سلام دوستان فهیمه هستم ۳۰ ساله تو یک شهرستان کوچیک تو خراسان جنوبی زندگی میکنم داستانی ک میگم مال یه روز برفیه ک یکی از بدترین های منه راستی اندام ریز و ظریفی دارم و قد نسبتا کوتاه ولی بقیه از چهرم تعریف میکنن توی اون روز برفی وقتی داشتم از شرکت ب سمت خونه بر میگشتم سوار تاکسی شدم تا زودتر برسم اخه دیرم شده بود و ساعت نزدیکای ۶ بعد از ظهربود و توی روزهای زمستون توی اون ساعت هوا تاریکه خلاصه سوار تاکسی شدم راننده پیرمرد بود و یه خانوم هم کنارش نشسته بو صورت خانمه رو واضح نمیشد دید چون ک محجبه بودو بعد از ده دقیقه ک راننده تو اون ترافیک داشت رانندگی میکرد و اس ام اس بازی میکرد من ب چیزی شک نکردم تا این ک یه اقای دیگه ای جلوتر سوار ماشین شد و یکباره یه ترسی افتاد ب جونم انگار یه حسی بهم میگفت ک فهیمه پیاده شو از راننده تقاضا کردم نگه داره تا پیاده شم اما توجهی نکرد و اون اقایی ک کنارم بود خودشو بهم نزدیک ترمیکرد ترس تمام وحودمو گرفته بود اینبار با صدای بلندتر و لرزون تری خواستم نگه داره تا پیاده شم که یه دفعه اقاهه با دست کمرمو گرفت و منو روی پاهاش دراز کرد تا کسی از بیرون منو نبینه دهنمو چسب زد و دستام هم با چسب بست و از اون خانوم جلویی خواست تا بهش کمک کنه ولی صدای کسی ک فک میکردم خانومه مردونه بود و فهمیدم ک اون مرده حالا من بودمو یه عالمه ترس فقط ب خدا گفتم خواهش میکنم کاری کن همین الان بمیرم و زنده نمونم از شدت ترس تمام بدنم میلرزید کمی ک حرکت ماشین تندتر شد و دیگه از چراغای شهر خبری نبود فهمیدم ک از شهر خارج شدیم دیگه متوجه هیچی نشدم و نه داد زدم نه دستوپا فقط سکوت کردمو تو دلم از خدا میخواستم بمیرم اونا هم ساکت بودن تا این ک ماشین متوقف شد و راننده پیاده شد و بعد از چند دقیقه برگشت و گفت پیاده شید و بیاریدش همه جا تاریک بود فقط چراغ قوه ی اون اقایی ک مثلا خانوم بود روشن بود و جلوی پاهاشونو نیگا میکردن حالم خراب بود تلاش میکردم ک راه نرم خودمو مینداختم رو زمین ولی منو ب زور بردن یکمی ک راه رفتین وارد یه خونه ای شدن منو پرت کردن روی مبل اتاق کوچیکی بود یه اشپز خونه داشت و بقیه وسایلا خونه کهنه وقدیمی بوداز شدت استرسو ترس ادرار داشتم نمیتونستم نگه دارمش ولی خودمو کنترل میکردم همشون اومده بودن بالا سرم واستاده بودن دهنمو باز کردن و من شروع کردم ب جیغ زدن اما فایده نداشت اون پیر مرده بهم گفت جیغ نزن ب جایی نمیرسی فایده نداره اما من هم جیغ میزدم هم گریه میکردم و ازشون خواهش کردم باهام کاری نداشته باشن پیرمرده گفت اگه دختر خوبی باشی و ب حرفامون گوش کنی باهات کاری نداریم و میزاریم ک بری ومنم گفتم چ کاری باید بکنم لعنتی ها گفت فقط ب من و این دوتا پسرام حال بده بعدش قول میدیم بزاریم ک بری و من با صدای بلندی داد زدم خفه شین کثافت ها خفه شین…!اونا تمام لباسامو در اوردن و یکیشون تو حال ایستاده دستامو از پشت گرفته بود و او ن پیرمرده سعی داشت ک کیرشو بکنه تو کسم ولی نمیتونست پسر دیگش اومد و اینکارو کرد و من فقط سعی داشتم مقاومت کنم و جیغ میزدم منو پرت کرد رو زمین یکی از اون پسرای جوون اومد روم و کیرشو خیلی محکم کرد داخل کوسم و منم جیغ میزدم پیر مرده هم کیرشو داخل دهنم کرده بود و داشتم بالا میاوردم بعد از ارضا شدن او ن پسره ک روم بود یکی دیگه اومد و کرد تو کونم منم تاحالا کیر تو کونم نرفته بود برا همین داد میزدم از شدت درد ولی اونا حال میکردن دوست داشتم بمیرم وقتی هر دوتا پسر ارضا شدن پیر مرده بهشون گفت برین بیرون و اونا هم رفتن اما قبلش منو روی یک میز دست و پاهامو بستن و پاهام و باز گذاشته بودن اون پیر مرده اشغال خیلی زجرم داد خیلی…! صبح روز بعد وقتی ب هوش اومدم دیدم دستو پام بازه و هیچ کس نیست سریع لباسامو تنم کردم ک فرار کنم تا درو باز کردم پسره گفت کجا من هنوز هستم یه حال دیگه باید بهم بدی و دوباره منو کرد اما اینبار پسره تنها بود و میکرد عقب و ضعف کردم و حالم خیلی بد شد وقتی ارضا شد یه دستمال جلوی بینی ام گذاشتو من دیگه چیزی نفهمیدم بیهوش شدم وقتی ب هوش اومدم دیدم تو بیمارستانم مثل اینکه یکی منو تو بیابونای اطراف دیده و رسونده بیمارستان .این داستان واقعی بود ما جامعه خیلی بدی داریم من زندگیم تباه شد حتی شوهرم طلاقم داد و بچه رو برداشت رفت و من موندمو مادرمو کلی حرف پشت سرم…خانوما مواظب خودتون باشید…
نوشته: فهیمه
حالا خانوما چجورى مواظب خودشون باشن کلاسوارتاکسى نشن و پىاده برن خوبه؟!
اىن داستانا زىاد هست ولى داستانت تابلو خالى بندى بود*^▁^*-_-///
یعنی نفهمیدی کجا بردنت یکم خالی بندی بود بهتر بود میرفتی به پلیس میگفتی تا اینجا بگی
دقیقا اون هفته یه همچین اتفاقی واسه منم افتاد ولی من شانص اوردم و نجات پیدا کردم:-S
کسانی که زیر هر پست یا داستان فحاشی میکنن یا عیب و ایراد میگیرن ایا ممکنه خودشون داستان و پست بزارن تا دیگران الگو بگیرن
خفه شو … “مراقب خودتون باشيد” همين تيكه آخر معلوم شد كل كس شعرات كيري بيش نبوده … اوني كه تو رو رسونده بيمارستان هم قبلش يه دور بردت داهاتشون كل كيراي افراد رو از كدخدا گرفته تا يه خريو سير كرده … كون ننت تو كونت …
راستي اين طرز تعريف كردنش مثل اين فيلماي تو تلويزيون بود … آشنا بود …
یعنی جامعه تون انقد پاک هست که تا یک خانم اومده و داستان گذاشته که توسط سرنشینان تاکسی دزدیده شده تعجب کردید؟ به جای اینکه به اون شوهر الدنگش فحش بدید که این بدبختو ول کرده رفته .به نویسنده فحش میدید؟شما دیگه چه جونورایی هستید بابا.
نویسنده محترم :ممنون از داستانت و نصیحتت .اگرچه اینجوری موارد معمولا ناخواسته پیش میاد و خود طرف نمی فهمه که تاکسی امن هست یا نه. خاک بر اون سر شوهر اشغالت کنن که جای همدردی با تو طلاقت داد . و خاک بر سر مردمی که به خاطر تجاوز پشت سر یکی دیگه جرف بزنن. گل بگیرن دهنشون .
امیدوارم شکایت کرده باشی و مجرمین پیدا شده باشن. از نظر من از پاکی تو هیچ کم نشده . به ارزش و گوهر وجود تو اضافه هم شده. همسرت لیاقت تو رو نداشته . مردم هم که بیخیال …
شاد باشی.
give_rose
برامنم اتفاق افتاد ولی بردم کردمش طرف کونی بوود .جم کنین این چرتو ورتاارو.تو روزنامه یه چی خونده جو گیر شده دیوووس
دلم میخواد کسو کونتو یکی کنم چون کیرم راست بود داستانتو خوندم خوابید…
کاش اونجا بودم و کمکت میکردم و کون تک تک شون رو پاره میکردم …اینجور مردا رو باید میل گرد داغ بکنی تو کونتشون که دیگه از این گو ه ها نخورن
نکنه خیلی دلت میخاد زورگیرت کنن ،مارو گذاشتی سرکارو خیالبافی کردی؟
کاملا واقعی…
از ایشون تشکر میکنم بابت این داستان
این بسیار تاسف باره.
ضمنا خیلی ها با تاکسی میدزدند و کسی نمیفهمه
با تاکسی دزدیدنت؟!!!
حداقل تو توهماتت سوار ماشین شخصی میشدی بتونیم باور کنیم :|
dash1