دیدن سینه ی خواهرم

1392/10/29

این قصه نیست؛خاطرهء واقعی من و خواهرمه!
الان كه اینو مینویسم 31 سالمه و خواهرم ندا 28.
البته اسمها مون رو عوض كردم كه …
شروع این ماجرا برمیگرده به خیلی سال پیش!اون موقع من تقریبا 16 ساله بودم.ما مستأجر بودیم،با یه خونوادهء شلوغ كه 6 تا بچه داشت!
4تا پسر كه من كوچیكترینشون بودم و 2تا دختر بعد من.
من با خواهری كه بعد من بود یه رابطهء خاصی داشتیم؛نه خوب بودیم نه بد!یه جور كل كل و سربسر گذاشتن،كه بیشتر شبیه دعوا بود!
از چیزایی كه از بچگی بینمون گذشت چیزی نمیگم و یه راست ميرم جاییكه …
یكی دو ماهی میشد كه اسبابكشی كرده بودیم،وسطای تابستون بود گمونم.
بعدازظهر بود و من و خواهرام تو خونه بودیم،البته مامانمم بود كه اونم خوابیده بود!من دراز كشیده بودم رو زمین و خواهرام داشتن دنبال هم می دویدن توی اطاق.
همینطور كه دور اطاق میچرخيدن،ندا هر چندباری كه از كنارم رد میشد،یه لگدی بهم میزد و بقول معروف یه كرمی می ریخت.
تا اینكه یه بار كه اومد لگد بزنه،همونطور كه دراز كشیده بودم مچ پاشو گرفتم!
اونم شروع كرد به تقلا كه پاشو آزاد كنه.
توی همون زور زدنها و تكون خوردنا،تی شرتی كه تنش بود از تنش فاصله ميگرفت و چیزی رو میدیدم كه قبل ازاون اصلا توجهی بهش نداشتم!آره…
یه جفت سینهء پف كرده و نرسیده،كه مثل دوتا لیموی نوبر،زده بودن بیرون!!!
ناخودآگاه از جام بلند شدم و شروع كردم سربسرش گذاشتن و به پروپاش پیچیدن.
تا اینكه به هر بهونه ای بود تونستم لمسشون كنم و …اینجوری شد كه دیگه 24ساعته دنبال بهونه بودم كه بچسبم به ندا و یه جوری كه تابلو نباشه باهاش ور برم!
یا اینكه دزدكی تنش رو دید بزنم و این حرفا.مخصوصا كه هنوز سوتین نمی بست!
چند ماهی ازاین كشف شیرین میگذشت و منم هرروز دنبال یه راه جدید واسه دیدزدن و مالوندن یواشكی خواهرم!
مدرسه ها شروع شده بودن و من و ندا هم شیفت بودیم!
اینم بگم كه از شهوت زیاد،خیلی نترس و پررو شده بودم!جوری شده بود كه دیگه هروقت خواب بود و خونه خلوت بود،میرفتم سراغش و باسن و رون و سینه هاشو می مالوندم و حسابی حال میكردم!
یه وقتایی هم كه مهمون داشتیم،خداخدا میكردم كه واسه خواب بمونن خونمون!چون اونوقت جای ما بچه ها رو توی یه اطاق میانداختن و تا صبح،من بودم و شیرینی لمس خواهر داغ و تازه رسیده م،ندا!!!
دیگه یاد گرفته بودم كجای تنش رو،چه جوری بمالم كه دیرتر بیدار شه یا اصلا متوجه نشه!
كشفیات من روزبروز بیشتر و شیرینتر میشدن…تا یه شب زمستونی و سرد داییم اینا كه از شهرستان اومده بودن،قرار شد خونهء ما بخوابن!
هنوزم دقیق یادمه!من و خواهرام اونشب توی اطاق مامان و بابام خوابیدیم!به این ترتیب كه از كنار،مامانم،كنارش بابام،بعد ندا،آخرش خواهر كوچیكم.منم قرار شد كه زیر پاشون بخوابم!اونشب تو دلم یه آشوبی بود كه نگو!
بعداز اینكه چراغا رو خاموش كردن،یه نیم ساعتی صبر كردم تا بقیه خوابشون ببره!یه ذوقی داشتم كه نگو!
چون دیگه لازم نبود از جام پاشم یا بخزم كه به ندا برسم!كافی بود فقط دستمو دراز كنم تا به تن داغ خواهرم برسم!وای …
خیالم كه از خوابیدن مامان بابام راحت شد،آروم دستمو بردم زیر لحاف خواهرم و دست به كار شدم.
حسابی حرفه ای شده بودم تو این كار!
با نوك انگشتام آروم جای دستمو لای رونای داغ و عرق كرده ش باز كردم و دستم نشست لای تنور روناش!
بعد یكی دو دقیقه با پشت انگشت شصتم شروع به مالوندن كسش كردم!!!وای كه چقدر آبدار و پف كرده بود!
حلقم خشك شده بود و تمام تنم از شهوت میلرزید!
اونشب یه حال دیگه ای داشتم.صبر كردم تا آرومتر شدم و دستمو جلوتر بردم،حالا دیگه مچ دستم روی كسش بود و دستم جلوی شكمش!نمیدونم چرا اونشب شلوار مدرسه شو پوشیده بود.گمونم از شانس من بود.چون زیپ و دكمه ای بود و…منم كه دیگه حالیم نبود چیكار دارم میكنم!
با دوتا انگشت زیپشو كم كم كشیدم پایین…
حالا فقط یه شرت دخترونهء لطیف بین دست منو كس خواهرم بود!داشتم پر درمیآوردم!
موهای نرم و تازه دراومدهء كسش رو كاملا از پشت شرتش حس میكردم!
نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم.رفتم سراغ دكمه شلوارش و با زحمت زیاد بازش كردم…
تاحالا اینقدر پیش نرفته بودم!خیلی آروم كش شرتش رو كشیدم عقب و انگشت وسط و اشاره مو بردم داخل شرتش؛جوری كه انگشتام به شكمش نمیخورد.
بردمشون پایینتر تا …
حالا دیگه انگشتام روی موهای كسش بود!!!
با ترس و لرز پشت انگشتامو آروم چسبوندم به كس داغ و عرق كرده ش!
باورم نميشد.دستم رو كس آبدار و آتیشي خواهرم،داشت آروم تكون میخورد و بازی میكرد!
از اونطرف،ندا هم بجز یكی دوبار كه تكون كوچولو به خودش داده بود،حركت دیگه ای نكرده بود و منم تقریبا مطمئن شده بودم كه بیداره و چیزی نمیگه!
این شد كه زدم به سيم آخر و اون یكی دستم رو هم بردم زیر لحافش و از عقب شلوار و شرتش رو گرفتم و تا زیر باسنش پائین آوردم!
حالا دستم لای روناش بود و شصتم رو خیسی كسش داشت بازی میكرد!
نزدیك ارضا شدنم بود كه یهو روناش رو بهم فشار داد و غلطید سرجاش.
سرآسیمه سرش رو بالا آورد و وضعیت خودش و منو كه دید،
با حرص و عصبانیت دستمو از لای پاهاش پرت كرد بیرون و با فك بسته گفت:“آشغال عوضی!چه غلطی میكنی كثافت؟
گم شو اونور!
صبح كه به مامان گفتم،اونوقت حالیت میكنم!”…
منم انگار یه سطل آب یخ پاشیدن روم،به خودم اومدم و مثل سگ پشیمون و از ترس صبح و سؤال جواب و مجازات و …تا خود صبح دنبال توجیه گوهي كه خوردم،تو سر خودم میزدم!
بالأخره صبح شد،ولی واسه من انگار شروع یه كابوس بی انتها بود!بعدازاینكه مهمونامون رفتن،هربار كه كسی صدام میزد،با خودم میگفتم الانه كه بریزن سرم و به حد مرگ و حتی بیشتر،كتككاریم كنن!
دوسه روز حالم اینجوری بود تا كم كم به این نتیجه رسیدم كه خواهرم حرفی به كسی نزده!فقط باهام حرف نمیزنه و سعی میكنه سرراه هم نباشیم!
بخیر گذشته بود،هرچند به احتمال زیاد حالاحالا ها از روی خوش ندا خبری نباید میشد!
ولی در كمال تعجب،به هفته نكشیده باهام حرف زد و ده روز نشده،شوخی و سربسر گذاشتنامون شروع شدن!
ولی یه سؤال اساسی خورهء مخم شده بود و اونم این بود كه:“چرا ندا حرفی به كسی نزده و مهمتر اینكه چرا به این راحتی بیخیال ماجرای اونشب شده؟؟؟”
بعداز چندروز درگیری و كلنجار و فلسفه بافی،به این نتیجه رسیدم كه باید حداقل یه بار دیگه مثل اونشب با خواهرم ور برم و بمالمش!
چون حدسم این بود كه ندا هم از اونشب خوشش اومده!
واسه همین دنبال پیدا كردن یه فرصت دیگه بودم تا بفهمم حدسم درست بوده یا نه !!!
درضمن احتمال میدادم اگه وقتی كه ميرم سراغش،جایی باشیم كه نتونه سروصدا كنه،راحتتر پا میده!مثل اونشب كه مامان بابام بودن و صداشو بلند نكرد!
بالأخره لحظه ای كه منتظرش بودم،رسید!
یه روز صبح كه بیدار شدم،دیدم مامانم بااینكه صبحكار بوده،نرفته سركار!
خواهرمم یكی دو متر اینطرفتر نزدیك در خوابیده بود!
مامانمو صداش كردم كه بپرسم چرا نرفته دیدم خیلی گنگ و بیحال جواب داد.فهمیدم ازاون سردردای بد گرفته و احتمالا مسكن هم خورده و …
فرصت خیلی خوبی بود.خواهرم رو به سمت مامانم خوابیده بود و پشتش به سمت در.فاصله ش تا در اطاق یه متر هم نميشد!
بعد چند دقیقه دل دل كردن،دلمو زدم به دریا و آروم و سینه خیز رفتم تو اطاق!مامانمم پشتشو به سمت در كرده بود؛به معطلی رفتم سراغ ندا.دستمو بردم زیر پتوش و كم كم پتو رو از تنش جدا كردم،ازاون شلوارای استريج چسبون پاش بود!
تا حوصله دستمو بردم لای رونای نرم و تپلش.یه كم كه گذشت و به دستم عادت كرد،شروع كردم با نوك شصتم لای كسش رو مالوندن؛وای كه آدم سیر نميشد از مالوندنش!
كم كم فشار انگشتامو بیشتر میكردم چون میخواستم بیدار بشه و ببینم واكنشش چیه!سفت شدن روناش رو حس میكردم،فكر میكردم از جاش بلند میشه و …
وقتی به خودش اومد و متوجه من شد،فقط یه لحظه سعی كرد بادستش ،دستمو از لای روناش هل بده بیرون.منم محكم رونش رو با انگشتام فشار دادم و مچ دستم هم با فشار روی كسش نگهداشتم.10-20ثانیه زور زد و یهو روناش رو مثل گیره دور دستم قفل كرد!جوری فشارش میداد كه فكر میكردم الان دستم میشكنه!بعداز چند لحظه كه فشار داد،یكدفعه شروع كرد به لرزیدن و چند ثانیه بشدت لرزید!همزمان با لرزیدنش من دست دیگه مو از پشت بردم زیر شرتش لای باسنش!وقتی لرزیدنش تموم شد،تنش شل شد و خودشم مقاومتی نميكرد.دستی كه زیر شورتش بود رو جلوتر بردم تا رسیدم به شكاف خیس و داغ كسش!حسابی خیس شده بود،بعدا فهمیدم وقتی ارضا میشه این شكلی میشه!
بگذریم،…
وقتی دستم رو بردم لای كسش و كاری نكرد،جرأتم بیشتر شد و شروع به پائین كشیدن لباسش كردم؛باورم نميشد!!!ندا مقاومتی كه نكرد هیچ،یه كم چرخید و تنش رو جابجا كرد كه راحتتر بتونم لختش كنم!!!وااااااااااااای… مثل رویا بود اما حقیقت داشت!
شلوار وشورت ندا رو تا زانو هاش كشیده بودم پایین و اون اندام ترد و شهوتبارش زیر پوست سبزه ش جلوی چشام خودنمایی میكرد!
انگشتام لای لباى سرخ و خیس كسش تكون میخوردن و داشتم آبش رو روی رون و باسنش پخش میكردم!
حدسم درست بود…مزهء سكس به دهن خواهرم شیرین اومده بود!
اینجا شروع فصل طولانی و ناهنجار و ناشناخته ای بین من و خواهرم بود كه ریشه در یكی از پیچیده ترین مسائل انسانی داشت(((سكس)))…
ادامه پیدا كرد تا…

نوشته: کامی


👍 5
👎 3
212139 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

410580
2014-01-19 00:34:16 +0330 +0330

بي ناموسان جهان ؛ متحد شويد .

0 ❤️

410581
2014-01-19 01:19:01 +0330 +0330

کسّ خارت (غلیظ بخوانید)

0 ❤️

410582
2014-01-19 03:13:50 +0330 +0330

کثیف بود، ننویس . . . . . . . . . . . . . . .
لابد بعدش می‌خواهی ماجرای انگشت تو کون کردن توسط برادرات رو بنویسی. شاشیدم تو فصول طولانی و ناهنجار و ناشناخته‌ی روح و روانت، دیگه ننویس. شاشیدم تو پیچیده‌ترین مسائل انسانی و حیوانیت، دیگه ننویس. کله کیری دیگه ننویس. چرا موقع جلق زدن به دختر همسایه فکر نمی‌کنی؟ خاک تو سرت که به خواهرت نظر داری. شاشیدم تو معده و جهاز هاضمه و روح پلیدت، دیگه ننویس

0 ❤️

410583
2014-01-19 04:15:50 +0330 +0330
NA

کسکش خر بی ناموس اول میگی دستم رسید به کس نرمش که خیس شده بود!!!
بعد چند خط پایین تر میگی با دوتا انگشت زیپ شلوارشو باز کردی!!!
پس قبلش ماله مامانتو میمالوندی کسکش؟؟؟
دست خودت اینقدر دراز بود یا دست مجید دلبندم بود؟

0 ❤️

410584
2014-01-19 11:53:06 +0330 +0330
NA

خداییش میگما…
یعنی این استعدادیو که بچه ها تو خلق چنین آثار جالقانه ای بکار میگیرن در راه خوب بکار ببرن ما اصن از لحاظ رمان و داستان و اینا خوداکتفا میشیم!اینایی که من میبینم نوشتن ۸گانه هری پاترو ۱۰گانه ارباب حلقه ها واسشون سوکسه بخدا!

0 ❤️

410585
2014-01-19 12:57:01 +0330 +0330
NA

خاک تو سرت عاموووو

0 ❤️

410586
2014-01-19 12:59:51 +0330 +0330

بزرگترین گناه ، باور به گناه است.

0 ❤️

410587
2014-01-19 15:26:48 +0330 +0330
NA

کثافت…

0 ❤️

525582
2015-12-16 20:37:24 +0330 +0330

اوف دمت گرم
منکه سه چهارشب پیش رفیقم دوباره خواهرمو کردو منم ابم باهاش اومد اما اینبارمیخام ابمو یواشکی روخواهرم بپاشم جوووووووووون…/.

0 ❤️

540079
2016-05-07 21:19:46 +0430 +0430
NA

یعنی خواب آشفته دیدی جا. کش
اول دستت رو از زیر شورت گذاشتی رو کوس نرم آبجیت بعد زیپو شلوارشوکشیدی پایین ؟
فقط بگو چه جوری
حالاااا
تو بگو اینو کجای کون ننت بذارم؟

ﺷﺮﺗﯽ ﻛﻪ ﺗﻨﺶ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺗﻨﺶ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﻴﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﻛﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯﺍﻭﻥ ﺍﺻﻼ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻬﺶ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ! ﺁﺭﻩ …
ﯾﻪ ﺟﻔﺖ ﺳﯿﻨﻪﺀ ﭘﻒ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ،ﻛﻪ

یعنی پستونای آبجیت درکونش یا کوسش سبزشدن!؟

0 ❤️

572311
2017-01-05 14:09:47 +0330 +0330

عالی بود بکنش تا حشریه

0 ❤️