اولین سکس نازنین با پسر خاله

1401/11/22

اسم من نازنیین هست بهم میگن نازی 17 سالمه پوستم سفید هست سینه هام 70 قدم 168 وزنم 70 تپل هستم اما چاق نیستم خانوادم خیلی گیر هستن اصلا اجازه نمیدن دوست پسر داشته باشم حتی تو لباس پوشیدن گیر میدن بیرون باید مانتو بلند شلوار گشاد و شال بپوشم تو خونه هم پیرهن نصف آستین با شلوار و بیشتر وقت ها یک دامن هم روش اگر کسی بیاد خونه ما همون پیرهن هم باید آستین دار باشه و شال بزارم من یک خاله دارم دو تا بچه داره و زیاد رفت و آمد داریم یکی شیما 15 سالش هست چاق و سفید هست یکی دیگه بابک 23 سالشه و هیکل ورزشی خوبی داره خلاصه خوش تیپ هست با شیما خیلی صمیمی هستیم وقتی اونا میان خونه ما یا ما میریم خونه اونا میریم اتاقمون با شیما کلی حرف می زنیم من می دونستم سکس چیه ولی تا اون زمان دست هیچ پسری بهم نخورده بود به پسرا هم رو نمی دادم نهایتش خودارضایی می کردم اونم خیلی کم یک روز خالم اینا اومدن خونه ما من با شیما رفتیم اتاقم و مشغول حرف زدن شدیم بابک هم با خاله و مامانم تو پذیرایی بودن یکهو مامانم گفت با خاله میریم خونه همسایه لباس ببینیم زود میاییم رفتن بیرون بعد از مدتی میوه ها تموم شده بود ظرف ها را بردم آشپز خونه که بشورم و میوه بیارم در حال شستن بودم که بابک اومد گفت لیوانها کجاست آب میخوام بهش گفتم تو کابینت دست راست من درش را باز کرد من مجبور بودم از سینک فاصله بگیرم که در کابینت باز بشه اومدم عقب بابک بدون اینکه چیزی بگه یکهو پشت دستشو گذاشت روی کسم یک کم فشار داد شکه شده بودم نمی دونستم چی کار کنم چند ثانیه ای هنگ بودم تا به خودم اومدم و خودمو عقب کشیدم بابک در گوشم گفت نازی جون اگر بزاری برات بخورمش حسابی کیف می کنی وقتی تونستم خودمو جمع کنم و به خودم مسلط بشم بهش گفتم شیما الان میاد برو ببینم گفت خیالت راحت شیما رو هم کردم به هیچ کس نمیگه بعد گفت نازی به جون مامانم به زور نمی کنمت فقط میخوام دوست داشته باشی و خوشت بیاد و کیف کنی بعد هم رفت یک کم موندم حالم بهتر بشه خلاصه رفتم با میوه اتاقم شیما گفت چی شده رنگت چرا پریده گفتم هیچی بابا خلاصه خالم اومد و زود رفتن تا شب به اینکه دست بابک روی کسم بود فکر می کردم کسم بدجور خیس شده بود آخر شب ساعت یک بود شهوت دیوونم کرده بود در اتاقمو قفل کردم شلوار و شورتمو کشیدم پایین و خودمو ارضا کردم اولین بار بود یک پسر به کسم دست زده بود سعی می کردم خودمو قانع کنم که بدم اومده و نباید اجازه می دادم بهم دست بزنه اما از حال و روزم معلوم بود شهوتم زده بالا و خوشم اومده دو هفته هر شب ذهنم درگیر بود هر شب باید خود ارضایی می کردم بعد از خستگی خوابم می برد دو هفته دیگه خونه خالم نرفتم روز جمعه شیما زنگ زد به مادرم گفت به نازنین بگو بیاد پیش من درس دارم مامانم هم گفت بیا برو سعی کردم بهونه بیارم اما دو هفته بود هی بهانه هی بهانه دیدم مامانم شک می کنه قبول کردم رفتم خونه خالم متوجه شدم خالم و شوهرش نیستن و شیما و بابک تنها هستن فقط ترسیده بودم دلهره داشتم رفتیم اتاق شیما و مشغول حرف زدم شدیم شیما خیلی معمولی بود مثل همیشه یک کم استرسم کم شده بود که شیما بلند شد بره دستشویی وقتی رفت بابک اومد پیشم گفت نازی جون حالت خوبه ؟ گفتم آره موبایلشو در آورد و یک فیلم توش پلی کرد گفت ببین گرفت جلو من و دیدم فیلم سکس شیما هست شاخم در اومده بود شیما تو فیلم تو اتاقش داشت لخت میشد بابک بهش می گفت کجاتو بخورم شیما هم می گفت کسمو بخور شیما کامل لخت شد بابک رفت نزدیکش بهش گفت پشتش را بکنه به دوربین و قمبل کنه شیما هم همین کار کرد بابک دوربین برد جلو دست گذاشت لای قمبل گوشتی شیما شروع کرد به مالیدن کس و کون شیما و فیلم تموم شد بابک گفت نازی جون دیدی دروغ نمیگم دیدی شیما چقدر کیف می کنه تو هم دوست داری ؟ گفتم ولم کن عوضی بعد بابک رفت و شیما اومد یک کم حرف زدیم من زود رفتم خونه خودمون کلی به فیلم که دیده بودم و موضوع فکر کردم اول مطمئن شدم بابک شیما رو کرده و راست میگه شهوتم رو هزار بود سعی می کردم خودمو گول بزنم که نمیخوام ولی این دروغ بود هر شب فکر سکس و بعدش خود ارضایی ولم نمی کرد نمی دونستم بابک پرده شیما رو هم زده یا نه و این خیلی منو می ترسوند که پرده منو هم بزنه هفته بعد اومدن خونه ما بابک یک لحظه منو تنها گیر آورد طوری که کسی نفهمه یک در کونی بهم زد گفت نازی جون نمی خواهی ؟ جوابشو ندادم یک هفته بعد رفتیم خونشون بعد شام با شیما ظرف های غذا را می شستیم بابک اومد جلو چشم شیما از پشت منو بقل کرد مامان بابا ها داشتن تلویزیون می دیدن پشتشون به ما بود خودمو از دستش در آوردم و آروم کفتم ولم کن عوضی بابک هم ولم کرد و رفت دو هفته بعدش هم آمدن خونه ما مامانم گفت با خاله میرن آرایشگاه استرسم زیاد شد هیچ کس نبود شیما تو اتاق من بود نمی دونم چی شد آیا خودم کرم داشتم یا می خواستم بدونم بابک تو پذیرایی نشسته داره چی کار می کنه یا اینگه چی شد که بلند شدم رفتم آشپزخونه چند تا بشقاب شستم بابک باز اومد بالاسرم از پشت بقلم کرد دیگه مثل قبل سعی نکردم بزنمش کنار تقریبا پا داده بودم بهش همین طور که تو بقلش بودم گفت نازی جون ببین چقدر کیف داره من نمی خوام به زور بکنمت هر وقت موقعیت جور شد فقط بهم خبر بده که بیام پیشت هر کار خودت دوست داشته باشی می کنیم دستش رو سینه هام بود و کیرش به وسط باسنم چسبیده بود و حس می کردمش میخواست ازم لب بگیره اما نزاشتم سرمو چرخوندم فقط بوسم کرد گفت نازی جون هر وقت دوست داشتی فقط زنگ بزن خبر بده و منو رها کرد و رفت من هم خودمو جمع و جور کردم رفتم اتاقم پیش شیما یک کم با هم حرف زدیم که شیما کشید به اینکه دوست پسر دارم یا نه گفتم مامانم منو می کشه دوست پسرم کجا بود گفت قبلا هم نداشتی گفتم دیوونه ای ها بعد ازش پرسیدم مگه تو داشتی ؟ گفت نه من هم نداشتم اما با پسر بودم منظورشو فهمیده بودم می دونستم با بابک سکس کردن بهش گفتم زوری ؟ گفت نه بابا خودم دوست داشتم کلی نخ دادم تا بهش رسیدم بهش گفتم خاک تو مخت شیما و هر دو خندیدیم بعدش شیما ادامه داد گفت البته پرده دارم فقط از عقب بوده بابک به اتاق من نزدیک شد حرف هامو قطع کردم حس خوبی نداشتم شیما هم فهمیده بود بلند شد رفت به بابک گفت بابک نازی جون می ترسه تو برو مامان اومد خبرت می کنیم بیا ما رو ببر گفتم چی میگی دیوونه من از چی می ترسم ؟ اما خودم هم می دونستم واقعا ترسیدم خلاصه بابک گفت چشم و از خونه رفت بیرون خیالم کاملا راحته راحت شده بود فهمیدم اولا شیما پرده داره و بابک پردشو نزده و خیالم راحت شد اگر با بابک سکس هم بکنم پردمو نمی زنه و نمی خواد تو کسم کنه مهم تر اینکه بابک نمی خواد زوری منو بکنه چون اگر می خواست زوری بکنه کافی بود به شیما بگه بره بیرون و راحت منو بخوابونه و زوری بکنه هم زورش را داشت هم من هیچ کاری نمی تونستم بکنم اما بر عکس به خاطر اینکه نترسم و آروم باشم گذاشت رفت بیرون بهترین موقعیت برای کردن منو ول کرد رفت بعد نشستیم با شیما بیشتر حرف زدیم یک تا فیلم سکس بهم نشون داد شیما و حسابی شهوتم زده بود بالا بعد شیما بهم گفت نازی جون می خواهی مال بابک ببینی ؟ خودمو زدم به اون راه گفتم برو دیوونه اما اون توجه نکرد یک فیلم پلی کرد که از بابک بود خودمو می زدم به اون راه ولی نگاه می کردم تو اون فیلم بابک داشت لخت می شد برای کردن شیما وقتی بابک کامل لخت شد شورتشو هم کشید پایین و برای اولین بار تو فیلم کیرشو دیدم تو فیلم دوربین را برد جلو نزدیک کیر بابک چند ثابنیه نگه داشت چهار چشمی خیره شده بودم به کیرش و حسابی تو کف کیرش بودم اما شیما سرش تو گوشی بود و متوجه نشد کیرش زیاد بزرگ نبود متوسط بود بدن بابک هم مثل من و شیما سفید بود حسابی دیوونه شده بودم ولی قبل از اینکه شیما بهم نگاه کنه سرمو کردم اون طرف و خودمو زدم به اون راه شیما گفت چه طور بود ؟ گفتم بی خیال دیوونه تو چرا همش تو این فکرا هستی و پیچوندمش کلی با شیما حرف زدیم حتی اینکه چه مدلهایی شیما رو تا حالا کرده اینکه هفته ای یک دفعه موقعیت پیش بیاد شیما رو می کنه اینکه هر وقت شیما دوست داشته باشه و هر مدل خوشش بیاد بابک می کنه کلی تعریف کرد و من گوش می کردم ازش پرسیدم درد داره ؟ گفت اولش خیلی درد داشت اما دیگه عادت کردم راحت میره تو دردش خیلی کمتر شده ولی خیلی کیف میده حسابی کسم آب افتاده بود دو ساعت طور کشید مادرم و خالم بیان و وقتی اومدن خالم گفت بابک کجاست ؟ شیما گفت بابک رفت چیزی بخره بعد شیما زنگ زد به بابک که بیاد دنبالشون که برن من تو حیاط بودم بابک به بهانه جا گذاشتن چیزی اومد تو حیاط من تنها بودم بقیه هم بیرون مشغول خدا حافظی بودن بابک در گوشم گفت نازی جون از من می ترسی یا خجالت می کشی ؟ به جون مامانم هیچ کاریت ندارم از این به بعد دست هم بهت نمی زنم تا هر وقت خودت دوست داشته باشی و رفتن شب که شد به کیری که دیده بودم و حرف هایی که شیما زده بود از سکس هاش و کیفش فکر می کردم در اتاقمو قفل کرده بودم و شلوار و شورتم کشیده بودم پایین سه بار خودمو ارضا کردم داشتم می مردم حسابی کیر می خواستم ولی سعی می کردم به خودم بقبولونم سکس نمی خوام و اصلا من اهلش نیستم خلاصه خودمو گول بزنم که شهوتم بخوابه یک ماه از این قضیه گذشت و هر بار هم با بابک روبرو شدم دیگه دست هم بهم نزد فقط موقعیت گیر می آورد بهم چشمک می زد اعتمادم بهش جلب شده بود وقتی چشمک می زد تو دلم قند آب می کردن اما به رو خودم نمی آوردم هر شب کارم شده بود خود ارضایی تا یک روز که پدرم به مادرم گفت قرار هست بریم خونه یکی از آشنا ها که شهر دیگه بود پنج شنبه بعد از ظهر که بابام از سر کار بیاد حرکت می کنیم قبل از صبح شنبه بر می گردیم حال بدی داشتم دائم تو فکر بودم تا پنج شنبه ظهر شد مامانم همه چیو جمع و جور و آماده کرده بود غذا خوردیم تا پدرم اومد اونم غذا خورد و لباس پوشید بعد داد زد خانم چی کار می کنید زود باشید دیگه مادرم گفت من لباسم بپوشم اومدم بعد مامانم به من گفت برو لباستو بپوش نمی دونم چی شد یکهو به مامانم گفتم مامان من درس دارم نمی تونم بیام مامانم عصبانی گفت چرا زودتر نگفتی بعد هم گفت خوب بیار اونجا بخون گفتم نمیشه خوب که بابام داد زد دیر شد مامانم گفت نازی درس داره نمیاد بابام گفت حالا میگی بعد هم با عصبانیت گفت ولش کن بمونه خونه ما میریم مامانم هم گفت غذا و میوه همه چی تو یخچال هست اگر هم خواستی از بیرون بخر یک کم هم بهم پول داد و سریع رفتن طرف ماشین دنبالشون رفتم دم در همین که رفتن و در خانه را بستم یک حولی افتاد تو جونم به خودم می گفتم چرا دروغ گفتم ؟ یکهو نفهمن تو همین فکر بودم که شهوت هم اومد سراغم رفتم حمام موهای بدنم و کسمو حسابی تمیز کردم و زدم خیالم راحت بود بابا مامانم نمیان و کسی نیست بدنمو روغن مالی هم کردم که قرمز نشه و حساسیت نشون نده با اون صاف کاری که من رو بدن و کسم کردم آخ داشتم دیوونه میشدم چه شهوتی بود تا شب چند بار خودمو ارضا کردم شب چند تا فیلم سکس دیدم دیگه نا نداشتم رفتم اتاقم و خوابیدم صبح که بیدار شدم ساعت نه بود رفتم حمام یک دوش گرفتم و به شیما زنگ زدم گفتم شیما بیا پیش من ولی به خاله نگو میایی اینجا و گفتم مامان بابام رفتن مسافرت تنها بیا و بابک با خودت نیار گفت باشه و قطع کرد می دونستم دارم آماده میشم سکس کنم می دونستم شیما حتما بابک میاره می دونستم دلم حسابی کیر میخواد و از دیروز موقعیت جور کردم که سکس کنم اما سعی می کردم هر طور شده خودمو گول بزنم خودمو به خریت بزنم که فقط شیما میخواد بیاد با هم حرف بزنیم تنها نباشم همین اما واقعیت این بود خودم هم داشتم خودمو برای سکس آماده می کردم رفتم اتاقم یک تاب پوشیدم که شونه ها گردن و قسمتی از بالای سینه و کمرم لخت بود توش و سوتین نبستم و یک شورت و یک دامن پوشیدم اندازه دامنم چهار انگشت بالای زانو هام بود همیشه زیر دامن شلوار یا جوراب خیل بلند می پوشیدم زیر تاب هم زیر پیرهنی که بدنم پیدا نباشه اونم معمولا تو مهمونی زنونه ولی این دفعه زیر تاب هیچی نپوشیدم زیر دامن هم شلوار و جوراب نپوشیدم همین طوری نشسته بودم که شیما رسید در زد و اومد تو منو بوس کرد و گفت نازی جون چه خوشکل شدی تیپ زدی یک لبخند زدم به رو خودم نیاوردم بعد شیما گفت نازی بابک تو ماشین هست بگم بیاد تو ؟ با اینکه همه این نقشه ها را برای رسیدن به کیر بابک کشیده بودم خودم را به اون راه زدم گفتم هر طور دوست داری بعد شیما اف اف زد و بابک هم اومد تو رفتیم شیما لباس روشو در آورد با یک تاب بندی لختی بود و کنار من نشست یک کم گذشت شیما شال منو از سرم کشید گفت نازی جون این چیه دیگه اینجا که کسی نیست من هم مخالفتی نکردم ولی کلی خجالت کشیدم سرمو انداخته بودم پایین دیگه شال هم نداشتم با تابی که تنم بود شونه ها و بالای سینه و یکمی از رون پام لخت بود و نشسته بودم جلو بابک و اون داشت بدن سفیدمو بر انداز می کرد شهوتم یک طرف خجالتم یک طرف خلاصه بابک رفت از سر خیابون پیتزا هم گرفت آورد خوردیم دیگه اون وضع لباسم برام یک کم عادی شده بود اما هنوز خجالت می کشیدم به خاطر همین رفتم تو اتاقم جلو میز آرایش نشستم رو صندلی اونجا روبرو تختم بود و از آینه تختم را می تونستم ببینم شیما اومد پیشم گفت نازی جون چی شده چرا اینجا نشستی ؟ گفتم چیزی نشده شیما بهم گفت نازی جون فداتشم تختتو به من قرض می دی ؟ سرمو بردم پایین یعنی باشه خودم می دونستم قراره چی بشه از قبل هم خودمو آماده کرده بودم یک ملافه هم رو تختم انداخته بودم که وقتی سکس کردیم تختم کثیف نشه همه چی آماده بود شیما رفت جلو تخت من راحت شلوار و شورتشو کشید پایین و بابک صدا کرد بابک اومد تو بدون این که چیزی بگه رفت سراغ شیما و تابشو هم در آورد و خوابوندش تو تخت بابک شروع کرد به لخت شدن ولی روش به آینه بود من تو آینه داشتم می دیدمش که کامل لخت شد و کیرش رو هم دیدم یک کم کیرشو دست مالی کرد رفت یک پلاستیک آورد توش یک اسپری بود در آورد و به کیرش زد بعدا فهمیدم اسپری تاخیر هست رفت کنار شیما خوابید و همدیگه رو بقل کردن اونا با هم بازی می کردن من تو آینه می دیدم کسم حسابی خیس بود شهوتم از حد گذشته بود بابک سینه ها و کس و کون شیما را حسابی خورد و شیما مثل خر داشت کیف می کرد بدن اونا هم سفید بود بابک و شیما هم موهاشونو زده بودن و حسابی صاف بودن هر چند موهای شیما خیلی کم بود اما زده بود بابک به شیما گفت که برگرده و قمبل کنه شیما چهار دست و پا داگی شد بابک لای کونشو باز کرد و ژل مالید رو سوراخ کونش و شروع کرد به انگشت کردن بعد هم کیرشو گذاشت رو سوراخ شیما و فرو کرد توش خیلی راحت رفت توش شیما هم واکنش تندی نداشت معلوم بود راحته شیما چاق بود و کون گنده و سفیدی داشت تو آینه همه چیو می دیدم و آب کسم راه افتاده بود بابک یک کم کردش بعد بهش گفت بلند بشه شیما بلند شد بابک خوابید تو تخت و شیما نشست رو کیرش با دست کیرشو گرفت و کرد تو کون خودش و روش بالا و پایین می پرید آه و اوخ شیما و صدای جون جون بابک بلند بود آخ چی سکسی بود بالاخره شیما خوابید رو سینه بابک و بابک بقلش کرد یک کم رو هم بودن و از هم جدا شدن بابک آبشو تو کون شیما خالی کرده بود همدیگه رو تمیز کردن شیما دیگه ولو شد تو تخت بابک اومد طرف من از تو آینه من صورت اونو می دیدم اون صورت منو که دست گذاشت رو شونه هام که لخت بود شروع کرد به ماساژ آخ چه کیفی داشت ولی داشتم از خجالت می مردم سرمو انداختم پایین بابک سرشو آورد دم گوشم گفت نازی جون نمی خوای ؟ جواب ندادم صورتشو به صورتم مالید گفت جون نننن بعد گفت نازی جون اگر دوست داری بگو که ادامه بدم کلا روم نمی شد چیزی بگم بابک گفت لبتو بوس می کنم اگر دوست نداری صورتتو بکش باشه من که دیگه هیچی نمی فهمیدم بابک لباشو آورد گذاشت رو لب من چشمامو بستم بابک هم فهمیدم میخوام دست هاشو گذاشت رو سینه هام و شروع کرد به مالید سینه هام و لب گرفتن یک کم ادامه داد گفت نازی جون بزار تابتو در بیارم تابمو گرفت کشید بالا و خودم هم همراهی کردم که در بیاره دیگه دستش رو سینه های لختم بود زیر بقلمو گرفت بلندم کرد از رو صندلی بردم اون طرف و رو در رو بقلم کرد سینه هام به سینه هاش چسبیده بود با دست هم داشت باسنمو می مالید آخ چه کیفی داشت دیگه هیچی نمی فهمیدم تو حال خودم نبودم منو برد طرف تخت نشستم لبه تخت که شیما منو کشوند تو تخت گفت بخواب دیگه دراز شدم کنار شیما بعد شیما یکهو دامن و شورتمو با هم کشید پایین خودم هم باهاش همکاری کردم دیگه هر سه کامل لخت بودیم شیما بهم گفت بیا تو بقل من که بابک هم بیاد تو تخت منو کشوند تو بقلش یعنی روی سینه شیما خوابیدم سینه به سینه شیما منو بقل کرد بابک هم خوابید روی من هم شیما باهام بازی می کرد هم بابک کیرششو گذاشته بود لای شکاف کونم و بقلم کرده بود آخ چه کیفی داشت به آرزوم رسیده بودم کیر بابک لای پاهام بود چه لذتی داشت بابک بلند شد ژل آورد و لای باسنمو باز کرد و ژل را به سوراخم مالید و شروع کرد با انگشت کوچیک تو سوراخم می کرد اولش درد داشت اما کم کم خوب شد بعد شستشو کرد توش و کسمو هم می خورد درد داشت اما به کیفش می ارزید بعدش بابک گفت نازی جون می خواهی بکنم توش یا نه ؟ من چیزی نگفتم شیما گفت بابک زود باش دیگه بکن شیما منو بقل کرد زانو هاشو که زیر بدن من بود آورد بالا و بابک دو تا متکا گذاشت زیر زانوهای شیما و من که روی شیما بودم دیگه کاملا قمبل بودم بابک کیرشو گذاشت روی سوراخم یک کم بازی کرد باهاش بعد آروم آروم فرو کرد توش خیلی درد داشت فقط نوکشو می کرد توش و در می آورد خواست یک کم بیشتر بکنه که یکهو جیغ زدم بابک گفت نازی جون در بیارم ؟ با دست علامت دادم که نه و اونم ادامه داد کم کم کرد توش دردش زیاد بود اما به خاطر کیفش تحمل می کردم کم کم تا نصف کیرش رفت توش و رو کمرم خوابید و بقلم کرد همین طور نگه داشت توش ده دقیقه بعد شروع کرد به تکون دادنش دیگه خیلی راحت تر شده بودم ولی درد داشت اما حسابی کیف هم داشت بابک تا نصفه می کرد توش در می آورد تا بابک آبش اومد و ریخت تو کونم چقدر داغ بود یک حسی داشت بعد درش آورد تمیزش کرد و شروع کرد به خوردن کس من تا من هم ارضا شدم یکهو یادم افتاد بابا مامانم ممکنه شب برسن و دیگه زیاد وقت نداشتیم بلند شدم گفتم بچه ها زود جمع کنید الان بابا مامانم میرسن سریع همه چیو جمع کردیم ملافه روی تختم را هم جمع کردم همراه لباس هام انداختم تو ماشین و روشن کردمش همون لباس های همیشگی یعنی پیرهن آستین کوتاه و شلوار پوشیدم و دیگه منتظر آمدن بابا مامان بودم بابک هم با شیما سریع جمع کردن رفتن از اون به بعد هر یک یا دو ماه که موقعیت پیش بیاد خونه اونا یا ما خالی باشه با هم سه نفری سکس می کنیم دیگه کون من هم مثل کون شیما باز شده راحت کیر باباک میره توش دردش خیلی کمتر شده و حسابی کیف میده بابک هم خیلی حرفه ای شده هم ماساژ میده هم باهامون بازی می کنه هم کس و کون و سینه هامونو حسابی می خوره اگر دوست داشتیم می کنه توش معمولا بعد از خوردنش انقدر شهوتی میشیم که خودمون میگیم زود تر بکن توش الان شش ماه هست کارمون شده همین و متوجه شدم شیما یک سال قبل از من سکس با بابک شروع کرده بوده و چون شیما و بابک موقعیت های زیاد تری با هم تو خونه پیدا می کنن یک هفته یا دو هفته یک بار سکس می کنن اما با من مجبور هستیم صبر کنیم تا یا خونه ما خالی بشه یا خونه اونا که بتونیم با هم باشیم هنوز هیچ کس نفهمیده چون شیما و برادرش همیشه با هم هستن هیچ کس شک هم نمی کنه بهمون با وضعیت خانوادم گیر بودنشون و اینکه قبل از سکس خودم هم کلا اهل این چیزا نبودم الان خیلی تعجب می کنم از خودم که هم پا دادم هم انقدر از کیر بابک خوشم میاد نمی دونم شاید اگر خانوادم بفهمن حتما میگن دختر بدی شدم کثافت کاری کردم ممکنه کتکم بزنن یا دعوا خیلی بدی بشه خودم هم نمی دونم کارم درست بوده یا نه اما هر چی بهش فکر می کنم نمی تونم دیگه بی خیال بشم تا موقعیت پیش بیاد خودم به شیما و بابک میگم بیان که سکس کنیم برای سکس روز شماری می کنم این واقعیت سکس من نمی دونم فحش میدین یا نه یا فکر می کنید دختر کثافتی هستم یا نه به هر حال نتونستم شهوتم را کنترل کنم و دیگه نمی تونم بی خیال بشم داستان نویسی هم بلد نیستم سعی کردم هر چی اتفاق افتاده را بنویسم

نوشته: نازنین


👍 21
👎 4
52601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

914549
2023-02-11 01:39:56 +0330 +0330

نوش جونت گوارای وجودت دادنت

0 ❤️

914598
2023-02-11 06:06:03 +0330 +0330

خیلی کار خوبی کردی نوش جونت
اصلا چیز بدی نیس ک یه پارتنر مطمعن داری
نوش جونت.کلی از سکس لذت ببر
دلت خواس منم میتونم لذت بیشتر از اونم بدم بهت😁💦
اولا که سکس چزیه ک لذت زیادی توشه و هرکاری کنی باز دلت میخواد
دوما وقتی ابشو ریخته تو کونت دگ تو همیشه دلت میخواد بکنتت

0 ❤️

914743
2023-02-11 17:50:01 +0330 +0330

خوب بود

0 ❤️

914784
2023-02-12 01:29:58 +0330 +0330

چیز بدی نیست همه نیاز دارن ولی سعی کنید فقط با یکی باشید

0 ❤️

914932
2023-02-12 21:19:15 +0330 +0330

کاملا درست میگید ramin70tt منم همینجوری بدبخت شدم

0 ❤️

915121
2023-02-14 00:02:30 +0330 +0330

قشنگ بود

1 ❤️

915256
2023-02-14 18:02:24 +0330 +0330

فقط آخرش…
میگه اگه پدر و مادرم بفهمن شاید ناراحت بشن
فکر نکنم،شاید برات کیر پارتی هم بگیرن

0 ❤️

915287
2023-02-14 22:09:54 +0330 +0330

نوش جونت از زندگیت لذت ببر ایشالا ۱پسره خوب گیرت بیاد واسه ازدواج تا خوب سیرت کنه موفق باشی

0 ❤️