محسن و مامان چادری فرید (4)

1402/04/11

...قسمت قبل

این قسمت از دید فرید نوشته شده.
بالاخره رسیدیم شمال ولی کل حواسم دیگه مشغول محسن و مامان آذر شده بود.
خوب میدونستم مامان آذر میدونه من تو ماشین اصلا خوابم نمیبره و مطمئن بودم مامان آذر می دونسته من بیدارم و الکی خودمو به خواب زدم. یعنی واقعا مامان آذر هم دوست داشته به محسن چراغ سبز نشان بده یا بازم تو رودرواسی با محسن سر و صدا نکرده یا نکنه از ترس آبروش جلو من چیزی نگفته،کلا فکرم حسابی درگیر شده بود. ولی چیزی که مهم بود این بود به هر دلیلی مامان آذر اجازه داده بود محسن دستمالیش کنه و این باعث میشد حسابی تحریک بشم. وارد هتل که شدیم مدارک هامون محسن گرفت به مسئول هتل گفت یک اتاق سه تخت بده که مسئول هتل قبول نکرد و به اجبار یک اتاق دو تخته و یک اتاق یک تخته کنار هم بهمون داد. اینقدر خسته بودیم که من و مامان آذر رفتیم تو اتاق خودمون و محسن هم رفت تو اتاق خودش که استراحت کنیم. ولی کل ذهنم درگیر مامان آذر و محسن بود،با شناختی که از مذهبی بودن مامان آذر داشتم حالا که مامان آذر راه داده اگر زودتر تیر خلاص را محسن نزنه هر لحظه ممکنه مامان آذر عذاب وجدان بیاد سراغش و توبه کنه پشیمان بشه حتی با محسن هم دعوا کنه. بخاطر همین وقتی می خواستیم وارد اتاق بشیم،کاغذی که روش نوشته بودم من در جریان تو ماشین هستم اگر امشب تمامش نکنی فردا دیگه راه نمیده دور از چشم مامانم دادم دست محسن. خوب می دونستم خود محسن هم صبرش تمام شده که مامانم رو تصاحب کنه و حتما یک فکر درست و حسابی میکنه. از وقتی با مامانم داخل اتاق شدیم به وضوح متوجه کلافگی و دستپاچگی مامان آذر شدم که حتی یکی دوبارم که چشم تو چشم باهم شدیم حس کردم از رو شرم و حیا نگاهش از من پنهان میکنه و مدام زیر لب ی چیزی داره میخونه. دیگه داشتم مطمئن میشدم اگر امشب محسن کاری نکنه فردا مامانم با هر بهانه هم شده برمیگرده. یواشکی به محسن پیام دادم اوضاع قمر در عقرب هست اگر هنری داری نهایتا تا امشب بتونی هنرنمایی کنی و مخ مامان آذر بزنی. جوابی از محسن برام نیومد و داشتم ناامید میشدم. نمیدونم چقدر وقت گذشته بود و رو تخت داشت خوابم میگرفت و خبری هم از محسن نشده بود،داشتم ناامید میشدم و چشمام رو هم میومد که یکی در اتاق رو زد. مامان آذر صدام زد فرید پاشو ببین کی هست. منم گفتم من خستم خودت ببین کی هست. دو تا بد و بیراه بارم کرد و بعد شال و چادر رنگیش سرش کرد و رفت در رو باز کرد. با شنیدن صدای محسن خواب از سرم پرید و هیجان تا تو کیرم رخنه کرد و کیرم هم تو شلوار برای عرض ادب به محسن بلند شد. محسن با یک سینی که توش ۳تا لیوان نسکافه داخلش بود وارد اتاق شد و گفت میخواستم نسکافه بخورم خستگیم در بره گفتم بیارم باهم بخوریم. (داشتم تو فکرم فحش محسن میدادم اخه حداقل سوال میکردی از من بهت بگم مامانم اهل نسکافه خوردن نیست اونم قبل خواب). به خودم که آمدم مامان آذر داشت تعارف های الکی میکرد که چرا زحمت کشیدی میگفتید فرید درست میکرد میاورد. محسن خندید و اشاره کرد به من و گفت معذرت میخوام آذر جون ولی فرید فقط بلده بخوره و بخوابه بلد نیست که نسکافه ویژه آقا محسن رو درست کنه. مامانم گفت ممنونم ولی شرمنده من زیاد نسکافه دوست ندارم. وقتی دیدم محسن با اسرار زیاد میخواد مامانم نسکافه را حداقل یه کوچولو بخوره حدس زدم قرص خوابی ریخته تو نسکافه، لابد کس مغز میخواد مامانم بخوابه بعد بیاد بکنتش. اخه یکی نیست بهش بگه پسر کس مغز اگر میخواستم اینجوری مامانم تو خواب بده که خودم بلد بودم به نقشه کشیدن تو چه نیازی داشتم. با صدای محسن به خودم آمدم که داشت میگفت فرید بیا نسکافه بخور که سرد شد. (ضد حال خورده بودم این اتفاقی که من میخواستم نبود)گفتم من نمیخوام که محسن داد زد بهت میگم بیا بخور دست منو پس نزن. رفتم جلو تا خواستم لیوان جلویی را بردارم محسن زد پشت دستم و گفت از این لیوان من خوردم و لیوان کناریش بهم داد ومن خوردم. (با این کارش دیگه مطمئن شدم که حتما چیزی تو نسکافه ها ریخته بوده که نباید اون لیوان را من میخوردم.) ولی انگار تیرش به سنگ خورده بود چون مامان آذر اونم با اصرار محسن خیلی کم از نسکافه اش خورده بود. محسن بلند شد و گفت من برم که شما هم میخواین بخوابید. چند دقیقه از رفتن محسن نگذشته بود که sms از طرف محسن برام امد.
خودتو جوری بزن بخواب که مامانت مطمئن بشه خواب عمیقی هستی و هر اتفاقی بیفته بیدار نمیشی. بهش پیام دادم کس مغز قرص خواب ریخته بودی تو نسکافه که تو خواب مامانم…
جواب داد خفه شو مگر مثل تو کس خلم!؟ تو فقط خودتو بزن بخواب و لذت ببر.
مامانم یک دفعه گفت فرید کی هست داری sms میده این موقع شب؟ گفتم هیچی مامانی sms تبلیغاتی هست اینجا هم دست از سرمان بر نمی دارن. بعدم گفتم نمیدونم چرا اینقدر من خوابم میاد پتو کشیدم روم و خودمو زدم بخواب و منتظر شدم ببینم بالاخره محسن چه نقشه ای داره. واقعا داشت خوابم می برد و مامان آذر هم فکر کنم خوابش برده بود و شاید خواب دستمالی شدنش تو ماشین توسط محسن میدید که صدای در اتاق شنیدم،خواستم بلند بشم فحش بدم که کی هستی چرا مزاحم استراحتمان شدی که یاد پیام محسن افتادم که هرچی شد نباید بیدار بشم. توجه نکردم دیدم بلندتر در زد جوری که مامان آذر بیدار شد و صدام زد فرید …فرید بلند شو ببین کی هست. جوابش ندادم ، آمد تکانم داد که فرید بیدار شو ولی باز خودمو بخواب زدم. دوباره نفرینم کرد و چراغ خواب را روشن کرد و رفت پشت در گفت کی هست. نشنیدم صدای کسی را ولی حس کردم در اتاق خیلی آهسته باز و بسته شد.
میخواستم نگاه کنم ببینم ولی ترسیدم مامانم متوجه بشه بیدارم. گوشم تیز کرده بودم بفهمم چه خبر هست که فقط صدای مامان آذر شنیدم که انگار ترسیده بود داشت میگفت چیزی شده؟ چه اتفاقی افتاده، فرید …فرید …چرا این ذلیل شده بیدار نمیشه استرس تو صداش موج میزد. واقعا داشتم نگران میشدم میخواستم پتو بزنم کنار جوابش بدم که یکدفعه محسن آمد بالا سرم و داشت تکانم میداد و منو چرخوند به سمت تختخواب و پتو را دوباره انداخت روم و گفت ببین آذر جون فرید خوابه، خواب هست تو نسکافش قرص خواب ریختم که کنارش بمب هم منفجر بشه بیدار نمیشه. تازه فهمیده بودم محسن عجب کس کشی هست و عجب نقشه ای کشیده بوده اینجوری با یک تیر چند هدف زده بود. اول مامان را تو کار انجام شده گذاشته دوم در حضور من مامانم را میخواد بکنه و مطمنم این براش خیلی تحریک کننده تر هست و سوم چون میدونست رو مامانم بی غیرت هستم در حضور من مامانم را می خواست بکنه تا منم حسابی تحریک و ارضا بشم. انصافا هم بهترین نقشه ممکن کشیده بود چون حتی مامانم هم برده بود به هر بهانه ای اتاق خودش دیگه من نمیتونستم اونجا باشم.
