شادو شنگول با قیافه بشاش اومد ب استقبالم
گفتم چیه کونی شادو شنگول میزنی
خندید و گوشیشو از جیبش دراورد و بعد داد دستم گفت نگاه کن
دیدم به عجب کونی عکس ی زنی بود که جلوی ایینه قنبل کرده بود از خودش عکس گرفته بود قیافش معلوم نبود اما لپای بزرگ و برجسته ی کونش که شبیه طاقچه بود قشنگ ی دست پارچ و لیوان روش جا میشد و اون چاک کصش قشنگ معلوم بود
گفتم عجب کونی حالا کی هست داستان چیه؟!؟!؟
مهدی:پروانس دیگه
ی لحظه جا خوردم الان با ی دیده دیگه ای ب عکس نگاه کردم و گفتم بنازم….
خب عکسو برام میفرستادی دیگه همچین گفتی اب دستته بزار زمین و بیا گفتم چی شده….
مهدی:مگه نمیخای این کونو بزنی زمین؟؟؟؟
امیر:اره خب تو کونو بیار من جوری برات میزنم زمین که هوا بره ندونی تا کجا بره….
مهدی:تا نیم ساعت دیگه لپای کونش تو مشتته داش امیر….
منم نیشم وا شد مهدی گفت حالا فهمیدی چرا شادو شنگولم تو میگفتی کونه خوبی داره ها اما من گفتم حتما داری بزرگش میکنی اما دیشب که رفتم رو مخش عکسشو فرستاد دیدم نه واقعا کونه حقی داره ببین اقات چه کونی میزنه زمین دهن سرویس
امیر:میگم حالا چیکار کنیم منو ببینه داستان نشه
مهدی:نترس تو برو قایم شو من که بردمش رو کار و مشغول شدم بیا اون موقع دیگه بخادم نمیتونه کاری کنه….
خلاصه مشغول صحبت بودیم که گوشی مهدی زنگ‌خورد پروانه بود رسیده بود تو کوچه میخاست پلاکو بپرسه منم پاشدم و قایم شدم….
طولی نکشید که صدای پروانه پیچید تو خونه مهدی دهن سرویس از همون جلوی در مشغول شده بود و ماچ و‌ بوسه و‌ لب و لوچه ای میگرفتن از هم….
صدای خنده ی پروانه میومد میگفت پسر چقدر تو هولی بزار از راه برسم همش ماله خودته….
مهدی گفت از دیشب تاحالا دیوونم کردی با اون عکس پذیرایی و اینا باشه واسه بعدا الان فقط کونتو میخام….
پروانه گفت جوووون کونم ماله تو بزن بریم….
باهم دیگه رفتن سمت اتاق مهدی دیگه صداشونو نمیشنیدم الان باید صبر میکردم تا مشغول بشن
با اون کونی که دیده بودم منم دست کمی از مهدی نداشتم حشریت تو چشمام موج میزد چون میدونستم ممکنه زود خودم‌و خراب کنم قبل از اینکه پروانه بیاد از مهدی اسپری تاخیری گرفته بودم از جیبم دراوردمش و خالیش کردم رو کیرم یکم که گذشت قشنگ کیرم سر شده بود و اماده ی گاییدن ی کونه حق بود اروم اروم خودمو رسوندم پشت دره اتاق مهدی در نیمه لا بود و میشد کمی داخلو دید
مهدی رو تخت دراز کشیده بود و پروانه ام لخت جلوش قنبل کرده بود و داشت براش ساک میزد تو این حالت لپای پهن کونش و چاك كصش حسابی به چشم میومد مهدی منو دید و ی چشمکی زد بهم و اشاره کرد بیا تو منم که حسابی شق کرده بود کیر ب دست اروم وارد شدم جوری که هنوز پروانه متوجه حضورم نشده بود وقتی که رسیدم پشتش نا خوداگاه ی اسپنک محکم زدم روی لپ کونش که باعث شد از ترس بپره هوا وقتی برگشت و منو دید ترسش چند برابر شد از چشماش میشد اینو فهمید سریع دست انداخت پتورو کشید رو خودش و گفت اینجا چ خبره انگار تازه متوجه شد که من لختم و نگاهش که به کیره راست شدم اوفتاد زبونش بند اومده بود با پته پته گفت اقا امیر نه من….
نزاشتم حرفشو ادامه بدم گفتم خفه شو زنیکه جنده خبر دارم به بابام میدی الانم صداتو نشنوم که برات بد تموم میشه….
یکم با ترس ‌ لرز نگاهم کرد و بعد بهش اشاره کردم یالا بیا بخورش وقتی دید چاره ای نداره اروم پتورو از خودش کنار زدو ی نگاهی ب مهدی کرد و مهدی ام ی لبخنده شیطانی تحویلش داد بعد اومد جلوم زانو زد و با دستاش کیرمو گرفت و ی نگاهی بهش کردو بعدم وارد دهانش کرد و مشغول ساک زدن شد ب مهدی ام اشاره کردم بیاد وایسه کنارم یکم که برام ساک زد کیرمو از دهانش دراوردم و مهدی کیرشو کرد تو دهنش یکم که برا مهدی ساک زد دوباره عوض کردیم حسابی که برا جفتشون ساک زد مهدی رفت خوابید رو تخت و پروانرو کشید رو خودش و کیرشو با سوراخ کصش تنظیم کرد و ی ضرب فرستادش داخل پروانه ی اهه بلندی کشید و لباشو گاز گرفت و چشماشو بست….
مهدی نرم و اروم از زیر مشغول تلنبه زدن شد و منم رفتم پشت پروانه وایسادم لامصب کونش انقدر حجیم بود که میشد شب جای بالشت بزاری زیر سرت بخوابی بابد با دست لپاشو حسابی باز میکردی تا سوراخش نمایان بشه….
خداییش این کونو باید با ی کیره سی سانتی بگایی کیرای شونزده هفده سانتیه ما این کونو حیف میکرد ی توف سرش انداختم و کیرمو گزاشتم سره سوراخش با اینکه مشخص بود زیاد کون داده اما اولش کیرم به سختی وارد شد همین که سره کیرم رفت تو کونش صدای اخ و اوخش بلند شد
پروانه:اه اخ امیر یواش اه اه
مهدی ام که تلنبه زدنو متوقف کرده بود تا من راحتتر کونشو باز کنم طولی نکشید که اروم اروم کیرو تا دسته تو کونش جا کردم یکم نگه داشتم تا خوب جا باز کنه بعدم ی اشاره ب مهدی کردم و همزمان مشغول تلنبه زدن شدیم….
اولش اروم اما بعدش شدت تلنبه هام بیشتر شده بود و وحشانه میکوبیدم تو کونش دست خودمم نبود انقدر اسپنک زده بودم بهش حسابی لپای کونش سرخ شده بود….
پروانه با اه و ناله ‌و چشمای خمارش برمیگشت و نگاهم میکرد میگفت تورو خدا نزن امیر جاش میمونه شوهرم میفهمه اما من اصلا توجهی بهش نمیکردم البته واقعا دست خودمم نبود وقتی با هر تلنبه اون لرزشی که به کونش میوفتادو میدیدم نا خوداگاه دستم بلند میشد و محکم میچسبید به لپای کونش….
خوب شد اسپري زده بودم وگرنه معلوم نبود تاحالا چندبار تو اين كون خودمو خراب كرده بودم….
مهدي با اينكه داشت كص ميكرد اما ميدونستم اونم دلش فقط اين كونو ميخاد برا همين شدت تلنبه هامو بيشتر كردم و طولي نكشيد كه نزديك ارضا شدن شدم بعد كيرمو دراوردم رفتم بالا سره پروانه و از موهاش گرفتم و كيرمو كردم تو دهنش و تا ته حلقش فشارش دادم و سرشو محكم به كيرم فشار ميدادم و بعدم با شدت هرچه تمام ابمو تو دهانش خالي كردم….
نزاشتم حتي ي قطرش بيرون بريزه سرشو محكم گرفته بودم تا مجبور بشه همشو قورت بده بعد كه ولش كردم اوفتاد به سرفه صورتش قرمز شده بود
يكم كه حالش جا اومد كلي فهشم داد اما فهشاشم حشريم ميكرد جوري كه انگار نه انگار الان ابم اومده كيره نيمه خوابمو ي دستي سرش كشيدم و باز شق شد و اماده عمليات جامو با مهدي عوض كردم حالا مهدي رفت سروقت اون كونه قلنبه و كردني ي لحظه چشمش كه به لپاي كونه پروانه اوفتاد گفت امير پسر دهنت سرويس سياهو كبود كردي كونو….
پروانه كه اينو شنيد يكم ترسيد بازم شروع كرد بهم فهش دادن گفت شوهرم بفهمه طلاقم ميده وحشي بعد ب مهدي گفت تورو خدا تو اروم بكن
اما مگه ميشد اون كونو اروم كرد مهدي ام بدتر از من حسابي مشغول گاييدن شد منم با اينكه كلي ازم اب رفته بود و حال نداشتم اما حيف بود كصشو نكنم و مشغول تلنبه زدن بودم طولي نكشيد مهدي ي نعره اي كشيد و ابشو تو كون پروانه خالي كرد پروانه ام كه حسابي گاييده شده بود و چندين بار ارضا شده بود روي من پهن شده بود و نفس نفس ميزد منم از زير تو كصش ميكوبيدم كمي بعدم من براي بار دوم ارضا شدم و همون تو كصش خالي كردم اخ كه عجب سكسي بود اين حاج مصطفي خواهر كصده عجب كوني و ميزد زمين كوفتش بشه اين كون ادمو جوان ميكرد….
سه تامون پهن شده بوديم رو تخت پروانه وسط من اينورش مهدي اونورش بغلش كرده بوديم سه تامون انقدر خسته شده بوديم كه نفهميديم كي خوابمون برد……
ي چند ساعتي فكر كنم خواب بوديم كه با نازو نوازشه پروانه بيدار شديم با لبخند نگاهمون ميكرد بعدش گفت شما دوتا خيلي كثافطين كص و كونمو يكي كردين بعدم خنديد….
كصخل شده بود نه به خندش نه به فهشش….
بعد گفت بيايد ممه بخوريد ي سينشو كرد تو دهن من ي سينشو تو دهن مهدي بهمون كلي ممه داد خورديم بعدم پاشديم سه تايي ي دوش گرفتيم و خودمونو ترو تميز كرديم مهدي ام رفت وسايل پذيرايي فراهم كرد ميوه و شربت و شيريني و آجيلو اين كسشعرا يكم دوره هم نشستيم و گفتيم و خنديديم فكر ميكردم اينجور كه ما ترتيب پروانرو داديم فرار كنه بره اما نگاري به خانوم خوش گذشته بود موقع رفتن گفت بازم ميبينمتون و جفتمونو بغل كرد و به خودش فشارمون داد يكم واسش تايين و تكليف كردم گفتم اول اينكه زرنگ بازي در نياري خودشيرين بشي بري پيش حاج مصطفي بگامون بدي كه بد بگات ميدم دوم اينكه ديگه ام بهش نميدي چون بازم بفهمم بد بگات ميدم اوفتاد؟؟؟؟
پروانه:چشم امير خان هرچي شما دستور بدي….
امير:افرين حالا برو از كص و كونت خوب مراقبت كن كه بايد كلي بهمون سرويس بدي….
بعد از رفتن پروانه پيروز مندانه از كردن اون كون با مهدي زديم قدش ي قلياني چاق كرديم و تا نصفه شب نشستيم پاي فيفا….


