سلام خدمت دوستای شهوانی
اینایی که میگم خاطره ان همشون اگه حال نمیکنی با اینجور داستانا نخون
خودم متولد ۷۵ ام از تبریز
تک فرزند خانواده و وضع مالی متوسط
از نظر ظاهری خودم که اوکی هستم نیازی به گذاشتن قد و وزن و اینجور چیزا که مد افتاده باید همه بگن نمیگم 😁
بابا و مامان سال ۸۴ طلاق گرفتن و دادگاه حضانت منو به خانواده مادرم داد
بریم سراغ اصل داستان
مامانم آرزو متولد ۵۶ هست یه زن سفید با قد ۱۶۰ و کون خیلی خیلی طاقچه ای و بزرگ
کلا خاله هام هم اینجورین اصلا ژنتیکشون ایجاب کرده که سینه و باسن بزرگی داشته باشن
تا حدی که از بچگی یادم میاد با اینکه مامان اون موقع ها چادر هم سر می کرد ولی از دید زدن های مردای تو خیابون و متلک انداختناشون در امان نبود و تو خونواده هم نگاه های سنگین عموم،شوهر خاله م و هر جنس مذکری رو روش حس میکردم متاسفانه زودتر از سن معمول از سکس و اینا سردر میاوردم
حدود سال ۸۹ بود که داشتیم خونه مونو سمت میدون مارالان بازسازی میکردیم و مجبورا رفتیم یه چند مدت خونه ی پدربزرگم که دوطبقه س بمونیم تا ساختن خونه تموم بشه و از قضا اون موقع ها بود که پسرخاله م علی کنکوری بود و بخاطر جو شلوغ خونه شون برای درس خوندن یه چند وقت اومده بود خونه پدربزرگم بمونه
علی یه پسر متولد ۷۰ بود با قد متوسط و صورتی جذاب و تو دل برو
یادمه صبح ها که بابام میرفت سرکار ، علی به هر بهونه ای مامانمو بغل میکرد و بهش میچسبید و عجیبش این بود که مامانم هم جلوشو نمیگرفت و قشنگ به سینه هاش فشار میداد
یه چند تا سکانس یادم میاد اونا رو مینویسم تا برم سراغ بقیه داستان
آشپزخونه ی خونه پدربزرگم قدیمی بود و مثل الان مثلا اوپن اینا نبود اصلا یه اتاق دیگه بود ماهم اتاقمون بالا بود که پله ش از وسط خونه گذاشته شده بود یعنی از راهروی اصلی جدا نمیشد
داشتم از پله ها میومدم پایین که یه لحظه دیدم مامانم با علی تو اشپزخونه هستن
و دستای علی از زیر دامن مامان رفته تو و چیز زیادی ندیدم فقط مامان که باهام چشم تو چشم شد یه لحظه هول کرد و زود دستای علی رو پس زد منم چیزی نگفتم
یه سکانس دیگه هم بود که بازم صبح پاشدم برم صبحونه بخورم سفره رو تو حال پهن کرده بودن و فقط مامان و علی بودن
دیدم علی سرشو گذاشته رو پای مامانم و دستشم کرده بازم توی دامن و مامان چشماشو بسته
برگشتم بالا و اول سر و صدا کردم دوباره اومدم پایین دیدم سر سفره نشستن و خیلی عادی برخورد کردن
دیگه تیز شده بودم راجع به این موضوع
تا وقتی که یه روز تابستون که بازم سه تاییمون بودیم من گفتم میرم سالن که روزهای زوج ثبت نام کرده بودم واسه فوتسال
ساک ورزشیمو برداشتم و خداحافظی کردم میدونستن تا دوساعت و نیم دیگه من بر نمیگردم
رفتم پشت در کوچه و در و الکی باز و بسته کردم که یعنی رفتم و منتظر موندم ده دقیقه تا یواشکی برم ببینم چه خبره
ته دلم میدونستم که قراره چه اتفاقی بیافته و با چی روبرو بشم ولی خب نمیتونستم کاری کنم الان خیلیا میگن چه بیغیرت و فلان که به کیرم
من میگم چیزی زوری نباشه اگه دو طرف دلشون بخواد میتونن هرکاری بکنن
خلاصه رفتم دم پنجره که پرده کنار بود از شانسم پشتشون به من بود
واااای چی میدیدم
یعنی اصلا هیچ وقت یادم نمیره
یه کون سفید بزرگ که داگی بود و علی که سبزه بود داشت کوس و کون مامانمو لیس میزد و سیلی میزد
قشششششنگ رد دستش میموند رو کونش و همش قربون صدقه ش میرفت و مامانم هم سرشو فشار میداد به کونش
علی همونجوری بلند شد و کیر سیاهشو تنظیم کرد رو سوراخ کون مامانم (میدونستم عاشق کونشه همیشه نگاهش زوم بود) مامانم هم معلوم بود که کون داده قبلا اصلا کیه که از همچین زنی بگذره
سرشو گذاشت و موهاشو کشید و مامانم یه لحظه یه جیغ کوتاه کشید و خوابید زمین گفت وحشییییی خیلی کلفته آرومممم
علی گفت جوووووونم خاله هنوز عادت نکردی به کیرمممم
صداشون قشنگ داشت میپیچید تو گوشم
علی دوباره بلندش کرد و کیرشو گذاشت تو کوسش که خیلی راحت رفت تو دوباره در اورد گفت من باید تو این کون بریزم آبمو
مامان هم گفت فدات بشم فقط یواش
علی یه تف انداخت رو سوراخ و دوباره کیرشو گذاشت اینبار از پهلوهاش گرفت که نتونه بخوابه و کیرشو یهو کرد تو کونش
آخخخخخخ علییییییییی تکون نده جون من بذار عادت کنممممم خیلی میسوزه کونم
علی : فدای این کون سفیدت بشم مال خودمههههه باید هر روز دیگه کونت بزارم عادت کنی
مامان : هروقت خلوت بود هرجور بخوای بهت کوس میدم عزیییزم
علی : کوس کافی نیست جنده جونم من باید هر دو سوراخ بکنم
مامان : باشه باشه اصلا هرچی تو بگی هرجور تو بخوای میدم فقط یوااااش
علی شروع کرد جلو عقب کردن و توش زدن دیگه راحت در میاورد و میکرد توش مامان هم جز ناله چیز دیگه ای نمی گفت
که دیدم علی سر مامانمو به پایین فشار داد و خوابوندش زمین خودشم خوابید روش یه چندتا تلمبه اروم زد و چسبید بهش نذاشت مامان تکون بخوره
از کنارش دستمال رو برداشت و گذاشت لای کون گنده ی مامانم
مم سریع دور شدم از اونجا و در کوچه رو یواشکی باز کردم و بستم رفتم سر تمرین فوتسالم
بیست دقیقه تاخیر داشتم مربی گفت کجا موندی تو سریع گرم کن گلر وایستا
دیگه نتونستم بگم داشتم کون دادن مامانمو تماشا میکردم
چندسال از این موضوع گذشت و علی هم زن گرفت یه بار داشتیم با هم گپ میزدیم راجع به زن های تو فامیل(تازه عروسامون زیاد بودن و یکی از یکی کوس تر ) که علی گفت پژمان من یه زمانی یه کسایی رو تو فامیل کردم که اصلا فکرشم نمیتونی بکنی یادش بخیر …
یه لحظه یاد اون دم پنجره وایستادنم افتادم و گفتم خب تو زندگی همه هست دیگه همچین اتفاقایی و سکس هایی که باورشونم سخته
این اولین قسمت از خاطرات مامانم بود و دلم میخواست با چند نفر به اشتراک بذارم که مغز منو انقدر درگیر نکنه
به تخمم هم نیس بیاین فحش بدین همینکه غلط املایی اینا نداشتم و راحت خوندین و کوس شعر نداشت داستانم واس خودم کافیه
قسمت های بعدی هم میذارم وقتی تایم داشتم
نوشته: پژمان
مرسی پژمان جان عزیز ،اولین داستانی بود که ازتون خوندم ولذت بردم .اصلاحاشیه نداشت و امیدوارم ادامه داستان وکلارابطت بامادرتون رو برامون همین طورساده و روون بنویسین…سپاس.
از واقعیت خیلی به دور نیست این سوژه رابطه بین اعضای فامیل خیلی زیاد شده اما تو خوب نتونستی روایت کنی که در مخاطب هیجان ایجاد کنه
۴الان مامانت در چه حاله میشه باهاش دوس شد ؟
كيرم تو ناموست حداقل پرش زمانى هاتو چك كن بعد ننتو جنده😂😂😂
در جواب navabi 85 کونی وقتی داری داستان مینویسی بعضی چیزا یادت میره که توضیح بدی
به پدربزرگ، بابا میگیم همگی
گفتنی ها رو دوستان گفتن وقتی واقعی نمینویسین نیاین بگین خاطره اس چون بچه های اینجا بشدت تیزن تو ک ننتوجنده کردی معلومه از فحش ناراحت نمیشی بچه کونی
من گفتم حتما زن ش رو میکنی.ولی آخرش ننت رو جنده کردی.باباتم که تواون دنیا مشغول نوسازیبود مام که انگار پپه هستیم.کونی👇👇👇👇👇
جای دقت روی املا فقط ، یکم رو زمان و مکان هم دقت داشتی خوب بود
، سال ۸۴ بابات رفت پی کارش بعد ۸۹ چرا خونه شما بود ؟! سرکار رفتن بابات بعد طلاق چه ربطی به خونه شما داشت ؟! پسر خوب داستان نویسی فقط املا نیست ، باید داستان با عقل هم جور در بیاد ، شاید اینم به تخمت نیست .
جنده هم لکی بهش بگی جنده دیگه بهت نمیده این فکت بود گفتم بدونین
به کیرت باشه گوتون پادار گده باشه گنلم بوردا تو فعلا بگو دول لبات غنچه بشه انقدر کیرم کیرم نکن کیرم تو کونت جقی
تا اونجا خووندم که سال ۸۴ طلاق گرفتن سال ۸۹ بابات میرفته سرکار
مردک جقی برای یه جق مامانتو جنده نکن
من تبریز هستم و اصالتا همین مارالانی که میگی هستم، همین الانش اینچیزا تو این محله قفله و مردمش خیلی سنتی و مذهبی و معتقد زندگی میکنن تو محرم که عالمیه واسه خودش مخصوصا دستجات و هیات هاش که معروفترینش سیدرضا بود خدابیامرز، چه برسه به سال 84 که واقعا دور از تخیلم هستش که تو این محله همچین اتفاقی باشه
ولی اگه تمایل داشتی خوشحال میشم آشنا بشیم باهم
کسکش سال ۸۴جدا شدن چطور سال ۸۹ بابات میرفت سرکار ننتو پسرخالت بغل میکرد کیرم تو داستانت
نه عزیزم خوب بود
خوب کردی تعریف کردی
مریی حال کردم دوس دارم بیشتر از مامی جونت بگی
بچه کونی . پسرخالت کونت گذاشته چرا دیگهواز ننت مایه میزاری؟ جقی خایه داری شمارت بزار کونت بزاریم. یه مشت بچه جقی
دیوث سال ۸۴ بابا مامانت جدا شدن بعد ۸۹ بازسازی خونه کردین بابات میرفت سرکار پسرخالت مامانتو گاییده