تو دلم کلی به مخ محسن احسن میگفتم. مامان آذر داشت سر محسن اهسته غر میزد که چرا به فرید قرص خواب دادی نکنه بلایی سرش بیاد. گوشه پتو را کنار زدم و داشتم یواشکی نگاه میکردم محسن دو طرف بازو مامان آذر را گرفت و بهش گفت:آذر جون یک نفس عمیق بکش و آرام بیا بشین رو تخت تا حالت خوب بشه.اصلا هم نگران هیچی نباش تا محسن جونت پیشت هست. محسن هم میگفت آذر جون نگران نباش قول میدم هیچیش نمیشه صبح سرحال بیدار میشه. انگار دست های محسن و حرف هاش آب رو آتیش استرس و نگرانی مامانم بود.
بعدم بخاطر خودت اینکارو کردم میدونستم الان بهت بگم فرید را بهانه میکنی و زیر قولت میزنی و دوباره فاز مذهبی میگیری. مامان آذر میگفت من یه چیزی گفتم که تو بیخیال بشی سالم بر سونیمون به مقصد تو چرا جدی گرفتی؟ محسن با لحنی جدی گفت اولا من که مسخره نیستم که مثل بچه ها گولم بخوای بزنی، دوما خوب میدونم خودتم دلت میخواد تو ماشین وقتی دستم به کست رسید حسابی تحریک شدی ،کست خیس خیس شده بود.
الانم به خودت سخت نگیر بزار حسابی بهت حال بدم و بهترین لذت ارضا شدن را تجربه کنی.
مامان آذر مدام میگفت آخه …نه نمیشه …چون که …داشت مدام بهونه میاورد.
من که دیگه طاقت نداشتم کنار پتو را بیشتر زدم کنار دیدم مامانم با چادر نشسته رو تخت و محسن نشسته دقیقا کنارش که وقتی دید مامانم داره ناز میکنه مامانم را هل داد رو تخت و خودش را انداخت رو مامانم و لبش را گذاشت رو لب مامانم و شروع کرد لب گرفتن از مامانم.
محسن وقتی حس کرد مامانم هنوز باهاش نمیخواد همراهی کنه به مامانم خیلی جدی گفت آذر جون دو راه بیشتر نداری یا خودت مثل یه زن خوب این اداها را میزاری کنار و همراهی میکنی و هر دو لذت می بریم و میشیم پایه همدیگه ،این راه اول بود. اما راه دوم الان به زورم شده مثل یه زن جنده وحشیانه جرت میدم و پی همه چیز را به جون میخرم و نهایتش هردومون جلوی فرید و بقیه بدبخت میشیم چون من نمیتونم بیخیال این بدن سفید خوش فرم و استیلت بشم. اگر بیخیال همچین کس و سینه ای بشم تا عمر دارم خودمو نفرین میکنم.
حالا تصمیمت را بگیر و دوباره خودش را انداخت رو مامانم شروع کرد دوباره خوردن لب های مامانم. مامانم مدام داشت نفرینش میکرد و می گفت خدا لعنتت کنه آدم رو تو چه موقعیت سختی میزاری و توقع داری تصمیم بگیرم. چند دقیقه ای سکوت حاکم شده بود و حدس زدم مامانم چشم دوخته بوده به چشم های محسن و شاید داشته با چشماش التماس محسن را می کرد. ولی انگار کیر سیخ شده محسن تمام احساسات و دل رحمیش را از بین برده بود.
و دوباره لباش گذاشت رو لب های مامانم و شروع به مکیدن کرد. انگار مامانم تصمیمش را گرفته بود راه حل اول را انتخاب کرده بود اینو از صدای ملچ ملوچ هاشون میشد فهمید که مامانم تصمیم گرفته بود با محسن همراهی کنه. کیرم حسابی سیخ شد وقتی مامان آذر به محسن گفت هرکاری میخوای میتونی باهام بکنی فقط ازت میخوام تو هم مثل اون شوهر نامردم ازم سیر نشی و منو مثل یک دستمال کثیف بدونی و بندازیم دور. محسن هم مدام قربون صدقه کس و کون مامانم میرفت و میگفت مگه من کسخلم بیخیال همچین شاه کس خوش استایلی بشم و با ولع تمام داشت لب های مامانم میخورد و با دستاش داشت سینه و کون مامانم هم میمالید. دل تو دلم نبود دوست داشتم پتو را کامل بزنم کنار و همراهیشان کنم. اما اگر خودم را کنترل نمیکردم همه چیز را خراب میکردم و سعی کردم چندتا نفس عمیق بکشم و فقط با دیدن سکس مامان جون ظاهرن مذهبیم با صمیمی ترین دوستم لذت ببرم.
محسن که میدونست بیدارم سرش برگردوند سمت من و نیش خندی از روی غرور و موفقیت زد و یک لایک پیروزمندانه نشانم داد. مامانم چشماش بسته بود و خودش را در اختیار محسن گذاشته بود. محسن مامانم را خوابند رو تخت چادر مامانم کامل کنار زد و یکی یکی دکمه های لباس مامانم با حوصله باز کرد و بعد دامن مشکی و بلند مامانم با کمک خودش در آورد.
الان مامانم لخت فقط با یک ست شورت و سوتین گیپور بنفش جلو محسن خوابیده بود.
دیگه من طاقت نداشتم خوش بحال محسن که همچین شاه کس جلوش باشه.
محسن هم انگار از قحطی آمده با دندان هاش سوتین و شورت مامانم را کند و شروع کرد به خوردن و لیس زدن سینه و کس، کون مامانم. مامانم هم مدام سر محسن را بیشتر به کس خودش فشار میداد و میگفت بخور تو رو هرکه دوست داری بخور،مال خودت هست فقط بخور. محسن هم با ولع تمام داشت کس مامانم میخورد و زبونش تو كس مامانم مدام می کرد و چوچولش را دندان می گرفت و حسابی مامانم را حشری کرده بود جوری که مامانم مثل مار به خودش می پیچید و آه و ناله میکرد. به محسن حسادت داشتم میکردم ولی خودم ازش خواسته بودم مخ مامانم بزنه و محسن هم به بهترین شکل ممکن این کار را کرده بود. کاری کرده بود مامان به ظاهر مذهبی من که الان لخت جلوش خوابیده باشه و التماس کنه کیر بهش بده. ولی انگار محسن تا مامانم را دیوانه و تشنه کیرش نکنه نمیخواست کیر بهش بده.
باورش برام سخت بود بشنوم واقعا این مامان آذر من هست که ادعا مذهبی بودنش کون خر را پاره میکرد چطور به خواهش و التماس افتاده و از محسن میخواد کیرش بکنه تو کسش.
محسن بلند شد سر مامانم را از تخت آویزان کرد و گفت هنوز زوده کس ابدارت مزه کیر منو بچشه ،فعلا بیا کیرم را بخور جنده خانم. محسن کیرش را میکرد تو دهن مامانم جوری که تا ته حلقش میرفت و مامانم به حال خفه شدن می رسید و تند تند تو دهن مامانم تلمبه میزد.
بالاخره انگار محسن بیخیال دهن مامانم شد و اومد رو تخت و پاهای مامانم داد بالا و انداخت رو شانه هاش و کیرش گذاشت در کس مامانم و با فشار فرو کرد تو کس مامانم. محسن داد میزد جون جون ،مگر چقدر وقته کست کیر نرفته توش که اینقدر تنگ هست ،انگار کس دختر ۱۴ساله هست که بار اول هست کیر میخوره. مامانم ناله میکرد میگفت محسن بکن بکن فقط تند تند بکن که بعد از چندین سال کسم دوباره داره مزه کیر می چشه. یکدفعه سرعت نفس کشیدن مامانم تند تند شد و صدای ناله هاش بلندتر شد و پاهاش بلرزه افتاد،پر واضح بود که مامانم به بهترین شکل ممکن ارضا شده بود. اینقدر حشرم زده بود بالا که میدونستم هر لحظه امکان داره آبم فوران بزنه. مدام تو دلم به محسن فحش میدادم و حسادت میکردم که عجب کمر سفتی داره که اینجور تلمبه سنگین داره میزنه تو کس مامانم ولی هنوز آبش نیومده.