2023-03-02 20:30:25 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
عالی بود کاکو

1 ❤️

2023-03-03 22:02:28 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
سلام، مرسی از داستان قشنگت، ادامه لدفن؟؟؟؟

0 ❤️

2023-03-18 15:58:15 +0330 +0330

درود بر همه عزیزان🤠
ممنون از همراهی و نظرات شما🌹
پوزش بابت تاخیری که در داستان اوفتاد سعی میکنم به زودی قسمت های جدیدو برای عزیزان اپلود کنم💕

4 ❤️

2023-03-23 03:01:41 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
واقعا داری به شعور بقیه توهین میکنی متاسفانه از درک و فهم ات ام خارجه . این همه مسخره بازی برا ۴تا خط داستان چیه

0 ❤️

2023-03-23 03:13:04 +0330 +0330

↩ Mahyara
همين چهارتا خط داستان كه ميگيو شما بشين بنويس ببينم چي مينويسي زماني به شعورتون توهين ميشه كه بيام اب ببندم به داستان كسشعر تفت بدم روزي چهارتا قسمت هم براتون بزارم
منم مثل خيلي از شماها درگيره مشكلاته زندگي ام علاف و بيكار نيستم با حال خوش بشينم داستان بنويسم هر زماني ذهنم ازاد باشه ادامشو مينويسم ميزارم

3 ❤️

2023-03-24 08:18:01 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
عزیز من داستان قبلی واسه 23 روز پیشه… روزی 5 دقیقه هم وقت میزاشتی الان قسمت 20 به بالا بودیم .یکم احترام بزارین به مخاطبتون

0 ❤️

2023-03-24 13:55:48 +0330 +0330

↩ AHASANSH
اتفاقا مخاطب درک و شعور داره میدونن من ی زمانی شده حتی چند قسمت هم پشته هم اپلود کردم ی زمانی ام مثل الان به هردلیلی وقفه اوفتاده منم مثل خیلی از شماها درگیره مشکلات زندگی ام نوشتن حال خوب و ذهن ارامی میخاد بخام با ذهن خسته بشینم بنویسم تر میخوره تو رونده کل داستان

3 ❤️

2023-03-24 16:53:11 +0330 +0330

(قسمت هفدهم)

ميناي جنده وقتي ديد مهدي دست رد به سينش زد رفت و اويزونه يكي ديگه شد جنده خانوم عذمشو جزم كرده بود كه كص و كونو ب باد بده مثلا ميخاست خيانت شوهرشو اينجوري تلافي كنه اما از بده روزگار به جاي عشق و حال بگاي سگ ميره البته الانم اگه بگا نميرفت بالاخره ي جايي رسوا ميشد….
حالا داستان از چه قراره اينو عموم كه برا اقام حاج مصطفي تعريف ميكرد فهميدم همون شبايي كه پدرامه بدبخت تحت مراقبت بود اين جنده خانوم پسر مياره خونه از قضا عموم حاج مجتبي ام همون تايم ميره كه ي سري ب مينا بزنه ببينه چيزي كمو كسر نداره تو كوچشون كه ميرسه قبل اينكه ماشينو پارك كنه و پياده بشه ميبينه كه ي پسره وارد خونه مينا اينا ميشه هيچي ديگه اقاعم رگ غيرتش باد ميكنه و ميره با چكو لگد پسررو ميندازه بيرون بعدم مينارو تا ميخوره كتك ميزنه جوري زده بودش كه تا ي ماه از جاش نميتونست تكون بخوره حقش بود جنده قبل اين ماجراها قصد داشتم بدم مهدي بدتر از ناهيد ب حسابش برسه اما اينجوري بهتر شد
اين عموعه بايد ي فس هم ميگرفت اقاي مارو ميزد كه اينم انقدر به زن و بچش خيانت نكنه همين خيانتا جامعرو به گه كشيده….
اين تابستونه كيري ام داشت تموم ميشد ب لطف حاج مصطفي همش سره كار بوديم ي عشق و حال درست حسابي نكرديم ي كونه خوب فقط گاييديم
كه انصافا هنوز مزش ريز زبونم بود هر بارم كه سره كار با اين حميده زن جنده چشم تو چشم ميشدم ياده كونه زنش ميوفتادم كيرم ي تكوني ب خودش ميداد و هوايي ميشد….
از شانس خوبم زدو يكي از فاميلا تو شهرستان گوزو داد و قبضو گرفت حاج مصطفي و مادرم اينا مجبور شدن راهي شهرستان بشن منم با هزار مكافات تونستم بپيچونمشون حالا من بودمو خونه مكانو صفا سيتي برقرار بايد تا ميتونستم از اين فرصت درخشان استفاده ميكردم اخه خونه ما به ندرت ميشد كه خالي بشه
هنوز دو دقيقه از رفتنشون نگذشته بود كه زنگ زدم ب نيما گفتم بياد پيشم….
از همون جلوي در نگاهمون به هم گره خورد و لبامون چفت هم شد بدجوري عطش همو داشتيم مدتي بود فرصت درست درموني پيش نيومده بود كه ي دل سير باهم باشيم….
همينجور كه لب ميگرفتيم همديگرو لخت ميكرديم و ميرفتيم سمت اتاق پشت سرمونو نگاه ميكردين صحنه اي شده بود تيشرت من پرت شد رو تلوزيون شلوار نيما رو كاناپه شورت من وسط پذيرايي شورت نيما دم در اتاق به تخت كه رسيديم جفتمون لخت مادر زاد بوديم….
با ولع لباي همديگرو ميخورديم و همونجوري دراز كشيديم رو تخت نيما خوابيد و من روي نيما لبام از لباي داغش جدا شد و ي زبون ب لاله گوشش زدم و رفتم تو گردنش و شروع كردم خوردم و بوسيدن اه از نهاده نيما بلند شده بود چشماشو بسته بود و لذت ميبرد شهوت كل فضاي اتاقو گرفته بود بدن جفتمون انقدر داغ شده بود كه قشنگ ميشد حرارتو حس كرد از روي گردنش با بوس و زبون كشيدن اومدم تا روي سينه هاش نميشد گفت سينه هاي دخترونه اي داره اما كمي برجسته بود نوك كوچك سينه هاشو شروع ب خوردن كردم و كمي بعد باز با بوس و ليس اومدم پايينتر تا ب كيره فندوقيش رسيدم ي دستي ب تخماش كشيدم و نيما ي اهي كشيد و بعدم سره كيرشو وارد دهانم كردم و شروع ب ساك زدن كردم علاقه اي ب اين كار نداشتم اما براي لذت بردن نيما هر كاري ميكردم كيره كوچولوشو تا ته ميكردم تو دهانم و حسابي براش ساك ميزدم طولي نكشيد كه نيما به اوج رسيد و داشت ارضا ميشد كه كيرشو از دهانم بيرون كشيد و با ي نعره اي همه آبش روي شكم و پهلوش خالي شد….
همين لبخنده رضايت از لذتي كه برده بود براي من ي دنيا ارزش داشت با دستمال شكمشو تميز كردم و بغلش دراز كشيدم و باز لبامون چفت هم شد
بعد از چند دقيقه لب گرفتن اينبار نيما اومد روي من و با دلبري و لوندي خودشو رسوند ب كيرم و بعد از كمي مالش و نوازش كيرمو وارد دهان داغش كرد اخ كه وقتي زبونش ب كيرم خورد ي رعشه اي از لذت اوفتاد ب تنم يكم كه ساك زد ديگه نتونستم تحمل كنم داشتم ديوانه ميشدم نميخاستم اينجوري ارضا بشم ميخاستم تو كونش خالي بشم پاشدم و نيمارو قنبلش كردم اول كمي اون سوراخ دلرباي كونشو انگشت كردم كمي كه جا باز كرد ي توف سره سوراخش انداختم و كيرمو وارد اون بهشت تنگو تاريك كردم با اينكه بارها و بارها اين كونو گاييده بودم اما هنوز تنگ بود هنوزم مثل دفعه اول برام لذتي وصف نشدني داشت با ريتمي اروم و متوالي شروع به تلنبه زدن كردم نيما از لذت و كمي درد سرشو كرده بود توي بالشت و ناله هاي ريزي ميكرد و با هر تلنبه ي اسپنك هم ب لپاي تپل كونش ميزدم همينجور كه مشغول گاييدن كونه نيما بودم با دستام تخماشو ميماليدم و نوازش ميكردم گاهي كيرشو تو مشتم ميگرفتم و براش جلق ميزدم ميدونستم عاشق اين كاره كه وقتي دارم ميكنمش كير و تخماشو براش بمالم اين كار ديوونش ميكرد و از اون بدتر منم ديوونه ميكرد طولي نكشيد كه جفتمون باز ب اوج رسيديم و شدت تلنبه هامو بيشتر كرده بودم و كيرمو تا دسته داخل ميكردم همينكه گرماي اب نيمارو توي مشته گره شدم به كيرش حس كردم ديگه نتونستم خودمو نگهدارم و با تمام وجودم داخل كونش ارضا شدم ابي ازم كشيد كه از بغلاي كيرم زد بيرون و سرازير شد روي تخماي نيما همونجوري كه كيرم تو كونش بود دراز كشيدم روش و از پشت شروع كردم بوسيدن و نوازش نيما….
جفتمون سبك شده بوديم اما باز دلمون نميخاست از توي اغوش هم جدا بشيم از پشت نيمارو بغل كردم از سكوت و لذت اغوش هم به خواب رفتيم….
تا حالا زياد باهم بوديم اما هيچوقت اينجوري فرصتي نبود كه با خيال راحت لخت شب تا صب تو اغوشه هم بخوابيم براي جفتمون ارامشي داشت كه با كلمات نميشه توصيفش كرد….
انقدر لذت برده بودم كه فكر كردم خواب ديدم صبح وقتي نيمارو تو اغوشم ديدم فهميدم كه نه خواب و رويا نبوده عشقمو با ناز و نوازش بيدارش كردم و باهم ديگه رفتيم حموم و باز كمي شيطنت هم داخل حموم كرديم قصد كردن نداشتم اما وقتي برام ساك زد و كيرمو راست كرد نشوندمش لبه وان و پاهاشو انداختم رو شونم و كيرمو چپوندم تو كونش و باز ي دله سير از خجالت كونش در اومدم و باهم ديگه ارضا شديم بعدم ي صبحانه مفصلي زديم بر بدن و مثل هميشه نشستيم پاي فيفا تا بعداظهر بعدم كه نيما رفت اما گفتم باز تو اين مدت كه تنهام خونرو بپيچونه بياد باهم باشيم
تنها كه شدم لبخند رضايت از لذتي كه برده بودم نشست روي لبام چيه اخه اين كون كه عالم همه ديوانه اوست مخصوصن كون كسي كه عاشقشي و عاشقته دختر و پسرش فرقي نداره وقتي ي حس عميقه دو طرفه باشه به عمقي از لذت ميرسي كه ديگه تهه تهه لذت همونجاس خوده بهشت….
حسابي ب خودم رسيدم كه بدنم جون بگيره چون حالا حالاها برنامه داشتم قصد داشتم خودمو تو كص و كون خفه كنم برا همين هر چيزه مقوي اي دم دستم بود و ميخوردم كه بدنم انرژي داشته باشه خالي نكنه كم نيارم….
اون شبو كامل استراحت كردم كه فردا روزه كص بود….
با سارا هماهنگ كرده بودم كه بياد و بعد اين مدت به وصال كص كولوچه ايش برسم اين مدت همش كارخونه بودم طفلي بچه هربار گفت بيا سكس كنيم پيچونده بودمش اما الان موقش بود كه براش جبران كنم….
جاي بچه هاي اهل دل خالي ي عدس شيره ناب محمدي انداختم بالا و نعشه كمر سفت اماده براي جهاد در راهه كص و كون….

5 ❤️

2023-03-24 16:53:52 +0330 +0330

(قسمت هجدهم)

زنگ خونه كه ب صدا در اومد كيرم ي تكوني ب خودش داد بچم بوي كص به مشامش رسيده بود
بعد از يه استقبال گرم از سارا نشستيم يكم بگو بخند كرديم اولش مثل هميشه از دستم شاكي بود كه تو بيمعرفت شدي با ما به ازين نيستي كه با خلق جهاني اما با يكم نازو نوازش كارو جمع كردم البته بهش حق ميدادم اما امروز قرار بود جبران كنم….
شيره عه ديگه اثر كرده بود و نعشه ي نعشه شده بودم همونجا رو كاناپه سارارو نشوندم روي پاهام و شروع كرديم لب بازي….
خانوم حسابي ب خودش رسيده بود بوي عطرش مستم كرده بود كيرمم بدتر از من قد علم كرده بود
سارا وقتي برجستگي كيرمو زير كون تپلش حس كرد ي لبخندي زدو از روم خزيد ب سمت پايين و نشست جلوي پاهام دست انداخت و شلوار و شورتمو تا زانو كشيد پايين و كيرم عين فنر پريد هوا
با ديدنش چشماش ي برقي زدو ي جوووونه كشداري گفت و شروع كرد ساك زدن حالا نزن كي بزن با ولع هرچه تمام تر كيرمو داشت ميبلعيد جوري كه انگار از قحطي كير اومده….
منم كه نعشه خيالم راحت بود حالا حالاها ابم نمياد وگرنه جوري كه سارا داشت ساك ميزد ادم به دقيقه نرسيده خودشو خراب ميكرد….
لش روي مبل چشمامو بسته بودم و از ساك زدن سارا نهايت لذتو ميبردم گاهي شيطنت ميكرد و با دندوناش ي فشاره كوچيكي ب كيرم ميداد كه اه منو در مياورد و بعدم ي نگاهه سكسي بهم ميكرد و لبخند ميزد….
منم تو دلم ميگفتي خنده ميكني كسكش صبر كن حالا كص و كوني ازت بگام كه جاي خنده زجه بزني….
بعد از حدود بيست دقيقه ساك زدن داركوبي و پر توف و مجلسي خانوم پاشد و جلوي من با رقص شروع ب لخت شدن كرد….
نگم براتون وقتي اون سينه هاي درشتش از قفس رها شد و با ريتم رقصش به لرزه در اومد چ جو سكسي و حاكم كرد….
تيكه اخر شورت لامباداش بود كه وقتي بهم پشت كرد و اروم اروم از كونش سر خورد و كص كولوچه ايش نمايان شد ديگه ديوانه شده بودم شهوت چسبيده بود بيخ گلوم اصلا انگار نه انگار كه روز قبلش دو راند با نيما سكس كردم….
منم خودمو كامل لخت كردم و سارا باز اومد و نشست روي پاهام و شروع كرد ب لب گرفتن
حالا ديگه بين كيرم و كص و كون سارا چيزي نبود و قشنگ كيرم لاي لمبه هاي مرمريش جاي گرفته بود….
يكم كه لب گرفتيم سرمو بردم بين سينه هاش و تا ميتونستم خوردم و ماليدم جوري كه ديگه كبودشون كرده بودم ساراعم كه روي سينه هاش حساس بود صداي اه و نالش كل فضاي خونرو پر كرده بود….
از خوردن اون سينه هاي ترو تازه كه سير شدم دست سارارو گرفتم و راهي اتاق شديم….
دراز كشيدم روي تخت و ساراعم به ياد قديم اومد و با كونه تپلش نشست روي صورتم ي نفس عميقي كشيدم و خودمو از بوي كص و كونش مست كردم و شروع كردم به خوردن سوراخاي تميزش….
ساراعم به كص و كونش ي كشو قوسي ميداد و لذت ميبرد كمي بعد اونم روم دراز كشيد و همزمان كه من براش ميخوردم اونم باز مشغول ساك زدن شد….
كصش حسابي آب انداخته بود چوچولشو ميليسيدم و زبانمو وارد كصش ميكردم با اينكار سارا ديوونه شده بود و از روي لذت جيغ ميكشيد طولي نكشيد كه بدنش ي لرزه اي كردو با ي جيغ بلندي ارضا شد….
بعدم پاشد و خودش كيرمو با كص خيس و داغش تنظيم كرد و ي دفعه كل كيرمو جا داد تو كصش البته انقدر كه كصش خيس شده بود كه خودش كيرو دو لپي بلعيد….
شروع كرد روم بالا پايين شدن و بازم نگم از نماي سينه هايي كه با ريتم تلنبه ها ب بالا و پايين پرتاب ميشدن….
ب طرز ديوانه واري خودشو ميكوبيد ب كيرم جوري كه تخمام درد گرفته بود اما براي منم لذتبخش بود
گرماي كصش بي نظير بود كيرمو داشت ذوب ميكرد انقدر ب همين شكل روي كيرم سواري كرد و كرد كه براي بار دوم شديدتر از دفعه اول ارضا شد و بيحال ولو شد روم….
منم همينجور كه كيرم بي حركت تو كصش بود بغلش كردم و بوسيدمش و نازو نوازشش كردم
كمي بعد كه حس كردم يكم حالش اومد سره جاش از زير خودم خيلي نرم و اروم مشغول تلنبه زدن شدم….
كصش درياچه اي شده بود و حسابي كيرم و تخمام و حتي بغلاي رون پاهامو خيس كرده بود….
پاشدم و سارارو خوابوندم روي تخت خودم لبه تخت ايستادم و جفت پاهاي سارارو به هم چسبوندم و دادم بالا اين حالتو خيلي دوس داشتم كصه تپلش از بين دوتا روناش ميزد بيرون و فشاري كه روناش به هم مياوردن باعث ميشد سوراخش تنگ تر بشه كيرمو روي شيار كصش چندباري كشيدم و بعد فرستادم داخل اه كه من نميدونم اين كص چرا انقدر خوبه اصلا روايت داريم كه دوتا چيزه كه داره دنيارو ميچرخونه يكيش پوله اون يكيش هم كص….
اولش با ريتم نرم و اروم شروع كردم تلنبه زدن و ب مرور سرعتو بيشتر كردم طولي نكشيد كه با شدت هرچه تمام تر داشتم كص سارارو ميگاييدم خيس عرق شده بودم اما به تلنبه زدن ادامه دادم صداي جيغ و اه وناله سارا انقدر بلند شده بود كه گفتم الاناس كه همسايه ها بريزن جلو در حالا همسايه ها به تخمت مادرش ميفهميد بگا ميرفتم هرچي ام ب خانوم ميگفتم ارومتر اصلا انگار نه انگار تو ي دنياي ديگه اي سير ميكرد وقتي براي بار سوم ارضا شد ساكت شد و سكوت حكم فرما شد فقط صداي شالاپ و شولوپ تلنبه هاي من بود….
انقدر محكم كوبيده بودم كه كمرم و تخمام درد گرفته بود از نفس اوفتاده بودم….
همونجور كه كيرم تو كصش بود روش دراز كشيدم و چند دقيقه اي تلنبه زدنو متوقف كردم كه هم من ي نفسي كنم هم حال سارا بياد سره جاش….
يكم گردن و سينه هاشو خوردم حالش كه رديف شد گفت امير چرا ابت نمياد زير دلم درد گرفت گفتم دل ب كار بدي ابمم مياد عجله نكن….
قنبلش كردم و پشتش قرار گرفتم و كيرمو باز راهي كصش كردم ديگه حسابي گشاد شده بود و نوبتي ام بود نوبت كون بود همبنجوري كه نرم تو كصش تلنبه ميزدم شروع كردم كونشو انگشت كردن اول ي انگشتي بعد با دو انگشت يكم كه جا باز كرد كيرمو از كصش دراوردم و با ي فشار روانه سوراخ كونش كردم انقدري كيرم از ترشحات كصش خيس بود كه به راحتي وارد كون شد حالا موقش بود كه كونشو كبود كنم عاشق اسپنك زدن روي باسن بودم با هر تلنبه يكي به لپ راست يكي ب لپ چپ و اهي كه با زدن هر ضربه سارا ميكشيد بيشتر حشريم ميكرد قشنگ رده انگشتام روي كونش مونده بود و منم بي تفاوت هر بار محكمتر ضربه ميزدم و با شدت بيشتري كيرمو ميكربوندم تو كونش….
يكم كه كونو گاييدم گفتم ي تنوعي بدم سه چهارتا تلنبه تو كونش ميزدم ميكشيدم بيرون ميكردم تو كصش سه چهارتا تلنبه تو كص ميزدم دوباره ب همين ترتيب تو كون اصلا نگم براتون كسخل شده بودم توي اوج بودم بعد از دوساعتو نيم گاييدن كص و كون حس ميكردم داره ابم مياد حقي كه خدا پدره ساقي حلال خورو رحمت كنه جنس خوب ميده دست مشتري دوساعتو نيم بكوب داشتم تلنبه ميزدم و با تمام توانم كيرمو تا خايه جا كردم تو كون سارا و با ي نعره اي هرچي اب تو كمرم بود خالي كردم تو كونش و ساراعم كه چندبار ديگه هين تلنبه ها ارضا شده بود ديگه اصلا نا نداشت و بي حال بي حال سرشو كرده بود تو بالشت….
حسابي كه خالي شدم كيرمو كشيدم بيرون سوراخ كونش غاري شده بود اب كيرم ازش سرازير شد و روي كصش روانه شد با دستمال تميزش كردم و بغلش دراز كشيدم سارارو كشيدم تو بغلم و اونم سرشو گذاشت روي سينم و از خستگي نفهميديم كي خوابمون برد….

5 ❤️

2023-03-25 05:28:49 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
الان فک کردی شاهکار نوشتی بعد ۲۳ روز دقیقا ۴ خط کص و شعر نوشتی ادعا ام میکنی فک میکنی از تو کس فیلو پاره کردی

0 ❤️

2023-03-25 06:13:52 +0330 +0330

↩ Mahyara
هرموقع تونستي بشيني ده قسمت داستان بنويسي بيا صحبت ميكنيم

4 ❤️

2023-03-27 09:55:58 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
منتظر قسمت بعدی هستم🌷

2 ❤️

2023-03-29 18:04:07 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
زود قسمت جدید بذار

1 ❤️

2023-03-30 19:40:42 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
دمت گرم
خوب و متنوع مینویسی

1 ❤️

2023-03-31 00:14:50 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
دمت گرم
خوب مینویسی

1 ❤️

2023-04-23 18:55:08 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
سلام
داداش قسمت جدید نمیزاری
هر روز دارم چک میکنم
داستانت قشنگه منتظر باقیشم

1 ❤️

2023-05-01 18:08:07 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
آخر مهشید بود یا هستی

0 ❤️

2023-05-05 23:11:44 +0330 +0330

(قسمت نوزدهم)

تو اين چند روز كه اين حاج مصطفي خاركصده نبود حسابي تا ميتونستم از مكان بهره كافي و بردم….
انقدري بهره برده بودم كه كمر درد شده بودم نيما و سارا اب تو كمرم نزاشتن از اونورم سره گنده گوزي مهدي كونمونو به باد داديم….
حالا داستان از چه قرار بود تو محل مهدي اينا ي باشگاه بدن سازي هست مديرش ازين خوار كصده هاي روزگاره بچه بازه تير….
مهدي ام حالا از حق نگذريم بچه خوشگلي بود
چشم اين يارو مدير باشگاهه مهديو ميگيره مهدي ام كه خب كون اين حرفا نميزاره يارو تخم نميكنه بخاد چيزي بهش بگه يا ي موقع تيكه بندازه….
پسرا از افتخارات گاييدن كص و كوناشون معمولا ب هم ديگه ميگن تو باشگاهم مهدي از افتخاراتش گفته بود و حرفم ك دهن ي دهن ميچرخه اين ايرج(صاحب باشگاه)كه خودش خاركصده عالم بود ميگه چيكار كنيم چيكار نكنيم دست ب دامن زنه جندش هانيه ميشه كه مخ مهديو بزنه و بقيه داستان……
ايرج شماره مهديو از سيستم ثبت شده باشگاه بر ميداره و ميده ب زنش از همون شبم تكس دادن هانيه ب مهدي شروع ميشه اما چون مهدي بچه زرنگيه اوايل توجهي نميكنه كم كم كه هانيه پا پيچش ميشه پيام دادنا شروع ميشه و اروم اروم ي صميميتي شكل ميگيره اما باز مهدي محتاط عمل ميكنه و شك داره كه اين اصلا كي هست و شمارمو از كجا اورده خلاصه ميگذره و ميگذره اينا باهم قرار ميزارن و چندباري تو كافه همديگرو ميبينن و خب الحق مهدي نميتونه از اين چنين كصی بگذره هانيه ي داف شاسي بلند يه نمور گوشتي سينه هاي گرد و خوشفرم كون دستگيره دار طاقچه اي مچ پا كلفت ساق بلوري خلاصه نگم براتون شاه كص اينجا بود كه قدرت تصميم گيري از عقل مهدي به كيرش انتقال پيدا كرد و شب و روزش شد فكر زمين زدنش….
هانيه كسش هم ب مهدي نگفته كه شوهر داره
اينا باهم قرار سكس هم ميزارن هانيه خيلي تلاش ميكنه كه مكان خونه اونا باشه اما مهدي از روي اخلاقي كه داره مكان كسي نميره تو ي موقعيت مناسب كه خانوادش تو پيك نيك اخره هفته بودن هانيرو ميبره خونه و تق و توقشو ميزنه……
بعد از اينكه كونمون پاره شد مهدي تعريف ميكرد ميگفت اين هانيه از صدتا الكسيس تگزاس بهتر بود جوري بهت ميداد كه دلت ميخاست زوزه بكشي….
حالا اين ايرج ديوث چنان تو كف مهدي بود كه زنشو بفاك داده بود اما نگو اين كسكشا كلا كارشون اينه….
بعد از حدود چهار پنج بار كه مهدي تو مكان خودش با هانيه سكس ميكنه متوجه ميشه كه هانيه شوهر داره اما شوهر باعث نميشد از چنين دافي بگذري
سكس هاي بعدي و بعدي و بعدي كمي بهش اعتماد ميكنه اينجاس كه ميگن اعتماد برادر مرگه….
خلاصه ميشه انچه نبد ميشد و بالاخره مهدي دعوت خونه هانيرو قبول ميكنه اما بازم از روي زرنگيش ب فكرش ميزنه تنها نره حالا با کي بره؟بله اينجانب حاج اميره كصكش پدر….
پاشد اومد دم خونمون دنبالم میگه پاشو بیا بریم میگم کجا میگه بیا کاریت نباشه گفتم بابا کسخل بگو کجا که من ی لباس مناسب بپوشم میگه بیا میخام ببرمت ی کصی بدم بکنی که بیست سال جوون بشی منم که اسم کص اومد باز کیرم ی تکونی خورد دنبالش راهی شدم تو راه مهدی هی از کص و کون هانیه تعریف میکرد منم دلمو حسابی صابون زده بودم که به به عجب کصی بزنم تو رگ اینجاس ک میگن کصه نطلبیده مراده….
رسیدیم خونه هانیه اینا و وارد اسانسور شدیم با اینکه یکم استرس مکان غریبه داشتم اما منم مثل مهدی خیالم راحت بود که ما دو نفریم کسی کیر و خایمونم نمیتونه بخوره….
طبقه چهارم پیاده شدیم هانیه دم درب واحدش ب استقبال مهدی اومده بود منو که دید یکمی جا خورد و مهدی ام از نگاهش ب من الکی گفت ببخشید ی داستانی شد مجبور شدم با دوستم بیام هانیه ام خودشو جمع و جور کرد و ی لبخندی زد و تعارفمون کرد داخل نشستیم و هانیه ازمون پذیرایی کرد و کمی گفتیم خندیدیم بعد هانیه دم گوش مهدی ی چی گفت و رفت تو اتاقش و بعدم مهدی ی چشمک ب من زد پاشد رفت تو اتاقش….
منم نشسته بودم كه مثلا مهدي استارت كارو بزنه بعد كون لخت بپرم وسط تري فاكينگ سامش كنيم و عشق و حال……
چند دقيقه گذشت صداي داد و بيداد مهدي و شنيدم بعدم ي اخ گفت و ساكت شد منم حالا ترسيده دستپاچه پاشدم بدون فكر رفتم سمت اتاق كه ببينم چي شده همينكه درو باز كردم ي چي محكم خورد تو سرم و ديگه بعدش بيهوش شدم نفهميدم چيشد ب هوش كه اومدم ديدم دهنمو بستن دستو پامم بستن ب ي صندلي رو ب رومم مهديو خوابونده بودن رو تخت و دهن و دست و پاشو بسته بودن….
پيش خودم گفتم كارمون تمومه ديگه اينا اول ميكننمون بعدم ميكشنمون….
تو همين فكرا بودم كه ديدم هانيه از در اتاق وارد شد….
بیشتر از اندام لختش دیلدو کمری بزرگ و کلفتی که بسته بود خود نمایی میکرد و اون لبخند شیطانی که میزد….
ی لحظه یاد پدرام اوفتادم که چجوری با همچین کیری بگاش دادیم کارما چه زود کونمون گذاشت….
خلاصه هانیه رفت لای پاهای مهدی پاهاشو از هم باز کرده بودن و بسته بودن جوری که قشنک سوراخ کونش باز بشه هانیه چندتا ضربه اروم ب تخمای مهدی زد که باعث شد اه مهدی بلند بشه بعدم دیلدو کمریشو چرب کرد و گذاشت روی سوراخ کون مهدی و اروم اروم داخلش کرد مهدی از درد ناله میکرد و هانیه بی تفاوت با فشاره بیشتری کیرشو داخل میکرد نصف بیشتره کیر که داخل شد یکم نگه داشت و بعد اروم شروع ب عقب جلو کردن کرد طولی نکشید که کیر به صورت روان داخل و خارج میشد و صدای ناله های مهدی ام که فضای اتاقو پر کرده بود قشنگ که کون مهدی باز شد هانیه دیلدورو بیرون کشید و صدا زد عشقم بیا کونت امادس….
من هاج و‌ واج چشمم ب در بود که این ایرج زن جنده لخت مادرزاد با اون هیکل گندش و کیره گنده ترش وارد اتاق شد….
تازه فهمیدم داستان از چه قراره ای که ایرج من ننه ای ازت بگام….
ایرج رفت بین پاهای مهدی و ی توف غلیظ انداخت سره سوراخش و کیرشو تنظیم کرد و یهو بی هوا تا خایه جا کرد تو….
مهدی از شدت درد قرمز شده بود و سرشو ب اینور اونور پرتاب میکرد و ایرج هم عین سگ روش خوابیده بود و تلنبه میزد میدیدم که کیر ب اون بزرگیو تا ته میکشید بیرون و با تمام قدرتش تا خایه میکرد داخل انقدر کرد و کرد تا با ی داد بلندی داخل کون مهدی ارضا شد و همونجوری ولو شد رو‌ مهدی تا کیرش خوابید و از کون مهدی اومد بیرون همراه ابش که از کون مهدی بیرون میریخت لکه های خون هم میشد دید ب نظر من که این کون دیگه کون نمیشه….
ایرج بی حال ولو شد رو تخت و سرشو چرخوند سمت من و بلند گفت زن تا من ی نفسی میکنم این گل پسرم امادش کن اوه اوه حالا نوبت تقلا های من بود اما بی فایده این دوتا زوج نره خرایی بودن کون منم ب همون مراتب چرب کردن و هانیه با بی رحمی تمام با دیلدو حسابی گشادم کرد و بعدم سپردم دست ایرج بچه نکه بچه بازه بهش میگن ایرج بچه دیگه بقیشو نگم براتون که تا کی از کون درد نمیتونستیم بشینیم گلاب ب روتون نمیتونستیم برینیم….
البته تلافیشو سره هانیه دراوردیم با مهدی حسابی کص و کونشو جر دادیم خوده ایرج مادر جندرم گزاشتیمش لا کار زاغشو چوب زدیم هین کردن ی بچه تو رختکن باشگاه امارشو دادیم ریختن گرفتنش باشگاهشم بستن زنشم شد جنده ی خودمون هرشب یا من میرفتم خونش تا صب میکردمش یا مهدی یا گاهی باهم از کص و کون همزمان میکردیمش تا زد و از مهدی حامله شد و کم کم رابطشو باهامون قطع کرد بچرم انداخت گردن شوهرش….
ولی عجب تعطیلات و تابستونی شد کونمون نزاشته بودن که ب لطف اقا مهدی گذاشتن دهنشو گاییدم هی بهش میگم کسکش تو مارو کونی کردی….
اونم میگه تو خاره مارو گاییدی کونمون بزاری ول میکنی….


2023-05-23 00:03:55 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
چقدر دیر به دیر می ذاری

1 ❤️

2023-05-24 17:10:56 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
داداش تموم شد کلا؟

0 ❤️

2023-05-24 22:53:51 +0330 +0330

↩ Jangsetiz
درود بر شما🤠
نه هنوز ادامشو مینویسم براتون میزارم💕
با تشکر از همراهی شما🌹

2 ❤️

2023-06-02 03:05:45 +0330 +0330

↩ Jangsetiz
وایسا دو سه سال دیگ ادامشو میزاره ماهی ۲۰ خط مینویسه

1 ❤️

2023-07-14 10:44:32 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
حالا دیگه نمیخوای قسمت جدید بنویسی!؟

1 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «