سکس با دخترعموی آرایشگرم

1392/11/14

سلام دوستان.امیدوارم که حالتون خوب باشه.این داستان که دارم واستون تعریف میکنم داستان نیست بلکه یه خاطره هستش.اسم من مهران هستش و 27 سالمه و اسم دختر عموم نغمه هستش که الان 22 یا 23 سالشه.این قضیه که بین ما اتفاق افتاد واسه سه سال پیشه.خونه ما با خونه عموم اینا کنار همه.نغمه اون موقع توی آرایشگاه کار میکرد و حدود چهار ماه میشد که نامزد کرده بود.منم اون موقع یه پراید داشتم و توی آژانس کار میکردم.بیشتر صبح ها وقتی میخواستم برم آژانس نغمه هم همزمان از در خونه شون میومد بیرون و میخواست بره آرایشگاه و منم تعارف میکردم و میرسوندمش تا محل کارش.
یه روز صبح تابستون اومدم برم آژانس که دیدم نغمه هم اومد بیرون از خونشون و میخواست بره آرایشگاه.منم گفتم بیا برسونمت و اونم اومدو رسوندمش دم آرایشگاه.نغمه بهم گفت که قراره واسه لوازم آرایشگاه بعد از ظهر بره شهر خرید کنه.ازم پرسید میتونم برسونمش یا نه.آخه شهر ما کوچیکه و با مرکز استان 30 کیلومتر فاصله داره.گفتم باشه فقط نیم ساعت قبلش بهم زنگ بزن تا اگه سرویس بیرون شهر خورد نرم.گفت باشه.منم تو شهر یه دوست صمیمی داشتم به اسم مصطفی که مدتی بود از زنش جدا شده بود و تنها زندگی میکرد و من خیلی زیاد میرفتم خونش.مصطفی مغازه داشت و خلافش فقط سیگاری کشیدن بود.با اینکه هنوز اتفاقی نیفتاده بود اما زنگ زدم به مصطفی و بهش گفتم کلید خونشو میخوام واسه بعد از ظهر.گفتم میتونی بهم بدی کلید رو؟مصطفی گفت آره من اون موقع مغازه هستم اومدی بیا ازم بگیر.گفتم باشه.ساعت سه و نیم اینا بود که نغمه زنگ زد گفت که ساعت 4 برم دنبالش دم آرایشگاه.ساعت 4 رفتم دم آرایشگاه بوق زدم دیدم اومد نشست عقب ماشین.منو نغمه کلا با هم خیلی راحت بودیم ولی بازم همیشه عقب مینشست.حرکت کردیم و حدود 40-45 دقیقه بعد رسیدم اونجایی که میخواست خرید کنه.وقتی داشت پیاده میشد گفتم نغمه اینجا کارت خیلی طول میکشه؟گفت حدود یه ربع.گفتم پس من میرم بنزین میزنم و میام.گفت باشه برو اومدی تک بزن.به بهانه بنزین زدن رفتم پیش داش مصطفی کلید رو ازش گرفتم و برگشتم.تک زدم به نغمه و 3-4 دقیقه بعد نغمه اومدو گفت کارم تموم شده و همه خریدهامو کردم.میتونیم برگردیم.گفتم نغمه حالا که تا شهر اومدیم میخوای یه دوری توی شهر بزنیم.نغمه چند ثانیه مکث کرد و گفت باشه.گفتم پس بیا جلو بشین.تا اومد جلو نشست منم سریع تابلوی آژانس رو برداشتم و انداختمش توی صندوق عقب.
همش توی این فکر بودم که چه جوری و با چه بهونه ای ببرمش خونه مصطفی.یه دفعه بهش گفتم میخوام دوتا ساندویچ بخرم و با هم بخوریم.نغمه گفت نه آخه من تازه دوساعت نمیشه که ناهار خوردم.گفتم ای بابا آدم اگه سیرم باشه میتونه ساندویچ بخوره.اینو الکی گفته بودم چون خودمم سیر بودم و نمیتونستم بخورم ولی باید یه بهونه جور میکردم.دم یه ساندویچی وایستادمو رفتم دوتا ساندویچ خوراک سوسیس و دو تا نوشابه خریدم و اومدم.
گفتم نغمه کجا دوست داری بریم بخوریم توی ماشین که نمیشه.گفتم بریم پارک که گفت نه ممکنه یکی از آشناها شهر باشه و مارو ببینه و. فکر بد کنه.پارک رو الکی گفته بودم میدونستم قبول نمیکنه اگه هم قبول میکرد باز خودم میگفتم نه ممکنه کسی مارو ببینه.گفتم نغمه یه دوست دارم که تنها زندگی میکنه و الانم تهرانه .بریم خونش.کلیدش همیشه دست منه.گفت کلیدش دست تو چیکار میکنه.گفتم خیلی باهاش صمیمی هستم یه کلید بهم داد .بیشتر وقتها میام پیشش و حتی شبها سرویس میخوره شهر میام پیشش تا صبح هستم .گفت اگه بیاد خونه چی؟گفتم نه واسه یه کاری رفت دو سه روز دیگه میاد.یکم من و من کرد و گفت چه میدونم.منم دیگه به روی خودم نیاوردمو سریع مسیرمون رو عوض کردم سمت خونه.وقتی خواستیم بریم توی خونه ماشینو یکم بالاتر پارک کردمو حدود 50 متر پیاده رفتیم.خدا خدا میکردم وقتی میخوایم بریم توی خونه کسی مارو نبینه که خدا رو شکر هیچ کس ما رو ندید.
خونه مصطفی خیلی شیک نبود البته بد هم نبود چون وقتی از زنش جدا شد همه اون چیزایی که زنش آورده بود رو جمع کردن و بردن.ولی بازم مصطفی خیلی وسیله واسه خونش خریده بود اما خبری از مبل و این حرفها نبود.
رفتیم توی خونه منم کفشهارو از جلوی در آوردم توی اتاق.نغمه رفت یه گوشه تکیه کرد به پشتی و منم رفتم روبروش نشستم و ساندویچ هارو آوردم که بخوریم.من به بهونه یخ رفتم سر یخچال و یخ که نبود ولی من اینبار رفتم نزدیکتر بهش نشستم.پنکه هم روشن کردم باعث شد خیلی گرم نباشه و قابل تحمل بود.کلا اون روز از روزهای دیگه هوا بهتر بود یعنی یه خورده خنکتر بود.
چند دقیقه گذشت اومدم سر صحبت رو باز کنم ولی نمیتونستم.یه دفعه دل رو زدم به دریا و گفتم نغمه مجردی بهتره یا متاهلی؟
دیدم داره میخنده و گفت ای بابا هرکدوم یه خوبی و یه بدی داره.منم تا اینو شنیدم سریع سوء استفاده کردمو گفتم حتما خوبی متاهلی به شبهای پنجشنبه هستش.اینو که گفتم یه خورده خجالت کشیدم اما چاره ای نداشتم.نغمه ایندفعه کلا خندش گرفت و گفت تو این چیزارو از کجا میدونی.گفتم بابا الان دیگه این چیزارو بچه کلاس اول هم میدونه.
دیگه کمکم خیلی بهش نزدیک شده بودم هنوز دوتاییمون یک سوم ساندویچ رو نخورده بودیم که صورتمو بردم جلو آروم لپشو بوس کردم.نغمه هیچی نگفت اصلا بهم نگاه هم نکرد و فهمیدم بدش نیومده فقط روش نمیشه.
گفتم ارزو خیلی دوست داشتم کنارت تنها بشینم و باهات حرف بزنم.همینطور که حرف میزدم رفتم کنارش و دستمو انداختم دور گردنش و آروم آروم باهاش صحبت میکردم .اونم فقط گوش میداد و هر چند لحظه تو چشام واسه یه لحظه نگاه میکرد.
همینطور که دستم دور گردنش بود گفتم نغمه… تا منو نگاه کرد آروم لبمو بردم جلو لبشو و از لبش یه بوس گرفتم و شروع کردم خیلی آروم لبشو خوردن.اون فقط بی تحرک نشسته بود و من لبشو میخوردم حتی واسه لب گرفتن همکاری هم نمیکرد.
دو سه دقیقه که لبشو خوردم گفتم ارزو خیلی دوستت دارم اجازه میدی که…
سرشو آروم تکون داد به نشانه نمیدونم.یعنی آره با خجالت.اینبار بغلش کردمو لبشو بوس کردمو رفتم توی اتاق خواب یه پتو و بالش آوردم پهن کردم جلو پنکه.دستشو گرفتمو آوردمش رو پتو خوابوندمش.مانتو و تاپشو در آوردمو سوتینشو باز کردم.اون فقط نگاه میکرد حتی حرف هم نمیزد و ازش سوال میپرسیدم هم با سرش جواب میداد.نوک سینه هاش خیلی کوچولو بود به رنگ قهوه ای روشن و سینه هاش هم اندازه یه پرتقال درشت بود.نه خیلی سفت و نه شل.یه خورده مالیدمشون و نوکشون رو خوردم و زبون زدم.حسی بهش دست نمیداد یا حشری نمیشد.هنوز روش باز نشده بود پیش من.بعد از چند دقیقه اومدم دکمه شلوار لی که پاش بود رو باز کنم که گفت اونجام نه.گفتم نغمه بدون اونجا که حال نمیده.من کاری ندارم فقط میخوام ببینم و بمالمش.
خلاصه راضی شد.شلوارشو باز کردم و کشیدم پایین دیدم شورت پاش نیست باورم نمیشد که داشتم کس نازشو میدیدم.یه کس کوچولو و سفید که فقط یه خط بین دو طرف کسش بود.صاف صاف و تمیز.یکم با کسش ور رفتم و برگردوندمش و یکم آب دهن به کیرم زدم و کیرم و انداختم لای پاهاش.یکی دو دقیقه که لاپایی کردم دوباره سر کیرمو خیس کردمو رو سوراخ کونش آب دهن ریختم.سر کیرم رو انداختم رو سوراخ کونش و تا فشار دادم دیدم تکون خورد و نرفت توش. دوباره خیس کردم و ایندفعه تا فشار دادم آخ گفت و بازم تکون خورد و گفت خیلی درد داره.گفتم اولشه بره تو دردش کم میشه.گفت مهران میخوام چیزی بهت بگم.گفتم چی.گفت نامزدم همون هفته اول از جلو کرد.گفتم یعنی الان جلوت بازه.با سرش گفت آره.خیلی ذوق کردم توی دلم و گفتم وای الان کیرم میره داخل این کس تنگ.کسشو یکم خیس کردم و آروم کیرم رو دادم رفت توی کسش.اولش خیلی داغ بود ولی کم کم عادی شد.راستش خیلی هم تنگ نبود یعنی اونجور که ظاهر کسش نشون میداد که کوچولو بود ولی تنگ نبود.7-8 دقیقه که تلمبه زدم دیدم داره ابم میاد و کیرم رو در آوردم و آبم رو ریختم رو شکمش.بلند شدم دستمال آوردم و پاکش کردم .نغمه گفت تموم شدی.گفتم نغمه میخوام یه بار دیگه… گفت باشه.رفتم دستشویی خودمو شستم و اومدم کنارش نشستم و با سینه و کسش چند دقیقه ور رفتم تا دوباره کیرم راست شد و بهش گفتم به شکم بخواب و از پشت انداختم توی کسش.همینجور که میکردم با یکی از دستهام سینه شو میمالیدم.بعد چند دقیقه دیدم سرش برگردوندو آورد بالا ازم لب میخواد.کم کم داشت خوشش میومد و از هم لب میگرفتیم و کلا دفعه دوم 15-16 دقیقه طول کشید که دیدم آبم میخواد بیاد.نشستم رو زانوهامو آبم که اومد ریختم روی کمرش و لای دوتا قمبل کونش. بازم پاکش کردمو اول اون و بعدش من رفتیم دستشویی خودمونو تمیز کردیم.
آماده شدیم که بریم .من رفتم دم ماشین و تابلوی آژانس رو گذاشتم رو ماشینو آوردمش نزدیک خونه و دیدم کسی توی کوچه نیست زنگ زدم گفتم سریع بیا پایین.نغمه اومد توی ماشینو رفت عقب نشست حرکت کردیم.گفتم یه چیزی میخوام برم بخرم میشه یه دقیقه برم یه مسیر دیگه.گفت باشه .رفتم سمت مغازه مصطفی .نزدیک مغازه مصطفی که رسیدم وایستادمو و به این بهانه کلید خونشو بهش دادم و اومدم و گفتم یارو نداشت اون چیزی که میخواستم.توی راه برگشت همش از سکس با نامزدش حرف میزد که چه قد حشری و چیکارا که نمیکنه موقع سکس.دیگه روش باز شده بود خجالت نمیکشید.ساعت حدود ساعت هفت و نیم رسیدیم دم آرایشگاه و خواست پیاده بشه گفتم نغمه ممنونم.خیلی بهم خوش گذشت و یادم نمیره که یه چشمک زدو گفت همچنین.از اون به بعد دیگه با هم سکس نداشتیم یعنی دیگه واسه خودمون موقعیت نساختیم و حس میکنم نغمه دلش میخواد که بازم با هم سکس داشته باشیم.چون پارسال قبل از اینکه از آژانس بیام بیرون یه شب که داشتم میرسوندمش خونه پدر شوهرش داشت بچشو شیر میداد که صدام کرد و وقتی برگشتم دیدم داره سینه هاشو بهم نشون میده و میخنده توی ماشینم.الان بچه اش حدود دوسالشه.
امیدوارم از خاطره من لذت برده باشین فقط اینو بگم چه خوشتون اومده باشه چه نه من همه رو راست نوشتم شاید چیزی یا لحظه ای از قلم افتاده باشه اما سر سوزن الکی اضافه نکردم دوستان
ممنونم که خوندین.

نوشته: مهران


👍 0
👎 0
161100 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

411612
2014-02-03 03:54:31 +0330 +0330
NA

تو میخواستی ببریش شهر زلم زیمبو بخره ، بدون هیچ مسأله ای رفتی کلید مکان از رفیقت گرفتی( نکنه کارگردان بهت گفته بود قراره بعد از ظهری ترتیب دخترعموتو بدی ؟! )
ساندویج خوراک سوسیس دیگه چه صیغه ای هست ؟
ای جوانک روستایی تو که به قول شاعر چه شاد و خرم چه باصفایی… تو دیگه چرا جق میزنی با همون اسب و گاو تولید مثل میکردی بهتر نبود :دی

0 ❤️

411613
2014-02-03 04:52:04 +0330 +0330

نغمه مگه دخترعموت نبود؟ مگه باهاش نرفتى خريد؟ مگه نبرديش خونه؟ پس آرزو رو چرا كردى!!؟ =))
تو چرا ميكردى توش ميگفتى نغمه! در مياوردى ميگفتى آرزوو!! =))
ببين موقع ناهار يه شيشه نوشابه بود كه با ساندويچت ميخوردى! همون خوبه، همونو بكن تو كونت

0 ❤️

411614
2014-02-03 04:55:12 +0330 +0330
NA

کیر اسب توی ما تحتت

0 ❤️

411615
2014-02-03 07:13:40 +0330 +0330

اول…سلام علی آقا حالت خوبه دادا…دلمون برات تنگ شده…
دوم…واقعا چه اصراری هست که یه عده کار زشتی میکنن و بعدش میان جار میزنن…اگه طرف نامزد داشته پس بهترین دوران سکس رو داشته .چرا باید بیاد به تو بده؟مگه تو چه مزیتی به نامزدش داشتی؟اگه تورو میخواست یا تو انقدر مرد بودی که خواستگاریش میرفتی پس چرا زن کس دیگری شده و بعد بخواد به شوهرش خیانت کنه…آنقدر احمق نیستی که بگی شوهرش سرد بوده یا تو دسته بیل داشتی و شوهرش سنجد داشته…ولی آنقدر رذل هستی که شیطون رو درس میدی و به فامیل و ناموس مردم خیانت کردی…اما ما هم خرده عقلی داریم که بفهمیم در حین کف دستی رفتن درست حسابی نمیشه داستان نوشت پس دیگه ننویس…

0 ❤️

411616
2014-02-03 08:28:18 +0330 +0330

سلام دادا فدات شم كم سعادتيم

0 ❤️

411617
2014-02-03 10:27:09 +0330 +0330
NA
  • ایرادایی که دوستان به داستان گرفتن، کاملأ درست بود، اما نمیدونم چرا به نظرم دروغ نیومد و من باورش کردم. ضمنأ نامزد داشتن که بخودی خود کسی رو رویین تن نمیکنه. قبول دارم که
    دوران نامزدی اوج خیلی چیزای خوبه ولی نه برای هر آدمی و نه هر نامزدیی…

  • خیلی ازدواجا بدون کمترین علاقه ای (حداقل از طرف یکی از دو نفر) شکل میگیرن…

  • اینقدر آدم چیزای عجیب و غریب میبینه یا میشنوه که دیگه یه همچین اتفاقی به نظر، غیر قابل باور نیاد…

0 ❤️

411618
2014-02-03 18:10:31 +0330 +0330
NA

خودت مي گي اين داستان كه تعريف مي كني داستان نيست و خاطره هست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بابا دق كردم از دست شما ها .
خلافش فقط سيگاري كشيدن بود ؟؟؟؟ جانم ،‌ چه پسر خوبي بوده اين آق مصطفي . دست والده آق مصطفي درد نكنه براي تربيت همچين گل پسر كم خلافي !!
گفتم ارزو خیلی دوست داشتم کنارت تنها بشینم و باهات حرف بزنم. آرزو كي بود اون وسط ؟ از تو ساندويچ آرزو در اومد ؟؟؟؟ جايزه داشت مثل روغن نباتي قو در قديم ؟؟؟؟

0 ❤️

411619
2014-02-03 18:15:56 +0330 +0330
NA
qcw3b9t9.jpg
0 ❤️

411620
2014-02-03 21:40:25 +0330 +0330

آرزو یا نغمه

کدوم ؟

0 ❤️

411622
2014-02-04 00:07:46 +0330 +0330
NA

من تازه عضو شدم ,بماند,اخه چوپون خودت فهميدى چى گفتى 10تا داستانو يکى کردى گوووووزيدى

0 ❤️

411621
2014-05-29 16:21:59 +0430 +0430
NA

جقی ارزو یا نغمه بالاخره نفهمیدیم
در ضمن الان حیف دارم مستند نگاه میکنم وگرنه دهنت سرویس بود

0 ❤️

542206
2016-05-23 23:04:51 +0430 +0430
NA

داستانت خوب بود عزیزم ازعنصر تخیل پردازی هم خوب استفاده کردی
اما فقط یه چیز
نغمه یا آرزو ؟؟؟

0 ❤️

862347
2022-03-05 20:14:17 +0330 +0330

بد نبببببببوددددددددد

0 ❤️