محسن وقتی کیرش کامل از کس مامانم کشید بیرون تازه به بزرگی و کلفتی کیرش توجه ام جلب شد.حتما با این کیر کلفتش کس مامانم رو جر داده. محسن به مامانم گفت زود باش جنده خانم ۴دست و پا بشو که کیرم بدجور دلش کون گنده تو را میخواهد. مامانم تا اسم کون شنید افتاد به التماس و خواهش تمنا که کیرت خیلی کلفت هست تو کسم هم به زور جا شده کونم پاره میشه. محسن ولی بدجور انگار چشمش کون مامانم گرفته بود و اصلا به التماس های مامانم توجهی نمیکرد و مدام میگفت اصلا نمیشه بیخیال این کون تاقچه ای خوشگلت بشم.
مامانم که دید التماس جواب نمیده به محسن گفت حداقل الان بیخیال کونم بشو بزار دفعه بعد حداقل یک ژل روان کننده ای چیزی باشه به جون فریدم واقعا نمیتونم طاقت بیارم.
محسن نیش خنده شیطنت آمیزی زد و انگار با شنیدن حرف مامانم که بهش گفت دفعه بعد بهت کون میدم تصمیم گرفت بیخیال کون مامانم بشه و به مامانم گفت پس قراره دوباره با هم سکس کنیم،ولی از کجا معلوم زیر حرفت نزنی؟ مامان که هول کرده بود و خوشحال که محسن بیخیال کونش الان شده گفت قول میدم اصلا به جون فرید قول میدم.
محسن زد زیر خنده و گفت باشه چقدرم که جون فرید مهمه، قولت را قبول میکنم و بهت اعتماد میکنم آذر جون ولی یه شرط داره الان بیخیال کونت بشم. مامانم سریع گفت چه شرطی هرچی باشه قبوله!! محسن گفت انقدر برام ساک بزنی که آبم بیاد. مامانم گفت نمیشه بجای اینکه بخورم بکنی تو کسم که بیاد. محسن باز نیش خنده شیطنت امیزی زد و گفت نه دوست دارم با ولع و عاشقانه کیرم را بخوری تا ارضا بشم. مامانم با اکراه هم که بود قبول کرد و اومد پایین تخت جلو محسن زانو زد و شروع کرد به خوردن کیر و تخم محسن. انصافا هم خیلی خوب این کار را میکرد و محسن هم دو طرف سر مامانم را گرفته بود و مجبورش میکرد تند تند براش ساک بزنه و تا ته حلقش کیرش فرو بره. چه حالی میده آذر جون جلو پسرت فرید کیر من لیس میزنی و مثل یک جنده حرفه ای ساک میزنی. اخه اگر فرید بیدار بود و این صحنه را
می دید حتما به مهارت مامان جونش تو ساک زدن باید افتخار میکرد. اینقدر این صحنه و حرف های محسن تحریک کننده برام بود که نتونستم خودمو کنترل کنم و کل آبم تو شورتم خالی شد. ولی هنوز محسن داشت تو دهن مامانم تلمبه میزد جوری که مامانم داشت خفه میشد که یکدفعه محسن تلمبه زدنش متوقف شد و صدای آه ،بلندی داد و گفت جونم چه حالی داد.
مامانم داشت دست و پا میزد که کیر محسن رو از تو دهنش در بیاره ولی محسن محکمتر سر مامانم رو فشار میداد و میگفت آذر جون تا همه آبم رو قورت ندی کیرم بیرون نمیاره بخور خیلی مقوی است،چند بار ارضا شدی باید جون بگیری. اینقدر کیرش تو دهن مامانم نگه داشت که فکر کنم مامانم مجبور شد تمام آب محسن را قورت بده. چون کیر کوچک شدش از دهن مامانم بیرون آورد مامانم فقط اوق میزد ولی آب منی ندیدم از دهنش بیرون بیاد. محسن پیشانی مامانم بوسید و چنگی به کون مامانم زد و گفت آذر جون زودتر کونت هم آماده کن ،ممنونم خیلی کس و دهنت بهم حال داد. مامانم همینجور که داشت دهنش پاک میکرد به محسن تشر زد این چه کاری بود کردی حالم بهم زدی تو حالیت نیست خوردن اب منی حرام است. محسن آمد مامانم را بوسید و و با حالت تمسخر و نیش خند گفت ببخشید کار حرام انجام دادم آذر جون، اینقدر حشری شده بودم که با شاه کسی مثل تو خوشگل خانم داشتم سکس میکردم که کنترلم از دست دادم ولی قول میدم دفعه بعد بهتر بهت حال بدم .
مامانم بلند شد اخم کرد به محسن و گفت برو محسن فقط برو الان فرید بیدار میشه.
محسن نیشخند زد و یکی زد در کون مامانم یکی هم زد تو کون من و گفت زودتر کونت آمادش کن آذر جون که محسن کوچولو خیلی کم تحمل هست. نگران بیدار شدن فرید هم نباش تا صبح مثل خرس می خوابه اگر قرار بود بیدار بشه با این همه آه و ناله ها بیدار شده بود. مامانم دستش اورد بالا از کلافگی کرد تو موهاش و گفت اوف … آخه به این کیر خرت میگی محسن کوچولو !! محسن خندید و گفت ای جونم عزیزم،میبوسمت من میرم بخوابم خیلی خستم.
صبح که بیدار شدم مامانم حمام بود تمام اتفاقات دیشب یادم افتاد که چطور مامان آذر دیشب به محسن کس میداد و زیر کیر محسن چطور آه و ناله میکرد و چطور محسن مجبورش کرد تمام آب کیرش را بخوره،حسابی تحریک شدم جوری که دلم خواست برم تو حمام دوباره کس ،کون سفید و خوش فرم مامانم را از نزدیک لمس کنم و اگر جراتش کنم حتی مامان آذر را اینبار خودم بکنم. اما هنوز جراتش نداشتم،میخواستم بیخیال بشم و دوباره بخوابم اما شهوت و کیر سیخ شده مگر اجازه میداد بخوابم!؟ همش تو ذهنم این بود جراتش نداری که بری تو حمام مامان را بکنی حداقل پاشو یواشکی مثل همیشه دیدش بزن. بالاخره شهوت بر تنبلی پیروز شد و رفتم به بهانه دستشویی حمام. (تو اتاقمون حمام و توالت فرنگی یک جا بود.
اول توالت فرنگی بود که وسطش یک پرده زده شده بود و وان حمام را با دستشویی جدا میکرد.) رفتم نشستم رو توالت فرنگی خیلی آهسته یکمی پرده را کنار زدم. چیزی که دیدم باورش برام واقعا سخت و تحریک کننده بود.
مامانم اینقدر مشغول بود که مطمئنم حتی متوجه ورود من هم نشده بود. مامان آذر قنبل کرده بود و داشت از نرم کننده موهاش به کون طاقچه ای سفیدش میزد و سوراخ کونش را میمالید.
و هربار که انگشتش را تو سوراخ کونش می کرد آرام آه و ناله میکرد. (یاد قول و قرار دیشب افتادم که محسن از مامان آذر قول گرفته بود سوراخ کونش را آماده کنه تا دفعه بعد محسن با اون کیر نعره خرش کون مامان آذر را جر بده. باورش برام خیلی سخت بود که مامان آذر مذهبی من داشت با ارده خودش سوراخ کونش را آماده میکرد که تقدیم محسن دوست صمیمی پسرش کنه.) اینقدر این فکر و کار مامانم تحریکم کرد که رو توالت فرنگی که نشسته بود ناخودآگاه شروع کرده بودم به جق زدن و می خواستم آب بی غیرتیم بازم بیاد. بعد که ارضا شدم داشتم به اتفاقات دیروز تا حالا فکر میکردم دیگه از اون عذاب وجدان که بعد ارضا شدن دیشبم آمده بود سراغم خبری نبود و مدام خودم را قانع میکردم که خود مامانم هم رضایت داره با محسن سکس داشته باشه اگر راضی نبود که سوراخ کونش را برای محسن آماده نمی کرد.
بالاخره مامان از حمام بیرون آمد و بعد از اینکه تو لابی ۳تایی صبحانه خوردیم محسن گفت زنگ زدم تو گیسوم یک کلبه جنگلی نزدیک دریا رزرو کردم که نهار بریم اونجا خوش بگذرونیم.
قرار شد بریم آماده بشیم راه بیفتیم که محسن یواشکی مامانم، من را کشید کنار و گفت فرید چه خبرا؟ناموسان حال کردی چطور مخ مامان جون مذهبیت را زدم و جلو خودت کردمش!؟
مونده بودم چی جوابش بدم فقط بهش لبخندی زدم و روم نشد بگم چقدر تحریک شدم و حتی صبح مامانم داشته کونش را برات آماده میکرده. داشتم وسایل را پشت ماشین محسن میذاشتم که یکدفعه دیدم محسن یک چیزی میخواد بده مامانم،کنجکاو شدم ببینم چی هست یواشکی از پشت ماشین بهشون نزدیک شدم گوش بدم ببینم چی دارن میگن. محسن داشت می گفت صبح رفتم برات خریدم این ژل هم یکم بی حس میکنه هم روان کنندگی خوبی داره برای اینکه خواستی امروز بهم کون بدی اذیت نشی. مامانم حسابی سرخ شده بود و از خجالت سرش انداخته بود پایین که محسن گفت مگر قول ندادی دیشب کون خوشگلت را برام آماده کنی؟ بگیرش تا فرید نیومده ببینه.مامانم هم دستش را از زیر چادرش درآورد و ژل را گرفت ،محسن زد زیر خنده و گفت آذر جون یادم تو را فراموش،شرط جناق هم که شکسته بودیم هم باختی. مامانم ناخودآگاه سرش اورد بالا و گفت نخیرم تو گولم زدی. محسن همین جور که می خندید گفت میخواستی خجالت بزاری کنار حواست جمع کنی گول نخوری. قشنگ مشخص بود مامانم کلافه و عصبی شده بود از دست محسن که داد زد خوبه خوبه بس کن حالا با کلک بردی یه شام بهت میدم. محسن گفت نخیر قرار شد هر که برد بگه بازنده چیکار کنه.
مامانم گفت نه قبول نیست شاید تو یه چیز سختی بخوای. محسن گفت بزار فکرام رو بکنم بببنم حالا چی میخوام بهت میگم. فکر کردم اگر مداخله نکنم هرلحظه احتمال داره دعواشون بشه. سریع از پشت ماشین رفتم بیرون و گفتم همه چیز اماده هست بریم؟
وای باور نکردنی بود چه طبیعت حیرت انگیزی داشت همه جا سرسبز و زیبا بود،صدای پرنده ها و نور خورشید که از لا به لای برگ درختان سر به فلک کشیده به کلبه چوبی که محسن وسط جنگل کرایه کرده بود می تابد یک جای معرکه و حیرت انگیز و بکر ساخته بود. من و مامان آذر آنقدر محو تماشای این همه شگفتی شده بودیم که نمی تونستیم چطور از محسن تشکر کنیم که ما را همچین جای رویایی آورده بود. کلی گفتیم و خندیدیم و خوش میگذشت که محسن گفت من گشنم شده فرید برو‌ غذا سفارش بده فقط بی زحمت کلید ماشین از تو جیب شلوارم بردار برو رستوران اول جاده غذاش عالی هست رمز کارتم هم که بلدی. وسط راه که بودم به سمت رستوران یکدفعه به خودم امدم که محسن کس کش منو از عمد فرستاده برای سفارش غذا که با مامان آذر تنها باشه و حتما میخواد با ژل روان کننده که صبح داده به مامانم کونش را جر بده. داشتم فحش عالم و آدم را به خودم میدادم که چرا دیدن صحنه زجه زدن مامانم وقتی زیر کیر کلفت محسن کونش داره جر میخوره از دست دادم. چاره ای نبود اگر دیگه الان دست خالی برمی گشتم مامانم حتما شک میکرد،پس گفتیم کون لق محسن که اگر جریمه بشه پام گذاشتم رو گاز که زودتر برسم و برگردم. سریع رفتم ناهار گرفتم و بیشترین سرعت که میتونستم برگشتم.

