ضربدری، چیزی که فکر کردم، چیزی که شد (۱)

1401/12/08

درود. من امید هستم ۳۸ ساله کارمندم و همسرم الهام ۳۴ ساله مربی ایروبیک ساکن مشهد هستیم. من چهرم بد نیست ولی تیپم معمولیه با قد ۱۸۰ ولی الهام خیلی از من سرتره. خوشگللللللل لبای قلوه ای دماغش شبیه عمل شده‌ها چشای درشت و خمار با پوست صاف و لطیف به رنگ گندمی خیلی روشن، قد ۱۶۵ کمر باریک، سینه های خوش فرم و سربالا، رونهای سکسی و چیزی که خیلی هیکلشو یه سرو گردن از بقیه بالاتر کرده کون فوق العاده جذابشه: گرد و برجسته و گوشتی و واقعا خوش فرم که خیلی تو چشه و کیر هر موجود زنده و مرده ای رو راست میکنه. من یه دوستی دارم به اسم امیر که حدودا دو سال ازم کوچیکتره. بچه محل بودیم تقریبا از دوران دبیرستان به بهانه فوتبال صمیمی تر شدیم ولی دوستیمون معمولی بود تا اینکه در ۲۸ سالگی ازدواج کردم و دوستی مون کم رنگتر شد. اما بعد از دو سال که اونم ازدواج کرد، یهویی خیلی بیشتر از قبل گرایش به رفت و آمد با ما داشت و چون بچه شوخ و جذابی بود ما هم استقبال کردیم. امیر هم قد منه ولی خیلی خوشتیپه و هیکل سکسی داره چون از بچگی ورزشهای مختلفی رو تجربه کرده. و الان در کنار کارش تنیس کار میکنه. خلاصه خیلی تو چش دخترا بود. خانمش آرزو هم دو سال از الهام کوچیکتره. اونم قد ۱۶۵ سفید و بور چشم رنگی خوشگل و دماغ عملی. ولی مثل الهام خوش اندام نیست. لگنش بد فرمه و یه نمه شکم داره فقط سینه هاش بهتر از الهامه. ولی تو زیبایی باجی به هم نمیدن با اینکه شبیه هم نیستن ولی یکی از یکی خوشگلتر. امیر شغلش آزاده و آرزو معلم. من تو نگاهها و صحبتهای غیر مستقیم امیر، همیشه حس میکردم که خیلی حسرت هیکل الهامو میخوره. منو امیر باهم خیلی صمیمی تر شدیم طوری که حتی یکی دو بار در زمان حاملگی خانم هامون که تقریبا همزمان بود و محرومیت سکسی داشتیم، با دوست دخترهای قدیممون تو باغمون با هم قرار مشروب و … میذاشتیم یکی دو باری هم به سکسای خوبی ختم میشد. یه بار تصمیم گرفتیم مخ دوست دخترامونو بزنیم و ضربدری سکس کنیم که به شدت مخالفت کردن و ناراحت شدن. اما ایده ضربدری اونجا تو ذهنمون شکل گرفت. کم کم سر جریانات دیگه با دوست دخترامون کات کردیم اما رابطه خانوادگیمون هم همچنان برقرار بود. با تیکه‌ها و شوخیهای امیر یه جورایی ضربدری با خانمهامون آروم آروم تو ذهنمون شکل گرفت ولی به روی خودمون نمیاوردیم چون هنوز رومون باز نشده بود و من خوشم نمیومد. البته امیر جسورتر بود و اول اون شروع کرد و منم اولش چندشم میشد. ولی امیر با شوخیهای جذابی که میکرد منو همراه میکرد و کلا بیشتر از من تمایل به این صحبتها داشت تا جاییکه یه بار تو چت ماجرای پیتزا خوردن شب قبلمون رو یادآوری کرد که اشتباها من کنار زن اون راه رفتم و اون کنار الهام، بعد یهو متوجه شدیم و چهارتایی کلی خندیدیم. بعد تو چت گفت حالا فرض کن اشتباه میومدن تو بغلمون چی میشد مگه؟ بعدم یه استیکر چشمک 😉 فرستاد. منم به شوخی گفتم گمشو خجالت بکش و یه استیکر خنده 😄  فرستادم. دید استیکر خنده فرستادم فهمید ناراحت نشدم و دنبال حرفو گرفت و نوشت فرض کن اینام دوست دخترامونن چه فرقی دارن. بعدم یه سری صحبتهایی میکرد در ادامش که منم با حس چندگانه‌ی شهوت، خجالت، هیجان، غیرت و اضطراب و … فقط با اوهوم و آره و نه جواب دادم که یهو گوشیم زنگ خورد همکارم گفت سریع خودتو برسون دفتر با مشتری اختلاف خوردیم. چتو بستم در حالیکه دیدم یه پیام دیگه از امیر اومد. ولی استرس باعث شد بازش نکنم و بذارم واسه بعد. سریع حاضر شدم رفتم دفتر ولی ظاهرا مشکل حل شده بود مجدد با خیال راحت برگشتم خونه. تو راه به حرفای امیر فکر کردم. ته دلم شوری ایجاد شد. یاد زنش افتادم. قطعا سکس با زنش هوس انگیز بود. سینه‌هاش بهش میخوره ۸۵ باشه و بسیار خوردنی. اما برعکسشم بود یعنی نمیدونم چرا بعدش ناخودآگاه یه تصویری از سکس امیر با الهام میومد تو ذهنم که الهام حالت داگی استایل گرفته و امیرم موهای زنمو گرفته و محکم و شلاقی داره الهامو میگاد و با هرضربه، باسن الهام میلرزه. من زود این تصویرو از ذهنم پاکش میکردم اما به طرز وسوسه انگیزی دوباره میومد تو ذهنم، تصور این لحظه داشت روانیم میکرد آخه هیکل امیر سکسی بود و انگار با بدن سکسی الهام خیلی خوب مچ میشد. حتی تصورش از فیلمهای پورن هم لذت بخشتر میشد و حسابی شهوتیم کرد. یهو بخودم میومدم و زود از ذهنم پاکش میکردم و خودمو سرزنش میکردم. البته فقط نسبت به امیر این حسو داشتم اونم کم کم ایجاد شد وگرنه نسبت به بقیه چندشم میشد زنمو بغل کسی دیگه ببینم و متنفر بودم. جالبه که همون شب که از پیتزا برگشتیم تو خونه موقع خواب الهام ماجرا رو یادآوری کرد و گفت که چقدر خنده دار بود کنار امیر قدم میزدم. خندیدم گفتم آره… بعد با یه شیطنتی گفت اینجوری سر تو کلاه میرفت یا اون؟ بعد با همون شیطنت تو چشام خیره شد تا جوابمو بشنوه. گفتم قطعا سر من کلاه میرفت. الهامم خیلی خرکیف شد، بعدم با ذوق گفت اونوقت امیرم خیلی خوشبحالش میشد. بعد کم کم اومد تو بغلم و یه سکس توپ و متفاوتی با هم کردیم. ما سکسمون عالی بود یعنی همیشه داغ بود و منم هیچوقت کم نمیاوردم حتی همیشه الهام بود که گاهی یا پریود بود یا کم میاورد آخه الهام با وجود همچین اندامی نمیذاشت کیرم بخوابه دائم راست بودم روش. ولی حس میکردم ته ته ذهنش یه چیزایی وول میخوره… همیشه هم نسبت به امیر حس خوب و راحتی داشت و جلوی اون بازتر لباس می پوشید. امیرم صدای خش دار و مردونه ای داشت و خیلی زبون میریخت کلا دختربازتر از من بود. البته منم حس خوبی به زن امیر داشتم در مجموع جزو خوبا بود و قطعا تصور سکس باهاش لذت بخش بود. ولی هیچ سر نخی از آرزو نمی گرفتم. خیلی خودمونی بود ولی سنگین رفتار میکرد.
تو این فکرا بودم که یهو یادم اومد آخرین پیام امیرو نخوندم. رسیدم خونه باز کردم دیدم بعد از اون صحبتها نوشته: بیا یه حرکتی بزنیم نوشتم چی؟ بعد از چند دقیقه جواب داد: ببین خانمای ما که خودت میدونی از ضربدری و این چیزا بدشون میاد و این چیزا رو هوسرانی و هرزگی میدونن ولی چون زمان مجردی شون دوست پسر داشتن شاید هر از گاهی هوس شیطونی بکنن و بخوان یه تنوعی تجربه کنن. بیا هر کسی بره تو کار زن یکی دیگه به شرطی که هر اتفاقی افتاد بیایم واسه هم تعریف کنیم ولی جلوی خانما انگار از هیچی خبر نداریم. من اولش شوکه شدم و مخالفت کردم ولی وسوسه هم میشدم گفتم واقعا فکر میکنی بشه؟ امیر نوشت آره حالا شانسمونو امتحان میکنیم چون بعضی خانمها ته دلشون تنوع رو دوست دارن خیلی با احتیاط و با احترام میریم جلو هرجا حس کردیم ممکنه خراب بشه رابطمون، ادامه نمیدیم اما اگه راه دادن که چه بهتر ولی به شرطی که جنبه بالایی داشته باشیم. نوشتم آره… میدونم… امیر در ادامه نوشت مثلا اگه من خانمتو کردم و تو نتونستی زنمو بکنی ناراحت نشی. یا برعکس تو آرزو رو کردی من ناراحت نمیشم. منم نوشتم چی بگم والا ولی در نهایت وسوسه شدم و اکی دادم. نوشت اما تلاش کنیم هر دو به هدف برسیم خیلی هیجانی و جذاب میشه و هیچوقتم به روشون نیاریم بعد یه استیکر قلب فرستاد 😍. گفتم باشه به شرطی که با احتیاط بریم جلو چون نمیخوام رابطه خانوادگی بهم بخوره. امیرم قبول کرد. شور و حال عجیبی اومد سراغم همراه با استرس.
گذشت و قرار شد منتظر باشیم هر فرصتی ایجاد شد شروع کنیم مخ زدن. شوخیهای عادیمون کم کم با شیطنت امیر، تبدیل به شوخی‌های مثبت هجده شد و خیلی خوب پیش میرفت الهام ریسه میرفت از خنده حتی امیر تو تلگرام یه گروه چهار نفره زد و اونجام اولش مودب بودیم ولی بعدش کم کم زد تو فاز پستهای نیمه سکسی طنز استیکرهای سکسی و … اما زیاده روی نمیکرد و به موقع میفرستاد، خانمام استقبال میکردن تو این شوخیها. ولی کلا از کلمات رکیک استفاده نمیکردیم. منو امیر فرکانسهایی به خانما میفرستادیم و اونام به رو خودشون نمیاوردن ولی قرارمون با امیر این بود تو پی وی مخ زنی نکنیم که اگه نشد یا خانما عصبانی شدن مدرکی نداشته باشن و با یه سو تفاهم ساختگی قضیه حل و فصل بشه. امیر همیشه سعی میکرد فرصت ایجاد کنه و منم همراهی میکردم. چه تو رستوران رفتن‌ها، بازی کردنها و مخصوصا تو طبیعت گردیهامون. مثلا تو بازی پاسور همیشه سعی میکرد ضربدری یارکشی کنیم. همینطور تو طبیعت گردی و بازهای توپی. این وسط هم تا میتونستیم بمال بمال و چشمک و رفتارهایی که حدس میزدیم میشد جذبشون کرد البته بدون هیچ زیاده روی. یکی دوبار باغمون رفتیم اونجام تا فرصتهای دو نفره ایجاد میشد آلارمهای ریزی میدادیم.
گذشت تا اینکه برنامه مسافرت پیش اومد که چهارتایی با بچه هامون بریم شمال ویلای یکی از آشناهامون خالی بود بمونیم. البته با وجود بچه های سه چهار ساله امیدی نداشتیم فرصتی بشه ولی همینکه خوش میگذشت و بیشتر رومون باز میشد خیلی خوب بود. حالا این وسط مادرخانم امیر هم که تنهاست گفت میام. اولش وجود یه پیرزن تو ذوقمون زد ولی حضور ایشون کارو آسون میکرد که در ادامه میگم.
تو ویلا مستقر شدیم شب بود ویلا دوبلکس بود که دو اتاق بالا داشت و حمام، پذیرایی و سرویس و آشپزخونه همکف. منتها چون آشپزخونه زیر اتاق خوابها بود از بالا اصلا دید نداشت. شب اول خسته بودیم سریع شام خوردیم ما تو یک اتاق اونام تو یک اتاق مستقر شدیم و خوابیدیم. دو سه روزی باهم همه جا رفتیم جنگل بازار دریا و … کلا خیلی تو هم بودیم حسابی با هم راحت بودیمو خجالتمون ریخته بود مخصوصا تو دریا. روز سوم لب دریا بچه‌ها رو گذاشتیم پیش مامان آرزو و چهارتایی رفتیم تو آب. کلی آب میریختیم رو هم یا همو هل میدادیم رو موجها و به همون بهانه من آرزو رو و امیر الهامو دستمالی میکردیم هرچند اونام برعکس ما رو هل میدادن، یا بهم تیکه مینداختیم. الهامم دختر پر جنب و جوش و شیطونیه و تو حاضر جوابی و لاس زدن کم نمیاره فقط امیر از پسش برمیومد. منو امیر شلوارک بلند و گشاد پوشیده بودیم خانما هم بلوز شلوار ورزشی و یه کلاه کپ که به حجابشون گیر ندن. (اون موقع هنوز زن زندگی آزادی نبود) یه جا عمق آب تا کمرمون بود امیر گفت پاتو باز کن از بین پات رد شم مثلا میخواست شیرین کاری کنه منم وایسادم و رد شد بعد به آرزو گفت تو هم وایسا پشت امید از جفتتون رد شم. آرزو وایساد امیر یه شیطنتی کرد بهش گفت از کمر امید بگیر که اگه باتون خوردم تعادلتون بهم نخوره آرزو دستاشو گذاشت دو طرف کمرم امیر رد شد حس خوبی داشتم آرزو کمرمو گرفته بود. امیر به الهام گفت تو هم اضافه شو پشت آرزو از کمرش بگیر. امیر از سه تامون رد شد وایساد پشت الهام به من گفت امید حالا تو بیا زیرآبی برو بعدم نوبت خانماس. من