جوراب های دختر چادری

1403/01/09

سلام به همه اسم من مجتبی هست ۲۸ سالمه این داستان مال ۱۴ سال پیش هست آذر ۸۸

مقدمه
من اون موقع ۱۴ سالم بود و‌ توی خانواده مذهبی به دنیا آمده بودم و همسایه روبه رویی ما خانواده محمودی بود پدر خانواده آقا جواد هم بچه محل هم دوست قدیمی پدرم محسوب می‌شد و نهایتا دوسال باهم اختلاف سنی داشتن با پدرم تو یه شرکت کار میکردن و مادرم با معصومه خانوم زنش هم دوست صمیمی بودن و هرجا که میرفت با اون میرفت دوتا دختر داشتن بزرگ کوثر بود ۱۷ سالش و دختر کوچیکشون فاطمه بود که ۱۰ سالش بود اونا هم مثل ما مذهبی بودن و معصوم خانوم هم خودش هم دختراش با چادر بودن و محجبه از کوثر بخوام براتون بگم یه دختر لاغر با وزن ۴۸ کیلو قد ۱۶۷ با صورت کشیده چشمای مشکی درشت بینی کوچیک و لبای کمی بزرگ خیلی دختر خوشگل و قشنگی بود و چادر هم بهش خیلی میومد منم خیلی ازش خوشم میومد مخصوصا پاها و جورابش همیشه دلم میخواست جورابشو یا بمالم بو کنم بگذریم من اون موقع خیلی علاقه داشتم به جورابای زنا نگاه کنم مخصوصا جورابای کوثر و اون موقع بخاطر نبود اطلاعات و اینترنتی هیچی نمیدونستم از این حس و فکر میکردم یه مشگلی دارم و فقط من اینجوریم و بعد ها که سنم بیشتر شد و اینترنت امد فهمیدم این حس اسمش فوت فتیش بود که یه گرایش جنسی محسوب می‌شد