نوشته: موبان دختر آریایی

ادامه...


👍 45
👎 6
141201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

935854
2023-07-03 00:47:24 +0330 +0330

عالی بود

1 ❤️

935866
2023-07-03 01:44:15 +0330 +0330

کی دوس داره تحقیرم کنه خارم کنه

1 ❤️

935894
2023-07-03 06:16:52 +0330 +0330

دختر آریایی ، زیادی تخیل روز پیری رو نزن خودت این کاره ای به آرزوت می‌رسی .

1 ❤️

935931
2023-07-03 12:52:08 +0330 +0330

وای خیلی دوست دارم داستانتو لطفا طولانی ادامه بده

1 ❤️

935949
2023-07-03 16:26:51 +0330 +0330

لعنتی نزدیک بود آب بیغیرتیم بپاچه

1 ❤️

935989
2023-07-03 22:16:50 +0330 +0330

اووووف عالی ادامه شو میخوام بخونم

1 ❤️

936010
2023-07-04 01:04:27 +0330 +0330

الکیه

2 ❤️

936104
2023-07-04 18:18:43 +0330 +0330

فرید چرا آبروریزی میکنی.چرا اسم منو میاری.

1 ❤️

936256
2023-07-05 18:09:36 +0330 +0330

سلام دوستان و تشکر بابت نظرات و لایک هاتون.
و خوشحالم دوست داشتید.
امیدوارم تعداد لایک ها بالا بره جز داستان های برگزیده بشه بتونم قسمت آخرش زودتر منتشر بکنم.

2 ❤️

937362
2023-07-12 17:29:52 +0330 +0330

مشتاقانه منتظر قسمت اخرش هستم لطفا سری تر منتشر کن

1 ❤️

937403
2023-07-13 01:04:19 +0330 +0330

واقعا میگم اخه ادمی هست حداقل اینجا ک همچین کصشرای یه جقی بی غیرت کص ندیده رو باور کنه؟

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها