نشد که بشه ...(۳)

1401/06/18

...قسمت قبل

مرسی از دوستانی که نظر دادن و یجورایی ازم خاستن که جزعیاتو کمتر بگمو زودتر برم سره اصل مطلب(این قسمت مخصوص خودشونه)

هفته سوم بود که قرار داشتیمو باید میرفتم دنبالش…
پدرومادرم واسه ختم یکی از اقوام رفته بودن تبریز و منو خواهرم خونه بودیم…خواهرم از من ۱۰سال بزرگتره اما خب خیلی اوکیم باهم
بهش گفتم شاید با دوست دخترم بیام خونه گفت باشه اومدی میرم بیرون
ساعتا ۶ رفتم دنبالش … یعنی این دخترو هربار میدیدم دوباره از اول عاشقش میشدم… مگه میشه یه دختر تو این سن انقد خوشگل؟ داشت میومد سوار ماشین شه… از اونور خیابون نگاش میکردم یه مانتو زرشکیه جلو باز با یه ساپورت تنگه طرح جینو با یه تاپه مشکی که قشنگ سینه هاش معلوم بود …
خداروشکر خیابون خلوت بودو کسی مزاحمش نشده بود… وقتی نشست تو ماشین طبق عادت اومد نزدیکو از لبام بوس کردو با یه عشوه خاصی گفت:
-عشق من چطوره؟
+تو خوب باشی من خوبم زندگیم
-چخبرا؟ امروز برنامه چیه؟
سریع زدم تو مقلطه گفتم:
+راستش هم خستم هم هوا گرمه هم اینکه بریم خونمون یه فیلم قشنگ گرفتم ببینیم باهم
یکم جا خورد اما خودشو جمع کرد گفت:
-اوممم… ینی فقط قراره فیلم ببینیم؟(خنده)
+حالا ۲تا بوسم کنارش هست دیگه عشق جان
تخم سگ عاشق لفظاش بودم که گفت:
-حالا با ۲تا بوس اینا بابا نشی یوقت(بلند خندید)
سره این حرفش بی مقدمه زدم رو ترمز جوری که ترسیدو بی مقدمه لباشو گرفتم شروع کردم به خوردنشون…اونم همراهیم میکرد هنوز چن ثانیه نگذشته بود که یه بیناموسی از پشت با ماشینش بوق زدو رید تو حالم و مجبور شدم لباشو ول کنمو راه بیفتم به سمت خونه…
-خب حالا صبر کن توله سگ تو خونه وقت زیاده
+یه ثانیه هم نباید از دست بدم وقتی با توام(اینبار من بلند خندیدم)
-خب معلوممم میشه عوضی(خنده)
رسیدیم دمه خونه ماشینو پارکینگ پارک کردمو رفتیم بالا…
یهو دیدم از خونمون صدا اهنگ بلند میادو فهمیدم خواهرم طبق معمول داره میرقصه و حرف من یادش رفته بود…قبلش به خواهرم گفته بودم بره اما خب …
شیدا وقتی دید :
-مگه نگفتی کسی نیس خونتون؟(با تعجب)
+چرا عشقم اما مثل اینکه خواهرم یادش رفته …برو پایین تو ماشین الان میام
ضدحال خورده بود درست مثل من گفت باشه سریع بیا
وقتی رفت پایین درو زدم خواهرم درو باز کردو گفتم:
+نگین قرار بود کی از خونه بری بیرون؟
-واییییی بخدا یادم رفت الان حاظر میشم ۱۰مین دیگه پایینم
هوفی کشیدمو رفتم پایین پیشه شیدا
رفتیم تو ماشین نشستیم تا خواهرم بره…
تو ماشین ک نشستیم سرشو گرفتمو شروع کردیم به لب گرفتن…جوری زبونمو میخورد که دوس داشتم همونجا کارو تموم کنم تو ماشین اما با خودم گفتم فقط ۱۰دقیقه صبر کن…زبونش تو دهنم بود که یهو مامانش زنگ زد:
-جانم مامان
-سلامتی چیشده
-ععع خاله اینا؟
همینجوری که داشت حرف میزد با یه دستش یقمو گرفتو دوباره خودشو لباشو چسبوند بهمو خیلی محکم میک میزد زبونمو… راستش از اینکه مامانش پشت خط بودو همزمان اینور من داشتم با دخترش لب میگرفتم خیلی حشریم کرده بود …بعد چند ثانیه دوباره شروع کرد حرف زدن با مامانشو بعد قطع کردو گفت:
-اشکان باید برم خونه یه سر خالم اینا از جایه دور اومدن
حاجی منو میگی داشتم از شهوت میمردمو فقط نگاش میکردم که دوباره گفت:
-گریه نکن حالا ۱۰دقیقه ای میام
دوباره خوشحال شدم …بخودم گفته بودم امروز باید بکنمش هرجور که شده…
تو همین موقع دیدم خواهرم رفت بیرون از خونه بعد منم ناچار شدم برم دمه خونه شیدا…
رسیدیم اونجا پیاده شدو گفت ۱۰دقیقه دیگه میام
راستش فکر کردم داره میپیچونه پشیمون شده
از یه طرف اعصابم از خواهرم خیلی خورد بود چون اگه یادش مونده بود الان ابممو ریخته بودم رو صورت شیدا نه اینکه دم خونش تو ماشین با کلی شهوت وایساده باشم
بعد ۱۰دقیقه زنگ زدم دیدم جواب نداد دیگه مطمعن شدم خاسته پیچ بزنه تا اومدم ماشینو روشن کنم دیدم در خونشون باز شدو اومد بیرون… شاید بروش نیاوردم اما تو کونم عروسی بود
سریع روشن کردم ماشینو رفتم دمه خونه پارک کردمو رفتیم بالا… کلیدو انداختم درو باز کردمو رفتیم تو…
یه ابمیوه واسش اوردم خورد بعد مانتوشو در اوردو با تاپ نشست بعد رو مبل نشسته بودیم که دستمو انداختم دوره کمرشو خودش فهمید وقتشه… شروع کردیم به لب گرفتن انقد شهوتم بالا بود که رو تخت نبردمش همون وسط هال رو فرش خابوندمشو افتادم روش …لب میگرفتیم که دیگع جرعتم بیشتر شد واسه اولین بار دستمو بردم زیر تاپشو از رو سوتین شروع کردم مالوندن سینه هاش… یه سینه چقد میتونه خوش فرم باشه اخه…دستم که به سینش خورد صدا اهشو شنیدم… دیگه سریع دستمو بردم زیر سوتینشو سینه هاشو گرفتن دستم … حاظر بودم فقط واسه سینه هاش بمیرم چه برسه بقیه اندامش… نوک سینش خیلی سفت شده بود اما منم محکم داشتم میمالوندمش…تو همین حین دستمو دراوردمو بردم پایین تر… سمت نافش بعد پایین تر… همینجوری پایین تر بردم که رسیدم به گرما کسششش… اخ وقتی که رسیدم از رو ساپورتش مث وحشیا کسشو میمالوندم…حرارت کسش از رو ساپورتشم قشنگ معلوم بود… تو همین حین یهو ازم فاصله گرفت …راستش ترسیدم اما بعد گفت بریم رو تخت… بلندش کردم بردمش انداختمش رو تخت …
لباساشو دراوردم لباسا خودمم دراوردم
فقط شرت پام بود … دستمو که گذاشتم رو کسش از رو شرت سروصداش بلند شد … شرتشو که دراوردم سرمو چسبوندم به کسش… داشتم میخوردم کسشو … یه کس زیباااا… اب کسششم یکمی شور بود اما با ولع داشتم میخوردم …مث مار به خودش میپیچیدو :
-اههههه اهههههههه اشکان اهههههههههههه بیشتر میخام
سرمو با شدت فشار میداد…حدوده ۵دقیقه خوردم که با اههه بلند فهمیدم ارضا شد … دستو پاش داشت میلرزید بعد ۲ دقیقه اومد سریع جلوم رو تخت زانو زد کیرمو از رو شرت گاز میزد… با این کارش خیلی حشری شدمو وقتی در اورد کیرمو حدود ۱۸سانت شروع کرد به ساک زدن…راستش حرفه ای ساک نمیزد کمی دندوناش میخورد اما خب وقتی کیرمو روبرو صورتش میدیدم با اون چشمایه خوشگلش دردیو حس نمیکردم…‌. وقتی که خوب ساک زد اومد رو تخت منم رفتم وازلین اوردم… فک نمیکردم دختر باشه اما گفت دخترمو منم از خدا خاسته برش گردوندم که کونشو با انگشت باز کنم… خدایا چی میدیدم… کونه بزرگی داشت قشنگ شبیه حرف ۵ بود … فهمیدم باشگاهایی که میره الکی نیستو کلی وقت گذاشته رو کونش
انگشت گذاشتم تو کونش اول یکی بعد دوتاشو
همینجوری زیاد کردم تا جا وا کنه
سرش پایین بودو فقط اه میکشید
کیرمو گذاشتم لایه چاکه کونش … دو ۳باری بالا پایین میکردم…هیچوقت فکرشو نمیکردم بتونم همچین کونی بکنم… چند بار بالاپایین کردمو تا اومدم بزارم توش زنگ خونمون خورد…
سریع از روش پریدمو رفتم دیدم بعله داداشم با زنش پشت درن … از تو اف اف دیدمو داد زدم پاشو لباساتو بپوش… دیگه روزم از این کیری تر نمیشد بشه که به لطف خونوادم شده بود
با اعصابه خیلی کیری درو باز کردمو منو شیدا از پله ها رفتیم پایین تو ماشین
راستش اصلا واینسادم داداشم بیاد سلام کنم فقط خاستم زود از اون خونه کیری طلسم شده برم… رفتم یجا وایسادم جفتمون داشتیم از شهوت میمردیم … فهمیدم که ناراحت شده اما خب خودمم بیشتر ناراحت بودم… بغلش کردمو گفتم:
+واسه امروز شرمندتم عشقم…یروز دیگه جبران میکنم… مرسی که اومدی
-فدا سرت… وظیفم بود
بعدش لبشو چسبوند بهم منم دیگه روم باز شده بودو داشتم سینه هاشو میمالوندم در حین لب گرفتن…
بعد از ۵دقیقه گفت بریم سمت خونه سرم درد میکنه از شدت استرسی که گرفتم امروز
دیدم خداوکیلی حقم داشت …قبول کردمو رسوندمش خونه بعد خودمم رفتم سمت رفیقام …
اون شب اصلا حرف نزدیم تا اینکه فرداش ساعت ۸ شب بهم زنگ زدو گفت توروخدا سریع بیا دم خونمون…

ادامه...

نوشته: Phantom


👍 12
👎 1
13001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

894355
2022-09-09 01:51:26 +0430 +0430

سکس نیمه کاره از همه چیز بدتر اینبار بکن

4 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها