مامان با معرفت

1390/09/25

سلام اسم من حامد است یه داستان کاملا" واقعی رو واستون میگم. من راستش با خوندن داستانهای سکس خانوادگی نسبت به مادرم حس شهوت پیدا کرده بودم چون هر وقت نگاش میکردم به یاد اون داستانها می افتادم، الان 28 سالمه مادرم هم حدودا" 47 سالشه. من دو داداش و یه خواهر به اسم گلرخ دارم که 2 سال از من کوچیکتره ، قتی که دبیرستان بودم دو بار سکس مامان وبابا رو یواشکی دیده بودم هر وقت هم این داستانها رو میخوندم به یاد مامان می افتادم که بابا چطور می گاییدش ، به هیچ عنوان جرات نزدیک شدن و هم کلام شدن باهاش رو نداشتم چون اصلا بهم اعتماد نداشت این بی اعتمادی هم داستان داره اول یه فلش بک به گذشته میزنیم و بعد دوباره میریم سر داستانمون.

من 18 ساله یودم یه بار حشری شدم و حدود ساعت 11 شب بود که رفتم سراغ خواهرم گلرخ که تو اتاق دراز کشیده بود من اول صداش کردم چون جواب نداد رفتم تو اتاقش فهمیدم که خوابیده چون قبلا" هم دستمالیش کرده بودم و چون خجالت می کشید ازم بنده خدا زیاد عکس العمل نشون نمیداد و می گفت اذیت نکن به مامان میگم ولی چون میدانستم نمگه بیخیال بودم چون خیلی خجالتی بود ، حالا جلوم دراز کشیده بود مامان هم تو اتاقش بود و بابام شب سرکار شیفت بود راستش خیلی زیاده رویی کردم و کیرم رو بیرون آوردم وگذاشتم لا پاهای گلرخ که رو شکم خوابیده بود یه استرژ نازک پاش بود یه کم که کیرم روش می مالیدم تصمیم گرفتم شلوارش رو در بیارم آروم شروع کردم به پایین کشیدن شلوارش و به آهستگی کیرم رو لاپاش قرار دادم داشتم از لذت می مردم همین که خواستم که تلمبه زدنمو شروع کنم یه چیز محکم خورد تو سرم برگشتم ببینم کیه دیدم مادرم جلو وایستاده و نگام می کنه انگار دنیا رو، رو سرم خراب کرده بودن زود بلند شدم اما مامانم مرتب داشت تو سرم می زد من هیچ کاری نمی تونستم بکنم میزد فحش و بدوبیرا میگفت و از این چیزا ، شانس آوردم بابام نبود، از خونه زدم بیرون تا یکی دو روز رفتم خونه عمه ام به اونها هم گفتم که با مامانم دعوا کردم، ، فکر کردم حالا بابام هم فهمیده و دیگه کارم تمومه.

بعد یه شب بابا ومامان اومدن خونه عمه داشتم از خجالت آب میشدم ولی رفتار بابام زیاد تغییری نکرده بودکم کم فهمیدم مامانم به بابام چیزی نگفته ، بعد اون شب با مامان و بابا برگشتم خونه ولی مامانم اصلا بام حرف نمیزد وقتیکه تو اتاقم بودم مامانم آمد تو اتاق از خجالت سرم رو انداختم پایین بعد شروع به حرف زدن کرد و گفتش که به بابام چیزی نگفته و ازم قول گرفت که دیگه هیچ وقت این کار احمقانه رو تکرار نکنی و اینکه دیگه هیچ وقت حق نداری با گلرخ حتی حرف هم بزنی، از این جریان نزدیک 10 سال می گذرد و من همچنان با گلرخ صحبت نمیکنم و پدرم هم در یک تصادف فوت کرد ، بر گردیم سر داستان اصلی مان ، خلاصه مامان دیگه از این ماجرا هیچ وقت به من اعتماد نداره و همیشه جلوی من لباس پوشیده میپوشه و نمیزاره گلرخ هم خیلی لباس راحت بپوشه ، اون وقتها که من این غلط رو کرده بودم به اون صورت با اینترنت و داستانهای سکس خانوادگی آشنا نبودم ، من از داستانهایی که در باره مامان بودن خیلی خوشم میومد وبیشتر از همشون حشریم میکرد، مامانم یه بیماری گرفته بود که بایستی میبردیمش تهران برای مداوا چون اینجا امکاناتش کافی نبود ، رفتیم پیش دکتر و معاینه کرد و بعد چند جور آزمایش نوشت که جوابشون حدود 3-4 روزی طول می کشید تو این مدت منو مامان رفتیم مسافرخانه ، شب حدود ساعت 11 رفتم بیرون که هوایی عوض کنم و یه خورده قدم زدم وقتی برگشتم ساعت تقریبا" 12 بود چون تابستان بود و هوا هم گرم بود مامانم دامنشو درآورده بود ویه پیرهن نازک پوشیده بود درحالیکه رو شکم دراز کشیده بود من رفتم و دراز کشیدم ولی ناخودآگاه چشمم به کون مادرم بود که قمبل کرده بود ناخواسته کیرم بلند شده بود بعد مامان با یه تکانی برگشت و طاق باز قرار گرفت آنچنان حشری شده بودم که کیرم رو با دست می مالیدم، فکر اینکه کاش الان وسط اون پاهاش بودم و لنگاش رو می انداختم رو شونه هام و براش تلمبه میزدم دیوانم میکرد، رفتم دستشویی و یه جلق به یاد مامان زدمو برگشتم و همچنان نگاش میکردم تا خوابم برد، صبح یه سری از جواب آزمایشاتش رو گرفتم و بردم پیش دکتر اونم چند دارو نوشت و یه پماد برا حساسیت مادرم که بایستی مالیده میشد به بدنش و چند آمپول ، مامان آمپولها رو که زد خواستم ببرمش مسافرخانه که لنگ می زد گفتم چی شده گفت آمپول ها رو خوب نزد و جاشون هم درد داره و فکر کنم یه خورده خون هم اومده ، گفتم عب نداره میریم مسافرخانه اسراحت می کنی خوب میشی، شب که شد مامانم شلوارش رو که یه خورده خونی شده بود شست تا صبح خشک بشه ، شب دستور دارو هاش رو که بهش گفتم و پمادو که بایستی بماله به بدنش بهش گفتم اگه می خوای تا برات بمالم اونم سرش رو تکون داد و گفت نمیخواد، داروهاش اکثرا" خواب آور و آرام بخش بودن همین که مبخورد مثل مرده می خوابید اون شب که دارو هاش رو خورد سریع خوابش برد و فکر و خیال بازم به سرغ من اومد برا اینکه از دستشون راحت بشم رفتم بیرون یه چرخی زدم و قتی که برگشتم دیدم مامانم غرق خوابه اما کیرم بلافاصله سفت شد چون مامان طاق باز دراز کشیده بود در حالیکه یک پاش درازبود و پای دیگرش ستون کرده بود دامنش هم پاش بود چون شلوارش خیس بود و یه جوراب بلند تا زیر زانو پوشیده بو اما دامن بالا رفته بود و ران سفید مامانی کاملا" معلوم بود حشر تمام وجودم رو فرا گرفته بود تصمیم گرفتم هر جوری شده بایستی یه حالی باهاش بکنم. اول صداش کردم و تکانش دادم تا مطمئن بشم کاملا" خوابه بعد اینکه جواب نداد خیالم راخت شد بعد آروم رفتم کنار تختش دستم رو آهسته رو رونهاش کشیدم اینقئر نرم و گرم بود که از خود بیخود شده بودم بعد سینه هاش رو مالیدم دهنم رو بردم جلو صورتش و بوسش کردم لبهاش رومیمکیدم اینقدر کیف می داد که داشتم از لذت می مردم ، من که اول به قصد یه حال مختصر شروع کرده بودم حالا که میدیدم فرصت خوبیه بر گردوندم رو شکم خوابوندمش و آروم روش خوابیدم کیرم درست وسط پاهاش افتاده بود اینقدر گرم بود که کیرم داشت می سوخت دامن وشورتش رو درآوردم و صورتم رو به کونش چسپاندم و بوسیدمش آخه من عمری بود که دیوانه اش بودم وجرأت نداشتم که حتی نزدیکش بشم چه برسه به اینکه بخوام کیرم رو بزارم توش، یه کمی کیرم را عقب جلو کردم بین پاهاش بعد کیرم رو آروم بردم دم کسش اول فقط کیرم رو به کسش می مالیدم خیلی داغ بود بعد شروع کردم به فرو کردن کیرم تو کس مامانی خیلی تنگ نبود ولی داغ داغ بودمشغول تلمبه زدن شدم ولی دوس داشتم خودشم نگام میکرد که چوری دارم می کنمش، سرعت تلمبه هایم رو بیشتر کردم و خواستم آبم رو بیرون بریزم تا مامان صبح نفهمه ، ولی تو یه لحظه تمام آبم ربخت تو کس مامانی ، بازم سوتی دادم به سرعت کسش رو تمیز کردم و شورت و دامنش رو پاش کردم و اومدم کنار تخت خودم و به حماقتی که کرده بودم فکر کردم که اگه صبح بفهمه چیکار کنم، تو این فکرها بودم که خوابم برد، صبح که بیدار شدم مامان رفته بود دسنشویی دل تو دلم نبود آخه مامان خیلی تیز بود، وقتی که برگشت خودم رو زدم به خواب اومد بالا سرم و با بالش زدتو سرم من یهو از جا پریدم نگام کرد و گفت تو خجالت نمیکشی با مادر خودت چنین کاری رو کردی ، گفتم چی شده، گفت خر خودتی ، تمام بدنم بو آب منی میده ، شورتم خیس خیس شده از آب کمر ، من که بچه نیستم اینقدر داخل واژنم آب کمره که معلومه چند بار این کار رو کردی (خواستم بگم مامان بخدا فقط یه بار کردمت ) شروع به داد و فریاد و فحش و ناسزا کرد ، نمی دونستم چیکار کنم داشت آبروم میرفت، افتادم به دست و پاش که مامان تورو خدا ببخش غلط کردم هرچی تو بگی همون رو می کنم اصلا" میرم خودمو گمو گور میکنم بیا با این چاق منو بکش ، منم با ناله وزاری گریه کردم ، چاقو رو پرت کرد گوشه اتاق و شروع کرد به گریه کردن زار زار گریه می کرد می گفت آخه من حالا چیکار کنم اگه حامله بشم باید خودمو بکشم، زار زارز گریه می کرد منم هیچی نمیتونستم بگم حالا وقتش بود باید اتاق رو ترک می کردم تا اندکی آروم بشه سریع رفتم داروخانه و یه بسته قرص حاملگی براش آوردم و گفتم اینو بخور، نگام کرد و گفت خیر نبینی از این کاری که با من کردی چطوری روت میشه نگام کنی مگه این همه زن قحط بود که اومدی و مادرت رو بدبخت کردی ، منم شروع به حرف زدن کردن و معذرت خواهی واینکه اگه بگی خودم رو میکشم تو اون لحظات اگه مامانم می گفت خدمو می کشتم، تو چرا به من نظر داری اون از بلایی که سر خواهرت آوردی اینم از من که مادرت هستم آخه من چجوری و با چه رویی به کسی بگم که پسرم بهم تجاوز کرده، فکر نکردی آبروی مادرت را بردی، گفتم مامان هر چی تو بگی درسته من غلط کردم حالا تا دیر نشده بیا این قرص رو بخور، اونم از دستم گرفتش و خوردش، خلاصه اون چند روز رو هم تو تهران تمام شد و اومدیم خونه، مادرم دیگه به اون صورت با من حرف نمیزد تا نزدیک به 2 ماه که یه روز که سرکار بودم بهم زنگ زد و گفت بیا خونه کارت دارم منم با سرعت رفتم خونه ، مادرم گفت: حامد چند روز هست که حالت تحو دارم فکر کنم حامله ام کردی ، حالا چیکار کنم اگه شکمم بالا بیاد چه خاکی تو سرم بریزم، نمیگن کی این بلا رو سرت آورده خواهر برادرهات چی میگن، گفتم ناراحت نباش شاید مسموم شدی یه چند روز صبرکن تا فکری برات بکنم، آخه نمیشدببرمش بیمارستان و تست حاملگی ازش بگیرن میترسیدیم شاید یه آشنایی آنجاباشه ،یه هفته هم گذشت مامان می گفت که مطمئنه که حامله شده، منم با یه دوست تو تهران مشورت کردم و گفتم میخوام آدرس دکتری رو برام گیر بیاری که سقط جنین کنه، اونم آدرسو بهم داد، به بهانه مریضی آزمایشهای مامان رفتیم تهران، و رفتیم پیش اون خانم دکتر بعد ازمون پرسید که چه نسبتی با هم دارید یه هو دهنم قفل شد چی میگفتم، معمولا زن و شوهرهاچنین جایی میومدن نه مادر وپسر، بعد مامانم گفت که شوهرمه ما تازه با هم ازدواج کردیم و حوصله بچه داری رو نداریم ، خانم دکتر گفت بهتون نمیخوره زن و شوهرباشید، ماردم گفت مهم دوست داشتنه سن وسال مهم نیست خانم دکتر گفت البته درسته، داشتم شاخ در می آوردم که مامان چنین حرفهایی رومی زد ، خلاصه کار سقط تموم شد ولی چون هنوز مامان یه کم خونریزی داشت مجبور شدیم یه جند شبی رو تو مسافرخانه بخوابیم، داروهای مامان رو از داروخانه برای جلوگیری از خونریزی گرفتم و رفتم تو مسافرخانه ، به مامان گفتم این دارو ها رو بخور که خونریزی نکنی بعد مامان گفت هر چی میکشن از دست این دارهاست نکنه بازم خواب آوره با خنده جواب دادم نه ، بعد از مامان پرسیدم چرا به دکتر اون حرفها رو زدی، مادر گفت : توقع داشتی که بگم بله این پسرمه و شب که خواب بودم بهم تجاوز کرده ، من از خجالت سرم رو پایین انداختم ، بعد مامان گفت حالا این حرفا رو بیخیال و بگیر و بخواب ، چند روز که تهران بودیم مامانم کاملا" خوب شد برای معاینه آخر رفتیم پیش دکتر که اونم گفت هیچ مشکلی نداری، خانم دکتر بازم با شوخی به مادرم گفت که فکر نمیکنی شوهرتون دوست داشته باشه بچه داشته باشه مامانم هم یه نگاهی بهم کرد و گفت شب دراز است و قلندر بیدار، وقتی که خواستیم از خانم دکتر خداحافظی کنیم گفت که قدر خانمت رو بدون گفتم چطور ، گفت خیلی دوست داره، وازت راضیه معلومه که از ته دل دوست داره، قبل از سقط ازش پرسیدم که چطورشد که اینجوری ناخواسته حامله شدی گفت : اون روز خیلی خسته بودم در ضمن قرص خواب آور هم خورده بودم وقتی شوهرم شب به بالینم آمد و نوازشم کرد چون حوصله نداشتم خودم رو زدم به خواب ، وقتی که صدام زد باز جواب ندادم حتی وقتی که با دستش رونم رو می مالید جواب ندادم و نصمیم گرفتم تا آخر کار چیزی نگم ، با گفتن حرفهای خانم دکتر انگار برق سه فاز منو گرفه باشه شاخ درآوردم، آخه این چیزا رو مامان از کجا فهمیده بود من که بهش نگفته بودم چطور شروع به کردنش کردم، با خودم گفنم نکنه مامان بیدار بوده و من این همه کار که باهاش کرده بودم رو دیده و حرف نزده، نکنه خودش دوست داشته و خجالت میکشیده وهزاران فکرو خیال دیگه ، تصمیم گرفتم مامان رو امتحان کنم، بعد برگشتیم شهرستان ، دیگه مامان مثل 2 ماه اول بیمحلم نمیکرد حتی بیشتر باهام حرف میزد حرفهای که هیچ وقت به بچه های دیگرش نمیتونه بگه یه بار به شوخی بهم گفت که اگه بچه رو به دنیا می آوردم برادرش بودی یا پدرش؟ یا اینکه از ناراحتیهای دستگاه تناسلیش برام میگفت دیگه خیلی بام راحت شده بود این خودش بیشتر منو مشکوک می کرد، راستش من هم همچنان بدم نمیومد که باهاش سکس داشته باشم ولی از خرابکاری قبلی تخم کاری رو نداشتم، یه روز داشتیم باهم حرف میزدیم که مامان گفت دیگه وقت زن گرفتنته کسی رو سراغ داری من گفتم نه مامان بعد مامان گفت یعنی تو پدر سوخته به کسی علاقه نداری گفتم چرا یه نفر هست گفت زود باش بگو کیه گفتم نمیشه مامان آخه خجالت میکشم، این یه رازه شاید یه روزی بهت گفتم ولی الان نمیشه هرچی اصرار کرد نگفتم، آخه چطوری می گفتم که تو رو میخوام، چند روز بعد اومدم خونه دیدم مامانم تو اتاق دراز کشیده و داره آه وناله میکنه رفتم جلو گفتم چی شده گفت از حمام بیرون میامدم که لیز خوردم و زمین خوردم حالا کمر وپشتم تیر میکشه ، گفتم اشکال نداره میرم یه پماد پیروکسیکام برات میارم تا آروم بشی پماد رو که آوردم بهش گفتم که دمر بخوابه تا براش بمالم، جالب این بود که هیچ حرفی نزد و خوابید مامانم یه دامن تقریبا" بلند بدون شلوار تنش بود یه جفت جوراب نازک هم پاش بود درست مثل اون شبی که گاییدمش ، پیراهنش رو درآورد بعد گفت که بند کرستش رو باز کنم و شروع به مالش کردم ، این بهترین فرصت بود تا مامانو امتحان کنم ، اول پماد رو به پشتش مالیدم و شروع به ماساژ دادم مامانم چشماشو بست بعد آروم به کمرش مالیدم ، باز شهوت داشت وجودم رو فرا می گرفت، حالا دیگه باید شروع میکردم آروم کمر مامانی رو می مالیدم که مامانم گفت بشین رو باسنم منم از خدا خواسته نشستم رو باسنش چقدر نرم بود ، خودم رو خم می کردم که پشتش رو بمالم کیرم مالیده میشد به کونش دیگه تابلواین کارو می کردم تقریبا" کامل روش خم شده بودم کیرم درست لا کونش رفته بود و با هر بار بالا و پایین رفتن کیرم میرفت توش و بیرون میومد تقریبا" داشتم براش تلمبه میزدم مامان چشماش رو بسته بود بهش گفتم مامان خوب ماساژمیدم سرش رو تکان داد وبا صدای نازکی گفت آره ادامه بده پسرم ، اینو که گفت مطمئن شدم که خودشم دوس داره و اون بار هم که کرده بودمش خواب نبود وگرنه اگه مثل هر وقت بود الان با این کارم باید پوست سرم رو می کند ولی برعکس میگه ادامه بده ، دیگه جرأتم رو به حد اعلا بردم تصمیم گرفتم روش بخوابم، با یه حرکت پاهام رو ، رو پاهاش دراز کردم وکامل خوابیدم رو مامان کیرم قشنگ لاپای مامان جا گرفت خیلی برام جالب بود مامان اصلا" هیچ حرفی نمیزد منم بیشتر از اینکه حال کردن باهاش برام جالب باشه سکوتش برام جالب بود، کم کم خودمو جابجا کردم تا کیرم بیفته لا کون مامان ، شروع به عقب و جلو کردن کردم مامان داشت یواشکی آه آه آه میکرد دیگه ازش خیالم راحت بود که خودش هم خیلی دوس داره که روش هستم و دارم باهاش حال میکنم، یه 10 دقیقه ای روش بودم که گفتم مامان برا امروز خوبه یا ادامه بدم ،مامان گفت هنوز زوده منم با خودم گفتم دیگه خودش با زبان بی زبانی میگه بکن دهنم رو بردم نزدیک گوشش و بهش گفتم مامان یادته بهت گفتم یه کسی رو دوس دارم که روم نمیشه بهت بگم حالا میتونم بگم ، مامان جون اون کس خود تو هستی از تمام دنیا بیشتر دوست دارم ، بعد بوسیدمش مامان همچنان چشماش رو بسته بود و نفس نفس میزد، پاهاش رو یه خورده باز کردم و سر کیرم رو گذاشتم دم کسش مامان یه خورده خودش رو جمع کرد بعد در گوشش گفتم مامان خواهش میکنم اجازه بده و بوسیدمش بعد مامان خودش رو شل کرد، کیرم رو مالیدم به کسش و آروم فشار دادم تو یه آه بلند کشید تا ته کیرم رو فرستاده بودم تو کسش، بعد درش آوردم تلمبه زدن هام رو شرع کردم ابتدا یواش یواش بعد تند تند میزدم، آه کشیدن های مادرم تبدیل به فریاد شد بهش گفتم مامان برزیم تو یا جای دیگه گفت نریزی مثل دفعه قبل حامله میشم ، منم این آخرهاش محکم تلبمه میزدم تا اینکه ابم فوران کرد و ریختم رو کمرش بعد کنارش دراز کشیدم و بهش گفتم مامان نگام کن مامان برگشت و تو چشام نگاه کرد یهش گفتم خیلی خاطرت رو میخوام مامانی، میخوام از این به بعد مال من باشی مامان لبخندی زد و گفت خیلی برام سخته اینو بگم ولی منم خیلی تو رو دوس دارم پسرگلم اون دفعه هم که مامانی رو تو خواب می کردی کاملا" بیدار بودم چون دوس داشتم که منو بکنی، بعد همدیگرو بغل کردیم، قرار شد مامان شبها هر وقت دوس داشت نصف شب اس بده و بگه که من برم پیشش ، منو مامان کارمان شده بود این که مامان ساعت 1-2 شب اس میداد ومیگفت بیا پیشم منم میرفتم وتا خود صبح مامانم رو میکردم حالا نزدیک به 3 سال میشه که نقش شوهر برا مامان ایفا میکنم، تا حالا با هم به شهرهای زیادی مسافرت کردیم من تصمیم گرفتم زن نگیرم و همچنان شوهر مامانم باشم دو برادر و خواهرم ازدواج کردن و منو مامان تو خونه تنها هستم و هروقت هوس کنیم با هم سکس می کنیم ، به مامان گفتم من ازت بچه میخوام اونم گفت باید به تهران بریم و آنجا یه شناسنامه جعلی درست کنیم و رسما" با هم ازدواج کنیم، مامانم رو خیلی دوس دارم میخواهم شوهرش باشم چون در سکس بینظیره هر وقت کسش میزارم بازم برام تازگی داره.

نوشته: حامد


👍 14
👎 9
988181 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

306973
2011-12-16 21:08:55 +0330 +0330
NA

MAN EMSHAB BISH AZ 13 TA DASTAN KHONDAM AMA DIGE HICH DASTANI MESLE DASTANE SHOMA KHALI BANDI NABOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOD
LAYEGHE FOSHI AMA DAR SHANE KHODAM NMIBINAM BE TOOOOOYE KASIF FOSH BEDAM ON MADAREEEEET BOD ASHGHAL.

0 ❤️

306974
2011-12-17 00:18:56 +0330 +0330
NA

دقیقا داستانت شبیه داستان مادر مهربون بود که سال ها پیش خوندمش…
من نمیدونم چطوری که مادر و خواهر و خواهر زن و زن همسایه اینها که داستان مینویسن همه جنده هستن و زود راضی میشن…
عجب…
بجای آلیس در سرزمین عجایب، لابد تو توی سرزمین تخیلاتت گشتی میزدی
راستی خواهرت دیگه چیزی نگفت ؟؟؟؟
یه خرده فکر کن…
اون هم میدونست باهاش چیکار میکنی و هیچی نمیگفت…
شاید با اون هم کاری کرده باشی هااااااااااااا

0 ❤️

306975
2011-12-17 01:37:29 +0330 +0330
NA

خاك بر سر كثافتت،تو تمام كامنتهاى من بگردى يك مورد توهين پيدا نميكنى ولى اينبار با پوزش از تمام دوستان كاربر مجبورم بنويسم كه حيف هوا كه تو آشغال تنفس ميكنى برو بمير بىشرف

0 ❤️

306976
2011-12-17 01:52:43 +0330 +0330
NA

داستانت خوب بود خوب داستانتو نوشتی کاش یکم بعضی جاهاشو خلاصه میکردی ولی بازم دمت گرم

0 ❤️

306977
2011-12-17 03:16:39 +0330 +0330
NA

به اين كه مادر نميگن به اين ميگن…

0 ❤️

306978
2011-12-17 04:28:11 +0330 +0330
NA

همه میگن خالی بندی
همه میگن کس گفتی
یکی پیدا نشد مرام بزاره بگه چه حسی از خوندن داستان پیدا کرده
بابا این ادم هایی که میان مینویسن حالا به هر دلیلی میخوان حس خودشون رو منتقل کنن
داداش راست و دروغش برام مهم نیست
ولی
حال کردم خوب نوشتی دمت گرم
اون هایی که از خوشون مطمئن هستند و خود پرستی دارن و میگن خالی بندی بهتره یه جایی تو سایت فیلم سکس خودشون رو بزارن البته شک دارم فردا نگن این حقه سینماییه و ساخت هالیوود

0 ❤️

306979
2011-12-17 08:41:18 +0330 +0330
NA

ایول دادا دمت گرم…
خیلی باهال بود . ولی سعی کن دفعه ی بعد بهتر بنویسی!!

1 ❤️

306980
2011-12-17 10:36:45 +0330 +0330
NA

والا چی بگم .خب بود موفق باشی.

1 ❤️

306981
2011-12-17 11:47:37 +0330 +0330
NA

من که بیشترین داستانهارو خوندم می تونم بگم جالبو جدید بود ازجمله های خالی بندی زیاد استفاده نشده بود .ودرکل دمت گرم ایشالله بهتر بنویسی وکاری به کسانی که احساسی میخونن نداشته باش که چرندیات مینویسند هرکس خیلی درجه غیرتش بالاس میتونه نخونه چون ازخود بیخود میشه ومیره مثل این دوستمون که اولش مینویسه (داستانی را برایتان مینویسم) اون درست ولی یکم آب روغنشو زیاد کرد ومیگه واقعی که اگر هم واقعی باشه به خودش مربوطه کسی وجدان حامد نشه بهتره درکل حامد جان از اینکه برای ما بچهایی که داستان خواندن 3ک30 دوست داریم مینویسی ممنونم…
معفق باشی نادر

1 ❤️

306982
2011-12-17 12:22:23 +0330 +0330
NA

فکر نکنم تو سالم باشی

0 ❤️

306983
2011-12-17 12:55:56 +0330 +0330
NA

اينهايي كه زرت و زرت ميگن ، خاليبندي ، دروغ و …
اينها دو حالت دارند ، يا آدمهاي خيلي بي سواد و نادان هستند كه تو عمرشون هيچ وقت داستان و رمان نخوندند و تا حالا فيلم نديدند و تئاتر تماشا نكردند … و يا اينكه خيلي ابله و ساده لوح و شوت هستند كه باز هم تا حالا هرگز هيچ داستان و رماني نخوندند و فيلم و تئاتر نديدند …
آخه آدمهاي شاسكول ، مگه داستان بايد حقيقي باشه !؟!؟ ؟!؟! … اسكلهاي كون تلق تولوق ، اينجا داستان مينويسند ، … ميفهميد !؟!؟ … داستان …
اون ديونه هايي كه ميگن اي بي شرف ، اي بي نامس چرا مامانت رو كردي !؟! اينها از اون دسته اول هالو ترند ، چون مثل آدمهاي غارنشيني ميمونند كه ببريشون تو سينما ، بعد اينا وقتي يه پلنگ تو فيلم ميبينند فكر ميكنند واقعيه !؟! يا نقش منفي فيلم رو ميخواند بكشند ، يعني فيلم رو جدي ميگيرند .
بابا ، خز و خيلهاي اسكل ، شايد نويسنده داستان خودش علاقه به سكس با مادرش نداره ، يا شايد. داره ، ولي ترجيح داده اين داستان رو بنويسه كه هم از لحاظ روحي خودش رو تخليه كنه هم يه حالي هم به بعضي از خواننده ها داده باشه
مرسي،. داستان خوبي بود ،
كيرت نوش جون مامانت و كس مامانت نوش جون كيرت ، تو راضي ، مامانت راضي، كون لق ناراضي

1 ❤️

306984
2011-12-17 13:31:20 +0330 +0330
NA

یه سوال برام مطرح شد:
اگه از مامانت بچه دار بشی سهم الارث اون چطوری حساب میشه ؟
مثلا اگه اون بچه پسر باشه اون وقت اون بچه داداش شماست یا بچه شما؟
نقل قول:
“…به مامان گفتم من ازت بچه میخوام اونم گفت باید به تهران بریم و آنجا یه شناسنامه جعلی درست کنیم و رسما” با هم ازدواج کنیم …"
ما که مغزمون گوزید با این داستانت
(((این نظر کنایه بود احمقها ساده نگری نکنند)))

0 ❤️

306985
2011-12-17 18:34:01 +0330 +0330
NA

سلاممو به کونه مامانت برسون

0 ❤️

306986
2011-12-17 19:21:44 +0330 +0330
NA

آخه احمق بی سواد زر اضافه نزن این کس شعر ها هم به اسم داستان نوشته از 2 تاداستان دیگه کپی کرده بعد اولش هم نوشته واقعی بگو آخه کونی داهاتی تو رو چه به این سایت ها . حتما وقتی می اومدی تهران از این داستانا می خوندی آره ؟

0 ❤️

306987
2011-12-17 22:49:24 +0330 +0330
NA

من دیگه از داداشم میترسم!!!:’(

0 ❤️

306988
2011-12-18 02:39:19 +0330 +0330
NA

خالی بندی هستش

0 ❤️

306989
2011-12-18 03:27:07 +0330 +0330
NA

خیلی خوب بود ازمامانت هم ازطرف ما تشکر کن قدرمامانتو بدون مهربونه

1 ❤️

306990
2011-12-18 06:40:29 +0330 +0330
NA

بكن بكن. تو خيال بكن. x-(

0 ❤️

306991
2011-12-18 09:51:11 +0330 +0330
NA

:X :X :X :X :X عجب مامان جنده ای…

0 ❤️

306992
2011-12-18 10:00:36 +0330 +0330
NA

عزیزم تخیلاتت خیلی قویه بزن تو کار چاپ

0 ❤️

306993
2011-12-18 11:27:18 +0330 +0330
NA

کس گفتی فکر کردی راست گفتی!!!

0 ❤️

306994
2011-12-18 11:30:52 +0330 +0330
NA

كاري به راست و دروغش ندارم اما هيچ حس سكسي نداشت
فقط گذاشت دم كوسش و كرد
نه خوردني نه لاس زدني نه ماليدني
گربه هاي تو كوچه سكسشون باحال تره

0 ❤️

306995
2011-12-18 14:49:31 +0330 +0330
NA

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاه.خوابم گرفت.راه شب بود؟

0 ❤️

306997
2011-12-19 07:55:04 +0330 +0330
NA

خواهشن اینجور خیال پردازی بزارین توی کله خودتون بمونه وداستانش نکنید برات متاسفم که اینجور تفکری داریی …

0 ❤️

306999
2011-12-23 12:05:52 +0330 +0330
NA

تن آدمی شریف است به جان آدمیت…

0 ❤️

307000
2011-12-26 04:49:21 +0330 +0330
NA

inja ke miyan hame mishan dr…filsoof…mosalmoon o… az inja ham ke miran biroon be sag ham rahm nemikonan be shoma che yaroo chi kar karde ba madaresh khodesh adame va aghl dare kheyli ehsas mikoni mifahmi boro darset ro bekhun naya inja koonde

0 ❤️

307001
2011-12-28 05:30:46 +0330 +0330
NA

داستانت خوب بود ولی این آخر خراب کردی که میخوای با مادرت ازدواج کنی.

1 ❤️

307002
2012-01-08 16:11:16 +0330 +0330
NA

اگه داستان بودكه هيچ ؛ولي اگرواقعي
بودمعلومه با28سال
سن هنوزسكس نداشتي وتوكف مادر
وخواهرت هستي.

0 ❤️

307003
2012-01-13 12:36:09 +0330 +0330
NA

Dastaneto nakhundam va nemikhunam vali az ru esmesh behet migam ghatan marizi ke fekre sex ba madaret be zehnet khotur mikone

0 ❤️

307004
2012-01-16 07:19:38 +0330 +0330
NA

migam in vasat khahart kooja bood
to chan shab ba mamanit sex kardi am hich jai dastan az khahart harfii nazadiii

0 ❤️

307005
2012-01-21 05:55:57 +0330 +0330
NA

اوایلش خوب وبد ولی اخرشو خراب کردی

0 ❤️

307006
2012-01-24 22:10:17 +0330 +0330
NA

با سلام دوستان گرامی من هم با عقل نافصم فرق داستان و واقعیت را می فهمم ولی ایا قبول دارین بعضی چیزها حرمت داره واحترامش واجبه جدای مسلمانی واین حرفها. یک سوال با خودتان فکرکردید چرا اسلام غیبت را مثل خوردن گوشت برادر مرده دانسته ؟چون شدت کراهت وبدی را رسانده است حالا خواهش میکنم برای لذت زود گذر احترام همه چیز و همه کس را زیر پا نذاریم

0 ❤️

307007
2012-01-29 22:11:08 +0330 +0330

من موندم توكوچه وخيابون يه زن جنده گير نمياد كه خودتو ارضا كني تاديگه واسه خواهرو مادر خودت تيز نكني درحد يه داستان خوب بود ولي اخرش كه ازدواجو اينا روگفتي خيلي تابلو ضايع بود يكم به شعور مخاطب احترام بذار وجفنگ ننويس

0 ❤️

307008
2012-02-08 18:45:07 +0330 +0330
NA

خاااااااااااااااااااک تو سره خودتو مادرت آشغالااااااااااا پسماندهااااااااااااااااااااااااااااااااااااا:W

0 ❤️

307009
2012-03-05 14:21:40 +0330 +0330
NA

شیر مادرت حلال !!!

1 ❤️

307010
2012-03-10 11:45:58 +0330 +0330
NA

قربون مادر جندت برم :x:x:x

0 ❤️

307012
2012-09-10 05:24:05 +0430 +0430
NA

کس بابام توی کیر ننت با اون داستان تخمی تخیلیت.
کس کش ننشو میگایه برا من

0 ❤️

307013
2012-12-26 16:38:12 +0330 +0330
NA

حالت تحو ؟؟؟؟؟حالت تهوع درسته دلبندم.بعدشم خار هرچی خالیبنده تو گاییدیاااااااااااااا

0 ❤️

307014
2013-01-21 10:25:20 +0330 +0330
NA

بچه جق زیست برو پی جق زدنت
داستانت رو نخونده میگم هنوز بچه ای
شاشت هنوز کف نکرده
حیف که از کون نمیکنم وگرنه بهت نشون میدادم کیر 18 سانتی کلفتمووو
اما نگران نباش آدم های زیادی هستن از کون میکنن
میگم بکننت پسرک کونی

0 ❤️

307015
2013-11-05 14:40:50 +0330 +0330

این که نوشتی داستان کاملا واقعی دروغه. مگه میشه یه زن رو بکنی و اون هیچی نگه. چطوری مادرت تو خواب هیچی نگفته تعجبه چون همه زنها دادی,جیغی,آهی,خنده ای,…یه کاری میکنند.
به عنوان یه داستان خوب بود. خواهشا دیگه از محارم ننویس.

1 ❤️

307016
2014-06-01 03:15:48 +0430 +0430
NA

maghzeto gayidam bashar :D

0 ❤️

307017
2014-07-21 10:54:40 +0430 +0430
NA

این رو من تو ده تا سایت داستان دیدم .کوس نگو بابا

0 ❤️

307018
2014-07-30 14:58:38 +0430 +0430
NA

باهمون شناسنامه ی جعلی شوهر مامانت شدی؟
خب پس بیار منم بکنمش.
حاضرم 1میلیون پول بدم واسه یه شبش.
اگه موافق باشی برام پیام کن شمارتو تا هماهنگ کنیم باهم.

0 ❤️

307019
2014-08-03 15:04:31 +0430 +0430
NA

خاک بر سره دیوثت sad

0 ❤️

307020
2014-09-17 07:13:59 +0430 +0430
NA

والا راستشو بخوای من نخوندم ولی امروز به کسی فحش نداده بودم دیگه گفتم بیام یکم فحش کشت کنمو برم. ببخش دیگه ولی باید سر یکی خالی کنم مادر جنده بی ناموس کیرم به کس عمه جندت به هفده روش سامورایی مادر بی ناموستو گاییدم بچه سیغه ای چی با خودت فک کردی ننه هرمله چی فکر کردی که از این چرندایات تکست میکنی کیرم به شلنگی که مادر جندت کسشو باهاش میشوره مادر جنده بی ناموس کم ناموس سگ ناموس. آخیش خالی شدیم. روز خوش و خدا نگهدار.

0 ❤️

307022
2014-11-02 20:46:59 +0330 +0330
NA

کس کش از این دروغی که گفتی چی نسیبت شده لاشی؟ کونده عقده داری مادرتو بکنی کثافت؟
وقتی که خواستیم از خانم دکتر خداحافظی کنیم گفت که قدر خانمت رو بدون گفتم چطور ، گفت خیلی دوست داره، وازت راضیه معلومه که از ته دل دوست داره، قبل از سقط ازش پرسیدم که چطورشد که اینجوری ناخواسته حامله شدی گفت : اون روز خیلی خسته بودم در ضمن قرص خواب آور هم خورده بودم وقتی شوهرم شب به بالینم آمد و نوازشم کرد چون حوصله نداشتم خودم رو زدم به خواب ، وقتی که صدام زد باز جواب ندادم حتی وقتی که با دستش رونم رو می مالید جواب ندادم و نصمیم گرفتم تا آخر کار چیزی نگم ، با گفتن حرفهای خانم دکتر انگار برق سه فاز منو گرفه باشه شاخ درآوردم، آخه این چیزا رو مامان از کجا فهمیده بود من که بهش نگفته بودم چطور شروع به کردنش کردم، با خودم گفنم نکنه مامان بیدار بوده و من این همه کار که باهاش کرده بودم رو دیده و حرف نزده، نکنه خودش دوست داشته و خجالت میکشیده وهزاران فکرو خیال دیگه ، تصمیم گرفتم مامان رو امتحان کنم
اونجا که خانوم دکتر بهتون میگفت کونی مادرت نبود مگه؟ مگه اونم ون موقه پیشت نبود؟ لاشی دیگه چرت نگیا

0 ❤️

307023
2014-11-03 21:14:00 +0330 +0330
NA

چی بگم ؟ هر چی که لایقت بوده بهت گفتن

0 ❤️

307024
2015-03-02 15:13:48 +0330 +0330
NA

بستشه گوه خورد برو بچ

0 ❤️

535707
2016-04-02 06:15:11 +0430 +0430
NA

فکر کنم تو هم همینجوری با شناسنامه جعلی به دنیا اومدی آخه بی شرف کثیف با محارم مردک بی غیرت سیبزمینی رگ داره ولی تو نداری …

0 ❤️

552047
2016-08-10 07:58:35 +0430 +0430

خاک بر سرت تخم ساک

0 ❤️

563632
2016-11-06 10:18:28 +0330 +0330
NA

به جان خودم فقط یه فحش بهت بدم میرم پی کارم ، باشه ؟ فقط یه فحش

0 ❤️

654763
2017-09-27 21:07:09 +0330 +0330
NA

داستانت قشنگ بود…باحال بود.ممنون.مشخص از اون پسر باحالایی…از طرز نوشتنت خوشم اومد

1 ❤️

673790
2018-02-15 14:50:05 +0330 +0330
NA

داستان کصشرت باحال بود ولی تو میخای باننت ازدواج کنی خیلی عجیبه مثلا یکی ازت بپرسه مادرت کیه چی می گی یا مثلا خاستی صداش کنی میگی مادر یا همسر???

0 ❤️

769846
2019-05-28 11:50:13 +0430 +0430
NA

باسلام
همه ی دادشایی که غیرتی میشن خودشون میان این سایت بعد جست وجو میکنن محارم بعد اینکه می خونن وحال میکنن برای اینکه بگن وای ما چقدر پاکیم میان فحش میدن
خوب نخونین

1 ❤️

866756
2022-04-02 23:05:51 +0430 +0430

دقیقا تا اون پاراگراف آخرش تا حدی قابل قبول بود، اونحا که بحث ازدواج و شناسنامه جعلی و بچه رو کردی خراب کردی.چه اصراری داشتی داستانو خراب کنی؟

0 ❤️

908849
2022-12-31 03:41:24 +0330 +0330

پشمام من ۱۰ سالم بود وقتی این داستانو نوشت
بیغیرتی چه چیز قدیمی ایه😂😂

0 ❤️

919403
2023-03-18 14:41:40 +0330 +0330

تقریبا خوب بود ، ولی تو خونه ای که به غیر از تو کس دیگری هم ، یعنی برادر و خواهرت هم بود ،تو داستان خیلی جاشون خالی بود .
ولی خب برای من سکس با خواهر و مادر خیلی وحشتناک حتی تصورش برام خیلی وحشتناک هست.

0 ❤️

923779
2023-04-17 03:48:17 +0330 +0330

بعد از سالها باز خوندمش جالب بود

0 ❤️

938480
2023-07-19 18:36:55 +0330 +0330

اوووف جووون چه حس خوبی

0 ❤️