«ازدواج پر منفعت»

1402/05/06

سلام و درود🤠

نام اثر: «ازدواج پر منفعت»
نويسنده:Mr.kiing

خلاصه داستان:
روایت زندگی پسری که با ورود ب دنیای متاهلی وارد ی زندگی پرماجرا و سکسی میشه که هر لحظه اونو ب چالش میکشه….🤩

با آرزوی بهترین ها برای شما🌹

11 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-07-28 19:24:49 +0330 +0330

(قسمت اول)

الان که این داستانو مینویسم در آستانه چهل سالگی ب سر میبرم….
از دوران کودکی و نوجوانی عبور میکنم چون ی زندگی خیلی نرمالی داشتم عین همه شما….
شیطنت هایی داشتیم گاهی اگر شرایط محیطی و مکان فراهم بود ی سیخی هم میزدیم حالا چه کون پسر گیرمون میومد چه کص و کون دختر فرقی نمیکرد از اول ب دوتا جنس گرایش داشتم….
همه کاری کرده بودم هر فانتزی بگید انجام داده بودیم از تری سام و گروپ سکس و استخر پارتی و سويچ پارتي و….
فکر میکردم دیگه تهه تهه لذت سکس و عشق و حال و فانتزی و گاییدم اما از ی جایی ب بعد دیدم نه دنیای سکس عجیب تر و بزرگتر از این حرفاس و اما اعتیاد این سکس ب نظرم از هرويین و شیشه بدتره….
چاکر همه رفقا و اهل دلا اسم من مهراده تو ی خانواده معمولی ب دنیا اومدم پدرم کارمند بود مادرم خانه دار از لحاظ اعتقادی ام معمولی بودیم جشنمون ب جا عذا هم به جای خودش….
از کودکی سخت درس خوندم از سن ۱۲سالگی بدن سازی و کیک بوکس کار میکنم بدن خوب و ورزیده ای دارم کلا اعتقاد دارم ی مرد همیشه باید بدنش اماده باشه سفت و محکم باشه سر بالا سینه سِتَب….
تقريبا از سن هجده،نوزده سالگي در كنار درسم وارد بازار كار شدم و با همت و تلاش و پشت كار خودم روز ب روز سعي كردم بهتر بشم….
و خداروشكر در حد و اندازه خودم موفق بودم….
پسري نبودم كه بگم همسرم حتما بايد باكره باشه نه براي من خيلي چيزا از بكارت مهمتر بود صرفا هركس كه بكارت داره انسان خوبي نيس هركس هم كه نداره بد نيس….
من پتياره ديدم با شرف تر و انسان تر از ي ادمي كه ادعاي دين و ايمونم ميكرد….
براي همين تو روابطم ب جاي اينكه بخام درگير بكارت بشم بيشتر روي اخلاق و رفتار و انسانيت تاكيد داشتم و خب با بعضيا رابطه كوتاه تري داشتم از ي جايي متوجه ميشدم اين مورد ب درد من نميخوره و خيلي محترمانه كات ميكردم چون دنبال بچه بازي و گرفتن وقت خودم و ديگري نبودم مردمم بازيچه دست من نيستن….
و بعضي روابط ميديدي طولاني تر ميشد اما خب بالاخره گذشت و گذشت و گذشت تا اقا مهراد ب اين نتيجه رسيد كه نيمه گمشدشو پيدا كرده….
قطعا همين بود دوسال براي شناخت ي نفر كم نيست دوسال با اين دختر رابطه داشتم طولاني ترين مدتي كه تونستم با يكي باشم و زده نشم از هر لحاظ معيار هايي كه مد نظرم بودو داشت حتي بهتر بود خيلي بهتر جوري كه شبانه روز ذهنمو درگير خودش كرده بود….
با نگين تو دورهمي يكي از دوستان مشتركمون آشنا شدم دختر بسيار باوقار و سنگيني بود در موردش پرسوجو كردم فهميدم خانواده ثروتمندي داره خودشم مهندس معماره و دفتر و دستك خفتي داره از لحاظ تيپ و ظاهر و استايل هم كه نگم از نظر من از همه دختراي اون مهماني سرتر بود……
قطعا زدن مخ چنين دختري با اين خانواده و موقعيت كه من شنيدم سخته اونم واسه پسري مثل من كه شايد ثروتش يك درصد ثروت اين دختر نشه اما خب من اصلا پول و مال و اموالش برام اهميتي نداشت خودم سالم و سلامتم كار ميكنم ب همه چي ميرسم من خودشو ميخاستم خوده خوده خودشو….
خيلي تلاش كردم تا تو قلبش جا باز كنم نميگم چيكارا كردم كه خودش ي طومار ميشه ولي بدونيد كون زمين و اسمونو براش ب هم دوختم تا خانوم گوشه چشمي ب ما بندازه….
اوايل دوستيمون كه شناخت زيادي ازش نداشتم همش كافه و رستوراناي گرون قيمت و لاكچري قرار ميزاشتم پيش خودم ميگفتم بده بخام چنين دختريو ببرم جاي قيمت مناسب تر و خب از لحاظ مالي اين موضوع روم فشار مياورد ولي نميخاستم از دستش بدم اما بعد ك گذشت متوجه شدم بابا اين دختر خودش خاكيه با مرام و لوتيه اصلا اين چيزا براش ملاك نبود و خب ديگه نگم كم كم پاي همه چي هم شديم چه جاها كه نرفتيم چه كارا كه نكرده دوتا ديوونه عاشق ب تمام معنا شده بوديم نگين دختر بود اما گفته بود از عقب سكس داشته و منم برام مهم نبود كي و كجاعو با كي و ازين حرفا….
مهم الان بود الان كه باهميم….گذشته گذشت و رفت….
اولین سکسمون هیچوقت یادم نمیره خیلی عطششو داشتم اونم دست کمی از من نداشت….
مشکل مکان نداشتیم نگین با خانوادش زندگی میکرد اما خونه مستقل هم داشت و ما راحت بودیم….
اولين بار وقتي دعوتم كرد هم ذوق داشتم هم استرس هم حشري بودم هم نگران كلا حسو حال گُنگي بود كه با قرار گرفتن لباي زيبا و خوشمزه نگين روي لبام ب لذت شيرين و خاطره انگيزي تبديل شد….
همه چيز خوب و اروم پيش ميرفت لخت و عريان شديم توي تخت تو بدن همديگه ميلوليديم و همديگرو ناز و نوازش ميكرديم بوسه هاي اتشيني كه روي پوست هم مينهاديم اه و ناله هاي از روي شهوت و لذت….
وقتی کیرم وارد دهانش شد و با اون چشمان زیباش بهم نگاه کرد دوست نداشتم اون لحظرو با دنیا عوض کنم….
با جون و دل شروع کردم خوردن و لیسیدن کص و کون این حوری بهشتی لامصب ی عیب نمیشد از این بدن گرفت….
نمیدونستم کجاشو بخورم همه جاش خوردنی بود گاهی ی گازه ریز ب سینه هاش میزدم ک باعث میشد ی اخ و اهی بگه که اونم باز خودش منو دیوانه میکرد….
و دیگه نگم از سوراخ کونش با اینکه ب گفته خودش سکس داشته اما تنگ و خوب بود البته هر سوراخی برای من تنگه چون حاجیت دمو دستگاه خوب و کص پر کنی داره این کص پر کن که میگم داستان داره با ی بیوه رفیق بودم جاکش کص داشت قده دوتا کفه دست عشق میکرد ب من میداد میگفت فقط کیره تو خوب کصمو پر میکنه مدام بچه هاشو ميفرستاد كلاساي مختلف كه نباشن فقط ب من بده شاید بگید کصشعر میگه اما ب جان همین نگین که ی پشم کصشو ب دنیا نمیدم ۲۴سانت کیر کلفت دارم خود نگین صداشو در نمیاره اما ب نظرم یکی از ملاک هاش برای ازدواج با من همین کیره کته کلفتم بود جوری از کون میگاییدمش که لحاف دشکو گاز میگرفت….
اوایل هرکار میکردم از کص بهم نمیداد بعد از یک سالو نیم رابطه و همش سکس از کون وقتی دیگه دید من تو رابطه جدی هستم و اونم ب من علاقه پیدا کره بود خودش ی روز موقع سکس ازم خاست پردشو بزنم و منم که از خدا خاسته خیلی اروم و با احتیاط این کارو کردم که عشقم درد نکشه و چقدر لذت بردیم ی کص کوچولو موچولوی صورتی تنگ اخ نگم براتون شد یکی از بینظیر ترین سکس هام عشقمو خانوم کردم بعد از سکس بهش گفتم دیگه مال خوده خودم شدی دیدم یکم گرفته شد گفتم چیه چت شد گفت هیچی هرچی اصرار کردم چیزی نگفت اما خب فهمیدم که ی مشکلی داره حالا چی نمیدونم….
چندبن بار دیگه باهم از جلو رابطه داشتیم خودمو جمع و جور کرده بودم که ازش خاستگاری کنم
براش حقله گرفتم میخاستم سوپرایزش کنم اما….
وقتی جعبه حلقرو جلوش گرفتم و پیشنهاد دادم از ذوقش مشخص بود که جوابش بلس اما چی جلوی این بلرو گرفته بود….
جعبه حلقرو بست و گذاشت جلوم و گفت باید صحبت کنیم……
گفتم مگه تو موافق نیستی؟مگه منو نمیخای؟
نگین:اتفاقا من بجز تو کسیو نمیخام اما مسئله ای هست که حتما باید صحبت کنیم….
حسابی گیج شده بودم انتظار چنین چیزیو نداشتم
تو تصوراتم این صحنرو پیش بینی نکرده بودم فکر میکردم حلقرو دستش میکنم و هم دیگرو در اغوش میکشیم و خوشی که اون لحظه مارو فرا میگیره اما….
تو‌ رستوران حرفی نزد منم بدتر داشتم کلافه میشدم غذامم‌ درست حسابی از گلوم پایین نرفت گفت بریم خونه صحبت میکنیم….
صبرم‌ نبود برسیم خونه با حالت غریبی جلوم نشسته بود و‌ نمیدونست چجوری صحبتو شروع کنه….
گفتم دِ بگو دیگه نگین داری دیوونم میکنی دختر تو مشکلت چیه؟؟؟؟
نگین:خانوادم….
مهراد:خانوادت؟خانوادت چه مشکلی دارن؟
نگین:مشکلی ندارن اما….
مهراد:اما چی؟؟؟؟
نگین:اما روابط خانوادگی ما کمی با بقیه متفاوته
مهراد:متوجه نمیشم!؟!؟
نگين:ببين ما تو خانوادمون روابط خيلي ازادي داريم
مهراد:خيليا روابط ازاد دارن اين مشكلش چيه؟؟؟؟
نگين:نه اونجور ازادي كه تو فكر ميكني خيلي ازاد منظورمه….
مهراد:خيلي ازاد مثلا چجوري اخه؟؟؟؟
نگين:اي خدا بگير ديگه….
مهراد:خب واضح صحبت كن بفهمم چي ميگي….
نگين:خيلي ازاد يعني اينكه رابطه خانوادگي داريم….
مهراد:نميفهمم يعني اينكه….
نگين:اره ما سكس خانوادگي ميكنيم….
دوست داشتم باور نكنم حرفاشو اما انگاري داشت راست ميگفت كاملا جدي بود….
نگين:درسته ما روابط ازاد داريم اما خب قواعد و قانوناي خودمونم داريم من براي همين مردد بودم تو رابطه باهات بعدم كه عاشقت شدم نتونستم ازت جدا بشم تا الان كه كارمون رسيد ب خاستگاري
طبق قانونامون همسرم بايد پردمو ميزد از اينكه بكارتمو با تو از دست دادم ناراحت نيستم حتي اگه با وجود دونستن اين حقيقت منو نخاي اما بايد بهت ميگفتم چون وقتي وارد خانواده ما بشي توام خاه ناخاه درگير اين روابط ميشي و اگر نتوني باهاش كنار بياي ب مشكل ميخوري پس خوب فكراتو بكن بعد اگه هنوز تصميمت همون بود جواب منم بلس اگرم نه ك بهت حق ميدم بخاي بري و پشت سرتم نگاه نكني….
تقريبا يك هفته اي شوك حرفاي نگين بودم….
درباره اين جور روابط شنيده بودم اما خب اصلا تصوري ازش نداشتم سكس با محارم و….
نگينو تصور ميكردم در حال سكس با پدرش يا در حال سكس با برادراش….
وقتي گفت توام وارد خانواده بشي درگير اين مسائل ميشي يعني داماداي ديگشونم وارد اين روابط شدن و قطعا با نگين هم سكس داشتن….
پس وقتي گفته بود از پشت سكس داشته اين بوده….
سوالای زیادی تو ذهنم بود که ایا من چنین ادمی هستم؟میتونم تحمل کنم زنمو با کس دیگه ببینم؟
این روابط ازاد مشکل ساز نمیشه؟روی رابطه و زندگیمون چقدر تاثیر میزاره و هزارتا سوال و کسشعره دیگه كه عين خوره مخمو درگير گرده بود….
با هیچی کار نداشتم اما فقط اینو میدونستم که من نگینو میخام اما……
شاید گاهی ادم باید از خود گذشتگی کنه….
اتفاقا ب نظرم کسی که واقعا از ته دل عاشق همسرش باشه میتونه این از خودگذشتگیو بکنه و بزاره همسرش از سکس با کسای دیگه ام لذت ببره
حالا ایا من مرد این از خودگذشتگی هستم؟؟؟؟
چرا كه نه وقتی نگين هم این از خود گذشتگیو قراره برای من کنه….
نمیدونستم دارم ب کجا قدم میزارم ولی گفتم که فقط میدونستم که من نگینو میخام و بدون اون نميتونستم….
جوابمو ب نگين گفتم و براي بار دوم شوك شدم
من دوبار بايد ميرفتم خاستگاري….
خاستگاري اول براي شناخت خانوادش با من بود بايد تنها ميرفتم و اينكه تو اون جلسه من بايد با مادر نگين سكس ميكردم و اگر از اين مرحله سر بلند بيرون ميومدم ميتونستيم وارد مرحله بعد بشم….
درسته ادم كونده پرويي بودم اما خب واقعا كي روش ميشه تو جلسه خاستگاري جلو پدر زنش بره تو اتاق با مادر زنش سكس كنه….
هر لحظه ميگذشت ب خودم ميگفتم پسر چيكار داري ميكني،اصلا درسته اين كار ي موقع بگا نري….
اما عشق نگين كورم كرده بود….

‌‌ ادامه دارد….

2023-07-28 19:32:33 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
ادامش چیشد

1 ❤️

2023-07-28 19:36:04 +0330 +0330

↩ Myloveyou
ده دقیقه نشده قسمت اول اومده منتظر ادامشی….
ادامش دوروز دیگه😉

3 ❤️

2023-07-28 19:36:35 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
بفرست

1 ❤️

2023-07-28 19:43:53 +0330 +0330

😈

1 ❤️

2023-07-29 00:46:56 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
داداش فقط مثل حاج مصطفی نکن!
سالی یه قسمتش نکن، زود به زود بذار.

3 ❤️

2023-07-29 01:30:26 +0330 +0330

💗

1 ❤️

2023-07-29 13:41:36 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
کیر تو بدنت قشنگ نوشتی
تو رو به کیرت قسم زود ادامه اش رو بذار

2 ❤️

2023-07-29 15:45:00 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
سلام
وقتتون بخیر
زیبا و دلنشین نوشتین
مثل همیشه.
فقط
(جشنمون بجا عذاعم بجای خودش)
بهتر نیست(عزا هم) بجای خودش باشه جونم.

3 ❤️

2023-07-29 18:47:07 +0330 +0330

ممنون از همراهي و نظرات همه دوستان❤️

قسمت دوم فردا براي عزيزان آپلود خواهم كرد😉

با آرزوي بهترين ها براي شما🌹

0 ❤️

2023-07-29 23:13:09 +0330 +0330

↩ havijkar
کیروش تیم میچیند واسه حمله به کص مادرت….

0 ❤️

2023-07-30 15:17:06 +0330 +0330

درود بر همه دوستان و همراهان عزيز🤠
امروز قسمت دوم اين داستان پخش خواهش شد…😍😉
منتظر نظرات و انتقادات شما عزیزان هستم ❤️

دوستدار شما:Mr.kiing

1 ❤️

2023-07-30 20:29:05 +0330 +0330

(قسمت دوم)

قرار بود پا بزارم داخل ي خانواده عجيب هنوز نرفته كلي شوك بهم وارد شده بود و شك و ترديد وجودمو گرفته بود اما هر بار فقط ياد نگين منو اروم مبكرد و ب عشق اون حاضر ب انجام چنين كاري شده بودم….
هنوز اصلا با خانواده خودم درباره ازدواج و خاستگاري صحبت نكرده بودم چون گفتم كه اين خاستگاري دو مرحله داشت مرحله اول اشنايي با خودم كه قرار بود وارد زندگي پر رمز و راز اين خانواده بشم و مرحله دوم خاستگاري با خانواده كه همه چيزو عادي جلوه بده بالاخره وجهه اجتماعي مهمه….
وقتي وارد خونه مجللشون شدم جا اينكه محو عظمت بنا بشم بيشتر قلبم داشت از دهنم ميزد بيرون….
نگين ب همراه خانوادش اومدن ب استقبالم و تعارفم كردن داخل،گل و شيريني و دادم ب نگين و رفتم نشستم….
خوش رويي و صميميتي كه خانوادش از همون بدو ورود داشتن كمي از استرسم كم كرده بود نگين اينا تقريبا خانواده پر جمعيتي بودن ي برادر و دوتا خواهر بزرگتر داشت كه ازدواج كرده بودن و اون شب تو مراسم اوليه خاستگاري حضور نداشتن فقط نگين بود و پدر و مادرش و برادر كوچكش نويد….
با داريوش خان پدر نگين گرم صحبت شديم از كارو زندگيم و تحصيلاتم پرسيد و كلي حرفاي ديگه تا رسيديم ب اصل مطلب گفت ميدونم كه نگين درباره وضعيت خانوادگي ما باهات صحبت كرده منم باز الان صلاح ميبينم بهت هشدار هاي لازمو بدم كه اگر ميدوني ادم اينجور روابط نيستي تا دير نشده عقب بكشي….
نگين تعريفاي زيادي ازت كرده ميدونم جوان لايقي هستي اما اين مسائل فرق داره ممكنه از سره كار كه برسي خونه ببيني مثلا برادرش لاي پاهاي زنته و داره با تمام وجود ميكنتش و تو اين قضيه ناراحتت كه نبد بكنه هيچ بلكه بايد حتي بري و بهشون بپيوندي و لذت بيشتري ببريد يا ممكنه برعكس باشه و تو با مادر يا خواهراي نگين در حال سكس باشي و نگين سر برسه…
البته نا گفته نمونه روابط ما قاعده و قانوناي خودشو داره همينجوري ام نيست كه هركي خاست با هركي بخوابه همه كارها با رضايت طرفيت صورت ميگيره….
سكس يواشكي نداريم همه روابط در حضور همسر ها يا با اطلاع همسر ها انجام ميشه….
رعايت اصول بهداشتي و نظافت مهمترين اصلِ….
راز داري و راز نگهداري براي ما خيلي مهمه همونطور كه ميدوني خانواده سرشناسي هستيم و بنا ب مرقعيت اجتماعي بايد همه جوره اين روابطمونو مخفي نگهداريم و فقط و فقط در چهارچوب خانواده….
شماعم اگر ب اين مرحله رسيدي امتحاناي خودتو پس دادي اگه با همه شرايط و ضوابط موافقي فقط ميمونه تاييده فرح جان(فرحناز مادر نگين)
منم موافقت خودمو اعلام كردم اما با همه اين حرفا هنوز خجالت ميكشيدم ب قول معروف يخم هنوز كامل آب نشده بود….
وقتي حس كردن انگاري كمي موذب هستم خود فرح اومد و با گرفتن اجازه از داريوش خان دست منو گرفت و كشيد برد سمت اتاق تو راه نگاهم ب نگين اوفتاد كه با لبخند رضايت ي چشمك بهم زد….
حس و حال عجيب و غريبي بود تا حالا توي اين موقعيت نبودم كه شوهر و دختر و پسر ي زني بيرون اتاق باشن و من با اون زن سكس كنم….
فرح منو چسبوند ب ديوار و خودشم چسبيد بهم و اول با اون چشماي حشريش ي نگاهي بهم كرد و بعد لباي داغشو چسبوند ب لبام….
فرحناز از ابن ميلف هاي سكسي جا اوفتاده بود كه تو خيابون ميبيني ميگي واوووو كي اينارو ميكنه….
دقيقا از همونا كه ميگن مادرو ببين دخترو بگير….
باهاش همكاري كردم و از هم ديگه لب ميگرفتيم همونجوري با دستش دكمه هاي پيراهنمو باز كرد و نيمه بالايي تنمو لخت كرد و بعد لباشو از لبام جدا كرد و با زدن چندتا بوسه روي سينم رفت پايين و رو دو زانو جلوي كيرم نشست….
با ي حالت لَوَند و دلبري شروع كرد كمربندمو باز كرد اول شلوامو پايين كشيد بعد ب كير نيمه راستم از روي شورت ي دستي كشيد و بعد دو ور شورتمو گرفت و كشيد پايين و كيرم عين فنر پريد بيرون درسته نيمه خواب بود اما ي سامورايي هميشه هوشياره و با چشم نيمه باز ميخوابه….
وقتي كيرمو ديد چشماش ي برقي زد و لباشو گاز گرفت و ي جوووون بلندي گفت و بعدم زير چشمي ي نگاهي بهم انداخت و لبخندي از روي رضايت تحويلم داد….
بايدم بخندي هر زني ارزوي همچين كيري و داره حالا بخند كه تا چند دقيقه ديگه بايد گريه كني زيرش….
نگم از ساك زدنش جوري كه اين زن ساك ميزد الكسيس تگزاس ب كص مادرش ميخنديد بتونه اينجوري ساك بزنه وقتي كه حسابي كيرم شق و رق شد ي نگاه پر از شهوتي بهش انداخت و ٢٤سانت كيرو ي دفعه تو دهانش غيب كرد اخ اخ قشنگ حس كردم كيرم رفت تهه گلوش اصلا ي وضعي كيرو تا ته ميكرد تو دهانش و زبونشو مياورد بيرون و ميكشيد رو تخمام فقط ميتونم بگم واااااي خداي من……
حدودا ده دقيقه اي با كيرم مشغول بود كه گفتم ديگه بسته حالا نوبتي ام باشه نوبت قدرت نمايي اقا مهراد بود بايد همين اول كاري ثابت ميكردم قدرت تو دستاي كيه….
نگين بهم گفته بود كه مادرش عاشق سكس خشنه و منم كه كشته مرده سكس خشن….
كيرمو از دهان ناهيد بيرون كشيدم و ناگهان گلوشو محكم چسبيدم جوري كه ي لحظه خودش شوك شد
ي نگاه بهم انداخت و منم محكم همونجوري كه گلوشو چسبيده بودم كشيدمش سمت خودم و سرشو چسبوندم ب سره خودم و با چشماني مملو از خشم به چشماش ذل زدم و بعد محكم پرتش كردم سمت تخت و خودمم خوابيدم روش يكم لباشو خوردن و بعد لباسشو ب همراه سوتيش تو تنش جر دادم و دوتا نيشگون محكم از نوك سينه هاي بزرگش گرفتم كه اهش بلند شد و بعد شروع كردم ب خوردنشون
انقدر گازش گرفتم كه نوك سينه هاي بدبخت حسابي قرمز و متورم شد….
بعد رفتم پايين و شلوار و شورتشم ب همون شكل تو. تنش جر دادم و اوفتادم ب جون كص و كونش….
عجب كص تپلي داشت حلالت باشه داريوش خان….
حسابي ام خانوم كصش اب انداخته بود زبونمو كه بين شيارهاي لزج كصش كشيدم صداي ناله هاش بلند شد طولي نكشيد كه حسابي با ولع شروع كردم به خوردن لامصب كصش انقدر تميز و زيبا و خوش بو بود كه ادم هرچي ميخورد سير نميشد….
انقدر كص و كون خانومو براش خوردم و انگشتش كردم تا با ي جيغ و لرزه خفيفي ارضا شد و منم همه ترشحات كصشو نوشه جان كردم….حسابي عشق كردع بود منو گرفت و كشيد روي خودش و سفت بغلم كرد و با چشماي خمارش نگاهم ميكرد چشماش طلب كير ميكرد….
خودش دستشو برد پايين و كيرمو گرفت تو دستاش و با سوراخ كصش تنظيم كرد و با نگاهش بهم التماس ميكرد كه بكنمش داخل….
منم نامردی نکردم و با ی فشار ی ضرب تا خایه جا کردم توش….
ی لحظه بنده خدا نفسش بند اومد سعی میکرد با دستاش هولم بده ب عقب اما محکم چسبیده بودم بهش و وقتی حس کردم کیرم تو کصش کمی جا باز کرد شروع کردم نرم و اروم تلنبه زدن….
فرح اولش از قیافش مشخص بود درد داره اما طولی نکشید ک این درد جاشو ب لذت داد….
وقتی وسط ناله هاش با اون چشمای خمارش نگاهم میکرد روانی میشدم……
این استرس ی چیز خوبی ک برام داشت باعث شده بود آبم نیاد چه اون موقع که حسابی داشت ساک میزد و کیرمو میفرستاد تهه گلوش جه الان که تا دسته تو کصش جا کرده بودم و هر لحظه شدت تلنبه هام بیشتر میشد….
تلنبه ای میزدم بیاعو ببین کیرمو تا سرش میکشیدم بیرون و باز محکم و با فشار میکوبوندم تا تهه کصش با هر تلنبه رقصی ب بدنش میوفتاد که بی نظیر بود بالا و پایین شدن اون سینه های درشت و اب دار فکر کنم داریوش خان شبا این ممه هارو میزاره زیر سرش میخوابه و تا صبم شیر میخوره ای خدااااا….
طولی نکشید که فرح زیر فشار تلنبه های سنگینم برای بار دوم اما اینبار با شدت بیشتری ارضا شد….
گرمای ابشو با کیرم حس میکردم نبض زدن کصش….
چند دقیقه همون حالت توش نگه داشتم و دراز کشیدم رو فرح و کمی اول سینه هاشو ب دندان گرفتم و گاز گازی کردم بعدم لبامون چفت هم شد….
فرح از زیرم بلند شد و منو خوابود رو تخت و خودش اومد روم کیرمو با کصش تنظیم کرد و ی ضرب فرستادش داخل هنوزم وقتی ی ضرب میفرستاد داخل نفسش میرفت….
وقتی رو کیرم شروع کرد ب سوارکاری تازه فهمیدم همه سوارکارایی که تاحالا رو کیرم سواری کردن چقدر مبتدی بودن و این فرح عجب داف حقی بود با اینکه سن و سالی ازش گذشته بود اما صد هیچ از صدتا جوون جلوتر بود….
داشتم دیوونه میشدم کص نبود که کوره اتیش کیرم داشت ذوب میشد….
خوابوندمش رو خودم و همزمان که از زیر تلنبه میزدم شروع کردم گردنشو خوردن گاهی لبامون چفت هم میشد تا برای بار سوم فرح ارضا شد….
بعد از سه بار فهمیدم خانوم شهوتش ته نداره تازه موتورش روشن شده بود….
اول دادم باز برام حسابی ی ساک پر توف مجلسی زد و بعد ب صورت داگی استایل خوابوندمش و دیگه نگم پوزیشن مورد علاقم بود….
قبل اینکه مشغول بشم حسابی کونشو با اسپنک سرخ کردم با هر ضربه اهی میکشید که ادم ابش میومد….
موهاي بلندشو كشيدم و دور دستم ي پيچ دادم و مشت كردم وكمي كشيدم ب سمت خودم كه باعث شد دردش بگيره بعد كيرمو باز ي ضرب توش كردم و مشغول شدم ديگه چشمامو بسته بودم و فقط ميكوبيدم و اسپنك ميزدم موهاشم محكم تو مشتم گرفتم….
از رعشه و لرزه هاي تنش فهميدم تو اين حالت سه چهار بار ديگه ارضا شد منم اي بگي نگي ي قلقلكايي داشت ب كيرم ميومد اما هنوز زود بود كل اين مدت كه داگ استايل داشتم ميكوبيدم چشمم ب سوراخ كونش بود مگه ميشد ازش گذشت مسلمون نيستي اگه از همچين كوني بگذري….
كيرمو از كصش كشيدم بيرون ي نگاه مردم گفتم اين درسته كصش لت و پار شده بود كصو بايد همينجوري بگايي اولش نگاه ميكني كص جمع و جور خوشكل مشكل اخرش بايد واقعا پاره پوره شده باشه….
موقع گاييدن كصش حسابي كونشو انگشت كرده بودم و باز شده بود و اماده براي عمليات ولفجر ٨ بريم كه مادر نگينو از كون بگاييم….
بنده خدا ديگه جون ممانعت كردن هم نداشت همونجوري قنبل سرشو كرده بود تو بالش و ناله ميكرد و گاهي كه دردش ميگرفت ملافرو چنگ ميزد با هر زحمتي بود همه كيرمو تو كونش جا دادم….
خيلي نرم و اروم تلنبه ميزدم كه جا باز كنه….
نميدونيد داشت زير كيرم چه دست و پايي ميزد لپاي كونش ديگه از بس زده بودم خون مرده شده بود….
خيلي دوست داشتم ابمو تو كصش خالي كنم براي همين وقتي ك حس كردم داره مياد از كونش كشيدم بيرون و تا خايه فرستادم تو كصش و شير ابو باز كردم ارضايي شدم شديد نبض زدن كيرم تمومي نداشت حسابي ازم آب كشيد همونجوري رو فرح ولو شدم تا كيرم خودش خوابيد قلپي از كصش پريد بيرون….
ي چند دقيقه اي تو بغل هم ب سكوت گذشت بعد فرح اين سكوتو شكست و گفت تا حالا كجا بودي تو پسر….
منم گفتم از الان در خدمت شما هستم بانوي من….
لبامون باز چفت هم شد و….
ولي چ حالي ميده ي زنو بغل گوشه شوهر و بچه هاش بگايي….
حالا ديگه فكر كن جلو چشماشون بگاييش ديگه چ حالي بده….واي خداي من….
ادامه دارد….


2023-07-31 06:58:59 +0330 +0330

💗

0 ❤️

2023-07-31 13:28:00 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
منتظریم برا ادامش

1 ❤️

2023-08-01 14:38:54 +0330 +0330

👊🏻

0 ❤️

2023-08-02 09:42:10 +0330 +0330

😈

0 ❤️

2023-08-02 12:01:36 +0330 +0330

(قسمت سوم)

فرح:پاشو آقا داماد پاشو برو بيرون كه عروس خانوم منتظره ببينه قبول شدي يا نه….
مهراد:حالا قبول شدم يا نه خانوم معلم؟؟؟؟
فرح:عجله نكن پسر جان هنوز خيلي چيزا مونده ياد بگبري حالا پاشو برو بيرون تا بيام اعلام كنم….
مهراد:اخه چيزه….روم نميشه برم بيرون….
فرح:پاشو ببينم تو خانواده ما خجالت معنا نداره،
اصلا پاشو باهم بريم….
خلاصه مادر خانوم آينده دستمو گرفت و بعد از ي سكس جانانه باهم از اتاق زديم بيرون….
خانواده بي صبرانه منتظر ما بودن نگين كه مشخص بود دل تو دلش نيست….
من كه داشتم جلوي داريوش خان و نگين و نويد از خجالت آب ميشدم اما اونا اصلا انگار نه انگار….
همه نگاها به فرحناز خانوم بود كه لب به سخن بشكافه….
داريوش خان سكوتو شكست و گفت چه دستور ميفرمائيد ملكه….
فرحناز:مبارك باشه….
وقتي گفت مباركه نگين اومد سمتمون اول ي بوس ب دستاي مادرش زد و بعد پريد بغل من و لباشو گذاشت رو لبام….
حالا منم تو اون جو معذب چجوري ازش لب ميگرفتم خلاصه يكم همراهي كردم و دمش گرم نويد نجاتم داد پريد وسط يكم قرش داد و خواهرشو در اغوش گرفت و ي بوسه ب لباش زد بعدم اومد و زد رو دوش من گفت ب خانواده خوش اومدي پسر….
داريوش خان هم منو هم نگينو در اغوش گرفت و تبريك گفت بعدم گفت مهراد جان توام ديگه پسره مني فقط ازت ميخام مراقب نگين باشي….
مهراد:از چشام بیشتر مراقبشم نگین قلب منه خودش میدونه دلیل نفس کشیدنمه….
بعد از صرف شام قرار و مدارای جلسه دوم خاستگاری گذاشتم و قرار شد همه چیز خیلی عادی پیش بره….
فردای اون شب رفتم خونه پدر و مادرم که باهاشون صحبت کنم….
پدر و مادرم انسان های با فهم و کمالاتی بودن همیشه ب نظرم احترام گذاشتن و اینبار هم روی حرفم نه نیاوردن گفتن تو وقتی میگی خوبه پس خوبه هرموقع خاستی بگو برات میایم خاستگاری….
منم ديگه يكم فيلم هنديش كردم رفتم دستو پاهاي پدر و مادرمو بوسيدم و اوناهم خوشحال از اينكه قراره پسرشونو سروسامون بدن ديگه چه ارزويي واسه پدر و مادر بالا تر از خوشبختي بچش….
خواهرمم كه ديگه نميدونيد كلي ذوق كرد بچه كه داداشم ميخاد داماد بشه….
خلاصه گذشت و جلسه دوم خاستگاري تو محلشون كه رسيديم پدرم گفت اينجا زندگي ميكنن؟؟؟؟
گفتم اره….گفت وضعشون خوبه پس…گفتم تووووپ
گفت مهراد جان بابا ي دختري انتخاب ميكردي هم سطح خودت اينجاها دختر ب ما نميدن….
گفتم بابا جان پسرتو دست كم گرفتي؟؟؟؟
مادرمم ادامه حرفمو گرفت و گفت پس چي از خداشونم باشه پسرم اقاس شاخ شمشاده….
خواهرمم اروم دم گوشم گفت داداش با كون اوفتادي تو ظرف عسلا باهم ديگه يكم خنديديم ماشينو پارك كردم و رفتيم كه رفتيم….
مثل اون روز انتظار داشتم نگين باشه و پدر و مادرش و نهايتا نويد اما اوه اوه نگم براتون همه خانواده بودن حالا همه كه ميگم كيا؟؟؟؟
نازنين خواهر بزرگه همراه شوهرش يوسف….
نيما برادر بزرگ نگين همراه زينب خانومش….
خواهره ديگش نوشين با شوهرش سعيد….
فرح و داريوش خان و نويد هم كه بودن….
باز اون استرس لعنتي منو فرا گرفت اما خداروشكر اصلا جو سنگين نبود خانواده خيلي اجتماعي بودن و اهل بگو بخند همون اول كار هم داريوش خان هم فرح خانوم كلي با پدر و مادرم گرم گرفتن خواهرا و دامادا و برادر و عروسشون كلي مارو تحويل گرفتن با اين حال اون استرس لعنتي ول كن نبود….
حالا اين وسط قشنگ نگاه سنگين خواهراي نگينو رو خودم حس ميكردم….
جوري كه انگار از همه جزئيات سكس من و فرحناز خبر داشتن و حتي رد نگاهاشون ب كيرمم ديدم….
نگاه و لبخند هاي سعید و یوسف دوتا با جناق آینده و البته بکن های زنم….در عوض منم زن اونارو میکردم….
کمی با نگاه خریدارانه ب نازنین و نوشین نگاه کردم
خدا ب دادم برسه سگ حشریت از چشماشون میبارید….قسمت همتون بشه ب حق علی….
خلاصه ی وضعی بود ک نگم برات….
همه صحبتا انجام شد و منو نگينو مثلا فرستادن تو اتاق كه باز صحبتامونو بكنيم ماعم كه صحبتي نداشتيم همين كه وارد اتاق شديم لبامون گره خورد ب هم انقدر شيرين بود اون لحظه اون بوسه كه هيچكدوممون دلمون نميخاست از هم جدا بشيم….
فكر كنم قشنگ يك ربع در حال عشق بازي بوديم
بعدم نشستيم و دستاي همو گرفتيم و زول زديم ب هم ديگه چقدر اين دختر زيبا بود نقاشي خدا بود براي من قشنگترين چيز بود تو دنيا….
مهراد:نگين….
نگين:هوم….
مهراد:ميدوني كه هيچوقت نميزارم غم ب دلت بياد….
نگين:ميدونم….
مهراد:از زندگيمون و دنياي سكسيمون لذت ميبريم اما هيچ چيزي نبد باعث بشه عشق و علاقمون ب هم كم بشه باشه….؟
نگين:تا تهش باهاتم مشتي….
مهراد:اوه لاتيشو پر كردي برام….؟
نگين:گَنگ و شرور و مافياي كي بودم من….؟
مهراد:اگه قول بدي نكشيمون من ….
نگين:هيچي از عشق و علاقمون به هم كم نميكنه….
بعدم جلوي پاهام زانو زد و شروع كرد كمربندمو باز كردن گفتم نگين الان نه اما گوشش بدهكار نبود….
كيرمو از تو غلاف دراورد و ي دست نوازشي بر سرش كشيد و مشغول ساك زدن شد….
حسابي با جون و دل داشت برام ساك ميزد….
انقدر گرم لذت شده بودم كه اصلا يادم رفت بيرون الان كلي آدم نشسته….
خانوم حسابي كه ساكشو زد و آبمو نوشه جان كرد و سير كير شد….
گفت:پاشو بريم كه الان ميگن عروس دوماد خوابشون برده….
شب دوم خاستگاري ام هرجور ك بود گذشت….
خيلي زياد با يوسف و سعيد و نيما صحبت خاصي نكرديم كه درست بخام بشماسمشون فقط در همين حد كه فهميدم يوسف دندان پزشكه سعيد تو كاره ملك و املاك بود نيما هم نمايشگاه ماشين داشت…. همينجوريش ظاهرا ادماي بدي نبودن معلوم بود اوناعم داش مشتي هستن….
نويدو از خاستگاري اول خب بيشتر ميشناختمش اون موقع ١٧ سالش بود در حال تحصيل بود پسره شيطوني بود بعده ها كلي باهم رفيق شديم….
جوابو كه من از قبل گرفته بودم اما باز براي عادي سازي دوروز بعدش الكي ب مادرم گفتم زنگ بزن ببين جوابشون چيه و اگه بله بود ديگه بقيه قرار مداراي محضرو اينارو بزاريد….
همه كارا ب خوبي انجام شد و طولي نكشيد با عشقم سره سفره عقد نشستيم و واقعا چه لحظه شيرينيه رسيدن ب كسي كه از ته دل عاشقشي….
همه چيز خيلي خوب و قشنگ و آبرومندانه برگذار شد هم عقد هم عروسي….از عروسي كه ديگه نگم داريوش خان برامون سنگ تموم گذاشت و عروسيمون شد باشكوه ترين عروسي كه تا اون سن ديده بودم……
اون شب خيلي عادي رفتيم سره خونه زندگيمون و استراحت كرديم براي فردا چون شب زفاف اصلي ما فردا بود….
پرده نگينو كه من از قبل زده بودم اما خب طبق قواعد و قانوناي اين خانواده دختر بعد از اينكه بكارتشو از دست ميده بايد با پدرش سكس كنه
ميگم سكس منظورم سكس از جلو هست چون از عقب كه سكس داشتن….
بعده اينكه پدرش طعم كص دخترشو چشيد حالا نوبت برادراش ميشه تا از كص خواهرشون لذت ببرن….
تو اين هين اقا مهراد هم بيكار نشسته اول ب رسم ادب بايد ي حالي باز ب فرح خانم بدم بعدم نازنين و نوشين….
خلاصه اون شب تا صبح تو بغل هم استراحت كرديمو فردا شبش راهي شديم براي شب زفاف….
من كه خداي استرس اما نگين ذوق داشت ميدونستم صبرش نيست ب پدرش كص بده….
ارزوش بود بتونه ب پدرش از كص بده اما خب حتما بايد بكارتشو با شوهرش از دست ميداد الانم كه ديگه بكارتي نبود كصش حسابي برا بابا داريوشش آب انداخته بود….
وارد خونشون شديم و با نيما دست و بغل با خواهراش ي بوس از لب فرحم كلي بغلم كردو منو ب ممه هاي درشت و ابدارش فشار داد….
بعدم نويد اومد سريع ي سلام عليكي كردو خطاب ب داريوش خان گفت بابا پاشو زود نگينو بكن كه دارم ميميرم براي كردن كصش….
داريوشم ي لبخندي زدو گفت منم ب خدا دارم براي كص دخترم ميميرم بعد رو ب نگين گفت بدو بيا بغل بابا ببينم گنجيشگكم….
نگين هم ي نگاهي بهم كردو وقتي رضايتو ازم گرفت رفت و پريد بغل باباش….
بعد نيما ب نويد گفت هي پسر دلتو خوش نكنا بعد بابا نوبت منه….
نويدم حرصش گرفته بود صبرش نبود نگينو از كص بكنه اخه نويد و نگين خيلي همديگرو دوست داشتن قطعا نگين هم همون اندازه دلش ميخاست ب نويد بده….
فرح ك ديد اين دوتا داداش الاناس كه سره نگين دعواشون بشه اومد و جداشون كرد ب نيما گفت بيا پسرم عشق مامان خودم بهت ميرسم بزار نويد بچم اول بره….
نيماعم گفت عشق است مامانم فقط بخاطر تو بزن بريم كه دلم مبخاد شير بخورم….
قرار بود من با فرح مشغول بشم اما بخاطر جلوگيري از نزاع فرح و نيما باهم رفتن ب ي اتاق نگين و داريوش خان هم باهم رفتن ي اتاق نويدم پشت سرشون دم اتاق منتظر تا كارشون تموم شه بره بپره رو آبجيش….
من موندمو نازنين و نوشين….عين شكار و طعمه شده بوديم….
انگار كه دوتا كص وحشي تشنه كمين كردن واسه كيرم و هر لحظه منتظر بودم بپرن و كيرمو از جاش بكنن….
دوتايي اومدن و دستمو گرفتن و ماهم راهي اتاق شديم….
وارد اتاق ك شديم هولم دادن رو تخت و بعد نوشين ي موزيك پلي كرد و با نازنين جلوي من مشغول ب رقص شدن كمي كه رقصيدن شروع كردن ب دراوردن لباساشون و در همين هين از هم ديگه لب ميگرفتم و گاهي سينه و باسن همديگرو ميماليدن….
ديدن اين صحنه جلوم حسابي از خود بيخودم كرده بود….
وقتي با رقص و لب بازي كامل لخت شدن تازه محو اندام زيباشون شدم اين خانواده عجيب نابي بودن اون از نگين اونم از مادر شاه كصشون و اينم از اين دوتا خواهر اينجاس كه ميگم واي خداي من….
دوتايي اومدن سراغم و با ناز و عشوه و كرشمه لختم كردن و شروع كردن همه جامو ليس زدن و خوردن….
صبرشون نبود ب كيرم برسن انگاري ميخاستن ببين تعريفايي ك ازش شنيدن راسته يانه وقتي از رو شورت بهش دست زدن ديدن راسته راسته يكيشون اين ور شورتمو اون يكي اونورو باهم كشيدن پايين و كيرم پرید جلوشون….
نازنين و نوشين ي نگاه ب كيرم كردن ي نگاه به هم ديگه باز ي نگاه ب كيرم كردن ي نگاه ب هم ديگه و ي لبخندي ب هم زدن و دوتايي مشغول ساك زدن شدن….
بي نظير بود حس ساك زدن اين دوتا خواهر چنان با عشق و لذت برام ساك ميزدن و ما بينش از هم لب ميگرفتن كه اگه خودمو كنترل نميكردم هر لحظه ممكن بود تو دهانشون خودمو خراب كنم….
بعد منم خوابوندمشون و حسابي كص و كونشونو خوردم….
با اينكه با رضايت شوهراشون اونجا بودن اما من باز طبق قوانين و اداي احترام قبل از مورد عنايت قرار دادن كص و كون خانوما زنگ زدم ب شوهراشون و رخصت گرفتم و بعد مشغول شديم….
سعيد و يوسف انتظار اين كارمو نداشتن و با اين كارم كلي حال كردن باهام….
بالاخره اوناهم ميخان زن منو بكنن ي احترامي اين وسط باشه خوبه….
منو باز خوابوندن و نازنين كيرمو گرفت دستش ب نوشين گفت بيا عشقم بشين روش كه بره جايي كه غم نباشه….
اما نوشين قبول نكرد گفت نوچ تو خواهر بزرگتري اول نوبت توعه بعد خودش اومد نشست رو صورتم كه كصشو بخورم منم با جون و دل مشغول خوردن كص نوشين شدم و نازنين هم رفت و نشست رو كيرم….
از اه و نالش معلوم بود يكم دردش گرفت تا كير بزرگ و كلفتم وارد كصش بشه اما طولي نكشيد كه حسابي داشت رو كيرم بالا و پايين ميكرد و لذت ميبرد….
صداي اه و نالش كل خونرو برداشته بود منم ديگه داشتم زير كص و كون نوشين خفه ميشدم كه بلندش كردم همون موقع نا گهان نازنين جيغي كشيد و تنش ب لرزه اوفتاد و كيرمو از كصش كشيد بيرون و ابش پاشيد….تاحالا نديده بودم زن اينجوري ابش بپاشه اما اب نازنين پاشيد و حجمش هم تقريبا زياد بود كل تخت و ملافه خيس شد….
بعدم با ي لبخند رضايت كنارم ولو شد و ب نوشين گفت زود باش دختر زودباش كه اين كيرو حيفه نخوري،نخوري از كفت رفته….
نوشين ي لب ازم گرفت و بعد رفت ي زبوني ب كيرم كشيد و اونم مثل نازنين همون پوزيشن نشست رو كيرم و شروع كرد ب سواري….
نازنين كنارم خوابيده بود و باهم مشغول لب بازي بوديم نوشينم ك داشت حسابي براي خودش با كصش رو كيرم جولان ميداد….
يكم كه گذشت خودم از اين پوزيشن خسته شدم پاشدم و نوشينو خوابوندم روي نازنين كه اون دوتا با لب و گردن هم مشغول باشن منم كه اون پشت بهشت بود ي كص و كون بالا ي كص و كون پايين منظره ازين قشنگتر كجا ميخاي پيدا كني اخه كصكش….
چندتا اسپنك ابدار زدم دره كونه نوشين و كيرمو روانه كص ابدارش كردم و مشغول تلنبه زدن شدم از زيرم كه نازنين داشت حسابي ميمالوندش و لب ميگرفتن انقدر زدم و زدم تا خانوم ارضا شد و بعدم كيرمو كشيدم بيرون تا يكم نوشين حالش بياد سره جاش ديدم كص نازنين چشمك ميزنه يكم باز تو كص اون تلنبه بازي كردم كه ديدم اوضاع خيته و ديگه داره ابم مياد و تا همينجاشم دمش گرم مشتي گري كرده بود ابرومونو حفظ كرده بود اما خب هنوز كون نگاييده بودم….
روايت داريم كه ميگن سكسو از كص شروع كن با كون تموم كن….
ي نفسي ب كيرم دادم خايه هام دم كرده بود تا حال و هواي ارضا شدن از كلم بپره مشغول خوردن كص و انگشت كردن كون دخترا شدم….
انقدر خوب براشون خوردم كه با همون خوردنم باز ارضا شدن بعد پاشدم جفتشونو كناره هم قنبل كردم و از كون نازنين شروع كردم طول كشيد تا كونشونو باز كنم اما وقتي باز شد كيرمو تا خايه توشون ميكردم عجب كونايي داشتن لامصب مردرو زنده ميكرد….
دخترارو همونجوري قنبل رو هم خوابوندم از كون اين در مياوردم ميكردم تو كون اون بي نظير بود انقدر اين حالت زدم تا ديگه نتونستم خودمو نگه دارم و اولين جهش ابم تو كون نوشين خالي شد و كشيدم بيرون جهش بعدي روي كون نازنين تا بكنم داخل سوراخش و جهش بعد و بقيه اب داخل سوراخ نازنين…
حسابي ديگه بيحال شده بودم از طرفي انقدر كمر زده بودم و كوبونده بودم كمرم و تخمام درد گرفته بود اما راضي بودم خوب از پسشون بر اومدم….

ادامه دارد….


2023-08-02 14:02:55 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
👍👍

1 ❤️

2023-08-03 18:56:50 +0330 +0330

❤️

0 ❤️

2023-08-03 19:18:23 +0330 +0330

نپسندیدم شرمنده

1 ❤️

2023-08-03 21:10:30 +0330 +0330

↩ پسرک منزوی
ممنون از همراهی و نظرت🌹

1 ❤️

2023-08-03 21:10:50 +0330 +0330

(قسمت چهارم)

با اینکه شب خیلی پر سکس و ارضایی داشتیم اما وقتی با نگین اومدیم خونه جفتمون عجیب عطش همو داشتیم جوری که تو مسیر خونه صبرمون نبود برسیم….
نگین که همون تو ماشین کیرمو‌ دراورد و‌ مشغول ساک زدن شد هی ام قربون صدقه کیرم میرفت….
رسیدیم خونه از همون تو اسانسور شروع شد دم در لخت کامل شدیم و مشغول بوسه بعدم نگبنو انداختم رو‌ دوشم و‌ راهی اتاق خواب شدم….
ی سکس داغ و دلچسب کردیم انقدر لذت بردم و خوب ارضا شدم که اصلا انگار نه انگار قبلش سکس کردم….
نگینم که دیگه معلوم بود جون نداره طفلی حسابی هم ب باباش حال داده بود هم ب نوید ی راندم بعدش با نیما الانم ک با من….
در اغوشش گرفتم و غرق در بوسش کردم تا عشقم ب خواب ناز فرو‌ رفت….
کمی محو تماشای زیباییاش شدم و بعد منم غرق خواب شدم و چه قدر حال داد این خواب بعد از اون همه سکس سبک سبک شد بدنم….
صبحش سرحال و سر زنده از خواب پاشدم و با ذکر به به چه روز قشنگی دنبال نگین گشتم دیدم حمومه منم از خدا خاسته رفتم سراغش و زیر دوش از دیدن قطرات ابی که رو‌ بدن زیباش سر میخورد مست شدم گفتم تکیه بده ب دیوار و کونشو کمی قنبل کنه برام بعد حسابی جای صبحانه کص و‌ کون میل کردم میخاستم از کص بکنمش که گفت دیروز زیاد کص داده زیر دلش درد گرفته از کون بکنم منم ی بسم الله گفتم و‌ از کون مشغول شدم….
ابی که دیروز دیگه تو‌ کمرمون نموند اما هرچی بود روانه باسن همسر نازم کردم و بعد از استحمام رفتیم که حسابی بدنو بسازیم که توان و‌ انرژی داشته باشیم برای این زندگی سکسی….
تازه دوروز بود ازدواج کرده بودم از کت و کول اوفتاده بودم باز خوبه ورزشکارم بدنم کم نمیاره….
ديشب شوخي شوخي ي تيكه ب نيما انداختم كه اونم جدي جدي گرفتش….
اخه بي شرف رحم ب نگين نكرد از صداشون مشخص بود داره بدجور خواهرشو ميكنه برا همين منم حرصم گرفت و اخرسر ي تيكه بهش انداختم كه خوب زن منو گاييديا كي بشه جبران كنم….
خودش بچه تيزي بود و لپ كلامو گرفت و گفت اگه جونشو داري همين الان بريم زنمو بكن….
منم اشاره كردم ب خواهراي تشنش و گفتم رس منو كشيدن بعدم سر زده دوس ندارم بهش بگو هرموقع خودش حال كرد بهم زنگ بزنه خدمتش برسم….
زينب هم كه مشخص بود صبر و قرار نداره براي ي كير جديد همون فرداش بهم زنگ زد….
خودم خندم گرفته بود از اين خانواده نزاشت ي دوروز بگذره….
پيش نگين بودم كه زينب زنگ زد زدم رو اسپيكر كه اونم بشنوه….
سلام و احوال پرسي كرد و حال نگينو پرسيد بعدم مثلا ميخاست سر حرفو باز كنه گفت ديشب كه افتخار ندادين ب ما،زنگ زدم كه براي امشب دعوتتون كنم باز ب نگين جان هم زنگ ميزنم دعوت ميكنم….
گفتم نيازي نيست نگين اينجاس خودم بهش ميگم ممنون از دعوتت خدمت ميرسيم فقط تورو خدا خودتونو تو زحمت نندازينا….
زينب:زحمت چيه گل پسر شما رحمتي….
نگين:هوي ور پريده كم با شوهر من لاس بزن
زينب:عه نگين سلام شوهره منو تو نداره كه عشقم….
امشب منتظرتونم زود بيايد مراقب خودتونم باشيد بوس ب لباي جفتتون….
خدافظي……
خب بعد از سكس جانانه ديشب با خواهرا و بعدش با همسرم نگين و باز سكس سره صبحي تو حموم….دعوت شدم ب سكس بعدي جونم براتون بگه ديگه حسابي سعي كردم از نظر تغذيه ب خودم برسم كه بدنم كم نياره همينجوري پيش بره فكر كنم هر روز برنامه داريم….كيرمون تسمه تايم پاره نكنه صلوات……
خيلي حال و حوصله نيمارو نداشتم فقط واسه گاييدن زينب ميرفتم….
اما از شانس خوبم زد و اون شب براي نيما كاري پيش اومد و نبود باهم تلفني صحبت كرديم و گفت جاي منم جفتشونو بگا منم ي حله گفتم و……
بعد از پذيرايي مفصل زينب اومد رو مبل رو ب روي من بشينه ك نگين بهش گفت نه برو تو بغل شوهرم بشين زينبم ي لبخندي ب نگين زد و براش ي بوس فرستاد و اومد نشست رو پاي من….
يكم همونجوري سه تايي كصشعر گفتيم و خنديديم بعد نگين گفت هي زينب كير پرست ميخام امشب ب شوهرم نشون بدي چه جنده پتياره اي هستي فهميدي؟؟؟؟
زينبم با ناز و عشوه گفت بله هرچي شما بگي ارباب….
اوه ارباب؟؟؟؟ديگه داستان داشت خيلي دارك ميشد….
نگين:زود باش كيره شوهرمو ساك بزن ببينم جنده ي دوهزاري….
زينب كيرمو از شلوارم دراود و مشغول شد….
نگين هم اومد پشت سرش و موهاشو محكم گرفت و سرشو بيشتر ب كيرم فشار ميداد جوري كه قشنگ كيرم تا ته حلق زينب ميرفت….
همبن كار باعث شد چند باري عوق بزنه و نفسش بند بياد كه همين نگينو جري تر ميكرد ميگفت اره همينه داري زير كيره شوهرم خفه ميشي ضعيفه….ميبيني چه كيريه اره ميبيني قشنگ بخور كه براي خوردن همچين كيري بايد بياي دستو پاهامو ببوسي و ليس بزني تا بهت اجازه بدم….
همينجوري هي زينبو تحقير ميكرد متوجه شدم اين كار حسابي حشريش كرده….
و درست هم حدس زدم چون كيرمو از دهن زينب كشيد بيرون و خودش كون برهنه شد و پريد رو كيرم و ي ضرب داخل كصش جا كرد و بعد از چندبار بالا پايين ارضا شد انقدر زود….معلوم بود حسابي حشري شده بود….نفس نفس زنان يكم روم دراز كشيد بعد كه حالش جا اومد ی لب ازم گرفت‌ و پاشد ب زينب گفت بدو بيا كصمو ليس بزن تميزش كن ببينم تنه لش….
زينب هم چهاردستو پا اومد سمتش و حسابي اول كص و كون نگينو خورد و تميز كرد بعدم با اجازه از نگين اوفتاد ب جون كيرم و ي ساك داركوبي معركه زد و بعد بلند شدم گفتم پاشيد بريم تو اتاق نگينو انداختم رو ي كولم زينب هم ي كول ديگه و راهي اتاق شدم….
جفتشونو پرت كردم رو تخت و اوفتادم ب جونشون….
ممه اينو ميماليدم مال اون يكيو ميخوردم،كص و كون يكيشونو انگشت ميكردم مال اون يكيو ميخوردم….
خلاصه توهم ديگه وول ميخوريم بعدم پاشدم و لب تخت وايسادم زينبو كشيدم جلوي خودم و لنگاشو از هم باز كردم و كيرمو چندباري كشيدم رو شياره كصه نسكافه ايش انقدر كصش خيس و لزج شده بود كه نيازي ب فشار نبود همبنكه كيرو گذاشتم سره سوراخ،كص خودش همه كيرمو بلعيد بس كه تشنه كير بود اين كص….
باورش نميشد چنين كير خفني داره ميره تو كصش چشماش از لذت باز نميشد اول نرم و اروم تو كصه خانوم تلنبه هاي ريز ميزدم اما ي دفعه ياد وحشي بازي نيما سر نگين اوفتادم و جوش اوردم اونجا بود كه گلوي زينبو محكم گرفتم و همينجوري كه فشار ميدادم با همه توانم كيرمو ميكوبيدم داخل كصش
تو همين حالت چشمامو بستم و عين روانيا فقط شروع كردم ب كوبيدن جنون منو فرا گرفته بود نميدونم چقدر گذشت كه با اومدن ابم داخل كص زينب و مشت هايي كه نگين روانه بازوم ميكرد ب خودم اومدم….
نگين سعي داست مشتمو از گردن زينب باز كنه و همزمان ب بازوم مشت ميزد كه ولش كن داره خفه ميشه اما من ي چند لحظه اي انگار اصلا تو اون دنيا نبودم وقتي ب خودم اومدم زينب بيچاره داشت كبود ميشد ي دفعه گردنشو ول كردم و تازه فهميدم چيكار كردم رد انگشام قشنگ مونده بود رو گلوي زينب….
زينب هم سرفه كنان شروع كرد ب نفس كشيدن وقتي نفسش اومد سره جاش زد زير گريه….
نگين تندي بغلش كرد و نازو نوازشش كرد بعد رو ب من گفت وحشي ببين چيكار كردي بچمو گريه انداختي منم عذرخواهي كردم و باهم از دل زينب دراورديم و حسابي تا صب دوتايي ب خانوم سرويس داديم تا حسابي بهش خوش بگذره….
بعدا كه تنها شديم نگين گفت مهراد ديوونه داشتي ميكشتي بدبختو چت شد ي دفعه؟؟؟؟
گفتم هيچي وقتي ديدم نيما با تو خشن برخورد كرد نتونستم خودمو كنترل كنم و سره زنش خالي كردم….
نگين:ديوونه كير نيما در برابر كير تو شومبولم نيس چه برسه ب كير بعد اون كجاش ب خشن ميخوره فقط سرو صداش زياده وگرنه هيچه بعد تو با اين كير زنشو تنبيه كردي خيلي ظالمي….
خب حالا تا صفات ديگه اي مثل ظالم ب ما نبستي من از حضورتون خدافظي كنم….
نگين:كجا؟؟؟؟
مهراد:وا كجا نداره سره كار بايد نون در بياريم بخوريم يا نه ب لطف شما خواهرا و عروستون اين چند وقت از كارو زندگي اوفتاديم….
بعدم هي خانوم شماعم بايد كارتو شروع كني خودت بايد بالاسره كارت باشي اون دفترو همينجوري سپردي دست كاركنات اونا ك دل نميسوزونن واسه كارت….
نگين:اره راست ميگي اين چند وقت زياد بخور بخواب كردم ديگه وقته كاره ولي امشب شديد دلم ميخاد ب بابا داريوشم كص بدم….
در ضمن فرح خانومم شمارو دعوت كرده اماده باش كه بايد ي حال اثاثي ب مادر زنت بدي….
سوپرايز هاي اين خانواده تمومي نداشت انتظار داشتم مثل هميشه داريوش خان و نگين باهم برن تو ي اتاق و مشغول بشن و منو فرحنازم ي اتاق ديگه اما اون شب انگاري چنين قصدي نداشتن….
منم حسابي مثل خودشون كونده پرو شده بودم ديگه اب از سرم گذشته بود….
فرح اومد و نگينو از تو بغل من بلند كرد و گفت شما برو ب پدرت برس منم با اين اقاعه كار دارم….
بعدم نگين ي بوسه ب لب هاي مادرش زد و ي بوسه ب لباي من و رفت نشست تو بغل داريوش خان….
داريوش خان شروع كرد دست كشيدن رو اندام زيباي دخترش اما زير چشمي ام هواسش ب ما بود….
منم داشتم بهشون نگاه ميكردم كه فرح چونمو با دستاش گرفت و سرمو چرخوند سمت خودش و گفت هواست ب من باشه بعد لباشو چسبوند ب لبام….
حس و حال عجيبي بود جلوي داريوش خان داشتم با زنش عشق بازي ميكردم البته اونم دقيقا تو همبن وضعيت بود….
گاهي با نگين چشم تو چشم ميشدم و وقتي اون لذتو تو چشماش ميديدم از لذتش لذت ميبردم….
داريوش خان و نگين 69 شدن و نگين شروع ب ساك زدن براي پدرش كرد و داريوشم مشغول خوردن و ماليدن كص و كون دخترش….
اينور هم فرح باز داشت هنر نمايي ميكرد و كيرمو تو دهانش غيب ميكرد اخ كه اين زن کوره اتيش بود دختراشم ب خودش رفته بودن يكي از يكي حشري تر….
تو حال و هواي خودم بودم ك صداي اه و ناله نگين منو ب خودم اورد و وقتي نگاهم بهش اوفتاد ديدم داريوش خان نگينو قنبل كرده و از پشت مشغول گاييدن كصشه و همزمان هم داره كونشو انگشت ميكنه واي ديدن اين صحنه عجيب ديوانم كرد….
نميدونستم ي روز از ديدن كص دادن زنم ب پدرش انقدر لذت ميبرم جوري كه اصلا متوجه فرح نشدم همونحور كه كيرم ته گلوش بود با شدت هرچه تمام ارضا شدم….بدبخت ابم از دماغش داشت ميزد بيرون….
حسابي دست پاچه شدم فرح زود پاشد دوييد سمت دستشويي داريوشم كه نظاره گر بود زد زير خنده و گفت پسر داشتي زنمو ميكشتيا….نگين هم از اون زير همينجور كه كير ميرفت تو كصش و در ميومد گفت اره اين اقا دست ب خفه كردنش خوبه بعد ي چشمك بعم زد و به اه و نالش زير كير پدرش ادامه داد….
فرح با اخم اومد و گفت الان كيرو خايتو ميكنم تخمامو گرفت تو دستاش و ي فشار داد كه اه از نهادم بلند شد….
بعد همونجور كه تخمامو محكم تو دستاش گرفته بود منو كشيد ببره سمت اتاق….
رو ب نگين گفت دختر شوهرتو ميبرم ادبش كنم….
نگين:باشه ولي تورو خدا رحم كن ب شوهرم….
اخ نگم براتون منو برد تو اتاق دستو پاهامو با دسبند بست ب بالا و پايين تخت بعد با وسايل مختلف كه من اصلا اسماشونم نميدونستم و تاحالا نديده بودم شروع كرد ب تخمام ضربه زدن….
ضربه ها اونقدري محكم نبود كه نشه تحمل كرد اما اونقدر هم اروم نبود و بازم درد خودشو داشت….
چند بار كيرمو گاز گرفت كه واقعا دردم اومد و صداي دادم بلند شد بعدم شروع كرد دونه دونه موهاي سينمو كندن و منم درد ميكشيدم و اون ميخنديد….
واي خدا اين روانيا كين ديگه….يكم بعد با شلاق اوفتاد ب جونم و كلي سياه و كبودم كرد بعدم ك دستو پاهامو باز كرد اصلا حال تكون خوردن نداشتم همونجوري بي جون سياه و كبود اوفتاده بودم فرح هم تو همون حالت نشست رو كيرم و انقدر سواري كرد تا ارضا شد اما از ارضا شدن من خبري نبود بعدم تنبيهم كرد و گفت تو حق نداري امشب ارضا بشي….
خلاصه اون شب نفهميدم كي خوابم برد….
صبحش با صداي گريه نگين بيدار شدم….
اومدم بگيرمش تو بغلم ديدم اوه همه جام كوفتس دردم گرفت اما كشيدمش تو بغلم و اشكاشو پاك كردم ى گفتم چيه فرشته كوچولوي من نبينم گريه ميكني….
گفت ببين چه ب روزت اومده همه جات كبود شده كلي با مامان دعوا كردم….
مهراد:نبد دعوا ميكردي اينم بخشي از زندگي سكسيمونه ديگه ميدوني كه من بخاطر تو همه اين دردارو تحمل ميكنم….
نگين:اخ نگين فداي تو بشه شنيدم ارضاعم نشدي پاشو اول ببرمت حموم زير اب داغ ي ماساژت بدم عضلاتت حال بياد بعدم خودم ب قربون شوهر يكي ي دونم ميرم جفت سوراخام در اختيارته انقدر بكن تا سير بشي عشقم….
خلاصه جاتون خالي ي ماساژ از عشقم گرفتم و بعدم ي حال اثاثي از كص و كونش بهم داد ك واقعا ارضا نشدن ديشب جبران شد اما عجب شبي بودا هنوز تخمام درد ميكرد….

ادامه دارد….

5 ❤️

2023-08-05 20:02:21 +0330 +0330

(قسمت پنجم)

برخلاف اون شب که فرحناز ی دفعه وحشی شد و حسابی تنبیهم کرد روزه بعدش اومدو بغلم کردو حسابی تحویلم گرفت و عشقم و عزیرم و ازین کصشعرا ب کونم میبست جوری که اصلا انگار نه انگار چه اتفاقی اوفتاده….البته خودمم راحت تر بودم که دربارش صحبت نکنیم….
صبحانرو زدیم بر بدن و داریوش خان رفت محل کارش….نویدم چون دیشب نبود که ب وصال آبجی جونش برسه صبی هی داشت از سرو کوله نگین بالا میرفت و شیطونی میکرد تا نگین ی حالی بهش بده….
نگینم میگفت نکن بچه الان تازه ب مهراد دادم حال ندارم….اما خب این نویده توله سگ مگه گوشش بدهکار بود انقدر با نگین ور رفت تا اخر حشریش کرد و نگین رو ب من گفت عشقم اجازه میدی بهش حال بدم؟؟؟؟منم با سر جواب مثبتو بهش دادم و دوتایی رفتن تو اتاق….
منم میخاستم برم سره کار اما وقتی فرحو تو اون حالت مشغول ظرف شستن دیدم تصمیم گرفتم که کمی دیرتر برم سره کار….
خانوم فقط ی تیشرت سفید ساده تنش بود که یکم از کونشو پوشونده بود و شورت هم پاش نبود و قشنگ میشد کص قلنبشو از لای پاهاش دید….
رفتم از پشت سر چسبیدم بهش….سینه هاشو گرفتم تو مشتم و فشارشون دادم….ی اه کشید و گفت نکن مهراد دارم ظرف میشورم….سرمو بردم تو گردنش و ی نفس کشیدم و ی گاز از لاله گوشش گرفتم که باز آهش بلند شد گفت میگم نکن پسر باز تنبیه میخایا….
منم همونجور ک بهش چسبیده بودم و كیرمو از روی شلوار ب کون قلنبش فشار میدادم دره گوشش گفتم الان نوبت منه که تنبیهت کنم….
حالا دوست داری از کص تنبیهت کنم یا کون….
فرح:من خیلي دختر بدی بودم ب نظرم از جفتش باید تنبیه بشم….
ی اسپنک محکم دره کونش زدم ک ی اخ گفت و همونجوری با دستای کفی بلندش کردم بردمش سمت همون اتاقی که دیشب تنبیهم کرد….
انداختمش رو تخت و با همون دسبند و پابندا دستو پاهاشو بستم….
چندتا چک ابدار خوابوندم زیر گوشش که اشک تو چشماش جمع شد اما حرفی نمیزد….
اوفتادم ب جون گردن و سینه هاش انقدر خوردم و گاز گرفتم که بدبخت از درد داشت میمرد حسابی کبودش کردم بعدم رفتم سراغ کص و کونش هی میخوردم تا میدیدم نزدیکه ارضا بشه دست نگه میداشتم نمیزاشتم حال کنه و دوباره تکرارش میکردم این کارو انقدر این کارو کردم که گریه میکرد التماس میکرد فقط ارضاش کنم….
دست و پاهاشو باز کردم و داگ استایل خوابوندمش نگاهم ب شلاق گوشه اتاق اوفتاد برداشتم و حسابی باهاش لپای کون فرحو سرخ و کبود کردم اونم همونجوری کون به هوا سرشو کرده بود تو بالش و ناله میکرد بعدم ی دیلدو بزرگ از تو کشو برداشتم و کمی چربش کردم خودم کیرمو فرستادم تو کص فرحناز و با دیلدوعم مشغول گاییدن کونش شدم….
ناله میکرد و ملافرو چنگ میزد وقتی که اوج گرفته بودم و حسابی با سرعت تو سوراخاش میکوبوندم دیگه سرشو از بالش بیرون اورده بود و با صدای بلندی اه و ناله میکرد و جیغ میکشید و میگفت اره همینه بکن جرم بده پارم کن کص و کونمو یکی کن بکن که خوب میکنی اه اه بکن بی شرف اه بکن کثافط جرم بده اه اه اه اه……بكن مادر ب خطا….بكن حرومزاده….كصمو جر بده كونمو پاره كن اره همينه اه اه……بکن کصکشه زن جنده اه اخ واااااااااااییییییی….
منم با این حرفاش حسابی جری تر میشدم و محکم میکوبوندم و همزمان باهم ارضا شدیم و همه ابمو تو کص گرم و‌ داغش خالی کردم و ولو شدم روش….
هنوز هم ديلدو تو كونش بود هم كيره من تو كصش….
ي دفعه ديديم نگين و نويد شروع كردن برامون دست زدن….
فرح گفت كثافطا از كي وايسادين دارين نگاه ميكنيد خودتون مگه مشغول نبودين….؟
نويد:والا مادر جان ديديم مثل اين كه ب شماها داره بيشتر خوش ميگذره صداتون تا ده تا كوچه اونور تر داشت ميرفت كنجكاو شديم ببينيم چ خبره….
بعدم مهراد جان داداش شما اين خانوماي مارو چندبار اينجوري بكني ديگه كص و كونشون براي ما بلا استفاده ميشه ها ب ماهم رحم كن….
وقتي كه پاشدم و نگاهش ب جفت سوراخاي مادرش اوفتاد گفت اوه اوه نگين بيا ببين غار شده غار نه ها غاااااااااااار صدا توش ميپيچه……
بعدم ي دستي ب كص مادرش كه آبم ازش جاري شده بود كشيد و گفت به به حسابي ابياريشم كرديا
بعد همونجور كه اب من داخل كص مادرش بود كيرشو دراورد و كرد توش….
نگين گفت اي كثافط توام هر سوراخي ميبيني بايد بكني توش….
قشنگ با هربار تلنبه زدن نويد تو كص مادرش اب منم باهاش ميومد بيرون نميدونم چجوري تحمل ميكرد اما مشخص بود داره لذت ميبره و طولي نكشيد كه خروس خان با ي اه بلندی تو كص مادرش خالي کرد و روش ولو شد….نگينم اومد كناره من خوابيد و كيرمو يكم ساك زد و تميزش كرد و بعدم ديگه پاشدم كه كلي كار و زندگي داشتم….
حتي سره كارم همش فكرم مشغول اين روابطي بود كه درگيرش شده بودم….
تازه اين شروعش بود و نميدونستم هر لحظه ممكنه چه اتفاقي بيوفته….
فقط ميدونستم منو نگين همديگرو عاشقانه دوست داريم و از زندگيمون داريم نهايت لذتو ميبريم….
هنوز برنامه سكسي با باجناق ها ترتيب داده نشده بود با اينكه ميدونستم چقدر دوست دارن زنمو از كص بگان….قبل از اين ماجراها و ازدواجم با نگين نميدونم چندبار از كون گاييدنش اما الان براي كصش داشتن له له ميزدن و اينو خوب ميدونستم….
يه تعطيلاتي پيش رومون بود و سعيد برا اينكه فرصتو غنيمت بدونه همرو دعوت كرده بود رودهن باغ ويلاش كه هم ي آب و هوايي عوض كنيم هم ديگه نگم براتون….
خلاصه همه قرار و مدارا گذاشته شد و هر كس از خونه خودش راهي شد ب سمت باغ ويلا….
تو راه كلي با نگين ديوونه بازي دراورديم و خنديديم
بهش گفتم نگين ممكنه الان اونجا همه هستيم سكس گروهي صورت بگيره؟؟؟؟
نگين:احتمال هر اتفاقي هست اما نگران نباش مرد اصلي توي اون جمع تويي….
مهراد:يعني چي؟
نگين:نميدوني چقدر خانوما كشته مرده كيرت شدن كه پرچممو حسابي بردي بالا….
شوهره خوشتيپ و خوش استايل و كير كلفت خودمي ديگه….
ما دومين نفرايي بوديم كه رسيديم نيما و زينب از ما زودتر رسيده بودن و ب همراه نوشين و سعيد اومدن ب استقبالمون و بعدم كه نشستيم و بگو بخندو بزن و بكوب تا دونه دونه مهمان هاي ديگه ام رسيدن اول نازنين و يوسف رسيدن اخرم داريوش خان و فرح و نويد….
همه چيز عين ي مهماني خانوادگي عادي داشت پيش ميرفت و اصلا خبري از سكس و حتي صحبتي از سكس نبود بعد از صرف چاي و ميوه و شيريني و ازين جور مخلفات سعيد و يوسف رفتن سراغ درست كردن اتيش نيماعم رفت كمكشون منم رفتم ظرف جوجه و چنجه هارو از نوشين گرفتم و نشستم مشغول سيخ زدن كبابا شدم خلاصه هر كس ي گوشه كارو گرفت تا جاتون خالي ي شام مفصلي زديم و همراه كباب سعيد نفري چندتا پيكم بهمون ويسكي داد كه ديگه اخراي شب هممون سرامون گرم شده بود….
بندو بساطو از باغ جمع كرديم و رفتيم داخل مردا هركدوم نشستن و خانوماشونم توي بغلشون ب همين شكل منم نشستم و نگينم در اغوشم….
ي موزيك بي كلام ملو داشت پخش ميشد كه جو فضارو رمانتيك تر ميكرد….
سعيد با كنترل كمي نوراي ويلارو تنظيم كرد بيشتر چراغارو خاموش كرد و فقط ي نور ملايمي اون فضارو كمي روشن كرده بود….همين كه تاريك شد ميشد ديد كه همه مشغول شدن و هركس با زن و شوهر خودش مشغول بود….
منم كه اصلا نگين از يادم رفته بود و فقط محو تماشاي اونا شده بودم….
با داغي لباي نگين روي لبام ب خودم اومدم و باهاش همكاري كردم و ماهم مشغول شديم….
طولي نكشيد كه همه اون جمع لخت مادرزاد شده بوديم اما هنوز هركس فقط با همسر خودش مشغول بود و خب منم كه همه اين چيزا برام تازگي داشت عين همونا با همسره خودم در حال عشق بازي بودم….
نيمارو ميديدم كه رفته بود لاي پاهاي زينب و داشت حسابي كص ليسي ميكرد….
يوسفم مشغول خوردن سينه هاي درشت زنش بود
نوشينم مشغول ساك زدن براي سعيد
اما فرح و داريوش خان ي پله انگاري از همه ما جلوتر بودن و مشغول سكس شده بودن….
منو نگين هم بعد از اينكه ب حالت 69 ي حالي ب هم داديم مشغول شديم و نگين نشست رو كيرم و شروع كرد خيلي نرم و اروم سواري كردن و منم سرم توي سينه هاش بود و حسابي ميخوردم و ميمالوندمشون….
بعد از ماعم ب ترتيب نيما و سعيد و يوسف مشغول سكس با خانوماشون شدن….
راند اول اينجوري گذشت هركس با زن خودش سكس كرد و همه اب هامونم داخل كص زنامون خالي كرديم….
ولي عجب صحنه ديدني بود فكر كنيد من نشستم و نگينم نشسته رو كيرم داره سواري ميكنه جلومم چهارتا زوج مشغولن و هر كدوم تو ي پوزيشن در حال سكس كردن….فيلم سوپره زنده جلوم بود ديگه اينجوري بگم….
راند دوم اينجوري بود كه فقط سه نفر مشغول ميشدن يك زن با دوتا مرد بقيه هم تماشاچي بودن….
هر مردي ك زنش انتخاب ميشد خودش بايد ميشست و گاييده شدن زنشو توسط دوتا مرد ديگه تماشا ميكرد….
و خب قطعا همه ميدونستن كه سعيد و يوسف چقدر دنبال گاييدن نگينن و همينم شد همه نشستيم و ب تماشاي تري سام….
اصلا ديگه مخم كار نميكرد شهوت هوش و هواسو كامل از سرم پرونده بود و دو دستي زنمو براي گاييدن سپردم ب چنگال هاي اون دوتا گرگ گشنه….
ميديدم ك چجوري با ولع دارن بدن زنمو ميخورن و بوي خوششو اسنيف ميكنن….
يكي بالا مشغول خوردن سينه هاي بلوري همسرم بود
يكي پايين در حال خوردن و ليسيدن سوراخ هاي بهشتيش….
نگينم از روي شهوت فراوان چشماشو بسته بود و فقط اه و ناله ميكرد گاهي لباشو گاز ميگرفت كه بدجور ديدنش حشريم ميكرد….
سعيد خوابيد و نگينو كشيد روي خودش و كيرشو با سوراخ كصش تنظيم كرد و وقتي كه كيرش وارد كص نگين شد اوج لذتو تو چشماي سعيد ديدم….
يوسف هم رفت پشت نگين و كمي كونشو انگشت كرد و كيرشو روانه كون همسرم كرد….
گاهي نگين چشماي خوشگل خمارشو باز ميكرد و ي نگاهي مملوع از شهوت و لذت بهم مينداخت كه اون حس و حال اون لحظرو دوست ندارم با هيچي عوض كنم وقتي ميديدم زنم چحوري زير دوتا كير داره لذت ميبره منم همون اندازه لذت ميبردم….
يوسف صبر نداشت براي گاييدن كص نگين و برا همين طولي نكشيد كه جاشو با سعيد عوض كرد و باز مشغول شدن….
نگين دوبار زير فشار كيرشون ب لرزه اوفتاد و با جيغ بلندي ارضا شد و سعيد و يوسف هم كمي بعدش هركدوم كيرشون تو همون سوراخي كه بود توش ارضا شدن و بي حال پهن شدن رو كاناپه….
پاشدم و بي تفاوت ب نگاه هايي ك روم بود نگينو بغل كردم و بردمش سمت حموم تميزش كردم و وانو براش پر كردم كه يكم لش كنه استراحت كنه….
بعدم باز خودم عشقمو خشك كردم و موهاشو سشوار كشيدم و بردمش تو تخت خواب و در اغوشم گرفتمش و مثل هميشه انقدر بوسيدمش و نازش كردم تا عشق يكي ي دونم خوابش برد….
خودمم گيج و منگ و سر در گم از اين اتفاقي ك الان اوفتاد رفتم تو تراس و زدم زير ي پيپر گل و غرق در افكارم شدم….

ادامه دارد….

6 ❤️

2023-08-07 20:29:57 +0330 +0330

❤️

0 ❤️

2023-08-09 22:39:37 +0330 +0330

(قسمت ششم)

غرق در افكارم بودم و از گلم دم ميگرفتم و ب سياهي شب خيره شده بودم كه ناگهان نويد رشته افكارمو پاره كرد….
گفت به به در گلستان چه بوي علفي مي آيد بده ماعم چندتا دم بگيريم….
با اخم نگاهش كردم و گفتم برو بچه جان براي تو خوب نيس برو هروقت ب سن قانوني رسيدي بيا….
يكم سر ب سر هم گذاشتيم و گفت بيا بريم كه راند سوم نوبت منو توعه نوشينو بگاييم و بقيه نگاه كنن….
گفتم نگين خوابيد ديگه كنسله….
گفت اي بابا ضد حال نزن شماها همه با زناتون حال كردين كيره ما موند تو پوست گردو….
گفتم خب چ فرقي داره من باشم يا نه برو كيرتو تو كص و كون هركي كه ميخاي فرو كن….
ي كيرم تو اين شانس گفت و رفت….
بعدم كه رفتم پايين ديدم انگاري بقيه هم رفتن برا خواب فقط از تك اتاقي ك پايين قرار داشت ديدم صداي اه و ناله مياد رفتم و ي سركي كشيدم ديدم نويد اوفتاده رو زن داداشش زينب و داره حسابي ميكنتش و منم گذاشتم تو حال خودشون باشن و بي سرو صدا اومدم باز بالا….
ميخاستم برم سمت اتاق خودمون پيش نگين بخوابم كه نازنين صدام كرد گفت كجا ميري خوشگل پسر
گفتم عه نازي بيداري دارم ميرم پيش نگين بخوابم
نازنين:تازه سره شبه لاتاس كه خوابت گرفته؟؟؟؟
مهراد:خواب كه نه ديدم همه رفتن استراحت گفتم منم برم….
نازنين:نه بابا استراحت كجا بود فقط مامي و ددي رفتن لالا يوسف و سعيد و نيما با نوشين مشغولن….
ي جوري با عشوه و ناز اينو گفت كه يعني بيا منو توام باهم مشغول بشيم….
بدون حرفي رفتم دستشو گرفتم و بردمش داخل اتاق
با ورودمون ب اتاق لبامون چفت هم شد و مشغول شديم….جاتون خالي ي راند طولاني جوري از كص و كون گاييدمش ك از كت و كول اوفتادم ابمو كه تو كص داغش خالي كردم همونجوري روش ولو شدم و نفهميدم كي خوابم برد….
حدودا دم دماي صبح بود از فرط تشنگي از خواب پريدم و ديدم اوه تو بغل نازنين خوابم برده ب ياد نگينم اوفتادم ك تنها خوابيده گفتم كص ننه نازنين بابا اين صب پاشه ببينه كسي پيشش نيس بهتره تا نگينم صب تو اغوش من بيدار نشه….
خلاصه رفتم ي پارچ اب خوردم و راهي اتاقمون شدم و همسره زيبامو در اغوش گرفتم و ب ادامه خواب نازمون پرداختيم….
صبح هم با نازو نوازش عشقم بيدار شدم و مايوهامونو پوشيديم تا بريم استخر و تني ب آب بزنيم….
وارد محوطه استخر شدیم دیدم به به عجب کص و کونایی….
خدا نصیب همتون بکنه نازنین و نوشین و زینب لخت لخت دارن شنا میکنن فرح هم لخت لب استخر دراز کشیده مرداهم همه کون لخت ای خدا این چه وضعیه انگاری فقط منو نگین مایو پوشیده بودیم….
نگین هم تا اوضاعو دید مایورو کند و کون لخت رفت پرید تو آب….
بعدم که همه متوجه ورود من شدن کلی تحویلم کرفتن بالاخره تازه داماد بودم اما وقتی دیدن مایو پامه انگاری از صدتا فهش براشون بدتر بود منم خب واقعا نمیدونستم و نگین هم نکرد حداقل بهم بگه ی عذرخواهی از جمع کردم و منم مثل همه کون لخت شدم….
دخترا دعوتم كردن ب آب و منم ي شيرجه زدم و پريدم وسطشون يكم شروع كردم ب اذيت كردن و آب دادنشون بعدم يكم باهام كشتي گرفتن و كص و كونشونو بهم مالوندن و خب منم ي شيطنت هايي ميكردم تا منو خسته كردن بعدم من رفتم از اب بيرون نويد بدبختو گيرش اوردن كلي باز با اون كشتي گرفتن….
خودمو خشك كردم و رفتم پيش فرح دراز كشيدم
اونم ي نگاه ب من كردو ي نگاه ب كيره نيمه خوابم گفت چطوري گل پسر؟؟؟؟
گفتم شما خوب باشي ماعم خوبيم….
گفت خوب دخترارو مالوندي يا نه اونجات كمي بزرگ شده شيطون بلا….
منم پرو گفتم اره دخترارو كه تا تونستم مالوندم اما اين ميبيني بزرگ شده واسه خاطر ديدن زيبايياي شماس ملكه….
فرح:هيس….فقط داريوش حق داره بهم بگه ملكه ملتفت شدي؟؟؟؟
مهراد:بله چه جورم….
خلاصه با کلی کسکلک بازی بدون هیچ سکسی با همین بازی و شوخی و خنده گذروندیم تا نهار بازم همه دست ب دست هم دادیم و نهارو تهیه کردیم و بعد از نهارم که همه لش کردن انگاری برنامه ای نبود اما خب هیچی از این خانواده بعید نبود ی دفعه دیدی پاشدن پریدن روهم دیگه….
نویده کصکش که کلا اروم و قرار نداشت بعد از نهار یکم که لش کرد پاشد و جلوی همه دست نگینو گرفت و ب منم گفت با اجازه و رفتن باهم تو اتاق….
منم بي تفاوت گفتم برن خوش باشن نشستم ب ديدن بقيه فيلمم و محو تماشا بودم كه زينب اومد نشست كنارم….اولش خيلي عادي كمي فيلم تماشا كرد بعد دستشو گذاشت رو پام….
نگاهي بهش انداختم كه ي چشمك بهم زد و بعد خوابيد تو بغلم….
همونجور كه تو بغلم بود فيلممونو تماشا ميكرديم اما خانوم دست از شيطنت بر نميداشت كه مدام از روي شلوار دست ميكشيد ب كيرم….
جفت سينه هاشو تو مشتم گرفته بودم و ميمالوندم….
كمي بعد كه زينب ديد كاري نميكنم خودش كيرمو از داخل شلوارم دراورد و مشغول ساك زدن شد….
ي لحظه چشمم ب نيما اوفتاد كه چجوري با لذت داره ب ساك زدن زنش نگاه ميكنه….
وقتي متوجه نگاهم شد ي چشمك بهم زد و ي لايك نشون داد كه يعني ايول كارت درسته….
منم ك عشق كردم ي حالي بود بي نظير فكر كن زن طرف داره برات حسابي با جون و دل ساك ميزنه و شوهرش نشسته و چنان با عشق تماشا ميكنه….اخ كه كصه خواهر و مادره لذت بود….
ب بقيه نگاه كردم ديدم نازنين و نوشين جفتشون رفتن سراغ باباشون و جلوش زانو زدن دارن كيرو خايشو عين دوتا گرسنه ميخورن….
سعيد و يوسف هم با فرح مشغول شده بودن فرح با كون نشسته بود رو صورت سعيد و داشت براي يوسف ساك ميزد….
ب نيما كه همينجور هنوز داشت مارو نگاه ميكرد اشاره كردم ك بياد….زينب ك ديد نيمارو صدا كردم اروم بهم گفت ولش كن كونيو ميزاشتي نگاه كنه جق بزنه….
تا بخام حرفي ب زينب بزنم نيما رسيد و بهش گفتم بيا دوتايي ي حال خوبي ب زنت بديم اونم گفت بريم تو كارش….
همينجوري كه زينب برام ساك ميزد نيما رفت پشتش و شورتشو كند و كيرشو كرد تو كص زينب….
بعد از چهار پنج دقيقه نيما ي نعره اي زد و كيرشو كشيد بيرون و آبشو رو كمر زينب خالي كرد….
زينبم كه تازه گرم شده بود و داشت كمي بهش حال ميداد با توقف نيما و اومدن ابش ضد حال خورده بود شاكي برگشت سمت نيما و گفت پاشو پاشو حيف كصي كه تو ميكني….
كصو حيف ميكني بشين و تماشا كن ببين اينجوري كص ميكنن….
بعدم جلوي چشماي نيما پاشد و اومد نشست رو كير شق و رقم و تا خايه جا كرد داخلش….
بعدم عين وحشيا خودشو بالا پايين ميكرد و جيغ ميكشيد….صداي اه و نالش كل خونرو برداشته بود انقدر ب همين شكل روي كيرم بالا و پايين كرد تا تنش يه لرزه اوفتاد و فكر كنم ي ارضاي خوبيو تجربه كرد….
نگاه كردم ديدم همه دست از سكس كشيدن و دارن مارو تماشا ميكنن وقتي كه زينب ارضا شد ي سوت كشيدن و اوناعم باز مشغول ادامه سكسشون شدن….
نيماي خروس هم با ديدن كص دادن زنش كير ب دست دوباره آبش اومده بود تو مشتش……ي نگاهي بهش كردم و با زنش مشغول شدم حالا من زينبو خوابونده بودم و پاهاشو انداخته بودم رو دوشم و مشغول گاييدن كصه گشادش شدم….يكم كردم ديدم حال نميده گفتم پاشو قنبل كن ببينم جنده خانوم….
اونم گفت جووووون چشم من فقط جنده ي توام
قنبل كرد و گفت بيا بكن جندتو….بعد رو ب نيما گفت داري قشنگ تماشا ميكني ببين چجوري داره زن جندتو ميكنه ياد بگير….
كونشو با انگشت كمي باز كردم و بعدم رفتم كيرمو بدم ي ساك بزنه يكم خيسش كنه كه يهو زينب رو كرد ب نيما و گفت بيا كير بكنمو ساك بزن ببينم بدو كه كونم داره براش له له ميزنه….
نيما ي لحظه چشماش گرد شد اما زينب زود گفت چيه همه كه ميدونن مهرادم كه دیگه از خودمونه بيا ببينم….
والا من كمي خجالت كشيدم اما نيما اومد و دست انداخت و كيرمو گرفت و ي چند ثانيه باهم چشم تو چشم شديم و بعد نشست رو زانو و شروع كرد ساك زدن….
وقتي كه نيما نشست و مشغول ساك زدن شد ديدم كه داريوش خان با چه حسرتي داره نگاه ميكنه….
وقتي متوجه نگاه من شد سريع خودشو با دختراش سرگرم كرد كه مثلا يعني حواسم نيس اما باره ديگه باز مچشو گرفتم و اينبار باهاش چشم تو چشم شدم و ي سر من براش تكون دادم اونم در جواب ي سر براي من تكون داد….
خوب كه نيما كيرمو خيس كرد با كمك خودش كيرمو روانه كون زينب كرديم و تلنبه زني آغاز شد….
يكم كه كردم زينب گفت درار بده باز بخوره دوست داره كيري كه از كون زنش در ميادو ليس بزنه….
منم در تعجب از اين دوتا هركار گفت كردم و كيرمو دادم باز دست نيما اينبار كيرم طعم كون زنشو ميداد چنان با ولع خورد كه انگار قحطي كير اومده حسابی کیرمو برق انداخت جوری که انگار همین الان صفر از کارخونه اومده….
بعد باز نشست تماشا و منم زينبو از كون ميگاييدم….
در حال گاييدن كونش ي لحظه خم شدم روش و سينه هاشو گرفتم دستم و لاله گوششو ي گاز گرفتم كه يكم طبيعي باشه نيما فكر كنه دارم عشق بازي ميكنم تا نفهمه دره گوش زنش چي ميگم….
اروم دم گوش زينب گفتم شوهرت فقط دوس داره كيري كه ميره تو كون زنشو ساك بزنه؟؟؟؟دوست نداره اين كير از كون زنش در بياد بره تو كون خودش؟؟؟؟
اينو كه گفتم ي لحظه زينب برگشت و زول زد بهم بعدم گفت بدت نمياد از اينكه كون ي مرد بزاري؟؟؟؟
منم گفتم كه نه تازه لذت هم ميبرم مخصوصن وقتي كه زنش كون دادنشو تماشا كنه……
بعدم زينب ي لبخند ب من زدو با همون بلخند چرخيد سمت نيما و دستشو گرفت و كشيدش رو كاناپه……
نيما كه متوجه نشده بود ما چي گفتيم داشت مارو مات و مبهوت نگاه ميكرد كه وقتي ب خودش اومد ديد ب دستاي زنش حالت قنبل گرفته و زينب داره سوراخ كونشو ميخوره و انگشت ميكنه….
نيما بدون حرفي سرشو گذاشت رو كوسن ها و لذت ميبرد نميدونست قراره كونش بزارم وقتي كه سره كيرمو روي سوراخ تنگ كونش حس كرد ي نگاهي ب من انداخت و ي نگاه ب زنش وقتي زينب با سر تاييد كرد نيما خودش دوتا لپ كونشو با دستاش برام باز كرد و حالا نوبت زينب بود كه كيرمو براي سوراخ شوهرش خيس كنه كمي ك ساك زد خودش كيرمو با كون نيما تنظيم كردو منم خيلي اروم و نرم كيرمو داخل ميكردم….عجب كون تنگي داشت اين پسر خيلي طول كشيد تا ذره ذره كيرمو واردش كنم كلي بدبخت زيرم درد كشيد و دست و پا زد اما ب قدری جذاب بود که از ي جا ب بعد همه اومدن مشغول تماشاي كون دادن نيما شدن….نمیدونستن که من ب پسر هم تمایل دارم و اینم شاید سوپرایزی بود از طرف من داریوش خان که اصلا انگار دیگه تو این دنیا نبود تو عالم خودش سیر میکرد و محو تماشای ما بود بیشترم رد نگاهش رو کیر من بود….
حتی این قضیه از چشمان تیز بین فرح هم پنهان نبود دیدم که حواسش ب داریوش خان هست که چجوری مست کون دادن پسرش و کیره دامادش شده….
خلاصه جونم براتون بگه ی کون خفنی از نیما گاییدم که همه تماشا چیان حاضر در صحنه مات و مبهوت انگشت ب کون خیره مونده بودن….
نگین و‌ نوید هم کارشون تموم شده بود و اوناعم مثل بقیه اندر کفه منو نیما بودن نگین چشمش چهارتا شد وقتی دید دارم داداششو میکنم چون حتی اونم نمیدونست من ب مردا هم تمایل دارم….
خوده نیمارو ک دیگه نگم زیر درد و لذت کیرم بیهوش شده بود چندین بار زیر تلنبه های سنگین گوزید که حتی گوزش هم جو سکسی تر کرد هر باز میگوزید سعید و یوسف میگفتن نازه نفست قناری…. و منم با توان بیشتری ب گایش سوراخ تنگش پرداختم……
نهایت لذتو بردم وقتی با تمام توانم کیرمو تا خایه تو کونش جا کردم و هرچی آب تو کمرم بودو روانه سوراخ پاره پورش کردم….
وقتی کیرمو کشیدم بیرون نیما باز ی گوز داد که همراهش کلی از آب منی های منم خارج شد و بین دخترا جنگ شد که کی این آبو نوشه جان کنه….
منم که خیس عرق و خسته از ی سکس خفن همونجوری کون لخت راهی حموم شدم و زیر دوش آب گرم باز غرق در افکارم شدم….

ادامه دارد….

5 ❤️

2023-08-14 23:19:07 +0330 +0330

(قسمت هفتم)

یک ماهی از اون تعطیلات و سکس های خفنی که کردیم میگذشت….
تو این مدت ای کمو بیش با بچه ها رابطه داشتیم و زندگی سکسیمون برقرار بود….
ی شبش سعید و نوشین اومدن خونمون و برنامه کردیم اخره شب هرکی اول با خانوم خودش شروع کرد بعدم که ضربدریش کردیم و زنای همدیگرو از کص و کون گاییدیم….
اخرم نگین تو بغل سعید خوابید و منو نوشین هم لخت تو بغل هم شبو صبح کردیم….
باز ی شبش یوسف و نازی مارو دعوت کردن و رفتیم خونشون اخره شبم همون برنامه با این تفاوت که منو یوسف اول از کص و کون همزمان ی حالی ب نازی دادیم این وسطم نگین بیکار نبود گاهی ی ساک ب کیر من یا یوسف میزد گاهی ی لیس ب کص و کون نازنین و گاهی دوتا خواهر لباشون گره میخورد ب هم بعدم نوبت نگین اونم از کص و کون حسابی گاییدیم و چهارتایی تا صب تو بغل هم خوابیدیم….
نوید هم که دیگه اصلا عین بچه خودمون شده بود بیشتر پیش ما بود و دوتایی تا میتونستیم ب نگین حال میدادیم نویدو دوست داشتم باهم خیلی جور شده بودیم عین برادر نداشتم شده بود….
درسته بخاطر علاقش ب نگین زیاد میومد پیشمون ولی ادم مزاحمی نبود خودش حالیش بود میگفت ی موقع دیدین مزاحمم تعارف نکنیدا بندازینم بیرون من ناراحت نمیشم….
من ک با بودنش مشکلی نداشتم اتفاقا خیالمم راحت تر بود یکی بود که وقتی سرکارم مراقب نگینم باشه کاراشو براش انجام میداد خریدامونو انجام میداد این وسط ی حالی ام میکردن چه اشکالی داشت مگه….
اصلا وقتی از سره کار خسته و کوفته میرسیدم خونه میدیدم نوید داره حسابی از خجالت کص و کون زنم در میاد و لذتو تو چشمای همسر نازم نگین میدیدم منم جون تازه ای میگرفتم و همه خستگی از تنم در میرفت….
درسته کون پسر هم میزاشتم اما اونجوری نبودم که بخام هوس کون پسر بکنم….بود میکردیم نبودم مهم نبود….
اما از اون روز که کون نیمارو جلوی اون همه تماشاچی گاییدم عجیب زیر زبونم مزه کرد….
در حدی که واقعا هوس کونشو کردم….
تا حدی که دیگه نتونستم تحمل کنم و ب نگین گفتم داداشش و زن داداششو دعوت کنه شب نشین….
نگین:چیشده شوهرم هوس اون زینب کیر پرستو کرده؟؟؟؟
مهراد:نوچ….من تا خانومی مثل تو دارم هوس هیچ زن دیگه ای نمیکنم….
نگین:پس چیشده میگی دعوتشون کن نکنه……ای کثافط تو کیرت هوای کون نیمارو کرده اره؟؟؟؟
از لبخند دندان نمایی که زدم متوجه شد درست حدس زده….
نگین:اون روزم خطر بزرگی از بیخ گوشت گذشتا….
مهراد:خطر بزرگ؟؟؟؟کی؟؟؟؟کجا؟؟؟؟
نگین:همون روز که جو گیر شده بودی و اونجوری داشتی کون نیما میزاشتی….
مهراد:خب این خطرش کجا بود؟؟؟؟
نگین:همین دیگه این کار خودش خطر کردن بود میدونی چرا چون وقتی که کیرت وارد کون نیما شد کون خودتم ب باد دادی عشقم….
مهراد:یعنی چی که کونمو ب باد دادم؟؟؟؟
نگین:طبق قوانین هر مردی بخاد کون مرد دیگه بزاره اول باید خودش ی دست کون مشتی ب ملکه بده….
مهراد:فرح؟؟؟؟
نگین:بله فرحناز خانوم مادر گرام….هنوز احضارت نکرده اما منتظر باش که میکنه اگه دلت بخاد قبلش من میتونم کونتو برات اماده کنم که کمتر درد بکشی….
والا با ابن حرفایی ک نگین زد کردن کون نیما که کلا از سرم پرید الان ترسه کونه خودمو داشتم….
تو این همه مدتی ک‌ از خدا عمر گرفتیم کونی نشده بودیم که ب لطف نگین و خانوادش کونی هم شدیم….
ب نگین گفتم جان هرکی دوست داری این قوانینو برای من بنویس من بدونم که ی کاری نکنم باز اینجوری بره تو کونمون اونم میخندید و میگفت نترس شوهرم خودتم خودتو کونی نمیکردی فرح به ی بهانه ای کونیت میکرد کون دوتا داماد دیگش هم گذاشته کون توام میزاشت….
اون شبش نگین جدی جدی اسباب بازیای جنسیشو اورده بود که باهاش منو از کون بکنه که مثلا وقتی مادرش کونم میزاره کمتر درد بکشم….
وقتی که دیلدو کمریو بست ب خودش و‌ نگاهه خریدارانه ای ب سوراخ کونم انداخت برگشتم و بهش گفتم مطمئنی میخای کمک کنی درد نکشم خودتم الان با این قیافه شیطانیت دست کمی از فرح نداریا….
نگین گفت جوووووون من عاشق گاییدن کون شوهرمم و ی لبخند زد و اسپنک اول و کوبید ب لپ کونم….
اهی سر دادم و گفتم هیچی دیگه خدا بخیر کنه….
با ژل روان کننده سوراخمو ماساژ داد و اول یک انگشتی بعد دو انگشتی مشغول باز کردن پلمپ کونم شد….
کمی درد داشت اما قابل تحمل بود….
الان من شده بودم مثل همه اونایی که از کون گاییدمشون سرمو کرده بودم تو بالش و ناله میکردم….
کمی بعد سره دیلدرو روی سوراخم حس کردم….
ژل کمی سوراخمو بی حس کرده بود شاید دردشم برای همین میشد تحمل کرد….
عادت ب ورود شئ ب بدنم نداشتم و واقعا لذتی ام نمیبردم اما وقتی دیدم نگینم چقدر داره لذت میبره منم وانمود کردم که لذت میبرم….
انقدر کونمو گایید و اسپنک زد ب باسنم تا خسته شد و ولو شد کنارم….
بغلش کردم و‌ بوسیدمش….گفت چطور بود لذت بردی؟؟؟؟گفتم من با تو همیشه لذت میبرم….
اومدم روش و لبامون چفت هم شد حالا نوبت من بود که ی حالی ب عشقم بدم….
نگین که انقدر تو کونم تلنبه زده بود خسته شده بود و حال تکون خوردن نداشت همونجوری خوابیدم روش کیرمو کردم تو کصش و مشغول شدم بعدم که باهم ارضا شدیم و تو بغل هم خوابمون برد….
فرداش از کون درد از خواب بیدار شدم اثر بی حسی رفته بود و حالا حسابی کونم درد میکرد ای که بگم خدا چیکارتون نکنه ببین چه به سر ما آوردن….
تو خونه گشاد گشاد راه میرفتم و شده بودم سوژه نگین همش بهم میخندید گفتم هه هه هه منو خنده میکنی هان این کون خوب میشه بعد من کون همتونو پاره میکنم….حالا بخند….بخند….
خلاصه چند شب برنامه نگین شده بود گاییدن کونم ب گفته خودش مثلا میخاست کونمو برای فرح اماده کنه اما من که میدونستم خودش از این کار لذت میبرد….دقیقا مثل مادرش که از گاییدن کون مردا لذت میبره البته تا اون موقع من اينجوري فكر ميكردم….
بالاخره رسید اون روز و فرحناز منو احضار کرد تاکید هم داشت تنها برم نگینو نبرم….
پیش خودم گفتم ببین معلوم نیس باز زنیکه وحشی میخاد چ بلایی سرم بیاره که نمیزاره حتی نگینو ببرم ک دلم قرص باشه….
هنوز از یاد تنبیه اون روزش تخمام درد میکرد….
اما خب كاريش نميشد كرد بايد ميرفتم….سوراخ كونمو چرب كرده بودم و تو فكرم همش اين بود كه الان چه جري بخورم….چه كوني قراره ازم پاره بشه….
درگير همين افكار كصشعرم بودم كه نفهميدم اصلا كي رسيدم جلوي درب خونه داريوش خان….
باز با همون استرس هميشگي دكمه زنگو فشار دادم و تا صداي باز شدن در بياد قلبم اومد تو دهانم….
وارد كه شدم با استقبال داريوش خان و فرح مواجه شدم دست داديم و روبوسي كرديم و دعوتم كردن داخل منو داريوش خان رفتيم نشستيم و فرح هم مشغول پذيرايي شد….
بعدم نشست و كمي گفتيم و خنديديم فرح گفت كه مهراد جان منو داريوش موضوعي و ميخايم بهت بگيم كه جداي همه چيز بايد قول بدي پيش خودمون بمونه حتي نگين هم نبد بفهمه….
منم ك كمي شوك شده بودم و نميدونستم چي ميخاد بگه گفتم خيالتون راحت پيش خودمون ميمونه….
فرح:جريان كون گاييدن منو كه ميدوني….
مهراد:بله ب لطف دخترتون دردشم كشيدم….
فرح:خخخخ ببخشيد كه اينجوري شد ميخاستيم زودتر باهات صحبت كنيم اما هي نشد….
جريان از اين قراره كه من اونقدراهم از اين كار خوشم نميومد اما چرا بچه ها فكر ميكردن من دوست دارم؟؟؟؟
اين چيزي بوده كه ما بهشون گفتيم تا گرايش داريوش خانو متوجه نشن اونا فكر ميكنن من تمايل ب گاييدن كون مردا دارم و داريوشو كوني كردم اما اين داريوش بود كه ازم ميخاست اينكارو كنم و انقدر كردم و كردم كه خودمم باورم شده بود دوست دارم كون مردا بزارم….
حرفاي فرحو ميشنيدم و توي ذهنم سبك و سنگينش ميكردم….ي نگاه ب داريوش خان انداختم و اونم فورا رد نگاهشو از جلوي شلوارم دزديد و ب چشمام نگاه كرد….خداييش ب اين ادم با اين هيبت نميخورد كوني باشه اصلا کي وجود ميكرد كون اين ادم بزاره اخه كسي نميدونست ميديدش ميگفت اين خودش كون عالم و آدم ميزاره اما همين ادم كوني بود من كه باورم نميشد….
داريوش:در طي همه اين سالها دلم گرماي ي كير واقعيو تو كونم ميخاست….
گرماي آب سفيد و غليظش….
اما هميشه ب همون ديلدو و گاييدن كونم توسط فرح قانع ميشدم…. تا اون روز كه تو بي مقدمه با نيما مشغول ب سكس شدي و ديگه نگم كه اصلا منو به كجاها بردي مست مستم كردي….
فرح:وقتي ديدم داريوش اونجور با لذت داره ب كيري كه تو سوراخ پسرش ميره و مياد نگاه ميكنه و حسرتشو ميكشه….در صورتي كه نبد حسرت بخوره ادم مگه چندبار زندگي ميكنه براي همين كلي نشستيم باهم صحبت كرديم تا ب اين نتيجه رسيديم كه مثل قبل كسي ندونه و فكر كنن من كون كن هستم اما در واقع اين تويي كه بايد ب داريوش برسي……و اينم ميدوني ك من رو داريوش چقدر حساسم شوهرمو اذيت كني تخماتو ميبرم فهميدي….؟
من كه باز ياد تخم درد اون موقع اوفتادم با ترس آب دهانمو قورت دادم و گفتم بله بله فهميدم….
واقعا تو شوک عجیبی بودم این خانواده رسما دیوانه بودن….
اون‌ روز واقعا هرجور پیش خودم سبک و سنگین کردم دیدم اصلا کیرم رو داریوش خان بلند نمیشه نه که کیری باشه ها نه اتفاقا مرد ترو تمیز و خوشرویی بود اما هیکل گندش ی هیبتی بهش داده بود که ادم تخم نمیکرد حتی تو چشماش نگاه کنه در صورتی که این ادم دلی داشت اندازه گنجیشک….
فرح انتظار اینو نداشت که من قبول نکنم و کمی انگار شوک شد و باز اون ذات پلید خودشو رو کرد….
بی تفاوت به داریوش خان اومد دستمو گرفت و برد تو همون اتاق بازیش….
عين ي حيوان منو پرت كرد رو تخت و دست و پاهامو بست و گفت:جوري تنبيهت كنم كه ياد بگيري وقتي ملكه ازت درخاستي داره فقط بگي چشم و اعطاعت كني مخصوصن وقتي پاي شاهش وسط باشه يه كوني ازت پاره كنم كه ياد خاطراتت تو كص ننت بيوفتي….
بعدم همينجور شروع كرد فهش دادن و با شلاق كتك زدن ميگفت مادر جنده يكي ميزد ميگفت زن كصده بعديو ميزد ب همين ترتيب هي زد و زد كوني اشغال ششششق ولده زنا ششششق پاپتی ششششق جاکش پدر شششششق مادر کونی شششششق کونی صفت ششششق اوبی مقام شششششق زن هرزه شششششق کیری فیس ششششق خارکونی شششششق پدر پتیاره ششششق قرومصاقه دیوث ششششق….
انقدر فهش داد و زد انقدر فهشم داد و زد بی شرفه بی همه چیز ب قدری ام محکم میزد که انگاری پدرشو گشتم….زير درد ضربه هاي شلاقش فكر كنم چند دقيقه اي بيهوش شدم چون از ي جا ب بعد ديگه اصلا هيچي حس نكردم….
وقتي ب خودم اومدم ديدم فرح با ي ديلدو كمري كيري بزرگ بين پاهام وايساده و پاهامو از هم باز كرده بود و ميخاست خشك خشك كونم بزاره……
ميدونست قراره درد بكشم با اين دهان بند توپيا اسمشو نميدونم با اونا دهانمو بست و مشغول شد
اخ نگم براتون كاري با من كرد كه شمر و يزيد با علي و آل علي نكردن….
از ي جا ديگه چشمام سياهي رفت و ديگه هيچي نفهميدم تا اينكه تو بيمارستان چشم باز كردم….
ب علت پارگي مقعد….نگين با چشماني مملوع از اشك و نگراني بالا سرم بود و من تحمل ديدنشو نداشتم سرش داد كشيدم و گفتم فقط از اتاق بره گمشه و تنهام بزاره….
ابرو و شرف و حيثيت ديگه برام نزاشته بودن هر پرستار و دكتري رد ميشد ي نيش خندي ب ما ميزد اي كيرم توش چي فكر ميكرديم چي شد….ببين كارمون ب كجا رسيد با كونه پاره……ي عمر كون همرو پاره كرديم كارما بد كونمونو پاره كرد….
خودمو مرخص کردم و با کون پاره لنگان لنگان و گشاد گشاد سر گذاشتم ب کوه و بیابون….
چند روزی با خودم خلوت کرده بودم دور از همه گوشی خاموش….
خيليا نگرانم شده بودن نگين كه كارش ب سرم كشيد اما خب فقط اين تنهايي بود كه ارومم ميكرد بايد دور از همه چيز و همه كس در فضايي ازاد نفس بكشم و فكر كنم ذهنمو ازاد كنم هنوز نميدونستم توي چه باتلاقي قدم گذاشتم اين خانواده رسما بيمار بودن و منو عروسشون و اون داماد هاي ديگشونم داشتن عين خودشون بيمار و ديوانه ميكردن….
سكس و تابو شكني از نظر من مشكلي نداشت اما اينا جنون وار بهت اسيب ميزدن همه ي تنم سياه و كبود بود رد شلاق و ناخون هاي فرح كاملا پيدا بود از وضع كونمم كه نگم براتون……
يكم كه حال و احوالم رديف شد و رو ب راه شدم گفتم بهتون نشون ميدم كه من از شماها ديوانه ترم….
گازشو گرفتم سمت خونه داریوش خان سعی میکردم بر خشم خودم مسلط باشم….
نگین هم نگران از این همه بی خبری از من اونجا بود و وقتی وارد شدم سراسیمه پرید بغلم و منم در اغوش کشیدمش و بوسیدمش….
تا اومد حرفی بزنه نزاشتم و گفتم زود برو خونه میام صحبت میکنیم….
نگبن گفت خب بیا باهم بریم عشقم….
گفتم نه من اینجا ی کاری دارم تو برو….
باز اومد نه عو نو بیاره یکم با صدای بلند تری کفتم نگین جان برو خونه میام صحبت میکنیم….
نگین هم ی نگاه ب فرح که با ترس و تردید منو نگاه میکرد انداخت و گفت چشم و رفت….
بدون حرفی رفتم دست فرحو گرفتم و بردمش تو اتاق و بستمش ب صندلی فرح ب حرف اومد…. میخاست بگه مهراد جان منو ببخش ک هنوز حرفش تموم نشده بود ی چک افسری خوابوندم زیر گوشش جوری محکم زدم که با صندلی پخش زمین شد و وقتی بلندش کردم دیدم از گوشش خون راه گرفت….
پرده گوشش پاره شده بود ی لحظه ترسیدم اما ب کیرم دوباره نشوندمش الان دیگه لال شده بود….
ی جوری با درد و نفرت نگاهم کرد که باز ی چک دیگه خوابوندم زیر گوشش که اینبار با صدای خیلی بلندی هق هق افتاد ب گریه….
وقتی صدای گریش اینجور بلند شد داریوش خان سراسیمه اومد تو اتاق و خودشو رسوند ب ما تا اومد حرفی بزنه ی مشت محكم زدم تو صورت داریوش و گفتم خفه شو کونی……پخش زمين شد گفتم تا سه شمردم کون لخت قنبل رو تخت باشی فهمیدی؟؟؟؟
دیدم عین بز داره منو نگاه میکنه یکی دیگه خوابوندم زیر گوشش و گفتم فهمیدی جی کفتم تخم سگ حرومزاده یا بزنم زنو بچتو بگام ….
فرح با ناله ب حرف اومد گفت نزنش بی وجدان نزن کثافط اخ اییی واییی نزن حرومزاده اخ گوشم نزنش عوضي….
گفتم نزنم مبخام سرتونو ببرم شماها منو ب این ادم تبدیل کردین….
بعد اوفتادم ب جون داریوش و تا میخورد زدمش
مشت و لگدی بود که روانه بدن و سر و صورتش میکردم….
وقتی ی دل سیر جلوی چشمای زنش کتک خورد و خونی و مالی شد انداختمش رو تخت و لباساشو جر دادم و قنبلش کردم و بعدم کیرمو دراوردم و خشک خشک با فشار هرچه تمام تر چپوندم تو کون گشاد داریوش خان و حالا نکن کی بکن تا تونستم با بی رحمی هرچه تمام گایبدمش و تو کونش ابمو خالی کردم و بعدم با فشار تو کونش شاشیدم و کیرمو کشیدم بیرون و رفتم سمت دهانش و بروز دادم که بخوره و حسابی کیرمو تمیز کنه بعدم باز ی فس حسابی کتکش زدم تا بیهوش شد فکر کنم چندتا از دنده هاشو ب اضافه دماغ و فکش و شکستم کونشم که خون انداختم حالا نوبت فرح بود با همون دیلدو بزرگ کص و‌کونشو خون انداختم و اونم انقدر با شلاق زدم تا بیهوش شد….
خودمو مرتب کردم و قبل از رفتن باز رفتم بالا سره جسم بی جان فرح و داریوش به سر و صورت جفتشون شاشیدم و زدم بیرون….
حالا من بودم که دیوانه شده بودم و نمیدونستم دارم چیکار میکنم….
جلوي در نويدو ديدم كه از بيرون رسيد وقتي منو ديد و خشم تو چشمامو ديد گفت چته داداش رديفي گفتم برو ب داد ننه بابات برس و هولش دادم كنار و رفتم سوار ماشينم شدم و گازشو گرفتم….
زدم زير ي پيپر گل و با گرفتن كام هاي سنگين و حبس طولاني يكم حالم اومد سره جاش ياد نگين اوفتادم گردش كردم و رفتم سمت خونمون بايد باهاش حرف ميزدم….
وقتي رسيدم داشت تلفني با نويد حرف ميزد و گريه ميكرد وقتي منو ديد اومد سمتم و با مشت هاش محكم شروع كرد كوبيدن ب سينم….
گذاشتم قشنگ منو بزنه تا تخليه بشه بعد بغلش كردم و بوسيدمش من عاشقش بودم گفتم ببين هركاري كردم حقشون بود ير ب ير شديم از الان ب بعدم ديگه نميخام ببينمشون ميدونم خانوادتن باهم ي توافقاتي داشتيم و خيلي مثائل ديگه اما الان فقط يك انتخاب داري من يا خانوادت….؟؟؟؟

ادامه دارد….

6 ❤️

2023-08-30 13:31:30 +0330 +0330

چی شد ادامه داستان

0 ❤️

2023-08-30 14:01:09 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
با این آدمایی که داستانی رو مینویسن و بعد ناتمام رها میکنن باید چیکار کرد مجازاتشو می‌سپارم خود نویسنده بگه

0 ❤️

2023-09-01 22:44:23 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
ادامه

1 ❤️

2023-09-09 00:42:29 +0330 +0330

چیشد قسمت بعدی

0 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «