«خواهرانِ»

1400/05/19

با سلام و‌ عرض ادب احترام🤠

نام اثر:خواهرانه
نویسنده:Mr.kiing

مقدمه:روایت زندگی دو خواهر و ماجراهاي جذابشان…😉

9 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-08-10 19:51:42 +0430 +0430

(قسمت اول)

یاسمن هستم فرزند اول یک خانواده چهار نفره….
پدرم امیر یه مرد 45ساله قد بلند و چهارشانه با موها و ریش های جو گندمی از اون بابا دختر کشا
پدرم خلبان بود ادم بدی نبود برای ما که پدر خیلی خوبی بوده ولی خب بالاخره همه مردا یه شیطنت هایی دارن دیگه بابای منم که جذاب….
مادرم مهرنوش يه زن 40ساله اما خیلی جوان تر از سنش میخوره پوست سفید و زیباش بیشتر جذابش میکرد این سفیدی به من و خواهرم هم رسیده و بدنای بی مو و ترو تمیزی داریم مادرم دکتره ماما بود بدن تو پری داشت چاق نبود اما گوشت خوبی بود سینه های بزرگ سایز 85 اون کون تاقچه ایش تو هر لباسی خودنمایی میکرد و خب مهرنوش جان مادره گرامی ام زن شیطونی بود…. و خب ته تقاری خونه خواهرم یاس اون موقع یاس 14سالش بود و من 16سالم باهم خیلی رابطه خوبی داشتیم اخه اکثرا تو خونه تنها بودیم مامان مهرنوش معمولا مطب بود و باباهم که پرواز داشت برا همین منو یاس بیشتره وقتمونو باهم میگذرونیم
حتی خیلی شده باهم حمام میکردیم همدیگرو لیف میکشیدیم بچه بودیم سینه هامون هنوز کوچیک بود سینه های من یکم دراومده بود یاس خوشش میومد هی سینه هامو میگرفت تو‌ دستش و میمالید منم بدم نمیومد کاری به کارش نداشتم خیلی همدیگرو دوست داشتیم ولی یاس خیلی شیطون تر از من بود خیلی کنجکاوتر بود و خب تو مدرسه دیگه تو سنی بودیم که بچه ها همه سر از کص و کون در میاوردن و براشون این چیزا جذاب بود و کنجکاو بودن حتی بعضیاشون با همون سن کم سکس هم تجربه کرده بودن بعضیا لاپایی داده بودن بعضا فقط ساک زده بودن و منم که تا اون موقع فقط فیلم سوپر دیده بودم و گاهی با خودم ور میرفتم و خودمو ارضا میکردم ی بار یاس مچمو گرفت داشتم فیلم سوپر میدیدم و دستمم تو شرتم اومد کنارم و خب باهم ازین حرفا نداشتیم میدونستم خودشم میبینه باهم دیگه مشغول فیلم دیدن شدیم و وسطاش یاس دستشو گزاشت روی رون پام و شروع کرد نوازش و اروم اروم اومد سمت کصم فقط یه شورت پام بود دستش که خورد ب کصم یه نگاش کردم و اون سریع اومد لباشوگذاشت رو لبام و شروع کرد ازم لب گرفتن چند ثانیه ای هنگ بودم ولی بعد خودمم شروع کردم باهاش همکاری کردن و حسابی لبای خواهر کوچولومو خوردم و یاس دستشو کرده بود تو شورتم و داشت کصمو میمالید کصم خیسه خیس شده بود یاس منو خوابوند و اومد روم و شروع کرد سینه های ترو تازه ی کوچولومو خوردن و من حس خیلی خوبی داشتم و همینجوری از کصم اب میرفت یکم که سینه هامو خورد رفت پایین و شورتمو از پام دراورد و‌ یه دستی کشید رو کصم وای وقتی انگشتش کشیده شد رو چوچولم یه لحظه یه حسی منو فرا گرفت و ناخودآگاه یه اه بلندی کشیدم و بعد یاس ی نگاهی بهم کردو یه جون بلند و کش دار گفت و شروع کرد کصمو خوردن وای که انگاری روی ابرها بودم تا یه لحظه بدنم شروع کرد ب لرزیدن و از درون انگاری یه آن سبک شدم و با شدت ارضا شدم یاس همه ابمو خورد و اومد کنارم خوابید و بغلم کرد گفت چطور بود ابجی جونی من که از شدت لذتی که برده بودم هیچی نتونستم بگم و با یه لبخند جوابشو دادم و لبامو گذاشتم روی لباش….
شروع كردم لباشو خوردن و لباساشو دراوردن و لختش كه كردم سينه هاشو يكم خوردم و بعد منم رفتم سراغ كص كوچولوش و حسابي شروع كردم ب خوردن ياس حسابي داشت لذت ميبرد سرمو گرفته بود ب كصش فشار ميداد بعد چند دقيقه يه چنگي ب موهام زدو سرمو بيشتر ب كصش فشار داد و ابش اومد بعد همونجوري روش خوبيدم و شروع كرديم عشق بازي و لب بازي تا تو بغل هم لخت خوابمون برد….


2021-08-11 16:47:03 +0430 +0430

(قسمت دوم)

حسه خیلی خوبی بود هم برای من هم برای یاس حسابی لخت تو بغل هم خوابیدیم و بعدش باهم رفتیم حمام و اونجام باز یه حالی به هم دادیم و دیگه کارمون شده بود همین با اینکه هردومون اتاق جدا داشتیم اما از اون روز دیگه پیشه هم میخوابیدیم و تا صب تو بغل هم به ارامش میرسیدیم گذشت و گذشت ی روز دنبال یکی از تیشرت هام بودم اخه یاس هم گاهی لباسای منو میپوشید رفتم تو اتاقش که ببینم اونجاس زیر تختش چیزی دیدم که شوک شدم یه بورس که به دستش کاندوم کشیده شده بود همونجوری بورس به دست رفتم سراغ یاس داشت تلوزیون نگاه میکرد و تا بورسو دید ی لحظه شوکه شد گفتم این چیه یاس چیکار داری میکنی با خودت؟
یکم سرش داد و بیداد کردم و دعواش کردم بعد نشست برام توضیح داد میگفت اوایل خودشو انگشت میکرده و این براش لذت بخش بود و حال خوبی بهش دست میداد نم نم یه انگشت شد دوتا،سه تا،بعد با خیار یا هویج تا اینکه ی روز داشه موهاشو شونه میزده میبینه دسته بورس چه خوش دست و خوبه هم درازیش هم کلفتیش میزونه و از کشوی میز مامان و بابا ی کاندوم کش میره و حسابی با اون بورس از کون ب خودش حال میداده
اینارو که گفت یکم تعجب کردم و با یه خاک تو سرت بورسو پرت کردم سمتش و پاشدم رفتم تو اتاقم….
سرم با کتابام و درسام گرم بود که یاس اومد تو اتاق و نشست کنارم یکم شروع کرد شانه هامو ماساژ دادن و بعد بوسم کرد گفت ابجی جونیه من که ازم ناراحت نیست؟بخدا میخاستم بهت بگم دوست دارم توام تو این حالش شریک کنم یاسمن نمیدونی چه حس خوبیه وقتی یه چیزی میره داخلت
یه نگاهش کردم و گفتم تو دیوونه شدی دختر نگفتی ی موقع اسیب میزنی ب خودت حالا اومدی ب منم پیشنهاد میدی نه من دوست ندارم
وقتی بکنی خوشت میاد اونوقت دوست داری
بعد هی خودشو میمالید بهم هرچی گفتم پاشو برو بزار ب درسام برسم گوشش بدهکار نبود….
تا جایی که انقدر منو مالوند خودم دیگه شل شده بودم حشری شده بودم دستشو که برد توی شورتم گفت جووووون خیس کردی ابجی بخورم نازتو….
لخت شدیم و رو تخت مشغول شدیم بهم گفت قنبل کن منم گفتم حتما مثل همیشه میخاد کونمو لیس بزنه و کصمو بخوره داگ استایل شدم و یاس رفت پشتم حسابی شروع کرد سوراخ کونمو خوردن انقدر خورد و خورد همزمان کصمم میمالید گاهی روش یه زبون میکشید و حسابی رو هوا بودم تا اینکه ی دفعه یه درد خیلی خفیفی رو سوراخ کونم حس کردم نگو یاس یه بند انگشتشو کره بود تو کونم تا متوجه شدم گفتم نکن کثافط اما گوش نداد و انگشتشو بیشتر کرد تو یکم دردم گرفت و ی جیغ اروم زدم و فهشش میدادم که نکنه خلاصه باز کلی مخمو زد که بزار انگشتت کنم ببین چه حالی داره ب کارش ادامه داد راست میگفت اولش یکم جالب نیود اما بعد هی ب مرور که کونم جا باز کرد و انگشتشو قشنگ میکرد تو و در میاورد داشتم حس بهتری پیدا میکردم یاس هم دیگه اون پشت حسابی داشت با انگشت کونمو میگایید و گاهی ی دست و زیونی ب کصم میکشید و دیگه رو اوج بودم که ابم اومد همونجوری ولو شدم رو تخت و یاس اومد بغلم کرد و لبامو بوسید یکم نازو نوازشم کرد میدونست دوست دارم بعد ارضا شدنم نوازش بشم تا حالم جا بیاد بعد که حالم اومد سره جاش لباشو بوسیدم و گفتم مرسی ابجی کوچولو خیلی حال دادی
یاس:دیدی گفتم خوشت میاد توام دیکه مثل من کونی شدی خواهری….
خلاصه دیگه نگم براتون همینمون کم بود فقط از اون روز حسابی دوتا خواهری سوراخ کون نزاشتیم برای همدیگه نم نم دیگه منم از انگشت کارم رسید ب همون بورس مخصوص و انقدر از کاندومای بابا کش رفته بودیم که نگو بابا فهمیده و ب مامان گفته و مامان مهرنوشم که زن تیزی بود و متوجه شد دختراش خودارضایی میکنن برخورد بدی باهامون نکرد یکم نصیحتمون کرد و اخرشم گفت دخترای خودمید دیگه از همین سن هاته هات….


2021-08-11 19:52:08 +0430 +0430

کاش اول ادامه داستان گنگستر رو مینوشتی

1 ❤️

2021-08-11 20:01:19 +0430 +0430

↩ Dexxxon
درود بر شما🤠

ممنون از نظر و همراهی گرمت😉
گنگستر هم كامل نوشته شده و ب زودي همه قسمت ها براي عزيزان اپلود ميشه🙂

با ارزوی بهترین ها برای شما🌹

1 ❤️

2021-08-12 11:22:54 +0430 +0430

↩ Mr.kiing
🙏🌹

1 ❤️

2021-08-15 00:55:49 +0430 +0430

(قسمت سوم)

روزها میگذشت و من و یاس کلی باهم لز میکردیم و لذت میبردیم البته بعد از اون بگایی که درست شد که با نصیحت مامان مهرنوش ختم بخیر شد کمی محتاطانه تر عمل میکردیم و خب جفتمون دخترای داغ و حشری بودیم و تو اون سن هم که اوج کنجکاوی و شیطنت بود و خیلی چیزا برامون تازگی داشت و جذاب بود….
منو یاس باهم حال میکردیم اما خب قوانین خودمونو داشتیم وقتی باهم بودیم و لز میکردیم ی ادم دیگه بودیم و بیرون و بین خانواده و فامیل و دوستان یه ادم دیگه نباید خودمونو ب هیچ عنوان وا میدادیم و حتی با اینکه میدونستم دوتا از دوستای صمیمیم لزبین هستن و اهل این حرفان اما همیشه جلوشون جوری برخورد کردم که حد و حدودا حفظ بشه و باهاشون وارد هیچگونه رابطه ای نشدم ب یاس هم همیشه همین نصیحتو میکردم ما که داشتیم از هم دیگه لذت میبردیم دیگه چرا بریم دنبال دردسر….بالاخره هر چقدرم طرفو بشناسی باز غریبس ممکنه دردسر ساز بشه
اما خب این حرفا تا ی زمانی تاریخ مصرف داشت روز ب روز ادم بزرگتر میشه و نیازهاش بیشتر میشه
و طبیعتا دختری تو سن یاس و با این شدت از شهوت دلش چی میخاد افرین کیر….
من خودم تا اون زمان اصلا دوست پسر نداشتم خیلی پسرا اوفتاده بودن دنبالم و حتی هنوزم از دم مدرسه تا نزدیکای خونه دنبالم میان اما محل بهشون نمیزاشتم از طرفی خوشم میومد تو کف میزارمشون از طرفی ام درسته تو خانواده به روز و امروزی متولد شدم اما در این باره از روابط خیلی بهمون همیشه توصیه کرده بودن که مراقب باشیم و خب من ادم محتاطی بودم اما یاس نه بی کله بود و چند وقتی بود میدیدم زیادی سرش تو گوشیه و سوالم میکردم میگفت با دوستام چت میکنم و خیلی دیگه پیگیرش نشدم و تا گذشت و گذشت شبا دیگه کمتر میومد پیش من بیشتر تو اتاقش بود و سرش تو گوشی ولی باز اون زمان هنوز حشری بود و هر روز باید حسابی کص خانومو براش میخوردم تا حالش جا بیاد ب مرور دیدم این کاراش هم کمتر شده و اونجا یکم شک کردم یاسو سرو تهشو ول میکردی پیشه من بود و سرمون لای کص و کون هم اما الان قطعا ی خبرایی هست نکنه جایی دیگه خودشو ارضا میکنه؟نکنه دوست پسر گرفته؟وای نکنه به پسره میده؟
سوالایی بود که همینجور از ذهنم رد میشد منو یاس انقدری صمیمی بودیم هیچیزو از هم پنهان نمیکردیم شاید چون بهش گفته بودم ب پسرا محل نده و دوست پسر نگیره پیش خودش فکر کرده ممکنه من ناراحت بشم….برای همین بهم نگفته
شایدم درست فکر کرده نمیشد گفت ناراحت شدم نه بالاخره اونم ادمه و حق انتخاب و زندگی داره من فقط دوست نداشتم کسی بیاد تو زندگیش و راحت با احساساتش بازی کنه و وقتی خوب ازش ارضا شد ولش کنه و بره حالا رفت که رفت ب درک اما من دوست نداشتم دل ابجی کوچولوم بشکنه…
چون اطراف خودم تو دوستام و رفیقام زیاد دیده بودم پسرا فقط ب فکر اینن بکنن و درن دختری میخای بدی ب کسی بده که حداقل ارزششو داشته باشه فردا پس فردایی ول کرد رفت حداقل میدونی طرف سرش ب تنش میارزه اما خب هرکسی یه عقیده و افکار و نظری داره و همش هم محترمه….
یاس تو اون دوران و بنا ب محیط و جمع دوستانش و تحت تاثیر قرار گرفتن ازشون وارد اینجور روابط میشه و دوست پسر میگیره….
سعی کردم چیزی ب روش نیارم تا ببینم تا کی قصد داره از من پنهون کنه و با پنهان کاری راهشو پیش ببره….
اما خب بیشتر از این نگران بودم که رابطشون در چه حده فکر نمیکردم یاس انقدر زود خودشو وا بده حتی فکرش ب ذهنم میرسید ب خودم میگفتم نه ممکنه دوست پسر داشته باشه تهش یه بغل و لب بازی کرده باشن نه بیشتر….اما پس چرا یاس دیگه مثل قبل انقدر داغی و حرارت نداره….
خلاصه بدجوری ذهنم درگیر یاس شده بود و کاری ام‌ از دستم بر نمیومد تهش چهارتا نصیحتش میتونستم بکنم دوست داشتم رابطمون همینجوری صمیمانه باقی بمونه کاری نکنم که بخاد برگرده بگه اصلا به تو چه ربطی داره زندگی خودمه….
چیزی ب روش نیاوردم و خودمم سعی کردم انقدر حساس نباشم و روزها میگذشت میرفتم مدرسه و کلاس زبان و برمیگشتم اون زمان روزهای زوج کلاس زبان داشتم و ب مرور متوجه شدم دقیقا همون روزا یاس یه حالتیه و حتی شبم ب هوای خستگی زودتر میرفت میخوابید این چیزا برای من یکم عجیب بود وگرنه مامان و بابا که اصلا خونه نبودن که بفهمن بچشون چشه….
چند وقتی گذشت و بیشتر دقت کردم دیدم اره دقیقا همینه و حتی هر دفعه ام که میرسم خونه یا حمامه یا تازه از حمام اومده شانسم زدو کلاس بعدیم ب علت تعمیرات اموزشگاه تعطیل شد اما ب یاس نگفتم و ب هوای کلاس زدم بیرون و رفتم با فاصله از خونه ی جا پشت درخت و شمشادا پنهان شدن تا ببینم چه خبره کسی میره بیاد یا نه؟
یاس خیالش راحت بود که مامان که تا عصری مطبه و بابا ام یا کلا نیست یا خیلی زود بیاد ده شب و منم که دو ساعتی کلاسم و با مسافت رفت و برگشت سرجمع سه ساعتی خونه خالیه….
دقیقا از رفتن من یک ربعی گذشت که دیدم ی پسری مستقیم رفت سریع وارد خونه شد….
احتمال دادم خودشه اما گفتم بزارم یکم دیگه بگذره که اگر خاستم مچشونو بگیرم روی کار باشن…
ولی واقعا باورم نمیشد یعنی کار ب جایی رسیده که یاس پسررو حتی میاره خونه؟

5 ❤️

2021-08-15 18:01:02 +0430 +0430

(قسمت چهارم)

توی راه پله که بودم و داشتم میرفتم سمت واحدمون ی لحظه ب این فکر اوفتادم که حالا اصلا گیریم من برم مچشونم بگیرم تهش که چی؟
کاری که نبد میشده شده دیگه فایده ای نداره
اما باز برای اینکه صد درصد مطمئن شم که پسره رفته تو خونه ما اروم کلید انداختم و رفتم تو ممکن بود اصلا اشتباه کنم و اون پسر با واحدای دیگه کار داشته….
درو که باز کردم و کتاني پسرانه رو کنار جا کفشی دیدم دیگه داخل نرفتم و درو بستم و زدم بیرون….
خیلی فکرا تو ذهنم بود اما نمیدونستم باید چیکار کنم اخه یاس هنوز سنی نداشت بدتر از اون پسره ام مشخص بود بچه سنه و اینا الان سرشون گرمه ی موقع کار دست خودشون ندن اخ که یاس بگم خدا چیکارت نکنه دختر که تو میری میدی و عشق و حال میکنی فکرو خیالش و غصش و نگرانيشو من باید بخورم اینم همش واسه این بود که خیلی یاسو دوست داشتم و نمیخاستم ب هیچ عنوان روحیش خراب بشه….
تهه این رابطشون که چیزی نمیدیدم ولی زودتر باید ب یاس میفهموندم که من همه چیزو میدونم که اول اینکه فکر نکنه خرم دوم اینکه بگم حالا که اینکارو کردی اما حواسش باشه کار دست خودش نده زیر کیر از شهوت ی موقع ب بکارتش اسیبی نزنه….
از ياس اخه بعيد نبود شهوتي ميشد كاراش دست خودش نبود….
یعنی واقعا انقدری که من ب فکر بودم خودش عین خیالش هم نبود حرصو من میخوردم کیرو یاس
ولی از طرفی ام یکم بهش حسودیم میشد دوسال از من کوچیکتر بود و کیر خورده بود اما من رنگ کیرم از نزدیک ندیده بودم….
بعد از کلی پیاده روی تو خیابونا و کلی فکر کردن راهی خونه شدم و طبق حدسی که میزدم یاس حمام بود….
منم سریع لخت شدم و رفتم سمت حمام و وارد شدم یاس دراز کشیده بود تو وان من رفتم زیر دوش یکم دوش گرفتم و بعد رفتم تو وان سراغ یاس…
یاس:اه یاسمن نکن امروز حوصله ندارم
یاسمن:اره خب منم اگه دوست پسرمو میاوردم خونه و بهش میدادم الان مثل تو حال نداشتم….
اینو که گفتم اول یکم شوکه شد و بعد اومد مثلا جمعش کنه که دید نه فایده نداره و من همه چیزو میدونم بعدم دیگه نه من چیزی بهش گفتم و نه اون چیزی گفت و سریع دوش گرفتم و‌ اومدم بیرون و تنهاش گذاشتم….
سره شام هم یکم انگاری ازم خجالت بکشه چشماشو ازم میدزدید و خب من دوست نداشتم حس بدی داشته باشه میخاستم بدونه هرکاری میکنه من ب عنوان یه خواهر یه خواهر بزرگتر پشتشم و حمایتش میکنم و همراهشم برا همین بعد از شام خودم رفتم تو اتاقش و بغلش کردم و تو بغلم کلی باهاش صحبت کردم که ابجی جونی تو دیگه بزرگ شدی و تصمیمای خیلی مهمی هست که باید تو زندگی بگیری فقط خوب حواستو جمع کن که تصمیم اشتباه نگیری تو اینجوری خوشحالی باشه منم فقط خوشحالیه تورو میخام عشقه خواهر اما زمونه زمونه بدی شده باید مراقب گرگای دورت باشی تو گوهره ارزشمندی هستی خواهری نزار ارزون ب دستت بیارن….
خلاصه دیگه تو اون سن با اینکه خودمم هنوز بچه بودم در حدو اندازه خودم چیزایی که میدونستم لازمرو گفتم و دیگه گفتم هرچی بادا باد….
خوبیش این بود که دیگه پنهان کاری در کار نبود و دیگه یاس همه چیزارو میزاشت کف دستم و حتی دیگه روزایی که من بودمم میخاست دوست پسرشو بیاره بهش اجازه میدادم و تو اتاق خودش کارشونو میکردن و منم تو اتاق خودم کاری ب کارشون نداشتم تا اینکه ی روز کنجکاو شدم سکسشون و ببینم و خب پسره هر دفعه که میومد ب خیال خودش که تنهان و نمیدونست من تو اتاقم و موقع سکس دیگه دره اتاقو نمیبستن و خب بستر برای دید زدن راحتتر بود و ی روز که حسابی مشغول بودن و صدای یاس کل خونرو برداشته بود و شالاپ شولوپ صدای برخورد بدن سام(دوست پسر یاس)با بدن یاس که فضارو سکسی تر کرده بود اروم و بی سروصدا خودمو رسوندم ب جایی که بتونم راحت دید بزنم و معلوم هم نباشم….
جای تخت و پوزیشنی که گرفته بودن یکم خوب نبود و ورود کیر ب سوراخ كون یاسو نمیتونستم ببینم اما همین هم حسابی حشریم کرده بود از اب کصم حسابی شورتم خیس شده بود و بعدم که سام ابش میاد و یاس براش ساک میزنه تازه کیر سام تو دیدم قرار گرفت کیره کوچیکی داشت البته سنی ام نداشت اونم همین هم سن و سالهای یاس بود اما خب باز هرچی بود حتی کوچیک کیر بود کیر،از اون خیارو هویج و دسته بورس که بهتر بود ای کوفتت بشه یاس که حسابی منم حشری کردی و بعد از رفتن پسره رفتم سراغ یاس و بی مقدمه سرشو گرفتم فشار دادم ب کصم و اونم که از شدت خیسی و چشمای خمارم متوجه داستان شد ی حال حسابی بهم داد و کص و کونمو ی ساعت تمام برام خورد و چندین بار هر بارم با فشار ارضا شدم….و انگاری تمومی نداشت این شهوت چشم شده بود شاید منم با دیدن کیر هوایی شده بودم
یاس هم میگفت ابجی ی بار حسابی کیر بخوری و با کیر ارضا بشی قشنگ سبک میشی و کثافط حتی گفت بگم سامی تورم بکنه که با ی نگاهه چپ با یه ببخشید گوه خوردم و غلط کردم پاشد رفت….

6 ❤️

2021-08-16 00:21:10 +0430 +0430

(قسمت پنجم)

خیلی با خودم کلنجار رفتم و خیلی فکر کردم اما خب باید با واقعیت کنار میومدم تا کی خودمو گول میزدم منم دلم کیر میخاست اره کیر….
کیری که حسابی زیرش ارضا بشم و فارق بشم از همه دنیا حتی برای چند دقیقه یا حتي چند ثانیه…
اما خب بايد تو انتخاب دوست پسر و كسي كه قراره پارتنرم بشه دقت ميكردم خيلي پسرا بودن بعد مدرسه ميوفتادن دنبالمون و خب تا اون روز اصلا محل نميدادم حتي شايد نگاهشونم نميكردم اما از اون روز ب نگاه خريدارانه بهشون نگاه ميكردم و خيلياشون كه همون اول كار از چشمم ميوفتادن بس كه لوده و سبك بودن و من نميپسنديدم خلاصه ي مدت گذشت و ي اكيپ سه نفره بودن مثل من و دوتا دوستام كه تا مسيري هميشه باهم ميرفتيم اين سه تا پسر هم هرروز انگاري با ما هم مسير باشن تا ي جايي با فاصله از ما ميومدن و گاهي ي تيكه اي هم مينداختن و اما يكيشون اصلا چيزي نميگفت فقط انگاري همراه اينا بود و حتي ي بار نگاهش كه كردم سرشو انداخت پايين يكم از متانتش خوشم اومد ولي خب پسر كمي ام بايد جربزه داشته باشه تو اين رفت و امدا و جيزي كه دوستاش صداش ميكردن فهميدم اسمش ارمينه و خلاصه روزها ميگذشت و گاهي باهم چشم تو چشم ميشديم ي بار گفتم يكم شل كنم ي لبخند كوچيكي ام بهش زدم و حتي تو دلم بهش فهش ميدادم كه اي بي عرضه بيا ي حركتي بزن ديگه ي حرفي پيشنهادي تا گذشت و ي روز كه از دوستام جدا شدم و داشتم ميرفتم سمت خونه تو يه كوچه بودم و اون موقع ظهر هم تقريبا خلوت بود و از پشت يكي صدا كرد خانوم برگشتم ديدم ارمينه و نا خوداگاه ي لبخندي نشست روي لبم و گفتم بله امري دارين؟
ارمين:والا چي بگم اينجا هم وسط كوچه جاي مناسبي نيست اما خب حرفه دله ديگه الان نگم ممكنه دير بشه….
ياسمن:لطفا مزاحم نشيد اقا من علاقه اي ب شنيدن حرف دل شما ندارم اينجاهم محلمونه خوبيت نداره و نزاشتم بنده خدا حرف بزنه و راهمو گرفتم و رفتم….
كلي تو راه ب خودم فهش دادم كه خاك تو سرت تو مگه منتظر همين نبودي پروندي كه پسره بيچاررو
اما فرداش باز ارمين اومدو اينبار بدون حرفي ي نامه بهم داد و رفت…
وقتي رسيدم خونه نامرو باز كردم واو چه عاشقانه برگ گل لاي نامه و اون نامه عاشقانه:

به ياد تو كه بودن را ممكن ساختي….
لحظه نبودن نيستن ها ، اگر منت مي نهي بر كلام من ، با احترام سلامت مي گويم….
 و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هديه مي دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.
مهتاب كهكشان نيافتني من ، آنقدر بي تاب ديدنت شده ام كه دلتنگي ام را به قاصدك سپردم
 و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوي تو فرستادم.
روزها و شب هارا ب فكر و خيال تو سر كردم.
و شيفته اون نگاه نافذ و مهربانت شدم….
اشكالي ندارد تو عزيزي و اگر مرا قبول نكني همواره ياد و خاطرت در قلب و جان من باقي خواهد ماند….
كاش ياسهايي كه برايت پرپر شدند و به سويت آمدند، دوست داشتنم را برايت آواز
كنند.كاش باران بعد از ظهرهايت، تو را به ياد اشكهاي من بيندازد.
نازنين ، هر پرنده سفر كرده اي از تو مي خواند و هر غنچه اي كه مي شكفد،
 نام تو را بر زبان مي آورد.
نيم نگاهي به روزهاي تنهايي ام كن و
 لحظه هاي زرد و بي صداي مرا تو آبي و ترانه باران كن.
بگذار قاصدك ترانه هاي من در هواي دلتنگي تو پرواز كند.
همين حوالي بي قراري ها باز هم گلهاي بي تابي شكفته.
 زيبا ، امشب ، شام غريبان عاشقانه من و تو است. به
يادت مثل شمع مي سوزم و ذره ذره وجودم آب مي شود.
تو هم به ياد بي تابي هايم شمعي روشن كن و بگذار مثل من بسوزد.
اين گرما اتش عشق من به توست….

نميدونستم چيكار كنم از طرفي بدم نميومد منم تجربه كنم و از طرفي خب احتياط ميكردم….
بين منطق و احساس مونده بودم و خب راستش از ارمين بدم نيومده بود ظاهرا كه نميخورد پسر بدي باشه اما خب نه كه رابطه اولم بود يكم هنوز مردد بودم و شك و ترديد داشتم و حتي بيخيال هم شدم ولي وقتي باز ياس و سامو باهم ديدم خب منم دلم خاست و بعد از مدتي تصميم گرفتم جواب درخاست ارمينو بدم و قبول كنم….
و مدتي نكشيد كه با ارمين دوست شدم
ارمين چهارسال از من بزرگتر بود و تك فرزند بود
پسره خوبي بود خيلي مهربون بود خيلي بهم توجه ميكرد و خيلي جاهارو باهم رفتيم و گشتيم و روز ب روز رابطمون گرم تر و صميمي تر ميشد و ياس هم وقتي فهميد منم دوست پسر گرفتم خيلي خوشحال شد و گفت ابجي زودي از راه ب درش كن كه بچشي طعم كيرو….
اما ارمين يكم بچه مثبت تر از اين حرفا بود من كه نميتونستم پيشنهاد بدم اون بايد درخاست ميداد كه اقا ارمين ما از شانس ما خيلي با احتياط برخورد ميكرد البته اونم قصدش اين بود كه من كنارش احساس امنيت و ارامش داشته باشم و بدونم اسيبي قرار نيست بهم برسونه اما خب من كير ميخام بفهم اخه نفهم….
تا اون روز فقط در اغوش گرفته بوديم همو و حتي اقا ميترسيد لبامو ببوسه و خودم ي روز بي هوا تو اغوشش كه بودم لباشو گرفتم و وقتي رضايتو تو چشماي من ديد با تمام وجود و احساسش شروع كرد لب گرفتن و انقدري با عشق ازم لب گرفت كه حسابي كصم خيس شد و خب براي منم تازگي داشت اولين بوسه به لب هاي جنس مخالف ب عنوان تجربه اول حس فوق العاده اي بود مخصوصن با اون همه چاشني عشق و محبت و احساسي كه ارمين بهش اضافه ميكرد….

5 ❤️

2021-08-17 01:40:14 +0430 +0430
1 ❤️

2021-08-18 22:19:22 +0430 +0430

(قسمت ششم)

روزها ميگذشت و واقعا كنار ارمين احساس ارامش و امنيت ميكردم و كلي به هم وابسته شده بوديم
همه كافه ها و رستورانا و پارك ها و خيابوناي شهرو باهم رفتيم و خوش گذرونديم….
ارمين نه كه تك فرزند بوده و پدرش هم تو بچگي از دست ميده و مادرش هم زن بسيار ارام و متيني بود و ارمينم بنا ب تربيت درست اين مادر بسيار رفتار خوبي داشت اما خيلي بيش از حد احساساتي بود و كلي هم خجالتي….
ارمين روز ب روز داشت بيشتر عاشقم ميشد و حتي حرف از ازدواج ميزد!!!
اما من اصلا تو فاز عشق و عاشقي نبودم اخه سني نداشتم كه بخام خودمو درگير عشق و عاشقي كنم و بيشتر جنبه تفريح داشت برام و خب من دختره حشري بودم و بيشتر از اون دلم ميخاست طعم يه كير واقعيو بچشم….
از شانس ما همه پسرا از رابطه فقط دنبال سكسن اينبار كه من خودمم له له ميزنم واسه يه لقمه كير دوست پسره ما اصلا تو اين فازا نيس انگاري كير نداره اين بشر….
خود ارمين هم اخه الان سني نداشت جوون بود كلش باد داشت براي خودش رويا پردازي ميكرد….
دروغ چرا منم بدم نميومد خب منم ي دختر با دنيا و فانتزي هاي خودم منم خيلي رويا پردازي ميكردم اما خب عشق و عاشقي و ازدواج داستانش فرق ميكرد بچه بازي نيست كه حرف يك عمر زندگيه….
خلاصه گذشت و گذشت و ديدم نه از اقا ارمين ابي گرم نميشه اصلا اقا تو اين فازا نيست با اينكه واقعا تو اين مدت منم بهش علاقه مند شده بودم و دوسش داشتم و اين تصميم برام سخت بود اما تصميم گرفتم ازش جدا بشم و كات كنيم رابطرو….
اون روزو هيچوقت يادم نميره خودم الان اشك تو چشمام حلقه بسته وقتي به ارمين گفتم ديگه هرچي بين ما بوده تمام و حتي نزاشتم حرف بزنه و بدون هيچ توضيحي وقتي اشكش جاري شد روي گونه هاش دلم لرزيد….
من دل اون پسرو شكستم يا نه نمبدونم اما تا صب خودم اشك ريختم و بعد اروم شدم و گفتم زندگي همينه ادم هاي زيادي ميان تو زندگيت و ميرن و تو فقط بايد قوي باشي،احساس خوبه اما منطق درست تره ببين عقلت چي ميگه با احساس به جايي نميرسي….
ارمين هم پسره خوبيه ايشالله اوني كه لياقتشو داشته باشه سره راهش قرار بگيره و خوشبخت ترين بشن باهم فقط ميتونم براش همين ارزورو كنم اگر دست روزگاو بعده ها خرابش نكنه ازين پسرا كم پيدا ميشه….
اره ديگه جونم براتون بگه كه سينگل شدم و خدايي كه ب شدت كافيست😂😄
و خب ديدم ياس بهتر داره نقش دوست پسرمو برام بازي ميكنه و حسابي ب كص و كون ابجيش حال ميداد و منم ديگه كم كم فراموش كرده بودم و داشتيم زندگي ميكرديم كه ي روز نويد بهم پيام داد نويد رفيق فابريك ارمين بود خيلي شده بود بيرون بوديم اونم باهامون بوده برعكس ارمين كه پسر ساكت و سر به زيري بود اين نويد از اون خاركصه هاي روزگاو بود يعني ي چيزي ميگم ي چيزي ميشنويد….
من تا اون روز خطشو نداشتم اونم پيام داده بود كه سلام ياسمن جان خوبي نويدم اگر برات امكان داشته باشم بايد ببينمت….
من اصلا حس و حالشو نداشتم گفتم كاري داري همينجوري بگو من وقت ندارم
باز پيام داد كه نميشه و حتما بايد ببينمت كه باز وقني ديد من حرفم همونه يه سريع كسشعر گفت كه مثلا انگاري اومده منو ارمينو اشتي بده كه خب خيلي قاطعانه و محترمانه جوابشو دادم كه رابطه ما ديگه تمومه و اين حرفا و اين گذشت و اين نويد شروع كرد هرازگاهي پيام دادن و خب منم بي تفاوت گاهي جوابشو ميدادم و روزها ميگذشت و نم نم پيام دادنش بيشتر شد و پسر باحالي بود خيلي ميخندوندم و خودمم بدم نميومد جوابشو ميدادم با اينكه ميدونستم پسره عوضيه
بله عوضي و كاربلد زبون باز حرفه اي و دنبال كص منم كه دنبال كير و حشري خوشم ميومد اذيتش كنم تا جايي كه ي شب جفتمون زده بوديم بالا و اولين سكس چت عمرمو با نويد كردم و خودمو ارضا كردم و حالا ديگه نويد پرو تر شده بود و علني ديگه درخاست سكس داد بهش گفتم ارمين اصلا نبد از رابطه ما باخبر بشه درسته الان ما باهم نيستيم و شايد مهم نباشه اما باز تو چون رفيقشي دوست ندارم ي موقع ناراحت بشه….
چندباري بهم گفت برم خونشون اما ميترسيدم ي موقع بلا سرم بيارن دوستم درسا همينجوري شد ميره خونه دوست پسرش و روي كار ميفهمه تنها نيستن و دوستاي پسره هم ميان و حسابي بهش تجاوز ميكنن و من ميترسيدم ي موقع اين بلا سرم بياد و قبول نميكردم….
تا اينكه ي روز با ماشين اومد دنبالم نويد ماشين نداشت هميشه پياده ميرفتيم بيرون اما اون روز ماشين باباشو ب هزار بدبختي پيچونده بود
وحشي صبر نداشت بشينم تو ماشين چنان لبي ازم گرفت كه لبام درد گرفت و هولش دادم عقب گفتم خاك تو سرت بزار برسم بعدم اينجا دم خونمون نميگي يكي ميبينه….
خلاصه نوبد كه حسابي حشري بود گفت خونه كه نيومدي حداقل ي ساك تو ماشين برام بزن كه بدجوري زده بالا بعد دستمو گرفت و گزاشت رو شلوارش و واي كيرش راست راست شده بود و از روي شلوار قشنگ بزرگي و كلفتيش مشخص بود….
تو دلم ي اخ جونمي جون گفتم ولي يكم براي نويد اولش ناز كردم كه نه و اين حرفا تا اينكه با هزار جور ناز و منت قبول كردم و نويد رفت سمت ي جاي خلوت و نگه داشت و زيپ شلوارشو باز كردو كيرشو انداخت بيرون….
واي چشمم به جمال كيرش روشن شد و از حق نگذريم عجب كير بزرگ و كته كلفتي داشت….
من تا حالا فقط كير سام دوست پسره ياسو ديده بودم اونم قايمكي البته بجز فيلم سوپرا كير واقعي و زنده منظورمه اما كير نويد كجا كير سام كجا عين فيل و فنجونن بغل هم و دستامو حلقه كردم دور كير كلفتش و سرمو اروم بردم سمت كيرش و سرشو ي زبون زدم و اول يكم سرشو خوردم و كم كم سعي كردم بيشتر بكنم تو دهنم و اروم ساك ميزدم و هرچي تلاش كردم نصف بيشتر كيرشو نتونستم جا بدم دهنم و نويد هم هي غر ميزد دندون نزن خاره كيرمو گاييدي و خب اولين بارم بود اما خب براي بار اول هم بد نبود و از ساك زدن خيلي خوشم اومد و انقدر با ناز و عشوه و احساس براش خوردم كه دو دقيقه نشده ابش اومد و حتي دوست داشتم طعم اب كيرو بچشم و همه ابشو با ولع خوردم جوري كه خود نويدن انگاري باورش نميشد انگار كسي تاحالا ابه اين بچرو نخورده بود….
حالا اب نويد اومده بود اما كصه من همينجوري داشت ازش اب ميرفت انگاري شير ابو باز كردي و نويد فهميد حشري ام و دست كرد تو شورتم و شروع كرد با دستش كصمو ماليدن تا طولي نكشيد منم ارضا شدم و با دستمال حسابي كصمو خشك كردم اما فايده نداشت شورتم خيس خالي بود و ب نويد گفتم رسوندم خونه و حس خوبيو تجربه كردم مخصوصن با اون چاشني استرس ماشين و خيابون
اما خب هنوز حشري بودم و كير ميخاستم و رفتم سراغ ياس دادم حسابي برام كصمو خورد تا يكم سبك شدم….

5 ❤️

2021-08-21 00:31:22 +0430 +0430

(قسمت هفتم)

من چرا اینجوری شده بودم اخه ادم انقدر حشری؟
درسته زاتا خانوادگی ادمای داغی بودیم اما این
مدت که دلم بد هوای کیر میکرد شدت شهوتم رفته بود رو هزار انقدر کص و کونمو داده بودم این یاس بدبخت بخوره اونم دیگه صداش دراومده بود
شاید باورتون نشه اما شده بود روزی هشت نه بار برم سراغش بدم کصمو بخوره تا حالم جا بیاد اما باز کمبوده کیرو حس میکردم و بعد از اون ماجرا تو ماشین با نوید دیگه فرصت پیش نیومده بود و اما نوید بدجوری هی اسرار میکرد که بیا خونمون و این حرفا اما خب میترسیدم تا اینکه پیش خودم گفتم حالا من نمیرم اونو که میتونم بیارمش خونه مثل یاس و سام اینجوری خونه از خودم باشه خیالم خیلی راحت تره و خونه ی ماهم که از صب تا غروب همیشه خالیه و یاس هم که از خودمونه….
خیلی با خودم کلنجار رفتم که درسته اینکار یا نه نویدو من بهش اعتماد کنم بیارمش تو خونه بعدا ی موقع برام دردسر درست نکنه و‌ هزار جور ازین حرفا تا ی شب بالاخره از شدت شهوت ب نوید گفتم میتونه بیاد خونمون….
همینجور که حدس میزدم اقا گل از جمالش شکفت و صبر نداشت همون فرداش قرار شد بیاد….
خلاصه جونم براتون بگه که نمیدونم از استرس بود یا خوشحالی ی حس عجیبی داشتم صبر نداشتم
تا صب نفهمیدم چجوری خوابیدم و فرداش بیدار ک شدم رفتم حمام و حسابی ب خودم رسیدم ما بدنامون کلا کم مو بود و موهامونم نه که بوره اصلا دیده هم نمیشه اما باز حسابی ب خودم رسیدم و کص و کونمو صفا دادم و حسابی لوسیون و بادی اسپلش و ارایش یاس که اومد تو اتاقم ی لحظه دهنش باز موند و بعد گفت جوووووووووون چه کصی شدی ابجی چه خبره شیطون بلا؟
بهش گفتم که دوست پسرم قراره بیاد
گفت ایول ارمینو بالاخره از راه ب درش کردی؟
بچه خبر نداشت که ارمین کلا نسخش پیچیده شده
گفتم نه با ارمین تموم کردم و این یکی دیگش
اولش یکم یاس خودشو چس کرد که پس چرا ب من نمیگی‌و ازین حرفا بعد گفت حالا اشکال نداره خوش بگذرونید منم ی گوشه کناری قایم میشم دیدتون میزنم….
گفتم اشکال نداره دید بزن اما سرو صدا نکنی بفهمه کسی خونس….
خلاصه حسابی باز تا نوید برسه ب خودم رسیدم و با صدای زنگ گوشیم ب خودم اومدم….
نوید بود رسیده بود پایین ساختمون و گفتم درو میزنم بیا بالا و بعد ب یاس گفتم بره قایم بشه و ی نگاهی باز تو ایینه ب خودم انداختم و صدای زنگ در اومد و رفتم استقبال نوید درو که باز کردم اقا خشکش زد و هرچی صداش کردم انگار ن انگار و دستشو گرفتم کشیدمش داخل گفتم خاک تو سرت میبینه یکی،دم در برا من مات شده….
و بدون اینکه حرفی بزنه همون جلو در لباشو چسبوند ب لبام و منم همراهیش کردم یه لب کوتاه اما خوب گرفتیم و بعد گفت چقدر خوشگل شدی تو دختر
گفتم من خوشگل بودم شما نمیدیدی
هدایتش کردم سمت نشیمن و گفتم بشین برات ی چیزی بیارم گفت یاسمن هیچی نمیخام فقط میخام تورو بخورم و بعد بغلم کردو نشوندم رو‌ پاهاش و سرشو برد تو گردنم و شروع کرد خوردن وای که چه حسی بود کمی قلقلکم میومد و گاهی از نفسش که برخورد میکرد ب گلوم مور مورم میشد اما خوب بود و نوید حسابی گردنمو خورد و بعد از اینکه کلی گفتم بسته کبود میشه رفت سراغ لاله گوشم و شروع کرد گوشامو خوردن اه وای فکر نمبکردم حتی خوردن لاله گوشمم انقدر بهم حال بده و بعد خودم سره نویدو گرفتم و لبامو چسبوندم ب لباش و شروع کردیم لب گرفتن و گاهی برای اذیت نوید لب و زبونشو ی گازی میگرفتم و اونم لپ کونم که تو دستاش بودو فشار میداد و حسابی با دستاش بدنمو میمالید و سینه هام که ب نسبت الان بزرگترم شده بود خوشفرم و گرد و سفت و سربالا همونجوری که رو پاهای نوید بودم دست انداخت لباسمو دراورد و از روی سوتین شروع کرد سینه هامو مالیدن و بعدم سرشو برد بین سینه هام و بالای سینمو میبوسید و لیس میزد و سینه هامو میمالید بعد سوتینمو باز کرد و با دیدن سینه هام ی جووون گفت و شروع کرد خوردن نمیدونم چه مدت شد ولی انقدری
سینه هامو خورد و مالید که سینه هام درد گرفته بود و نوکش شق شده بود کصمم که دیگه نگم خیسی از شورت دیگه گذشته بود و به شلوار رسیده بود و نوید بلندم کرد خوابوندم رو مبل و شلوارمو دراورد و کصمو از روی شورت ی دستی کشید و شورتمم دراورد و رفت سراغ کص کوچولوم حسابی اب انداخته بود و خیس خیس شده بود انقدری حشری بودم که وقتی ی دست کشید ب کصم و داغی زبونشو روی چوچولم احساس کردم ناخوداگاه بدنم لرزید و ابم اومد چند دقیقه بعد که حالم اومد سره جاش نوید شروع کرد کصمو خوردن و بی شرف چقدرم خوب میخور و برخورد ته ریشش ب کصم یه جوریم میکرد باحال بود….
حسابی که کص و کونمو برام خورد کمکش کردم لخت بشه و بعد دستشو گرفتم بردمش سمت اتاقم و هولش دادم رو تخت و رفتم بین پاهاش و اون کیر بزرگ و کلفتشو گرفتم تو دستام و شروع کردم یکم براش جق زدم و بعد سره کیرشو کردم تو دهنم و‌ شروع کردم ساک زدن حسابی کیر و خایشو براش خوردم بعد نوید پاشد منو خوابوند و اومد پاهامو باز کرد و باز ی زبونی ب کصم کشید و کیرشو گذاشت روی سوراخ کصم و تا اینکارو کرد پریدم و گفتم چیکار میکنی من دخترم بعد نوید گفت باشه حواسم هست و یکم کیرشو مالید روی کصم و لاپایی زد بعد گفت قنبل کن که بد کفه کونتم دختر….
قنبل کردم و نوید سوراخ کونمو حسابی خورد و بعد شروع کرد انگشت کردن و یکم که جا باز کرد یه تف انداخت روی سوراخم و‌ سره کیرشو هل داد داخل یکم دردم گرفت اما لذت بخش بود همه کیرشو میخاستم اه سرمو گذاشته بودم رو بالشت و و با دوتا دستام لپای کونمو باز کرده بودم و نوید اروم اروم کیرشو بیشتر فرو میکرد داخل گاهی دردم میگرفت و با دست نویدو یکم هول میدادم اونم میفهمید دردم گرفته صبر میکرد تا جا باز کنه و خلاصه همبنجوری اروم کیرشو بیشتر فشار میداد و بعد از مدتی که نصف کیرش تو کونم بود شروع کرد نرم و‌ اروم تلنبه زدن و اخ که رو ابرا بودم حس گرمای ی کیر واقعی که داره تو کونم میره و عو میاد بالاخره چشیدم طعم کیرو و داشتم لذت میبردم از کون دادن و نوید هم ریتم تلنبه هاش بیشتر شده بود و کیرشو بیشتر فشار میداد تا جایی که تا خایه هاش کیره گندشو چپونده بود تو کونم و عین وحشیا تلنبه میزد و نعره میکشید و منم که از این شدت گاییده شدن هم داشتم لذت میبردم هم کمی تحت فشار بودم و کونم درد گرفته بود و هم چندین بار شدید ابم اومده بود حسابی بیحال دیگه کامل از حالت قنبل خوابیده بودم روی شکم و نویدم وزنشو انداخته بود روم و تلنبه میزد کونده فکر کنم چیزی زده بود ابش نمیومد دوساعتی حسابی تو پوزیشن های مختلف از کون گاییدم تا بالاخره با یه نعره کیرشو تا ته کرد تو کونم و ابشو خالی کرد و جهش اب داغشو قشنگ تو کونم حس میکردم و حتی نبض زدن کیرش و انقدر برام این صحنه لذت بخش بود که منم باز ارضا شدم و نوید که همونجور که کیرش تو کونم بود خوابیده بود روم و معلوم بود از سکسش راضی بوده و کلی قربون صدقم رفت و نازو نوازشم کرد تا کیرش خوابید و از کونم اومد بیرون….
یکم تو بغل هم استراحت کردیم تا حالمون بیاد سره جاش حسابی سبک شده بودم اخ که راس میگن کیر یه چیز دیگس با اینکه همین الان خورده بودم و حسابی گاییده شده بودم اما باز هوس داشتم اما کونم درد گرفته بود وگرنه بازم نویدو خفت میکردم که بکنتم….
رفتم دوتا لیوان اب پرتغال اوردم با نوید خوردیم بعد دوساعت سکس واقعا چسبید و نوید اماده رفتن شد و دم در باز بغلم کردو بوسیدم و تشکر کردو رفت….
همینکه رفت یهو یاد یاس اوفتادم کجا قایم شده بود این بچه که منم اصلا ندیدمش….
رفتم تو دیدم اونم دیگه از مخفیگاهش زده بیرون و تا منو دید گفت یاسمن کوفتت بشه….
عجب کیری داشت این پسره حسابی سوراخ کونتو باز کرده بودا خودت حالیت نبود اما صدات کل خونرو برداشته بود اخ کثافط منم دلم خاست
گفتم خب زنگ بزن اقا سامی بیاد ی حالی ب کونت بده
یاس:با کیری که الان من دیدم بابای سامی ام بیاد نمیتونه سیرم کنه
ای کاش بهش میگفتی ابجیمم هست یه حالی ام ب کون من بده
یاسمن:بیا ابجی کوچولو بیا اینجا من خودم فدات
برات بخورم حق داری فیلم سوپر زنده دیدی حشری شدی و حسابی کص و کون یاسو براش خوردم تا بچه یکم اروم و قرار گرفت….

6 ❤️

2021-08-21 15:42:35 +0430 +0430

(قسمت هشتم)

فردای اون روز تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده اون موقع داغ بودم متوجه نبودم….
کونم که انقدر درد گرفته بود که نه مبتونستم بخوابم نه درست بشینم نه راه برم کشاد گشاد راه میرفتم یاس کلی سوژم کرده بود و میخندید….
از اون بدتر این نوید کثافط همه جامو کبود کرده بود….
گردنم و بدنم نه که پوستمم سفیده حساس تره و بیشتر میوفته تو چشم کونمم که تا فرداش هنوز جا انگشتاش مونده بود یاس از کونم عکس گرفته بود ‌و تا مدت ها ول نمیکرد میگفت ببین به این میگن ی گاییده شدن خوب و نابی….
خلاصه داستانی بود تا کبودیا خوب بشه و ی موقع مامان و بابا نبینن البته مامان مهرنوش گردنمو دید و گفت چیشده منم الکی گفتم با یاس دعوا کردیم و چنگ انداخته اما خب این راهی که ما داریم میریمو اونا اسفالتش کردن و گفت مراقب باش ی موقع در هین دعوا حامله نشی و من که از شدت خجالت سرخ شدم و نفهمیدم چجوری بحثو عوض کردم و بعدم پاشدم رفتم تو اتاقم و حتی برای شام روم نشد برم بیرون گفتم میخام استراحت کنم نمیخورم بعد از مدتی مامان مهرنوش با سینی غذا اومد تو اتاقم و نشست پیشم یکم باهام صحبت کرد گفت فکر نکن حواسم بهتون نیست درسته نیستم سرم شلوغه بیشتره وقتمو درگیره کارم اما دلیل نمیشه از دخترام غافل بشم و حواسم بهتون هست خوبم حواسم هست و میدونم هم تو دوست پسر داری هم اون یاسه پدر سوخته….
شما دیگه دخترای بزرگی شدین و خودتون خوب میتونید خوب و بدو تشخیص بدین اما خیلی باید مراقب روابطتون باشید این ی چیز طبیعیه برای هر دختر و پسری بالاخره اتفاق میوفته با جنس مخالف اشنا میشه عاشق میشه اما الان دوره زمونه دوره زمونه بدی شده نشه روزی که ب خودتون بیاید ببینید بازیچه دست اینو اون شدین من ب عنوان یک مادر فقط میتونم همینو بهت بگم بیشتر مراقب خودت و خواهرت باش و بعد پاشد سرمو بوسید و رفت بیرون….
خوشحال بودم از اینکه مادری داشتم که انقدر خوب درکم میکرد اما خب خجالت اینکه دستم پیشش رو شده بودو داشتم….
واقعا چرا ما گاهی فکر میکنیم بزرگترامون نمیفهمن….
اتفاقا میفهمن خوبم میفهمن اما شاید ب رومون نمیارن….
بالاخره اونام هم سن و سال ما بودن و همه این چیزارو تجربه کرده بودن و هرکاری ام میکردیم تهش دستمون رو بود مخصوصن پیش مامان مهرنوش که زن بسیار زرنگ و تیزی بود و کوچیکترین سوتی اگه میدادی تا تهشو میخوند….
اما چه میکردیم دیگه ب خودش رفته بودیم
خود مامان هم انقدر زن حشری بود که بعضی شبا مشخصه صبر نداشت با بابا برن تو اتاق و گاهی حتی با اینکه خیلی مراعات میکرد که صداشون نیاد اما تا صب صدای خفیف ناله های مامان یا صدای فنرای تخت ب گوش میرسید….
خیلی دوست داشتم ی بار بتونم سکسشونو ببینم اما هیچوقت نشد همیشه جوری بوده که هیچگونه دیدی ب اتاق نداشتم و فقط صدا البته اونم میگم صدا نه صدای بلند اگر با دقت گوش میکردی متوجه میشدی….
مامان زن زیبا و شیطونی بود اما بسیار ب زندگی و شوهرش متعهد و پایبند بود و همیشه جوری با مردا برخورد میکرد که حد و حدود خودشونو بدونن
با اینکه گاهی با بابا مشکل داشت اونم سره اینکه بابا کمی سرو گوشش میجنبید اما کاملا متعهد بود
باباهم که خب واقعا انقدری جذاب بود که حتی منی که دخترشم روش کراش داشتم دیگه چه برسه ب بقیه و اون مهماندارا که مدام باهاش میرن و میان و شک نداشتم بابا ی سیخی به همشون زده
اما با همه این اوصاف بابا هم بسیار مامان مهرنوشو دوست داشت و برای رفاه و اسایش خانوادش همه کار میکرد….
مامان راست میگفت الان نمیشد ب کسی اعتماد کرد و انتخاب ی پارتنره همه جوره خوب سخت بود اما من با اینکه میدونستم نوید لاشیه اما بهش پا دادم نمیشد گفت پشیمونم نه،چون خودمم خیلی حال کرده بودم اما خب گاهی ی فکرایی هم ب سرم میزد که شاید اشتباه کردم اما زور شهوت بیشتر بود و منم که الان دیگه طعم کیرو چشیده بودم و نمیتونستم بدون کیر و همین سبب شد باز با نوید بارها سکس کنم و یاسم که بدجوری رفته بود تو کفه کیر نوید چند وقتی بدجور رفته بود رو‌ مخم که بگو نوید منم بکنه تو یزیدی یه کیره خوب داری دلت نمیاد باهام تقسیم کنی و ازین جور چرتو پرتا میگفت منم از دستش مرده بودم از خنده
و گفتم باشه دیگه چیکارت کنم ی ابجی کوچولو که بیشتر ندارم حاضرم از سهم کیره خودم بگذرم تا توام به یه صفایی برسی و کلی یاس خوشحال شد و پرید بغلم حالا صبر نداشت میگفت همین الان بگو نوید بیاد بکنمون گفتم خاک تو سرت نکنن دختر از شدت حشریت دیگه کسخلت زده بیرون اون خودش باید درخاست بده تازه من هر دفعه با کلی نازو نوز قبول میکنم الان ی کاره بهش بگم بیاد مارو بکنه؟
درسته نوبد بايد از خداشم باشه كه با كون اوفتاده تو ظرف عسل اما اينجوري پرو ميشه پيش خودش فكر ميكنه چه خبره اون بايد بيوفته دنبال ما نكنه تو ب سام ميگي بياد بكنتت؟
ياس:خب اگه خيلي حشري باشم اره بهش ميگم
ياسمن:واقعا كه خاك تو سرت!!!
یکم سنگین باش دختر باید کلی نازتو بکشن تازه اخرش شاید قبول کنی شاید نه
یاس:ول کن ابجی من حشری تر از این حرفام کصم تو این مواقع جای عقلم تصمیم میگیره….
ی دونه زدم تو سرش گفتم خاک تو سره حشریت نکنن….
خلاصه ب اسرار یاس که خانوم دلش کیر بزرگ میخاست قرار شد این دفعه که نوید خاست بیاد حالا یا قبلش باهاش هماهنگ کنم یا تو عمل انجام شده قرارش بدم که یاسم به ما بپیونده و یه حال اساسی کنیم و یاس هم به مراد دلش برسه بلکم کمی از خارش کونش بیوفته….

5 ❤️

2021-08-26 16:52:56 +0430 +0430

(قسمت نهم)

نزديك به يك ماهي داشت ميشد كه برا نويد نازو نوز ميكردم و تو كف گذاشته بودمش….
خوبش ميشد با اينكه خودمم كم حشري نبودم و دلم حتي بيشتر از نويد سكس ميخاست….
اما اينجوري اقا پرو ميشد و اونوقت پيش خودش فكر ميكرد هر زمان كه بخاد براش رديفه….
ولي نه ازين خبرا نيست با اينكه خودم بهش پا داده بودم ولي بازم بايد خيلي تلاش ميكرد تا بهش اوكي بدم….
ي جوريايي حال ميكردم اذيتش كنم و تو كف و خماري بزارمش….
فكر كنم فقطم من اينجوري نباشم همه خانوما ي كرمي دارن و لذت ميبرن وقتي كسيو تو كف ميزارن
از طرفي ام اين ياس منو كچل كرده بود كه پس چيشد ي قرار بزار نويد بياد بكنتمون….
خانوم از وقتي كير نويدو ديده بدجور هوايي شده حتي ميگفت سكس با سام دوست پسرش هم ديگه بهش حال نداده و تو فكره اون كيره….
خلاصه بعد از كلي اين داستانا از طرف ياس و خوده نويدم تو كف هي اسرار كه ي حالي بهش بدم و بعد كلي اذيت كردنش خلاصه قبول كردم و قرار شد نويد طبق معمول بياد خونمون تا باهم باشيم….
بهشم قضيه ياسو نگفتم گفتم حالا وقتي اومد اونم ي كاريش ميكنيم….
خلاصه فرداش طبق قرارمون نويد سرو كلش پيدا شد و منو ياس حسابي ب خودمون رسيده بوديم و خوشگل موشگل كرده بوديم….
نويد اومد و رفتم دم در به استقبالش و مثل هميشه همون جلوي در بغلم كردو حسابي ازم لب گرفت و رفتيم باهم نشستيم و تو همين هين ياس هم با سه تا ليوان شربت اومدو نويد با ديدن ياس يكم جا خورد و من زودي ياسو معرفي كردم و گفتم خواهرمه و نويدم ب ياس معرفي كردم و يكم ياس پيشمون نشست و بعد گفت ديگه مزاحمتون نميشم و راحت باشيد و پاشد با ي چشمك ب من رفت تو اتاقش….
تازه نويد زبون باز كرد كه ميگفتي تنها نيستي من نميومدم و ازين حرفا….
گفتم مشكلي نيس ياس از خودمونه هيچگونه مزاحمتي برامون نداره الانم ك ديدي رفت تو اتاقش كه ما راحت باشيم….
يكم كه خيالش راحت شد منو بغل كرد و نشوند رو پاهاش و شروع كرد ازم لب گرفتن و منم حسابي همراهيش كردم و گاهي ي ليسي ب گردنم ميزد دعواش ميكردم نميزاشتم ديگه گردنمو بخوره اون دفعه كبودم كرده بود بگا رفتم سره همين نميزاشتم ديگه زياد بدنمو بخوره با اينكه خيلي حال ميكردم ازين كه ي پسر از سر تا نوك انگشتای پامو ببوسه و بخوره و بماله اما خب كبودياي بعدش از چشمان تيز بين مامان مهرنوش پنهان نبود….
خلاصه یکم که باهم لاس زدیم و عشق بازی کردیم نوید همونجور که تو بغلش بودم بلندم کردو رفت سمت اتاقم و پرتم کرد رو تخت و اومد روم و باز حسابی شروع کرد خوردن و مالیدن و در همین هین لباسای همدیگرم در میاوردیم و طولی نکشید که کاملا لخت توی بغل هم بودیم و نوید بعد از خوردن سینه هام رفت سراغ کصم و شروع کرد خوردن اخ وقتی زبونشو میکشید روی چوچولم نفسم بند میومد از لذتش و انقدر خورد و خورد تا ابم اومد و باز دست از خوردن بر نداشت و حسابی ابمم خورد و بعد همونجور که من خوابیده بودم اومد اروم نشست روی سینم و کیرشو کرد تو دهنم و منم با لذت شروع کردم براش خوردن من ساک زدنو خیلی دوست داشتم و این کارو همیشه جوری با لذت انجام میدادم که نوید نهایت چند دقیقه میتونست تحمل کنه تا ابش نیاد….
نوید کیر بزرگی داشت و من بزور نصفش تو دهنم جا میشد و تو این حالتی که کیرش تو دهنم بود کثافط خودش هم عقب جلو میکرد و گاهی ببیشتر کیرشو فشار میداد ته حلقم و باعث میشد عق بزنم….
انگاری که خوشش اومده باشه ازین کار بی توجه ب من همه وزنشو انداخت رو کیرش و تا جایی که میشد هول داد تو دهنم و شروع کرد تو دهنم تند تند تلنبه زدن و ی جایی دیگه نفسم بند اومدو نتونستم نفس بکشم و داشتم خفه میشدم که با چنگایی که از پهلوهای نوید گرفتم کیرشو کشید بیرون و انقدر سرفه کردم و عق زدم رنگم سیاه و کبود شده بود کلی فهش و بدو بیراه ب نوید گفتم و حتی اومدم لباس بپوشم و از خونه بندازمش بیرون که با کلی عذرخواهی و ببخشیدو غلط کردم‌ و دست خودم نبود‌و ازین کسشعرا مثلا خرم کرد و باز منو خوابوند و کمی که کصمو خورد و‌ بدنم باز داغ کرد قنبلم کردو کیرشو فرستاد تو کونم….
الانا بهتر شده بود اوایل هم موقع سکس هم بعدش حسابی کونم درد میگرفت الان عادت کرده بودم فقط لذت میبردم حدودا یک ربعی شده بود که نوید حسابی داشت از کون میگاییدم و زیر کیرش یکی دوباری باز ارضا شده بودم و جفتمون تو حال و هوای خودمون بودیم که با صدای باز شدن در ب خودمون اومدیم،یاس بود لخت مادرزاد وارد اتاق شد و نوید با صدای در کمی انگاری ترسیده باشه کیرشو از کونم کشیده بود بیرون و همینجوری زل زده بود ب یاس و یاسم بدون حرفی چشمش رو کیر نوبد بودو اومد سمتش و نشست جلوش و کیر نویدو کرد تو دهنش نویدم انگاری هنوز تو شک بود ی نگاه ب من کردو منم ی چشمک بهش زدم و خودمم رفتم پیش یاس و زانو زدم جلو نویدو شروع کردیم دوتا خواهری حسابی ساک زدن و بعد چند دقیقه نوید دیگه نتونست تحمل کنه و با یه نعره ابشو پاچید توی دهن و سر و صورت منو یاس….
من و یاسم ابشو از روی صورتای هم خوردیم و از هم لب گرفتیم و نویدم نشسته بود و داشت مارو تماشا میکرد و بکم که حالش جا اومد باز کیرش راست شد یاس خوابیدو لنگاشو داد بالا و ب نوید اشاره کرد بیا و نویدم ی بالشت گذاشت زیر کون یاس و منم کیر نویدو ساک زدم و خیسش کردم و گذاشتم سره سوراخ یاس و نوید با ی فشار سره کیرشو کرد داخت و یاس یه اهی کشیدو چشماشو بست و نوید اروم اروم کیرشو عقب جلو میکردو بیشتر میفرستاد تو کون یاس و مشخص بود یاس کمی داره درد میکشه اما اینکه داره لذت میبره هم از چهرش معلوم بود و منم رفتم نشستم روی صورت یاس و یاسم شروع کرد کصمو خوردن و کونمو انگشت کردن و منم خم شدم و شروع کردم کص یاسو خوردم و ی زبونی هم ب کیر نوید میزدم
و گاهی نوید کیرشو از کون یاس میکشید بیرون و میکرد تو دهن من و منم حسابی یه ساک پر تف براش میزدم و باز میکرد تو کون یاس….
یاس حسابی داشت لذت میبرد بالاخره ب ارزوش رسیدو یه کیر بزرگ و کلفت رفت تو کونش و از شدت لذت دوباری با فشار تو دهن من ارضا شد و همه ابشو خوردم و بعد نوید جفتمونو قنبل کرد اول من بعدم یاس روی من و نویدم از پشت کیرشو میکرد تو کون من دوتا تلنبه میزد میکشید بیرون میکرد تو کون یاس و دوتا تلنبه میزد دوباره به همین شکل تو کون من بعد ده دقیقه این مدلی گاییده شدن نوید ابشو پاچید رو کص و کونمون و از خستگی ولو شد کنارمون و منو یاس باز شروع کردیم کص و کون همدیگرو خوردن اب نویدو از روی بدن و کص و کون هم خوردیم و تمیز کردیم و ماهم ولو شدیم بغل نویدو سه تایی چند ساعتی خوابیدیم و بعدم باز قبل رفتن یاس از نوید خاست ی بار دیگه بکنتش و باز ی راند دیگه ام یاس و نوید باهم رفتن و بعدم نوید خدافظی کردو رفت منم رفتم وانو پره اب داغ کردم که با یاس بریم توش لش کنیم که حسابی بدنامون کوفته شده بود نوید وحشیانه میکرد هر دفعه همین بود بعدش حسابی بدنم کوفته میشد و یاسو چندباری صدا کردم که بیاد بریم باهم حمام اما جواب نداد رفتم دیدم بچه خوابش برده حق داشت انقدر که ازش اب رفت و اینجوری که گاییده شده بود هرکی دیکه بود مثل یاس الان تخت خوابه خواب بود….
دیگه صداش نکردم دلم نیومد گفتم بزارم استراحت کنه رفتم ی پتو انداختم روش و خودمم رفتم دراز کشیدم تو وان و چشمامو بستم و نفهمیدم کی خوابم برد….
و با صدای یاس ب خودم اومدم….
عه بیدار شدی ابجی کوچولو بیا پیشم تو وان
اومدو یکم تو بغلم دراز کشیدو و از پشت یکم شانه ها و کمرشو ماساژ دادم و گفتم چطور بود ابجی جونی حال کردی؟
یاس:اخ که نگم برات ابجی خیلی خوب بود دستت درد نکنه که اجازه دادی منم ی حالی کنم….
بوسیدمش و گفتم من که یه ابجی یاس کوچولو بیشتر ندارم همه کاری براش میکنم….
خلاصه از اون روز استارت سکس سه نفرمون خورد و بارها با نوید سکس کردیم و حتی گاهی نویدو یاس دوتایی باهم سکس میکردن و گذشت تا ی روز که من خونه نبودم اما خب میدونستم نوید رفته پیش یاس و قراره سکس کنن کارم زودتر تموم شد و رفتم سمت خونه و وارد شدم همونجور که احتمال میدادم تو اتاق یاس بودن و منم بی تفاوت لباسامو عوض کردم و بعد رفتم ببینم چیکار میکنن که چیزی دیدم که همونجا خشکم زد….
نویدو یاس داشتن سکس میکردن درست اما کیر نوید تو کون یاس نبود داشت یاسو از کص میگایید!!!
عصابم خورد شد از دست این یاس اخر کاری که میترسیدم بکنرو کرد….
دره اتاقشو با لگد زدم باز شد و گفتم چه غلطي دارين ميكنيد و كلي هم ياسو دعواش كردم هم نويدو حسابي ريدم بهش كه اين بچه نميفهمه تو بايد پردشو بزني و از خونه انداختمش بيرون و اومدم برم باز سره ياس غر بزنم كه ديدن اصلا عصابم نميكشه پشيمون شدم رفتم تو اتاقم و چند روزي با ياس قهر بودم و بچه هركاري ميكرد باهاش حرف نميزدم تا اينكه بعد چند روز يكم اروم تر شدم و نشستم باهاش حرف زدن….
انقدري كه ياس دختر حشري بود ميدونستم ي روز اين اتفاق براش ميوفته اما خب من خيلي سعي كرده بودم نصيحتش كنم كه بيشتر مراقب باشه اما خب شايد اشتباهه منم بوده نبد ميزاشتم با نويد وارد رابطه بشه اما خب نويدم اگر نبود ممكن بود با يه كسه ديگه اين اتفاق براش بيوفته….
خلاصه كاري بود كه شده بود و ياس هنوز هجده سالش نشده بكارتشو از دست داد….
و خب بعده ها وقتي ديدم خودش اصلا عين خيالش نيست و حتي داره كلي لذت هم ميبره منم ديگه بيخيالش شدم….

6 ❤️

2021-09-01 01:58:26 +0430 +0430

(قسمت دهم)

درسته یاسو بخشیده بودم و خب اونم زندگی خودشو‌ داشت و هرجوری دلش میخاست میتونست برای زندگیش تصمیم بگیره من فقط میتونستم گاهی کمکش کنم و همراهش باشم و گاهی درست و غلطو بهش تذکر بدم دوست نداشتم رابطمون جوری بشه که فکر کنه تو همه مسائلش میخام دخالت کنم و براش مثل اقا بالا سر باشم نه….
این صمیمیت بین ما هرچی بود کلی مزایا داشت که یاس بیشتره حرفاشو بهم میزد و تو بیشتر مسائل ازم مشورت و کمک میگرفت بالاخره دوتا خواهر بودیم و جونمون برا هم میرفت من حتی تحمل نداشتم ی موقع خدایی نکرده خار بره تو پاش یاس هم متقابلا همینجور بود….
اما نویدو دیگه بهش رو ندادم و بیخیالش شدم و ب یاس هم گفتم دیگه نبینم و نفهمم با این نوید جیک و پیکی داشتی….
یاس طبق معمول چشمو گفت اما خانوم بی کیری بهش فشار میاره و قایمکی با نوید رابطه برقرار میکنه….
میگم قایمکی ن که از من پنهون کنه میدونست اگرم بگه شاید دوتا دری بری بهش بگم اما تهش کاری ندارم….
با اینکه مدتی بود بدجوری حشری بودم و تو کف کیر اما دیگه با نوید حال نمیکردم….
از همون روز که انداختمش از خونه بیرون دیگه جوابش هم ندادم
درسته با یاس گاهی رابطه داشت که اونم خودشون میدونن….
گذشت و گذشت ی روزی از صبحش که بلند شدم بدجوری حشری بودم و گفتم برم ی دوش اب سرد بگیرم بلکم یکم حرارت بدنم بیاد پایین و اما فایده نداشت دراز کشیدم داخل وان و شروع کردم کصمو مالیدن و کونمم انگشت میکردم و بعد رفتم کصمو با فاصله از شیر اب تنظیم کردم و ابو باز کردم و رو حالت پرفشار تنظیمش کردم اخ که این کارو خیلی دوست داشتم اب از بالا با فشار میخورد ب کصم و برخوردش با چوچولم رعشه ب تنم مینداخت خانومایی که امتحان کردن میدونن چی میگم بالاخره تو بیایون لنگه کفش غنیمته تو مواقع بی کیری بد نیس جوابه……
خلاصه حسابی خودمو مالوندم و ابی بود که از کصم راه گرفته بود و دیدم اینجوری فایده نداره دوست داشتم یکی حسابی بیوفته ب جون کص و کونم و تا میتونه بلیسه و بخوره….
یاسو صداش زدم و اومد و خودش تا نگاهش ب کصم اوفتاد فهمیدو لخت شد اومد پیشم و شروع کرد خوردن و مالوندن و 69شدیم که همزمان منم کص و کون یاسو بخورم و جفتمون تو فضا بودیم که همزمان باهم ابمون تو دهن هم دیگه اومدو اب همو خوردیم و بعد همدیگرو در اغوش گرفتیم و لبامون گره خورد ب هم….
حالم اومد سره جاش سبک شدم درسته هیچی کیر نمیشه اما خوب بود بازم خداروشکر که یاس هست….
تو این مدت کمی یاس مخمو زد و نوید باز خرم کرد و البته بی کیری ام خودش دلیل خوبی بود که باز روی خوش نشون بدم ب نوید….
و مثل قبل سه تایی سکسای خوبی داشتیم واقعا از کیر نوید لذت میبردیم نویدم پدرسگ بلده کار بود خوب میکرد….
چند وقتی بود هین سکس وقتی میدیدم یاس از کص میده و اون لذتو تو چهرش میدیدم و اینکه خودش هم میگفت از کص دادن حالش بیشتر از کون دادنه منم دوست داشتم تجربش کنم اما جلوی خودمو گرفتم دوست نداشتم اینجا و اینجوری بکارتمو از دست بدم نه با نوید اون برای کسیه که همه جوره لیاقتشو بهم ثابت کنه….
چند وقتی بود از نوید خبری نبود و حتی گوشیشو جواب نمیداد ب یاس گفتم ولش کن دیگه بهش زنگ نزن پسرا همینن بکن دروعن اقا یا خسته شده دلشو زدیم یا یکی بهتر پیدا کرده….
اما خب کمی نگرانش هم شدیم اخه پسره بی کله ای بود کار زیاد دست خودش میداد….
ی روز که باز زنگ زدیم ی خانومی جواب داد و گفتم ببخشید با اقا نوید کار داشتم؟گفت ياسمن جان شمايي؟ شروع کرد ب گریه کردن خواهره نويد بود دورادور منو ميشناخت ميدونست با نويد دوستم گفت که نوید مرده….
هنگ بودم چرا چیشد این بشر سالم بود باز کجا رفته چیکار کرده چه بلایی سره خودش اورده….
فهمیدم که با موتور تصاف کرده و جا در جا تموم کرده….
رفتم سمت خونشون و تا از دور ببینم چیشده
دیدم عه راست میگن اعلامیشو زدن و حجله گذاشتن و جوان ناکام نوید….
دم خونشون شلوغ پلوغ بود دیگه نخاستم برم جلو اومدم برم که یکی صدام کرد….یاسمن!
برگشتم دیدم ارمینه….
گفت چیه اومدی ختم دوست پسرت؟فکر کردی نمیدونم باهمین؟بخاطر نوید منو ول کردی؟پا روی همه ی اون عشق و علاقم گذاشتی؟با رفیق خودم بهم خیانت کردی؟تو یه هزره ی کثیفی….محكم يكي خوابوندم تو گوشش و بدون حرفي راهمو گرفتم و رفتم….
چقدر ناراحت شدم از حرفش تا خونه گريه كردم….
اون فكر كرده بود من بهش خيانت كردم در صورتي كه تا زماني كه با اون بودم حتي به پسره ديگه اي رو نميدادم هه منو هرزه خطاب كرد؟اون بي عرضه بوده و نتونست دوست دخترشو نگهداره برچسب هرزگيش چسبيد ب من اشكال نداره ماهم خدايي داريم….


2021-09-10 01:10:35 +0430 +0430

دوستان ارادت🤠

ممنون از همراهی و نظرات شما عزیزان😘
امیدوارم تا اینجای داستان لذت برده باشید😉
سعی میکنم ادامه داستانو زودتر براتون اپلود کنم
(قوی و پرقدرت)👊🏻

با ارزوی بهترین ها براتون🌹

1 ❤️

2021-09-23 17:05:15 +0330 +0330

(قسمت يازدهم)

خاک سرده،چهلم نوید هم رسید…درسته شاید بجز سکس بهش حسه دیگه ای نداشتم اما خب بازم ادم دلش میسوزه بالاخره جوان بود اما دست روزگار همینه دیگه کاریش هم نمیشه کرد…
منو یاس هم بیشتر سرمون تو درس و کتابامون بود فصل امتحانا بود و دیگه دوست پسر نگرفتیم با اینکه چندتایی پیشنهاد داده بودن اما واقعا ذهنم یکم برای شروع یه رابطه جدید خسته بود و فعلا قصد داشتم کمی بیشتر وقت برای خودم و زندگیم و درسم بزارم و یاس هم همینطور و خب خوبیش این بود منو یاس همدیگرو داشتیم و همدیگرو بی نصیب نمیزاشتیم و کص و کونی صفا میدادیم…
تو تعطیلات بین امتحانات بودیم که مامان بهم زنگ زد که پاشید جمع کنید با یاس برید خونه مادربزرگ خودش هم بعد از کارش میاد باباهم انگاری اینجور که مامان میگفت پرواز داشت و شب نبود قرار بود شب پیش عزیزجون و اقاجون اینا باشیم خلاصه منو یاس حاضر شدیم و راهی شدیم از بچگی خونه مادربزرگو خیلی دوست داشتم حسه خوبی بهم میداد ی ارامشه خاصی داشت مخصوصن که خونشون هنوز اون حالت قدیمی بود و مثل خونه های دور و اطراف نشده بود برج های سر به فلک کشیده و ساعت ها میشد نشست تو حیاطش و از حوض و دارو درخت و سبزی کاری هاش لذت برد و خب انقدری ام که اقاجون و عزیز جون مارو دوست داشتن خیلی احساس خوبی میکردیم و بعداظهرم مامان اومد همه چیز خوب بود تا شب،قرار بود شب هم اونجا بمونیم اما همون شب از شهرستان تلفن ميكنن كه يكي از بستگان فوت كرده و پدر بزرگ و مادربزرگم همون شبونه راهي شهرستان ميشن و ماهم ديگه نمونديم و راهي خونه خودمون شديم…
وارد خونه كه شديم دو جفت كفش دم جا كفشي بود يكيش كه كفشاي بابا بود اما اون يكي كفش زنونه بود؟!اما بابا كه الان بايد تو پرواز باشه؟يعني؟!؟!سه تامون يه لحظه هنگ بوديم و مامانم كه ي لحظه بد جوش اورد و عصبي رفت سمت اتاق و طولي نكشيد صداي دادو بيداد و فهش بلند شد و مامان هم بابا و هم اون زنرو لخت لباس به دست با كتك و چك و لگد از خونه انداختشون بيرون و اومدم برم مامانو اروم كنم اما ديدم خيلي داغ كرده الان بعدم كه رفت تو اتاقش و درو بست اما صداي گريه هاشو ميشنيدم اخ كه فدات بشه ياسمنت كه نبينه ناراحتيتو…
كمو بيش ميدونستم بابا ي شيطنت هايي داره حتي خوده مامانم زنه تيزي بود بوهايي برده بودو حتي چند باري كمي جروبحثشون هم شد اما ديگه تا اين حد فكر نميكردم بابا جسارت كنه و طرفو بياره تو خونش و حتي اتاق خوابشون و اين حريمو بشكنه…
درسته از دست بابا ناراحت بودم اما كمي دلم هم براش سوخت اونجوري جلوي ما ابروش رفت من كه همون لحظه خيلي خجالت كشيدم ببين ديگه بابا چي گذشت بهش اما خب تهه خيانت همينه مامان زني نبود كه تو زندگيش كم بزاره اما خب بابا مرد شهوتراني بود اينم خودش نوعي اعتياده ديگه…
خلاصه بعد از اون شب كه اصلا انتظارشو نداشتيم رابطه مامان و بابا حسابي خراب شد البته بابا اومد براي عذرخواهي و منت كشي اما خب كار از كار گذشته بود و مامان رفت درخاست طلاق داد و مدتي بعدم جدا شدن…تا قبل اين ماجراها پيشه خودم ميگفتم چه خانواده خوب و خوشبختي هستيم ما اما الان…واقعا كه اين حشريت بدجوري ريده به بشريت…
واقعا زشته اخه فكر كنيد پدر و مادره من بعد از اين همه سال زندگي و دوتا بچه بزرگ كردن كارشون رسيد ب جدايي البته يك طرفه ام نميشه قضاوت كرد ما تو دل ماجرا نبوديم اما گاهي ادم با يكم عزت نفس جلوي خودشو بگيره خيلي بهتره تا كلا زندگيش بپاچه و بره رو هوا…
من و ياس هم كه قرار شد با مامان زندگي كنيم و البته بابا گاهي بهمون سر ميزد و زنگ ميزد اونم از روي ما خجالت ميكشيد اما خب چه ميشه كرد…
اوايل خب حال روحي مامان بهم ريخته بود اما ب مرور هي بهتر شد و حتي ديگه تبديل شده بود ب همون ادم بشاش و خنده روي سابق خوشحال بودم چون تو مدتي كه حالش خراب بود واقعا تحملش براي من و ياس هم سخت بود اما خب زندگي هميشه ي جور نميمونه و زودي باز سرش با كارش و مريضاش و شاگرداش گرم شد و روحيشو به دست اورد…
با وجود همه اين مشكلات و سختي هايي كه تو اين مدت كشيديم اما خداروشكر امتحانامونو قبول شديم و من كه سال اخرم بودو وارد دانشگاه ميشدم و خب ميشه گفت يه شروع تازه اي بود برام…
با اينكه ميدونستم هنوز راهه درازي در پيش دارم و پستي و بلندي هاي زياديو بايد پشت سر بزارم اما با انرژي براي چالش هاي زندگي اماده بودم…
قرار شد ي مسافرت بريم و اب و هوايي عوض كنيم و خستگيه اين مدت و امتحانا از تنمون در بياد…
تصميم بر اين شد بريم شمال خونه خاله ماهرو
خاله ماهرو خاله بزرگم بود از بعد ازدواجش با شوهرش ميرن شمال زندگي ميكنن و ماهم هرموقع راهي شمال ميشديم ميرفتيم پيش خاله…
خالم و شوهر خالم ادماي خيلي مهربون و مهمانوازي بودن سهراب پسرشون دوسالي از من بزرگتر بود و سارا دخترشون هم با ياس ما بود…
خلاصه صبح زود راهي شديم و ظهر رسيديم و بعد از استقبال گرم خاله و خانوادش موقع نهار بود و خاله ام كه چه بو و رنگي راه انداخته بود و سنگ تموم گذاشته بود و غذاهاي شمالم كه خودتون ميدونيد لازم ب ذكر نيس…
بعد نهارم رفتيم تو حياط بزرگ و سرسبزشون تو الاچيغ نشستيم و سهراب بساط چايي اتيشي و به راه كرد و ميگفتيم و ميخنديديم هوا ام كه نگم نمه بارون و بوي نم خاك و رطوبش براي مايي كه از اون دودو دم اومديم كه خيلي خوب بود…
سهراب و سارا ام مث خودمون بودن شوخ طبع و ديوونه كلي از دستشون ميخنديديم و سهراب گفت دختر خاله قليون ام هستا اگه دوست داري بچاقم…
خيلي اهلش نبودم برا همين گفتم نميخاد همون چاي هيزوميت مارا بس است…
خلاصه اون روز گذشت و واقعا تا الان كه لذت برده بودم صبم بعد صبحانه تنها زدم بيرون تا يكم پياده روي كنم هنزفري و زدم و موزيك پلي شد بيشتر موزيكاي بي كلام و اروم گوش ميكردم پشت خونه خاله اينا ميرفت سمت جنگل و ي بركه كوچيك هم اونجا بود و رفتم نشستم و تو حالو هواي خودم بودم يهو يكي از پشت لوله تفنگشو گذاشت رو سرم و گفت تكون بخوري ميكشمت من كه از ترس زبونم بند اومده بود و حتي دستام شروع كرد ب لرزيدن و بعد اسلحرو از سرم كشيد و بلند بلند زد زير خنده برگشتم ديدم سهرابه اخ كه بگم خدا چيكارت كنه پسر مردم از ترس پاشدم كلي هم زدمش هم فهشش دادم گفت دختر تكو تنها پاشدي اومدي تو جنگل نميگي ي موقع خرسي گرازي چيزي بهت حمله كنه دم بركه ام كه نشستي بيوفتي توش خفه ميشي…
گفتم اومده بودم كمي پياده روي كنم كه جنابعالي كوفتم كردي و باز زد زير خنده…
گفتم هنوز كتك ميخايا…
سهراب:ميخاي پياده روي كني بيا ببرمت ي جا عشق كني…
گفتم باشه بريم و من كه بلد نبودم اما از وسط همون جنگل انداختيم رفنيم باهم قدم ميزديم و حرف ميزديم تا رسيديم ب ي جا حالت دره مانند بود و واقعا زيبا بود سرسبز و وسيع روي يه تخته سنگ نشستيم و دره و منظره زيباش زير پامون بود و ي موزيك پلي كرديم و سهرابم گفت الان ي رول علف ميچسبه ميكشي كه؟
گفتم نه تاحالا نكشيدم…گفت امتحان كن ضرر نداره
و خلاصه زد زيرش و بهم ياد داد و منم شروع كردم كشيدن و سرفه هايي ميكردم عادت نداشتم اخه
ولي حس و حال خيلي خوبي منو فرا گرفت كسخل شده بودم چرتو پرت ميگفتيم ميخنديديم كركره خنده انقدر خنديديم فكم درد گرفته بود و تو همون حالت گيج و منگي سرمم گذاشته بودم رو شونه سهراب و منظررو تماشا ميكرديم سهراب هم وقتي ديد سرمو گزاشتم رو شونش دست انداخت دور كمرم و بغلم كرد مدتي سكوت حكم فرما شد و جفتمون قفل منظره بوديم و دروغ چرا كمي بدنم داغ شده بود…
يكم بعد سهراب صورتشو اورد سمت من و همينجور زل زده بود بهم و نگاهم ميكرد…
سرمو برگشتوندم سمتش كه بگم چيه چرا بر بر منو نگاه ميكني كه نفهميدم چيشد ب خودم كه اومدم لبامون روي هم بود…
لبامو از لباش جدا كردم و كمي ب چشماش نگاه كردم و گفتم پاشو بريم خونه ديگه…
سهراب فكر كرد از دستش ناراحت شدم و پاشد اومد دنبالم و دستمو گرفت گفت ياسمن ببخشيد ب خدا دست خودم نبود…
چي ميگفتم بهش اخه ترجيح دادم چيزي نگم و بقيه راهو تو سكوت رسيديم خونه…
ياس و سارا ام با ما قهر كرده بودن كه چرا مارو نبردين جنگل و ازين حرفا من كه هنوز كمي چت بودم و خسته از پياده روي رفتم ي دوش بگيرم…

6 ❤️

2021-09-24 15:22:01 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
عالی قسمت بعدیش رو کی مینویسی؟

0 ❤️

2021-09-25 00:00:39 +0330 +0330

↩ yaser binam hastam
درود بر شما🤠

ممنون از همراهی و‌ نظرت😉

سعی میکنم ب زودی ادامه داستان و براتون اپلود کنم😘

با آرزوی بهترین ها برای شما🌹

1 ❤️

2021-09-25 03:36:01 +0330 +0330

(قسمت دوازدهم)

گرچه موقع برگشت سكوت بين ما حكم فرما بود
اما من ذهنم بدجوري مشغول شده بود…
و حتي از چهره ي سهراب هم ميشد فهميد كه اونم دست كمي از من نداره…
و بدتر از اون كه ترشحات كصم هم شورتمو خيس كرده بود و كلافم كرده بود…
اصلا تو فكر و فازه اين چيزا نبودم فقط اومده بودم ي اب و هوايي عوض كنم اما خب سهراب باعث شد يه حسايي درونم ايجاد بشه من دختره حشري بودم و خب قرار گرفتن تو اون موقعيت باعث شد بيشتر گُر بگيرم…
اما واقعا اون لحظه بيشتر نميتونستم ادامه بدم
و پاشدم كه سهراب هم فكر كرد از اون ناراحت شدم اما نه شايد اون لحظه بيشتر از اون نميتونستم جلو برم نميدونم نميدونم…
اخ دوش كه گرفتم كمي اروم شدم اما بدجوري حشري شده بودم و نميشدم ب ياس بگم بياد ي دستي ب كص و كونم بكشه و مجبور شدم تحمل كنم…
سهراب هم تا شب سعي كرد خيلي دورو برم نپلكه اما شب با چندتا سيخ جوجه اومد پيشم تو حياط و نشست يكي داد دستم و گفت بخور جون بگيري دختر خاله و اومد كه بره گفتم سهراب؟
سهراب:جانه سهراب؟
ياسمن:فردا مياي باز باهم بريم پياده روي؟
سهراب يكم گل از گلش شكفت و گفت نوكر ياسمن خانومم هستيم ما اي به چشم…
سهراب پسره بدي نبود پيش خودم گفتم وقتي موقعيت اينجوري پيش اومده چرا استفاده نكنم يه حالي ام به اين سهراب بيچاره ميدم اين پسر دوس دختر هم نداره الان حشريه حشريه از خداشم هست و منم كه كصم انگار شيرشو باز كردن از بس حشري بودم خيسه خيس شده بود جفتمون ب مراد دلمون ميرسيم…
خلاصه صب شد و سهراب اومد صدام كرد كه پاشو بزنيم ب كوه و جنگل صبه زود بود ياس و سارا خواب بودن وگرنه اينبار فكر نكنم ميشد بپيچونيمشون…
رفتم بيرون ديدم عو بارو بنديلي جمع كرده گذاشته تو جيپِ باباش گفتم چه خبره سهراب مگه ميخايم بربم پيك نيك؟
سهراب:اره دختر خاله جان مبخام ببرمت ي جا صفا بر قرار كني و عشق و حال فلانو بيسار…
بعدم ي شكار برات بزنم ي اتيش بازيه ريزي كنيم پايه اي ديگه؟
ياسمن:پايتم بزن بريم…
خلاصه راهي شديم و واقعا از زيباييه منظره هرچي بگم كم گفتم جاده جنگلي و پيچو خم جاده
و زمزمه اين اهنگ:
يه سفر رهايي از دلهره ميخام
از طبيعت يكمي خاطره ميخام
ديگه خستم از حصارِ دود و آهن
نفسم تنگه يكم پنجره ميخام
پشته سر ميزارم اين شهره شلوغو
پشته سر ميزارم اين همه دروغو
من به افتاب يه سلام تازه ميدم
جا ميزارم اين روزهاي بي فروغو
رسيديم ب ي جاي مرتفع همه جا مه بود
سهراب گفت يكم بربم بالا تر ابرارم رد ميكنيم ميتوني قشنگ ابرهارو ببيني…
واقعا عجب جاي دل انگيزي ادم هرچقدر تماشا ميكنه خسته نميشه…
با كمك سهراب زير اندازو پهن كرديم و چادر زديم و باهم چوب جمع كرديم ي اتيشه سرخپوستي سهراب راه انداخت و جاتون خالي تو اون هوا و اون مه و ابر چاي ذغالي عجب چسبيد…
ب سهراب گفتم از اون علفات بيار بكشيم
گفت چيه خوشت اومد؟
گفتم اره دوست داشتم حس و حالشو
ي رول چاقيد و روشنش كرد داد بهم…
يه كام دو كام سه كام حبس…
اين دفعه كمتر سرفه كردم و البته بيشتر هم كشيدم
به اصطلاح دوستان چيزي نگذشت كه چِته پاره شدم…
ولي دوست داشتم فازه كص خنده اي بود و بعدم سهراب ي پرنده شكار زدو گذاشت رو اتيش كه بپزه
اومد نشست كنارم شروع كرد صحبت كردن و يكم چرتو پرت گفت مشخص بود ميخاد بحث اون روزو پيش بكشه و بله حدسم هم درست بود و تا اومد حرفي بزنه دستمو ب اشاره سكوت گذاشتم روي لبش و بعد لبامو چسبوندم ب لباش…
چند ثانيه اي گذشت تا سهراب ب خودش بياد و بعد منو كشيد تو بغلش و نشستم روي پاهاش و از هم لب ميگرفتيم…
كيرش راست شده بود قشنگ زيرم از روي شلوار حسش ميكردم…
در حال لب گرفتم دستمو گزاشتم رو كيرش و سهراب چشماشو بست و ي اهي گفت…
دكمه هاي پيراهنشو باز كردم و از لباش اومدم سمت گردنش و با بوس از گردنش به سمت شلوارش با كمك خودش شلوار و شورتش هم دراوردم و كيره سيخ شدش پريد بيرون…
كيره بدي نداشت تقريبا سيزده چهارده سانت اما كلفيش خوب بود…
ي دستي رو كيرش كشيدم و گذاشتمش تو دهنم و شروع كردم حسابي براش ساك زدن بعد از دو سه دقيقه سهراب گفت بسته داره مياد…
بهش توجه نكردم و به ساك زدنم ادامه دادم و
بعد از چند ثانيه سهراب كيرشو تا ته كرد تو دهنم و سرمو به كيرش فشار داد و اهش رفت رو هوا و ارضا شد و همه ابشو تو دهنم خالي كرد منم ابشو خوردم…
سهراب كه حسابي لذت برده بود پهن زمين شده بود و بعدم منو كشيد رو خودش و لبامون دوباره گره خورد به هم…
منو به پشت خوابوند و اومد روم و با كمك هم منم لباسامو دراوردم و لخت مادرزاد تو بغل هم تو دل جنگل بوديم…
سهراب كمي گردنمو خورد و بعد رفت سراغ سينه هام و شروع كرد خوردن و ماليدن…
بعد رفت سراغ كصم و ي دستي كشيد روش و بعد زبون گرمشو گذاشت رو كصم و شروع كرد خوردن
صداي اه و اوهم جنگلو برداشته بود دوست داشتم داد بزنم از تهه وجود حسمو بريزم بيرون و منم كمي بعد ارضا شدم و سهرابم همه ابمو خورد و بعد اومد روم و كيرشو تنظيم كرد رو كصم گفتم چيكار ميكني مراقب باش من دخترم…
يكم كيرشو ماليد روي كصم و كمي لاپايي زد و بعد پاشدم قنبل كردم گفتم بيا از كون بكن…
سهراب كه عشق كرد و گفت اي جانم فداي اون كونت بشم من يه چك سكسي محكم هم زد دره كونم كه دردم گرفت ي فهشش دادمو باز كمي براش ساك زدم و اونم سوراخ كونمو حسابي خورد و سره كيرشو گزاشت رو كونم با ي فشار رفت داخل و اه اخ كه چقدر دلم كير ميخاست خيلي وقت بود رنگ كير نديده بودم دوست داشتم زودتر همشو بكنه داخل خودم هم كمك ميكردم و كونمو فشار ميدادم سمت كيرش كه بيشتر بره داخل كمي درد داشت اما لذتش برام بيشتر بود و طولي نكشيد كيرش تا دسته تو كونم بود و داشت تلنبه ميزد
اه اخ بزن بزن محكم تر بزن اه بزن…
بعد از چند دقيقه سهراب ي نعره كشيدو ابشو تو كونم خالي كرد…
اخ سهراب اومدي كه من ميخاستم باز تازه كونم داشت حال ميومد…
سهراب:اين كون تو ادمو ديوونه ميكنه دختر نميشه تحمل كرد…
كيرشم كه خوابيد ديگه بچه دوبار ابش اومد
ديگه نتونست بكنتم اما دادم حسابي كص و كونمو خورد تا منم ارضا شدم و حالم اومد سره جاش…
با اينكه معلوم بود سهراب اماتوره اما بدك نبود اينم حال و هواي خودشو داشت اونم اينجوري وسط جنگل در كل خوش گذشت…
تو بغل هم كمي خوابيديم و بعدم شكارمون پخته بود و زديم بر بدن بعد سكس حال داد و بعدم كم كم ديگه جمع و جور كرديم كه برگرديم سمت خونه…

4 ❤️

2021-09-25 10:53:29 +0330 +0330

↩ Bi#POYA#Bi
دكتراش هم الان بيكارن همون بهتر كه وقت نزاشتي دكتر بشي

0 ❤️

2021-10-07 00:12:32 +0330 +0330

(قسمت سيزدهم)

بعد از اون روز ديگه فرصت نشد سهراب چندباري خاست اما موقعيت مناسب نبود و بعدم كه پايان سفر و راهي تهران شديم….
از همون روز تو مسيره تهران سهراب شروع كرد بهم پياماي عاشقانه فرستادن….
كمي كه گذشت ديدم نه اين پسر عاشقه من شده و بدجوري زده تو خطه عشق و عاشقي….
از طرفي ام بهش حق ميدادم اون تو روستا ازين خبرا براش نبود و وقتي من بهش بها دادم جذبِ من شد
اما براي من فقط همون حسه شهوت بود نه عشق…
سعي كردم جوري كه ناراحت نشه نم نم متوجهش كنم كه اين حسي كه اون داره يك طرفس چون هرچي بيشتر ميگذشت ممكن بود بيشتر بهم وابسته بشه….
ياس هم كه هي ب من تيكه مينداخت كه جونه ابجي بگو ببينم كاري كردي با سهراب
دوست نداشتم بدونه گفتم نه….
ياس:دروغ نگو دوتايي تو جنگل ميشه شيطوني نكرده باشين هرجا ميرفتي دنبالت بود
ياسمن:اون خودشو چسبونده بود ب من هرجا ميرفتم دنبالم ميومد دليل نميشه بخام بهش بدم
ياس:باشه تو كه راست ميگي….
ديگه داشت اون فصل جديد زندگي برام شروع ميشد….
دانشگاه ثبت نام كردم و ديگه شدم دانشجو و بي صبرانه منتظره شروع كلاسا بودم
الان كه فكر ميكنم واقعا چه ذوق الكي داشتم انگاري مثلا ريدن برامون تو دانشگاه
بعده ها فهميدم دانشگاه نيس دانشگوهه….
امثال منه جوون اين همه وقت و انرژي و هزينه صرفه درس خوندن و مدرك گرفتن كنيم تهش بيكار همه جا يا پول ميخاد يا پارتي اگرم دختري كه خيلي چيزاي ديگم ميخان بعضيا براي رسيدن ب هدفشون از شرافتشون هم ديدم كه زدن….
اما با اين تفاسير راهي بود كه شروع كرده بودم و بايد تمومش ميكردم….
سرم تو كاره خودم بود ميرفتم دانشگاه و ميومدم چندتايي دوست پيدا كرده بودم اكيپه خوبي بوديم به هم كمك ميكرديم و طولي نكشيد مقطع كاردانيمون تموم شد و رفتيم واسه كارشناسي….
راستش زده شده بودم از درس بعد از كارداني ميخاستم ادامه ندم اما دوستام و مامانم خيلي حمايتم كردن كه باز بتونم قوي ادامه بدم….
تو همين اوضاع احوال وارد مقطع ديگه اي شده بودم و درسا سنگين تر شده بود و خب ديگه پيشه خيلي از دانشجوها و استادا شناس شده بودم بخاطره پروژه هاي خوبي كه ارائه داده بودم….
ي استاد زبان داشتيم جوان بود و خوشتيپ اسمش هم در رفته بود دخترا همه با اون كلاس بر ميداشتن اما خب شخصيتش جوري بود جدا از شوخي و خنده هاي وسط كلاس جوري برخورد ميكرد كه كسي پاشو درازتر از گليمش نكنه….
ي روز رو صندلي جلوي ميزش نشسته بودم و كتاب منو گرفت كه چندتا سوالو جواب بده بعدم ديگه كتابو بهم نداد تا اخره كلاس كه تقريبا همه رفتن منو صدام كرد كه كتابمو بهم بده قبلش هم جلوي خودم صفحه اول كتابو باز كرد ي شعر نوشت و شمارشو زيرش و با لبخند كتابو بست و داد بهم….
حرفي ديگه نزد چون كامل با اين كارش منظورشو رسوند كه چي ميخاد
منم فقط گفتم استاد با اجازه و از كلاس زدن بيرون….
راستش كمي هنگ بودم نميدونستم بايد چيكار كنم
مهران(استادم) از من خوشش اومده بود؟اون اگر اراده ميكرد راحت ميتونست روزي چندتا بهتر از منو تور كنه اما با شناختي كه تو اين مدت ازش داشتم ب كسي رو نميداد اما حالا….
چند روزي گذشت و بعد از كلي فكر كردن و كلنجار رفتن با خودم گفتم بزار حالا بهش پيام بدم ببينم اصلا حرفه حسابش چيه اما باز پشيمون شدم و هفته بعد بعد از كلاس دوباره صدام كردو گفت خانومه….منتظره تماستون بودم اين افتخارو ندادين ب بنده….
چون دوستام بيرون منتظرم بودم نميخاستم زياد طولش بدم گفتم استاد شرمنده اينجا نميتونم خيلي صحبت كنم تماس ميگيرم باهاتون….
مهران:بي صبرانه منتظرم بانو….
يكم بچه ها شك كردن كه چيكارت داره دو هفتش اخره كلاس صدات ميكنه و منم الكي ي بهانه اوردم و پيچوندمشون ديدم اينجوري نميشه تو دانشگاه ممكنه برامون حرف در بياد همون عصري بهش زنگ زدم و دعوتم كرد ب يه كافه اول قبول نكردم گفتم حرفي هست تلفني ميشنوم اما خيلي اسرار كردو گفت اين حرفا جاي مناسب و رو در رو باشه بهتره….
خلاصه قرار گزاشتیم راستش کمی معذب بودم
بالاخره همیشه به چشم استاد بهش نگاه کرده بودم و استاد خطابش میکردم و اما الان….
دوتا قهوه سفارش دادیم و مهران سره صحبتو باز کرد….
از همون حرفای کلیشه ای که دیگه همتون استادین
من از نگاهه اول که دیدمتون و ازین جور حرفا….
ولی متانت و طرز بیانشو دوست داشتم کلا ادم ارومی بود گاهی حتی منو یاد ارمین مینداخت اونم همینقدر اروم و سر به زیر بود اما خب رابطه پایداری نبود و خاطره خوبی ازش باقی نموند سره همین یکم شباهت اخلاقیشون شک داشتم که این رابطه ام بخاد به خوبی پیش بره….
خلاصه بعد از پیشنهادش و کمی صحبتای مختلفه دیگه نخاستم اونجا بزنم تو ذوقش گفتم من باید فکر کنم و بهتون خبر میدم واقعا دوست نداشتم اذیتش کنم یا سره کارش بزارم اما خب اون لحظه واقعا سختم بود بخام دست رد به سینش بزنم
خیلی اصرار کرد که تا خونه برسونتم و اما قبول نکردم و خدافظی کردیم….
تو مسير همينجور كه قدم ميزدم با اينكه جوابمو ميدونستم اما باز ذهنم مشغول شد مهران به ظاهر پسره خوب و باشخصيتي بود و حتي از لحاظ اجتماعي ام در جايگاه خوبي قرار داشت و تيپ و استايلش هم بد نبود اما خب همه اينا چيزيه كه به ظاهر ميبيني و تجربه ثابت كرده ادما اصلا شبيه ظاهرشون نيستن و اين كمي حتي مهرانو برام ترسناك هم ميكرد شب با نهايت احترام ي پيام براي مهران نوشتم و بابت امروز ازش تشكر كردم و در اخر هم جوابمو بهش گفتم….
طبيعتا بعدش سوال كرد كه چرا اما خب جوابي براي سوالش نداشتم….
درخاست كرد كه حداقل بهش فرصت بدم بتونه ثابت كنه علاقشو….
اما باز جوابم همون بود و گفتم ايشالله كه دركم كنيد و مهران هم كه انگاري منتظره جواب مثبت بود خورد تو پرش اما خب اونم خيلي محترمانه برخورد كردو ارزوهاي خوب كرد برام و خدافظي كرديم….

3 ❤️

2021-10-10 22:01:48 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
این داستان به شدت جذابه فقط روند انتشارش چرا کند شده!

1 ❤️

2021-10-10 22:27:31 +0330 +0330

↩ Qwlord90
درود بر شما🤠
ممنون از همراهی و‌ نظرت

بخاطر مشغله و مشکلات وقت نکردم ادامه داستانو تکمیل کنم
سعی میکنم ب زودی براتون اپلود کنم👌🏻👍🏻

با آرزوی بهترینا براتون🌹

0 ❤️

2021-10-11 00:59:04 +0330 +0330

(قسمت چهاردهم)

حس ميكردم كاره درستي كردم،شايد اينجوري براي جفتمون بهتر بود مخصوصن تو دانشگوه كه همه منتظرن ي حرفي در بيارن و خلاصه يكم راحت شدم
پاشدم رفتم وانو پر كردم و دراز كشيدم كمي ريلكس كنم تو همين هين چشمامو بسته بودم و تو حال و هواي خودم بودم دستم رفت روي كصم و ديگه نگم براتون كصه منم كه بي جنبه زودي فاز ميگيره و خلاصه يكم ماليدم اما ديدم نه اينطوري حال نميده دوست داشتم يكي حسابي بيوفته ب جونه كصم و انقدر بخوره بخوره بخوره تا بيهوش بشم…
اما خب براي من ارزوي محالي نبود من ياسو داشتم كه الهي ابجيش فداش بشه هميشه حالمو جا مياره حتي گاهي اگر كير ميخوردم انقدر حال نميكردم كه ياس كصمو برام ميخورد…
صداش كردم كه بياد…
ياس:جونه دلم ابجي جوني
ياسمن:نميخاي ب داد كصه ابجي جونيت برسي؟
ياس:جوووووووونز باوو من فداي خودت و كصت هم ميشم به داد كصه تو نرسم ب داد كصه كي برسم؟
ياسمن:خب ديگه لوس نشو لباسارو بكن بيا…
ياس لباساشو دراورد و اونم الان ديگه حسابي خانومي شده بود براي خودش و سينه و باسنش بزرگتر شده بود و من كه عاشق سينه هاش بودم
اومد تو وان بغلم و لباشو چسبوند ب لبام و شروع كرديم لب گرفتن و از اونجايي ام كه منو ياس خيلي همو دوست داريم اين بوسه اين لب واقعا برامون لذت بخش و پر از عشق بود و گاهي انقدر طولاني ميشد ميديدي يك ساعته لبامون گره خورده به هم و اما باز سير نميشيم واقعا از خدا ممنونم كه اين عشقو ب من داد عشق همينه ديگه عشق چيه مگه
در همين حال كه لبامون روي هم بود دستم رفت روي سينه هاي خوشگل و گردش و اروم شروع كردم ب نوازش و مالش و ياس هم متقابلا دستاش رفت روي سينه هاي من و در حالي كه لب ميگرفتيم سينه هاي همديگرو ميماليديم و باس گاهي شيطنت ميكرد لبامو گاز ميگرفت منم نوك سينشو ي نيشگون ريز ميگرفتم و بعد ياس لباشو از لبام جدا كرد و رفت سراغ لاله گوشم و شروع كرد ب خوردنش واي كه چقدر اين كار حشريم ميكرد و بعد اومد روي گردنم كمي گردنمو خورد…
ديگه طاغت نداشتم و از اب اومدم بيرون و لبه ي وان نشستم و پاهامو باز كردم…
ياس خودش فهميد بايد چيكار كنه و همونجوري كه تو وان بود سرشو اورد سمت كصم و اول يه دستي روش كشيد كه اهم درومد و بعد زبونشو گذاشت روي كصم و وقتي داغي زبونشو حس كردم رعشه اي به تنم اوفتاد و ياس هم شروع كرد حسابي برام خوردن و گاهي هم درحاله خوردم با دست چوچولمو ميماليد و كونمو انگشت ميكرد و حسابي رو ابرها بودم و طولي نكشيد كه با لرزه اي شديد همه ابم پاچيد تو دهن ياس و اونم با جونه دل مثل هميشه نوشه جان كرد و منم بي حال باز ولو شدم تو وان و ياسو گرفتم تو بغلم…
يكم كه حالم جا اومد ياسو بوسش كردم و گفتم ممنون ابجي جونيم كه هميشه بهم حال ميدي مرسي كه هستي…
ياس:چاكريم ابجي خوبي از خودتونه خخخخ
لبامون باز رفت روي هم و بعد از كمي لب گرفتن ب ياس گفتم بشينه لبه وان تا منم ي حالي بهش بدم و اما گفت نه گفتم چرا از توعه حشري بعيده بگي نه داستان چيه زودي تندي بگوو ببينم؟؟؟؟؟؟؟
ياس:هيچي بابا كاراگاه گجت شلوغش كردي بيخودي جات خالي ظهري يه كصه كونه حسابي اي ازم گاييده شده كه دست ب كصم بزني جيغ ميزنم همينكه تو حال كردي من عشق كردم ابجي جوني…
ياسمن:اي كثافط خوب برا خودت كص و كون ميديا حواست باشه به اين پسرا حالا ب كي دادي همون پسره همكلاسيت؟
ياس:نه اون ازين عرضه ها نداره با يكي اشنا شدم اخ اخ نگم سي سانت كير داره بلده كار بكن ميوفته ب جونه كص و كونم دوساعت تمام سنگين تلنبه ميزنه
اخ كه زيرش ده بيست باري ارضا ميشم…
ياسمن:خب ديگه حالا بسته الان باز كار دستمون ميدي باز بايد از خجالت كصم در بياي
ياس:تو جون بخا ابجي تا صبم بخاي من در خدمتتم…
ياسمن:عشق مني ابجي كوچولو…
دوش گرفتيم و خودمونو خشك كرديم و اماده شديم براي خواب ياس گفت ابجي امشب بغلم ميكني تو بغلت بخوابم گفتم اره عشقم و خلاصه لخت تو بغل هم به خواب رفتيم…
صبم جاتون خالي مامان نبود و دوتايي باز كون لخت يه صبحانه زديم و عشق ميكرديم كص و كونو انداخته بوديم بيرون هوا بخوره…
و بعدم با ياس رفتيم بيرون و يكم خرتو پرت بگيريم نهار درست كنم با اين كارا داشتم سره خودمو گرم ميكردم از فكر مهران بيام بيرون درسته بهش جواب رد دادم اما خب يكم سختم بود بخام باز باهاش روبه رو بشم و خب باهاش كلاس داشتم بخام نخام اين اتفاق ميوفتاد و واقعا تا اون روز ذهنم خيلي درگير بود و برا همين اون هفته نرفتم سره كلاسش
و حتي هفته بعد هم همينطور كه بعد از اون هفته سوم روزه قبل كلاس مهران پيام داد كه خانومه…دو جلسه غيبت داشتين اگر بودن من يا رو به رو شدن با من براتون سخته خاستم بگم همه چيز عين قبله و فكر كنيد اتفاقي نيوفتاده و اون قرار و حرفامونم فقط ي قرار و حرفه دوستانه بوده،فردا تو كلاس ميبينمون…
جوابي بهش ندادم اما خب همينكه خودش انقدر درك و فهمش رسيد و اين پيامو داد كمي راحتم كرد و خب ديگه چاره اي هم نداشتم دو جلسه نرفتم نميشه همش غيبت كه و خلاصه رفتم و خب همونجوري كه تو پيامش گفته بود خيلي عادي همه چيز پيش رفت و كلاس تموم شد و خب كمي از اون اضطرابم كم شد و گذشت و گذشت تا روز اخره كلاس صدام زد و ي كارت بهم داد و دعوت ب همكاريم كرد گفت اگر دوست داشتي ي سر بيا شركتمون محيطو ببين كارو ببين شايد شماعم دوست داشتي با ما همكار شدي…
تشكر كردم و خدافظي كرديم…
راستش دنبال كار كه بودم و حتي چندتا شركت هم رفته بودم اما اصلا از محيطش خوشم نيومده بود و مديرانشون هم مشخص بود ادماي عوضي هستن و دنبال چي هستن…
و خب الان مهران درخاست كار داده بود و خب شناختي كه داشتم ادم بدي نبود اما نميدونستم بخاطره اون اتفاق و پيشنهادش قبول كنم يا نه برم ببينم كارو يانه؟
مدتي ذهنم درگير بود و فكر ميكردم كه چيكار كنم اخر گفتم مهران ي بار درك و شعورشو ثابت كرد تو كار هم حتما رفتاري جز اين نخواهد داشت و ي روز
تصميم گرفنم اصلا برم ببينم چي به چيه و راهي شركت شدم…

3 ❤️

2021-10-17 16:43:06 +0330 +0330

(قسمت پانزدهم)

وارد ساختمان شركت شدم جاي شيك و لاكچري بود اسانسورو زدم و طبقه اخر پياده شدم درب شركت باز بود و وارد شدم منشي خوش امد گفت و گفت امرتونو بفرماييد….
گفتم با اقاي….كار داشتم….
گفت وقت گرفته بودين؟
گفتم خودشون دعوت كردن بهشون بگيد خانومه….اومده خودشون ميدونن….
و منشي تماس گرفت و بعد خيلي محترمانه پاشد و همراهيم كرد تا اتاق مهران….
تق تق تق
بفرماييد….
ياسمن؛سلام استاد
مهران:سلام بانو قدم رنجه فرمودين افتخار دادين ب ما
ياسمن:خواهش ميكنم شما لطف دارين….
تعارف كرد نشستم و زنگ زد دوتا قهوه بيارن
و بعد شروع كرد در رابطه با شركت و كاراش بهم توضيح داد و كمي از تيمشون گفت و گفت حالا اگر قسمت باشه باهم همكار بشيم خودت بچه هارو ميبيني همه ادماي با پرستيژ و كار درستين….
و خلاصه بيشتره صحبتاي اون روز درباره كار بود و مهران ب هيچ عنوان نزد تو جاده خاكي و خب اين برام رضايت بخش بود و خب از تعريفايي كه از كارشون كرد بدم نيومد و تصميم گرفتم فعلا قبول كنم و شروع ب كار كنم تا باز با محيط و بچه هاي ديگه اشنا بشم شايد همه چيز اونجور كه باب ميلمه باشه كسي چه ميدونه اينم ي فرصتيه تو زندگي كه شايد يك بار برات پيش بياد و تو بايد ازش استفاده كني حالا اگر خوب بود كه بهتر اگرم نه بازم برات ميشه يه تجربه يه درس….
قرار شد از اول هفته برم و شركت مشغول ب كار بشم
خيلي خوب ميشد براي خودم درامد داشته باشم و دستم تو جيب خودم باشه درسته مامان چيزي برام كم نميزاشت هميشه تامينمون ميكرد اما خب دوست داشتم مستقل باشم لذت ميبردم از درامده خودم خرج ميكردم….
خلاصه گذشت و گذشت تا اول هفته شد و منم راهي شركت شدم اونجا مهران منو با بچه ها اشنا كرد البته چندتايي نبودن سره پروژه بودن كه بعدا باز با اونا اشنا شدم و ميز كارمو بهم نشون دادن و وظايفو بهم گفتن و مهران گفت هر مشكلي داشتي شخصا ب خودم بگو يا نه با هر كدوم از بچه ها راحتر بودي بگو كمكت ميكنن و تشكر كردم و مشغول كار شدم….
مدتي گذشت همه چيز خوب بود مخصوصا محيط كاري كه بسيار محيط دوستانه و خوبي بود و واقعا كوچكترين حرف نا مربوطي از هيچكدوم از بچه ها نشنيدم و اين باعث شد علاقه پيدا كنم ب كارم و خب حقوقش هم بد نبود البته فكر كنم مهران كمي بيشتر از اونچه كه بايد بده داره ميده اما خب من كه راضي بودم….
تو همين اوضاع احوال كار بودم و سرم گرم بود كه ي شب مامان سره شام گفت بچه ها ي مطلبيو بايد بهتون بگم….
مامان:كسي بهم پيشنهاد ازدواج داده و خب ادم بدي ام نيس اما نظر شما دوتا برام خيلي مهمه
ياسمن:مامانه عزيزم توام حق زندگي داري ماشالله جووني خوشگلي تحصيل كرده اي كد بانويي معلومه كه خاستگار مياد اينو بگي نه فردا بكي ديگه اونو بگي نه باز يكي ديگه نگران منو ياس نباش ما وقتي ببينيم تو خوشحالي حالت خوبه يه دنيا برامون ارزش داره زندگي و جوونيت نزار پاي ما بسوزه ما راضي ايم مگه نه ياس؟
ياس:اره ما راضي ايم مامان
ياسمن:پس مباركه….
مامان:اخ كه مامان مهرنوش فداي دختراي مهربونش بشه الهي من شما دوتارو نداشتم چيكار ميكردم اخه
شب تو اتاقم ذهنم درگير شد درسته اون موقع نزدم تو ذوق مامان و البته كاره درستي ام كردم و بهش حق ميدم بايد زندگي كنه اما خب كمي سختم بود بخام مرده ديگه اي و به غير از بابام تو اين خونه ببينم ولي خب چاره اي نبود انشالله كه خوشبخت باشن باهم فقط همين ارامش داشته باشن….
حدودا دو هفته ای گذشت که مامان گفت اقا رضا(همون خاستگارش)قراره بیان برای اشنایی با منو یاس و خب حرفاشونو که مشخصه از قبل زدن و دیگه ماعم حرفی نداشتیم و شب زنگ خونه ب صدا در اومد و اقا رضا اومد….
اقا رضا هم دکتره و مدیر بیمارستانی بود که مامان مهرنوش توش کار میکرد….
اقای سن ‌و سال داری بود و حدودا میشد گفت ده دوازده سالی از مامان بررگتر بود ولی ادم خوش منشی بود و تو همون برخورد اول میشد اون تواضع و از برخوردش فهمید….
خانومه اقا رضا پنج سالی میشد که فوت کرده بود و اقا رضا به همراه حسین پسرش که هم سن من بود زندگی میکرد البته اون روز اقا رضا خودش تنها اومده بود و از طرف پسرش از ما عذرخواهی کرد گفت کاری براش پیش اومد نتونست بیاد حتما تو فرصتی مناسب تر خدمتتون میرسه برا عرض ادب….
و خلاصه اون شب قرمه سبزی مامان پزو همراه اقا رضا زدیم و مامان که سنگ تموم گذاشته بود و اقا رضام همش از غذاش تعریف میکرد….
میگفت این مدت انقدر غذای بیرون خوردن که دلشون لک زده بود برا غذا خونگی اونم چی قرمه سبزی که یه وجب روغن روشه….
خلاصه اون شب تموم شد و ب نظرم که ادم بدی نمیومد اما خب باز میترسیدم نمیشد ب این مردا اعتماد کرد خودشونو اول حسابی خوب جلوه میدن خرشون که از پل میگذره اون روی اصلیشونو نشون میدن….
چند روز بعد باز اقا رضا مارو دعوت کرد خونش که بیاید حسین هم هست و بچه ها باهم اشنا بشن و خلاصه باز به ناچار راهی شدیم….
انتظاره خونه لاکچری تری داشتم مثلا دکتره مدیر بیمارستانه اما خونشون ی خونه ویلایی دربستی ازین قدیمی ساختا بود اما بزرگ بود….
و اقا رضا و حسین اومدم ب استقبالمون و حسین همونجور که گفتم هم سن و سال من بود ی جوون چهارشونه تقریبا قد بلندی داشت و چهره ی بدی ام نداشت شبیه باباش بود اقا رضام با اینکه سنی ازش گذشته بود ولی چهره ی بدی نداشت….
خلاصه نشستیم و گفتبم و خندیدیم بعدم منو یاس و حسین رفتیم تو حیاط بساط اتیش بازی و جوج بازی راه انداختیم و ی جورایی همه دیگه یخشون ریخته بود و اون صمیمیته برقرار شده بود و خب وقتی اون لبخندم‌ روی لب های مامان مهرنوش میدیدم برای منم همه چیز خوشایند میشد و راحت تونستم با این موضوع کنار بیام و خلاصه مدتی نگذشت ی مامان و اقا رضا باهم ازدواج کردن نه مراسمی گرفنیم نه ریختو پاشی همین خودمون منو مامان و یاس و حسین و اقا رضا رفتیم محضر و وسلام نامه تمام….ي جشن كوچولو تو خونه باز خودموني گرفتيم و زديم و رقصيديم….
اقا رضا ب ما گفت بيايد اونجا خونش بزرگه همه اونجا زندگي كنيم اما ما تو خونه خودمون راحتر بوديم و قرار شد اقا رضا و حسين بيام با ما زندگي كنن كه البته حسين گفت اگر اجازه بدين من نيام كه هم دخترا راحت باشن هم مهرنوش خانوم
كه مامان گفت ديگه اين حرفو نزن حسين جان همه الان عضوي از يه خانواده هستيم و من جاي مادره تو ياسمن و ياس هم جاي خواهرات و تو ام جاي برادره اونا اتاقتو برات اماده ميكنم همينجا ميموني و خلاصه ديگه رو حرف مامان حرف نزد….

3 ❤️

2021-10-22 02:54:59 +0330 +0330

(قسمت شانزدهم)

خلاصه که مامان مهرنوش ام عروس شدو رفت خونه بخت.خخخخ
ولی خب اونم حق داشت روی خوشه زندگیو ببینه…
درسته تو این چند سال سعی کرد غما و مشکلات و تنهاییشو ب چهرش نیاره اما خب من که خوب میشناختمش پس چیزیو از ما نمیتونست پنهان کنه…
اما الان واقعا براش خوشحال بودم و وقتی اون شادیو بعد از این مدت تو چهرش میدیدم برام ی دنیا ارزش داشت حال خوبش حاله خوبم بود…
روزگار میگذشت و تو خونه ام با اعضای جدید مشکلی نداشتیم اقا رضا که واقعا مرد شریفی بود و خیلی هوای منو یاسو داشت و مامان مهرنوشم متقابلا وقتی میدید اقا رضا خیلی ب منو یاس توجه میکنه اونم ب حسین بیشتر توجه میکردو کسی هیچ مشکلی نداشت…
و خب منو یاس الان دیگه داداش دار شده بودیم
حسین هم اخلاقش مثل پدرش بود اونم پسره خوبی بود که البته نشانه تربیت صحیح و سفره ی درستی که سرش بزرگ شدس…
کم کم رابطه ما با حسین صمیمی تر شد و حتی گاهی اصلا حس نمیکردیم که خواهر و‌ برادره واقعی نیستیم…
و حسین هم ب عنوان ی برادر همه جوره سعی میکرد کمک ما باشه و هوامونو داشته باشه
البته نا گفته نمونه که منو یاس چقدر این بدبختو اذیت میکردیم عین بچه ها از سر و‌ کوله هم بالا میرفتیم و شوخی خرکیایی میکردیم با طفلک اما خب اون با اینکه گاهی از دست کارای ما عصبی میشد ولی همیشه مراعات مارو میکرد…
کارمم تو شرکت خوب پیش میرفت و خداروشکر از طرف مهران هم مشکلی پیش نیومد و دیگه درباره اون موضوع صحبت نکرد اما کم کم خودم داشت ازش خوشم میومد مخصوصن از همین اخلاق و‌ رفتارش که واقعا عین یه جنتلمن بود…
همیشه پیشه خودم درک و‌ شعورشو تحسین میکردم کمتر پسریو دیدم اینطوری باشه بیشتریا هولن شاید به ظاهر نباشن اما باطنأ هولن…
خلاصه چند وقتی با اینکه بهش جواب رد داده بودم اما داشتم ب ی چشم دیگه بهش نگاه میکردم
حتی گاهی فکرای سکسی میکردم و حس میگرفتم
اخ الان مهران رومه و داره محکم و‌ سنگین با کیرش کونمو جر میده اخ اه وای جون اوم…
با همین افکارا کصم حسابی خیس میشد و اب مینداخت…
که تا شب که برسم خونه و بدم یاس از خجالت کص و کونم در بیاد حسابی کلافه میشدم…
اخ که بگم خدا چیکارت نکنه مهران…
ی شب که انقدر تو شرکت حشری شده بودم که حد نداشت
تا رسیدم خونه اصلا صبر نکردم اخه معمولا اول شام میخوردیم و اخره شب که اوضاع اروم بود یاس میومد اتاقم ی حالی میداد اما اون روز انقدر که حشری بودم تا رسیدم دست یاسو گرفتم کشیدم بردم سمت اتاقم و وارد که شدیم شلوارمو عین باد دراوردم و پریدم رو تخت و‌پاهامو باز کردم…،
یاس هم که کصه خیسه منو دید یدون اعتراض ی جونه کش داری گفت و‌ شیرجه زد لای پاهام و لباشو چسبوند ب کصم و‌ شروع کرد خوردن اخ حالا نخور کی بخور حسابی رو ابرا بودم و نفسام ب شماره اوفتاده بود همین که نزدیک ارضا شدنم بود یهو دره اتاق باز شد و حسین وارد شد اول تا مارو تو اون حالت دید چند ثانیه ای خشکش زدو بعد زودی پشتشو کردو با ی ببخشید درو بست و رفت…
اخ که بد ریده شد تو حسو حالم انگاری ی سطل اب یخ ریخن روم کصم خشک خشک شد کصی که تا چند دقیقه پیش دریاچه بود…
اومده بود صدامون کنه برای شام که تو بد موقعیتی مارو دید…
از ی طرف گشنم بود از طرفی ام از حسین خجالت میکشیدم ولی خب هرجور بود تحمل کردم گاهی متوجه نگاهای سنگین حسین میشدم اما بی تفاوت بودم…
چند وقتی ازین ماجرا گذشت و اصلا ب روی هم نیاوریم و همه چی عین قبل میگفتیم و میخندیدیم
تا ی روز طرفای چهار صب از شدت تشنگی از خواب پریدم و‌ رفتم که اب بخورم از بغل اتاق یاس که اومدم رد بشم متوجه نوره کم سویی شدم که از لای در و اوم تاریکی ب چشم میخورد نگاهم ب ساعت اوفتاد پیش خودم گفتم یاس چیکار میکنه بیداره هنوز؟
اما باز بی توجه‌ رفتم سمت اشپزخانه و ی لیوان اب خوردم و موقع برگشت ب اتاقم گفتم بزار یاسو دعواش کنم بگم زودتر بخوابه صب شد بعد تا لنگ ظهر میخاد بخوابه تنبل خانوم که وقتی رسیدم ب دره اناقش اومدم درو هول بدم باز بشه که متوجه اه و ناله خفیفی شدم و از همون لای در اروم ی نگاهی ب داخل انداختم که ی لحظه چشام چهارتا شد…
حسین خوابیده بود و یاس نشسته بود رو دهنش و حسابی داشت کص و‌ کونشو میمالید به سرو صورت حسین و حسین خم با زبونش مشغول بود و همونجوری از لای در وایسادم ب تماشا بعد از کمی که یاس کص و کونو مالید ب سر و صورت حسین خم‌ شد ب حالت 69 و کیر راست شده ی سیاهه حسینو گرفت دستش و شروع کرد ب ساک زدن و کیر ب اون بزرگیو تا ته مبکرد تو دهنش…
دیگه صدای اه و ناله حسین هم ب گوش میرسید مشخص بود حسابی داره حال میکنه و کمی بعد یاسو از روی خودش بلند کرد و اومد روش و سره کیرشو گذاشت رو کص یاس و با ی فشار تا ته جا مرد داخل که یاس ی نفسه عمیقی کشید و چشماشو بست و حسین هم خم شد و دستاشو تکیه گاه کردو شروع کرد تو کصه یاس تلنبه زدن و هی ب مرور سرعت و شدت تلنبه هاشو بیشتر میکرد که دیگه جفتشون ب اوج رسیدن و میشد فهمید که باهم ارضا شدن و حسین همه ابشو خالی کرد تو کصه یاس!!!
حامله نشه حالا این دختر منو ببین که فکره چیم تو این موقعیت…
اومدم برم که ی دفعه ناغافل ی عطسه کردم و باعث شد توجهشونو جلب کنم و بفهمن که کسی پشت دره و دیدم که سریع خودشونو جمع کردن البته منم زودی پریدم تو اتاقم…
فهمیدم که متوجه شدن که من دیدمشون و حدسم هم درست بود چون طولی نکشید یاس اومد تو اتاقم و تا اومد جیزی بگه گفتم خاک تو سرت نه خاک تو سرت ببین خاک تو سرت
خندیدو گفتم میخندی دختر تو نمیتونی جلو خودتو بگیری حسینم از راه به در کردی؟
یاس:جوش نزن حالا ابجی خودش نخ داد از همون موقع که مارو تو اون وضعیت دید شروع کرد نخ دادن و منم که میدونی سره همه نخارو میگیرم ببینم ب کجا میرسه…
یکی زدم پس کلش و گفت وا باز چرا میزنی حالا؟
گفتم ابشو ریخت توت نمیگی کار دست خودت میدی شیکمت میاد بالا؟؟؟؟
یاس:اخ خوب شد گفتی یادم رفت قرص بخورم
یاسمن:نخور این اشغالارو عوارض داره
یاس:همیشه که نیست گاهی میزارم بریزن توش…
ی خاک تو سرت بهش گفتم و گفت ببین یاسمن گوشت اومده دره خونت بگیرو استفاده کن چی میخای ازین بهتر حسین دره گوشمونه دیگه بدون کیر نمیمونیم پسره کارشم بلده بکنه…
گفتم بله دیدم چه تلنبه های سنگینی تو کصت میزد
گفت:حقا که ابجیه خودمی پس نظرت چیه؟
یکم کص و‌ کونم قلقلک اومد و راستش حسابی ام هوس کیر کرده بودم و خب دیگه با این سوتی ای که جلو هم دیگه ام داده بودیم جایز نبود دیگه پنهان کاری و یاس که رضایت منو دید ی لب ازم گرفت و گفت صفا باشه ابجی جونیه خودم ی دستی ام رو کصم کشید گفت صبر کن یگم حسین بیاد که بد تشنه ی کیری ابجی من میدونم…
کمی خجالت میکشیدم و استرس هم گرفتم اما دوست داشتم دلم بی تابه کیر بود اخ کیر چقدر من عاشقه این عضو بودم کیر اووووووم…

3 ❤️

2021-11-05 02:01:25 +0330 +0330

(قسمت هفدهم)

یاس که به هوای فرستادن حسین پیشه من از اتاق رفت بیرون ناگهان استرس عجیبی منو فرا گرفت….
نمیدونم چه حس عجیبی بود از یه طرف حشری بودم و تشنه ی کیر از ی طرف واقعا از روی حسین خجالت میکشیدم درسته پیشه هم سوتی هایی دادخ بودیم که دیگه کار از خجالت و این حرفا رد بود اما خب من خجالت میکشیدم….
مات و مبهوت غرق در افکارم بودم که با صدای تقه ی در رشته ی افکارم از هم پاشید و با دستپاچگی و صدایی لرزون و مملوع از خجالت گفتم بفرمایید….
حسین وارد اتاق شد و زیر چشمی نگاهی بهش انداختم اونم سرس پایین بود سلامی کردو منم زیر لب جوابی دادم و اومد نشست روی تخت کنارم و چند دقیقه ای بینمون سکوت حکم فرما بود و بعد حسین رو کرد ب من و منم سرمو بلند کردم و نگاهش کردم همین که اومدم چیزی بگه چشمامو بستم و بی هوا لبامو گذاشتم رو لباش….
چند ثانیه ای طول کشید تا ب خودش بیاد بعد شروع کرد ب همکاری و منو کشید تو بغلش و نشستم روی پاش….قشنگ برجستگی کیر بزرگش رو ریز باسنم حس میکردم و صبر نداشتم ازینکه داخلم حسش کنم….
نمیدونم این یاس پدرسوخته کجا مونده بود….
شاید خاسته ما تنها باشیم نمیدونم….
همچنان در حال لب گرفتن بودیم که دستای حسین روی بدنم حرکت کرد و سینه هامو از روی لباس توی مشتش کرفت و لباشو از لبام جدا کرد و سرشو برد تو گردنم و شروع کرد خوردن گردنم و بعد منو خوابوند و اومد روم کمکم کرد لباسامو دراورد من فقط سکوت کرده بودم و خودمو سپرده بودم دستش و لذت میبردم…،.
طولی نکشید که فقط با یه شورت جلوی حسین خوابیده بودم و بعد از کمی که محو تماشای بدنم بود ی جونه کش داری گفت و حمله ور شد سمت سینم و عین قحطی زده ها مشغول خوردن شد جوری با ولع میخورد که هم خندم گرفته بود هم خودم هم هوس ممه کردم خخخخ….
اخ که رو هوا بودم منم که رو سینه هام حساس حسین ام نیم ساعتی قفلی زده بود رپ سینه و گردنم فکر کنم فردا که پاشم حسابی کبودیا خودنمایی کنه….
دیگه صبر نداشتم خودم سره حسینو با دستام فشار دادم پایین ب سمت کصم و اونم خوب متوجه منظورم شد و از روی شورت ی زبون ب کصم کشید و بعد از بغل شورتو زد کنار و کصه کوچولوم جلوی چشماش نمایان شد ی برق نگاهه حسینو دیدم و بعد داغی زبونشو رو چوچولم حس کردم و چشمامو بستم و رفتم تو حس اخ که جقدر قشنگ کص لیسی میکرد برام کص لیسیا نه اینکه طرف ی زبون ب چوچولت بماله بگی کصمو خورده چنان بل ولع و حرص کصمو میمکید و زبون میزد و لبه های باریک کصمو به دهان میکشید که رعشه ب تنم وارد میشد و طولی نکشید که با لرزه ای شدید و اهی بلند از سره لذت همه ابم با فشار پاشید تو دهن و سر و صورت حسین و اونم با ولع همه ابمو خورد و بعد اومد بالا و کنارم دراز کشید و بغلم کرد و شروع کرد ب نوازش و بوسیدن یکم که حالم جا اومد گفت چطور بود خانوم خانوما بدون حرف بهش ی لبخند زدم و غلطی زدم و اومدم روش و لبامو گزاشتم رو لباش کمی که لب گرفتیم لباساشو دراوردم و رسیدم ب شورتش که کیرش بدجوری توش خودنمایی میکرد انگار ن انگار همین ی ساعت پیش ی راند تو کص یاس فعالبت داشته و ابی ریخته و کصی تر کرده دستی روش کشیدم و شورتشو از پاش دراوردم و نگاهم میخ کیرش شد
اخ که چقدر هوس کیر کرده بودم خیلی وقت بود کیر نخورده بودم ی نگاه ب حسین انداختم دیدم چشماش خماره خماره ی زبون دوره کلاهک کیرش کشیدم و شروع کردم ب ساک زدن کیرش بزرگ بود کامل تو دهانم جا نمیشد اما تا اونجایی مه میشد میکردم تو و حسابی براش یه ساک پر توف مجلسی زدم و وقتی داشت ابش میومد مانع شد و بلند شد منو خوابوند و اومد روم و کیرشو کشید روی کصم و همین که اومد فشار بده دستمو گذاشتم جلوی سوراخ کصم ‌ گفتم حسین من دخترم و قبل از اینکه عکس العملی نشون بده کیرشو با دستم گرفتم و گزاشتم روی سوراخ کونم و اونم که انگاری بدش نیومده اول خم شد یه لیس به سوراخ کونم زدو و سره کیرشو میزون کرد و با ی فشار کیرشو وارد کرد درد خفیفی تو کونم پیچید اما لذتبخش بود و حسابی حشری بودم حسین اروم اروم سانت ب سانت داخلم میکردو گاهی از درد زیاد دستمو روی شکمش میزاشتم و با حول دادنش ب عقب مانع فشاره بیشتر کیرش میشدم و اونم برا اینکه من اذیت نشم خیلی اروم و محتاطانه عمل میکرد و خیلی نرم و اروم تو کونم مشغول تلنبه زدن شد….
من که حسابی تو حال و هوای خودم بودم و داشتم رو ابرا سیر میکردم….
کامل که کیرشو تو کونم جا کرد و کونم جا باز کرد شدت تلنبه و ضربه هاش بیشتر شده بود و حسابی ام عرق کرده بود از عرقای اون تنه منم خیس شده بود و کمی ام سوزشی تو کونم احساس میکردم که دیگه نفهمیدم چی شد و رو اوج بودیم که گرما و داغی ابشو تو کونم حس کردم اخ سوختم….
حسین هم با نعره ای اروم شد همونجور که کیرش تو کونم بود روم دراز کشید نفهمبدم کی خوابم برد صب بیدار شدم لخت تو تختم بودم
با درد خفیف کونم یاد دیشب اوفتادم و اصلا نفهمیده بودم کی خوابم برده و کی حسین پاشده رفته و باز اون حسه خجالته ا‌مد سراغم با اینکه میدونستم گذراس و دیگه کار از کار گذشته اما خب دست خودم نبود پاشدم راهی حمام شدم و ی دوش اب گرم گرفتم کونم دردش بیشتر شده بود نه که خیلی وقت بود کون نداده بودم درد گرفته بود درست نمیتونسنم بشینم و کمی ام گشاد گشاد راه میرفتم بعد از حمام رفتم تو اشپزخونه ی چیزی بخورم دیدم یاس همینجوری رل زده ب من داره میخنده گفتم چیه خنده داره گفت میبینم که گشاد گشاد راه میری ابجی معلومه حسین خوب ب حساب کونه قلنبت رسیده ها حالا کنترل مدفوعتو که از دست ندادی؟
بهش ی چشم غره ای رفتم و گفتم خاک تو سرت
بعدم صبحانه خوردم و حاضر شدم که راهی شرکت بشم امروز دوتا از بچه ها نبودن حسابی کار ریخته بود سرم با اینکه بدنم کوفته بود و اصلا حسه کار نبود اما کون گشادمو جمع و جور کردم راهی شدم… …

4 ❤️

2021-11-16 03:56:54 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
به کل این داستانو فراموش کردی

1 ❤️

2021-11-16 22:21:31 +0330 +0330

↩ Mona.soratiii
درود بر شما🤠
بخاطر مشغله های زندگی فرصت نکردم ادامشو تکمیل کنم
در اولین فرصت حتما ادامه داستانو برای عزیزان اماده میکنم🙏🏻

2 ❤️

2021-11-20 05:30:29 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
👌💜🔥😘

1 ❤️

2021-12-12 18:13:19 +0330 +0330

(قسمت هجدهم)

از خونه که زدم بیرون کمی که باد به سرو کلم خورد کمی سره حال تر شدم تا رسیدم ب شرکت و ی کافی برا خودم درست کردم و رفتم پشت میزم که حسابی کار ریخته بود سرم….
کونمم که درد میکرد درست نمیتونستم بشینم هی رو صندلی وول میخوردم و خلاصه سرگرم کار شدم حدودا دو ساعتی مشغول بودم تا با صدای مهران ب خودم اومدم تازه رسیده بود بعد از ی سلام احوال پرسی ساده مثل همیشه راهی اتاقش شد اما قلب من باز شروع کرد به تاپ تاپ زدن….
نمیدونم این چه حسه مزخرفی بود که چندوقتی ب مهران پیدا کرده بودم که اینجور باعث میشد دست و دلم بلرزه و گاهی با کاراش انقدری حشری بشم که کار دست خودم بدم….
چندتا نفس عمیق کشیدم و ریلکس شدم و مشغول کارم شدم بدنم کوفته و خسته بود تایم نهار نفهمیدم چجوری غذامو خوردم و از خستگی سرمو گذاشتم رو میز و خوابم برد….
نمیدونم چقدر خواب بودم که با گذاشته شدن دستی ب روی شانم ناخداگاه پریدم….
مهران که دید من انگاری ترسیدم گفت نترس بابا منم خانومه خوابالو اینجا مگه جای خوابه اگر خسته ای برو خونه
گفتم ببخشید اصلا نفهمیدم کی خوابم برد نه کلی کار دارم دوتا از بچه هام که نیومدم کاره اونام دست منه باید حتما امروز تمومش کنم
ی لبخندی زدو گفت مراقب خودت باش و بعدم رفت تو اتاقش
پاشدم ی ابی ب دست و روم زدم و ی چای قند پهلو ام برا خودم ریختم و باز مشغول کار شدم
تقریبا ساعت شیش و نیم هفت بود که کارم تموم شد بچه های دیگه زودتر از من کارشون تموم شده بود و رفته بودن فقط من بودمو مهران…
منم کم کم وسایلمو جمع کردم موقع رفتن گفتم برم ی خدافظی از مهران کنم و در زدم و گفت بفرمایید داخل شدم و گفتم با من امری ندارین
گفت یاسمن ی چند لحظه لطفا بیا بشین….
منم رفتم روبه روي ميزش رو صندلي نشستم و خوده مهران هم از پشت ميزش بلند شد و اومد رو به روي من نشست
گفت ياسمن يه درخاستي ازت داشتم البته ميل خودته اگر دوست نداري ميتوني قبول نكني
گفتم جانم بفرماييد كاري باشه از دستم بر بياد در خدمتم
مهران:نه كاره خاصي نيست راستش يه مهماني دعوت شدم و خب مهمانيه مهمي ام هست برام چون ادم هاي مهمي در اين مهماني حضور دارن و دوستي و همكاري باهاشون در اينده خيلي براي ما مفيد خواهد بود….اما تنها نميخام برم بخاطر مسائلي دوست دارم اگر شما افتخار بدي همراه من باشي….
ياسمن:ميتونم بدونم بخاطر چه مسائلي؟
مهران:اوووم چي بگم در اين مهماني دختران زيادي هستن كه ميخان ب بهانه هاي مختلف خودشونو به من بچسبونن اما اگر ببينن تو كناره مني ب خودشون اين اجازرو نميدن
ياسمن:حالا مطمئني فقط ب همين دليله يا ميخاي حرصشونو در بياري؟
مهران:حقا كه بچه زرنگي و خوب تا تهشو خوندي حالا كمكم ميكني؟
ياسمن:مشكلي پيش نمياد؟
مهران:نه بابا چه مشكلي يه مهمانيه باهم ميريم و برميگرديم….
ياسمن:نميدونستم چي بگم اصلا نميدونستم كجا ميخاد بره مهمانيه چي هست ادماي تو مهماني كي هستن و اصلا درسته من باهاش برم اما خب از طرف مهران ميدونستم مشكلي پيش نمياد چون تو اين مدت خوب شناخته بودمش و اولين باري ام بود ازم اينجوري كمك ميخاست و از طرفي ام بدم نميومد ب عنوان دوست دخترش كنارش باشم خيلي از دخترا ارزوشون بود جاي من باشن….
با كمي مِنو من گفتم باشه همراهيت ميكنم
با شنيدن اين حرف لبخندي روي لب هاش نشست كه چهرشو سكسي تر ميكرد و ازم تشكر كرد
بعدم پاشدم برم كه گفت وايسا خودم ميرسونمت هرچي گفتم نه و مزاحم نميشم و اين حرفا گوشش بدهكار نبود و خلاصه باهم راهي شديم و تا دم خونه رسوندم و گفت فردا نميخاد بياي سره كار استراحت كن كه برا مهمانيه شب سره حال باشي خودم فردا شب ساعت ٨ميام دنبالت و بعدم خدافظي كرديم و رفت….
اخ كه خونه چقدر خوبه حسابي خسته شدم امروز مستقيم راهي حمام شدم و زدم وان پره اب داغ بشه كه دراز بكشم و بدنم حال بياد حسابي كوفته شده بود همه جام ي كون داده بودما اين همه همه جام در ميكرد با وارد شدن بدنم تو اب گرم خستگيام از تنم ريخت و چشمامو رو هم گذاشتم و كمي ريلكس كردم بعدم خودمو اب كشيدم و حولمو تن كردم و رفتم همونجوري با حوله پهن شدم رو تخت….
كمي كه بدنم خشك شد بلند شدم و حولمو از تنم دراوردم و لخت وايسادم جلو اينه تا موهامو سشوار بكشم و خشك كنم كه صداي در اومد فكر كردم ياسه گفتم بفرماييد كه با صداي حسين پريدم و حولمو برداشتم گرفنم جلوم گفتم عه حسين تويي ببخشيد فكر كردم ياسه اونم خنديد و گفت خوبه حالا نميخاد خودتو بپوشوني من كه ديدم همه جاتو ديدم راست ميگه ها منم پرو بازي دراوردم و حوصلو ول كردم لخت وايسادم جلوش بعدم رفتم مشغول شسوار كشيدم موهام شدم….
حسين همينجور نشسته بود و داشت منو نگاه ميكرد
گفتم چشاتو درويش كن داري ميخوري منو
گفت ياسمن خيلي اندام خوبي داري ادم ديوانه بدنت ميشه دوست دارم صب تا شب بشينم فقط تماشا كنم
بهش ي لبخند زدم و گفتم تو ديوانه اي ديوانه
بعدم پاشد اومد از پشت بغلم كرد و سينه هامو گرفت تو مشتش و سرشو برد تو گردنم و منو ب خودش فشار ميداد….
خودمو از دستش كشيدم بيرون اخه اولا كه اصلا حس سكس نداشتم بعدم تازه دوش گرفته بودم منم كه ب سينه هام حساس دست ميزنه حشري ميشم بعد كه ديگه نگم براتون….
گفتم حسين الان حال ندارم يكم خورد تو ذوقش و گفتم بخدا از ديروز بدنم كوفتس درد ميكنه بزار برا بعد….
اومد جلو لپمو ي ماچ كردو گفت هرجي ابجي خانوميم بگه بعدم رفت سمت در كه بره
اما ي آن دلم براش سوخت گفتم بچه تن لخت ديده دلش خاسته حالا حداقل ي ساك براش بزنم ب جايي بر نميخوره….
دستشو گرفتم و كشيدم داخل و هولش دادم چسبوندمش ب ديوار و خودمم جلوي پاهاش زانو زدم و شلوار شورتشو باهم كشيدم پايين….
كيره نميه خوابش پريد بيرون و با دست گرفتمش و شروع كردم ساك زدن كيرش تو دهنم هي گنده و گنده تر ميشد تا جايي كه حسابي راست كرد و ديگه كامل تو دهنم جا نميشد و خودشم سرمو با دستاش گرفته بود و هدايت ميكرد منم حسابي با ولع براش ساك ميزدم و حتي تخماشم خوردم….
چهار پنج دقيقه اي كه حسابي براش ساك زدم سرمو گرفت و فشار داد ب كيرش كه باعث شد تا تهه حلقم بره و بعد با ي نعره همه ابشو خالي مرد تو ته حقلم كه با اين كارش واقعا داشتم خفه ميشدم و با چنگي كه ب پاي حسين زدم كيرشو كشيد بيرون و منم همون مرقع ب سرفه اوفتادم و راهه نفسم باز شد….
گفتم اي كثافط داشتي خفم ميكردي
حسين كه از شدت لذت پاهاش سست شده بود ولو شد رو تخت و گفت اخ ياسمن ببخشيد اصلا دست خودم نبود تو ادمو ديوانه ميكني دختر….
گفتم برو گمشو ديگه ازين خبرا نيس….
يكم سر ب سره هم گذاشتيم و منم كمي استراحت كردم و شبم دوره هم شام خورديم و بعدم كه خيالم راحت بود فردا سره كار ندارم اخه مهران گفت نيا نشستم دوتا فيلم سينمايي جديد ديدم و بعدم خوابيدم تا فردا و روزي نو….

4 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «