❤️ یک انتقام شیرین (قسمت دهم) ❤️❤️

1403/01/31

اروتیک
دنباله دار
قسمت قبل
این قسمت دارای صحنه های اروتیک می باشد.
صبح که بلند شدم یکم سرم درد می کرد. با اینکه خیلی عمیق خوابیده بودم ولی انگار نخوابیده بودم. کلی خواب های شلوغ دیدم. ذهنم خیلی در گیر بود. پروژه از یه طرف، شرکتمون از یه طرف، انتقام از محمود از یه طرف حالا هم سمیه. واقعا کم آورده بودم سه روز دیگه مراسم کلنگ زنی کارخونه بود کلی کار نکرده داشتم.از تخت اومدم پایین، نازی مثل یه بچه معصوم خواب بود و خودش رو کامل جمع کرده بود، روتختی رو کشیدم روش و رفتم یه دوش گرفتم. بیرون که اومدم نازی بیدار شده بود ولی همونجوری لخت تو آشپزخونه داشت قهوه درست می کرد. از پشت چسبیدم بهش و پشت گردنش رو بوسیدم. ساعت تازه شش صبح بود. باسنش رو آورد عقب و برای اینکه بیشتر حسش کنم خودم رو آوردم پایین تر و محکم چسبیدم بهش و با سینه هاش شروع کردم به بازی کردن. کم کم داشت سفت می شد که با دستش گرفتتش و شروع کرد به مالیدنش. برگشت بغلم کرد و لب هام رو تو لبهاش گرفت. بلندش کردم و نشوندمش رو کابینت، پاهاش رو باز کردم و با آب دهنم خیسش کردم و آروم آروم فرو کردم تو. دستاش رو دور گردنم انداخت و خودش رو محکم بهم چسبوند. در حین لب گرفتن سرعت کمر زدنم رو بیشتر کردم. نازی خیلی زود خیس شد و ناله هاش بلند شده بود. پاهاش رو دور کمرم قلاب کرد و مدام می گفت آرشام تندتر آرشام محکم تر و قربون صدقه خودم و اندامم می رفت. خیلی طول نکشید که با صدای جیغ گونه ای تو بغلم لرزید و چند لحظه بعد توش خالی شدم. اومد پایین و شروع کرد به خوردنش تا کامل شل شد.
قهوه رو با دو تا تکه بیسکوییت خوردم و سریع لباس پوشیدیم و رفتیم شرکت. من دم در شرکت پیاده شدم و نازی رفت تو پارکینگ. رفتم دفترم نه آتنا اومده بود نه محمود. رفتم پشت میزم یکم کارام رو دوره کردم. آتنا اومد تو دفتر، یه گلدون کریستال و با یه دسته گل رز زرشکی اومد تو مثل همیشه با انرژی بالا سلام کرد و من هم با لبخند جوابش رو دادم. گلدون رو روی میز گذاشت و گل ها رو چید توش. بعد رفت آب آورد و ریخت تو گلدون. خیلی قشنگ شده بود. اومد کنارم ایستاد و دستش رو رو سینش گذاشت و گفت: چطوره آرشام خان؟ و آروم زیر لب گفت : دلم برات تنگ شده بود. دستم رو انداختم دور کمرش و کشیدمش تو بغلم و گفتم: عالی، بعد لبهاش رو بوسیدم که اونم جواب بوسه من رو داد. یکم پهلوهاش رو فشار دادم و قلقلکش دادم اونم می خندید و خودش رو بیشتر بهم فشار می داد. بهش گفتم: کارا چطور پیش می ره بغلی خودم؟ خودش رو لوس کرد و گفت: بد نیست یه کارایی کردم که بعدا بهت می گم. بعد بلند شد و گفت: برم بکارام برسم .
یه زنگ زدم به شرکتمون و از روند طراحی پروژه پرسیدم. کار ها خوب داشت پیش می رفت. مهندس رجایی گفت بچه ها سه شبه درست و حسابی نخوابیدن نقشه ها که تموم شده دارن رو ماکت کار می کنن. تصمیم گرفتن تیکه تیکه ماکت رو درست کنن بعد رو ماکت اصلی سوارش کنن. خیلی تشکر کردم و تلفن رو قطع کردم.
نازی اومد تو و نشست کنارم و گفت: در مورد سمیه هم فکر کن اگه وقت کردی. یه باشه گفتم و مشغول کارام شدم. نازی گفت: یادته دو تا پروژه بین المللی داشتم؟ گفتم: آره چطور مگه گفت یه اسپانسر پیدا شده برای یکیشون. نگاش کردم و با خوشحالی گفتم: خب به سلامتی از کدوم کشور هست؟ گفت: یه شرکت چند ملیتیه. یه قرارداد پیشنهادی برام فرستاده دیشب وقت نشد بهت بگم. گفتم: چقدر دستت رو می گیره؟ گفت: حدود دو سه میلیون دلار ولی سی ماه ساختش طول می کشه. گفتم: حتما یه پیش پرداخت ازشون بگیر، تو آینده نه چندان دور لازمت می شه. حالا بگو ببینم پروژت چی هست؟ گفت: ساخت یه دهکده تفریحی ـ ساحلی برای توریست ها کنار مدیترانه. سوتی زدم و گفتم: عالیه فقط زمینش چی؟ گفت تو ساحل گلَپسیدِس تو قبرس شمالی حدود پونزده هزار متر زمین پیدا کردم با مالکش هم صحبت کردم سر قیمت یکم اختلاف داریم ولی با حدود شصت هفتاد میلیارد می شه خریدش. گفتم: داری اینقدر؟ خندید و گفت: تو گاوصندوق محمود خیلی بیشتر از ایناست. فقط باید چند روز فرصت کنم بدون اینکه محمود متوجه بشه یه سفر برم قبرس. گفتم بذار کلنگ این کارخونه بخوره بعدش یه فکری می کنیم.
بعد از ظهر که رسیدم خونه نازی بهم زنگ زد و بعد از مقدمه چینی گفت: در مورد سمیه تصمیم گرفتی؟ گفتم: برای فردا عصر یه قرار بذار باهاش باید صحبت کنم اول بعد ببینم چی می شه. با خوشحالی چشمی گفت و سریع قطع کرد. دلم می خواست بخوابم. واقعا خسته شده بودم فشار کاری خیلی روم زیاد بود. تازه چشام گرم شده بود که تلفنم زنگ خورد. دیدم نازیه گفتم: چی شده نازی؟ گفت: برای فردا ساعت پنج عصر تو یه کافه قرار گذاشتم. تو مشکلی نداری؟ گفتم: نه فقط لوکیشن بفرست. گفت: باشه می فرستم برات، منم لازمه باشم؟ گفتم: نه تنها باشیم فکر کنم سمیه راحت تر باشه. گوشی رو که قطع کرد گرفتم خوابیدم وقتی بیدار شدم هوا تاریک شده بود و شدیدا احساس گرسنگی می کردم. یه پیتزا سفارش دادم، تا پیتزا بیاد ایمیل هام رو چک کردم. دیدم از امارات برای پروژه هتل ایمیل دارم. پیشنهاد داده بود تو ابوظبی ساخته بشه. با اینکه دلم می خواست تو دبی هتل ساخته بشه ولی ابوظبی هم بد نبود، بخصوص اینکه خیلی هم فرصت نداشتم برای قرار داد بستن. ایمیل رو دوباره خوندم که یه وقت اشتباهی نکرده باشم. دیدم این ایمیل برای محمود هم فرستاده شده. حالم حسابی گرفته شد باید یه فکری به حال پیچوندن محمود می کردم. صدای زنگ رشته افکارم رو پاره کرد. پیتزا آورده بود. سریع پیتزا رو گرفتم و مثل آدمایی که از قحطی فرار کردن خوردم. حوصله جمع کردن میز رو نداشتم. رفتم رو کاناپه دراز کشیدم. نفهمیدم کی خوابم برد. صبح هنوز هوا تاریک بود بلند شدم. رفتم یه دوش گرفتم و یه چایی دم کردم و بعدش رفتم شرکت.
آتنا اومده بود یه بوسه از لباش گرفتم و رفتم تو دفترم منتظر شدم تا محمود بیاد. به آتنا سپردم هر وقت اومد بهم بگه. سرگرم کارام بودم که آتنا خبر داد محمود اومده. سریع رفتم دفترش و قضیه ایمیل رو بهش گفتم. گفت: دیشب دیدمش بنظرت دبی بهتر نیست؟ گفتم: چرا بهتره ولی اولا هتل مال ما نیست فقط ما می سازیمش دوما وقت زیادی نداریم ساخت کارخونه پتروشیمی تو اولویته. سوما با این تحریم ها هرچی بیشتر طول بکشه قیمت دلار می ره بالاتر و سود دهی ما کمتر می شه. یکم فکر کرد و گفت: حق با توئه به بچه ها می گم قرارداد رو تنظیم کنن. گفتم اگه اجازه بدین قرارداد رو خودم تنظیم می کنم. گفت: این همه کار داری خودت وقتش رو نداری. گفتم: نگران نباش از عهدش بر می آم. نفس عمیقی کشید و گفت: باشه ولی بذار بعد از مراسم کلنگ زنی. سرم رو تکون دادم و رفتم بیرون. یه زنگ زدم به مهندس رجایی و گفتم به بچه ها بگو یه قرارداد تنظیم کنن برای هفته بعد و همه جریان پروژه هتل رو هم گفتم بهش. بعدشم رفتم تو دفترم که دیدم نازی دم دفتر منتظر من ایستاده. بهش گفتم: چرا اینجا ایستادین خانم مهندس تشریف نبردین داخل؟ گفت: تو دفترتون نبودین درست نبود برم تو. سری تکان دادم و معذرت خواهی کردم و رفتیم تو. در رو که بستم پرید بغلم کرد و شروع کرد به لب گرفتن. گفتم: چته نازی؟ دیوونه شدی؟ گفت: نه خوشحالم بخاطر سمیه ممنون عزیز دلم که قبول کردی. آروم بوسیدمش و گفتم هنوز تصمیمی نگرفتم.
قضیه ایمیل رو بهش گفتم. کمی فکر کرد و گفت: می خوای چکار کنی؟ گفتم: فعلا به یکی از دوستام گفتم قرارداد رو تنظیم کنه. فعلا نمی خوام کاری کنم تا تکلیف این چند تا کارم مشخص بشه. یکم راجع به کار و نقشه هامون صحبت کردیم و نازی رفت.
ظهر زودتر رفتم خونه تا هم یکم استراحت کنم هم یکم بیشتر به خودم برسم برای قرار با سمیه. ساعت چهار یه تیپ اسپرت زدم و با یه عطر ملایم رفتم به لوکیشنی که نازی فرستاده بود. یه کافی شاپ کوچیک بود تو یه محله تقریبا خلوت چند دقیقه ای نشسته بودم که دیدم سمیه اومد. بلند شدم دست دادم باهاش و اومد روبروم نشست. یکم خوش و بش کردیم و ازم پرسید: نازی چی دربارم بهت گفته؟ گفتم: هر چیزی که لازم بوده تا بیام اینجا. گفت: یعنی آبرو برام نذاشته این دختر و سرش رو با خجالت انداخت پایین. دستم رو گذاشتم زیر چونش و سرش رو آوردم بالا و گفتم چرا ازش جدا نمی شی؟ گفت: نمی شه اینقدر گردنش کلفته و دوست و آشنا داره که جرات همچین کاری رو ندارم. گفتم: اگه من کمکت کنم چی؟ گفت: از پسش بر نمی آی نمی دونی چه حیوونیه. گفتم: تو با من باش بقیش با من. خندید و گفت: هستم که الان اومدم اینجا. گفتم: خب از خودت بگو چی شد که زنش شدی؟ گفت: من دانشجوی ترم سه ارشد ادیومتری بودم، بابام شدیدا اعتیاد به مواد مخدر داشت و عباس براش جنس جور می کرد. طلبش چند میلیون شده بود و بابام نداشت بده. بخاطر بخشیدن طلبش و اینکه هروقت جنس بخواد عباس جنس مفتی بهش بده، من رو بزور داد بهش. من عاشق برادر دوستم شده بودم و برادرش هم منو خیلی می خواست. صداش بغض عجیبی داشت. دستش رو گرفتم و یکی نوازش کردم. بهش گفتم: شوهرت شب کی می آد؟ گفت: معمولا دیروقت می آد ولی چند روزه رفته ماموریت احتمالا امشب یا فردا شب بر می گرده اگرم بیاد نصفه شب می رسه. گفتم: اگه دیرت نمی شه می خوای با هم تا جایی بریم که راحت باشیم، گفت: تا حالا با غیر از شوهرم با هیچ مردی نبودم. اصلا آمادگیش رو ندارم الان. بلند شدم و دستش رو آروم کشیدم و گفتم حالا بیا بریم. بدون اینکه حرفی بزنه دنبالم اومد. در ماشین رو باز کردم تا بشینه و رفتیم سمت خونه خودم.
به خونه که رسیدم خیلی با شک و ترس اومد تو. چای ساز رو روشن کردم و ازش خواستم راحت باشه و تاکید کردم تا خودش نخواد اتفاقی نمی افته. رفتم لباسام رو عوض کردم و اومدم پیشش. دیدم همینجور با چادر نشسته بهش گفتم: سمیه جان راحت باش عزیزم کسی کاری بهت نداره برو لباسات رو در بیار. گفت: آخه زیر مانتو لباس مناسب ندارم. گفتم تو اتاق خواب پشت در تیشرت تمیز دارم اونو بپوش. یکم من و من کرد و وقتی اصرارم رو دید رفت تو اتاق خواب. منم چای ریختم و با گز و شکلات بردم تو پذیرایی. وقتی اومد بیرون از لباسی که تنش بود خندم گرفت. تی شرتم براش گشاد بود و تا روی باسنش اومده بود. یه شلوار پارچه ای مشکی پاش بود با جوراب مشکی شیشه ای. داشتم خودم رو کنترل می کردم که نخندم ولی از قیافم معلوم بود. اومد و با فاصله کنارم نشست و یکم نگاهم کرد و گفت چرا قیافت این مدلی شده؟ دیگه نتونستم جلوی خندم رو بگیرم. بهش برخورد اخمی کرد و گفت مسخرم می کنی؟ الان می رم. سریع رفتم کنارش و چسبیدم بهش قبل از اینکه بلند بشه دستم رو انداختم دور کمرش چسبوندمش به خودم، با خنده ازش عذر خواهی کردم و گفتم شیرین شدی آخه. یکم که پهلوهاش رو نوازش کردم شل شد تو بغلم و گفت: آرشام گفتم: جانم؟ گفت: نمی دونم چرا نمی تونم با مردی غیر از اون باشم. گفتم نمی تونی یا نمی خوای؟ گفت: نمی تونم. گفتم: چشمات رو ببند و خودت رو تو بغلم رها کن، اوهومی گفت و خودش رو ول کرد تو بغلم. سرش رو رو سینم گذاشتم و آروم بازوهاش رو لمس کردم و اومدم تا انگشتاش. دستش رو گرفتم و شروع کردم به بوسیدن و بعد یکی از انگشتاش رو گذاشتم تو دهنم و مکیدم. دستم رو از زیر بغلش رد کردم و آروم کنار سین هاش رو نوازش کردم. یکم تو بغلم تکون خورد بعد آروم گرفت پام رو انداختم زیر پاش و آوردم بالا و اون دستم که آزاد بود رو گذاشتم رو پاش و شروع کردم به نوازش کردن. آروم دستم رو بردم سمت داخل رونش، نفس هاش تند تر شده بود. هرچی دستم رو بالاتر می بردم صدای نفس هاش بلند تر می شد و خودش رو منقبض می کرد. با یه دستم سینش رو گرفتم و یکم فشار دادم یه آه بلندی کشید و منم مالیدن رو ادامه دادم. یواش یواش داشت ناله می کرد. اون دستم رو که روی پاش بود خیلی آروم به نازش رسوندم و با یه انگشت شروع کردم به مالیدن نازش یه لحظه محکم بغلم کرد و خودش رو محکم منقبض کرد. لبام رو گذاشتم رو لباش و بوسه های ریز پشت سر هم ازش می گرفتم وقتی خودش همکاری کرد شروع کردم به خوردن لب هاش دیگه کاملا شل شده بود و خودش رو در اختیار من گذاشته بود. دستم رو بردم تو شلوارش و آروم از کنار شرتش بردم داخل و شروع کردم به مالیدن نازش که شدیدا خیس شده بود.
اینقدر تحریک شده بود که خودش رو هی از روی کاناپاپه بلند می کرد. تی شرت رو از تنش در آوردم یه تاپ آبی نفتی زیرش بود اون رو هم با کمک خودش در آوردم یه سوتین طرح گیپور زیرش بود که خودش باز کرد و شروع کردم به خوردن سینش دیگه ناله هاش تبدیل شده بود به فریاد که برای بار سوم ارضا شد.بلندش کردم بردمش اتاق خواب و رو تخت خوابوندمش و شلوار و شرتش رو در آوردم. شروع کردم به خوردن و انگشت کردن نازش. در عرض کمتر از 5 دقیقه چندین بار ارضا شد و هر سری هم عطشش بیشتر می شد پاشدم لخت شدم و خوابیدم کنارش. یکی با دستش باهام ور رفت دیدم علاقه چندانی به خوردن نداره خودم خیسش کردم و خوابیدم روش و آروم آروم وارد نازش کردم. خیلی تنگ بود لعنتی و به سختی می رفت تو. وقتی تا ته کردم تو یکم صبر کردم تا خودش گفت تلمبه بزن منم آروم آروم شروع کردم به تلمبه زدن. اینقدر خیس شده بود که تا پایین رون من رو هم خیس کرده بود. محکم بغلم کرد و پاهاش رو دور کمرم انداخت و به شدت لرزید و بی حال افتاد. یکم صبر کردم بهتر که شد سریع شروع کردم به کمر زدن نزدیک اومدنم بود که دو باره ارضا شد و منم سریع درآوردم که سمیه با دستش شروع کرد به مالیدن و آبم با فشار زیاد پاشید بیرون از نافش تا چونش از آبم خیس شده بو بی حال کنارش افتادم و آروم شروع کردم به نوازشش. حالم که جا اومد یه نگاه به سرتاپاش کردم خندم گرفت. روسریش هنوز همونجور سفت و محکم رو سرش بود. گفت: به چی می خندی؟ گفتم روسریت هنوز سرته خودشم خندش گرفت. تمیزش کردم و بلند شدیم لباسامون رو پوشیدیم آب انگور تو یخچال داشت براش ریختم و خورد و گفت: من زودتر برم آرشام جان. گفتم تا تو بری تو پارکینگ من لباس عوض کنم و بیام. گفت: نه خودم ماشین می گیرم و می رم. هرچی اصرار کردم قبول نکرد و رفت. فکر کردم حتما ناراحت شده که اینجوری رفت، آخه هیچ صحبتی راجع به سکسمون هم نکرد.
وقتی سمیه رفت لش کردم رو کاناپه و یه چرتی زدم. با صدای زنگ گوشیم بلند شدم و دیدم از شرکت خودمونه. مهندس رجایی بود. گفت: مهندس ماکت کارش تموم شده فقط مونده چسبوندنش. گفتم: دمتون گرم خسته نباشید آماده باشین که فردا بلیط بگیرم براتون که برید عسلویه و کار رو تموم کنین. چشمی گفت و ادامه داد مهندس یه چهل پنجاه تومن می زنی به حساب شرکت من یکم بچه ها رو شارژ کنم؟ گفتم آره حتما و صد تومن زدم به حساب به عنوان تشویق بچه ها.
کارام که تموم شد دیدم سمیه پیغام گذاشته برام. نوشته بود آرشام جان نمی دونم چجوری ازت تشکر کنم بهترین لحظه های عمرم رو کنارت گذروندم. خیلی احساس سبکی می کنم . منم جواب دادم خوشحالم حالت بهتره. تو چند روز آینده بهتر هم می شی…
ادامه دارد…
نویسنده: مبهم

11 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2024-04-19 04:22:33 +0330 +0330

هم لایک هم کامنت 🌺

1 ❤️

2024-04-19 16:44:08 +0330 +0330

عالی دوست عزیز

1 ❤️

2024-04-19 19:23:13 +0330 +0330

قلمت مانا

1 ❤️

2024-04-20 00:45:49 +0330 +0330

↩ kebrit bi khatar
ممنون رفیق 🌹

0 ❤️

2024-04-20 00:46:11 +0330 +0330

↩ kojo
خیلی خیلی سپاسگزارم از همراهیت 🌹

1 ❤️

2024-04-20 00:46:26 +0330 +0330

↩ ali_sh_p_h_90
ممنون رفیق 🌹

1 ❤️

2024-04-21 03:22:27 +0330 +0330

👌👌👌👌👍👏🌺

1 ❤️

2024-04-22 01:38:46 +0330 +0330

↩ faramarzhashari1962
🌹 🌹 🌹

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «