سلام
اسم من بهار است
من با اینکه تو خانواده غیر سنتی و لامذهبی بزرگ شدم و تقریبا از بچگی تا همین الانشم هر جور دوست داشتم پوشیدمو هر کار خواستم کردم ولی همیشه به یه چیزی اعتقاد داشتم اونم ایجاد اعتماد و عدم خیانته یعنی حتی زمانی که دوست پسر داشتم اهل موازی کاری و صبح با یکی بودن و شبش با یکی دیگه نبودم. حدود دو سال پیش با سعید بعد از یک سال دوستی علی رغم موافقت خانوادم ازدواج کردم. سعید پسر خوب و باحال مثه خودمه یه کوچولو اختلاف سطح مالی داریم که به چشم نمیاد.در حد خودش خوبه یه مغازه طلا فروشی داره که یه زندگی نرمال رو به بالا رو ساپورت می کنه.تو این دوسال ما روزای خوبی رو با همدیگه گذروندیم. سعید یه دوست داره به اسم بابک که پای ثابت مهمانی رفتنا و خوشگذرونی هامون بود. حتی همین چند ماه پیش یه سفر سه تایی با هم رفتیم آنتالیا و خیلی بهمون خوش گذشت کلا حس خوبی به بابک داشتم چند وقت پیش سعید از سر کار اومد و رفت که دوش بگیره یه توضیح بدم که ما هر کدوم گوشی خودمونو داشتیمو یه تبلتم تو خونه بود که سعید با اپل ایدی خودش روش برنامه می ریخت و هر وقت خونه بود گوشیشو با تبلت سینک میکرد اون روز که اومد خونه من داشتم با تبلت کار می کردم و نمی دونم چطور گوشی سعید خود به خود با تبلت سینک شد و یه دفعه یه اس ام اس از کانتکتی به اسم “مشتری ۵” براش رو تبلت ظاهر شد که نوشته بود( اگه تو خونمم مثل مغازت همینقدر شیطون باشی یه جایزه خوب داری) همه چیز برام مثل روز روشن بود و خیلی ناراحت شدم اولین چیزی که بهش فک کردم این بود که چرا باید بهم خیانت کنه من از نظر تیپ و قیافه خوب بودم از نظر اجتماعیم وضعیت خوبی داشتم و تو سکسم چیزی براش کم نمیذاشتم تنها چیزی که به ذهنم رسید یکنواختی وجود خود من بود که کاری از دستم بر نمیومد و من تا ابد و دهر همین آدم بودمو به اسم بهار با تمام این افکار غیر خودخواهانه بازم به سعید حق نمیدادم بهم خیانت کنه میتونست کم و کسریاشو باهام در میون بزار و اگه فیدبکی نگرفت ازم جدا شه چون آدم به شدت رکی هستم تا سعید از حموم اومد همه چیو بهش گفتم و منتظر جوابش شدم همینطور که حدس زده بودم به پته پته افتاد و هر کاری میکرد نمیتونست قضیه رو جم کنه منم عصبی شده بودم و باهاش دعوام شد وسط دعوا دیدم به یکی اس ام اس داد اولش فک کردم داره به همون زنی که اس ام اسش رو دیده بودم مسیج میده ولی ده دقیقه بعد سر و کله بابک پیدا شد و فهمیدم از بابک کمک خواسته برا آروم کردن من. با وساطت بابک من یکم اروم شدم و بعد از اینکه بابک رفت سعید اومد ازم عذرخواهی کرد و چیزی که باعث شد ببخشمش این بود که انکار نکرد و اشتباه خودشو پذیرفت و قول داد تکرار نشه شبش باهاش مشروب خوردم و سکس کردیم و وسط سکس یه بار دیگه ازم عذرخواهی کرد و باعث شد دلم گرم تر شم. ولی خب یه حساسیتی نسبت بهش به وجود اومده بود. دوماه از این ماجرا گذشته بود که بازم سعید دست و گل به آب داد و فهمیدم با یکی دیگه هم هست این دفعه به روش نیاوردم و نشستم فکر کردم اسیر احساسات بدی شدم از خودم بدم میومد و یه خشمی تو دلم بود کسیم نداشتم باهاش درد و دل کنم خونوادم که سایه سعید و با تیر می زدن و از اول باهاش موافق نبودن دوست و آشنا هم که نمی شد بهشون اعتماد کرد به فکرم رسید که منم بهش خیانت کنم اینجوری میتونستم حداقل باهاش بی حساب شم تو این عوالم بودم که یهو بابک مسیج داد که شب میخواد بیاد خونه ما با بابک خیلی رفیق بودم و می تونستم بهش اعتماد کنم بهش مسیج دادم امشب نمیشه ولی خودم یه ساعت دیگه میام ببینمت باهات حرف بزنم اونم استقبال کرد و یه کافه ای که بعضی وقتا می رفتیم قرار گذاشتیم می خواستم به بابک بگم چی تو سرمه و احتمالا اون منو منصرف می کرد و می تونستم خارج احساسات تصمیم بگیرم یه جورایی احتیاج به یه ادم خارجی داشتم که منصرفم کنه تو کافه تا منو دید گفت چی شده بهار مثل اینکه از قیافم معلوم بود که خیلی داغونم بهش قضیه سعید و گفتم زیاد تعجب نکرد به هر حال با هم رفیق جینگ بودن و فکر می کنم از این کارای سعید خبر داشت همین خیلی زد تو حالم ولی خب کسیو جز بابک نداشتم که هم بهش اعتماد داشته باشم هم در جریان زندگیم و احوالاتش باشه یکم باهام حرف زد تو این وادی که چیز عجیبی نیست و میره با سعید حرف بزنه ولی بهش گفتم نیومدم که این کارو بخوام چون تصمیم دیگه ای دارم گفتم تنها کاری که باعث میشه حالم بهتر شه اینه که با سعید برابر شم و بهش خیانت کنم یکم تعجب کرد و بهم گفت اشتباه می کنم ولی یه برقی تو چشاش اومد ( انگار کیر دیده بود "به خاطر تو کاربر d.e.x.t.e.r) یهو رفتم تو فکر تمام خاطراتم با بابک اومد جلو چشمم همیشه جلو بابک راحت لباس می پوشیدم و تو حرفامم هیچ وقت رعایت نمی کردم حتی تو آنتالیا سه تایی با سعید رفتیم استخر هتل و من یه مایو دو تیکه پوشیده بودم و خیلی بدنم بیرون بود ولی تو تموم این مدت هیچ وقت یه نگاه چپ و اشتباه از بابک ندیده بودم که بخوام حس بدی بکنم ولی این چشایی که الان خیره داشت بهم نگاه میکرد یه حکایت دیگه ای داشت تو این افکار بودم که بابک با جمله :البته تو هم حق داری مهر تایید و به اون افکار زد . بازی رو فهمیدم ولی خواستم یکم ادامش بدم گفتم منظورت چیه؟ مقدمه چینی نکرد و گفت خیلی وقته تو کف منه و یه فاز روشنفکری هم گرفت که فقط برا سکس منو میخوادو اینجوری جفتمون میتونیم به خواستمون برسیم بابک جذاب بود و بامزه و مورد اعتماد راستش یکم قلقلک شدم این کارو باهاش بکنم ولی فهمیدم مقدار زیادی از این قلقلک تحت تاثیر جو و اتفاقای به وجود اومدس پس بهش گفتم بذار فکرامو بکنم و بدون اینکه چیزی سفارش بدم اومدم خونه نشستم یه دودوتا چهارتا کردم و خیلی زود فهمیدم باید چیکار کنم دلیل نداشت از چاله بیفتم تو چاه اولین کاری که کردم وسایلمو جم کردم بابک رو بلاک کردمو برا سعید یه یادداشت گذاشتم که به فکر جدایی باشه بعدم پا شدم رفتم خونه پدرم “خونواده جایی که اگه گوشتتو بخورن استخونتو نمی شکنن”. من یه آدم سی و دوساله ام که میتونم زندگیمو دوباره بسازم .
نوشته: متقارن
میدونی از صبح تا شب کانالهای ماهواره ای واسه چی گوشی های فیک آیفون رو تبلیغ میکنن؟چون آدمهای عقده ای و تازه به دوران رسیده ای مثل تو هستن که حتی توی سایت سکسی و داستان هم دنبال جلب توجه و کلاس گذاشتن هستن!!!مثلاً شوهر طلافروش و گوشی آیفون و…… باعث خوشبختی شما شد؟؟؟؟؟
لایک میکنم فقط بخاطر اینکه خیانت نکردی و توام مثل اون شوهرت نشدی
همین داستانه سعید و بابک طلافروش که باهم رفته بودن انتلالیا رو چند وقت قبل یکی گذاشته بود جالب اینجاست که اونجا بابک زن سعیدو کرده بود
حالا احتمالات رو بررسی میکنیم
۱ هر دو داستان رو یه نفر نوشته (بالقوه)
۲ داستان قبلی رو بابک نوشته اینم زن سعید که داستان قبلی رو خونده اومده نوشته
۳کیرمون کردین نصفه شبی
۴ اکثر داستان هارو یه نفر یا یه تیم مینویسن!
۵ ولمون کنین کسکشا
زندگی فقط یه جاده تک راه نیست مجبور باشیم با هر بدبختی و عذابی توش مسیر رو طی کنیم.
هر جا دیدی به شعور و شخصیتت توهین شد و ارزشی برات قاعل نشدن . راهت کج میکنی . مسیری که درسته رو میری.
گور پدر پول و خاطرات .
ببین خودتی از ترس اینکه فحش ندن بهت آخرش خودتو خوب نشون دادی و فکر کردی همه تحسینت میکنن نهخیر داستان اینه که رفتی دادی و تو هم شدی مثل شوهرت یه خائن هیچ فرقی بین تو و اون نیست
کصخلمون کردین کصکشا ، این داستانو چند وقت پیش بابک کونی نوشته بود…الان بهار نوشته…فکر کنم چند وقت دیگه ورژن سعید آپلود بشه…
مگه ما اینجا علاف شما کسخولاییم میاید کسشعر تفت میدین این الآن چه ماجرایی بود چه اصراری دارین این چرت و پرتارو آپلود کنید تو سایت
خیلی خیلی عالی و جذاب بود لذت بردم ازاینکه کسی که درظاهر خودش رو آدم چشم پاکی جلوه میداد اما در باطن چشم طمع به تن و بدن بهار داشت و ازاین آب گل آلود میخواست به نوایی برسه و به دلش صابونی زده بود خیلی قشنگ شد یه مهره سوخته، براوور، پاینده و برقرار باشید.
بهت لایک دادم دخی ، طبق قرار شهوانی و اکیپ مژگانی نرفتی لنگات بدی هوا و باز رفتی تو فاز روشنفکری یک عده کصخول و آخرش موازی و ضربدری نکردی و کار درست کردی ، فقط مشکل این بود که خانمهای دست تو کص و آقایان دست به کیر آبشون نیومد .
فقط قبل ۸۰که میرفتم کافی نت بعدم که سیستم خانگی خریدم و بعد شد گوشی و نت گردی یادم میاد با فیلم جلق بزنم ولی با داستان نه ،
نمیدونم شاید ما زیاد خیال پردازی بلد نبودیم ؟! همین دیگه به ما میگن نسل سوخته ، نسل جدید اینقدر روشن فکر شدن که دیگه خود جنس و حتی فیلم جوابگو نیست فقط داستان سکسی ارضا و ارگاسم میشن . 😛 😛 😇
این داستان کاملا تکراری بود. و مزخرف لطفا داستان میخای بنویسی نیا جای آدمارو عوض کن بلدم نیستی مرض داری مینویسی ننویس
البته كه بهترين كار ممكنو كردين ولى تا ميشه زندگيتو نگه دار
چند وقت پیشم یکی از زبون اون دوستتون نوشت و جالبه. الان بیشتر حس این رو دارم همون شخص این داستان رو نوشته قصد داره طبیعی جلوه کنه
این که خیانت نبود تو داستان رو دوست داشتم
بیشتر کلید اسرار بود تا داستان
من نمیفهمم اینجا کلینیک روانشناسی هست یا سایت سکسی
نیم ساعت جلوی سنک وایسادم گوشیم با لبتابم سینکی نمیشه چیکار کنم باور کنید دوتاش توسینک الان
خوش به حالتون که هر کدوم گوشی خودتون رو دارید
اخه بقیه یه گوشی دارن ۶ نفری ازش استفاده میکنن
اولین باره برای داستان کامنت میذارم اگر نویسنده ی داستان کامنتموخوندممنون میشم بم پیام بده
این حقیقت امروز جامعه ماست
دمت گرم به غیرتت
حالا هر کی به وجدانش
مرسی از نویسنده که اسم منو تو داستان آورد و این نشون میده که کامنتها برای نویسنده ها اهمیت داره و میخونن.
داستان سوای شباهت به داستان دیگه خیلی نزدیک به واقعیت بود و برخورد بهار کاملا منطقی بود چون در واقع انسانها با آدمهای شبیه به خودشون صمیمی و نزدیک میشن پس دوست شوهر لاشی قطعا لاشی خواهد بود .
عزیزانی هم که داستانها رو میخونن توجه کنید یه سری از این داستانها فقط داستان هستن. نقد ها و کامنتهایی که شما میزارید که مثلا نویسنده جقیه نویسنده کس میگه مربوط به داستانهایی میشه که نویسنده ابتدای داستان اصرار به واقعی بودن داستان داره .
این داستان طرف برعکس داستان کردن زن دوستمه و اونجا یارو نوشته بود زن دوستشو میکنه که این خانم باشه. اون میگه کردم این میگه ندادم و رفتم خونه بابام. عجب. اون داستانو پیدا کنید بخونید تو همین یکی دو هفته نوشته شده. حتی خاطره اسخرشونم یکیه.
ممنون از نظرات
من داستان می نویسم نه خاطره
این اولین داستان من تو این سایته ولی بازم خواهم نوشت
دستم هنوز راه نیفتاده…
من دیس کردم به یک دلیل مهم. تو یک خاطره تعریف کردی و در انتهای این خاطره که برعکس نظره بقیه مشخصات یک پلات داستانی رو داره ، به تحول رسیدی ، به یک آگاهی جدید رسیدی . از بحران گفتی ،از پیچشی که اتقاق افتاد حرف زدی ولی نگفتی چی شد که به این نتییجه رسیدی این از چاله به چاه افتادن بود.من ناراحتی شخصیت رو درک کردم اما نقطه ی تحول رو نه
میخوام بدونم شما کارتون چیییییی بود که یارو طلافرووووش بود سطحش از شما پایین تر بود
ی رفیقی داشتم همش از این گوه کاری ها میکرد همیشه ام پا منو وسط میکشید که پیش منه خانمش ام ک خر نبود زنگ میزد گریه و دهن ادم سرویس میکرد با التماس هاش ک بگو با کسیه یا نه یبار بهش گفتم خانم … یا شوهرت رفیق منه که آدم آمار رفیقش نمیده یا رفیقم نیست ک بازم راستش نمیگم دوتا میذارم روش چ فازیه شما زن ها اینقدر با رفیق شوهرتان صمیمی میشین نمیدونم در مورد رفیق شوهرت خیلی کص کش و لاشی بوده در مورد رفتار شما هم اولین زنی هستی ک دیدم با عصبانیت تصمیم درست گرفت ی پایان تلخ بهتر از ی تلخی بی پایانه این زندگی توش اعتماد مرده
خخخ وقتی گفتی توجونیاتم اهل موازی کاری نبودی اما الان بفکرخیانت افتادی یجورایی گفتم ازاین افه کلاسای گوزو بودکه یه چسی برای کلاس گذاشتن امده بود وقسمخوردم که ته داستانت به خیانت نمیرسه یعنی توی نوشته به خیانت نمیرسه اما درواقعیت ازاین هم فراتر میره علتش هم یه قاعده ساده روانشناسیه که میگه آدمها همیشهبرخلاف انچه میگویند عمل میکنند. برای همینم ادمهایی که خیلی
اعتماد به سقف دارندومدعی خیانت نمیکنندای بسا صبحتا شب درحال بافتن نقشه برای قرار بعدی باشند دوست عزیز متاسفانه ادمها دردشمنی. بسیار بد عمل میکنند ودشمن اولشون هم نه شیطان بلکه خدا وخودشون هستند وهمیشه هم بدشمنانشونپناه میبرند وبعد هردو به هم خیانت میکنند یعنی تودردشمنی با خودت یا به خودت پناه میبری یا به خدا وخدا هم که خدای دشمنان توهم هست تورا به چاه میندازه تا بتو خیانت کرده باشه منتها اینرا ازطریقی انجام میده که خیلی خودش مورد اتهام قرار نگیره یا اینکه تورو مشتاق خیانت میکنه وتوبا تمام میل ورغبت به قرار میری وسرازپا نشناخته وپراز اضطراب وسرشاراز لذت میری وواقغا لذت میبری چرا چون چاغاله دزدی خوشمزه تره .خوش بگذرون چون دنیا همین یکباره وشاید فردایی نباشه وگاهی وقتی بیدارمیشی میبینی زود دیر شد ویهومیبینی مثل من۵۰سالت شده اما دستات خیلی خالیه پس هرروژ که زنده ای زندگی کن چون دنیا برای هیچ کسی نمیایسته هیچ کس
ســــــلام
آقایان این داستان و قبلا بابک ننوشته بود تو همین سایت؟؟؟
بسم اللله
ولی اونجا بابک آخرش کردش😌😌😌😄
عجب حکایتی
احساس میکنم دیگه نویسنده ها خسته شدن
از همون نقش های داستان استفاده میکنن
تهش و جور دیگه تموم میکنن…
فیلمای اصغر فرهادی هم اینجوری نیست بابا
جمعش کنین
من فقط آمدم نظر بدم
یعنی میشه یه روزی تو دنیا خیانت نباشه؟!
خب لامصب دوسش نداری ازاول شوهر نکن یا نگیرش بعد وقتی ازدواج کردی این مسخره بازی ها چیه خیانت جایی نداره واقعا هم اون دنیات بسوزانی هم آبرو خودت روببری
کسی خیانت کنه محاله اول نفر همسرش حس نکنه
حاضرم باهات ازدواج کنم آخر پیامو که خوندم من کرد هستم تنها زندگی مکنم تاحالا هم هیچ رابطه ای نداشتم چند تا دوست دختر داشتم فقط نامه تلفن بوده سنمون هم به هم میخوره
تازه من بقول خارجی ها باکره م
من به اندازه 50 سیسی شاشیدم سردر اونجایی که خوندن نوشتن یاد تو داد، بقیشم اسراف میشه ارزش شاش هم نداره
جا داره کیرمم حواله اجداد مریم کسو رجوی و تولهسگهای جقیش کنم
دور سرت بگردم من ؟؟؟؟
مرسی که انقدر قشنگ بود داستانت
من اینجا میام داستان میخونم
که بعدش کامنتارو بخونم بخندم
ولی واقعا بهت افتخار کردم
اگه جدا شدی من رو سرم میذارم میپرستمت به عنوان دوست بدون فکر بدی
كار خوبی كردی
شون بهت وعدە دادە بود كە تكرار نكنە
کصخل اینجا باید داستان سکسی بنویسی نه کصشر
بعدم از بالا تا پایین داستانتو ریدم،ریدم تو طرز فکر مادی و سطح توقعاتت
هيچ كسى رو نمىشه قضاوت كرد
ادمها نسبت به يك اتفاق مشابه واكنش هاى متفاوت نشان مي دهند
و هر كسى نظر خودش رو داره
ولى درست ترين راه رو انتخاب كردى
چون اگر توهم خيانت مى كردى در واقع به بدن خودت خيانت ميكردى
و مسير زندگيت به كل عوض ميشد
سكس بدون عشق و علاقه بى مفهومه
این داستان دقیقا قرینه یه داستان به اسم سکس با زن دوستم هست
که پسره بساز بفروشه رفیقش طلا فروش.دقیقا هم پسره ۲ بار خیانت کرد.۳ نفری مسافرت انتالیا رفتن.دختره پسره تو کافه قرا گذاشتن
شوهره برای آروم کردن کس داغ زنش از رفیقش کمک گرفته.اون خونش ولنجک بوده اینا سعادت آباد.یا نویسنده ۱ نفره یا اینا کلا به چوخ کیر گاو رفتن دارن اینجا کل کل میکنن دهن همو بگان🤣🤣🤣🤣🤣
بیشتر انگار مشاوره خواستی بگیری تا داستان سکسی بنویسی
من درحد خودم میگم کارت درست بوده تصمیم درستی گرفتی… خیلیا برعکسش عمل میکنن و مسیر زندگیشون بکل عوض میشه و تقصیرهمه چی گردن خود طرف میفته
اما بعنوان یه نویسنده کارت جالب نبود ک یه جورایی فاز نصیحت برداشتی و غیرمستقیم توصیه چاله و چاه میکنی
داستانت هم اصلا شبیه داستان سکسی نبود.
موفق باشی
قوی باش🌹
https://shahvani.com/profile/جانی هرسین
این جانی هرسینی دروغ میگ من میشناسمش توی میدون لک هرسین دیدمش😂😂
کسی بهش پا نمیده
یه دور دنبال کل دخترای هرسین افتاده اونم فقط چادریاش😂
الگوی زندگیشم جانی هستش ک مادر بچه هارو جادوجنبل میکرده میکشوندتشون ترتیبشونو میداده ولی این هنوز ب اون درجه عرفان نرسیده😂😂😂😂
خواننده های عزیز
اسم نویسنده متقارن
https://shahvani.com/dastans/tag/زن دوست
ودقیقا برعکس نوشته نویسنده دیگ نوشته
https://shahvani.com/profile/متقارن
اما یه طور دیگ داستان رو پیش برده
و خودش هم گفته من خاطره تعریف نکردم فقط راستانه
سلام قبل از تو بابک داستان رو برامون تعریف کرد اسم داستانش هم فک کنم این بود سکس با همسر دوست صمیمیم
ولی بابک یه چیز دیگه میگفت! https://shahvani.com/dastan/سکس-با-زن-دوست-صمیمیم
اخه جنده خانم فکر کردی اینجا سریال کلید اسراره اومدی درس اخلاق میدی. اینجا سایت سکسیه فقط باید داستان دادنا و کردناتون رو بنویسین. به شوهرت حق میدم بهت خیانت کنه از بس کصخلی خانم معلم اخلاق.👎👎👎
داستان افتضاح ضعیف بود
سناریو داستان بد شروع شد
و اتفاقات بچگانه زیادی داشت
مخصوصا وا دادن سریع بهار خانم
در کل خیلی چرت بود
نظرات این داستان از داستانی ک نوشتی خیلی قشنگ تره😂
بهار جان بیا برو بابک نوشته ک تورو حسابی کرده داستانشم شهوانی گذاشته . باز تو میگی بلاکش کردی
اینکه همون داستان سکس با زن دوستم هست ولی از زبان دختره
نظر من اینه که درستش اینه که مینوشتی علارغم مخالفت خانواده ات نه اینکه علی رقم موافقت خانواده ام ,",بعدشم اینکه درستش اینه که بنویسی اگه گوشتمم بخورن استخوانهامو دور نمیندازن نه اینکه استخوانهامو نمیشکنن .بعدشم اینکه تو خود امریکا و اروپاهم بسیار بندرت افرادی پیدا میشن که بعد ازدواج با دوست مجردشون برن انتالیا ووووو…
توی اون یکی داستان بابک کستو جرواجر کرد ، پس یا تو دروغ گوی کثیفی هستی یا اون بابک کس کش ! کیرم دهن جفتتون .
چیریم دهنوواااا
افرین بهترین کارو کردی عجب ادم عوضی از خود راضی بوده
نگفته شاید طرف بخواد امتحان کنه منو بعد گفته خیلی وقته
تو کف منی ، یعنی اگر با این ادم صحبت بکنی خودتو خراب کردی
زندگی همش شهوت نیست ، ولی سکس غریضه ی انسانه و باید
باشه ولی نه بهر قیمتی اونم با ادمی که رفیق شوهرته بعدم
چنین ادم گستاخی ، یچیزی میگم این تو تمام ادمای دنیا صدق میکنه
مرد هر چی متین تر و با ادب تر باشه حتی اگر تیپ و قیافه نداشته
باشه که زنا خیلی به تیپ و قیافه بها میدن ، ولی همجا و همچیرو بدست
میاره زن که چیزی نیست اعتماد بفس داشتن این نیست که هر کلمه ای
که خواستی بزبونت بیاری مخصوصا برای یک زن برای مردا هر چی میخوای
بگی بگو ولی لحنت با زن اگر جوری باشه که احترام بهش بذاری و بالاش ببری
حتی اگر نباشه و حتی اگر در شآنتم نباشه ولی بهر جوابیکه بخوای میرسی
انسان با کلمات میتونه ی ادمو بکوبه میتونه بخندونش میتونه احساسیش
بکنه و حتی میتونه طرفو بمرگ نزدیک کنه این صلاح هر انسانیه
ولی از کارت خوشم امد انسانیکه در حدت نیست بندازش دور
سخته خیلی سخته درد داره ولی جای درد خوب میشه و از جاشم میتونی
عبرت بگیری 👙👠💄
دمت گرم تو وقت مناسب کیر زدی به همه جقیای تو سایت…ضد حال باحالی بود لایک داری😁👍
ایولللل این شد یه داستان واقعییی. تنها نقطه ضعفش ک ناهماهنگی با اسم داستان بود شد نقطه قوتش
خب پر از غلط بود ، داستانش خوب بود و مبتلا به زیاد داره
اشکالات نگارشی هم زیاد داشت ،با این حال حرکت آخر عالی بود
کیر دورگه عرب قزوینی دارم طهران ری کهریزک و قم درخدمتم
چقدمنتظر بودم تریسام بزنید دوتایی پایه هم باشید
ولی ضدحال
یاد تبلیغ با ازدواج گلزار افتادم چون سایت سکسی هست کیرم تو کس تو و کون شوهرت
تا جایی که می دونم اسم این بخش از سایت داستان سکسی یه نه قضه های اصرار آمیز
یه واقعیت تلخ اجتماعی بود من تا حالا مردی ندیدم تو موقعیتش قرار بگیره و جلو خودشو بگیره همه مردا شنا گر خوبین حالا شاید کسی اب ندیده این خاصیت جنس نره
حیوان کیرم از تعجب شاخ دراورد که سکسش کجاس پس
افرین بتو دختر خوب ، ادمیکه زن خوب داره ، میره هار میشه اونم
چند دفعه باید دهنش صاف بشه سرش به سنگ بخوره ولی دیگه دیره
، ی چیزهایی بشما مخاطبهای عزیز میگم
همیشه یچیزهایی تو زندگی کمه ، یا زن خوبه مرد بده یا برعکس
ولی زندگی که احترامش از بین رفت دیگه ادامه دادنش بدرد نمیخوره
زندگی که قاعده و مسئولیت توش نبود بدرد نمیخوره ، و از همه مهمتر
تو زندگی که خیانت باشه قطعا میپاشه ، اگر خیانت کردی جوری چراغ خاموش باشه که اصلا اتفاقی نیفتاده باشه چه زنش چه مردش ، ولی تکرار نکن
اونم بشرط که خودتم یادت نیاد ، حتی اگر این بنظر منه خیانت نکن ولی سکس ضربدری انجام بده این خیلی بهتر از خیانته چون خیانت اصلا تو کت
چه مرد و چه زن نمیره و پشیمونیش بی میلی تو زندگی برای طرف مقابله
این میشه که زوری داره طرف تحملت میکنه و این ارزش نداره بخاطر
نئشه بودن بعد خماری ، لذت زودگذر ، زودگذره ولی چیزیکه از دست دادی
دیگه رفت ، پس شخصیت خودتونو بخاطر یچیز زودگذر خراب نکنید 👙👠💄
نظری ندارم ، میسپارمت دست دوستان
اینجا باید خاطرات یا داستان سکسی بگی نه اینکه این خضعبلات رو تفت بدی