آماده زیرآبی شدم که دیدم امیرم کمر الهامو گرفته و یه چشمکی بهم زد. با یه حرکت از زیر پای همه رد شدم فقط یه لحظه به بهانه رد شدن دستمامو از ساق پاهای سفید آرزو گرفتم یه نیشگون ریزی هم گرفتم رد شدم وایسادم پشت امیر کمرشو گرفتم. آرزو برگشت سمتم گفت بذار نوبتم بشه دارم برات. یه لحظه از کنار دیدم کیر امیر راست شده و درست پشت کون الهام به فاصله پنج سانتی وایساده بود حقم داشت اون کون زیبا و رویایی که لباس خیس بهش چسبیده بود کیر ماهیهای تو دریا رو هم راست میکرد چه برسه به امیر. بعد نوبت آرزو شد اومد رد شد مثلا میخواست حال منو بگیره هنوز منو رد نکرده بود اومد بالا و این باعث شد با باسنش منو هول بده سمت امیر، خودشم با صورت دوباره رفت تو آب، منم خوردم به امیر و امیرم مثل دومینو در حالیکه میگفت: “چیکار میکنین شما دوتا” خورد به الهام. الهام تعادلش بهم خورد اما واسه اینکه با صورت نخوره تو آب خودشو کشید عقب و ناخودآگاه قشنگ با کونش نشست رو کیر امیر و امیرم چون تعادل نداشت با دستاش کمر الهامو محکم بغل کرد. الهام کاملا فهمید که امیر عمدی نچسبیده بهش ولی بعد که تعادلشون اکی شد یه نمه با مکث از بغل امیر رها شد حالا نمیدونم الهام از رو لذت مکث کرد یا واقعا برای حفظ تعادل. آرزو هنوز درگیر خودش پشت به همه بود و این صحنه رو ندید. با خنده یه ببخشیدی گفت و دوباره اومد پشت من وایساد که نوبت الهام شد. الهام شناش بد نبود و خیلی تر و فرز از همه مون رد شد بدون هیچ حاشیه‌ای. یه دور دیگه میخواستیم بازی کنیم که بی خیال شدیم چون آرزو گفت نه بسه خوشم نیومد ولی الهام انگار بهش خوش گذشته بود و دوست داشت ادامه بدیم.
شب چهارم و آخر شد. ما شبها تا ساعت یک و دو بیدار بودیم و دور هم خوش میگذشت. مامان آرزو برای اینکه راحت باشیم شبا از ساعت نه به بعد میرفت تو اتاق، بچه ها رو هم میبرد میخوابوند خودشم بلافاصله میخوابید و کار ما رو راحت میکرد. اونشب زودتر از بقیه شبها از بیرون برگشتیم تا آماده بشیم برای فردا صبح که برگردیم. همه تفریحات تقریبا تکراری شده بود. حدود نه و نیم شب بود امیر داشت فوتبال میدید منم سرم تو گوشی بود الهام در تدارک شام بود و آرزو داشت لوازماشونو مرتب میکرد که یهو به امیر گفت یکم خرید دارم واجبه الان یادم اومد. امیر گفت ول کن بابا این وقت شب؟ آرزو گفت آخه شب آخره دوست دارم بعدش برم لب دریا قدم بزنم و استوری بذارم. من یهو یه جرقه ای تو ذهنم زد به امیر یه چشمک زدم و گفتم منم باید یه پولی تا آخر شب بزنم واسه کسی ولی نت اینجا خوب جواب نمیده میرم عابر بانک، آرزو هم خریداشو بکنه، سر راه کنار دریا هم میبرمش. همه اکی دادیم سریع حاضر شدم یه نگاه به امیر کردم رفتم تو ماشین امیرم مثلا به بهانه اینکه واسه اونم چیزی بگیرم اومد بیرون. دوروبرشو یه نگاهی کرد سرشو خم کرد تو ماشین گفت ایول چه عجب تو هم یه حرکتی زدی این خیلی فرصت خوبیه و با توجه به اینکه اینجا فرصت نشده سکس کنیم فکر کنم خانما حسابی حشری شدن. واسه همین خریداشو کردی تو راه حرفای سکسی بزن ببینم میتونی کنار دریا دستشو بگیری و امشب قدم اول رو برداری؟ منم ببینم میشه تو این فرصت یه حرکتی رو الهام شروع کنم. در ضمن پنج دقیقه مونده به رسیدنت اس بده. بعد سریع سرشو از تو ماشین برد بیرون و رفت تو.
ویلا تو جنگل بود و تا مرکز خرید و لب ساحل تقریبا بیست دقیقه راه بود.
آرزو اومد نشست. خیلی باهاش راحت بودم تو همه زمینه‌ها باهاش شوخی کردم و خوشش میومد، ولی نمیتونستم تو چیزای سکسی راحت باشم قلبم تند تند میزد. رسیدیم مرکز خرید، باهم رفتیم خریداشو انجام داد راه افتادیم گفتم بریم ساحل؟ گفت عابر بانکت چی پس؟ گفتم نت جواب داد حین خریدات با گوشی زدم. تشکر کرد که باهاش اومدم گفتم خواهش میکنم عزیزم تو هم مثل الهامی برام چه فرقی داره؟ یهو یه یکه ای خورد!! نمیدونستم و نمیتونستم چطوری شروع کنم آخه به اونصورت ازش پالس نگرفته بودم. احساس کردم هنوز زوده. با استرس گفتم شنات که خوبه ولی چرا دیروز اونطوری کردی؟ خندید منم پر روتر شدم. گفتم باسنت خورد به باسنم دوکون وا کردیم. بعد خودم مصنوعی خندیدم ولی آرزو یک لبخند از روی نارضایتی کرد. رفتیم جلوتر گفتم خوش بحال امیر که همچین خانمی داره. گفت خب خوش بحال الهام هم که شوهری مثل تو داره اینا چیه میگی. گفتم هیچی ما دوستای خوبی هستیم. بعد با شوخی ادامه دادم چند شبه دستم به الهام نرسیده کفری شدم. گفت حالا فردا شب برمیگردیم دیگه. خلاصه رسیدیم لب دریا پیاده شد منم کنارش رفتم قدم زدن اونم بدش نیومد تا اینکه یه جا از کنار موج رد شدیم یهو موج زد واسه اینکه پاش خیس نشه اومد سمت من منم دستشو گرفتم ولی دیگه ول نکردم. حس کردم خوشش نیومد ازین حرکتم ولی روش نشد بکشه تا اینکه بعد از چند دقیقه به بهانه درست کردن لباسش دستشو کشید و دیگه نذاشت بگیرم. بعد گفت بذار یه لایو بذارم تو اینستا واسه دوستام بعدم بریم. من دیدم فرصت داره تموم میشه از طرفی دل تو دلم نبود و یه قسمت فکرم تو ویلا بود که امیر تونسته کاری بکنه یا نه… ته دلم آشوب بود چون طبق ادعای امیر اون جلوتر از من بود. البته امیر تو جذب اکثر دخترا کاربلد بود. هرچند بعید میدونستم امیر با وجود بچه ها و مادرخانمش حتی بتونه دست بزنه چه برسه به بوس و بغل و اینا مخصوصا که الهام به شدت متعهده به من. تو افکار خودم بودم که یهو آرزو صدام زد گفت بریم. دیدم نزدیک بیست دقیقه داشته لایو میداده. رفتیم نشستیم ماشین حرکت کردم. با اون افکار چند دقیقه پیشم تصمیم گرفتم یه کاری بکنم. بهش دوباره گفتم تو کم لعبتی هستی که باز لایو هم میذاری؟ بعدم بدون مکث دستشو گرفتم. دستشو نکشید ولی استقبالم نکرد. ضربان قلبم بالا رفت ولی شهوتی شده بودم سرعت ماشینو کم کردم سرمو بردم سمت لباش بوسش کنم یهو قاطی کرد با صدای بلند گفت خجالت بکش امید هیچی بهت نمیگم پررو شدی فکر کردی نمی‌فهمیدم بهم سیگنال میدادی…؟ مگه من بهت چراغ سبز نشون دادم که فکر و خیال برت داشته… منو چی دیدی؟
منو میگی به من و من افتادم دنبال توجیه کردن بودم. گفت نمیخواد گندتو پاک کنی خیلی وقته متوجه شدم ولی گفتم چراغ سبز ندم شاید از خودت بفهمی الانم یه بار دیگه همچین حرکتی ببینم کاری میکنم که دیگه نه منو ببینی نه امیر نه الهام.!!!
تا خواستم توضیحی بدم گفت هیچی نگو خرابترش نکن خیلی بدم اومد ازین رفتارت. بعد از یه مکث ادامه داد ولی من این کارتو ندید میگیرم و میبخشمت. به محض رسیدن به ویلا هم، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده و رابطه مون عین قبل محترمانه ادامه خواهد داشت به شرطی که دیگه دست از پا خطا نکنی و منم همون دوست صمیمی خانوادگی خواهم موند. گفتم باشه چشم ببخشید. تا چند دقیقه‌ای سکوت مرگباری بینمون حاکم بود. با خودم گفتم پس بعیده امیرم کاری کرده باشه چون از الهامم حتما همچین واکنشی دیده، واسه همون یادم رفته بود به امیر اس بدم. حدود یازده رسیدیم ویلا تا رفتیم داخل آرزو طبق قولش واقعا شد همون آرزوی همیشگی و چنان خوب و راحت وصمیمی باهام برخورد کرد انگار واقعا اتفاقی نیفتاده منم ته دلم یه آخیشی گفتمو و خیالم راحت شد. وقتی رفتم تو دیدم امیر رو مبل نشسته و همچنان گرم تلویزیونه و الهام تو آشپزخونس. مامان آرزو و بچه‌هام خواب. همه چی عادی بود. با خودم گفتم امیرم هیچ گوهی نخورده پس، فقط ادعا داره! با این پیشنهاد تخمیش آبرومونو برد. این وسط فقط ما موندیم و دو تا کیر کف کرده. الهام پشت کابینت بود و اون کون جذاب و خوش فرمش بدجور تو چشم بود آخه یه شلوار سفید ساق کوتاه و تنگ پوشیده بود که برجستگی کون رویایی‌شو قشنگ نشون میداد و یه تیشرت اندامی قرمز. منم شهوتی شده بودم و سرخورده از آرزو و دوست داشتم همونجا از پشت بچسبم به الهام و بکنمش. نگاه کردم به امیر با خودم گفتم امیر تو این یکی دو ساعت چقدر چشم چرونی کرده و چه زجری کشیده همچین هیکلی جلوش رژه میرفته و کاری نمیتونسته بکنه. دوباره نگاه کردم به الهام دیدم داره رو میز ناهارخوری به گوجه ها نمک میزنه چاک سینش دیده میشد و سینه‌های سربالاش با حرکت دستش میلرزید و منظره هوس انگیزی ایجاد میکرد. تو دلم پوزخندی به امیر زدم که حتما چه شق دردی گرفته. نزدیک الهام شدم دیدم از موقع رفتن ما که کتلت میخواست درست کنه و موادش آماده بود هنوز تازه میخواست بذاره سرخ بشن! بچه‌ها و مامان آرزو هم که از موقع رفتن ما خواب بودن!! با خودم گفتم یعنی تا حالا چیکار میکرده؟! یکم مشکوک بود. یهو برگشتم به امیر نگاه کردم زیرچشمی همه‌مونو میپایید. از دور با اشاره دست و لب خوانی بهش گفتم چی کار کردی؟ اونم اتفاقا با لب خوانی و اشاره دست ازم پرسید تو چیکار کردی؟ نگاهی به خانما کردم که دیدم هردوشون رو به اجاق گاز مشغول آشپزی بودن، با اشاره گفتم: هیچی! و همونطور که آروم به سمتش میرفتم سرمو به نشونه تاسف تکون دادم و با حالت افسوس اشاره کردم: تو هم هیچی؟؟ دیدم با یه هیجانی جاشو عوض کرد و رو یه مبل دیگه که پشت به خانما بود نشست بهم نگاه کرد یه چشمک زد و با دستش علامت پیروزی نشونم داد… ته دلم لرزید. با خودم گفتم حتما تونسته در حد یه بوسه یا نوازشی پیش بره و احتمالا الهامم برخلاف آرزو چراغ سبزو داده. استرسم شدید شد به بهانه نتیجه فوتبال فوری نشستم رو مبل کناریش تقریبا رو به خانما. با اشاره دست و صورت بهش گفتم یعنی چیییییی؟ در چههههه حد؟؟ امیر برگشت یه نگاه به خانما کرد دید همچنان مشغولن، روشو کرد به من، با یه لبخند شیطونی و هیجان زیاد، انگشتای یه دستشو حلقه کرد و انگشت دیگشو کرد تو حلقه و یکی دوبار عقب جلو کرد. وااااای دهنم وا موند! یه لحظه هنگ کردم بعد با تعجب و حسرت گفتم واقعااااااااا؟؟؟؟!!! در حالیکه تو نگاش حس برنده شدن داشت با دستش یه لایک محکم نشون داد. بعدم فوری با چشم به بیرون اشاره کرد. دیگه نتونستم تحمل کنم به خانما گفتم ما بریم بیرون ماشینا رو چک کنیم که صبح آماده باشن گفتن نههه شام الان حاضر میشه گرسنمونه. گفتم تا میزو بچینین اومدیم.
من مثل فشنگ پریدم بیرون امیرم با هیجان و سرمستی دنبالم اومد نشستیم تو ماشینش. گفت واااااااای امییییددد ! گفتم ببین قشنگ از اول تعریف کن ببینم چیشد؟ گفت الان نمیشه بعدا مفصل میگم. گفتم اه اذیت نکن فقط یه کلمه بگو واقعا کردیش؟ امیر گفت: گفتم که آرههههههه. خودمم باورم نمیشه هنوز. تازه آبمم ریختم توش اونم دو باررررر… منو میگی ضربان قلبم پونصدتا شد گفتم کجا چجوری؟ مادرخانمت؟ بچه ها…؟؟؟ آبتو دیگه چرا… اون حساسه. گفت امید خوشبحالت چقققدرررر زنت کردنیییییییه نتونستم نگه دارم خودمو ریختم توش. خیییلیم هاته حالا فعلا بریم تو شک نکنن شام بخوریم به هوای سیگار میریم بیرون بهت میگم. رفتیم تو… ولی من به شدت بی‌تاب بودم اما سعی میکردم عادی جلوه بدم. صدای خانما رو میشنیدم آرزو از الهام پرسید مواد شام که آماده بود از تایمی که ما رفتیم یه ساعتو نیم گذشته چرا طول کشید درست کردنش؟ الهام گفت هیچی بابا یکی از دوستای قدیمیم زنگ زده بود یه ساعت داشت درددل میکرد وقتمو گرفت.
امیر حسابی سرخوش بود. آرزو هم دیگه عادی شده بود ماجرای خودمو آرزو رو کلا فراموش کردم. ولی الهام یه جوری بود… انگار هم آرامش داشت و هم تو فکر و نگران بود از طرفی حالت شنگولی هم داشت. دوباره چشمم به کونش افتاد عاشق کونش بودم با خودم گفتم وااای باورم نمیشه یعنی این کون رویایی به همین راحتی تا همین چند دقیقه پیش زیر کیر امیر داشته تلمبه میخورده…؟. آخه الهام هم مثل آرزو اصلا اهل پا دادن به کسی نبود خیلی تعجب کردم به این راحتی داده باشه. با اینکه خیلی خاطرخواه داره و خیلیا عین گرگ مترصد فرصتن بکننش ولی مطمئنم با کسی نبوده. نه رو حساب اینکه خودمو گول بزنم، آخه اتفاقاتی تو زندگیمون افتاد که از حوصله این داستان خارجه و بهم ثابت شد با کسی حتی دست هم نداده…
سر میز شام الهام کم حرف میزد، در صورتیکه الهام آدم پر جنب و جوشی بود. بی‌تابی منو فهمید گفت چیشده انگار رنگت پریده گفتم نه نه نه هیچی. آرزو هم هنوز یه کم تو فکر بود. امیرم که سعی میکرد جو رو مدیریت کنه دنبال یکی از شوخیهای دیشبو گرفت و خندید تا مثلا اوضاعو عادی جلوه بده امیر که باورش نمیشد همچین شبی براش رقم بخوره از ته دل میخندید مخصوصا که شوخیه نیمه سکسی بود. آرزو لبخند سنگین همیشگیش بود اما الهام انگار ته دلش غنج بشه خندید. شوخیه این بود که شب قبلش من یه گیف گذاشتم تو گروه سگ نره شومبولش به کوص سگ ماده نمیرسید. امیر کامنت گذاشت مال تو که میدونم میرسه. منم نوشتم نه اینکه مال تو نمیرسه؟ الهام کامنت گذاشت مراقب اموال خود باشید سرقت زیاد شده. بعد همه‌مون استیکر خنده گذاشتیم و چت تموم شد. اما امیر سر میز شام واسه عادی جلوه دادن، ادامه‌ی همین شوخی رو دوباره گرفت گفت دیشب مال کی رسید مال کی نرسید همه خندیدیم من گفتم مال منکه میرسه. امیر گفت مال من که به جاهای عااااالی هم میرسه بعد دید آرزو سرش پایینه یه نگاه معنادار به الهام کرد. اینجا بود که الهام انگار ته دلش غنج بشه شد. آرزو هم فکر کرد منظور امیر از جاهای عالی خودشه خرکیف شد و گفت خیله خب دیگه به قول الهام مواظب اموالتون باشین سرقت زیاده.
من نفهمیدم چی خوردم فقط غذا رو بلعیدم که زود تموم بشه. بعد بلند شدم گفتم منو امیر بریم یه قدمی بزنیمو سیگاری بکشیم و رفتم نشستم رو مبل منتظر امیر. امیرم انگار خوش صحبتیش گل کرده بود و با الهام هی لاس میزد مثل پلنگی که یه شکار خوب زده و داره نازش میکنه که با لذت بخورتش. ولی طرز لاس زدنش مثل همیشه عادی بود که الهام شک نکنه که با من هماهنگه و باز آرزو شک نکنه که با الهام هماهنگه. الهامم انگار مسخ حرفاش بود و یه حالت عجیبی تو رفتارش بود ولی واسه اینکه آرزو و من شک نکنیم هی حرف همکلاسیشو پیش میکشید.
امیر پاشد رفتیم قدم زدن. گفت واااای پسر چه زن خوبی داری خیلی سکسیه خیلیم حشری مگه نمیکنیش؟ گفتم چرا بابا اگه هرشب بده هرشب میکنمش. حالا از اول قشنگ بدونِ ذره‌ای سانسور تعریف کن نصف جون شدم. شروع کرد تعریف کردن.
از اینجا به بعد از زبان امیر:
شما که رفتین میدونستم حدود یه ساعت و نیم وقت دارم …

ادامه...

نوشته: امید


👍 52
👎 1
123301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

916849
2023-02-27 01:19:22 +0330 +0330

خاک برسرت که خودت زنتو جنده کردی

4 ❤️

916855
2023-02-27 01:29:45 +0330 +0330

بقیش چیشد؟

1 ❤️

916857
2023-02-27 01:42:31 +0330 +0330

زنت شبی چند؟🥶

0 ❤️

916878
2023-02-27 04:42:18 +0330 +0330

انصافن خوب نوشتی، جز یکی دو ایراد قابل اغماض

2 ❤️

916904
2023-02-27 10:16:59 +0330 +0330

چیکار کنی توم به خاطر ممه های ارزو کوس زنتو فنا کردی ولی قشنگ بود

2 ❤️

916905
2023-02-27 10:28:39 +0330 +0330

بسیار عالی و لذت بخش
منتظر ادامه اش هستم

2 ❤️

916934
2023-02-27 17:31:51 +0330 +0330

دمت گرم خوب نوشتی ادامە بدە

2 ❤️

916939
2023-02-27 18:46:13 +0330 +0330

عالی بود تا باشه از این مخ زنهای کیر کلفت چه حالی کردید

2 ❤️

916941
2023-02-27 19:55:08 +0330 +0330

عالی بود خوشمان آمد

2 ❤️

916945
2023-02-27 21:08:02 +0330 +0330

انقدر خوب نوشتی که میشد هیجان و احساسات رو قشنگ تو متن حس کرد شهوت غم خشم استرس واتقعا با جزعیات نوشتیو عالیه بی صبرانه منتظریم بنویس زودتر حتما و اینکه کوس ننه هرکس که فحش میده و خوشش نمیاد خوار کوسه خوشت نمیاتد سیکتیسر کن ننتو نکردن که . اقا دمتگرم به نوشتن ادامه بده قلمت عالیه وگرنه من اهل کامنت نیستم منتها انقدر خوب مینویسی حیفم اومد نظر ندم

2 ❤️

916949
2023-02-27 21:44:57 +0330 +0330

همونطور که اخرداستان نوشتی درقسمت دوم میخواهی از زبان امیر بنویسی چطور درغیاب شما زنتو کرد
بنظرمیرسه داستانت قسمت سوم هم داشته باشه که امیر خودت روهم کرده لطفا قسمت سوم رو هم بنویس منتظریم

1 ❤️

916961
2023-02-28 00:33:14 +0330 +0330

زنه جنده میگیرید ناراحتم میشید
والا که ما ندیدیم به این زودی یه زن شوهر دار اونم تا شوهرش بره بیرون تو یک ساعت بده

0 ❤️

916962
2023-02-28 00:35:20 +0330 +0330

کمی کس نوشتی
اولش نوشتی زنت از اینکه اشتباهی کنار امیر راه می‌رفت خندش گرفته بود و خوشش اومده بود
بعد می‌نویسی که زنت و زن امیر قبلا دوست پسر د از شتن
آخرشم نوشتی زنت اصلا اهل پا دادن نبوده ؟
بله اهل پا دادن نبوده ولی حتما اهل کس دادن بوده

0 ❤️

917019
2023-02-28 09:41:04 +0330 +0330

من تاحالا کیر ماهی دریایی ندیدم

0 ❤️

917055
2023-02-28 19:02:21 +0330 +0330

عالی بود امید امیدوارم تو هم به آروز برسی وگرنه دو سر بازنده ای

2 ❤️

920647
2023-03-28 09:07:32 +0330 +0330

تفاوت تو با کسایی که زیر داستانت فحش میدن میدونی چیه؟
تو میدونی ناموست میده
اونا نمیدونن زنشون یا خواهرشون یا مادرشون داره میده
پس راحت باش و به دل نگیر به نوشتن ادامه بده
خدا قوت

2 ❤️

923695
2023-04-16 17:18:38 +0330 +0330

عالی بود.طولانی شد ولی لازم بود با جزییات بنویسی
من برم قسمت بعدیشو بخونم

1 ❤️

925085
2023-04-25 17:58:05 +0330 +0330

شماره بدم منم شاید تونستم جورش کنم باهم جواوجاشون کردیم ❤️ ❤️ ❤️ ❤️

0 ❤️

931420
2023-06-04 08:42:43 +0330 +0330

موضوع خوب
روش در داستان خوب
اما داستان پرداخت چندان خوبی نداشت.
ممنون از نگارشت
اگر پرداخت، شخصیت پردازی و دیالوگ ها رو هم توجه کنی عالی است

0 ❤️