سلام من محسن هستم و 23 سالمه و میخوام خاطره ای از دوران دانشجوییم رو براتون تعریف کنم . من داستان نویس نیستم و اگه اشتباهات دستوری داشتم منو ببخشید و در ضمن خاطره من زیاد توش صحنه های سکسی نداره .
سال 86 بود که از دانشگاه پیام نور قبول شدم و از هفته دوم مهر وارد دانشگاه شدیم و درس رو شروع کردیم . کلاس ما یه کلاس 20 نفره بود که تعداد دخترا و پسرا با هم برابر بود ، به عمین علت توی اولین روز دانشگاه یکی از پسرا که خیلی شلوغ بود گفت که خیلی خوب شد ، برای هر نفرمون یه دختر وجود داره .
همین حرف باعث شد که من توجه م به دختری که نزدیک من بود جلب بشه و چون توی دید من بود تا آخر کلاس همش بشه فکر میکردم . تا اینکه اواخر کلاس بود که خودکار اون دختر ( من به اسم مستعار سهیلا می گم ) افتاد زمین ، که من بی اختیار خم شدم و خودکار رو برداشتم و رو به سهیلا گفتم : بفرمایید . سهیلا به م نگاه کرد و بلافاصله ازم تشکر کرد و از کلاس بیرون رفت .
یه کمی از سهیلا تعریف کنم که ، 19 ساله بود و شیک پوش و یه عینک قشنگ داشت و در ضمن صورت زیبا و بدن خوش فرمی داشت.
نمی دونم به عشق در یک نگاه اعتقاد دارید با نه ، ولی من با هموم نگاه اول عاشق سهیلا شدم همه میگفتن که این یه هوسه ولی من واقعا عاشق اون شده بودم ، عاشق راه رفتنش ، حرف زدنش ، نگاه کردنش .
تا ایکه کلاس بعدیمون شروع شد و و باز هم توی همون جاهامون نشستیم . در طول کلاس همش حواسم به سهیلا بود و نمی دونستم که استاد چی داره میگه . من پشت سهیلا نشسته بود و مرتب دیدش میزدم . چشمان درشت سهیلا و و لبای قشنگش منو دیوونه میکرد و آرزوم این بود که یه روزی بتونم اون لباشو بخورم .
این کلاس هم به این ترتیب سپری شد و من بازم توی فکرش بودم و خدا خدا میکردم که بازم بتونم ببینمش . کلاس ها اومدن و رفتن ، تا اینکه امتحانات پایان ترم شروع شد و یه چیز چیز جالبی که توی امتحان فهمیدم ، این بود که شماره دانشجویی من و سهیلا کاملا شبیه هم بود و فقط شماره اخرش تفاوت داشت و صندلی ها رو هم که بر اساس شماره دانشجویی میچینن باعث شده بودکه من و سهیلا کنار هم بشینیم .
و همین امتحانات بو د که باعث شد منو سهیلا الان در سن 23 سالگی زن و شوهر هم باشیم . حلا چطوری :
توی یکی از امتحانات سهیلا به خاطر عروسی برادرش نتونسته بود درس بخونه و من هم توی اون درس ( فارسی ) آماده بودم . به ورقه سهیلا که نگاه میکردم ، هیچی ننوشته بود و بیشترش سفید بود . نیم ساعت ه متا پایان امتحان هم وقت مونده بود و منم که ورقم رو نوشته بودم ، از روی عاشقی و دیوانگی زدم به یسم آخر و به سهیلا اشاره کردم که ورقه هامون رو با هم جابه جا کنیم و چون مراقب از ما درو بود و نیم ساعت به نیم ساعت اینور میومد ، این پیشنهاد رو به سهیلا کردم و البته سهیلا هم قبول نمی کرد که با اصرار زیاد من و، ورقش رو داد به من و منم زود ورقم رو بهش دادم و شروع کردم با سرعت جواب ها رو نوشتن و توی 10 دقیقه تونستم سوالات و جواب بدم و ورقمون رو جا به جا کنم .
از اون روز به بعد نگاه سهیلا بهم عوض شد و خیلی رات باهم حرف میزد و همیشه سلام و احوال پرسی داشتیم تا اینکه شمارشو به خاطر هماهنگ کردن چند تا کلاس ازش گرفتم و کم کم شروع کردم به فرستادن اس ام اس های خنده دار و بعد هم عاشقانه ، تا اینکه رابطمون خیلی نزدیکتر شد و احساس میکردم که اونم منو دوست داره و یه شب هش اس ام اس دادم که فردا میایم خواستگاری.
اولش فکر میکرد دارم شوخی میکنم ولی دوباره اس ام اس دادم که با خانواده فردا مزاحمتون میشیم . اینو بگم که توی فامیل ما رسم به اینه که پسر توی 19 20 سالگی ازدواج کنه و بعد بره سر کار و زندگیش رو بچرخونه .واسه همین هم با خانوادم که در مورد دختر مورد علاقم صحبت کردم و گفتم که همکلاسیمه و دختر زرنگ و خانواده داری هست و اونا هم قبول کردن که فرداش بریم خواستگاری.
خانواده سهیلا موافقت نمی کردن تا اینکه بعد از یک ماه رفت و آمد بله رو گرفتیم و عقد کردیم .
روز عقدمون برابر شده بود با اغاز ترم سوم دانشگاه و بچه ها باور نمی کردن که من و سهیلا با هم ازدواج کردیم . یه بار هم با سهیلا داشتیم تو دانشگاه قدم میزدیم که حراست جلومون رو گرفت و البته از با توضیح ما قانع شد و دیگه مزاحم ما نشد.
اولین کلاسمون که تموم شد به دعوت سهیلا به خونشون رفتیم و قرار شد که من شبو توی خونه سهیلا اینا باشم . اواخر شب بود که از خانوادش خداحافظی کردیم و رفتیم به یه اتاقی که در طبقه دوم قرار داشت . وقتی که وارد اتاق شدیم سهیلا در رو قفل کرد . حال عجیبی پیدا کردم . با همکلاسیم توی اتاق خالی بودیم و همه چیز برام مهیا بود تا به آرزوی خودم برسم .
حدود یه ساعت با هم حرف زدیم و از گذشته گفتیم و از اوایل آشناییمون و من شروع کردم از از آغاز دانشگاه ، از همون روزی که برای اولین بار سهیلا رو دیدم و عاشقش شدم و همیشه میخواستم اون لبای پف کردشو بخورم و از این حرفا …
اینارو که گفتم سهیلا خودشو جم و جور کرد و گفت که حالا بخوابیم فردا کلی کار داریم . ولی من دست بردار نبودم و رفتم بغلش کردم ، عطذر عجیبی داشت بدنش و یه لذت عجیبی تو بود تو بغلش بودم . سهیلا هم راه افتاده بود و داشت منو همراهی میکرد . به لبای سهیلا نگاه می کردم بعد به چشاش نگاه می کردم و بعد دوباره به لباش نگاه کردم ولبامو گذاشتم رو لباش . دیوانه وار داشتم لباشو میخوردم ، همکلاسی ام الان توی بغل من بود اصلا باورم نمیشد . به روزای اول دانشگاه که فکر میکردم ، خندم میگرفت و میگفتم که دیگه به ارزوی خودم رسیدم .
کم کم لباسای سهیلا رو در می آوردم و البته سهیلا هم لباسای منو از تنم جدا میکرد به آخرین لباسش که رسیدم فقط سوتین تنش بود ، برش گردوندم و بند سوتینش رو باز کردم و سوتین رو انداختم زمین . همونجوری سهیلا رو از پشت بغلش کردم و تو بغلم فشارش میدادم . سهیلا موهای شرابی بلندی داشت و موهاش را به جلو انداختم و شروع کردم به خوردن گردنش ، گوشهاشو میخوردم سهیلا چشماشو بسته بود و منتظر حرکات بعدی من بود .
برش گردوندم و موهاش که روی پستوناش افتاده بود و همونتوری شروع کردم به بوسیدن بعد موهاش رو کنار زدم و با بهشت جدیدی رو به رو شدم که بی اختیار شروع کردم به خوردنشون تقریبا نیم ساعتی با هم عشق بازی کردیم و همون طوری افتادیم رو هم و تا ظهر روز بعد خوابیدیم .
حالا 3 ساله که از ازدواجمون میگذره و درسمون رو تموم کردیم و تصمیم گرفتیم که بچه دار بشیم و اگه دختر بود اسمشو بذاریم سهیلا .
احیانا همکلاسیتو گرفتی ها! دیگه میتونی به چشم زنت بهش نگاه کنی!
منم یه دفعه برگه امتحانی یه پسره رو خط خطی کردم یعنی الان منو میگیره؟
ببین در مورد کسش چیزی نگفتی
آخرین لباس تنش سوتینش بود یعنی شورت پاش نبود یا اینکه شورتو کسو یه باره جر دادی
من نظرم اینه که تو و کس مخهایی امثال تو یک سایت درست کنین و اینقدر ازین داستانها بنویسین که گاییده شین
اسم بچتو به یاد این داستان بذار واویلا بهتره =))
یعنی شوهری ها ، اومدی داستانو نوشتی ولی غیرتت نذاشته سکسیاشو بفرستی پاکشون کردی =))
بچه دار شدی دیگه داستانشو نمی خواد بنویسی فقط یه تالار بزن خبربده ولی من که از الان تا آخر عمرت همه مناسبتا و اتفاقات زندگیتو تبریک و تسلیت میگم راضی به زحمت نوشتنت نیستم :d
azizam ishala khoshbakht beshid albate age takhayolet nabashe
د بیا این که نشد داستان سکسی اینو بفرست خانواده سبز ، عزیزم درسته شما بهم رسیدین و خیلی خوش گذشته ولی به ما چه ربطی داره بیایم داستان خواستگاری رفتنتو بخونیم؟؟؟ ها؟؟؟؟ نه بگو ببینم به ما چه ربطی داره؟؟