انتقام نابرابر (۱)

1402/02/19

این مجموعه در امتداد مجموعه “ازدواج نابرابر” هست.

وقتی از شمال برگشتیم الهام و آرشاوین هنوز خونه مامان زیبا بودن. فرزاد، باجناقم، طبق معمول ماهیانه رفته بود شهرستان تا به مادرش سر بزنه و از اونجایی که من و الناز دوست نداشتیم که بریم خونه پدر من، ترتیب این سفر شمال رو دادیم.
نزدیک های عصر رسیدیم خونه مامان زیبا. من حسابی خسته بودم و چشم هام رو به زور نگه داشته بودم.
الناز رو به الهام کرد و گفت: فرزاد کجاست؟ اومده؟
-نه. قرار بود دیروز بیاد، ولی مامانش یکم مریض بوده این چند روز، واسه همین بیشتر مونده. فردا صبح راه می افته.
الناز با حالتی خنثی گفت: ا پس‌تو امشبم هستی؟
الهام که کمی معذب شده بود گفت: عزیزم اگه می خوای تو برو تو اتاق من رو کاناپه می خوام.
من که دیدم جو بین خواهر ها کمی سرسنگین شده گفتم: الناز می خوای بریم خونه ما؟ یه شب که بیشتر نیست.
-نه عزیزم. خودت که دیدی مامانت دوست نداره ما زیاد بریم اونجا. می خوای تو تنها بری؟ اینطوری یه سر هم به مامانت زدی بعد از سفر.
-تنها برم که بدتره. فکر می کنه اختلافی چیزی شده بینمون، بعد مخ منو به کار میگیره و همش‌سرم غر می زنه. یا باید با هم بریم یا نریم اصلا. خب بریم هتل اصلا چطوره؟
الهام که داشت مکالمه مارو گوش می کرد با حالت معذبی گفت: بابا یه شبه دیگه من رو کاناپه می خوابم. آرشاوین هم پیش مامان می خوابه. دیشبم که من اینجا بودم رفت پیش‌مامان زیبا خوابید. اینطوری میگید من معذب می شم. همينطوریش هم به خاطر من ۴ روزه رفتید شمال.
من گفتم: نه بابا کلی وقت بود دلمون می خواست بریم نمی شد. فقط‌ شما باعث و بانی خیر شدی زودتر رفتیم.
من که دیگه نمی تونستم خودم رو نگه دارم روی تخت ولو شدم. نزدیک های ساعت ۱۱ شب بیدار شدم. کمی گشنه بودم و از الناز پرسیدم شام چی داریم؟ الناز گفت: هیچی. مامان هم خوابیده. دیگه الان ۱۱ هم گذشته همه جا هم بسته.
-نه تا ۱۲ باز هستن. تا ۱۱ و نیم که راحت سفارش میگیرن.
آرشاوین که عاشق پیتزا بود اومد گفت عمو پیتزا بگیر. تماس گرفتم و گفت سرشون شلوغه و حداقل یک ساعت طول میکشه تا غذا به دستمون برسه.
الناز گفت: من فردا صبح باید برم باشگاه. بعدشم زبان دارم. تمام روز هم بیدار بودم. برای من نگیر من نمی تونم بیدار بمونم.
من به الناز گفتم: حالا فردا رو نرو. تازه از راه رسیدیم خسته سفری، جون داری بری؟
-نمیشه، دو جلسه هم واسه شمال کنسل کردم. بدنم به هم میریزه. زبانم همینطوره، وقفه بیفته آدم عقب می افته. تازه پس فردا هم مازیار نیست میره تا هفته بعد. اصلا نمیشه کنسلش کرد.
برای همین دو تا پیتزا سفارش دادیم که با الهام و آرشاوین بخوریم. الناز هم رفت تو اتاق که بخوابه.
الهام اومد پیشم نشست و گفت: سفر خوش گذشت؟
-خدارو شکر بد نبود. یکم ولی هوا سرد شده بود.
-آره. ولی تو ایران همین هوای سرد بهتره.
-حالا چرا تو ایران؟
-ببین من آب و هوای استوایی رو خیلی دوست دارم، ولی به شرطی که بتونی بیکینی بپوشی بری تو آب. اینجا که باید مانتو و روسری و اینا سر کنی واقعا هوای گرم رو مخه. یه بار اگه مثل ما خانوما لباس می پوشیدین می فهمیدین من چی میگم. مگه اینکه میگم جایی باشه که محدودیت پوشش نباشه. اتفاقا اونطور جاها هوای گرم حالش بیشتره.
-تا حالا جایی رفتین؟
-خارج یعنی؟ آره بابا یه بار با فرزاد رفتیم خارج. البته خارج از تهران! کرج باغ پسر خالش اونجا با بیکینی رفتیم تو آب.
هردو با هم خندیدیم. الهام ادامه داد: بابا فرزاد گورش کجا بود که کفنش باشه.ما تنها باری که پامون رو از خاک ایران گذاشتیم بیرون زمانی بود که رفتم سفارت اتریش زبان آلمانی ثبت نام کنم، بلکه تحصیلی برم. سفارت جزو خاک اون کشور محسوب میشه دیگه نه؟
دوباره باهاش خندیدم. معلوم بود که خیلی دوست داره که بتونه خارج از ایران رو ببینه. بهش گفتم: حالا بذار ما بریم آمریکا مستقر بشیم، کم کم دعوت نامه می فرستم شما هم بیایید پیش ما.
-شمام دلت خوشه ها. تا ویزای شما دربیاد و عروسی کنید و برید و مستقر بشید و دعوتنامه برای من بفرستید، موهام رنگ دندونام شده. آدم تا جوونه باید عشق و حال کنه. دیگه اون موقع که فایده نداره.
-اختیار دارید یعنی الان مامان زیبا پیر شده؟ ماشالا بزنم به تخته هنوز که هنوزه رو فرمه.
-اون اولا ژنش با ما فرق داشته حتما. من یکی که مطمئنم تو این زمینه به بابام رفتم. بابام خیلی زود بغل موهاش سفید شد و وسطش هم که از وقتی یادمه ریخته بود. دوما که بابام خدابیامرز خیلی مامانم رو دوست داشت، مامان زیبا به عشق بابام جوون مونده. من همین الانشم کلی شکسته شدم. فرزاد خیلی با بابام فرق داره.
آرشاوین که مشغول دیدن کارتون از یک شبکه ماهواره ای بود گفت: مامان گشنمه، چرا غذا نیومد؟
ساعت از ۱۲ هم گذشته بود. با رستوران تماس گرفتم و گفت ۱۰ دقیقه هست که آخرین سفارشات رو فرستادن و باید کم کم برسه. گرسنگی کم کم داشت کلافم می کرد. روی پیشخون آشپزخونه یه سری کلوچه بود که از شمال آورده بودم. خواستم یکیش رو باز کنم بخورم که الهام گفت: صبر کن دیگه. اینو بخوری که سیر میشی. یکم صبر کن الان می رسه غذا.
کلوچه رو سر جاش گذاشتم و رفتم سمت دستشویی‌. هنوز بیرون نیومده بودم که صدای آیفون در اومد و فهمیدم که بالاخره پیک رسیده. کارم تقریبا تموم شده بود. بلند شدم و لای درب رو باز کردم و الهام رو صدا زدم. دستشویی دقیقا جلوی درب ورودی بود. وقتی الهام اومد جلوی در دیدم که لباسش رو عوض کرده. یه لباس خواب ساتن یاسی کوتاه تا زیر کونش پوشیده بود که با دو طناب جلوش رو بسته بود و خط سینه اش بیشتر از هرموقع دیگه ای به چشم می اومد. پاهای خوش تراشش مثل همیشه چشمم رو به خودش گرفت. یک سوتین به همون رنگ هم زیرش پوشیده بود که بالاش از زیر لباس تا حدی مشخص بود. دست کردم و از توی جیبم یک تراول ۵۰ هزار تومنی به الهام دادم و در رو بستم که دست هام رو بشورم. صدای باز شدن درب واحد رو شنیدم. از نوع سلام کردن پیک متوجه شدم که از دیدن الهام تو اون وقت شب و تو اون لباس کاملا شوکه شده. الهام با عشوه ی خاص که توی تن صداش بود گفت: ممنون. چقدر میشه؟
پیک هم سراسیمه گفت: چهل و دو و نیم. این هم رسیدتون.
الهام که پیتزاها رو گرفت گفت: ممنون، بقیش باشه پیش خودتون.
من که منتظر رفتن پیک بودم، شیر آب رو باز کردم و دستم رو شستم و بیرون رفتم.
آشپزخونه مامان زیبا به نسبت سایز خونه یه مقداری بزرگتر بود. البته با توجه به اینکه خونشون فضایی به عنوان ناهارخوری نداشت و فقط یک سالن داشت که هم پذیرایی بود و هم نشیمن و هم تی وی روم، یه میز ۶ نفره ناهار خوری وسط‌ آشپزخونه بود. خود آشپزخونه اوپن بود و با یک پیشخون از فضای نشیمن جدا شده بود.
پیتزاها روی اپن آشپزخونه بود و ۵ هزارتومن هم مابقی پول بود که روی جعبه پیتزا قرارداشت.
آرشاوین گفت: مامان بریم جلوی تلویزیون.
من ۵ هزار تومن رو برداشتم و کنار اوپن گذاشتم و گفتم: این حالا اینجا باشه دوباره خرید می کنیم یا پیک میاد یه وقت پول تو خونه باشه.
الهام یه سفره انداخت وسط نشیمن و رو زمین نشستیم. آرشاوین وسط روبه تلویزیون نشسته بود و من و الهام دو طرف روبروی هم بودیم. الهام حالت دوزانوی مایل نشسته بود. واقعا فرم بدنش فوق العاده بود، من نمی تونستم اونطوری هیچوقت بشینم و احساس می کردم پهلوم قوس میگیره. همینطور که داشتم پیتزا می خوردم چشمام رو مثل آرشاوین که به تلویزیون دوخته بود، به پاهای الهام دوخته بودم. الهام که متوجه خط نگاه من شده بود، احساس کردم به عمد خودش رو کمی جابجا کرد و از چپ به راست شد و عمدا این‌بار کمی بازتر نشست. شورت یاسی رنگش رو می تونستم ببینم و احساس کردم که وسط کارتون آرشاوین، توی نمای دیگه، برای من فیلم سوپر داره پخش میشه. اینقدر حواسم پرت شده بود که متوجه نشدم و دستم به لیوان نوشابه آرشاوین خورد و نوشابه ریخت. خوشبختانه سفره یک بار مصرف پلاستیکی بود. الهام با خنده گفت: حواست کجاست که لیوان به این گندگی رو ندیدی!
و بدون اینکه منتظر من بشه بلند شد و سفره رو جمع کرد و یک سفره دیگه آورد.
نزدیک به یک ساعت بود که غذا تموم شده بود. من که عصر خوب خوابیده بودم و حالا هم الهام با این وضعیت جلوم بود و داشت باهام حرف می زد، خواب از سرم پریده بود. آرشاوین هم که رو زمین به مبل تکیه داده بود، پای تلویزیون خوابش برده بود. الهام دست آرشاوین رو گرفت و تو خواب و بیداری بلندش کرد و بردش توی اتاق مامان زیبا روی تخت و برگشت. هردو با چشم داشتیم همو می خوردیم، اما بر خلاف دفعه قبل الهام مست نبود و حواسش سر جاش بود و دست از پا خطا نمی کرد. الهام رفت دستشویی و وقتی برگشت من هم چراغ هارو خاموش کرده بود که برم بخوابم. توی نور کم الهام رو دیدم که با لباس خواب اما اینبار با یقه ی باز تر اومد و بهم شب بخیر گفت. بالای سینه هاش رو می تونستم ببینم و حسابی کیرم راست شده بود. شب بخیر گفتم و رفتم که بخوابم.
توی تخت که بودم، یک پیام از طرف الهام توی وایبر برام اومد:
بابت شام ممنون.
یک ایموجی بوس هم در ادامه اش فرستاده بود.
براش نوشتم: قابلی نداشت. وظیفه بود.
منم با یک ایموجی قلب جوابش رو دادم. نگاهی به الناز کردم که کنارم خواب بود و لباس خواب نازکش که کوتاه بود بالا رفته بود و کونش و پاهاش رو بیرون انداخته بود. یاد پاهای الهام افتادم و کیرم دوباره شق شد. خواب از سرم کامل پریده بود. تصمیمم رو گرفتم و دوباره پیام دادم: شما به گردن من خیلی حق دارید.
الهام که فهمیده بود این پیام رو دادم که سر صحبت رو باز کنم نوشت: حق چی؟ تا بوده که من زحمت دادم به شما و همش اسباب دردسر شدم. هنوزم که هنوزه موقعیتش پیش نیومده که بتونم بابت کمکتون جبران کنم.
توی اون لحظه جبران کنم برای ذهن حریص من فقط یک معنی داشت، و اون هم سکس بود.
این‌بار الهام پیام داد، انگار که اون هم دوست داشت صحبت رو ادامه بدیم: از رابطه ات با الناز راضی هستی؟
حالا دیگه به وضوح صحبت ما شروع شده بود و معلوم نبود تهش تا کجا ادامه خواهد داشت. در حالی که کیرم رو توی شورتم جابجا می کردم نوشتم: خدارو شکر. خوبه همه چیز
-ببین ازدواج ها همه اولش خوبه. ولی اگه هردو طرف تلاش نکنن کم کم فاصله ایجاد میشه.
-من فکر کنم اگه دختر پسر همو واقعا دوست داشته باشن هیچ وقت به مشکل نمی خورن
الهام چند تا ایموجی دهن کجی فرستاد و گفت: فکر کردی من و فرزاد رو به زور عقد کردن؟ من و اونم عاشق بودیم شیطونی می کردیم اصلا یه ثانیه همو نمی دیدیم جونمون می رفت. الان چی؟ یه طورایی دیگه هم خونه ایم. اگه آرشاوین نبود شاید تاحالا جدا شده بودم. ولی تو این دوره زمونه آدم خرج خودشم نمی تونه در بیاره، چه برسه به بچه.
-خب مشکلتون چیه؟
-ببین مشکل که نمی شه گفت، مشکلات باید گفت. وقتی یه مشکل تو زندگی به وجود میاد، اگه حلش نکنی هی مثل بهمن زیاد میشه.
-خب اولیش چی بوده؟ یا بولد ترینش؟
-فرزاد که دیگه امروز کوهی از مشکلات شده. ولی خب به قول تو بولد ترینش به نظرم شاید مشکل اقتصادیه. البته اخلاق گندشم دیدی خودت. فارغ از اینکه نمی تونه کل خرج خونه رو بده و هی من کمکش می کنم، تا بخوام حرفی بزنم میگه تو غرورم رو له کردی، تو اعتماد بنفسم رو گرفتی، تو فلان و بهمان. البته شاید بی پولی رو رفتارش تاثیر گذاشته باشه. حتی روی سکسش‌ هم تاثیر گذاشته. احساس می کنم که مثل سابق بهم جذب نمیشه. واسه همین من به الناز گفتم سعی کن‌با کسی ازدواج کنی که بتونه حداقل از پس خودش بر بیاد و تنبونشو بالا بکشه. البته شما ماشالا اینقدر برازنده ای به جای یه زندگی از پس‌ ۱۰ تا زندگی همزمان بر میای.
چند تا ایموجی خنده فرستاد که با دوتا ایموجی لبخند جواب دادم. اینکه داشت در مورد سکسش به من می گفت باعث شده بود کیرم به حد انفجار برسه. بهش گفتم: یعنی مشکل شما فقط مالیه؟
-الان دیگه فقط مالی نیست. ولی خب مالی نقطه آغازش‌ بوده و امروز هم شاید بزرگترينش باشه.
یکم مکث کرد. بعد دوباره ادامه داد: ببین، مردا همشون بیش فعالن. تا چشمشون به یه زن می خوره یادشون میره خودشون زن دارن. البته دور از جون شما، واقعا شما اصلا یه تافته جدا بافته هستی. من بارها باهات برخورد داشتم و مردی مثل تو رو واقعا ندیدم. ولی خب فرزاد یکم سر و گوشش می جنبه. بهش رو بدی به مامان زیبا هم رحم نمی کنه. البته که من از فرزاد قطع امید کردم، ولی حد اقل اگه یه مردی بود که پول داشت می گفتم کچلیش کم آوازش. این تو خرج زن و بچه خودش مونده، بعد لجم میگیره اگه بفهمم پولی که روزی من و آرشاوینه رو ببره بکنه تو حلقوم یه سلیته، حتی تو بگو هزارتومن.
چند تا ایموجی ناراحتی براش فرستادم که ابراز همدردی کنم باهاش، بعد تو تاریکی اتاق یه نیشخند زدم و این پيام رو فرستادم و منتظر نتیجش شدم: آخه شما واقعا اینقدر زیبایی، چرا فرزاد باید به شما خیانت کنه؟
انگار الهام مدت ها بود که این جمله رو از کسی نشنیده بود. چند تا ایموجی میمون که دست هاش رو چشمم بود با دوتا قلب سرخ کنارش فرستاد و گفت: شما لطف دارید چشاتون زیبا می بینه. ولی خب مردا تنوع طلب شدن.
کمی مکث کرد و گفت: البته حقیقتش فقط مردا نیستن. جامعه کلا همه تنوع طلب شدن دیگه. اصلا مدیا مارو اینطوری بزرگ کرده. از بس فیلم های پورن و عکس سکسی و مجلات مد و اینا زیاد شده، الان منم که زنم دلم می خواد آدم های دیگه رو تست کنم. شما که مردی دیگه تو ذاتتون هم از قدیم بوده. تو خودت بعد از ازدواج با الناز دوست نداشتی گاهی شیطونی کنی؟
چند تا ایموجی چشمک هم کنارش فرستاده بود‌. نوشتم: ببین اینکه آدم دلش نخواد که دروغه‌. ولی مهم اینه که هرچقدر آدم دلش بخواد، بتونه اون رو کنترل کنه. ولی من واقعا زیبایی الناز اونقدر زیاده که خودش برام کافیه. یعنی تو همین النازش هم موندم چه برسه به دخترای دیگه.
الهام چند تا ایموجی فرستاد که با دست زیر چونه اش رو به حالت تفکر گرفته بود. این‌بار نوشت: ا چرا؟ تو که وضعت خوبه چرا تو النازش موندی؟ فرزاد اگه وضع تو رو داشت هرشب با یکی سکس می کرد.
-همه چیز که اقتصادی نیست. بالاخره بدن هم باید بکشه.
-چرا مگه مشکلی داری؟
-نه مشکل اونطوری که فکر کنی ندارم. ولی خب، چطوری بگم…
-زود انزالی داری؟
خدارو شکر کردم که تو اتاق تاریک کسی منو نمی بینه. احساس کردم سرخ شدم. یکم مکث کردم. الهام که شاید فهمید خجالت کشیدم نوشت: بابا ۹۰ درصد پسرای ایرانی اولش زود انزالی دارن. چون تو جامعه ما سکس تو سن کم آزاد نیست همه جقی شدن. همین فرزاد رو ببین، اولش خروس بود. بعد رستم شد حد اقل سه بار منو ارضا می کرد. حالا دیگه خدا می دونه که میره اضافه کاری یا نه. ولی از زودانزالی رسیده پیری زودرس و باز منو تو کف گذاشته. زود انزالی هم درمان داره و خیلی چیز‌ سختی نیست.
احساس کردم الهام لحظه به لحظه داره بیشتر صحبت رو سکسی می کنه. دلم می خواست در حین چت الناز هم بیدار بود و برام ساک می زد و آبم می اومد. براش تایپ کردم: درمانش چطوریه؟
-تو قبلا با چند نفر سکس داشتی؟
-‌ من؟ هیشکی، فقط با الناز بودم.
-جدی میگی؟ واقعا دوست دختر نداشتی قبلا؟
-نه بابا خانواده مارو که دیدی چقدر مذهبیه. من اصلا تا قبل از الناز دستم به هیچ دختری نخورده بود. هیچی!
-بابا الناز چه دست گلی رو تور کرده و ما خبر نداشتیم.
-تو چی قبل از ازدواج با کسی رابطه داشتی مگه؟
دلم می خواست این سوال رو جوابش رو بدونم. از بس فرزاد ادعا داشت، دوست داشتم که الهام بگه اصلا دختر نبودم تا یکم دلم خنک بشه. الهام گفت: سوالای سخت می پرسیا. ولی خب چون تو گفتی و میدونم دهنت قرصه منم میگم. من قبل از فرزاد یکم شیطونی کرده بودم. البته اون موقع ها پرده و اینا یکم مهمتر بود، واسه همین موقع عقد دختر بودم.
من که دوست داشتم جزئیات بیشتری بدونم گفتم: خیالت راحت بابا. منم که اصلا با فرزاد اوکی نیستم که چیزی بخوام بگم. حالا شیطونی در چه حد؟
-خب در حد از پشت دیگه. البته بعد از ازدواج دیگه از پشت ندادم، وقتی در جلو بازه چرا دیگه در پشت؟
-حتی به فرزاد؟
-حتی به فرزاد. ترسیدم که حس کنه. البته می دونم که ربطی نداره ولی اوایل می ترسیدم که مثلا فرزاد فکر کنه گشادم و اینا شک کنه، بچه بودم دیگه. بعد هم که فهمیدم بابا طرف مگه عمو جانیه که بفهمه! ولی خب رابطم دیگه اونقدر گرم نبود. منم بیخیال شدم. حالا چند دقیقه طول میکشه که بیای؟
پرده ی حیای صحبت بین من و الهام تقریبا از بین رفته بود و صحبت های صریحش باعث شده بود که حسابی تحریک بشم. گفتم: بار اول که سکس داشتیم به دقیقه نکشید. یعنی اصلا به دخول نکشید.
-یعنی چی؟
-یعنی تا خورد اومدم.
-خب الان بهتر نشدی؟
-چرا یه مقدار بهتر شدم. ولی گاهی احساس می کنم نمی تونم الناز رو ارضا کنم. این اذیتم می کنه.
-این خیلی خطرناکه. ببین من تورو مثل الناز دوست دارم. اما این که میگی الناز ارضا نمیشه چیز خوبی نیست. من می دونم الناز دختر خیلی هاتیه. یعنی ما خانوادگی هات هستیم. اینطوری ممکنه خیلی زود به مشکل بخورید. از قدیم گفتن کسی که نتونه همسرش رو ارضا کنه، طرفش برای ارضای نیازهاش به ارتباط بیرون از ازدواج روی میاره. ارضا هم فقط سکس نیست، ارضای پول، عشق، محبت، هرکدوم که جاش تو زندگی خالی باشه باعث میشه که آدم بره به یه طرف دیگه. زن و مرد هم نداره.
-حالا چطور می شه این هارو درمان کرد؟
-ببین من سکس تراپیست نیستم. اما خب فرزاد رو درمان کردم و تجربه اش رو دارم. اینکه تو زود انزالی چند تا علت داره. قبلا جق زیادی زدی؟
هرلحظه صحبت های ما داشت سکسی تر می شد. نوشتم: اوهوم.
-خب اینو دیگه کاریش نمی شه کرد. ولی دیگه نباید بزنی و باید فقط‌ رو سکس تمرکز کنی. دوم اینه که تو زمان سکس هم باید ریتم سکس رو کنترل کنی. طوری که هروقت آبت داشت می اومد باید جلوش رو بگیری، ولی نه طوری که وقفه ایجاد بشه و دختر سرد بشه. مثلا به بهونه پوزیشن عوض کردن یا لب گرفتن یا هرچیزی می تونی وقفه های نا محسوس ایجاد کنی، طوری که زن حس نکنه همش داره سکسش قطع میشه. بعد از دارو هم میشه استفاده‌ کرد، حالا قرص یا کاندوم تأخیری یا اسپری. تغذیه مناسب هم مؤثره. البته من دقیق نمی‌ دونم چی خوبه و چی بد، ولی شنیدم که تغذیه مؤثره که میگم. فاصله بین سکس هم خیلی مؤثره. وقتی فاصله ها زیاد بشه دوباره آلتت حساس میشه. آخرین بار کی سکس داشتی؟
-سه شب پیش.
-خوش به حالت. من آخرین بار فکر کنم سه هفته پیش داشتم. حالا چطور پیش رفت؟ چطوری آبت اومد؟
-مثل همیشه. یکم الناز ساک زد بعد هم سکس کامل بود‌. تقریبا ۱ دقیقه که سکس کامل شد آبم اومد.
-خب ببین فاصله رو خود آدم تشخیص می‌ ده که چقدر باشه خوبه. یکی براش هفته ای یه بار مناسبه یکی هرشب. من اگه مرد بودم هرشب باید سکس می کردم. البته الانش بدترم تازه.
چند تا ایموجی خنده فرستاد کنارش. منم با خنده جواب دادم. الهام دوباره ادامه داد: یک چیز دیگه هم هست، و اون این هست که تو برات الناز بیش از حد هیجان انگیزه. خب هم الناز خوشگله هم سکسی، اما مسئله اینه که تو هم با کسی‌ قبلا رابطه نداشتی و رابطه ات با زنها خیلی محدود بوده. یادمه اولاش با منم دست نمی دادی. انگار که با من دست بدی قراره چه اتفاقی بیفته. حالا باز هم تو خوبی. من یه دوستی داشتم می گفت یه دوست پسر داشته، تا مرده لخت می شده هنوز دختره به کیر پسره دست نزده پسره آبش می اومده.
نوشتن کلمه کیر توسط الهام کاملا گامی رو به جلو بود. با دستم شروع به مالیدن کیرم کردم. الهام پیام بعدی رو داد: یا مردایی هستن که اصلا کنترلی رو خودشون ندارن. حتی ممکنه با یه چیزی مثل رقصی که توی نامزدیتون با هم داشتیم، آبشون بیاد. تو که آبت نیومد؟
جمله آخرش رو به شیطونی خاصی گفت و چند تا ایموجی خنده فرستاد. من گفتم: نه خدارو شکر اونقدر خروس نیستم. فقط یکم حالم خراب شد.
-شق کرده بودی؟
با چند تا ایموجی لبخند حرفش رو تایید کردم. الهام ادامه داد: البته تابلو شده بود. بزرگیش رو زیر شلوارت حس می کردم. سایزش چقدره؟
من که حسابی داغ کرده بودم گفتم: نمی دونم متر که نکردم.
چند تا ایموجی خنده فرستادم براش. الهام که منتظر بود من پی بحث رو بگیرم کمی مکث کرد‌. من با اینکه حسابی حشری شده بودم، از اینکه تابو شکن باشم می ترسیدم و ترجیح مي دادم الهام جلو بره و من پشت سرش حرکت کنم. اینبار الهام نوشت: من شارژم داره تموم میشه. فکر کنم شارژرم تو اتاق شما جا مونده از دیشب.
-کجای اتاقه؟
-تو پریز کنار تخته. فکر کنم همون سمتی هست که خودت می خوابی تو تخت.
سرم رو چرخوندم و دیدم که توی پریز یه شارژر هست. نوشتم: آره اینجاست.
-‌ می تونی بیاریش؟
-اوکی الان میام.
این‌بار الهام چند تا ایموجی لب و بوس فرستاد. به وضوح رابطه ما داشت با سرعت زیادی تغیر می کرد. شارژر رو برداشتم. یه نگاه به کیرم کردم که هنوز شق بود. کمی صبر کردم که بخوابه، قطعا با این وضعیت نمی شد برم بیرون. اما هرچی بیشتر صبر می کردم، از تصور مکالمم با الهام، کیرم نه تنها که شل تر نمی شد هیچ، سفت تر هم می شد. هیچ جوره نمی تونستم فکرم رو از الهام منحرف کنم. دل رو زدم به دریا و گفتم توی تاریکی شاید متوجه نشه، یه پیژامه داشتم که یکم گشاد تر بود و اون پوشیدم و از اتاق بیرون رفتم.
با اینکه نور سالن نسبت به قبل تغیری نکرده بود، چشم هام به تاریکی عادت کرده بود و به وضوح می تونستم الهام رو ببینم. اما چیزی که دیدم باعث شد که کیرم دوباره تا حد ممکن بلند بشه. الهام روی کاناپه دراز کشیده بود، اما لباس خوابش کاملا باز شده بود و با یک شورت و سوتین یاسی جلوم قرار داشت. منو که دید انگار که مثلا حواسش نبوده گفت: ا اومدی؟
-‌ خودت گفتی بیام. بیا اینم شارژش
من که به خاطر کیر شقم وسط سالن توقف کرده بودم، منتظر شدم الهام بیاد جلو و شارژر رو بگیره ازم.
الهام از روی کاناپه بلند شد و با همون لباس باز و ست دو تکه جلو اومد. چشم هام داشت بدنش رو می خورد. وقتی اومد سمتم یه نگاه نسبتا تابلو به برآمدگی شلوارم انداخت و دستش رو جلوی دهانش گرفت و گفت: نخوری مارو.
یه خنده ریزی هم کرد. جلو اومد و شارژر رو گرفت و رفت از کنار تلویزیون یه سیم سیار برداشت و دوباره از کنارم رد شد. وقتی کنارم رسید گفت: شبت بخیر عزیزم!
من که روم رو به سمتش کردم، صورتش رو آورد جلو و لبم رو بوسید و رفت و سیم سیار رو به پریز زد. چشم هام رو به سختی از کونش برداشتم. بیشتر از اون دیگه موندنم توجیه نداش، برای همین به اتاق برگشتم. یه پیام از الهام دوباره اومده بود: نزنی حالا‌. برات خوب نیست.
چند تا ایموجی خنده فرستاده بود. منم با چند تا ایموجی خنده جواب دادم و نوشتم: نه خیالت راحت. دکترم قدغن کرده.
-حالا اگه خواستی وقت بگیر معاینه اش کنم.
این‌بار هم هردو ایموجی خنده فرستادیم. ساعت نزدیک ۴ صبح بود. شب بخیر که گفتیم هردو چند تا بوس و لب برای هم فرستادیم و من خیلی زود با فکر الهام به خواب رفتم.
توی خواب الهام رو دیدم که اومده جلوم زانو زده و داره کیرم رو ساک می زنه. بعد میگه باید خودت رو کنترل کنی که آبت زود نیاد. هربار که آبم می خواد بیاد سرش‌ رو بلند می کرد. یه جا دیگه توانی برام باقی نموند، سرش رو به کیرم فشار دادم و با تمام وجود ته حلقش ارضا شدم.
چشم هام رو که باز کردم هوا کاملا روشن بود. اثری از الناز نبود. جلوی شورتم کاملا خیس شده بود. مدت ها بود که تو خواب آبم نیومده بود. درب حمام توی یه پاگرد باز می شد که هردو اتاق خونه هم همونجا بود. درب اتاق را آهسته باز کردم و نگاهی انداختم. به نظر کسی تو نشیمن نبود. خیالم راحت شد، رفتم و درب حمام رو باز کردم. یک هو الهام رو لخت توی حموم دیدم که زیر دوش بود و آب رو بسته بود و حوله ای توی دستش بود دیدم. البته هنوز حوله رو دور خودش نپیچیده بود، اما چون جلوی خودش گرفته بود سینه هاش و کسش‌ معلوم نبود. یه لحظه احساس کردم به جلوی شورت خیسم نگاه کرد. اینقدر سریع این اتفاقات افتاد که سریع گفتم ببخشید و درب حمام رو بستم.
مجبور شدم که فعلا شورتم رو عوض کنم. پیژامه ام رو پوشیدم و الهام با حوله ای که دور خودش پیچیده بود از حمام بیرون اومد.
با توجه به ارضا شدنم توی خواب شهوتم کم تر شده بود. می دونستم که الناز و مامان زیبا رفتن، و آرشاوین هم احتمالا هنوز خواب بود. توی اتاق موندم تا کمتر با الهام رودررو بشم تا آرشاوین بیدار بشه. همینطور که توی افکار خودم بودم صدای در زدن اومد و الهام از پشت در گفت: میشه بیام داخل؟
حسابی گیج شده بودم. احساس کردم الان الهام لخت مادرزاد میاد تو و به سمت من میاد و لبهاش رو روی لبهام می ذاره و کیرم رو در میاره و … توی همین فکر ها بودم که الهام با همون حوله وارد پاگرد اتاق شد و گفت: اونور آرشاوین خوابه، می تونم اینور موهامو خشک کنم؟
من که یکم خیالم راحت شده بود گفتم: خونه خودتونه بابا اجازه منو که نمی خواد. می خواید من برم بیرون راحت باشید؟
-نه نه کاری به شما ندارم که، سشوار می خوام بزنم همین.
این‌بار بدون اینکه منتظر جواب من بشه اومد داخل.
من که به پشتی تخت تکیه داده بودم زیر چشمی الهام رو می پاییدم. الهام گفت: سشوارتون کجاست؟
با اشاره به کمد کوتاهی که مال بچگی های الناز بود گفتم: اون بالا.
الهام یه نگاه به بالای کمد کرد و روی پنجه پا بلند شد و دست هاش رو بالا برد که سشوار رو برداره. نیم رخ کونش از زیر حوله اش کاملا بیرون زد و باز دوباره تکونی به کیر من داد. الناز برخلاف زمان مستی اینبار داشت کاملا با حوصله عمل می کرد و دوست نداشت که تیرش به سنگ بخوره. من هرچی سعی می کردم نگاهم رو ازش بدزدم کمتر موفق می شدم. برداشتن سشوار شاید کلا دوثانیه هم طول نکشید، اما نظریه نسبیت انیشتن رو برای من داشت ثابت می کرد. من می تونم بگم تو ذهن من شاید همون ۲ ثانیه نزدیک به ۵ دقیقه طول کشید که سشوار رو از بالای کمد برداره و بدتر از اون، وقتی خم شده که سشوار رو توی برق بزنه و تمام کونش برای یک لحظه از جلوی چشمام رد شد، ۵ ثانیه اش اینبار در حدود نیم ساعت زمان برد. الهام روی صندلی جلوی آینه نشست و پشت به  من حوله سرش رو باز کرد و روی زمین انداخت و شروع به سشوار کردن موهای زیبا و حالت دارش کرد. من با اینکه گوشیم دستم بود تمام حواسم شش دنگ به الهام بود. احساس کردم که بیشتر از این نمی تونم تحمل کنم. برای همین بلند شدم و به الهام گفتم: صبحونه خوردی؟
-نه. ولی آب کتری رو گذاشتم. ببین اگه آب جوش اومد چایی رو هم تو قوری ریختم آماده هست. فقط آب بریز بذار سر کتری.
سریع از اتاق رفتم بیرون. دست هام رو شستم تا میز صبحانه رو بچینم. نزدیک یه ربع گذشته بود که صبحانه آماده بود. چایی رو ریختم و الهام رو صدا زدم. الهام با یه تاپ نیم تنه جذب ساده بدون بند و بدون سوتین که دور سینش چرخیده بود و برجستگی نوک سینش از زیرش مشخص بود بیرون اومد. یه دامن مشکی کوتاه هم داشت که باز اون پاهای زیباش رو به چشمم بیاره.
همینطور که نگاهم ناخودآگاه بهش قفل شده بود گفتم: آرشاوین رو بیدار نمی کنی؟
-نه بابا دیشب تا نصفه شب نخوابیده بچه، بذار یکم بخوابه. کم خوابی واسه سلامت بچه خوب نیست.‌‌
الهام اومد تو آشپزخونه و صندلی کنار من به صورت نود درجه پشت به اپن آشپزخونه نشست و مشغول خوردن صبحونه شدیم. همینطور که داشتم خامه روی نونم می مالیدم گفت: دیشب آخر کار خودتو کردی؟
من که احساس کردم داره در مورد چی حرف می زنه، حس کردم که گوشام داره سرخ میشه. با بی اطلاعی گفتم: چی کار؟
-مگه دکترت جق زدن رو قدغن نکرده بود؟
-چرا. ولی کاری نکردم بخدا.
این جمله رو مثل بچه های معصوم که خطایی نکرده بهشون نسبت داده میشه گفتم. الهام یه نیشخندی زد و گفت: صبح که تو حموم اومدی جلوی شورتت چیز دیگه می گفت.
-آره ارضا شدم. ولی من کاری نکردم تو خواب اومد
الهام با حالت تعجب گفت: همینطوری یعنی؟
-نه یه خواب دیدم بعد احساس کردم اومدم
این جمله رو که گفتم فهمیدم خودم رو تو تله انداختم. الهام گفت: حالا چه خوابی دیدی؟
این‌بار احساس کردم که کل صورتم سرخ شد. گفتم: حالا یه چیزی دیدم دیگه الهام.
-‌ دکتر که محرمه. بعد هم نمی خوای لخت بشی که. فقط می خوای یه خواب رو تعریف کنی.
-چیز خاصی نبود. خواب سکسی دیگه
-خب در چه حد؟ سکس کامل؟
-نه در حد خوردن و اینا.
-حالا خواب کی رو دیدی؟
از اونجایی که قبلا هم گفتم دروغ گوی ماهری نبودم، به فکرم نرسید که یک کلمه بگم الناز و بحث رو تموم کنم. با اینکه بحث کاملا سکسی شده بود، ولی چون تازه ارضا شده بودم و همينطور داشتم از الهام خجالت می کشیدم، کیرم راست نشده بود. کمی مکث کردم، الهام که انگار ذهن منو خونده بود، یا شاید هم می خواست فضا رو سکسی تر کنه گفت: نکنه خواب منو دیدی؟
من که همچنان سکوت کرده بودم لقمه رو تو دهنم گذاشتم و نگاهم رو ازش دزدیدم که انگار مشغول هستم و نمی تونم جواب بدم. الهام اما سکوت من رو به نشانه جواب مثبت گرفته بود. گفت: خب یعنی خواب دیدی داشتم برات ساک می زدم؟
این‌بار دیگه لقمه از گلوم پایین رفته بود و دهنم خالی بود. احساس می کردم مثل بوکسوری که گوشه رینگ گیر کرده باشه راه فراری ندارم. برای همین گفتم: اوهوم.
الهام چشم‌هاش برقی زد و درحالی که دستش راست رو روی دست چپ من که روی پام بود می ذاشت گفت: دوست داشتی حالا؟
من با سر تایید کردم. الهام همینطور که دستم رو آروم فشار می داد گفت: خوشحالم که حد اقل تونستم توی خواب یکم از کمک هات رو جبران کنم. ولی دوست داشتم که می تونستم تو بیداری این کار رو انجام بدم.
الهام دست من رو بلند کرد و روی رون لختش گذاشت و دست خودش رو هم روی دست من. تماس پوست دستم با رون الهام باعث شد بالاخره شهوت توی وجودم بیدار بشه و دوباره کیرم شروع یه حرکت کنه. کم کم آثار شرم از سرم داشت می پرید و جاش رو به شهوت می داد. برای همین دوباره تونستم سرم رو بالا بگیرم و به صورت زیبای الهام که داشت بهم لبخند می زد نگاه کنم. الهام که انگار منتظر همین تایید کوتاه من بود، سرش رو جلو آورد و لبهاش رو روی لبهام گذاشت.
دستش رو از روی دستم برداشت و از روی پیژامه ام به سمت کیرم که حالا دیگه کاملا سفت شده بود رسوند، سرش رو کمی عقب برد و تو چشم هام نگاه کرد و گفت: مگه خودت نمی گفتی خواهرزن نون زیر کبابه؟ کبابش رو که خوردی، حالا وقت خوردن نونشه.
اینبار وحشیانه ازم لب گرفت. بلند شد و فهمیدم که صندلیم رو باید بدم عقب. اومد روی پاهام روبروم نشست و سینه هاش رو جلوی صورتم قرار داد. دستم رو به تاپش رسوندم و پایین کشیدمش و سینه هاش جلوی چشمام بیرون افتاد. حالا سینه های گرد و زیباش جلوی صورتم بود و نوک صورتیش داشت زبونم رو به یک صبحانه دلچسب تر دعوت می کرد. الهام نسبت به الناز کمی سفید تر بود. صورتم رو نزدیک بردم و لب هام رو به نوک ممه راستش رسوندم و شروع به میک زدن کردم‌. بعد از چند دقیقه که هردو ممه اش رو میک زدم، منو هول داد عقب، بلند شد و دوزانو جلوی صندلی کف آشپزخونه قرار گرفت و شلوارم رو تا زانو پایین کشید و کیرم جلوش نمایان شد.
با دست چپش کیرم رو گرفت و با انگشت شستش پشت کیرم رو فشار داد. کمی از آبم هنوز تو مجرای کیرم مونده رود که از سر کیرم بیرون زد. زبونش رو جلو آورد و لیسش زد و بعد کلاهک کیرم رو توی دهنش کرد و آروم برام ساک زد.  کیرم رو تو دهنش عقب و جلو می کرد و نرمی زبونش کلاهک کیرم رو تحریک کرده بود. احساس کردم که عضلات پام می خواد منقبض بشه، الهام از رفتار من اینو فهمید و کیرم رو از تو دهنش در آورد و دوباره بلند شد و لب هاش رو به لب هام چسبوند. تا دم ارضا شدن پیش رفتم، اما نزدیک به ارضا شدن الهام خیلی حرفه ای تحریک رو متوقف کرد.
این‌بار خم شد و با نوک سینه هاش کیرم رو لمس کرد. نرمی نوک سینه هاش فوق العاده تحریکم کرد. کم کم کیرم رو محکم بین سینه هاش قرار داد و خودش رو عقب و جلو کرد. با علامت سر بهش فهموندم که ممکنه ارضا بشم. برای همین باز بلند شد و دوباره روی پام نشست. از روی میز مقداری عسل برداشت و به نوک ممه هاش زد و ممه هاش رو به نوبت توی دهنم کرد. همین توقف و تغیر پوزیشن باعث شد برای بار دوم آبم در آستانه اومدن متوقف بشه که لذت بسیار زیادی داشت.
لذت لیسیدن عسل از نوک ممه الهام فوق العاده بود. همزمان الهام  که فقط دامن داشت، با پاهای لختش روی کیرم نشسته بود و برخورد کونش با کیرم منو داشت به جنون می رسوند. دستش رو پایین برد و شورتش رو کنار داد و کیرم رو گرفت و به سمت کسش هدایت کرد. خیلی آروم سر کیرم رو به سمت داخل کسش فشار داد، کلاهک کیرم بین لبه های کسش بود که فکر اینکه این منم که دارم زن فرزاد رو می کنم دوباره منو بی نهایت حشری کرد. باید ذهنم رو منحرف می کردم که آبم زود نیاد. اما هرچی بیشتر تلاش می کردم کمتر موفق می شدم و برای همین وقتی باز احساس انقباض توی عضلات رونم کردم، الهام رو با دست بلند کردم.
الهام که کاملا به شرایط مسلط بود این‌بار از روی کیرم بلند شد و شورتش رو در آورد و دور کیرم انداخت، کمی خامه از روی میز برداشت و به کیرم که از آب کسش خیس شده بود زد. خامه ها کیرم رو کاملا پوشونده بود. الهام دوباره کف آشپزخونه زانو زد و سرش رو خم کرد و شروع به لیس زدن خامه ها کرد. مخلوط آب کسش و خامه ها رو با ولع خاصی لیس می زد. سه بار بود که من رو تا آستانه ارضا شدن برده بود و حالا برام جالب بود که با اینکه نزدیک به یک دقیقه بود که داشت کیرم رو لیس می زد، اما این بار خبری از ارضا شدن نبود.
دست هام رو روی موهاش گذاشتم. الهام توی چشم هام نگاهی کرد. کیرم هنوز توی دهانش بود و با دست چپ پایینش رو گرفته بود. حلقه ازدواجش روی انگشتش که دور کیرم بود برق می زد. سرخی لب هاش دور کیرم منظره ای سکسی ایجاد کرده بود. دوباره احساس انقباض رو توی عضلات پام احساس کردم. باید ذهنم رو منحرف می کردم تا بتونم خودم رو کنترل کنم. توی همین فکر بودم که صدای باز شدن درب اتاق مامان  زیبا اومد و آرشاوین با چهره ای خواب آلود در آستانه در ظاهر شد و همینطور که از اون سمت پیشخون آشپزخونه داشت به صورتم نگاه می کرد بدون سلام کردن گفت: مامانم کجاست؟
الهام که صدای درب رو شنیده بود، یهویی ساک زدن کیرم رو متوقف کرد و سرش رو پایین نگه داشته بود که از دید آرشاوین مخفی بمونه. دست راستش روی رون پام بود و انگشت سبابه و شست دست چپش دور پایین کیرم حلقه خورده بود و کیرم همچنان تا ته توی دهنش بود و تکون نمی خورد. در اثر ناگهانی بودن باز شدن درب و توقف ناگهانی ساک زدن، یکهو احساس کردم که توان کنترلم رو از دست دادم. همونطور که داشتم از اینور پیشخون آشپزخونه تو صورت آرشاوین نگاه می کردم، احساس کردم که کیرم شروع به نبض زدن کرد و با فشار زیادی، همونطور که توی خواب دیده بودم، همه ی آبم رو توی دهن الهام خالی کردم. با توجه به اینکه پیشخون آشپزخونه جلوی دید آرشاوین بود، متوجه حضور الهام روی زمین نشد. الهام با متانت خاصی همه آبم رو قورت داد‌. نزدیک به ۳ یا ۴ ثانيه بعد، کیرم به سرعت برق تو دهن الهام کوچیک شد. الهام خیلی آروم در حالی که داشت با لبهاش کیرم رو تمیز می کرد، همزمان سرش رو عقب برد و چهاردست و پا به سمت کابینت پیشخون برگشت. تاپش رو دوباره روی سینه هاش کشید و من هم سعی کردم شلوارم رو آروم بالا بکشم. با کمی مکث رو به آرشاوین گفتم: سلام عمو جون، صبحت بخیر.
آرشاوین دوباره گفت: مامانم کجاست؟
الهام این‌بار که کنار کابینت زیر پیشخون بود درب کابینت رو آروم باز کرد و بعد محکم تر بست تا صدای بسته شدنش رو آرشاوین بشنوه و بعد بلند شد و گفت. به به، صبح بخیر گل پسر!

ادامه...

نوشته: جهانبخش


👍 60
👎 2
128701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

927130
2023-05-09 02:10:54 +0330 +0330

چقدر دیر اومدی دیگه ازت داشتیم قطع امید میکردیم پسر 🌹
این قسمت رو خیلی منسجم و خوب نوشته بودی
آفرین 🎈🌹🎈

1 ❤️

927157
2023-05-09 06:57:10 +0330 +0330

این قسمت بسیار روون و طبیعی نوشته شده بود…
مراحل مخ زدن و حرکت زیرپوستی با حوصله و به دقت جلو ميرفت.
بسيار خوب. زنده باد!

1 ❤️

927174
2023-05-09 09:15:04 +0330 +0330

بسیار عالی صحنه رو نشون دادی
قطعا ادامه اش خوندنیه
منتظرم👏👍

0 ❤️

927191
2023-05-09 13:10:10 +0330 +0330

به نظر همش ساخته ذهنت باشه

0 ❤️

927222
2023-05-09 17:55:43 +0330 +0330

عالی بود پسر خاطرت جمع باشه داستانت عالیه کار به این فوش ها نداشته باش

0 ❤️

927232
2023-05-09 20:02:48 +0330 +0330

فقط میشه گفت براووو، احسنت و عالی

0 ❤️

927304
2023-05-10 02:42:47 +0330 +0330

ايول عالي بوووود
هيچي اندازه سكس يواشكي حال نميده

0 ❤️

927336
2023-05-10 08:15:40 +0330 +0330

داستان روون بود و تصویر سازی قشنگی داشت همه چیز بی عیب و مرحله به مرحله پیش میرفت ایراداتی هم داشت که خواننده رو از مطلب دور میکرد مستم بقیشو میام مینویسم

0 ❤️

927344
2023-05-10 09:42:12 +0330 +0330

دیر مینویسی بابا

0 ❤️

927350
2023-05-10 10:11:33 +0330 +0330

خیلی قشنگی داستانت

1 ❤️

927360
2023-05-10 12:01:17 +0330 +0330

عالی بود
فقط امیدوارم طوری آپلود کرده باشی که هر قسمت کلی طول نکشه که منتشر بشه.

0 ❤️

927433
2023-05-11 01:26:34 +0330 +0330

خیلی قشنگ نوشته شده بود عالی و بی نظیر

1 ❤️

927477
2023-05-11 07:24:18 +0330 +0330

خیلی خوب و طبیعی نوشتی کاملا میشد حسش کرد عالی بود لطفا بقیش رو زودتر بزار 👌👌🌷

1 ❤️

927482
2023-05-11 08:04:43 +0330 +0330

چرندیاته خیلی هم سبک نگارشش کنده اصلا ارزش وقت گذاشتن نداره داستان حسین کرد تعریف کردی ایتجا شهوانیه

0 ❤️

927551
2023-05-11 22:46:04 +0330 +0330

واقعا طوری می نویسی که خواننده داستان رو تجربه میکنه
یهترین پورنوگرافی که تا به حال خوندم

0 ❤️

927961
2023-05-14 11:57:54 +0330 +0330

خوب بود ، 👍

0 ❤️

937320
2023-07-12 08:46:50 +0330 +0330

بسیار عالی و جذاب
یکی از بهترین اروتیک هایی که در مورد خواهر زن خوندم بود.
دست مریزاد
اما هنوز هم جای بهتر شدن و بیشتر شدن منطق روایی وجود داره
رو به پیشرفت

0 ❤️