تری سام با پرستار شوهردار

1402/04/05

سلام. من حسین هستم. توی بیمارستان قسمت امور منابع انسانی کار میکنم. آخرای سال معمولا روزای شلوغی محسوب میشه و گاهی مجبورم تا عصر بمونم و شیفت شبی ها رو هم میبینم سر کار. تقریبا آخرای اسفند یکی از سالهای گذشته بود که ساعت ۶ و ۷ من کارام رو انجام داده بودم و داشتم پرونده ها رو میذاشتم توی بایگانی که برم خونه. سرپرستار که اسمش رو میذارم سعید اومد و گفت قبل اینکه بری بیا یه چایی بخوریم. سعید رو از دبستان میشناسم. همکلاسی بودیم با هم هرچند از راهنمایی دیگه ندیدمش تا سر کار که دوباره پیداش کردم و دوستای خوبی با هم شدیم. یه توضیح در مورد اتاق استراحتمون بدم. توی بیمارستان های دیگه معمولا بخش های مختلف از هم جدا هستن. مثلا الان شاید براتون عجیب باشه که اتاق استراحت منابع انسانی با پرستارها یکی باشه ولی من توی بیمارستان مسجدسلیمان کار میکنم که قدیمی ترین بیمارستان ایرانه و زمان انگلیسی ها ساخته شده. طبیعتا با باقی بیمارستان های ایران تا حد زیادی فرق میکنه و همچنان ساختموناش مال همون زمانه. توی اتاق استراحت که بودیم که پرستار وارد شد من رو دید و سلام کرد و البته سعید رو که دید خیلی گرم باهاش برخورد کرد. معلوم بود که توی تایم کاری همدیگه رو دیده بودن چون داشتن درمورد یه چیزی شوخی میکردن و میخندیدن. همون لحظه من دلم واقعا واسش ریخت. نمیخوام بگم عاشقش شدم ولی واقعا کیرم بلند شد واسش :).
چیزی که نظرمو جلب کرد پاهاش بود که با دمپایی جلو بسته وارد شده بود ولی چون اتاق استراحت فرش داره دمپایی ها رو درآورد و بدون جوراب با پای لخت اومد تو اتاق. من خودم فوت فتیشم و توجهم رفت سمت پاهاش و پشمام ریخته بود از قشنگی پاهاش. لاک قرمز جیغ زده بود هرچند ممنوعه قانونا ولی خب کسی اهمیت نمیده و فقط وقتی میدونن بازرس قراره بیاد سر بزنه رعایت میکنن و با کفش تو بخش میچرخن. وقتی میخواست بشینه یه پاش رو گذاشت زیر باسنش و نشست رو مبل که همون لحظه گفتم خدایا چی میشد صورت من جای پاش بود و میشست رو صورت من :). چاییش رو خورد و رفت بیرون و دیدم سعید با خنده داره نگاهم میکنه. گفتم چیه؟ گفت یکم مراعات کن اینقدر زن مردم رو برانداز نکن. خندیدم و گفتم جریانش چیه؟ ندیدمش تا حالا. که شروع کرد به توضیح دادن و تعریف زندگیش. اسمش ندا بود. ۳۸ سالش بود یه پسر ۱۸ ساله و یه دختر ۱۴ ساله داشت. من تازه فهمیدم کیه. یه مدت از بسیج بیمارستان هی میومدن یه سری گزارش میدادن که پرستارا تو بخش خیلی راحتن و باید یه فکری براشون بکنید که ما هی مخالفت می کردیم و میگفتیم روز ۱۲ ساعت سر کارن و باید راحت باشن اگه هم غلطی می خواهید بکنید خودتون باید پیگیری کنید نه این که به ما بگید. همون موقع یه اسم خیلی رو زبونا بود که اسم همین ندا بود. با همه گرم می گرفت و لاس میزد و و چندین بار نامه توبیخ واسش فرستاده بودن که رفتارش رو اصلاح کنه. بگذریم. زمان گذشت و من واسه اینکه بتونم ندا رو ببینم بیشتر به بخششون سر میزدم بدون دلیل یا با دلیل. بالاخره تونستم مخش رو بزنم و رابطم باهاش شروع شد. حقیقتش فقط به گاییدنش فکر میکردم و شوهردار بودنش اصلا برام مهم نبود و قراردادم هم آخراش بود و دیگه قرار نبود توی اون شهر باشم تا با عواقبش روبرو بشم. از طرفی حرف پشتش زیاد بود و با خودم میگفتم وقتی بقیه کردن چرا من نکنم؟ بعد از یه تایمی که گذشت بالاخره قرار شد به بهونه ی ماموریت اهواز یه روز کار و خونه رو بپیچه و با من بیاد بریم دزفول. یه ویلا باغ کوچیک داریم خونوادگی که توش یه خونه هم هست و کنارش یه سوییت دو خوابه‌ ست علاوه بر اون خونه که مساحتش خیلی کوچیکه و فقط برای تفریح آخر هفته ها ساختیمش. زنگ زدم به باغبونمون که اونجا زندگی میکنه راضیش کردم زن و بچه رو برداره یه روز ویلا رو خالی کنه و واسه خایه مالی و اینکه به کسی هم نگه مجبور شدم یکم سیبیلشو چرب کنم. سعید هم در جریان همه چی قرار داشت که قراره ببرمش خونه. حس کردم کونش سوخته و اونم دلش میخواد. :) قشنگ معلوم بود از قیافه ش حتی تیکه هم می انداخت و اذیت میکرد به شوخی. من خودم عاشق فانتزی تریسام بودم ولی مطمئن نبودم بشه انجامش داد. ندا که احتمال زیاد قبول نمیکرد و شانس سکس خودمم می پرید ولی سعید خیلی خر می بود اگه قبول نمیکرد. برنامه رو به سعید گفتم و گفتم تو از قبل برو ویلا رو تحویل بگیر و اونجا گم و گور باش تو ویلا و در یکی از اتاق هایی که توشی رو قفل کن تا ما برسیم باقیش با من. همین کار رو کرد و رفت اونجا. منم واسه برنامه عرق و مشروب رو جمع و جور کردم و خدا خدا میکردم ندا تو خوردنش نه نیاره. رسیدیم اونجا و به سعید پیام دادم تو یکی از اتاقا قایم باشه تا برسیم. رسیدیم ویلا و من رفتم اتاقا رو چک کنم ببینم همه چی اوکیه یا نه دیدم سعید برای خودش آب و پیتزا هم گرفته و خیالم راحت شد که وقت اجرای برنامه رو دارم. حالا ندا یهو گیر داد اتاقا رو چک کنه که مطمئن بشه باغبون اونجا نمونده باشه. یه کیر بزرگی داشت میخورد به برنامه که من سریع گفتم باشه پس تو اون اتاقو چک کن من این یکی رو دوباره چک میکنم که خداروشکر اوکی شد و سمت اتاقی که سعید توش بود نیومد. یکم آهنگ گذاشتیم و رقصیدیم و وقتی حس کردم خسته شده نشستم رو میز رو بساط رو چیدم و یکم کالباس و اینا آوردم تا بخوریم با عرق. جوجه هم از قبل گرفته بودم و تو فر گذاشته بودم که آماده شه واسه شام. حالا باید ندا رو راضی میکردم که عرق بخوره که خدا رو شکر خودش پایه بود و چند پیک خورد ولی لامصب همچنان هشیار هشیار بود و باید بازم میخورد. بلندش کردم به رقص تا دوباره خسته بشه و همین حین واسش پیک میریختم و کالباس میذاشتم دهنش و معلوم بود سرش گرم شده و داره حشری میشه. تیشرتش رو خودم کندم و شلوار پارچه ایش رو هم سعی میکردم از پاش درارم که چون تلو تلو میخورد تو رقص سخت بود. هی سعی میکرد ازم لب بگیره منم همراهیش کردم و لب و زبونش رو حسابی میخوردم و میمکیدم هرچند دهنش بوی وحشتناک الکل میداد ولی باید حشری نگهش میداشتم. تمام صورتشو میبوسیدم و میخوردم مخصوصا گوش هاش رو که حشری تر بشه و همزمان فکر کنم ۱۰ پیک الکل خورده بود و اینطور که نشون میداد مست مست بود و دیگه نمیتونست سر پاهاش وایسه. خوابوندمش رو مبل و لختش کردم و افتادم روش و خودمم لخت بودم و کیرم به کصش مالیده میشد و خیسی کصش کیر من رو هم خیس کرده بود. لباش رو میخوردم و با سینه هاش بازی میکردم و اونم داشت به خودش میپیچید و با دستش سعی میکرد کیرم رو بگیره و بکنه تو کصش. تو همون حالت کیرم رو وارد کصش کردم و دو سه دقیقه ای تلمبه زدم و چون روی مبل جا کم بود و مبل هم چرمی بود و بدم میومد از جنسش :) بلندش کردم بردمش تو اتاقی که خالی بود و تشک رو پهن کردم و گذاشتمش اونجا سریع رفتم بیرون به سعید گفتم اگه قرصی چیزی میخواد بخوره بخوره و بیاد پیشمون و برگشتم تو اتاق پیش ندا و به گاییدنش ادامه دادم. چند دقیقه بعدش سعید اومد تو و منم داشتم ندا رو داگی میکردم که صدای در رو که شنید برگشت از زیرم عقب رو نگاه کرد و خیلی ترسید و رو به جلو فرار کرد و پشت هم میگفت حسین یکی اومد تو که دید سعیده و جیغ زد. من انتظار نداشتم اصلا بتونه چیزی رو بفهمه و فکر میکردم مست مسته که خوب مست هم بود و ولی از اینکه یه نفر دیگه هم اونجا بود ترسیده بود. رفتم سمتش و دهنش رو گرفتم و سعی کردم با حرف آرومش کنم که تحمل کنه تا تموم بشه. حرف نمیزد و بهت زده بود و سعید هم اومده بود نزدیکش نشسته بود و با سینه هاش بازی میکرد و دیوث یه ذوقی هم تو نگاهش بود که انگار پی اس فایو خریدن براش. ندا هم دستش رو پس میزد و منم که میخواستم دوباره شروع کنم پسم میزد. نمیخواستم به زور متوسل شم به سعید گفتم بره یکم الکل بیاره دوباره بدیم بهش بلکه سرش داغ شه بذاره کارمون رو بکنیم که بازم الکل رو پس میزد و نمیخورد و همینجوری یه گوشه نشسته بود. بعد از ده دقیقه کسلیسی و خواهش و تمنا که دیدم داره رو به ناله کردن میاره و حرف اعتماد و اینا رو پیش میکشه و میگه من به تو اعتماد کرده بودم دیگه زد به سرم و شروع کردم پته ش رو ریختن رو آب که ببین من میدونم تو حرف پشتت زیاده و گه کاری زیاد داشتی پس یا بذار کارمون رو بکنیم با خیال راحت یا زوری میکنیمت و اذیت میشی. دیگه دستاش رو گرفتم و آوردم زیر خودم و کیرم رو کردم تو کصش و شروع کردم به تلمبه زدن و اونم هنوز اثر الکل روش بود و داشت ناله لذت میکرد و من و سعید هم نوبتی میکردیمش و بعد از یه راند آبمون اومد و دادیم خورد که بعد از خوردن آبمون حالش بد شد و اتاق رو به گند کشید. خلاصه تا صبح نگهش داشتیم و من سعید رو فرستادم رفت و خودمم یه بار دیگه دم صبح کردمش که اینبار خیلی بی حس بود و ناراحت بود ولی صبح حالش بهتر شده بود ولی به روی خودش نمی اورد و حرف نمیزد فقط می پرسید کی برمیگردیم که منم دیگه گیر ندادم که دوباره سکس کنیم و وسایل رو برداشتیم و برگشتیم. بعد از چند روز گفت میخوام ببینمت که بعد از ساعت کاری مرخصی گرفتم و سوارش کردم و رفتیم یکم تاب خوردیم که توی راه ناراحت بود و غر زد که چه بلایی سرم آوردین و شکایت میکنم و این کسشعرا که منم تهدیدش کردم که ازت فیلم گرفتم و اگه زر اضافه بزنی فیلمتو پخش میکنم که البته کس میگفتم چون فیلم نگرفته بودم ولی دوربینای باغ رو اگه چک میکردم کاملا مشخص بود که با رضایت خودش وارد باغ شده و اصلا بحث زور و تجاوز نمیشد. اینارو که شنید بیخیال شد و فقط ازم خواست که دیگه نبینمش و کاری به کارش نداشته باشم که منم بهش قول دادم و گفتم من اصلا دارم از اینجا میرم. فقط میموند سعید که اون رو هم خودم راضی کردم که کاری به کارش نداشته باشه دیگه و بذاره زندگیشو بکنه که فکر میکنم همین کار رو هم کرد چون اگه مسئله ای بود میفهمیدم.
ممنونم.

نوشته: حسین


👍 6
👎 33
107401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

934950
2023-06-26 23:46:58 +0330 +0330

خوب ریدم توی روح‌ پدر سه نفرتون
سزای زن هرزه همینه
توی دیوث را هم سزای کارتو توی اداره خواهی دید
اون سعید هم مادرش خراب عالمه حتما

5 ❤️

934954
2023-06-26 23:53:51 +0330 +0330

کسکش بی ناموس به تو‌میگن که تجاوز رو‌افتخار میدونی

2 ❤️

934961
2023-06-27 00:24:12 +0330 +0330

یه داستان حال به هم زن

2 ❤️

934965
2023-06-27 00:40:24 +0330 +0330

بند پنجم قوانین سایت گفته مطالب مروج خشونت و تجاوز ممنوع هست.

3 ❤️

935002
2023-06-27 04:07:19 +0330 +0330

کیر تو ناموست متجاوز، کون خراب بی شرف

2 ❤️

935011
2023-06-27 07:23:02 +0330 +0330

سرگرم کننده در عین حال تخمی تخیلی

1 ❤️

935031
2023-06-27 10:38:57 +0330 +0330

کسکش اون زن بتو اعتماد کرده بود کیرم تو وجود کسکش الدنگت

1 ❤️

935038
2023-06-27 11:38:35 +0330 +0330

داستانت جالب نبود اصلاراجب ایجادارتباط باهاش و راضی کردنش به سکس صحبت نکردی بعدش هم به نوعی بهش تجاوزکردید

1 ❤️

935040
2023-06-27 11:47:40 +0330 +0330

اتاق استراحت منابع انسانی
اتاق استراحت فرش داره
لاک زدن پا ممنوع
بسیج بیمارستان (کس‌کش حراست شلغمه؟)

دیگه بقیشو نتونستم بخونم. گویا تجاوز هم بوده
ریدم به مغزت و قلمت جقی

1 ❤️

935046
2023-06-27 12:37:31 +0330 +0330

پاک کنید این داستانارو‌ لعنت به کسی که این بلارو سر کسی بیاره چقد پستی تو نویسنده

1 ❤️

935059
2023-06-27 15:37:01 +0330 +0330

دزپیلی او باققله خور خجالت نکشیدی از لاشی بازیات گفتی ریدی به مسجد سلیمون و خوزستان و کل وجودت؟ جاکش.

2 ❤️

935061
2023-06-27 15:44:04 +0330 +0330

بی همه چیز

1 ❤️

957625
2023-11-12 03:24:18 +0330 +0330

خیلی عوضی هستی . حالمو بهم زدی . پست‌فطرت

0 ❤️