داستان
من به بهونه های مختلف از جمله درس و بازی خونه کوثر اینا میرفتم و بعضی وقتا هم اونا خونه ما میومدن و کوثر چون رشتش ریاضی بود و خیلی ریاضیش خوب بود بعضی وقتا باهام ریاضی کار می‌کرد یروز نزدیکای ساعت ۲ بود میخواستم برم خونه کوثر اینا واسه ریاضی اون روز مادرم خونه نبود فکر کنم رفته بود بیرون خرید مثل اینکه میخواست سبزی آش بگیره از خونمون امدم بیرون دیدم کوثر با چادر و لباس مدرسش امد خونه مدرسش نموله دولتی بود چادر هم باید تو مدرسه سر میکردن من دفتر و کتابم دستم کوثر هم تازه از مدرسه امد بهش سلام کردم و جوابمو داد گفتم کوثر خانم وقت و حوصله دارید امروز باهم یکم ریاضی تمرین کنیم که کوثر گفت حتما بزار یه لحظه ببینم خونه بهم ریخته نباشه کلید انداخت درو واز کرد رفت تو هی صدا میزد مامان مامان بعد ابجیشو صدا زد فاطمه فاطمه دید صدایی نمیاد امد جلو در ازم پرسید آقا مجتبی مامانم خونه شماست گفتم نه گفتم فکر کنم با مادرم رفتن رفتن سبزی اش بگیرن چون مادر منم خونه نیست بعد کوثر گفت حتما بعدش میخواد فاطمه رو هم ببره پارک چون دیروز همش به مامانم می‌گفت فردا بریم پارک گفت بیا رفتیم تو خونه رفتیم تو اتاق کوثر من نشستم زمین اون نشست رو صندلی میز کامپیوترش داشتیم تمرین میکردیم پاهاش همش جلو صورتم آویزون بود و بوی جورابای مشکیش هی می‌خورد به دماغم بوی عرق میداد بعد چند دیقه کوثر با خجالت گفت آقا مجتبی ببخشیدا اگه جورابام بو میدن دیشب میخواستم بشورمشون که نشد ببخشید اگه بوش شما اذیت میکنه منم گفتم کدوم بو گفت یعنی شما متوجه نمیشین بوی جوراب منو گفتم مگه جوابتون بو میده تعجب کرد گفتم میتونم جورابتونو بو کنم منم با کمال خونسردی شروع کردم بو کردن واقعا لذت بخش بود جورابش بوی عرق میداد اما سعی کردم خودمو عادی نشون بدم گفتم دیدین بو نمیده چشماش از تعجب گرد شده بود گفتم اصلا بو بده من براتون میشورم که گفت نه تورو خدا این حرفو نزنید زشته گفتم زشته چیه این همه مدت دارید به من مفت و مجانی ریاضی یاد میدید این وظیفه منه برای شما کاری کنم تا امد حرفی بزنه یا پاشو بکشه دستمو سریع بردم پشت جورابش که تا بالای قوزک پاش بود بعد سریع کشیدم جوراباشو درآوردم گفتم حالا که اینطوره منم این جوراباتونو واستون میشورم کوثر از این حرکات و حرفای من سرجاش خشکش زده بود من رفتم تو دستشویشونو درو بستمو شروع کردم یه دل سیر بو کردن جوراباش جوراباش حسابی بو میداد به قدری بو کردم که از شدت حشریت آبم امد شرتم خیس خیس شد بعد برای اینکه شک نکنه سریع جوراباشو شستمو امدم از دستشویی بیرون بهش گفتم اینارو کجا بزارم گفت ببر بزار تو رخت پهن کن توی تراس رفتم و گذاشتمش همونجا امدم نشستم سرجام همونجوری با صورت متعجب بهم گفت آقا مجتبی این چه کاری بود کردید گفتم کار من خدمت به شماست این وظیفه منه که خم شدمو پاهاشو بوسیدم پاهاشو نبرد عقب فقط گفت نکن آقا مجتبی خجالت میکشم‌ بعدا پاها کثیفن تو نباید بوسشون کنی گفتم پاهای شما اگه کثیفم باشن من بازم میبوسمشون یه لبخند ریزی زد و صورتشو پشت چادرش از خجالت پنهان کرد بعدش پاشدم که برم از هم خدافظی کردیم و رفتم خونمون رفتم حمومو بخاطر آمدن آبم غسل کردم اون موقع بخاطر اینکه فکر میکردم جق زدن ارضا شدن گناه اینکارارو نمیکردم و ارضا که می شدم میرفتم غسل میکردم که البته الان دیگه از این کارارو نمیکنم بگدریم یه هفته گذشت اخرای آذر بود‌ و من میخواستم واسه امتحانات دی ماه آماده بشم خواستم برم خونه کوثر اینا درو که زدم مادرش امد ازش پرسیدم کوثر هست واسه اینکه ریاضی کار کنیم که گفت نه رفته کتاب خونه ازش آدرس کتابخونه رو پرسیدم رفتم دیدیم کوثر نشسته ته کتاب خونه اون گوشه گوشه که پشت یه ستون بود و ستون مانع دیده شدن کوثر و می‌شد و سمت چپش هم قفسه کتاب ها بود که از پشت کامل پوشیده بود خلاصه کوثر رفته بود کنج کتاب خونه جایی که نه کسی بیاد نه دید داشته باشه که بتونه قشنگ با تمرکز درس بخونه و تمرین کنه با بدبختی پیداش کردم کوثر که منو دید هم تعجب کرد هم یه لبخند ریز زد گفت تو آمدی اینجا چیکار که گفتم آمدن خونتون برای تمرین نبودی مادرت گفت کتاب خونس گفتم بزار بیام منم اینجا تمرین کنم بعد نشستم پیشش و بعد چند دیقه که کار من تموم شده بود کوثر هم مشغول درس خودش شد من یه لحظه سرمو که پایین آوردم دیدم کوثر کتونی سفیدشو پوشیده خودکارم انداختم پایین رفتم پایین سمت کتونی هاش کتونی هاشو از پاش درآوردم کوثر سرشو آورد پایین میز گفت مجتبی چیکار داری میکنی گفتم کوثر خانم خسته شدی بزارید پاهاتونو بمالم گفت اینجا نکن نمیخواد ممکنه یکی بیاد ببینه گفتم هیچکی نمیاد پاهای راستشو گرفتم و شروع کردم به مالیدن جوراباش ایندفعه یه جوراب سفید پاش بود بعد تو همون حین که صورتش سرخ بود گفت از دست تو هرکاری میخوای کن فقط زود تمومش کن تا کسی نیومده بعد برگشت بالا تو همون حین که پای راستشو میمالیدم یکی از کتونیاشو برداشتم زیرشو ببینم سایز پاش چنده که دیدم ۳۸ زده بعد کتونی و گذاشتم زمین پای راستشو میمالیدم پای چشم گذاشته بودم رو شونمو داشتم بو میکردم این جورابشم بوی عرق میداد بعد بو کرد جورابش شروع کردم پای چپشو بوسیدن و به مالیدن پای راستش ادامه دادم بعد برعکس پای چپشو میمالیدم و پای راستشو بوس میکردم بعد دست انداختم جوراباشو درآوردن که نذاشت گفت نکن اینجا نه بعد گفت پاشو بریم کارم تموم امد کتونیاشو بپوشه که گفتم بزار من پاتون میکنم راستش کوثر هم خوششون آمده بود از این که یکی هم جوراباشو میشوره هم پاهاشو میماله هم کفشاشو میپوشونه بخاطر همین زیاد چیزی نمی گفت و‌مخالفتی‌ نمی‌کرد قبل اینکه برسیم دم دره خونه هامون جوراباشو از پاش درآورد گفت ببر اینارو بشورو فردا برام بیار گفتم باشه رفتم خونمون که مادرم گفت مجتبی فردا من اینجا سفره صلوات دارم میتونی بری یه ۲ و ۳ ساعت خونه کوثر اینا بمونی که من گفتم باشه رفتم دستشویی جورابای کوثر رو از جیب شلوارم درآوردم و شروع کردم بو کردن بعد اینکه حسابی بو کردم شروع کردم به شستنشو و بعد یه جوری که مامانم نبینه دستامو رفتم اتاقمو از زیر پنجره اتاقم که حالت قلاب مانند داشت دیده نمیشد آویزون کردم که خشک بشن. گذشت و فردا شد من قبل اینکه زن ها بیان از خونمون زدم بیرون کتاب و دفترم هم ورداشتم که حداقل برم پیش کوثر که ریاضی تمرین کنم رفتم دم دره خونشونو معصوم خانم درو باز کرد و گفتم کوثر هست باهاش ریاضی کار کنم گفت آره رفتم تو دیدم معصوم خانم داره آماده میشه که بره خونه ما برای سفره صلوات چادرشو سر کرد و دست دختر کوچیکشو گرفت و رفتن منو کوثر هم تو‌‌اتاق موندیم کوثر هم مثل همیشه با چادر و حجاب کامل نشسته بود دست کردم تو جیبمو به کوثر گفتم کوثر خانم بفرمایید اینم جورابتون شسته و خشک شده که کوثر هم گرفت و گفت آفرین مجتبی به تو میگن یه پسر خوب بعد من خم شدمو‌ پاهاشو بوسیدم گفتم من اول که به شما گفتم کوثر خانم من در خدمت شما هستم بعد شروع کردم بوس کردم پاهاش کوثر هم می‌خندید بعد پاهاشو گرفتم تو دستمو شروع کردم مالیدن بعد تو همون حین مالیدن شصت پای چپشو کردم تو دهنم کوثر گفت مجتبی داری چیکار میکنی گفتم این یه مدل ماساژ پا هست گفت نه اینکارو هیچکی نمیکنه گفتم چرا من میکنم واسه شما چون شما هر کی نیستید یه لبخند ریز زد و گفت پس ادامه بده شروع کردم به کارمو دوباره شصت پای چپشو کردم تو دهنم یه چند دیقه میک زدم پاش هم یه کمی بوی عرق میداد و چی ار این بهتر بعد شصتش رفتم سراغ انگشتای کوچیک ترش بعد شصتش رفتم انگشت بعد هر کدوم رو از بزرگ به کوچیک لیس میزدم انگشتارو لاشونو همرو بعد رفتم اویکی پاش یه چند دیقه هم اونو بعد جفتشون باهم ایندفعه موقع لیس زدن دندونام رو هم روی پاشو انگشتاش میکشیدم کوثر خم شده بود و سرشو گذاشته بود رو میز کامپیوترش چشماشو بسته بود لباشو آروم گاز می‌گرفت بعضی جاها حدود نیم ساعت می‌شد من داشتم پاهاشو لیس میزدم به قدری لیس زده بودم که داشت از پاهاش آب دهن من چیکه پاهاش خیس خیس شده بود پاشدم از رو میزش چند تا دستمال کاغذی برداشتم و پاهاشو حسابی هم پاک هم خشک کردم تو همون حین هم کوثر داشت با به لبخند رضایت نگام می‌کرد و می‌گفت آفرین بعد تموم شدن کارم دوباره خم شدم و پاهاشو بوس کردم بعد بهم گفت برو از طبقه دوم کشوم جوراب مشکیمو بیار رفتم یه جوراب بود تا بالای ساق آوردم گفتم بفرمایید کوثر خانوم بعد دو زانو نشستم کفه دستامو آوردم بالا براش کوثر پاچه های شلوارشو تا کرد بالا و بعد پاهاشو گذاشت روی کف دستام اول جوراب پای چپشو شروع به پوشیدن کرد جوراب اول از انگشتاش پاش کرد بعد کشید تا بالای ساق پاش بعد پای راستش رو هم همینطور بعد ازم پرسید چطوره خوبه منم جوراباشو بوسیدمو گفتم خوب چیه عالیه کوثر خانم بعد گفت کلاس تموم میخواست بره خونه ما برای سفره صلوات بعد منم رفتم کوچه با بچه ها فوتبال بازی کنم بعد تموم دی ماه گذشت و آخرای بهمن بود یه هفته مونده بود به اسفند چهار شنبه بود فهمیده بودیم شنبه و دوشنبه هم تعطیل هست پدرم با اقا جواد هماهنگ کردن که این این چند روز تعطیلی رو بریم مشهد زیارت چهارشنبه شب راه افتادیم و تا ظهر فردا با وجود کلی ترافیک رسیدیم اتوبان کیپ تا کیپ پر بود رسیدیم و رفتیم که یه مسیر خونه خوب مناسب پیدا کنیم بعدش رفتیم زیارت و آمدیم خوابیدیم فرداش خانوما رو بردیم بازار برای اینکه بازار رو بگردن گشتیم تا شد ظهر رفتیم ناهار خوردیم و بعدش دوباره رفتن یه مقدار بازار رو گشتن تا غروب شد و رفتیم برای زیارت زیارت کردن و نشستن یه ۲ ساعت هم قرآن خوندن و ساعت نزدیکای ۱۲ شد فاطمه خوابش برده بود معصوم خانوم گفت بچه شما برید مسافر خونه بخوابید تا ما بیاییم آقا جواد مارو با ماشین برد گذاشت تو مسافر خونه دو تا اتاق بود یکی مال ما یکی مال اونا بهمون گفت درو از پشت قفلشون کنید از این قفل پیچیده ها بود به راست چسبوندیم قفل شدن بعد گفت ما هم چند ساعت دیگه برمیگردیم آقا جواد بهم گفت مجتبی هم مواظب خودت باش هج دخترا گفتم چشم گفت آفرین و رفت بعد ۵ دیقه که صبر کردم بره رفتم سمت دره اتاق کوثر اینا در زدم کوثر گفت کیه گفتم مجتبام درو باز کرد بهم گفت ساکت فقط فاطمه خوابه کوثز چادرو لباسای بیرون تنش بود گفتم بیا بریم اتاق ما اتاق ها دوتا تخت داشت یکیش کوثر با خواهرش می‌خوابید اون یکی هم ننه باباش گفتم بریم اتاق ما کوثر یه لبخند ریز زد شروع کرد پوشیدن کتونی سفیداش بعد گفت تا مامان بابامون نیومدن بریم سریع بیایم گفتم باشه آمدیم از اتاقشون بیرون کوثر آروم درو بست بغلشون اتاق ما بود رفتیم تو بعد درو بستم بعد کوثرو گرفتم رو کمرم بردم گذاشتمش رو تختی که من میخوابم بعد شروع کردم از لپاش بوس کردم امدم تا دستاش جفت دستاش رو هم ماچ کردم بعد رفتم پایین تا رسیدم به کتونیاش کتونیاشو درآوردم اول حسابی بو کردم توشو سه روزی می‌شد که پاش تو این کتونی ها بود بعد شروع کردم جوراب های سفیدشو بو کردن حسابی بوی عرق میداد و کفشم یکم سیاه شده بود حسابی نزدیک دو سه دیقه نوک جوراباش کف قوزک همه جاشو حسابی بو کردم بعدش شروع کردم لیس زدن حسابی از نوک انگشتاش شروع کردم اولی پای راستش نوکشو حسابی میک زدن و لیس زدن از کوچیکه به بزرگه بعد انگشتاش رفتم سراغ کفش و بعدش پاشنش بعد رفتم تا بالای ساق پاش که سر جورابش بود تا اونجاهاش رو هم لیس زدم بعد رفتم سراغ پای چپشاونم مثل راستی‌ها اول از نوک جورابش شروع کردم بعد کفش بعدشم پاشنش بعد رفتم تا بالای ساق پاش تا سر جورابشو لیس زدن بعد دست انداختم اول جوراب پای راستشو درآوردم بعدم چپشو بعد گذاشتم کنار بعد شروع کردم انگشتای پای چپشو از کوچیکه به بزرگه میک زدن دونه به دونه بعد شصتشو حسابی میک زدم بعدم سراغ کف پاش و پاشنش بعد همین کارو با پای راستش کردم اونم مثل همین اول انگشتا از کوچیک به بزرگه بعد کف و بعدم پاشنش بعد جفت پاهاشو باهم نمیدونم چقدر زمان گذاشت تا کارمون تموم فقط اینو میدونم وقتی کارم تموم شد جفت پاهاش خیس خیس بود داشت آب دهن من ازشون می‌چکید سریع با دستمال کاغذی پاهاشو پتک کردم و جوراباشو پاش کروم کتونی هاشو پوشوندمش و حواسم بود تا یواش بره سمت اتاقشون درو ببنده بعد سال ها کار من شده بعد با کوثر فوت فتیش کردن تا اینکه ۲۵ سالم شد باهاش ازدواج کردم و الان نزدیک ۴ ساله داریم باهم خیلی خوب کنار هم زدگی میکنیم این بود از داستان من امیدوارم خوشتون آمده باشه خداحافظ.

نوشته: مجتبی


👍 9
👎 6
16901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

977198
2024-03-28 23:42:49 +0330 +0330

این داستان تکراری و چرت و پرت محض

2 ❤️

977226
2024-03-29 01:35:22 +0330 +0330

پس که اینطور
تو یه ملجوق کصخلی که جق زدن به مغز نداشتت

1 ❤️

977345
2024-03-29 22:59:36 +0330 +0330

نمیدونم باید باور کنم یا نه
چون یه سری تناقضات داشت ولی اگه واقعی بود بازم نوش جونت که به کسی که میخواستی رسیدی

0 ❤️